#داستان_6
#ماه_شب_چهاردهم
#معصومین(ع)
🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕
در سال هایی دور فردی به نام «ابراهیم بن محمد» در نیشابور یکی از شهرهای ایران زندگی میکرد
تا اینکه یک شب هراسان از «نیشابور» گریخت. او سوار بر اسب روز ها و شب ها در بیابانها تاخت تا به شهر سامراء رسید.
«عَمرو بنِ عُرف»، حاکم نیشابور که انسانی ظالم و پست بود ، میخواست ابراهیم را به جرم دوستی با اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) اعدام کند.ابراهیم این خبر را که شنید از همسر و فرزندان و بستگانش خدا حافظی کرد و خیلی سریع از شهر فرار کرد.
هنگامی که به سامراء رسید، سراغ خانه امام حسن عسکری (علیه السلام ) را گرفت او در کوچه های شهر جستجو کرد تا به خانه ی امام رسید هنگامی که درب خانه باز شد و چشمان او به چهره مهربان و نورانی امام افتاد همه خستگی سفر را با بوسه هایی بر صورت و دستان حضرت به فراموشی سپرد.
کودکی در خانه بود که صورتش همچون ماه شب چهاردهم می درخشید. او در کنار امام نشسته بود. ابراهیم محو چشمان کودک شده بود که کودک شرع به صحبت کرد و فرمود:« ابراهیم! فرار نکن. خداوند شرّ آن حاکم را از سرت دفع می کند.»
ابراهیم حیرت زده شد. او که چیزی به کودک نگفته بود.
کودک از کجا مشکلش را فهمید و از کجا میداند که حاکم نمیتواند به او آسیبی برساند
ابراهیم رو به امام کرد و گفت:«این کودک کیست که از درونم آگاه است؟»
• او پسرم و جانشین من است.
کودک، حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) امام دوازدهم شیعیان بود.
با شنیدن این حرف ابراهیم با خیالی آسوده راهی نیشابور شد و وقتی به شهر خود رسید همانطور که آن کودک یعنی حضرت مهدی خبر داده بود: خداوند، ابراهیم را از شرّ حاکم نیشابور (عمرو بن عوف )حفظ کرد. معتمد، خلیفه عباسی، برادرش را به نیشابور فرستادتا عمرو بن عوف را از بین ببرد.
و ابراهیم با آسودگی با فرزندان و همسرش زندگی کرد .
برگرفته از داستان ناصر نادری
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘
#داستان_108
#یتیم_نواز
#معصومین
امام علی (ع) روزی زنی را مشاهده کرد که مشک آبی را به دوش گرفته و با زحمت و مشقت آن را حمل می کند.
از او درخواست کرد که ظرف سنگین آب را در اختیار وی قرار دهد، مشک را برداشت و از احوال زن پرسش نمود. معلوم شد شوهر وی از سربازان شهید اسلام بوده است، و تأمین هزینه زندگی فرزندان شهید، باعث کار آن زن و آب کشی به خانه دیگران گردیده است.
امام نشانی منزل زن را گرفته و شب را در ناراحتی تمام به سر برد. سحرگاه زنبیلی پر از خرما و روغن و آرد و گوشت را به دوش گرفته و تا خانه زن حمل کرد، در طول راه برخی از مؤمنین درخواست کردند او را در حمل بار کمک کنند، ولی او نمی پذیرفت و جواب می داد: روز رستاخیز بار مرا چه کسی حمل می کند؟!
پس از در زدن و اجازه گرفتن به طور ناشناس وارد خانه شد. به آن زن پیشنهاد کرد به او اجازه دهد یا بچه ها را به بازی گرفته و مشغول کند، و یا به خمیر کردن و نان پختن بپردازد، زن گفت: شما بچه ها را مشغول کنید، من به کار خمیر کردن و پختن نان می پردازم، خدا از تو راضی شود، و بین من و «علی بن ابی طالب» حاکم گردد!
امام مشغول بازی با بچه ها شد، مقداری گوشت را پخت و با خرما بر دهان بچه ها گذاشت، و هر بار که لقمه ای به آنان می خورانید می گفت: فرزندانم! علی را حلال کنید.
چون خمیر آماده پختن شد زن گفت: ای بنده خدا، تنور را روشن کن. امام تنور را روشن نموده، و صورتش را روی شعله های آتش می گرفت و می گفت: بچش! این جزای کسی است که از یتیمان غفلت کند! 🔥🔥
در این هنگام زن همسایه وارد شد، و مردی را دید که با بچه های شهید بازی می کند، آنان را می خنداند و لقمه های لذیذ بر دهانشان می گذارد. با دیدن وی او را شناخت، و خطاب به زن شهید، داد زد: وای بر تو! این «امیرالمؤمنین» است که در خانه تو کار می کند، و بچه هایت را می خنداند.
زن شهید از گفتار و کردار خود احساس شرم کرد، و با عذرخواهی عرض نمود: یا امیرالمؤمنین! من از شما شرم دارم، من نشناخته حرف هایی زده و تو را به کار گماردم.
علی علیه السلام فرمودند: من از شما شرم می کنم که تا به حال از اوضاع شما بی اطلاع مانده ام!
این را گفت و خانه آنان را موقتاً ترک کرد.
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘️
#داستان_121
#مرد_پشیمان
#معصومین
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود شهری بود به اسم مدینه ، تو این شهر مردم به خوبی و خوشی زندگی می کردند چون مرد خیلی مهربانی بین اونها بود که همیشه به فکر کمک و هدایت مردم بود
میدونید اون مرد کی بود ؟
درسته ایشان پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) بود با اینکه پیامبر خدا خیلی مهربان بود و زود اشتباهات مردم رو می بخشید ولی یه نفر یه روز اشتباه خیلی بزرگ و زشتی انجام داده بود و پیامبر رو ناراحت کرده بود
اون مرد تو کوچه داشت رد میشد که چشمش به دو کودک افتاد ناگهان فکری به ذهنش رسید
رفت جلو و گفت سلام عزیزان اسم شما حسن و حسینه درسته ؟
هردو باهم گفتن بله درسته و خندیدن
مرد خوشحال شد و گفت خدا رو شکر که شما رو دیدم خواهش میکنم به من کمک کنید
حسن و حسین با تعجب پرسیدن چی شده ؟
مرد گفت : ای فرزندان پیامبر من گناه زشتی انجام داده ام و پدربزرگ شما از دست من ناراحت شده است و چون کار من خیلی بد بوده میترسم من رو نبخشد
حسن و حسین پرسیدن خب ما چه کاری میتونیم برای شما انجام بدهیم
مرد خواهش کرد بیایید روی شانه های من بنشینید تا باهم به خانه پیامبر (ص) برویم
آنها قبول نکردن که روی شانه های مرد بنشینند ولی مرد با التماس گفت : شما نور چشم پیامبرید و اگر پدربزرگتان شما رو ببیند و شما ضمانت مرا بکنید حتما من رو میبخشد
آنها روی شانه های مرد نشستند و مرد به سمت خانه حضرت محمد به راه افتاد
بین راه افرادی که این صحنه رو میدیدن لبخند میزدن و با خودشون میگفتن حتما حضرت محمد او را خواهد بخشید
ومرد در دلش به خدای مهربان میگفت خدایا من رو به خاطر این دو عزیز ببخش و از پیامبرت بخواه از گناه من بگذرد
وقتی به خانه رسیدند مرد با خجالت اجازه ورود خواست و وقتی وارد شد سلام کرد😔
پیامبر جواب سلامش را داد و با دیدن گلهایش بر شانه مرد خوشحال شد و لبخند زد و به مرد گفت من تو را بخشیدم و امیدوارم خداوند تو را ببخشد
مرد خیلی خوشحال شد و قول داد دیگر اشتباهش را تکرار نکند
بعد هم از حسن و حسین تشکر کرد و گفت خدایا شکر که پیامبری به این مهربانی برای هدایت ما فرستاده ای 😊
#قصه_شب😴
@mamanogolpooneha☘
#داستان_196
#حدیث_کسا
#معصومین
🌺قصه "حدیث کسا" با زبان کودکانه و شعر گونه:🌺
(مطالبی که داخل گیومه هست به حالت شعر خوانده میشه وبقیه مطالب به حالت قصه)
"یه روز حضرت زهرا(س)
مادر ما بچه ها
که خیلی مهربونه
تنها بود و نشسته بود تو خونه"
که یهوی دیدن تق و تق و تق در میزنن, حضرت زهرا (س) فرمودن:
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه امام علی (ع) سر میزنه"
اون کسی که پشت در بود فرمود:
"منم منم پیامبر (ص)
که اومدم پشت در
سلام بر دخترم
فاطمه اطهرم"
حضرت زهرا (س) جواب سلام پدر رو دادن و گفتن بفرمایید تو, بچه ها پیامبر بابای حضرت زهرا بودن.
پیامبر فرمودن:
"ای دختر عزیزم
مریضم و مریضم
یدونه عبا میاری
که رو سرم بذاری"
حضرت زهرا هم رفتن و یدونه عبا که مثل پتو بود اوردن و روی پیامبر انداختن, بچه ها عبا یه پارچه بزرگه که عرب ها روی دوششون می انداختن, مثل همین چیزی که روحانی ها رو دوششون می اندازن.
بچه ها اگر گفتید اسم عباشون چی بود?
کسا بود و کسا بود.
💐( بعد از یکی دو بار تکرار این بیت, به بچه ها بگید هر جای قصه پرسیدم "اسم عباشون چی بود" باید بپرید بالا و بگید "کسا بود و کسا بود")
یه کمی گذشت که حضرت زهرا (س) دیدن دوباره تق و تق و تق در میزنن.
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه"
"کی بود? امام حسن (ع)
سرور هر مرد و زن"
بچه ها امام حسن که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن.
ایشون فرمودن:
"سلام مامان خوبم
مامان مهربونم"
حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
"سلام نور دو چشمم
سلام میوه قلبم"
امام حسن فرمودن:
"چه بوی خوبی میاد
بوی پیامبر میاد?
این بویی که پیچیده توی خونه
شبیه بوی عطر
بابا بزرگ خوب و مهربونه"
بچه ها پیامبر, پدر بزرگ امام حسن بود, حضرت زهرا در جواب گفتن بله, پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسن دادن.
💐"اسم عباشون چی بود
کسا بود و کسا بود"
امام حسن رفتن پیش پیامبر گفتن:
"سلام ای مهربونم
بابا بزرگ خوبم
اجازه می دید منم زیر عباتون
بشینم و بمونم"
پیامبر هم اجازه دادن و امام حسنم رفتن زیر عبا
💐" اسم عباشون چی بود?
کسا بود و کسا بود"
یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن:
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه"
"کی بود? امام حسین(ع)
عزیز و نور دو عین"
بچه ها امام حسین هم که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن.
ایشون فرمودن:
"سلام مامان خوبم
مامان مهربونم"
حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
"سلام نور دو چشمم
سلام میوه قلبم"
امام حسین فرمودن:
"چه بوی خوبی میاد
بوی پیامبر میاد?
این بویی که پیچیده توی خونه
شبیه بوی عطر
بابا بزرگ خوب و مهربونه"
حضرت زهرا در جواب گفتن بله, پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسین دادن.
💐"اسم عباشون چی بود
کسا بود و کسا بود"
امام حسین رفتن پیش پیامبر گفتن:
"سلام ای مهربونم
بابا بزرگ خوبم
اجازه می دید منم زیر عباتون
بشینم و بمونم"
پیامبر هم اجازه دادن و امام حسینم رفتن زیر عبا
💐" اسم عباشون چی بود?
کسا بود و کسا بود"
یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن:
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه"
"کی بود? امام علی(ع)
وصی بعد از نبی(ص)"
امام علی فرمودن:
"سلام حضرت زهرا
دختر رسول خدا"
حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
"سلام امیر مومنین
سلام امام اولین"
بچه ها حضرت علی, همسر حضرت زهرا بودن, ایشون فرمودن:
"بوی خوش پیامبر
پر شده توی خونه
آیا رسول خدا
مهمون خونمونه?"
ادامه دارد.......👇
👇👇👇👇👇👇
#داستان_200
#واقعی_ترین_و_بهترین_پرنسس_دنیا
#معصومین
بعد از مدتی انتظار صدای زیبای دختری بهشتی از خانه بلند شد. پدر و مادر از دیدن نوزاد بسیار شاد و خوشحال شدند.
😊☺️
حضرت محمد (ص) به امر خدا نام دخترش را فاطمه به معنی جدا شده از بدیها نهاد.
خداوند مهربان تا آن روز و بعد از آن چنین دختر پاک و درستکاری را به هیچکس هدیه نداده بود.🌸
حتی فرشته های آسمان نیز برای دیدن فاطمه (ع) به زمین می آمدند و از صحبت کردن با او لذت می بردند .
😍
دشمنان پیامبر (ص) با شنیدن خبر تولد حضرت فاطمه (ع) خوشحال شدند و ایشان را آزار داده ، می گفتند: تو ابتر هستی! یعنی پسری نداری که نسل تو ادامه پیدا کند و دیگر کسی نیست که بعد از تو مردم را به دین اسلام دعوت کند.
اما خداوند یکتا برای اینکه مقام و بزرگی حضرت فاطمه (ع) را نشان بدهد؛ سوره ی کوثر را بر حضرت محمد (ص) نازل کرد و از آن حضرت خواست که قربانی کند و شاد باشد . 🌈
در این سوره مبارک پروردگار عالمیان به رسولش فرمود: « نسل تو از همین دختر پاک ادامه پیدا می کند.»💐
پیغمبر هم راضی به امر خداوند بود ودخترش را بسیار دوست می داشت؛همیشه او را در غوش می گرفت و می بوسید و می گفت: « فاطمه بوی بهشت می دهد.»🌾🌷🌸🌱🌺🌼🌿
حضرت فاطمه (ع) چهره ای نورانی داشت و برای پدر و مادرش دختری خوب و مهربان بود. او زندگی سختی داشت. در کودکی مادر عزیزش خدیجه ی فداکار را از دست داد . خدیجه (ع) در تمام زندگی اش با پیامبر همیشه یار و غمخوار ایشان بود . و هنگامی که مردم بت پرست آن حضرت را مورد اذیت و آزار قرار می دادند با روی خوش به پیامبر گرامی اسلام امیدواری می داد .
اما بعد از خدیجه (ع) یار و همراه پیامبر (ص) حضرت فاطمه (ع) بود .
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
وقتی بت پرستان نادان در کوچه و بازار به سوی حضرت محمد (ص) سنگ پرتاب می کردند و به روی مبارک ایشان خاک می ریختند
😔فاطمه (ع) با ناراحتی در حالی که اشک در چشمان نازنینش جمع می شد سر و روی پدر را پاک می کرد و مانند یک مادر از ایشان مراقبت می کرد.به همین خاطر رسول اکرم همیشه به دخترش می فرمود «ام ابیها» یعنی فاطمه جان تو مثل مادرم هستی .
حضرت فاطمه (ع) پاک ترین زن دنیا بود. او در نوجوانی با بهترین مرد که حضرت علی (ع) بود ازدواج کرد و زندگی ساده و زیبایی را با هم آغاز کردند . ❤️💚
پیامبر (ص) هم از دیدن آنها شاد و خوشحال می شد و خدا را شکر می کرد.
حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (ع) همیشه یار و یاور پیغمبر بودند.
پروردگار به این زوج مبارک چهار فرزند پاک و با ایمان داد: امام حسن (ع)، امام حسین (ع) ، امام حسین (ع) حضرت زینب (ع) و ام کلثوم .
😊
حضرت فاطمه (ع) و امام علی (ع) به همراه فرزندانشان اهل بیت پیامبر هستند به همین علت محبت آنها همیشه در دل های مسلمانان وجود دارد. رسول خدا هنگام بازگشت از هر سفری ابتدا به خانه ی دخترش می رفت و از دیدار او بسیار شاد می شد. حضرت فاطمه (ع) هیچ وقت کسی را ناراحت نکرد و با همه مهربان و خوش رفتار بود. ☺️
پیامبر در مورد ایشان همیشه می گفت: « خدایا با دوستان فاطمه دوست و با دشمنانش دشمن باش.»
چند ماه پس از درگذشت پیامبر خدا به دلیل حوادث تلخ و ناگوار ی که در جامعه اسلامی آن زمان اتفاق افتاد اهل بیت پیامبر اکرم تلخی های زیادی را تحمل کردند و این اتفاقات تلخ موجب صدماتی بر وجود مبارک تنها دختر پیامبر گردید. ایشان بر اثر همان صدمات به شهادت رسیدند.😢
حضرت فاطمه (ع) بانویی بهشتی بود. او در طول عمر کوتاهش سختی های زیادی را تحمل کرد اما هیچ وقت امید و ایمانش را از دست نداد و همیشه با صبر و آرامش از پروردگار بزرگ یاری می خواست. دختر پیامبر همیشه مهربان و درستکار بود. محبت آن بانوی بزرگواری در دلهای ماست و تمام مسلمانان او را دوست دارند.حضرت محمد (ص) همیشه می فرمود: « فاطمه پاره ی تن من است.»🌺
منبع: ستارگان ولایت ، حضرت فاطمه (ع)
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘
#داستان_220
#گل_نرگس
#معصومین
گلهای من🌸🌺🌻🌷🌹 امروز می خواهم قصه امام زمان که اسمشون مهدی هست رو براتون تعریف کنم. مامان های شما الان وقتی می خواهند نی نی کوچولو به دنیا بیاورند کجا می روند ؟🚑
بله به بیمارستان می روند. بچه ها ، اما حدود هزار و دویست سال قبل که هنوز بیمارستان وجود نداشت مامانها نی نی هاشون رو توی خونه به دنیا می آوردند .🏡
مادر امام زمان نرجس خاتون هستند ایشان وقتی می خواستند مهدی رو به دنیا بیاورند امام یازدهم امام حسن عسگری رفتند و به عمه حکیمه خاتون اطلاع دادند تا ایشان بیایند و به نرجس خاتون کمک کنند. عمه حکیمه آمدند و کمک کردند و یک نی نی کوچولوی خوشگل و زیبا به دنیا آمدند و او را داخل پارچه سفید و نرم گذاشتند .☺
آن زمان که مثل الان لوله کشی آب نبود . برای همین عمه آمدند داخل حیاط که دست هایشان را کنار حوض آب بشورند ، در همین موقع یک پرنده خیلی خوشکل و زیبا که بال های نرم و سفیدی داشت و بوی خیلی خوبی می داد را دیدند . ☺
خیلی تعجب کردند چون تا حالا چنین پرنده ای ندیده بودند . رفتند که به امام حسن خبر بدهند که تعداد پرنده ها زیادتر می شد ، یکی از پرندها که خوشگل تر از همه بود وارد اتاق نرجس خانم شد و مهدی کوچولو را برداشت و از آنجا رفتند . امام حسن که وارد اتاق شد دید نرجس خانم گریه می کنند و می گویند پرنده ها مهدی را با خودشان بردند . امام حسن لبخند می زدند 😊و می گفتند که آنها فرشته بودند که مهدی را با خودشان بردند ، نرجس خانم باز گریه می کردند و می گفتند مهدی گرسنه می شود ، غذا می خواهند.🍼
امام حسن عسکری علیه السلام گفتند که آنها مواظب مهدی هستند ، تازه چند وقت دیگر او را به پیش ما می آورند .
بچه ها همین طور هم شد ، چند وقت دیگر فرشته ها او را آوردند ، اما دوستان شیطان که نمی خواستند ما امام داشته باشیم تا مواظب ما باشد ، امام زمان را اذیت می کردند ، برای همین باز خدا فرشته ها را فرستاد تا امام را نزد خودشان ببرند . بچه ها فرشته ها هر هفته پیامها و کارهای ما را نزد امام می رسانند اگر ما کار خوب انجام داده باشیم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه ) خوشحال می شوند 😄ولی اگر کار بدی انجام داده باشیم امام زمان ناراحت می شوند .😔
بچه ها اگر امام زمان بیایند ما هر چیز خوبی که دوست داریم داشته باشیم می تونیم داشته باشیم ، حیوانات وحشی به ما کاری ندارند و ... همه جا پر از خوبی میشه.
😄🌾😀🌸😊🌺😊🌿😃💐
بچه ها برای اینکه امام زمان بیایند ما باید کار های خوب انجام بدهیم ، حرف های خوب بزنیم و همیشه برای آمدن امام زمان دعا کنیم
برای همین همیشه بعد از صلوات بر پیامبر و خانواده ایشان برای آمدن امام زمان دعا می کنیم و می گوئیم:
وَ عَجِّل فَرَجَهُم
یعنی :خداجون امام زمان ما رو زودتر برسون😊💐
منبع : وبلاگ تجربه های آموزشی قرآنی
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘
#داستان_196
#حدیث_کسا
#معصومین
🌺قصه "حدیث کسا" با زبان کودکانه و شعر گونه:🌺
(مطالبی که داخل گیومه هست به حالت شعر خوانده میشه وبقیه مطالب به حالت قصه)
"یه روز حضرت زهرا(س)
مادر ما بچه ها
که خیلی مهربونه
تنها بود و نشسته بود تو خونه"
که یهوی دیدن تق و تق و تق در میزنن, حضرت زهرا (س) فرمودن:
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه امام علی (ع) سر میزنه"
اون کسی که پشت در بود فرمود:
"منم منم پیامبر (ص)
که اومدم پشت در
سلام بر دخترم
فاطمه اطهرم"
حضرت زهرا (س) جواب سلام پدر رو دادن و گفتن بفرمایید تو, بچه ها پیامبر بابای حضرت زهرا بودن.
پیامبر فرمودن:
"ای دختر عزیزم
مریضم و مریضم
یدونه عبا میاری
که رو سرم بذاری"
حضرت زهرا هم رفتن و یدونه عبا که مثل پتو بود اوردن و روی پیامبر انداختن, بچه ها عبا یه پارچه بزرگه که عرب ها روی دوششون می انداختن, مثل همین چیزی که روحانی ها رو دوششون می اندازن.
بچه ها اگر گفتید اسم عباشون چی بود?
کسا بود و کسا بود.
💐( بعد از یکی دو بار تکرار این بیت, به بچه ها بگید هر جای قصه پرسیدم "اسم عباشون چی بود" باید بپرید بالا و بگید "کسا بود و کسا بود")
یه کمی گذشت که حضرت زهرا (س) دیدن دوباره تق و تق و تق در میزنن.
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه"
"کی بود? امام حسن (ع)
سرور هر مرد و زن"
بچه ها امام حسن که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن.
ایشون فرمودن:
"سلام مامان خوبم
مامان مهربونم"
حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
"سلام نور دو چشمم
سلام میوه قلبم"
امام حسن فرمودن:
"چه بوی خوبی میاد
بوی پیامبر میاد?
این بویی که پیچیده توی خونه
شبیه بوی عطر
بابا بزرگ خوب و مهربونه"
بچه ها پیامبر, پدر بزرگ امام حسن بود, حضرت زهرا در جواب گفتن بله, پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسن دادن.
💐"اسم عباشون چی بود
کسا بود و کسا بود"
امام حسن رفتن پیش پیامبر گفتن:
"سلام ای مهربونم
بابا بزرگ خوبم
اجازه می دید منم زیر عباتون
بشینم و بمونم"
پیامبر هم اجازه دادن و امام حسنم رفتن زیر عبا
💐" اسم عباشون چی بود?
کسا بود و کسا بود"
یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن:
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه"
"کی بود? امام حسین(ع)
عزیز و نور دو عین"
بچه ها امام حسین هم که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن.
ایشون فرمودن:
"سلام مامان خوبم
مامان مهربونم"
حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
"سلام نور دو چشمم
سلام میوه قلبم"
امام حسین فرمودن:
"چه بوی خوبی میاد
بوی پیامبر میاد?
این بویی که پیچیده توی خونه
شبیه بوی عطر
بابا بزرگ خوب و مهربونه"
حضرت زهرا در جواب گفتن بله, پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسین دادن.
💐"اسم عباشون چی بود
کسا بود و کسا بود"
امام حسین رفتن پیش پیامبر گفتن:
"سلام ای مهربونم
بابا بزرگ خوبم
اجازه می دید منم زیر عباتون
بشینم و بمونم"
پیامبر هم اجازه دادن و امام حسینم رفتن زیر عبا
💐" اسم عباشون چی بود?
کسا بود و کسا بود"
یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن:
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه"
"کی بود? امام علی(ع)
وصی بعد از نبی(ص)"
امام علی فرمودن:
"سلام حضرت زهرا
دختر رسول خدا"
حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
"سلام امیر مومنین
سلام امام اولین"
بچه ها حضرت علی, همسر حضرت زهرا بودن, ایشون فرمودن:
"بوی خوش پیامبر
پر شده توی خونه
آیا رسول خدا
مهمون خونمونه?"
ادامه دارد.......👇
👇👇👇👇👇👇
#داستان_196
#حدیث_کسا
#معصومین
🌺قصه "حدیث کسا" با زبان کودکانه و شعر گونه:🌺
(مطالبی که داخل گیومه هست به حالت شعر خوانده میشه وبقیه مطالب به حالت قصه)
"یه روز حضرت زهرا(س)
مادر ما بچه ها
که خیلی مهربونه
تنها بود و نشسته بود تو خونه"
که یهوی دیدن تق و تق و تق در میزنن, حضرت زهرا (س) فرمودن:
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه امام علی (ع) سر میزنه"
اون کسی که پشت در بود فرمود:
"منم منم پیامبر (ص)
که اومدم پشت در
سلام بر دخترم
فاطمه اطهرم"
حضرت زهرا (س) جواب سلام پدر رو دادن و گفتن بفرمایید تو, بچه ها پیامبر بابای حضرت زهرا بودن.
پیامبر فرمودن:
"ای دختر عزیزم
مریضم و مریضم
یدونه عبا میاری
که رو سرم بذاری"
حضرت زهرا هم رفتن و یدونه عبا که مثل پتو بود اوردن و روی پیامبر انداختن, بچه ها عبا یه پارچه بزرگه که عرب ها روی دوششون می انداختن, مثل همین چیزی که روحانی ها رو دوششون می اندازن.
بچه ها اگر گفتید اسم عباشون چی بود?
کسا بود و کسا بود.
💐( بعد از یکی دو بار تکرار این بیت, به بچه ها بگید هر جای قصه پرسیدم "اسم عباشون چی بود" باید بپرید بالا و بگید "کسا بود و کسا بود")
یه کمی گذشت که حضرت زهرا (س) دیدن دوباره تق و تق و تق در میزنن.
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه"
"کی بود? امام حسن (ع)
سرور هر مرد و زن"
بچه ها امام حسن که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن.
ایشون فرمودن:
"سلام مامان خوبم
مامان مهربونم"
حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
"سلام نور دو چشمم
سلام میوه قلبم"
امام حسن فرمودن:
"چه بوی خوبی میاد
بوی پیامبر میاد?
این بویی که پیچیده توی خونه
شبیه بوی عطر
بابا بزرگ خوب و مهربونه"
بچه ها پیامبر, پدر بزرگ امام حسن بود, حضرت زهرا در جواب گفتن بله, پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسن دادن.
💐"اسم عباشون چی بود
کسا بود و کسا بود"
امام حسن رفتن پیش پیامبر گفتن:
"سلام ای مهربونم
بابا بزرگ خوبم
اجازه می دید منم زیر عباتون
بشینم و بمونم"
پیامبر هم اجازه دادن و امام حسنم رفتن زیر عبا
💐" اسم عباشون چی بود?
کسا بود و کسا بود"
یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن:
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه"
"کی بود? امام حسین(ع)
عزیز و نور دو عین"
بچه ها امام حسین هم که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن.
ایشون فرمودن:
"سلام مامان خوبم
مامان مهربونم"
حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
"سلام نور دو چشمم
سلام میوه قلبم"
امام حسین فرمودن:
"چه بوی خوبی میاد
بوی پیامبر میاد?
این بویی که پیچیده توی خونه
شبیه بوی عطر
بابا بزرگ خوب و مهربونه"
حضرت زهرا در جواب گفتن بله, پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسین دادن.
💐"اسم عباشون چی بود
کسا بود و کسا بود"
امام حسین رفتن پیش پیامبر گفتن:
"سلام ای مهربونم
بابا بزرگ خوبم
اجازه می دید منم زیر عباتون
بشینم و بمونم"
پیامبر هم اجازه دادن و امام حسینم رفتن زیر عبا
💐" اسم عباشون چی بود?
کسا بود و کسا بود"
یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن:
"کیه کیه که پشت در, در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه"
"کی بود? امام علی(ع)
وصی بعد از نبی(ص)"
امام علی فرمودن:
"سلام حضرت زهرا
دختر رسول خدا"
حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
"سلام امیر مومنین
سلام امام اولین"
بچه ها حضرت علی, همسر حضرت زهرا بودن, ایشون فرمودن:
"بوی خوش پیامبر
پر شده توی خونه
آیا رسول خدا
مهمون خونمونه?"
ادامه دارد.......👇
👇👇👇👇👇👇