🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸احترام به والدین و جایگاه آن ها نزد خداوند🔸
💕پدر و مادر رابطه بین تو و خدای تو هستند. این پل ارتباطی خودت را قطع نکن.
🌱تو شاخه نازکی هستی مثل درختان که شاخه امسال بر روی شاخه پارسال تکیه دارد. نسل امروز به نسل گذشته تکیه دارد. این تکیه گاه خودت را محکم نگه دار.
☘اگر تو حاجتی داری بدان که خدا گرو میکشد. روایت داریم خدا میگوید برو به مادرت بگو به من بده تا من به تو بدهم. من تاکنون از راه پدر و مادرت به تو روزی دادم و الآن آنها را سبک نمیکنم. حال که آنها از دنیا رفتند یا فرتوتاند، باز هم واسطه رزق تو آنها هستند.
🌟روایت داریم برو سر قبر مادرت دو رکعت نماز بخوان و حاجت بگیر.
میگوید ما از این کانال به تو روزی میدادیم الان هم برو آنجا. پشت سرتان را محکم کنید تا پیش رویتان محکم بشود. مشکلات پیش رو ریشه در مشکلات پشت سر دارند.
#آیت_اللع_حائری_شیرازی
@mamanogolpooneha☘
#سمبوسه
موادلازم
نان لواش
سیب زمینی پخته (میتونید نگینی هم سرخ کنید،سلیقه ای هست)
سوسیس یا گوشت چرخ کرده و قارچ
جعفری تازه
نمک و فلفل و زردچوبه
پیاز
پنیرپیتزا
طرزتهيه
موادداخل سمبوسه دلبخواهی هست،من به جای سوسیس از گوشت چرخ کرده و قارچ استفاده کردم
ابتدا پیاز رو نگینی خرد کنید و سرخ کنید،بعد گوشت چرخ کرده رو اضافه کنید و کمی تفت بدید و ادویه ها رو بزنید،حالا قارچ رو اضافه کنید و سرخ کنید بعد سیب زمینی پخته رو اضافه کنید و باهم مخلوط کنید و بعد جعفری تازه و خرد شده رو اضافه کنید،مواد که خوب باهم مخلوط شد،بزارید کنار تا خنک بشه.حالا نان لواش رو به صورت نواری اما پهن،برش بدید حالا ی گوشه از نون رو از مواد بزارید و کمی پنیرپیتزا بریزید و نون رو مدل سمبوسه بپیچید و بعد هم سرخ کنید و نوش جان
#خوشمزه_جاتی
#شامِ_خوشمزه
@mamanogolpooneha☘
[ #آدابِ_اسلامی ☘]
💕امیرمومنین (ع) می فرمایند:
🌱پیامبر (ص) هروقت میخواست با مردم غذا بخورد ، اولین کسی بود که شروع می کرد...
❣و آخرین فردی بود که دست از غذا می شست ...
🌱از آنچه جلوی رویش بود میخورد ...
❣با دست راست غذا میخورد...
🌱نوشیدنی را با سه نفس می نوشید ...
❣آب را می مکید و یک نفس نمی نوشید...
پ.ن: ماها چقدر مثل ایشون عمل میکنیم حتی در موارد کوچیکی مثل غذا خوردن.؟..☺️
#آدابِ_غذاخوردن🍳
@mamanogolpooneha☘
#داستان_154
#کلاغ_سفید
#دوستی_با_حیوانات
يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچكس نبود لانه ي آقا كلاغه و خانم كلاغه توي دهكده ي كلاغها روي يك درخت سپیدار بود. آنها سه تا بچه داشتند. اسم بچه هايشان سياه پر ، نوك سياه و مشكي بود. وقتي بچه ها كمي بزرگ شدند، آقا و خانم كلاغ به آنها پرواز كردن ياد دادند. بچه كلاغها هر روز از لانه بيرون مي آمدند و همراه پدر و مادرشان به گردش مي رفتند.
يك روز همه ي آنها در يك پارك دور حوض نشسته بودند و آب مي خوردند كه چندتا پسربچه ي شيطان آنها را ديدند و با تير و كمان به سويشان سنگ انداختند. كلاغها ترسيدند و فرار كردند ؛ اما يكي از سنگها به بال مشكي خورد و او حسابي ترسيد. تا آمد فرار كند ، سنگ ديگري به سرش خورد و كمي گيج شد. اما هرطور بود پرواز كرد و از بچه ها دور شد. او خيلي ترسيده بود و رنگ پرهايش از ترس، مثل گچ سفيد شده بود . براي همين پدر و مادرش نفهميدند كه پرنده ي سفيدرنگي كه نزديك آنها پرواز مي كند، مشكي است و روي زمين دنبالش مي گشتند. مشكي هم كه گيج بود، نفهميد كه بقيه كجا هستند ، پريد و رفت تا اينكه افتاد توي لانه ي كبوترها و از حال رفت. كبوترها دورش جمع شدند و كمي آب به او دادند تا حالش جا آمد اما يادش نبود كه كيست و اسمش چيست و چطوري به آنجا آمده است. زبانش هم بند آمده بود و ديگر قار قار نمي كرد. كبوترها فكر كردند كه او هم كبوتر است. جا و غذايش دادند و مشكي پيش آنها ماند.چند روز گذشت و مشكي چيزي يادش نيامد.
پدر و مادر و خواهر و برادرش خيلي دنبالش گشتند اما پيدايش نكردند. مشكي خيلي غمگين بود، چون نميدانست كيست و اسمش چيست. يك روز صبح تازه از خواب بيدار شده بود كه صداي قارقاري به گوشش رسيد.خوب گوش داد و اين آواز راشنيد:
🐦
قارقار خبردار كي خوابه و كي بيدار؟
منم ننه كلاغه مشكي من گم شده كسي او را نديده؟
مشكي من بلا بود خوشگل و خوش ادا بود
رنگ پراش سياه بود
قارقار خبردار
هركي كه او را ديده بياد به من خبر بده قارقار قارقار
مشكي صداي مادرش را مي شنيد. صدا برايش آشنا بود اما نمي دانست كه اين صدا را كي و كجا شنيده است. از جايش بلند شد و نزديكتر رفت. به ننه كلاغه نگاه كرد. چشم ننه كلاغه كه به او افتاد ، از تعجب فريادي كشيد و گفت :« خداي من يك كلاغ سفيد! چقدر به چشمم آشناست!»
پريد و به مشكي كاملاً نزديك شد. او را بو كرد و به چشمانش خيره شد و چند لحظه بعد داد زد:« خدايا اين مشكي منه! پس چرا سفيد شده؟» كبوترها دور آنها جمع شده بودند و نگاهشان مي كردند. يكي از كبوترها گفت:« اما اين كه رنگش مشكي نيست ، سفيده...»
ننه كلاغه گفت:« اما من بوي بچه ام را مي شناسم ، از چشمهايش هم فهميدم كه اين بچه ي گم شده ي من مشكيه ....فقط نميدونم چرا رنگش سفيد شده ، شايد خيلي ترسيده و از ترس رنگش پريده ، اما مهم نيست من بچه ي عزيزم را پيدا كردم...»
مشكي كم كم چيزهايي به يادش آمد. جاي ضربه هايي كه به سر و بالش خورده بود، هنوز كمي درد مي كرد. يادش آمد كه در پارك كنار حوض نشسته بود و آب مي خورد اما سنگي به بالش و سنگي هم به سرش خورد و حسابي ترسيد. او مدتي به ننه كلاغه نگاه كرد و بعد با خوشحالي گفت :« يادم اومد ، اسم من مشكيه ، شما هم مادرم هستي ، من گم شده بودم اما حالا پيش شما هستم آه مادرجون ...» كبوترها با خوشحالي و تعجب به آنها نگاه مي كردند. مشكي و مادرش از خوشحالي اشك مي ريختند. وقتي حالشان جا آمد، از كبوترها تشكر كردند و به دهكده ي كلاغها بازگشتند. همه ي كلاغها مخصوصاً آقا كلاغه و پرسياه و نوك سياه از بازگشت مشكي خوشحال شدند و جشن گرفتند. از آن روز به بعد همه ي كلاغها مشكي را سفيدپر صدامي زدند چون او تنها كلاغ سفيد دهكده ي آنها بود.
#قصه_شب
@mamanogolpooneha☘
•🍃⇩ #منبر_مجازے ⇩🔑•
.
.
🌼\\روزے شخصے خدمت حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) میرود و مےگوید یا امیر! بنده به علت مشغله
زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم،
چه کنم؟
🌧\\حضرت امیرالمومنین (ع) فرمودند:خلاصه تمام ادعیه را به
تو مےگویم، هر صبح که بخوانے
گویے تمام دعاها را خواندے.
☀️\\الحمدلله عَلے کُلِّ نِعمَه
ترجمه:خدا را سپاس و حمد
مےگویم براے هر نعمتے که به
من داده است.
🌈\\و اَسئَلُ لله مِن کُلِّ خَیر
ترجمه: و از خداوند درخواست
مےکنم هر خیر و خوبے را.
☔️\\و اَستَغفِرُ الله مِن کُلِّ ذَنب
ترجمه: و خدایا مرا ببخش براے
تمام گناهانم.
💫\\وَاَعوذُ بِاللهِ مِن کُلِّ شَرّ
ترجمه: و خدایا به تو پناه مےبرم
از همه بدے ها.
📚\\بحارالانوار: ج۹۱،ص۲۴۲
#خلاصهتمامدعاها💚
@mamanogolpooneha☘
مواظب نگاه پرمهر آقاجون به زندگیت باش ....💕
#دعای_فرج☘
@mamanogolpooneha☘