eitaa logo
بازی و قصه کودکان
639 دنبال‌کننده
314 عکس
245 ویدیو
2 فایل
به دنیای بازی🧩 شعر🎺 کاردستی✂️ نقاشی🎨 قصه🌛 متن های آموزشی🤱 خوش آمدید با داشتن این کانال دیگه هیچ مادری نمیگه چطوری بدون تلویزیون و گوشی بچمو سرگرم کنم🥰 برای تبادل و تبلیغات به @Admin_bazioghese پیام دهید. با دوستانتان لینک زیر را به اشتراک بگذارید⬇️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با بیان جملاتی چون 🌸به داشتن گلی مثل تو میبالم 🌸از داشتن تو راضی هستم 🌸به تو افتخار میکنم 🌸و یا با گفتن عبارات محبت آمیزی نظیر عزیزم امیدم دخترم پسرم احساس تعلق داشتن رابه کودک انتقال دهید. 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese
پاسخ اختلاف تصاویری که دیروز گذاشتم👆 در تصویر بالا 10 اختلاف وجود داشت. چندتاشو پیدا کردی؟! 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 @bazioghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی الگویابی رنگ ها فقط چسبی که من استفاده کردم مناسب نبود و توپ ها یکی یکی میفتادن 😂 شما از چسب محکم‌تری استفاده کنید🥰 هدف از بازی: «آموزش الگویابی آموزش رنگ‌ها هماهنگی چشم و دست کودک سرگرمی کودک تقویت هوش افزایش دقت دیداری» 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه کانالمونو به دوستاتون معرفی کند؟🙂🥰 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese
پدرهای عزیز: صدای کلید پدر که بر قفل خانه می‌چرخد، گاهی وقت‌ها قشنگترین صدای دنیای بچه‌هاست. نگاه منتظرشان را با محبت و توجه پاسخ دهید حتی اگربیرون خانه، روز خوبی نداشته اید بچه ها مسئول مشکلات ما نیستند. بفرستید برای پدرها🥰 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese
🔴 تخم مرغ یک تغذیه‌ی سالم کودکان حداقل هفته ای 3 عدد نوجوانان حداقل هفته ای 4 عدد جوانان حداقل هفته ای 2 عدد بزرگسالان حداقل هفته ای 1 عدد تخم مرغ بخورند .🍳🥚 🔻کانال بازی و قصه کودکان @bazioghese
نمی‌شه که تو کانال فقط برای پدرو مادرها بذاریم امروز میخوایم یه شعر زیبا هم تقدیم کنیم به پدربزرگ و مادربزرگ های مهربون🌹😘 این شعر قشنگ رو بفرستید برای پدربزرگ، مادربزرگ ها. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇
شعر پدربزرگ و مادربزرگ🥰 پدر بزرگ خوبـــــم همیشـــه مهربـونــه وقتی که پیشم باشه برام کتاب می خونه مادر بــــزرگ نــــازم خیلــی برام عزیــزه هرچی غذا می پزه خوشمــزه و لذیــذه وقتی با اونها باشم غصــه و غم نــدارم دنیا برام قشنگـــه هیچ چیزی کم ندارم 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese
داستان گوسی گوساله کوچولو 🐮 گوسی گوساله همه قندها را خورد. مامان گاوه دعوایش کرد. گوسی گوساله قهر کرد و گفت: “من میرم یه مامان دیگه پیدا می کنم!” گوسی گوساله از خانه بیرون آمد. توی راه، هاپی هاپو را دید. هاپی هاپو به بچه هایش شیر می داد. گوسی گوساله گفت: “هاپی هاپو! مامان من میشی؟” هاپی هاپو گفت: “نه! من خودم بچه دارم.” گوسی گوساله رفت. توی راه پیشو پیشی را دید. پیشو پیشی با بچه هایش بازی می کرد. گوسی گوساله گفت: “پیشو پیشی! مامان من میشی؟” پیشو پیشی گفت: “نه! من خودم بچه دارم.” گوسی گوساله راه افتاد. توی راه موشی موشه را دید. گوسی گوساله گفت: “موشی موشه! مامان من میشی؟” موشی موشه، گوسی گوساله را برانداز کرد و گفت: “خب تو خیلی بزرگی! اما عیبی نداره، چون بچه ندارم، می تونم مامان تو بشم.” گوسی گوساله از خوشحالی ماع ماع کرد. دمش را توی هوا تکان داد و به خانه موشی موشه رفت. شب شده بود. موشی موشه برای خودش و گوسی گوساله قند آورد. گوسی گوساله لپ لپ قندها را خورد. موشی موشه گفت: “خب حالا بخواب.” گوسی گوساله گفت: “بخوابم؟! ما که هنوز شام نخوردیم!” موشی موشه گفت: “پس این قندا چی بود خوردی؟ شام بود دیگه!” گوسی گوساله گفت: “مامان گاوه هر شب به من یونجه تازه میداد. اگر یونجه نباشه، علف می ده!” موشی موشه گفت: “حالا دیگه من مامانتم. من علف و یونجه ندارم. دیگه بخواب.” گوسی گوساله دیگه چیزی نگفت. موشی موشه سرش را روی بالش گذاشت و خوابید. گوسی گوساله، یک گوشه نشست و نشخوار کرد: خورش، خورش، خورش! موشی موشه یک چشمش را باز کرد. گفت: “گوسی گوساله! سر و صدا نکن، می خوام بخوابم.” گوسی گوساله گفت: “هر شب من و مامان گاوه، قبل از خواب، نشخوار می کنیم تا دل درد نگیریم.” موشی موشه گفت: “حالا دیگه من مامانتم. من که نشخوار نمی کنم. بگیر بخواب.” گوسی گوساله اخم کرد و چیزی نگفت. گوسی گوساله خواست بخوابد؛ اما نتوانست. او عادت داشت هر شب، سرش را به شکم مامان گاوه بچسباند و بخوابد. گوسی گوساله، سرش را به موشی موشه تکیه داد. موشی موشه از خواب پرید و داد زد: “چیکار می کنی؟ سرت را ببر عقب! خوابم رو پروندی.” و دوباره خوابید. گوسی گوساله بغض کرد. دلش برای مامان گاوه تنگ شد. بلند شد، آرام و بی سر و صدا از خانه موشی موشه بیرون آمد. به طرف خانه راه افتاد. هوا تاریک بود. از کنار پیشو پیشی رد شد. پیشو پیشی، پیش یچه هایش خوابیده بود. از کنار هاپی هاپو رد شد. هاپی هاپو، پیش بچه هایش خوابیده بود. گوسی گوساله خواست گریه کند که یک صدایی شنید: “گوسی عزیزم کجایی؟ گوسی مامان؟” صدای مامان گاوه بود. گوسی گوساله به طرف صدا دوید. مامان گاوه را دید. توی بغلش پرید و گفت: “ماع! ماع! مامان گاوه، تو از همه مامان ها، مامان تری! دوستت دارم مامان گاوه. “ گوسی گوساله متوجه شد که مامان گاوه برای سلامتی خودش گفته قند نخوره، خیلی مهربونه و دوسش داره. 🔻کانال بازی و قصه کودکان 🆔 https://eitaa.com/bazioghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا