eitaa logo
روشـــツــنی خونه [🇮🇷🍃]
2.8هزار دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
164 فایل
عشق یعنی دعای خیر حضرت زهرا(س)همراهت باشه😍 نشر مطالب=صدقه جاریه میتونید با ما در ارتباط باشید 😉 @haniekhanooom بادڵ و جوݩ گوش میدیم بہ حرفاتوݩ♥️ یہ گروه داریم پراز مامان هاے باحاڵ و پرانرژے 💕 هرکے دوست داشت واردش بشہ بہ این شخصی یه ویس بفرستہ 🎼
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۳۰ روباه مریض و گنجشک زرنگ 🐤 🍀یكی بود یكی نبود. در یك جنگل كوچك و دور افتاده حیوانات زیادی زندگی می‌كردند. خانم گنجشكه بتازگی 2تا جوجه كوچولویش را از تخم بیرون آورده بود و از آنها بخوبی نگهداری می‌كرد. 🍀روزها به اطراف جنگل می‌رفت تا برایشان غذا پیدا كند و بیاورد، اما چند روزی بود كه آقا روباه مكار دوباره سروكله‌اش پیدا شده بود و دوروبر گنجشك‌ها می‌پرید. 🍀یك روز از این روزها كه خانم گنجشكه می‌خواست دنبال غذا بره دید كه روباه بدجنس پایین درخت آنها نشسته و بر و بر به بچه‌هایش نگاه می‌كند. با خودش گفت این روباهه دوباره آمده تا جوجه‌هایم را بخوره... برای همین پشیمان شد و برگشت خانه و از بچه‌هایش مراقبت كرد. 🍀گنجشك‌های كوچولو خیلی گرسنه بودند و خانم گنجشكه حتما باید می‌رفت به جنگل تا غذا تهیه كند، ولی روباه مكار كه فكر می‌كرد از همه زرنگ‌تر و مكارتره، 4چشمی ‌مراقب جوجه‌ها بود تا سر یك فرصتی آنها را یه لقمه چرب كند. 🍀خانم گنجشكه فكری كرد و با خودش گفت: ای روباه بدجنس! دیگه نمی‌گذارم بچه‌هایم را بخوری و با خودش گفت حالا من چطوری خانه‌ و بچه‌هایم را تنها بگذارم و بروم... همین طور كه با خودش صحبت می‌كرد، ناگهان فكری به ذهنش رسید و بعد رفت نزدیك روباه و گفت: سلام روباه عزیز. از این طرفا...! 🍀روباه گفت: سلام گنجشك مهربون، داشتم از اینجا رد می‌شدم، گفتم یك سری به شماها بزنم. 🍀گنجشك گفت: وای چقدر كار خوبی كردی. روباه عزیز دوست خوب من! من باید بروم و برای بچه‌هایم غذا بیاورم، تو می‌توانی از آنها مراقبت كنی تا من برگردم. 🍀روباه گفت: بله حتما من خیلی خوب از آنها مراقبت می‌كنم. برو خیالت راحت باشه. 🍀گنجشك گفت: روباه عزیز! برعكس صحبت‌هایی كه درباره‌ات می‌كنند تو چقدر مهربانی، ولی من به همه می‌گم كه تو با وجود مریضی‌ات از بچه‌های من نگهداری كردی. 🍀روباه گفت: چی؟ چی گفتی... كدام مریضی؟ 🍀گنجشك گفت: آخه دیدم رنگت خیلی پریده و زرد شده. من شنیدم در جنگل بیماری‌ای شیوع پیدا كرده كه كشنده است و اولین نشانه‌اش رنگ پریدگی است. 🍀روباه با شنیدن این حرف گنجشك گوشه‌ای نشست و گفت: یعنی من آن مریضی را گرفته‌ام، چه چیزی بخورم تا خوب شوم؟ گنجشك گفت: تنها دارویش نوشیدن یك جرعه از آبی است كه از قله كوه پس از آب شدن برف‌ها بیاید. 🍀روباه راهی شد به سمت كوهستان و چند روز بعد هم خبر رسید كه مرده است. گنجشك‌ها و دیگر حیوانات هم از دست آزارهای روباه راحت شدند و به زندگیشان ادامه دادند. 🍀و گنجشك هم خوشحال بود از این‌كه زرنگتر از روباه است. @mamanogolpooneha
🌳🌸در دشت سبز و خرّمی یك خرگوش چاق و سفید همراه سه فرزندش زندگی می کرد. 🌳🌸روزی خرگوش و فرزندانش بیرون از لانه ی خود در دشت، مشغول بازی و جست وخیز بودند كه ناگهان از دور گرگی نمایان شد. بچه ها هم چنان مشغول بازی بودند و مادر هرچه فریاد می زد، صدایش را نمی شنیدند. 🌳🌸مادر با سرعت خود را به آنان رساند اما دیر شد و همه در چنگال گرگ اسیر شده بودند. آن ها خیلی ترسید بودند اما خرگوش مادر سعی می كرد طوری رفتار كند كه اصلاً نترسیده است. 🌳🌸گرگ گفت: چند روزی است كه غذا نخورده ام و می توانم با خوردن تو و بچه هایت، شكم خود را سیر كنم. 🌳🌸خرگوش فكر كرد چگونه می تواند از چنگال گرگ فرار كند و خود و بچه هایش را نجات دهد. ناگهان فكری به خاطرش رسید و به گرگ گفت: اگر با ما كاری نداشته باشی، آهوی بزرگ و چاقی را به تو نشان می دهم گرگ گفت می خواهی مرا گول بزنی؟ وقت این حرف ها گذشته، من گرسنه هستم و شكمم منتظر خوردن شما است 🌳🌸خرگوش كه سعی می كرد خود را خونسرد نشان دهد، گفت: چه كسی می تواند تو را گول بزند؟ آیا می دانی گوشت آهو از گوشت خرگوش خوشمزه تر است. اگر می خواهی مكان او را نشانت دهم؟ 🌳🌸گرگ گرسنه گفت: مكان او دور است و من تحمل گرسنگی بیشتر را ندارم. خرگوش گفت : اتفاقاً نزدیك است و به زودی به آن جا می رسیم. گرگ گفت : سریع تر حركت كن ولی وای به حالت اگر دروغ گفته باشی. 🌳🌸خرگوش و روباه براه افتادند، بچه خرگوش ها به لانه ی خود رفتند و منتظر آمدن مادر شند خرگوش و گرگ رفتند و رفتند تا به جنگل رسیدند. گرگ فریاد زد: من دیگر طاقت ندارم، آهو كجاست ؟ خرگوش رفت و كنار درختی ایستاد و با صدای آهسته گفت: همین نزدیكی است از این جا به بعد آرام و بی صدا حركت كنیم تا آهو فرار نكند. 🌳🌸گرگ مغرور فریاد زد: كسی نمی تواند از چنگال من جان سالم به در ببرد. خرگوش سرش را به علامت تأیید پایین آورد. خرگوش كه می دانست كمی پایین تر لانه ی پلنگی قرار دارد،خود را به گوشه ای رساند و گفت: پشت این سنگ، لانه ی آهو است. من كنار می روم چون او خیلی زرنگ و چالاك 🌳🌸گرگ مغرور فریاد بر آورد: حوصله ام سر رفت. بی درنگ خود را به كنار لانه ی پلنگ رساند و فریاد زد: بیا بیرون! ناگهان پلنگ تیز دندانی از لانه بیرون پرید. 🌳🌸گرگ كه خود را آماده گرفتن آهو كرده بود، ناگهان در جایش میخكوب شد. پلنگ به طرف او حمله كرد.آن دو حیوان درنده به جان هم افتادند. 🌳🌸خرگوش كه منتظر فرصت بود، به سرعت از آن جا دور شد و به طرف لانه اش رفت. بچه خرگوش ها از دیدن مادرشان خوشحال شدند و از داشتن چنین مادر فداكار و زیرك، خدا را شکرکردند. شهرزاد فراهانی-کلیله و دمنه @mamanogolpooneha