eitaa logo
بذل الخاطر
942 دنبال‌کننده
894 عکس
1 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و شاید کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۳۴۳) «سلسله مراتب عزرائیلی و ساختارهای پوست موزی» 🔹برای برخی همکاری های علمی در جایی حاضر میشوم. چند تا اتاق نزدیک به هم در چند متر فضا بیشتر نیست! امروز نامه ای را مسؤولی آورد که اتاقش آن طرف است و در آن نامه مسؤول نمیدانم چه ذیل کلام مسؤول بهمان چه چیزی نوشته بود و به ما ارجاع داده بود!😳 🔸در چند متر فضا با چند اتاق کنار هم چند واسطه خورده بود! حالا نکاتی به این مسؤول میگفتیم و ایشان هم میرفت به مسؤول دیگر میگفت و همینطور تا رئیس! معمولا هم درست مفاهمه برقرار نمیشود! ✋گاهی وقتی اینها را انسان میبیند احساس پاسکاری و مسؤولیّت گریزی به انسان دست میدهد. 🔻شخصی گفت: برو به علی بگو به نقی بگه به تقی بگه به ولی بگه به کدخدا بگه فلان بکنه! این هم گیج شد و گفت: خدایا به جبرائیل بگو به اسرافیل بگه به میکائیل بگه به عزرائیل بگه شرّ اینو از سر ما کم کنه!😄😂🔺 🔹اخیرا هم گویا بودجه ی بیشتری گرفته و ترفیع رتبه ی اداری پیدا کرده اند! این اتاقهای راهروی اینجا را که میبینم یاد پوست موزی می افتم که شخصی آن را دید و گفت ای وای باز باید زمین بخورم! این فضاها و بودجه ها که می آید خودش شغل و کار و عنوان و پیچیدگی می آفریند! ⛔گویا اینها سوار انسان و انتخاب او میشوند و اموری را بر او تحمیل میکنند نه اینکه انسان آگاهانه متناسب با نیازهایش دست به جعل عناوین و تأسیس مشاغل و کارها و استفاده از اتاقها و مانند آن بزند. گاهی یک اتاق بیشتر و یک بودجه بیشتر در این فضاها یعنی یک پیچیدگی بیشتر! 💡به ذهنم خطور کرد اینها را سلسله مراتب عزرائیلی و ساختارهای پوست موزی بنامم.
باسمه تبارک و تعالی (۳۴۴) «فقه حضرت عبّاسی و فقه برگ تره ای» 🔹فاضلی گفت بر اساس موازین فقهی تحصیل استطاعت حجّ واجب نیست. لذا اگر زنی بعد از سالها انتظار با مشقّتی تمام به حج مشرّف شد ولی دید ایّام عادت ماهیانه ی اوست لازم نیست زحمت بالا آوردن لیوان آب و خوردن قرص جلوگیری را متحمّل شود! معذور است!😒 🔸به ایشان عرض کردم حضرت عبّاسی این هم شد فقه؟! حالا خودت برو مشکل صناعتی اش را اگر توانستی حل کن ولی مشکل حضرت عبّاسی من به این راحتی حل نمیشود!😄 🔻اسم این را «فقه حضرت عبّاسی» گذاشته ام! فقهی که در برابر فقه صناعتی سعی در بیدار کردن انصاف و عقل سلیم و ذوق دینی و فرضیه گرفتن از آن دارد. آری این فقه حجّت گرای اتو کشیده ی صناعتی اجتهادی را باید در مباحث فلسفه فقه در بوته ی نقدهای عمیق قرار دهیم🔺 🔸برای یک مراسم روضه رفتم سبزی فروشی مقدار زیادی سبزی و برگ تره خریدم. وارد آسانسور شدم دیدم یک برگه تره بزرگ در آسانسور افتاده!😐 تا حالا ندیده بودم چیزی شبیه این در آسانسور بیافتد! حالا من که میدانم این را من اینجا نیانداخته ام! ولی دیگرانی که نمیدانند و بعدا ببینند یا مطلع شوند چه قضاوتی دارند؟! 💡اینجا بود که به ذهنم خطور کرد: «این هم از فقه برگ تره ای؟!» 🔹در مورد فقه واقع گرای قرینه محور پژوهشی نیز نباید مبالغه کرد! آن هم باید آسیب شناسی شود. شاید من بتوانم اینجا با اندیشه ی حجّتگرا خود را در نگاه دیگران تبرئه کنم ولی با اندیشه ی واقعگرا به این سادگی ها نمیتوانم! 🔻امروز بیش از نیاز به فقیه گاهی نیازمند فیلسوف فقه برای ارتقاء روشهای انسانی فهم دین هستیم!🔺
باسمه تبارک و تعالی (۳۴۵) «برخی شاخصه های انسان خر مقدّس» 🔹خانواده ای به دنبال وصلت با خانواده دیگری بود! با یک حالتی گفت فقط آدمهای مقدّسی هستند! گفتم مقدّس بودن دو معنا دارد! یکی خر مقدّس بودن و دیگر با تقوا بودن! اگر اوّلی است بد است و اگر دوّمی است خوب است. ✋از دیر باز در عرف مردم دو سبک دینداری متفاوت شناخته شده است. یکی خر مقدّسها و دیگر انسانهای با تقوا! ✅خر مقدّسها معمولا انسانهای متعصّبی هستند که غیر از خودشان را تحقیر میکنند. دامنه ی نجات در نگاه آنها تنگ بوده و نسبت به دیگران بد بین اند! ✅خر مقدّسها گاهی عادات، اخلاق، وسواسها و بیماریهای فکری، رفتاری و شخصیتی خود را در قالب تبعیّت از احکام دینی بروز داده و چهره ای دینی به آن میدهند! ✅خر مقدّسها انسانهای عاقلی نبوده و توان درک تزاحمات و جرح و تعدیل بین مصالح و مفاسد را ندارند! از همینجاست که در واقع نوعی حماقت، کم شعوری و دیوانگی دارند! از فهم مقاصد شریعت عاجزند. ✅خر مقدّسها دنبال ظواهر بوده و از آنها لذّت میبرند و معمولا انسانهای معنوی، متفکّر و عمیقی نیستند. به خاطر همین زمینه ی وسواسی شدن در طهارت و نجاست و قرائت و حرام و حلالها را زیاد دارند. ✅خر مقدّسها برای هیچ کسی جاذبیّت نداشته و فطرتها را به سمت خود جذب نمیکنند. انسانهای حتی متدیّن را میتوانند از دین بیزار کنند. ✅خر مقدّسها حتّی میانه ی خوبی با علما و انسانهای با تقوای واقعی ندارند. گویا آنها را رقیب خودشان میدانند تا مرجع خود! همچون خوارجند! ...
باسمه تبارک و تعالی (۳۴۶) «الْمَعُونَةُ عَلَى قَدْرِ الْمَئُونَةِ» 💰یکی از نزدیکان میگفت بعد از سالها فرمول پولدار شدن را کشف کرده ام! اینکه حسابی وام بگیرم و قرض کنم و بزنم به کار! واقعا شروع به کار که کردم خودش از آنجایی که فکرش را نمیکنم داده میشود! گفتم اینکه از مضامین مشهور دینی است! 🔸مرحوم صدوق در فقیه از امام باقر علیه السلام نقل میکند کمک آسمانی برای انسانها به اندازه ی نیازهایی که برایشان در زندگی ایجاد میشود نازل میشود: «الْمَعُونَةُ تَنْزِلُ‏ مِنَ السَّمَاءِ عَلَى قَدْرِ الْمَئُونَةِ» نقلهای دیگر هم دارد؛ حقیقتی مجرّب است 🔹حالا عرض میکنم این ازدیاد روزیهای آسمانی فقط در زمینه مادیات نیست در امور علمی و معنوی هم همینطور است. خود را به کاری بزن و حرکتی کن تا برکت و رزقی نازل شود. این هم مجرّب است. هم در امور علمی و هم معنوی! حالا در امور علمی فعلا عرض میکنم. رفقا نگوییم چیزی نمیدانم! دست به قلم بشوید! کار بزرگی را شروع کنید! 📖«إِنَّ اللَّهَ جَوَادٌ يُحِبُّ الْجُودَ وَ مَعَالِيَ‏ الْأُمُورِ وَ يَكْرَهُ سَفْسَافَهَا» ✋همینکه واردش شدید و فقر و نیازتان آشکار شد رزق الهی من حیث لا یحتسب برایتان می آید! گویا کاسه ی وجودتان را به سمت آسمان میگیرید تا چیزی درونش بیاندازند! 🔸این چند روز به اصرار برخی عزیزان بذل الخاطرها را کوتاهتر مینویسم. سعی میکنم در یک صفحه تمام شود! بالعیان دیده ام رزق علمی ام کمتر شده! مطالبی که میدانم خیلی کشش و عمق دارد و خیلی چیزها میتواند به ذهنم خطور کند ولی چون نیازم را به اندازه ی یک صفحه محدود کرده ام دیگر به ذهنم نمی آید!
باسمه تبارک و تعالی (۳۴۷) «استعاره قرآنی أخوّت» 🔹از قبل برایم جالب بود چه استعاره ی شناختی مطلوبی از رابطه ی اصلاح طلبها و اصولگرایان میتوان ترسیم کرد تا منجر به تفرقه نشده و بتواند معنای اختلاف را به شکل مشروعی ترسیم نماید؟ همانکه امروزه در نظریّه ی استعاره های مفهومی لیکاف-جانسون مورد تأکید قرار گرفته است. 🔸آیا از طرفی با طیفی متعصّب، غرب زده، ضعیف الایمان، بی اعتقاد به اصول انقلاب و... مواجهیم و از طرف دیگر با طیفی از متحجّرین، مقدّس مآبان، تمامیت خواهان، افراطی ها و... ؟! همه اش مفاهیمی است که باعث تفرقه میشود. تفرقه ای که در نگاه قرآنی گناه کبیره جامعه ی دینی است. 🔹پس چطور این دو جریان یک دیگر را نگاه کنند؟! به شکل اتّفاقی از باد اسپنسر معروف به پاگنده در مورد ترنسل هیل هم بازی مشهورش مطلبی دیدم که مسأله را حلّ کرد. به گونه ای فهمی عمیقتر از آیه ی شریفه بود: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ‏ أَخَوَيْكُم‏» 🔻ترنس مثل برادرم است و مانند برادران دیگر ما هم لزوما همیشه با هم موافق نیستیم و او گاهی اوقات می‌تواند موی دماغ باشد! فکر کنم ارتباط ما در فیلم‌هایمان منعکس شده، اما او می‌تواند همیشه روی من حساب کند، همان طور که من این کار را می‌کنم. همیشه از همکاری با هم لذت می‌بردیم. شاید برای همین است که در این همه فیلم با هم کار کردیم🔺 🔸باید به این بلوغ دینی برسیم که برادر یکدیگریم! اختلاف منجر به سوء استفاده دشمن نشود. هیچ چیزی جای برادر را نمیگیرد! برادر با برادرش مهربان است؛ صبرش زیاد است؛ نواقصش را میپوشاند؛ رویش حساب میکند و...
باسمه تبارک و تعالی (۳۴۸) «استهزاء نمادهای فرهنگی» 🔹سر سفره ناهار پاندای کونگفوکار شروع شد. یکی از بچه ها گفت عمو این را چین ساخته؟! گفتم نه آمریکا ساخته! پرسید چرا آمریکا برای چین ساخته؟!😕 دیدم پرسش دقیقی است. به خودش که نه ولی به پدرش این مضمون را گفتم که میدانی چرا ساخته؟! 🔸میخواهند پدیده «ووشیا» که سمبل تمدّنی فرهنگ شرقی است را تحقیر کنند! میخواهند شخصیت امثال استاد اودوی و شیفو را به استهزاء بکشانند. ✔مهارتهای نمادین مبارزه ای شامل کونگفو، دستیابی به نیروی درون، تونایی حرکت سریع و سبک، استفاده از اشیاء معمولی به عنوان اسلحه نبرد و احاطه به نقاط حساس بدن برای زدن ضربات کاری و هدفمند را مبتذل کنند! 🔻این پویانمایی در باطن اگر دقّت کنی با پیش فرض گرفتن نوعی تفوّق فرهنگ آمریکایی در حال تحقیر فرهنگ چینی و نمادهای آن است!🔺 👈شبیه همان فیلمهای پاگنده ی آمریکایی که یکی جلویش مدام کاراته بازی میکرد و این هم همینطوری نگاهش میکرد و بعد با یک مشت در ملاجش تحقیرش میکرد! 👈اینها همه در باطنش نوعی غرور و تکبّر انسان آمریکایی و ابراز تفوّق فرهنگ آنها را میخواهد جلوه دهد. هیچ نور و حقیقتی هم در آن نیست! همه اش تخیّل و نفسانیّت و غرور است. 🔹اینها حتّی بارزترین نشانه های فرهنگ منحطّ خودشان را هم با تکبّر و غرور برایمان روایت میکنند! پویانمایی وایکینگها را ببینید! اجداد این انگلیسیها انسانهای دور از تمدّن و راهزنانی بیش نبودند. ببینید چطور زندگی منحطّشان را برای ما روایت میکنند! ممکن است بگوییم ای کاش اجداد ما هم اینطور بودند!😐 فریبمان میدهند!
باسمه تبارک و تعالی (۳۴۹) «نشانه های پستی حیات دنیا!» 🔹با یکی از بستگان چغر با سواد مشغول جهاد تبیین بودم!😊 خلاصه از کاستی ها گفت و گفت ... . بعضا درست هم میگفت. اینکه دیگر کی قرار است این همه بی عدالتی درست شود؟! 💡به ذهنم خطور کرد که این مشکلاتی که اینها میگویند یک بخشی از آن قابل حل هم نیست. تبعیض و بی عدالتی کجای عالم حل شده؟! 🔸اصلا عمق اینها از ویژگی های زندگی دنیا و دار ابتلاء است. مگر میشود در این دنیا به عدالت واقعی رسید؟! اصلا این دنیا برای این امر طرّاحی نشده! حالا اگر هم خیلی این بی عدالتی ها را میبینی مگر ضرورت دارد اوقاتت تلخ شود؟! برداشتت را عوض کن! اصلا نورانی هم میشوی😊 🔹بگو اینها همه نشانه ی بی ارزشی حیات پست دنیایی است! اف بر تو ای دنیا! از این دنیا بیزار شو و با تمام وجودت تمنّای آخرت داشته باشد! میدانی چرا اینطور نیستی؟! چون حب الدنیا داری و از مرگ و معاد غافلی! فانی را باقی دانسته ای! 🔸در حدیثی نورانی امام سجاد علیه السلام در کافی بیان نموده اند که به این دنیا بنگر! اینکه چطور انسان نالایق را بزرگ میکند و انسان شریف را کوچک میکند! همین برای آنکه انسان در این دنیا طریق زهد را پیشه کند و به دنبال نعمتهای پایدار آخرتی باشد کافی است! 👈همین برای اینکه از زندگی در این دنیا با این ظالمین و ستمگران بیزار شود کافی است. «إنّها لتَرفَعُ الخَمیلَ و تضَعُ الشَّریفَ ففی هذا معتبرٌ و مختَبَرٌ و زاجرٌ لمُنتَبِهٍ ... زهد فی عاجل بهجة الدنیا و تجافی عن لذّاتها و رغب فی دائم نعیم الآخرة و سعی لها سعیَها و راقَب الموتَ و شَنَأ الحیاةَ معَ القومِ الظّالمینَ»
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۰) «قدرت مذاکره» «تقوای چانه زنی» 🔹به یکی از طلاب که به خواستگاری رفته بود و داشت همه چیز را خراب میکرد گفتم با این دست فرمان هم به مطلوبت نمیرسی و هم ناراحتی درست میکنی! میتوانی با دست فرمان دیگری هم به مطلوبت برسی و هم آنها را از خودت خوشنود کنی! همه چیزشان خوب است لطفا گند نزن😂 👈میخواست مثلا بر این مطلب تأکید کند که اولویّت برای زنان ماندن در منزل و رسیدگی به همسر و فرزندان است. سپس در طول آن اگر خواست درسی هم بخواند بخواند! برای وصول به این هدف گفته بود اگر دانشگاهت شهر دیگری افتاد چه کار میکنی؟! اگر امر دائر مدار این شد که بچه داری کنی یا دانشگاه بروی چه میکنی؟! اگر ...! خلاصه هر چه وضعیت بحرانی بود را گفته بود! ✋گفتم بابا اینها چیست میگویی؟! حتّی اگر تا حالا به این چیزها فکر نکرده بودند با این صور فرضی که برایشان درست کرده ای مجبورشان میکنی پاسخی بدهند که با عقل الآنشان لزوما پاسخ مطلوب نیست! با این فرضها حساسشان نکن! 👈بله اگر واقعا فکر میکنی به شکل غیر عادی و غیر عاقلانه اینها برایشان مهم است خب بپرس! ولی اگر اینطور نیست وقتی اینچنین واضح آنها را به عرصه ی این پرسشها میکشانی واقعا برایشان سؤال میشود! قابل تأمل میشود. ✋راستی نکند من قرار بود در آینده پروفسور باشم و این آقا آمده تا بزرگترین مانع پیشرفت من شود؟! آمده بالا و پر دانش و فضیلتهای بیکران من را بچیند؟! آمده من را از قافله ی فضیلت و دانش جدا کند؟!😐 خلاصه طوری حرف نزن متوهم شود. 👈وقتی آنها را با این پرسشها رنجاندی آن وقت وضعیت معیشتی تو هم برایشان حسّاس میشود.
👈دیگر محاسنت را هم ندیده و معایبت را هم بیش از آنچه هست میبینند! چون اصول و کلّیاتتان به هم میخورد پس انصافا خراب نکن! اینها را نگو! از جای دیگری شروع کن! 👈مثلا بگو برای من مهم است که مادر فرزندانم فرهیخته باشد. در جامعه ی امروزی برای حراست از خانواده باید زنان هم دانش بیاموزند. ابتدا مادری را برای او پیش فرض بگیر. و سپس تکلیف کن که باید با وجود زحمت مادری دنبال علم هم باشی! برنامه ات چیست؟! 👈سپس بگو البته چون خودتان هم میدانید که به خاطر اینکه همسری و مادری و وابستگی های اینچنین اجازه نمیدهد که دانشگاه دور باشد من انتظار دارم تلاش کنید تا در همین شهر خودمان مشغول شوید. اگر غیر این باشد کانون خانواده به حاشیه رانده میشود. من هم دانشگاه شهر دیگری نمیروم خانواده عزیزم را تنها بگذارم😉 👈من دوست دارم هر دوتایمان فداکارانه برای داشتن یک خانه ی سالم و فرزندان سالم تلاش کنیم. اولویّت من آن است که بتوانم در ابتدا همسر خوبی برای شما باشم و سپس پدری خوبی برای تک تک فرزندانم. اینقدر مادر و فرزند بگو تا حسابی برایش جا بیافتد😁 👈چون میدانم تحصیلات شما باعث میشود کمکی به مادری و همسری و حتّی خدمتی به حکومت دینیمان باشد مشکلی با آن ندارم بلکه خودم از شما مطالبه گر هم هستم. ✋خلاصه به جای انفعال در این زمینه خودت را فعال کن! محور را ببر روی موضوع فرزند وقتی آن محقّق شد همه چیز عوض میشود! این خانم عقل دیگری پیدا میکند! تو اصلا حتّی نگویی هم یا حتّی اجبارش کنی در غالب موارد حاضر نیست به دانشگاهی در شهر دیگر برود! حوصله ی درس خواندن هم ندارد! 👈خلاصه یک مدل کلّی برای مذاکره به او گفتم هر چند دقیقتر و ظریفتر از آن هم میشد گفت. طوری حرف بزن که هم در لایه ی باطنی تر کاملا با مفروغ عنه گرفتن برخی امور مانند ضرورت فرزند آوری و تعدد فرزند و اولویت دادن به آن آنها را به او تحمیل کنی و هم در ظاهر برخورد فعالانه ای در مورد اموری داشته باشی که فعلا گمان میکنی نسبت به آن منفعلی. ✅مشکل الآن تو بیش از آنکه معلول مشکلی در آن خانواده یا این خانم باشد در هنر مذاکره است! الآن کار را به جایی رسانده ای که آنها هم به تردید افتاده اند. ⚪مثالی زدم؛ با ابو الزوجة محترم برای خرید کالایی به بازار رفته بودیم. ایشان تخصّص عجیبی در تخفیف گرفتن دارد. جنسی انتخاب کردیم. فرضا اگر این جنس ۱۳ میلیون بود ایشان شاید میتوانست آن را با ۱۰ میلیون بخرد. 😐جالب هم این است که بعد از خرید هم فروشنده راضی است و نوعی احترام متقابل و دوستی هم برقرار میشود. اینطور نیست که در فضای ناراحتی و عدم رضایت هم رقم بخورد. 😕جالبترش هم این است که فروشنده شاید اگر من اصرار کنم فوقش این جنس را ۱۲ میلیون با منت به من بفروشد و اگر بیشتر اصرار کنم که مثلا واقعا ۱۱ میلیون بیشتر ندارم قبول نکرده و میگوید به سلامت ...! 🔻این چه پدیده ای است که این فروشنده حاضر است با رضایت و احترام و خنده این جنس را به ایشان با قیمت ۱۰ میلیون بفروشد ولی به من با قیمت ۱۱ میلیون هم اصلا حاضر نشود بفروشد؟! این همان چیزی است که آن را «قدرت مذاکره» و «هنر دیپلماسی» و مانند آن میتوان نامید🔺 👈هنوز هم وقتی بعد از چند هفته به فروشنده تماس میگیرم که آیا جنس آماده شد اول احوال ابو الزوجه را میپرسد😐😂 👈خودش مقوله ای است. کارها از آن بر می آید! برخی آنقدر در این زمینه قوی اند که گویا چیزی شبیه قدرت ساحری دارند! آدم نمیفهمد چطور دارد مغلوب آنها قرار میگیرد ولی آنقدر اینها زیبا و هنرمندانه جلو میروند انسان خوشش می آید این تابلوی هنری آنها حتی با مغلوب واقع شدن خودمان هم شده کامل شود!😀 🔹باجناق محترم میگفت مرحوم مغفور حجّة الاسلام مهندسی را برای روضه ی خانگی به منزل ابو الزوجة آوردم. در مسیر ایشان گفت اصلا من روضه ی خانگی وعده نمیدهم! ولی نمیدانم وقتی ابو الزوجة شما تماس گرفت چطوری با من حرف زد که نفهمیدم چطوری به ایشان جواب مثبت دادم😄 🔻ایشان معمولا چه میکند؟ ابتدا فضاسازی کرده و تصویری خاصی از خودش در ذهن فروشنده میسازد. با کلاس و مرفه و مشتاق و هیجان زده نشان نمیدهد. یک انسان دقیق و مطلع که زبلها بفهمند با چه کسی طرف اند و پرت و پلا قیمت نگویند! از همان ابتدا آمادگی انصراف از معامله را از خود نشان میدهد. نظر نهایی خودش را مخفی میکند. سطح انعطاف فروشنده را تشخیص میدهد و اگر میفهمد خوش معامله نیست مغازه دیگر میرود. در فرصت مناسب تخفیف میطلبد. گاهی از مقایسه بین مغازه ها و رقابت انداختن بین آنها استفاده میکند و...🔺 🔸رفقا قدرت مذاکره را دست کم نگیریم! گاهی شبیه یک بازی شطرنج است. خیلی وقتها چوب ضعفهایمان را در این زمینه میخوریم! خودش نوعی زور آزمایی است. بسیاری از ما خیلی در این زمینه ضعیفیم! مغلوب واقع میشویم. در حلّ بسیاری از مشکلات خانوادگی، فامیلی، اداری و ابعاد زندگی اجتماعی اهمیت دارد.
🔹معلوم نیست چقدر تا حالا در خرید و فروشهایمان بر سر همین موضوع ضرر کرده ایم. چقدر در معاشرتهایمان بیشتر میتوانسته ایم موفّق باشیم! مقداری از آن طبیعی است ولی بخشی از آن هم کسبی است. مثلا یکی از بدیهیات چانه زنی آن است که اولین پیشنهاد بهترین پیشنهاد نباشد. یا مثلا توجه به زمان دقیق چانه زنی و تأخر آن از فضا سازی. 👈خوب است گاهی آن را یاد بگیریم یا از دست برخی افراد توانا در این زمینه گرته برداری کنیم! امروزه در این زمینه کتابها مینویسند و بازارش در امور تجاری داغ است. مخصوصا در جوامعی مانند جامعه ما که بازار اساسا مبتنی بر چانه زنی است یادگیری این فنون خیلی مفید است. 🔸البته این امر تقوای خاصی نیز میطلبد. یکی از مباحث مهم و مغفول تقوای چانه زنی است. اگر انسان در استفاده از فنون این هنر مراقبه نداشته باشد میتواند آن را ابزاری برای ارضاء نفسانیّات خود و تحمیل اراده ی خود بر دیگران تبدیل کند! بی انصاف شود. متأسّفانه خیلی اوقات اینچنین میشود. ابزاری برای شیطنت میشود. برخی دیپلماتهای حرفه ای هستند ولی با تقوا نیستند. درست است که او نفهمید چه کلاهی سرش رفته ولی تو و خدای تو که فهمید😞 قدرت مذاکره و چانه زنی را باید با تقوا، عدالت و انصاف مهار کرد. 🔹بسیاری اساسا مبتنی بر همین قدرت چانه زنی و مذاکره پولهای هنگفتی در می آورند. شغلهای معامله گری که از جمله مشاغل بسیار پر سود است مبتنی بر قدرت مذاکره است. گاهی در یک جلسه و یک معامله اندازه ی یک عمر ماها با قدرت مذاکره سود میکنند! 🔸در جلسات و گفتوگوها و در زمان تصمیم گیری جمعی بالعیان دیده ام که چطور قدرت مذاکره و مقهور کردن جمع در رأی نهایی گروه ها و جلسات و نهادها تاثیر دارد. اگر از این پدیده به خوبی مراقبت نشود اساسا این جلسات یکی از بهترین فضاها برای رقم خوردن استبداد این اقلیت چانه زن هستند. استبدادی مخفی و نقاب دار! خودش را در قالب نظر جمع بر بقیه قالب میکند. 🔹قدرت مذاکره گاهی آنچنان عظیم است که وقایع بزرگ تاریخی را رقم زده است. بلاهایی را ایجاد یا دفع کرده است. بخشی از حادثه ی سقیفه در تاریخ اسلام و فریفته شدن صحابه به خاطر قدرت عجیب مذاکره و نقشه های دقیق برخی ادهیاء عرب بود. 🔸امروزه یکی از جذابترین مباحث برای تفکر و یادگیری و ارائه نظریه بحث پیرامون (تنوع وضعیتهای مذاکره) و چانه زنی است. اساسا میشود به زندگی اجتماعی از منظر مواضع چانه زنی و قدرت آن نگریست. بخش مهمی از زندگی بشر در مواضع مذاکره در حیطه خانواده و اقتصاد و سیاست و... میگذرد. نظریه چانه زنی (Bargaining Theory) به مطالعه ی وضعیتهای مذاکره میپردازد. 🔹با یک مثال یک وضعیت چانه زنی را تعریف می‌کنیم. فرض کنید فرد الف، خانه‌ای دارد که ارزش این خانه برای او ۵۰ میلیون تومان است (کمترین قیمتی که او حاضر است خانه‌اش را بفروشد ۵۰ میلیون تومان می‌باشد) و ارزش این خانه برای فرد ب ۷۰ میلیون تومان است (بیشترین قیمتی که او حاضر است خانه را از فرد الف بخرد ۷۰ میلیون تومان می‌باشد). 👈اگر معامله بین فرد الف و ب در قیمتی بین ۵۰ میلیون تومان و ۷۰ میلیون تومان صورت گیرد، هر دوی آن‌ها از این معامله سود خواهند کرد؛ بنابراین هر دو انگیزه دارند که معامله انجام شود. اما هرچه قیمت بیشتر باشد به نفع فروشنده الف و هرچه قیمت کمتر باشد به نفع خریدار ب خواهد بود؛ 👈بنابراین علاوه بر اینکه هر دو انگیزه دارند این معامله صورت بگیرد، دارای منافع متضاد در محدوده قیمت معامله نیز هستند. هر مبادله‌ای بین دو نفر (دو سازمان)، مانند مثال بالا، که برای طرفین مبادله سود به همراه داشته باشد ولی منافع آن‌ها روی یکی از اجزای مبادله به نوعی متضاد باشد، معرف یک وضعیت چانه زنی خواهد بود. ⛔️راستی نکند ما خیلی اوقات فریب قدرتهای استعماری و استثماری مذاکره گر را خورده ایم؟! نکند با این قدرت دارند از ما سواری میگیرند و ما خوشمان هم می آید؟! نکند اموراتمان بیش از ابتناء بر حقیقیات مبتنی بر نیروهای اینچنینی باشد که معلوم نیست بر چه چیزی و هوای نفس چه کسانی بند است؟! نکند اموری که در جنگها دشمن نمیتوانست از ما بگیرد در این مذاکرات از ما ربوده است؟! 👈امروزه قدرت مذاکره در مباحث روانشناسی ارتباطات تبدیل به یک علم و یک سلاح قدرتمند سیاسی و تجاری شده است. به شکل رسمی برای آن فنون و تکنیکها و شیطنتها استنباط کرده اند. دیگر مانند گذشته شکل طبیعی نداشته و بسیار خطرناکتر و اغواگرتر مسلح به دانش و تئوری و تفکر شده است. لذا باید مراقبت بیشتری در این زمینه نمود. در مذاکره با این شیاطین و طواغیت فریفته ی صفای فطری انسانی نشده و کاملا با سوء ظن تمام به رفتارهای آنان نگریست. 🔻ماها معمولا قدرت برخی امور محسوس مانند قدرت بمب اتمی و قدرت ثروت و قدرت مقام و عناوین و... را باور کرده ایم ولی هنوز قدرت مذاکره را باور نکرده ایم!🔺
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۱) «خنده بچه ها با گفتن: بابا کوچولو!» «بحثی فلسفی پیرامون حقیقت خنده در فلسفه مشّاء» 🔹سر سفره نهار بودیم. به بچه ها گفتم این غذا را بخورید تا مثل بابا قوی شوید! این دو قلوها در چشمانشان یک شیطنتی درخشیدن گرفت و با یک هماهنگی خاصّی با خنده گفتند بابا قوی نه! بابا کوچولو!😐 من میگفتم بابا قویه! اینها هم میخندیدند و با حالت انکار میگفتند نه! بابا کوچولو!😁😂 🔸به خانواده گفتم میدانی چرا اینها میخندند؟! قیافه شان را نگاه کن! این خنده به خاطر این است که عقلشان دیگر دارد رشد میکند! میدانی از چه چیزی خنده شان میگیرد؟! از اینکه خودشان با عقلشان میدانند کلامشان مطابق واقعیّت نیست و از این عدم تطابق عمدی دچار تعجّب شده و در یک فضای ویژه یک انبساط نفسی لذت بخش را تجربه میکنند که منشأ حالت خنده در آنها شده است. 🔹بچه ها را خیلی راحتتر میتوان خنداند! چرا؟! چون به دلیل سادگی ادراکاتشان زودتر میتوان آنها را به آن حالت عدم تطابق انتظار با واقع کشاند و به دلیل صفای فطری آنها میتوان تعجّب بیشتری از این عدم تطابق از آنها گرفت! اینها واقعا با دروغ و عدم تطابق عمدی خو نگرفته اند! از همینجاست که خیلی تعجّبشان عمیق است! نگاهشان کن چطور قهقه میزنند!
🔻خنده برونداد لذیذ و طبعی نوعی حالت تعجّب حاصل از انتقال ناگهانی از یک انتظار به هیچ است! یک بعدش ادراکی و بعدی دیگری بدنی است. بعد ادراکی زیر سر همین تعجّب است. این تعجّب هم ناشی از عدم تطابق غیر منتظره ای است که عقل آن را درک میکند و گاهی تبدیل به خنده میشود و گاهی گریه و... . بعد بدنی خنده هم در این برونداد طبعی معروف است که معمولا مبتنی بر نوعی واکنش بدنی برای رهایی از تنش ادراکی ناشی از عدم تطابق با آزاد کردن انرژی از مجاری تعبیه شده در صورت و صوت است🔺 ✅خنده معمولا از پدید آمدن نوعی رابطه ی ناسازگار و وارونگی بین انتظار و واقعیت یا همان تضاد بین انتظار عقلائی شخص برای تحقّق امری خاص با آنچه به انسان به عنوان واقع نشان داده میشود در فضایی خوشایند رخ میدهد ✅اصلا خنده از آثار عقل است. به همین دلیل است که حیوانات خنده ندارند. حیا هم از آثار عقل است. خجالت هم همینطور! حیوانات هیچ گاه حیا و خجالت ندارند. نفاق و دروغ هم از آثار عقل است. هیچ حیوانی منافق نمیشود. ظاهر و باطنش یکی است. ✅از همینجاست که انسان را میتوان با حیوان ضاحک، منافق، حیا دار و... هم تعریف کرد. زیرا همه ریشه در ناطقیت و عقل انسان دارد. 🔸«بحثی فلسفی پیرامون خنده»🔸 چرا انسان میخندد؟! پاسخ به این پرسش ربط مستقیمی با درک ما از نیروها و قوای نفسانی دارد. امروزه لااقل چهار نوع دیدگاه در زمینه نیروهای نفس انسان وجود دارد. یکی دیدگاه اطبّاء قدیم و جدید است که چون با عینک سلامتی و مرض و مزاج به قوای انسانی مینگرند طور خاصی از بحث پیرامون قوای انسان را رقم زده اند. 👈دیگری روان شناسان و ذهن شناسان امروزی اند! امروزه برخلاف پیشینیان تمایل دارند بیشتر افعال نفس را به یک قوّه ی جداگانه نسبت دهند! از همینجاست که قوای بسیاری را برای نفس انسانی اثبات میکنند. 👈مثلا میگویند انسان نیروی درک فاصله یا حرکت یا قوّه ی خنده و گریه و مانند آن دارد! طبق کلام امروزی ها به خوبي نشان داده میشود چقدر انسان نعمت دارد ولی در فلسفه ی قدیم زیاد به این قوا پرداخته نمیشد زیرا قوه نمیدانستند. کار امروزی ها انسان را بهتر با سعه ی نعمتهای خداوند متعال مواجه میکند. ⚪️دیگر هم دیدگاه عرفا پیرامون قوای انسان است. عرفا مراتب هفت گانه ای برای انسان قائل هستند؛ نفس، عقل، قلب، روح، سرّ، خفیّ و اخفی. انسان در هر مرتبه ای از مراتب کمالی خودش با یکی از این مراتب متحد میشود. انسان در مراتب رشد با مراتب مختلفش دریافت نور حق میکند. 👈مثلا سرّ یک حالت نورانیت است که وسیله ادراک نفس است. همانهايي كه در فلسفه مشّاء اثبات نشده است. در فلسفه از صور معدنی شروع كرده و سپس به قوای حیوانی و در نهایت به قوه عاقله میرسند. ولي عرفاء میگویند نفس ما نیروهای بیشتری از آنچه مشاء میگوید دارد. 👈ظاهرش هم همین است زیرا برخی جاها عقل نمیتواند استدلال کند ولی دل قبول میکند. انگار مدرکات دیگری نیز در کار است. 🔸«حقیقت قوا و ضحک در فلسفه مشّاء»🔸 به ذهنم خطور کرد که از قوای نفسانی و حقیقت ضحک در فلسفه مشّاء بحثی مختصر بیاورم. چرا انسان میخندد؟! از دید فلاسفه مشّاء خنده ریشه در عقل انسان دارد. عقل عملی انسان در تفاعلی که با دیگر قوا دارد به حالت خنده میرسد. همانگونه که ارسطو در مباحث خطابه بیان میکند نوعا مولّد این حالت نیز انتظار رخ دادن یک حادثه خاص و ارائه ی نوعی تضاد با آن توقّع است. 👈از دید مشّاء قوای نفسانی یا بسیطند یا مرکّب! بساطت و ترکیب نیز به بساطت و ترکیب فعل برمیگردد. برای اینکه بدانیم این افعال نفس از چه قوه ای صادر میشود باید ابتدا دید این فعل بسیط است یا مرکب. 👈حکما میگویند افعال بسیط درونی نفس ۵ تا میباشد پس ۵ تا قوه میخواهیم. حکیم میگوید طبق قاعده ی الواحد هر قوه یک فعل دارد. برخی گمان میکنند که قاعده ی الواحد تنها در خداوند متعال جاری است که اینگونه نیست. 👈مرکب بودن قوه هم به این است که قوه مبدأ فعلی باشد که این فعل مرکب از افعال دو یا چند قوه باشد. از دید فلسفی ما یک قوای ظاهری داریم و یک قوای باطنی و یک قوای ادراکی و یک قوای تحریکی. 👈سعی مشاء بر این است که تا میتواند تکثر قوا قائل نشوند برخلاف امروزه که قوا را زیاد میکنند. در بین فلاسفه مشّاء فخر رازی اساسا منکر قوا شده و همه را کار نفس میداند. همین نظر فخر رازی را ملاصدرا با تقریر دیگری پذیرفته است. 👈ولی فلاسفه مشّاء بر اساس دیدگاه خاصی که پیرامون قاعده ی الواحد و قوای بسیط و مرکّب دارند بحث را به شکل دیگری رقم زده اند.
🔹برای روشن شدن اجمالی دیدگاه مشّاء در این زمینه و تبیین حقیقت خنده و گریه و مانند آن در نگاه آنان خلاصه ای از مطالب ابن سینا در فصل پنجم از مقاله اوّل نفس شفاء را مرور میکنم. از دید ابن سینا قوّه همان مبدأ التأثیر فی شیء آخر است و بر این اساس نفس ناطقه انسانی دو قوّه دارد. یکی قوّه ی عالمه یا همان عقل نظری و دیگری قوّه عامله یا همان عقل عملی! 👈قوّه ی عامله چیست؟! «فالعاملة قوة هی مبدأ محرک لبدن الانسان الی الافاعیل الجزئیة الخاصة بالرویّة علی مقتضی آراء تخصها اصطلاحیة» 👈در ادامه ابن سینا برای عقل عملی سه اعتبار ذکر میکند. یکی قیاس به قوه ی نزوعی حیوانات و دیگر قیاس به قوه ی متخیله و موهومه ی حیوانات و دیگر قیاس به نفس عقل عملی. 👈در این بین اموری مانند خنده، گریه، حیاء و خجالت اموری هستند که از قیاس عقل عملی انسان به قوّه ی نزوعی ایجاد میشوند: 📖«فاعتبارها بحسب القیاس الی القوة الحیوانیة النزوعیة هو القبیل الذی تحدث منه فیها هیئات تخص الانسان یتهیأ بها لسرعة فعل و انفعال مثل الخجل و الحیاء و الضحک و البکاء و ما أشبه ذلک» 🔹قوّه ی نزوعی چیست؟! توضیح اینکه از دید فلاسفه مشّاء نفس حیوانی دو قوه دارد یکی محرکه و دیگری مدرکه و محرکه نیز دو قسم است یا باعثه علی الحرکة یا فاعل حرکت؛ قوه ی مدرکه به خارجی و باطنی تقسیم میشود و خارجی همان حواس خمسة است و باطنی هم همان امور خمسه معروفه است. قوه ی محرکة فاعله چیست؟! 📖«هی قوة تبعث فی الاعصاب والعضلات من شأنها أن تشنج العضلات فتجذب الاوتار والرباطات المتصلة بالاعضاء الی نحو جهة المبدأ أو ترخیها أو تمدها طولا فتصیر الاوتار والرابطات ای خلاف جهة المبدأ» 👈ولی عمده در اینجا قوّه نزوعیّه است؛ فلاسفه مشّاء قوّه محرکه ی باعث و انگیزاننده ی حرکت را قوه ی نزوعیة شوقیة مینامند؛ ولی مکانیسم انگیزش چگونه است؟! این است که: 📖«وهی القوة التی اذا ارتسمت فی التخیل الذی سنذکره بعدُ صورة مطلوبة أو مهروب عنها بعثت القوة المحرکة الاخری التی نذکرها علی التحریک» 👈بعد برای این قوه ی نزوعیة دو شعبه قائل میشوند که یکی قوه ی شهوانی است: «وهی قوة تبعث علی تحریک تقرب به من الاشیاء المتخیلة ضروریة کانت أو نافعة طلبا للذة» و دیگری قوه ی غضبیة است: «و هی قوة تبعث علی تحریک تدفع به الشیء المتخیل ضارا أو مفسدا طلبا للغلبة» 🔴خب حالا برگردیم به تحلیل فلسفی خنده و گریه و حیاء و خجالت و مانند آن از دید فلاسفه مشّاء؛ این امور از نگاه آنها از قیاس عقل عملی انسان به قوّه ی نزوعی ایجاد میشوند. یعنی چه؟! یعنی حالاتی مانند خنده از یک قوّه ی بسیط سر نمیزنند زیرا نوعی فعل مرکّب اند و ترکّب فعل کاشف از تفاعل قوا است. قوه ی عقل عملی به واسطه ی شهوتش یا غضبش هیئتی بر آن عارض میشود که خاص انسان است و به واسطه ی این هیئت یک فعل یا انفعال خاص پر سرعتی پیدا میکند که با توجه به نوع این فعل یا انفعال خنده و گریه و خجالت و... حاصل میشود. 👈خلاصه آنکه این ضحک چند فعل است نه یک فعل پس یک قوه ندارد بلکه نهایتا یک قوه ی مرکب دارد یعنی حاصل ترکیب و مزج چند قوه است. نفس انسان امری را ملاحظه کند که شهوت یا غضبش بر آن غالب شوند حالتی برای او از عقل عملی اش عارض میشود که طبق آن میخندد و اگر مغلوب شود گریه میکند. ✋حقیقت آن است که این قسمتها به شکل بسیار مجملی در کلام فلاسفه پیشین مورد بحث قرار گرفته است. تنها سر نخ های کلّی را بیان کرده اند. میتوان بحثهای مهمّی را در این زمینه ها سامان داده و بازنگریهای جدّی در این مباحث داشت.
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۲) «شهود حقیقت سوء ظنّ و بد گمانی» 🔹چند هفته پیش تعدادی مبل سفارش دادیم. بالاخره بار رسید و از ماشین باری ارسال شده آن را تخلیه کردیم. به کمک باجناق محترم و فرزندشان آن را با مقداری زحمت به طبقه ی ششم آوردیم. بنده هم خیلی سرخوش سریع خود را به مهمانی نزد خانواده رساندم. همه چیز بر وفق مراد بود تا آنکه آخر شب وقتی برگشتیم یک دفعه خانواده گفت یکی از میز عسلیها نیست! 🔸چوب رویش هست ولی خودش نیست! کجاست؟! یک دفعه به گونه ای خیلی در ذوقمان خورد! مخصوصا اینکه رنگشان هم خوب در نیامده بود! همین شد که مخصوصا به دلیل اهمیت موضوع برای خانواده دیگر مانند شیشه ای ها به همه چیز مظنون و بد گمان شدم!😄 نکند در ماشین باری جا مانده! نه! انگار همه را خالی کردیم! نکند وقتی بارها را در جلوی درب مجتمع گذاشتیم این میز عسلی جا مانده؟! احتمالا خودش است! 🔹وقتی بالا میرفتم به فرزند باجناق گفتم چیزی جا نمانده گفت نه! ای کاش به او اعتماد نمیکردم! خودم میرفتم! شاید دقت کافی نکرده! اگر چنین است پس کنار سطل آشغال بزرگی که خدمتکار مجتمع آنجا گذاشته بود جا مانده! 👈خب حالا کجاست؟! لابد این خدمتکار فکر کرده از وسائل بی مصرف است. اگر چنین است یا چون دیده نو است برای خودش برداشته و یا گذاشته در سطل آشغال بزرگ بیرون مجتمع!
👈آخر شب سریع بیرون رفتم دیدم ماشین حمل زباله آمده و ثانیه هایی قبل از رسیدن من سطل بزرگ آشغال را بلند کرد و به درون محفظه ی خود ریخته! سریع خودم را رساندم و به کارگران محترم گفتم یک میز چوبی ندیدید؟! 👈گفتند هر چه بوده ریختیم داخل! ولی ما چوب نمیریزیم! گفتم احتمالا داخل آشغالها بوده و تمام! خلاصه احتمالات دیگر را هم بررسی کردم. گفتم شاید همسایه ای دیده و فکر کرده بی استفاده است برده برای استفاده! بروم تک تک طبقات را ببینم! 👈همّت نکردم! ولی تا نگهبانی رفتم شاید کسی آنجا برده! نقاط کور مجتمع و زیر راه پله و پارکینگ زیر زمین را هم دیدم! خلاصه احتمالات بسیاری به ذهنم می آمد! ولی تقریبا این احتمال داشت به قطع میرسید که این حاصل غفلت پسر باجناق است! حالا یا داخل آشغالها رفته یا ... ! 🔹میدانید میخواهم چه بگویم؟! اینکه چطور یک دفعه یک فضایی برای ذهنم ایجاد شد که مدام دوربینهای مدار بسته ذهنم را مرور میکردم! فضای روانی ام طوری شده بود که به اندک قرینه ای توجّه غیر عادی میکردم! به همه چیز مظنون بودم. 👈دنبال سر نخ بودم. امور کم اهمیتی در چنین فضایی بسیار پر اهمیت و پر دلالت خودش را معرفی میکرد! واقعا فضای خاصی است. حقیقت سوء ظنّ و اختلال ادراکی انسان در این فضاء برایم تا حدود زیادی خودآگاه شد. ⚪روز بعد در جلسه ای بودم که فروشنده پیامک داد که ببخشید یک عدد میز عسلی در فروشگاه ما از شما جا مانده! یک دفعه مانند یک آب سرد بر آتش این همه احتمالات و سازه های عجیب و غریب ظنّی برای نشان دادن انگشت اتّهام به سمت خاصی بود. تازه متوجّه شدم که چقدر بی خود سوء ظنّ داشتم و بافتم و بافتم! همه اش هیچ بود و هیچ! چقدر هم دقیق و ظریف و هنرمندانه روی احتمالات بندبازی کرده بودم! ✅آری سوء ظنّ بد چیزی است. گاهی که انسان مبتلا میشود بدجور دچار اختلال ادراکی میشود. اینجاست که امری معمولا نامبارک به نام (تهمت) و متهم کردن دیگران متولد میشود. به قول شهریار: دوشم که بدگمانی چون اهرمن به جان باخت حورم به دیده دیو و طاوسم اژدها بود 👈امّا داستان اینجا تمام نشد. با خودم گفتم چطور ممکن است این میز جا مانده باشد؟! با توجّه به اخلاقی که از بازاری ها دستم آمده بود حال دیگر سوء ظنّ از این طرف رها نمیکرد! نکند چون پول را بعد از ارسال واریز کردم برای احتیاط یک قطعه را در مغازه نگه داشته تا مطمئن شود من واریز میکنم؟! 👈در چنین فضایی دوباره با کوچکترین مؤیّدی ذهنم مستعدّ آن بود که یک حکم قطعی صادر کند! آخرش هم دلم صاف نشد! همینکه سوار ماشین شدم تا بروم آن را بگیرم به خودم گفتم میبینی؟! دیگر با آن صفای دل نمیتوانی با آن فروشنده برخورد داشته باشی! ولی شاید واقعا یادشان رفته باشد و متّهم نباشند! (لَیسَ مِنَ العَدلِ القَضَاءُ عَلیَ الثّقَةِ بِالظّنِّ) و (إِذَا ظَنَنتَ فَلاَ تُحَقِّقْ) شاید هم واقعا از فنون این بازاری هاست: 📖«من وضعَ نفسَه مواضعَ التّهمةِ فلا یلومنَّ من أساءَ به الظنَّ» خ 💡اینجا بود که به ذهنم خطور کرد این همان است که میگویند هیچ چیزی بدتر از شک و تردید نیست! ✅انسان وقتی مبتلا به شک و تردید شود و نتواند به طرفی جزم کند واقعا کارش مشکل میشود. خدا نکند انسان در مورد ایمان و خداوند متعال و معاد دچار چنین تردیدهایی شود. دیگر نمیتواند با دلی قرص و قلبی جازم عبادت کند. لا اِیمَانَ مَعَ سُوءِ ظَنّ؛ واقعا باید به داد این اهل شبهات و تردیدها رسید! حل مشکل اینها ثواب عظیمی دارد. 😔یک دفعه ترسیدم. چون میدیدم که من هر چند بنا را بر این بگذارم که فروشنده منظوری نداشته ولی باز دلم صاف نمیشود. خوب آن عمل صاف از من در ظرف چنین تردیدی بر نمی آید. از اینجا بود که ارزش یقین برایم جلوه کرد. خدایا به ما یقین عبادت کنندگان درگاهت را عنایت کن! 📖«قَدْ مَلَكَ الشَّيْطَانُ عِنَانِي فِي سُوءِ الظَّنِّ وَ ضَعْفِ الْيَقِين‏» 👈واقعا حسن ظنّ انسان را آرام و روان را سالم میکند: «حسن الظنّ یخّفف الهمَّ» واقعا اگر انسان طبیعتش بد گمانی باشد و یا به عوامل واهی به دیگران بد گمان باشد چقدر مستعدّ گناهان و آسیبها میشود! واقعا خطرناک است؛ 👈چه خانواده ها و معاشرتها و ارتباطهایی که بر اساس این سوء ظنّ بر باد نرفته! مَن غَلَبَ عَلَیهِ سُوءُ الظّنّ لَم یتْرَک بَینَهُ وَ بَینَ خَلیلٍ صُلْحًا؛ چه تهمتها به حریم انسانها بی گناه که زده نشده!سُوءُ الظَّنِّ یفْسِدُ الْأُمُورَ و َیبْعِثُ عَلیَ الشّرُور؛ جریان افک هم همین بوده است: 📖اذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُم مَا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَهُوَ عِندَ اللّه ِ عَظِیمٌ ✋اصلا نکند ما در مورد برخی امور دچار سوء ظنّ هستیم و خودمان نمیدانیم! در مورد آن متوهّم شده ایم! آیا نیاز به یک محاسبه ندارد؟! اینها کدامها هستند؟! چقدر خودآگاهی نسبت به این دست اموراتمان داریم؟!
🔴اینجا بود که بعد از این جریانات به یاد فیلم سینمایی افتادم که چند سال پیش در تلویزیون دیده بودم. فیلمی آرژانتینی- اسپانیایی به نام «طبقه هفتم» ساخته ی سال ۲۰۱۳ با بازیگری ستاره ی بازیگری آرژانتینی به نام ریکاردو آلبرتو دارین! 🎬داستان فیلم در مورد وکیل آرژانتینی مشهوری به نام سباستین است که با همسر اسپانیایی و دو فرزندش زندگی میکند. مدّتی است که برای زندگی به آرژانتین و بوئنس آیرس آمده اند ولی در هر حال همسرش چندان از این نقل مکان راضی نیست. 🎬خلاصه زندگی خوبی دارند تا آنکه وقتی سباستین میخواهد از طبقه هفتم آپارتمانشان با دو فرزندش پایین آمده و جایی بروند بچه ها اصرار میکنند که میخواهند از پلّه ها بیایند! او هم ناچار قبول میکند و خودش با آسانسور پایین می آید ولی هر چه صبر میکند خبری از فرزندانش نیست! 🎬اینجاست که به زمین و زمان سوء ظن پیدا میکند. به کوچکترین توهّمی انگشت اتّهام را به سمت یک همسایه یا دیگری میگرداند! مَن لَم یحْسِنْ ظَنّهُ اِسْتَوْحَشَ مِن کلّ أَحَدٍ؛ این فیلم به زیبایی هر چه تمامتر ماهیّت سوء ظن و اختلال ادراکی در چنین فضایی را به تصویر کشیده است. 🎬با همسرش سر همین موضوع که باعث مفقود شدن فرزندانشان شده به شدّت اختلاف پیدا میکنند. همسری که از روی محبّت مادری مدام در سوز و گداز است. 😐😳ولی در انتهای داستان فیلم بعد الّتیا و الّتی معلوم میشود که برخلاف همه ی انتظارات تنها جایی که به ذهنش هم خطور نمیکرد متّهم اصلی است! آری کار همسر اوست تا با فرزندان مخفیانه به اسپانیا برگردند! 👈این فیلم به خوبی توانسته این معنا را به چشم بیاورد. هنر نوعی صورت گری معانی است. ارزش دیدن از این منظر را دارد. 🔹بحث از سوء ظنّ و عوامل و پیامدها و راهکارهای درمان آن بحث مفصّلی است. خواستم اصلش را به چشم بیاورم. اینکه بفهمیم سوء ظنّ چه حقیقتی دارد و چطور انسان در ظرف آن دچار اختلال ادراکی میشود. رفقا خدا انسان را مبتلا به بد گمانی نکند! مخصوصا سوء ظنّ به اخیار که نشان دهنده ی خبث باطنی شخص است: 📖«مُجَالَسَةُ الْأَشْرَارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالْأَخْيَارِ» 👈حتی بدگمانی به خلق الله هم نشان خوبی نیست! نشانی از خبث درونی دارد. مدام خلق الله را متهم کردن نشانه ها دارد. یکی از موانع جدی کارهای گروهی و تعاون بین مؤمنین همین است. امام راحلمان به خاطر بدگمان نبودن به مردم بلکه حسن ظن به آنها توانست این انقلاب بزرگ را رقم بزند. ⚪مگر در جایی که عقل حکم میکند که انسان بد گمان باشد. در فرازی از وصیّت امیر المؤمنین به امام حسن علیه السلام آمده که: «وَ قَدْ يُقَالُ مِنَ الْحَزْمِ سُوءُ الظَّن‏». 👈یکی از اینجاها بد گمانی به نفس است. بسیاری چوب خوش گمانی به آن را میخورند! به فرموده ی امیر المؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغة: 📖«اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُصْبِحُ وَ لَا يُمْسِي إِلَّا وَ نَفْسُهُ‏ ظَنُونٌ‏ عِنْدَهُ فَلَا يَزَالُ زَارِياً عَلَيْهَا وَ مُسْتَزِيداً لَهَا»؛ 👈دیگر سوء ظنّ به دشمن و طواغیت است. اینها حکمش فرق دارد. عقل میگوید سوء ظنّ داشته باش والّا ممکن است فریب بخوری. اینجا سوء ظنّ اختلال ادراکی نیست. در چنین ظرفی اتّفاقا بهتر میتوانی تسویلات و فریبهای ظریف را تشخیص دهی و احتیاط پیشه کنی! «فَخُذِ الحَزْمَ وَ اتَّهِمْ فی ذلِک حُسْنَ الظَّنِّ» این را نباید با پارانوئید و بیماری توهّم توطئه اشتباه گرفت! 🔹حالا که به اینجا رسیدیم خوب است که از یکی از رذائل که بلکه امّ الرذائل است یاد کنم! آن هم اکبر الکبائر سوء الظنّ باللّه است! همانکه منشأ همه ی بدیها میشود. به فرموده ی زیبای امیر المؤمنین علی علیه السلام در فرمان معروف به مالک اشتر: 📖«فَإِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجَوْرَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّه» 👈رفقا متأسفانه باید بگویم غیر از اولیا و موحدین واقعی همه مبتلا به نوعی سوء ظنّ عملی به خداوند متعال هستند. همین است که وضعمان با یکدیگر همین است. همین است که وضعمان با آفرینش همین است. خوش دل نبوده و با دلی صاف و بی آلایش با امورات مواجه نمیشویم. همین است که آن آرامش اهل رضا به قضای الهی را نداریم. 📖«اِنَّ اللّه َ عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِهِ، اِنْ خیرا فَخَیرٌ و اِنْ شرا فَشَرٌ» 📖وَ الَّذِی لَاإِلَهَ إِلَّا هُوَ لَایحْسُنُ ظَنُّ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ بِاللَّهِ إِلَّا کانَ اللَّهُ عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ لِأَنَّ اللَّهَ کرِیمٌ بِیدِهِ الْخَیرُ یسْتَحْیی أَنْ یکونَ عَبْدُهُ الْمُؤْمِنُ قَدْ أَحْسَنَ بِهِ الظَّنَّ ثُمَّ یخْلِفَ ظَنَّهُ وَ رَجَاءَهُ فَأَحْسِنُوا بِاللَّهِ الظَّنَّ وَ ارْغَبُوا إِلَیه این بحث سر درازی دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۳) «تفسیر و تأویل تصویری آیات قرآن کریم» «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏» 🔹نقّاشی زیبایی را دیدم. مرا جذب کرد و به آن خیره شدم. نتوانستم از کنارش بگذرم. شاید این نقّاش دل شیدایی داشته! در شکار گاه شگفت انگیز عالم معنا عجب حقیقت والایی را با تیر این صورت صید کرده! شاید حقیقت توحید و فقر عالم را نشانه گرفته است. 🔸آن بزرگ معمّای هستی را! آن نسبت شریفه اشراقیه را! ولی مگر این معنای عظیم را میتوان در عالم صور به چنگ آورد؟! زهی خیال باطل! ولی میتوان به یادش صورتگری کرد! نقشی زد! گر میسّر نیست ما را کام او عشق بازی میکنیم با نام او! و چه زیبا این معنای عظیم را به عالم صور کشانده! چه زیبا به تفسیر و تأویل آیات الهی نشسته: 📖«كُلٌ‏ أَتَوْهُ‏ داخِرِين‏» «كُلٌّ لَهُ قانِتُون‏» «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّوم‏» «لِلَّهِ‏ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏» «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏» «يُسَبِّحُ‏ لِلَّهِ‏ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض‏» « إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي‏ الرَّحْمنِ‏ عَبْدا» و... 🔹همه روی نیاز و اشتیاق به سوی آن واحد قهّار دارند! چه بدانند یا ندانند! بخواهند یا نخواهند! جمادات و انواع نباتات و حیوانات و انسانها همه و همه روی به سمت او دارند. زن و مرد! پیر و جوان! درنده و چرنده و پرنده! از این چشم انداز توحیدی همه در پی یک مقصدند! هیچ تزاحم و نزاعی نیست! 🔸میپرسند از خدا چه بخواهیم؟! خودش را بخواهیم! و چه غافلیم که مبدأ همه خواستها هم خود اوست!
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۴) «آسیب شناسی ورزش بدن سازی» 🔹در مسافرتی به تهران در مهمانی فامیلی حاضر بودم. دیدم ماشاالله این جوانهای فامیل چه هیکلهای ورزشکاری پیدا کرده اند! سابقا هیکلها اصلا اینطور نبود. بعد دیدم اساسا این هیکلها خودش موضوعیّت پیدا کرده است. 🔸چندان برخی به دنبال ورزش هم نیستند. دقیق است که به آن بدنسازی و پرورش اندام و مهمتر از این دو زیبایی اندام گفته اند. از سنخ خود نمایی است! اُخ اُخ! چرا اینقدر اخمو میشوند؟! واقعا برای بسیاری از اینها مسأله ورزش نیست! همان بادی بیلدینگ است! میخواهند با تمرینهای مختلف قدرتی و استقامتی بر روی عضلات مختلفشان با تغذیه خاص و استراحت، بدنی حجیم و کات شده پیدا کنند! 🔹از همینجاست که داروهای مضرّ و مکمّلهای غذایی نا مناسب بین آنها رواج دارد. اگر غرض سلامتی بود که اینها لازم نبود. باز از همینجاست که اینقدر با بذل و بخشش عجیبی عمر و وقت خودشان را در این باشگاه های اینچنینی تلف میکنند! 💡به ذهنم خطور کرد اساسا ایجاد و شیوع ورزش بدنسازی و فیتنس و مانند آن بنیانهای فلسفی و تمدّنی هم دارد. انسان کامل چنین ورزشهایی هم همان لختی هایی هستند که تصاویرشان روی در و دیوار باشگاه زده شده! پهلوان پوریا از آن بیرون نمی آید! سمبلش افرادی مانند مستر المپیاها میشوند!
🔹حالا در دنیای قدیم به دلیل نوع زندگی اساسا مفهوم ورزش یا اصلا شناخته شده نبود و یا بسیار محدود بود. بیشتر مفهوم بازی و انواع آن وجود داشت. ولی امروزه به دلیل تغییر نوع زندگی مفهوم ورزش و انواع آن بسیار برجسته شده است. تا اینجایش خیلی عجیب نیست ولی شیوع بدنسازی یک تحلیل جداگانه میطلبد. ✋البته منکر آن نیستیم که برخی برای سلامتی و برخی سلایق جزئی یا محدودیت در انتخاب این ورزش را برگزیده باشند. ولی شیوع گسترده ی آن احتمالا ریشه های عمیقتری هم داشته باشد. 💡نکاتی به ذهنم خطور کرد! ✅در این ورزش نوعی اصالت دادن به بدن و دنیا بیشتر هویداست. انسان بیشتر متوجّه بدنش میشود. همین توجّه زمینه های ایجاد اخلاقهای خاص ناشی از حبّ نفس و حبّ دنیا و تفرّد را بیشتر میکند. ✅انسان مدام به مفهوم خود و أنا و تقلیل آن به من بدنی توجّه پیدا میکند. بستر عجیبی برای مبتلا شدن به غرور و تکبّر است. ✔سالها قبل در دوره دبیرستانم چند جلسه ای تجربه کردم. وقتی وارد میشویم همه جا آینه بود! فقط خودت را باید میدیدی! همه غرق توجّه در خودشان و بدنشان بودند! مدام جلو آینه ها فیگورهای مضحک میگرفتند! وقتی از باشگاه بیرون می آیند ببینید چطور گام بر میدارند! از آن عباد الرحمنی نیستند که یمشون علی الارض هونا! ✅در آن مقولات فرهنگ مدرن و آزادی در انتخاب نیز به چشم میخورد. برخلاف دیگر ورزشها در اینجا انسان اسیر قالبهای از پیش طرّاحی شده نیست. لازم نیست جبر قوانین را متحمل شود. چیزی نیست به این من چموش افسار بزند! ✅از طرفی ابزارهای بسیار متنوّعی هست. انسان میتواند با انتخاب خودش و با نفسانیّت خودش آنها را انتخاب کند یا ردّ کند! وسیله ای خاص انتخاب انسان را محدود نمیکند! خود همینها برای نفس لذّت بخش است. اینها باز انسان را بیشتر به خودش متوجّه میکند. ✅نکته ی جالب دیگر این است که حتّی مربّی را هم میتوانی انتخاب کنی! اگر خواستی کسی با اراده ی تو به تو مشورت و نه دستور میدهد! و اگر هم نخواستی که باز خودت هستی! انسان بیشتر با انانیتش میتواند خلوت کند. 🔹حالا اینها را میتوان با دقّت بیشتری تحلیل کرد! ولی آنچه مشهود است آن است که شیوع این نوع ورزش ارتباط مستقیم با سطحی شدن انسانها و گسترش انانیّت و تفرد در جامعه ی انسانی دارد. بلکه برای برخی خود همین بدن سازی نوعی معنا آفرینی نیز میکند! یک تمایز است. ⛔خلاصه اش کنم! به این ورزش و معانی مندمج در آن خوش بین نیستم. چندان آن را ورزش هم نمیدانم! اندماجی از فلسفه های دور از وادی حقیقت در آن نهفته است. البته منکر آن نیستم که میتوان استفاده مطلوب هم از آن نیز برخی داشته باشند. 👈ولی نه به صورت کلّی ورزشی است که مطلوب در آن سلامتی باشد و نه یک سرگرمی انسانی است که در آن بتواند فطرت میدان گرفته و انسان کار گروهی و شادمانی مطلوب را تجربه کند! یک نوع اسارت روح در بدن و توجّه افراطی به عضلات و جسم دنیایی در آن نهفته است. محبّت دنیا در آن موج میزند! 👈بنده که وقتی آن فضاها را به یاد می آورم گویا احساس میکنم به نوعی مقام کرامت انسانی و روح بزرگ او تحقیر میشود! گویا همه چیز در آن به نوعی طرّاحی شده که انسان را به دنیا و بدن توجّه دهد! از موسیقی ها گرفته تا آینه ها تا نمادها و... . 👈این کجا و زورخانه های سنّتی و اخلاق فتوت کجا! کشتی کجا! کوهنوردی کجا! حتّی فوتبال و بسکتبال و مانند آن کجا! باز در این بازی ها مفاهیمی خوبی مانند عدالت، تلاش جمعی، داوری، ولایت پذیری از قوانین و... وجود دارد. ولی اینجا عمده أنانیت است. 👈از اینجاست که وقتی در اجتماعات انسانی در این باشگاه ها توجّه کنیم میبینیم زمینه برای میدان گرفتن نفسانیّت و نه فطرت در آن بیش از جاهای دیگر است. انحرافات خاصی را میتواند در انسانها به وجود بیاورد. ⚪ای کاش در کنار بدن سازی، اندکی روح سازی هم میکردیم. اصل را آن روح میدانستیم. بدن را خدمتگذار آن روح میدانستیم. به فکر پرورش اندامهای روحانی و تربیت آن هم بودیم. وزنه های روحی بلند میکردیم. تواضع، خدمت بی منت، محبت به انسانها، نصیحت و... همه از وزنه های روحی است. با علم نافع روحمان را وسعت میدادیم. ✋نکند اندام جسممان زیبا باشد و اندام روحمان از زشتترینها باشد. ضعیفترین ها باشد! هیکل بزرگ ولی روح حقیر! حتی توان و زور یک از خود گذشتگی ساده و یک خدمت کوچک را هم نداشته باشیم! معلول روحی باشیم! پوچی و حقیر بودنمان را پشت اندامهای بزرگ و زیبا مخفی کنیم! 🔹اصلا میدانیم زیباترین اندامها را چه کسانی دارند؟! آن بلند همتانی که از هر چه رنگ تعلق است رهیده و سالهای سال در اثر کشتی گرفتن با الاه نفس و زدن وزنه های معنوی به پرورش روح خود پرداخته اند. زیباترین و قویترین اندامهای معنوی را برای خود ساخته اند. همانها که یذکرکم الله رؤیتُه و یزیدکم فی العلم منطقُه و یرغبکم فی الآخره عملُه هستند.
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۵) «مرا خیال کسی کز خیال بیرونست» «تست لذّتهای معنوی» «شراب طهور» 🔹ماه شعبان است و مناجات شعبانیّه و امروز هم میلاد با سعادت آن عبد پاک خدا و برگزیده ی عالمین ابا عبد الله الحسین علیه السلام! فصل لذّتهای عمیق معنوی است. آدمی آن گنبد زیبا را میبیند میتواند لذّتهایی را تجربه کند که همه لذّتهای دنیایی را از یادش ببرد! 🔸خدا شاهد است همین است! اگر لذّت و کیف و حال میخواهید باسم الله! اگر عشق و صفا میخواهید بدانیم (گداییِ درِ او یک جهان صفا دارد)؛ اگر نمیتوانیم در این روز میلاد و مناجات شعبانیه لذّت ببریم بدانیم که مزاجمان خراب است! لذت چهره ی زیبا و رایحه سیب روح افزا و طعم بهجت آفرین و شراب طهور در این ضریح شش گوش است! به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزونست مرا خیال کسی کز خیال بیرونست 👈رفقا با یاد ابا عبدالله عمیقترین لذتها را تجربه کنیم. در آن مجالسی که به یاد ایشان است شرکت کنیم و صفا کنیم! چای روضه را چون شرابی طهور سر بکشیم! راستی که مجالس ذکر ابا عبد الله میکده و خرابات مؤمنین است. لذت کده اهل ایمان است. خدا میداند چه لذّتهای عمیقی در این مجالس یافت میشود! بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام است ای مجلسیان راه خرابات کدام است هر کس به جهان خرمیی پیش گرفتند ما را غمت ای ماه پری‌چهره تمام است دردا که بپختیم در این سوز نهانی وان را خبر از آتش ما نیست که خام است 🔹میگویند حاج آقا بزار کیف و حال کنیم! جوانی کنیم! خیال میکنند ما میگوییم حال نکنید! لذّت نبرید! نخیر! کی همچنین حرفی زده؟! آخر کی اینها حالی میشوند که ما هم میگوییم حال کنید! لذّت عمیق را تجربه کنید! اصلا تلاش کنید تا آنچنان مست شوید که تا ابد به هوش نیایید! 🔸چرا شما فکر میکنید لذّت آن چیزی است که شما تجربه میکنید؟! نفی نمیکنیم شما هم اندکی لذّت میبرید! ولی فریبتان ندهد! لذّت پراید سواری و موبایل دکمه ای کجا و لذّت پورشه سواری و گوشی نمیدانم اپل کجا! 🔹پورشه سواران و اپل داران و ویلا نشینان آنچنانی و تاج داران الماس نشان این اولیاء الهی اند! امثال من و برخی به ظاهر مؤمنینی که جز ظاهری از دین را ندارند فریبتان ندهند! کی میخواهیم بفهمیم که هر چه لذّت و بهجت است را این اولیاء الهی برده اند! بقیه همه بی کام مانده ایم! 🔸این لذّتهای ما از لباسها و مرکبها و خانه ها و شهوات و... اگر از مجرایش خارج شود همه حجاب لذّتهای بسیار عمیقتر و برتر است! اینها برای آن است که ما را امتحان کنند چقدر جنبه ی لذّت را داریم! اگر دیدند جنبه داریم و برای این لذّتهای کوتاه و سطحی آب از لب و لوچه مان جاری نشد لذّتهای بالاتری را برایمان رو میکنند! 🔹فکر میکنیم این یک ادّعاء است؟! خب ادّعاء بزرگ ارزش امتحان و تست کردن ندارد؟! اگر لذت ترک لذت بداني دگر شهوت نفس، لذت نخواني هزاران در از خلق بر خود ببندي گرت باز باشد دري آسماني سفرهاي علوي کند مرغ جانت گر از چنبر آز بازش پراني وليکن تو را صبر عنقا نباشد که در دام شهوت به گنجشک ماني ز صورت پرستيدنت مي هراسم که تا زنده اي ره به معني نداني 🔸در همین نماز و مناجات و مجالس ذکر اهل بیت علیهم السلام لذّتهایی است که بسیار عمیقتر و پایدارتر از این لذّتهاست. فیلمهایی از شخصی به نام مستر تستر را دیدم! ای کاش اینها یکبار برخی لذّتهای معنوی را هم تست میکردند تا ببینیم چقدر میتوانند عنان از کف ندهند! 📖«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريم‏» 🔹ای کاش شمّه ای از آن حال معنوی را به کام ما تشنگان و لذّت ندیده ها هم میچشاندند! ای کاش اهل دلی بود شمّه ای برایمان باز میکرد تا حقارت این دنیای پستمان برایمان هویدا میشد! «از مَستیَش رمزی بگو، تا تَرکِ هشیاری کند»! ای کاش لحظه ای و برقی هم نصیب ما هشیاران میشد تا دمی هم مستی کنیم!
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۶) «شنونده باید عاقل باشد!» «عقل دلالی زمینه ای» 🔹یکی از فضلا در مهمانی سخنرانی میکرد. به مناسبتی روایت زراره از برخی اصحاب را نقل کرد که از امام صادق علیه السلام پرسید حدیثی از شما برایمان نقل شده که شما فرموده اید وقتی شیعه شدید دیگر هر کاری دوست داشتید انجام بدهید! یعنی وقتی شیعه شدیم حتّی زنا و سرقت و شرب خمر هم گناه ندارد؟! 🔸حضرت فرمود: «إنّا للّه و إنّا الیه راجعون»! به خدا قسم که آنهایی که اینطور فهمیده اند در مورد ما انصاف به خرج نداده اند! چطور خود ما که امام شماییم برایمان رعایت شریعت الهی واجب باشد ولی برای شما که پیروان ما هستید واجب نباشد! مرادمان تاکید بر شرطیت شرط بود نه عمومیت جزاء! یعنی شیعه دیگر با خیال راحت عمل خیر داشته باشد! کم یا زیادش از شما پذیرفته میشود. برخلاف دیگرانی که چنین معرفتی ندارند که عمل آنها ممکن است پذیرفته نشود! «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع حَدِيثٌ رُوِيَ لَنَا أَنَّكَ قُلْتَ إِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ فَقَالَ قَدْ قُلْتُ ذَلِكَ قَالَ قُلْتُ وَ إِنْ زَنَوْا أَوْ سَرَقُوا أَوْ شَرِبُوا الْخَمْرَ فَقَالَ لِي‏ إِنَّا لِلَّهِ‏ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏ وَ اللَّهِ مَا أَنْصَفُونَا أَنْ نَكُونَ أُخِذْنَا بِالْعَمَلِ وَ وُضِعَ عَنْهُمْ إِنَّمَا قُلْتُ إِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ مِنْ قَلِيلِ الْخَيْرِ وَ كَثِيرِهِ فَإِنَّهُ يُقْبَلُ مِنْكَ» 💡به ذهنم خطور کرد که یعنی پیش فرض ما در روایاتمان این است که شما عاقلید! برای آدم آهنی که حرف نمیزنیم! کلاممان را برای انسان عاقل بیان میکنیم. شخصی که میداند محکماتی هست! قرائن منفصلی هست! ملّا لغتی برخورد نمیکند. عاقلانه برخورد میکند ⛔روایات ما را خراب نکنید! مقداری انصاف داشته باشید! کلام ما را در شبکه ای از مقولات و محکمات ببینید و تفسیر کنید! آن را به قرآن کریم عرضه کنید. آن را به عقل خودتان عرضه کنید! «أخذنا بالعمل و وضع عنهم؟!» یعنی حضرت به عقل خودشان ارجاع میدهند. عقلتان کجا رفته؟! 🔹در روایات مختلفی داریم که حضرات افراد را به حجّت باطنی خودشان و همان عقل فطریشان ارجاع میدهند! در روایت دیگری در اصول کافی زراره نقل میکند که شخصی از امام صادق علیه السلام در مورد شطرنج و برخی بازیهای دیگر آن زمان پرسید و حضرت فرمود به عقل خودت رجوع کن! اگر زمانی رسید که خدا حقّ و باطل را از هم جدا کرد به نظرت اینها در کدام دسته قرار میگیرند؟! او هم گفت در باطلها! حضرت هم فرمود پس خیری در آنها نیست! «أَ رَأَيْتَكَ إِذَا مُيِّزَ الْحَقُّ مِنَ الْبَاطِلِ مَعَ‏ أَيِّهِمَا يَكُونُ قَالَ قُلْتُ مَعَ الْبَاطِلِ قَالَ فَلَا خَيْرَ فِيهِ» 🔸یا مثلا در روایت دیگری مسعدة بن صدقة نقل میکند که نزد امام صادق علیه السلام بودم که شخصی آمد و گفت پدر و مادرم به فدایت! ظاهرا شیعه بوده که چنین تعبیری میکند. گفت گاهی در خانه ام دستشویی میروم؛ همسایه هایی دارم که کنیزانی آواز خوان دارند که موسیقی میزنند و ترانه میخوانند! برای شنیدن صدای آنها دستشویی نمیروم ولی خب وقتی میروم گاهی بیشتر مینشینم تا صدایشان را بشنوم! حکمش چیست؟! 👈حضرت گفت: «لا تفعل» گویا قانع نشد و قسم خورد که هرگز سراغ این کنیزها نمیرود و فقط همین شنیدن صدا آنهم در دستشویی است که برای قضاء حاجت رفته! به نظرتان حضرت به این انسان چه پاسخی بدهد! اینجا هم حضرت او را به نوعی به عقلش رجوع داد! به تعبیر ما فرمود: خدا پدرت را بیامرزد با این عقلت! «للّه أنت»! بعد برای اینکه قانع شود این آیه ی شریفه را تلاوت کردند که: 📖إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلا 🔹بحث در زمینه منزلت عقل در هندسه معرفت دینی بسیار است. انواع عقل را نباید با قیاس اشتباه گرفت. فعلا مرادم آن عقلی است که دلالتهای لفظی ناظر به آن القاء میشود. در سیاق و بافت آن کلام را متکلّم رقم میزند! سرنوشت ظهورات و تبادرات را تغییر میدهد 🔸بحث از اینکه روایات بر اساس بستری از عقلانیّت القاء شده است. فعلا آن را «عقل زمینه ای» یا «عقل دلالی» مینامم. عقلی که متکلّم با لحاظ وجود آن کلامش را تنظیم میکند. عقل زمینه ای میتواند سر فصلی برای مباحث بسیار مهمّی در دلالتهای روایی و ظهورات باشد. نباید با چوب کلی نبودن و قرینه جزئی بودن آنها را از گود بحثهای علمی راند! مباحث کلی هم دارد. ⛔مراد آن عقلی نیست که با آن به خاطر برخی مشکلات علمی دست به تأویل تکلّفی میزنیم. یا آن عقلی نیست که به دلیل تنافی براهین و تجاربش نوعی تنافی با مقتضای دلیل لفظی داشته و ما را دعوت به تأویل و تأمّل میکند. مراد عقل قیاسی هم که نبود. مرادمان عقل دلالی زمینه ای است که ظهورگیری ها را تحت تاثیر قرار میدهد. 👈آری بر اساس همین عقل است که گاهی باید گفت: للّه أنت! انا لله ...!
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۷) «سپاه پاسداران، شرطة الخمیس ولیّ فقیه» «تحقیقی پیرامون شرطة الخمیس» 🔹در صدر اسلام لشگر مانند یک لوزی به پنج قسمت تقسیم میشد. نوک آن مقدّمه لشگر بود و وسط آن نیز میمنه در راست و میسره در چپ و قلب در وسط و انتهای آن نیز ساقه نامیده میشد! به همه این پنج قسمت با هم خمیس میگفتند. همچنین نگهبانانی نیز به عنوان حَرَس و برخی مأموران ایجاد نظم به نام شرطیّ وجود داشتند. 🔸قلیلی از نیروهای دیوانی و کاتبان حکومتی و خزانه داران و مانند آنها نیز وجود داشته و اساس لشگر را نیز نیروهای نظامی قبائل تشکیل میدادند. این نیروها نیز به واسطه عریف قبائل که واسطه ای بین حاکم و قبائل بود به شکل دیوانی با حکومت مرتبط میشدند ولی در هر حال حکومتها وابستگی بسیاری به بازی سیاسی با رؤسای قبائل و جلب حمایت آنها داشتند. 🔹وقتی امیر المؤمنین علی علیه السلام به خلافت رسید در این نظام محدود چاره را در آن دید که دست به یک ابتکار بسیار جالب و بدیع در دنیای آن روز زده و نیروهای جدیدی که به «شرطة الخمیس» مشهور شدند برای خود ایجاد کند. افرادی که بر محور عقیده و جهادگری و به شوق شهادت با یک نظام اداری کاملا منعطف با نوعی اجتماع حبّی پیرامون امیر المؤمنین علی علیه السلام شکل گرفتند. 🔸اینها در آن وضعیت پیچیده ی قدرت بسان بازوان ویژه ی امیر المؤمنین در همه ی امور مورد نیاز و از جمله جنگها تبدیل شدند. از آنجا که چنین جایگاهی در بین عرب نه سابقه داشته و نه لاحقه متأسّفانه جایگاه مهمّ آنها در تاریخ حتّی برای مورّخین شیعه خوب روشن نشده است.
🔹این جماعت مجهول القدر بعد از صلح امام حسن علیه السلام توسّط معاویه پراکنده شدند و جایگاهشان در تاریخ هنوز خوب روشن نشده است. مثلا برخی مانند مرحوم مجلسی اوّل در روضة المتّقین معتقدند که شرطة الخمیس به آن شجاعان لشگر گفته میشدند که علامتهای ویژه داشتند! 👈یا مرحوم علامه مجلسی در ملاذ الاخیار که معتقد است اینها آن سپاهیانی بودند که حتّی جلوتر از مقدمه لشگر حرکت میکردند طوری که گویا شرط کرده بودند که تا پیروز نشوند یا شهید نگردند برنگردند! 👈مرحوم ملاصالح مازندرانی در شرح کافی معتقد است آنها همان پیش آهنگان لشگر و برگزیدگان از سپاه سلطان و نخبگان از یاران و به نوعی امراء لشگر بودند! برخی نیز مانند سید بدر الدّین عاملی در حواشی اصول کافی دیدم معقتدند که اینها آن قهرمانانی بودند که بر لباس خود علامتهایی قرار میدادند تا شناخته شوند! 👈شاید شخصی که تا حدودی به حقیقت نزدیکتر شده مرحوم آیت الله میانجی در مکاتیب الائمة باشد که شرطة الخمیس را آن محبّان امیر المؤمنین علی علیه السلام میداند که با حضرت پیمان فداکاری تا شهادت بسته بودند. ⛔ولی در هر حال هیچکدام از اینها مبیّن جایگاه شرطة الخمیس نیست. اینها چیزی نیستند که صرفا با تحلیل لغوی واژه ی آن بتوان جایگاهشان را فهمید. آنها را نباید با نیروی نظامی صرف یا نگهبان صرف و افرادی که قرار است صرف در جنگ و نبرد به کار بیایند و مانند آن اشتباه گرفت. ⚪شیعیان جان بر کف و مجاهدی بودند که همه جا به کار گرفته میشدند و به نوعی شرطة الشرطة و جیش الجیش برای حضرت محسوب شده و بازوان توانمند حضرت در جنگها و امور مهم به حساب می آمدند. همان بازوانی که با آن دیگر حضرت برای پیشبرد اهداف خود مبتلا به مداهنه و معامله با سران قبائل و زد و بندهای سیاسی رایج آن زمان نشده و وزنی سیاسی و نظامی فرا قبیله ای پیدا میکرد. ✔شرطة الخمیس قومی عمدتا از قبائل مختلف عرب و شیعیان محبّ حضرت بودند که پیرامون حضرت اجتماعی حبّی و در ادامه دیوانی تشکیل داده و حضرت پیروانش را به عضویت در میان آنها تشویق میکرد و وعده ی بهشت را به اعضاء این گروه سیاسی جدید در دنیای سیاست آن روز میداد! افرادی که برخلاف امر رائج در آن زمان از یک قبیله نبودند و یک نیروی فرا قبیله ای و بر محور محبّت و عقیده و جهاد بودند. 👈تا جایی هم که بنده تحقیق کرده ام علامت خاصی نیز برخلاف آنچه برخی ذکر کرده اند بر بدن و لباسشان نداشته اند. ✔شرطة الخمیس همانطور که در طبری در تاریخ خود جایی اشاره میکند اساسا یک ابتکار سیاسی خاصّ امیر المؤمنین علی علیه السلام بود که بین عرب هیچ سابقه ای نداشت. شرطة الخمیس بازوان خاص فرا قبیله ای حضرت بودند که با حضرت نه به عنوان صرفا خلیفه بعد از عثمان و نه به طمع ذهب و فضّه بیعت نکردند. بلکه از آن روی با حضرت بیعت نمودند که ایشان را بزرگ مسلمانان و شخصیت برگزیده ی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله میدانستند که اطاعت از ایشان و مرگ در رکابشان در آن دوران فتنه سعادت و شهادت است. 👈به تعبیر ابن عساکر در تاریخ دمشق آنها افرادی بودند که با حضرت بیعت تا دم جان کرده بودند: «الّذین کانوا یبایعون للموت»! ابن ندیم در فهرست معروف خود در معنای شرطة الخمیس میگوید این واژه از آنجا گرفته شد که امیر المؤمنین علی علیه السلام به آنها گفت: مانند برخی انبیاء پیشین من هم با شما بر طلا و نقره عهد نمیبندم بلکه بر بهشت برین پیمان میبندم: «أشارطکم علی الجنّة» 👈ظاهرا ابن ندیم این را از رجال برقی یا متنی شبیه آن که چنین مضمونی را با سندی نقل کرده برداشت نموده است. شاید کاملتر یا دقیقتر از این در نقل دیگری باشد که در رجال کشّی آمده که اصبغ بن نباتة به ابو الجارود میگوید حضرت به ما فرمود: 📖«إِنَّ قَوْماً مِنْ قَبْلِكُمْ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ تَشَارَطُوا بَيْنَهُمْ فَمَا مَاتَ أَحَدٌ مِنْهُمْ حَتَّى كَانَ نَبِيَّ قَوْمِهِ أَوْ نَبِيَّ قَرْيَتِهِ أَوْ نَبِيَّ نَفْسِهِ وَ إِنَّكُمْ لَبِمَنْزِلَتِهِمْ غَيْرَ أَنَّكُمْ لَسْتُمْ بِأَنْبِيَاء»
🔹البته بر اساس تتبّع بنده اینطور نبوده که همه حضرت را به عنوان امام مفترض الطاعة قبول داشته و یا منکر شأن شیخین بوده باشند! به نوعی اوّلین بذرهای تشیّع اجتماعی گسترده بین طوائف مردم بوده که از محبّت امیر المؤمنین و قبول برتری او بین صحابه آغاز شده بوده است. البته برخی نیز از شیعیان مخلص حضرت بوده اند. 👈ولی آنچه امروزه به عنوان شیعه ی دوازده امامی با عقایدی روشن پیرامون ائمه علیهم السلام میشناسیم چیزی نبوده که بین عموم مردم –و نه خواص آنها-یکباره ایجاد شده باشد. از همینجاست که امام باقر علیه السلام در روایتی در رجال کشّی به ابو خالد کابلی میفرماید: 📖«کان علی بن ابی طالب عندکم بالعراق یقاتل عدوّه و معه أصحابه و ما کان فیهم خمسون رجلا یعرفونه حقّ معرفته و حق معرفة امامته». 👈در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده که تعداد شرطة الخمیس شش هزار نفر بوده است. البته ۱۲ هزار نفر یا بیشتر نیز نقل شده است. بر اساس نقلی که در موضعی از رجال کشّی دیدم روشن میشود که یک جماعت پراکنده هم نبوده و نوعی دیوان و انضباط برایشان ایجاد شده بوده است. 👈امیر المؤمنین علی علیه السلام در جایی به اصحابشان میفرمایند نامتان را در میان این شرطة الخمیس بنویسید زیرا قسم به خداوند که هر کس از آنان نیست از شرطة النّار است مگر کسی که مانند اینها رفتار کند! «اکتتبوا فی هذه الشرطة ...». 👈در طبقات ابن سعد دیدم فرمانده ی اصلی شرطة الخمیس صحابی بزرگ و شیعه ی راستین قیس بن سعد بن عباده بوده و در وقعه صفّین دیدم یکی دیگر از فراماندهاشان نیز همین اصبغ بن نباتة بوده است. 👈اینها برای امیر المؤمنین علی علیه السلام در عرض نیروهای قبیله ها جایگاه ویژه ای داشتند تا جایی که در روایتی در جنگ جمل آمده که حضرت به عبد الله بن یحیی حضرمی میگوید بر تو بشارت باد که تو و پدرت حقیقتا از شرطة الخمیس اید! 👈همانهایی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نامشان را در شرطة الخمیس به من گفت و بدانید که قسم میخورم که این خداوند بود که بر زبان پیامبرش صلی الله علیه و آله شما را شرطة الخمیس نامید! 🔹بحث در مورد اینها بسیار است ولی آنچه از بررسی و تتبّع گسترده در متون تاریخی و روایی به دست می آید جایگاه آنها چیزی مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در زمان ماست. همان بنیاد مبارکی که با ذهن آسمانی امام راحلمان بر محور مؤمنین و محّبین شهادت طلب برای پیش برد اهداف انقلاب ورای این ساختارهای اداری خشک ایجاد شد. 👈امیر المؤمنین نیز در همه امور از جنگ و کارهای سیاسی و امور مختلف از اینها استفاده مینمودند. مثلا در دعائم الاسلام جایی در مورد جنگ آمده که حضرت هنگام چیدن لشگرشان به مقدمه ی لشگر دستور حمله میداد و میگفت اگر دیدید دچار سستی یا دشواری شدند شرطة الخمیس به کمک آنها برود! ✅تدبّر در این ابتکار سیاسی بزرگ نشانگر آن است که شرطة الخمیس یک اجتماع حبّی و البته منظّم و با دیوانی اجمالی بودند که نه بر محور مطامع مادّی بلکه به نوعی بر محور ارتباط قلبی با ولیّ جامعه و به شوق شهادت کار میکردند. ✅از همینجاست که خود را آماده ی هر خدمتی میدیدند. به خاطر همین حالت معنوی که داشتند کارهای دشوار از آنها ساخته بود. آنها نیز امیر و دیوان و نظامهای اجمالی داشتند و اینطور نبود که بی نظم و پراکنده کار کنند! بلکه امیر آنها توسّط امیر المؤمنین یکی از بزرگان عرب و ادهیاء آنها یعنی قیس بن سعد بن عبادة قرار گرفته بود. ✅ولی با این حال مبتلا به تشکیلات و ساختارهای اداری خشک و بی روح هم نبودند که جلوی مجاهدت آنها را بگیرد. حوزه ی فعالیتشان هم محدود به زمان جنگ و امور نظامی نبود. آنقدر اینها نیروی جدّی ای بودند که معاویه از آنها خیلی میترسید و حتّی بعد از شهادت امیر المؤمنین وقتی عمرو بن عاص به او گفت به جنگ آنها برو نپذیرفت. ✅اساسا باید بدانیم جریان صلح امام حسن عمدتا به معنای انحلال شرطة الخمیس بود. به خاطر همین حضرت تضمین گرفت که به شیعیان و محبّین حضرت تعرّضی نشود و همینها بودند که از این امر ناراحت بودند. 👈بعد از صلح نیز این دسته ی عجیب و ابتکار بزرگ علوی در دنیای تاریک سیاسی آن زمان به ناچار از میان رفت و به تاریخ سپرده شد تا آنکه به نوعی روح آنها در زمان ما در قالب دلیرمردان جان برکف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی احیاء شد.
باسمه تبارک و تعالی (۳۵۸) «فریب عظمت تایتانیک را نخورید»! 🔹شخصی برای شستن مبلها آمده بود. من هم بیکار نگاهش میکردم که به ذهنم خطور کرد رهبر عزیزمان چند سال پیش در سخنرانی برای باور پذیر کردن امکان سقوط تمدّن با شکوه غرب با این همه زرق و برق از یادآوری ماجرای کشتی تایتانیک استفاده کردند! تذکر دادنش مفید است. فرمودند: 📖«همچنانکه شکوه و جلال کشتی معروف تایتانیک مانع از غرق شدن آن نشد، تلاش برای آرایش ظاهر آمریکا و شکوه و جلال آن نیز مانع از غرق شدنش نیست و آمریکا غرق خواهد شد» 🚢چه استعاره ی قوی ای! زبانی جهانی و تمثیلی بسیار قدرتمند است. تایتانیک با شکوهترین کشتی اقیانوس پیمای جهان در بیش از صد سال پیش بود. اسمش از روی تیتان که خدای اساطیری یونان بود اقتباس شده بود تا به کشتی عظمت بدهد. نماد عظمت تمدّن غرب بود. 🔹برای بیشتر به رخ کشیدن این عظمت آن را با ۴ دودکش بزرگ ساخته بودند که یکی از آنها اساسا دکوری بود تا عظمت آن را به رخ بکشد! ولی چه شد؟! «ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ‏ اللَّهُ‏ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا» 🚢در ساعت ۲۳ و ۴۰ دقیقه روز ۱۳ آپریل ۱۹۱۲ در وسط اقیانوس اطلس با یک کوه یخ برخورد کرد و سوراخ شد! تا نیم ساعت اول که زمان مهمّی برای نجات بود هیچ کس باور نمیکرد مشکلی رخ داده! بچه ها با تکه های یخ در عرشه بازی میکردند. 🚢گروه های موسیقی مینواختند! رهبر گروه ویالن تا لحظه ی غرق شدن موسیقی مینواخت! همه فکر میکردند وضعیت عادی است ولی حدود ۲ ساعت و ۴۰ دقیقه بعد از این عظمت هیچ خبری بر روی آب نماند و به تاریخ پیوست!