باسمه تبارک و تعالی (۳۷۸)
«سوره عنکبوت»
«تدبّر در اغراض کلی سوره ها»
🔹قرآن کریم تلاوت میکردم. به سوره مبارکه عنکبوت رسیدم. از همان ابتدایش عجیب انسان را درگیر میکند. «الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» گویا انسان میفهمد این سوره آمده پیام خاصی را القاء کند. شروع به تدبّر در آیات شریفه ابتدایی آن کردم. دیدم چه پیام تکان دهنده ای دارد!
🔻ای انسان! آنچه ما از تو میخواهیم ایمان نیست! اشتباه نکن! حقیقت ایمان است. این همه داستان برای آن است که ایمان بیاورید و در ادامه حقیقت ایمان بیاورید! میخواهیم سالک و عارف شوید. عالم و معنای زندگی را در قالب این روایت بفهمید🔺
✅ما به دنبال حقیقت ناب ایمان هستیم. به خاطر همین نظام عالم را بر اساس سنّت ابتلاء و فتنه آفریده ایم. پس اگر ایمان آوردید منتظر فتنه ها باشید!
✅اگر ایمان هم نیاوردید این ارتکاب گناهان مغرورتان نکند! این مهلتی که به شما داده شده برای آن است که سنّت فتنه محقّق شده و آن مراتب تکذیب و ظلمتتان عیان شود و با آن به سرای ابدی کوچ کنید!
✅اگر هم ایمان آوردید مغرور نشوید! ریشه ی غرور و استکبار عبّاد را میسوزاند و با لحنی تکان دهنده مؤمنین و سالکان را اینگونه تربیت میکند که: «وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمين» خدا هیچ نیازی به شماها ندارد و شما خودتان نیاز به این ایمان دارید.
✔برای هدف از خلقت شما فتنه لازم بود. پس این فتنه نه گنهکاران را فریب دهد و نه باعث غرور پرهیزکاران شود! بدانید که در سایه ی این فتنه است که مراتب صدق و کذب آشکار میشود. بلکه نه اینکه فقط آشکار شود. محقّق هم میشود. با این فتنه است که برخی صدّیق میشوند و برخی کذّاب!
✅از اینجاست که تمام مراتب انسانی را میتوان بر اساس قرب و بعدشان از ایمان در حالت تشکیکی از مراتب صدق و کذب گنجانده و ارزش گذاری کرد.
👈اگر چنین است پس اگر برای انسان در این دنیا نفس، شیاطین و فتنه ها مقدّر شده از روی حکمت الهی برای تحقّق و ظهور و تفصیل یافتن مراتب ایمان و کفر است. مانند نادانان گله و شکایت نکنید! مانند بلند همتان عزم مجاهدت کنید و بدانید إنّ أجلَ الله لآت!
👈و باز اگر چنین است پس وقتی از نفی بت پرستی، کفر و شرک میگوییم مرادمان باطن اینهاست نه صرف ظاهر اینها! همانگونه که مرادمان باطن ایمان بود نه صرف ظاهر ایمان!ما از شما وصول به حقیقت ایمان و دوری از حقیقت شرک و بت پرستی را میخواهیم! ما از شما انسانها عارف شدن و به یقین رسیدن را میخواهیم! ما از شما حقیقت لا اله الا الله را میخواهیم!
✋رفقا میدانید دارد چه میگوید؟! میگوید ما از همه ی انسانها میخواهیم عارف شوند! همه و همه! ابتدا مؤمن شوند و سپس با نعمت فتنه از پله های ایمان بالا بیایند تا به لقاء الله برسند. آیا ما درکمان از دینداری اینگونه است؟! قرآن از ما عرفان میخواهد نه ایمان! عرفان نهایت ایمان است که با فتنه قابل دستیابی است.
🔹در ادامه با یک دید کلان و ماهواره ای تا انتهای سوره را رصد کردم. دیدم چقدر عمیق و زیبا دارد این محتوا باز میشود. چه فرازهای شگفت انگیزی تا آنجا که با این آیه فرود می آید که: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنين».
💡به ذهنم خطور کرد این سوره را باید سوره ی حقیقت ایمان نامید؛ یا سوره ی سنت فتنه و ابتلاء.
💡به ذهنم آمد که لایه ای از تدبّر در قرآن کریم را باید در تدبّر کلان و ماهواره ای در مقیاس کلّ سوره دنبال کرد.
✅تدبر در قرآن هم ژرف نگری را میگیرد و هم کلان نگری و هم کنج نگری یا همان کنجکاوی و هم دیگر انواع نگریستن! تدبر انواع گوناگونی دارد و با عینکهای گوناگون میتوان ابعاد دیگری از پیام قرآنی را شوراند و به چشم دل آورد.
👈اینکه ارتباط کلان و غرض نهایی سوره کشف شود. ماها معمولا عادت کرده ایم قرآن را آیه آیه بخوانیم و تدبّر کنیم. قرآن همه جایش جای تدبّر است. از اصواتش گرفته تا کلماتش تا انتخاب مفاهیم و همنشینی ها و جا نشینی ها تا جملات و آیاتش؛ تا سیاق و لوازم و ملزومات و اشاراتش و... .
👈ولی یکی دیگر از اموری که در قرآن کریم جای تدبّر دارد در کلّیت سوره ها و پیگیری روندها برای انتقال پیام اساسی و طرح ابعاد پیرامونی و پروراندن ابعاد دقیق مسأله است. ما در سیاق آیات و سپس کلّ سوره کمتر تدبّر میکنیم. پیامهای کلّی و روند پرورش و ابعاد موضوع را چندان نگاه نمیکنیم.
👈مرحوم علامه ی طباطبایی در تفسیر شریف المیزان سعی نموده در ابتدای هر سوره بیاناتی در این زمینه بیاورد. ولی راه بسیاری در اینجا هنوز مانده. دیدم برداشت ایشان هم از کلّیت این سوره ی مبارکه همان بود که عرض کردم. ان شاء الله تعالی به مرور نکاتی در زمینه تدبّر در قرآن کریم عرض خواهم کرد.
باسمه تبارک و تعالی (۳۷۹)
«برنج هاشمی و علی کاظمی»
«کشف گونه های جدید استدلال و سعی در پرورش و تکثیر آن»
«توصیه ای برای روش مطالعه آثار غنی و پر ابتکار مانند رسائل و مکاسب»
🔹امروز در اخبار دیدم آقای یوسف هاشمی کاشف گونه ی برنج هاشمی به رحمت خدا رفتند. ایشان حقّ بزرگی بر سفره های ایرانیان در سالهای گذشته دارد. بنده که مدّتهاست از کشف ایشان متنعّم ام.
🙏ابو الزوجة ما گیلانی است و در آنجا در شالیزارشان برنج هاشمی کشت میکنند. به ما هم میدهند. خدا خیرشان دهد.
🔸برنجهای ایرانی نسبت به برنجهای پاکستانی و هندی خیلی فاخرتر و معده پسند تر است. تفاوتی مانند پیکان و بنز دارد. در بین برنجهای ایرانی نیز انواع مختلفی تا همین بعد از انقلاب کشت میشد. مانند برنج طارم، صدری، خزر، شیرودی، بینام و...
👈در همین دهه شصت دو گونه برنج کشف شد که تحوّلی در کشت برنج بود. یکی برنج همین آقای یوسف هاشمی و دیگر برنج آقای علی کاظمی. هر دو در روستاهای گیلان کشف شد.
👈این دو کشاورز با دقّت در خوشه های برنج شالیزارشان متوجّه تفاوت محسوس چند خوشه با دیگر برنجها شدند. آنها را جداگانه پرورش داده و بذر آنها را به دست آورده و تکثیر دادند.
✅این برنجهای مرغوب از قبل در طبیعت به شکل نادری وجود داشت ولی کشف و پرورش داده نشده بود. هنوز هم ممکن است برخی انواع برنج مرغوبتر هم یافت شود. البته شاید هم این دو گونه حاصل جهش ژنتیکی همان برنجهای بینام باشد. نمیدانیم!
👈برنج هاشمی طوری است که خوش طعم و معطّر و نرم است؛ حتّی وقتی سرد هم میشود به شکل مطبوعی نرم و قابل خوردن است. دوباره آن را گرم کنید هم معمولا کیفیتش خوب است.
🔹خوشپخت است و دانههایش پس از پخت به میزان بسیار مناسبی قد میکشد و کاملا از یکدیگر جدا هستند و به همین دلیل درهمرفتگی در این برنج به وجود نمیآید. اجمالا به دلیل ساقه ی نازکشان کمتر آفت میخورند و پر محصول هم هستند و مانند برنج طارم اینطور نیست که کشت آن برای کشاورزان صرفه اقتصادی نداشته باشد.
👈البته همه چیز به بذر این برنج بستگی ندارد. کیفیت آن زمینی که در آن برنج هاشمی کشت میشود نیز مهم است. از همینجاست که در شمال قیمت یک نوع خاص برنج از شهری به شهر دیگر و از روستایی به روستای دیگر تغییر میکند. اجمالا هر چه به دریا نزدیکتر باشد کیفیت برنج بهتر میشود.
👈بنده که وقتی این برنج هاشمی مرغوب را میخورم گاهی انصافا احساس میکنم نیازی به خورشت ندارد. حالا به آن عادت کرده ام. گاهی جایی میروم و چیز دیگر میخورند عمق تفاوت برایم محسوس است. برنجشان معده را آزار میدهد. انگار دستش را به دیواره ی گلو و روده کشیده و خراش میدهد و پایین میرود! سر نمیخورد! در دهان آب نمیشود! خلاصه خدا آقای هاشمی را رحمت کند.
💡به ذهنم خطور کرد که این دقّت در گونه شناسی این دو کشاورز یعنی آقای هاشمی و آقای کاظمی چقدر برکاتی برای سفره های ما داشته است.
👈درست است که همه برنج است! ولی برنج داریم تا برنج! در همین برنج ها هم اصناف مختلفی وجود دارد. زمانی برنج هاشمی و علی کاظمی در طبیعت بسیار نادر وجود داشت و بدون اینکه کسی آنها را بشناسد در کنار انبوهی از برنجهای دیگر وجود داشت.
👈ولی همینکه با دقّت کشف شد باعث شد فاخر بودن آن تشخیص داده شده و با تکثیر این نوع برنج فاخر اصناف دیگر برنج به حاشیه رانده شده و الآن اکثر برنج گیلان را این دو نوع برنج تشکیل دهد. کار بزرگی نیست؟! زمانی همین تلاش توسّط کشاورزان محترم انجام میشد ولی این بازدهی و مرغوبیت را نداشت.
👈اینها به شلتوکهای محدود جمع شده از این گونه ها در یک شیشه مرباخوری برمیگردد. به این شلتوکهای کشف شده آب زدند تا تیغ در بیاورند. جوانه بزنند. سپس آنها را به خزانه بردند و سپس آنها را جداگانه نشا کرده و تکثیر نمودند.
🔹چه میخواهم بگویم؟! میخواهم عرض کنم «تفکّر ساعة خیر من عمل سنة أو سبعین سنة» برای این است که: «الْعَامِلُ عَلَى غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ الطَّرِيقِ لَا يَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَّا بُعْدا». یک لحظه تفکّر و نگاه دقیق در جای مناسب ببینید چه برکاتی داشته است.
💡به ذهنم خطور کرد که در مباحث علمی هم همینطور است. وقتی گاهی مثلا رسائل و مکاسب را میخوانم یا کتب حوزوی را میخوانم از سابق به دنبال کشف گونه های جدید از روش استدلال و استنباط بوده ام.
👈گاهی برای خودم اینها را فیش برداری میکردم. اینها را گرته برداری میکردم. یادم می آید اوّلین موردی که سالها پیش با این دید آن را سعی کردم نمونه برداری، بررسی و تکثیر کنم وقتی بود که ادبیات عربی میخواندم.
👈ابن حاجب در شرح خود بر مفصّل زمخشری استدلالی برای منع اعمال اسم فاعل دالّ بر زمان ماضی اقامه میکند و میگوید:
«انه لا یوجد فی لغة العرب مثل :مررت برجل ضارب زیدا امس مع کثرة التعبیر عن معناه و لو کان جائزا لوقع»
💭همان موقع به ذهنم آمد که این استدلال یک گونه ی برتر از دیگر گونه های تفکّر نحوی است. آن را نوشتم و بعدا آنها بیشتر جمع کردم.
✅رفقا وقتی در مطاوای این کتب دقت کنیم این گونه های فاخرتر که عیار بالاتری از سطح تفکّر غالب در کتاب دارد پیدا میشود. شاید خود نویسنده هم متفطّن به شدّت مرغوبیّت تبار آن استدلال و ابتکار نباشد. ربّ حامل فقه الی من هو افقه منه!
✅ولی واقعا اگر با این دید به کتب علمی حوزوی نگاه کنیم منبعی غنی از ابتکارات و انواع و اصناع ناشناخته یا کمتر شناخته شده از تفکّر فاخر را میتوانیم شکار کنیم. واقعا معدنی است.
✅کتبی مانند مکاسب را وقتی باز میکنم با این دید باز میکنم که یک عقل بسیار پیشرفته ای پشتش خوابیده! درست است که حالا در این صورتهای جزئی دارد جلوه میکند ولی به دنبال آن هستم که آن ظرایف ابتکارات و آن نیش قلمهایی که به تفکر اوج میدهد را کشف کنم و شلتوک آنها را جداگانه در شیشه مربا خوری گذاشته تا بعدا آن را تکثیر کنم.
✅این نوع نگاه درجه دوّم به آثار متفکّرین بزرگی مانند شیخ انصاری بسیار اهمیت دارد. گذشتگان ما چون برایشان به دلایلی نگاه های درجه دوّم و فلسفی به دانش برجسته نمیشده کمتر به ارزشمندی این ابتکارات و تجرید و تقشیر آن و کلّی نمودن و ارائه ی نظام مبتنی بر آنها میپرداختند.
👈یکی از اموری که امروزه ما میراث دار آنیم همین حجم بسیار زیاد از تراث غنی ابتکارات موجود در کتب استدلالی است که نیازمند تبار شناسی و گونه شناسی و کشف اصناف مرغوبتر آن مانند گونه ی برنج هاشمی و برنج علی کاظمی و تکثیر آن است. اینکه تفکّر را با برجسته کردن آن فاخرتر کنیم. عیار اندیشه را ارتقاء دهیم.
باسمه تبارک و تعالی (۳۸۰)
«خطورات یک مریضی سخت»
🔹یادم نمی آید تا حالا یک سرماخوردگی یا چیزی شبیه آن اینطور من را انداخته باشد. دو روز در اتاقم قرنطینه شدم. تب و لرز زیاد و بدن درد و ... . بی حال و بی رمق. یک گوشه افتادم و حال هیچ چیزی نداشتم.
✋زمانی گمان میکردم این بیماران کاری که ندارند میتوانند راحت گاهی مطالعه کنند. دیدم بابا این خبرها نیست!
✋زمانی گمان میکردم این بیماران دیگر شکسته شده اند راحت گاهی میتوانند مناجات کنند. دیدم بابا این خبرها نیست!
👈بیماری یک بلایی است: «إِنَّ مِنَ الْبَلَاءِ الْفَاقَةَ وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَن»؛ گویا شما را زندانی خودش میکند: «المرض أحدُ الحَبسَین»
🔸در اتاقم دراز کشیده بودم. تا حالا اینقدر وقت نکرده بودم در این سالها از زوایای مختلف به این اتاقم نگاه کنم! به کتابهای کتابخانه! گاهی مدّتی بی خود به جایی زل میزدم. انگار حال نداشتم توجّهم را از آن بردارم و به چیز مهمتر مشغول شوم. یک سلسله خطوراتی برایم آمد. خسته ام ولی مینویسم تا بماند!
🔹در خودم احساس ضعف و ناچیزی و فقر وجودی کردم. به یاد فرعون افتادم! هر کدام از ما یک فرعون درون داریم! گفتم این خاک بر سرت فرعون! چطور رویت شد بگویی: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»؛
👈این ثروتمندان و قدرتمندان عالم نمیدانند چقدر فقیرند! همه چیز آن طرف پرده است. اگر در ظاهر قدرتی در این دنیا دارند همه طبق برنامه ربوبی برای ابتلاء انسان است. و الا همه و همه در پس پرده غیب رقم میخورد. ای بیچاره انسان! چه ثروتی؟! چه قدرتی؟! يَا غَفْلَتِي عَمَّا يُرَادُ بِي.
🙏و چه زیباست حال آن مریضی که از دیگران نا امید شده و نسیم روح افزای عالم نور و توحید را در سرّ و سریره ی خود احساس کند و شفا و دوا را از آنجا ببیند و با زبان وجودش بگوید: «اللَّهُمَّ اشْفِنِي بِشِفَائِكَ وَ دَاوِنِي بِدَوَائِكَ وَ عَافِنِي مِنْ بَلَائِكَ فَإِنِّي عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ»
⚪رفقا بیماری صبر انسان را کم میکند. اعصاب انسان را ضعیف میکند. حتّی انسان حلیم را! حتّی انسان عاقل را! دشوار است که انسان بتواند در هر شرایطی عنان رفتارش را در دست عقلش بسپارد. مگر انسان توفیق آن را پیدا کند که به شکل وجودی متوجّه ساحت قدس شود. ذکر بگوید و گرم شود.
👈نمیدانم چرا ولی در این تنهایی یاد نوجوانی افتادم که وقتی بچه بودم با هم بازی میکردیم. البته من اندکی از او بزرگتر بودم. در همان کودکی سالها پیش سرطان گرفت و مرد!
👈یاد وقتی افتادم که با پدرم به عیادتش رفتیم. پدر آن نوجوان گفت این پسرم صبرش را از دست داده! ممکن است به شما فحش بدهد! پدرم گفت اشکال ندارد. خدا پدرم را رحمت کند. دوست داشت برای رضای خدا کار کند.
👈اندکی ساکت نشستیم و چند عدد فحش نوش جان کردیم و بلند شدیم. الان بهتر آن نوجوان را درک میکنم. خدا رحمتش کند.
🔸ای جانها به فدای تو یا ابا عبد الله! اشک از چشمانم جاری شد. یاد آن صحنه ای افتادم که ملائکه ی آسمان از صبر مولایمان به تعجّب افتادند: «قَدْ عَجِبَتْ مِنْ صَبْرِكَ مَلَائِكَةُ السَّمَاوَاتِ»😭 هر کس جسارتی کرد و ضربه ای زد! تا آن زمان که مولایمان را از اسب به زمین انداختند!
«قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبِينُكَ، وَ اخْتَلَفَتْ بِالانْقِبَاضِ وَ الِانْبِسَاطِ شِمَالُكَ وَ يَمِينُكَ، تُدِيرُ طَرْفاً خَفِيّاً إِلَى رَحْلِكَ وَ بَيْتِكَ، وَ قَدْ شُغِلْتَ بِنَفْسِكَ عَنْ وُلْدِكَ وَ أَهْلِك»
🔹خواب و بیداریم کاملا به هم ریخته! به خواب رفتم. دیدم در مزرعه ای آشنا پر از درختان بادام با پدرم حرکت میکنیم. لبخند میزد و راه میرفتیم. برای این نقلش کردم که قدر والدینمان را بدانیم. نه اینکه مانند من خواب این عزیزان را دیگر ببینید!
👈برویم پایشان را ببوسیم و بخواهیم برایمان دعا کنند. اگر از دنیا رفته اند بر سر قبرشان برویم و صورت بر قبر بگذاریم و ناله بزنیم. خدا دوست دارد از راه والدین فیوضاتش را بر بندگانش جاری کند.
🔹به شکل عمیقتری متوجّه نعمت بزرگ سلامتی شدم. همینکه مقداری این توجّهم عمق گرفت احساس همدردی بیشتری با مریضان در بیمارستانها کردم و دعای عمیقتری برای شفای آنها کردم.
✅آدمی تا درک نکند نمیتواند بخواهد و تا عمیق درک نکند نمیتواند عمیق بخواهد!
🔹با خودم گفتم به راستی بیمارانی که ایمان ندارند چه دارند؟! برای من خیلی دلگرمی بزرگی است که احساس میکنم این رنج و سختی به نوعی تمحیص است. شاید خداوند متعال دیده آلودگیم زیاد است خواسته ولو اندکی از این آلودگی ها از من روسیاه هم قبل از آمدن ماه ضیافتش کمتر شود. خدا میداند چه دلگرمی بزرگی است. آنهایی که این باورها را ندارند چه میکنند؟!
«طَهِّرْنِي مِنْ دَنَسِ مَا أَسْلَفْتُ، وَ امْحُ عَنِّي شَرَّ مَا قَدَّمْتُ، وَ أَوْجِدْنِي حَلَاوَةَ الْعَافِيَةِ، وَ أَذِقْنِي بَرْدَ السَّلَامَةِ، وَ اجْعَلْ مَخْرَجِي عَنْ عِلَّتِي إِلَى عَفْوِكَ، وَ مُتَحَوَّلِي عَنْ صَرْعَتِي إِلَى تَجَاوُزِكَ، وَ خَلَاصِي مِنْ كَرْبِي إِلَى رَوْحِكَ، وَ سَلَامَتِي مِنْ هَذِهِ الشِّدَّةِ إِلَى فَرَجِك»
💡به ذهنم خطور کرد ببین چقدر این بدن مهم است. چقدر نعمت بزرگی است. ببین چطور وقتی مریض میشوی این روح را به زحمت می اندازد!
👈نمیتوانی به آن چیزهایی که میخواهی بپردازی! ببین چقدر گرفتن عنان خیال برایت سخت شده! خودش هر طرفی که بخواهد میرود! ولگردی میکند! به زحمت میتوانی جمعش کنی! ببین چقدر سختت است توجّه به ذکر کنی!
👈قدر این نعمت را بدان. در سلامتی اش بکوش. مسامحه نکن. قبلا اینقدر نقش بدن در احوالات روح برایم جلوه نکرده بود. دوست داشتم عبادت کنم ولی نمیتوانستم. با خودم گفتم وقتی خوب هم میشوی اینقدر سرت چیزهای مختلف ریخته اند که درست نمیتوانی عبادتت را بکنی!
👈باید مدام بدوی فلان مطلب و فلان کتاب و فلان پایان نامه را انجام دهی! یک فکری برای حال خودت بکن.
🔸وقتتان را نمیگیرم. خیر الکلام ما قلّ و دلّ! ای جانها به فدای تو ای زینت عبادت کنندگان! جان مطلب را در آن فرازهای صحیفه ی مبارکه چه زیبا فرموده که:
«اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا لَمْ أَزَلْ أَتَصَرَّفُ فِيهِ مِنْ سَلَامَةِ بَدَنِي، وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا أَحْدَثْتَ بِي مِنْ عِلَّةٍ فِي جَسَدِي فَمَا أَدْرِي، يَا إِلَهِي، أَيُّ الْحَالَيْنِ أَحَقُّ بِالشُّكْرِ لَكَ، وَ أَيُ الْوَقْتَيْنِ أَوْلَى بِالْحَمْدِ لَك ...»
باسمه تبارک و تعالی (۳۸۱)
«تلاش نافرجام حضرت عیسی برای آشتی دادن ابلیس و خدا»
🔹وقتی به این همه شرور و ظلمات بر روی زمین از مشکلات داخلی و خارجی مینگرم به یاد مبارزه ی تاریخی آن خاک روحانی با ابلیس می افتم. همان خاکی که خداوند متعال وقتی از روح خود در او دمید فرمان داد همه خلائق در برابر او به سجده بیافتند. همان فرمانی که دیگر ابلیس در آن مردود شد و همه زیبایی هایش از او گرفته شد.
🔸مقام و منصبش از او سلب شد. مطرود درگاه ربوبی شد. ابلیس و پیروانش اعتراض کردند که این به دور از عدالت است. کار را به آنجا کشاندند که علنا گفتند تو خدا نیستی! این ابلیس معبود ماست. شبهه ای اخلاقی کردند؛ گفتند تو اگر خدا بودی اینگونه ظالمانه حکم نمیکردی! البته ریشه ی این شبهه استکبار آنها بود! نه اینکه واقعا شبهه ای برایشان رخ داده باشد. استکبارشان برایشان تولید شبهه کرد.
🔹آخر خداوند متعال که نفرمود بر این مشت خاک سجده کنید! وقتی از روح خود در آن دمید بعد از آن فرمان سجده را داد: «فاذا سَوَّیتُه و نفختُ فیه من رُوحِی فَقَعُوا لَه ساجِدِینَ»؛ نه! مشکل همان استکبار بود. حسادت بود. ابلیس به نوعی دست به شورش علیه خداوند متعال در بین مخلوقات الهی زد! طرفداران زیادی از اجنّه برای خود پیدا کرده و انسانهای بسیاری را در حزب خود قرار داد.
🔸امام صادق علیه السلام در روایتی که مرحوم کلینی در کافی نقل کرده همین را متذکّر میشود که ابلیس بین آتش و خاک قیاس کرد! مشکل این اهل قیاس همین قیاسهای باطل است. اگر میخواست واقعا قیاس کند باید میان آتش با آن جوهری که با آن خداوند متعال آدم را آفریده بود قیاس میکرد؛
👈آن وقت دیگر شبهه ای نبود که آن جوهر بسی نورانی تر و درخشنده تر از آتش است:
📖«إِنَّ إِبْلِيسَ قَاسَ نَفْسَهُ بِآدَمَ فَقَالَ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ وَ لَوْ قَاسَ الْجَوْهَرَ الَّذِي خَلَقَ اللَّهُ مِنْهُ آدَمَ بِالنَّارِ كَانَ ذَلِكَ أَكْثَرَ نُوراً وَ ضِيَاءً مِنَ النَّارِ»
⚪دیگر شد آنچه که شد! همه اش هم بر اساس قضا و قدر الهی بود. به نظرتان اینجا نمیتوان یک پرسشی را مطرح کرد؟ اینکه اگر فرضا ابلیس را به خطایش واقف کنیم و او را بترسانیم و با او گفتوگو و مذاکره کنیم شاید توبه کند؟! اگر توبه کند مشکل بشر هم حل میشود. این همه ظلمات و شرور که در زمین به راه افتاده به خاطر ابلیس و شیاطین است.
👈یکبار برویم با آنها مذاکره کنیم. یک سری دیپلمات بفرستیم و یک مذاکره برد برد به قول امروزی ها داشته باشیم. حل میشود. اگر میشد چه میشد؟! به نظرتان فکر بکری نیست؟! تخیّلش هم جالب است.
👈در روایات برخورد ابلیس با برخی از انبیاء الهی مانند حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام آمده است. یکی را در حدیث برنُس ذو الوان مفصّل نقل کردم.
🔹حالا دیگر بعد از این چیزی نمیتوان گفت ولی به عنوان یک نقل برایم قابل توجّه است. در باب ۵۱ انجیل برنابا جریان صحبت حضرت عیسی با ابلیس را نقل کرده است. جریانی که دقیقا حضرت عیسی با همین نیّت که ابلیس را توبه دهد تا این همه ماجراها بخوابد وارد مذاکره با شیطان شد. مطابق قواعد و قابل تأیید است. در حدّ لااقل نقل ضعیفی قابل توجّه است.
👈خدا رحمت کند آیت الله بهجت تقریبا تمام انجیل برنابا را جز در موارد انگشت شمار صحیح میدانستند. مطالب این باب را دیدم خالی از لطف نیست که بیاورم:
📖یسوع فرمود: حق میگویم شما را؛ به درستی که من مهربان شدم بر شیطان چون دانستم افتادن او را؛ نیز مهربان شدم بر جنس بشری که او را میفریبد تا گناه کند. از این رو نماز گزاردم و روزه گرفتم از برای خدای که با واسطهٔ فرشته خود جبرئیل به من عطا فرمود چه طلب میکنی ای یسوع،و مطلب تو چیست؟
📖جواب دادم: ای پروردگار، تو میدانی کدام بدی است که شیطان سبب آن بود و این که به واسطه فریب او بسیاری هلاک میشوند. او آفریده شدهٔ توست ای پروردگار، پس به او رحم کن ای پروردگار، خدای فرمود: ای یسوع، ببین که همانا من از او میگذرم. پس او را وا بدار بر این که فقط بگوید ای پروردگار من، هر آینه به تحقیق خطا کردم؛ پس به من رحم کن. در این صورت از او گذشت خواهم کرد و خواهم برگردانید او را به حال اولش.
📖یسوع فرمود: چون این را بشنیدم بسی خوشحال شدم، در حالتی یقینکننده بودم به این که من این صلح را به جا آوردهام. لهذا شیطان را خواندم؛ پس آمده، گفت: چه باید بکنم از برای تو ای یسوع، جواب دادم: به درستی که تو خودخواهی کردی ای شیطان، من خدمت تو را دوست ندارم جز این نیست که تو را خواندم، برای آن چه که صلاح تو در آن است.
📖شیطان جواب داد: هر گاه تو خدمت مرا دوست نداشته باشی، پس به درستی که من دوست ندارم خدمت تو را؛ زیرا من شریفترم از تو! پس تو نیستی لایق این که مرا خدمت کنی. تویی کسی که او گِل است، اما من روحم. پس گفتم: این سخنان را بگذاریم. بگو به من مگر خوب نیست این که برگردی به جمال اوّل و حال اوّل خود؟
📖تو میدانی این که فرشته میخاییل زود است بزند تو را در روز بازخواست به شمشیر خدای، صد هزار ضربت. آن گاه زود است برسد تو را از هر ضربتی عذاب ده دوزخ. شیطان جواب داد: زود است ببینم در آن روز که کدام ما بیشتر است در کار. پس به درستی که زود است مرا باشد در آن روز یاوران بسیاری از فرشتگان و از سختترین بتپرستان در توانایی، آنان که خدای را مضطرب سازند.
📖زود است خدای بداند خطای بزرگی را مرتکب شده به راندن من از برای گِل ناپاکی. آن وقت گفتم: ای شیطان، به درستی که تو ضعیف العقل هستی و نمیدانی آن چه را که میگویی. پس آن وقت شیطان سخریهکنان سر خود را جنبانید و گفت: حالا بیا و این مصالحه را میان من و خدای تمام کن.
📖بگو تو ای یسوع، چه واجب است بر من؛ زیرا تو درست دانشی. جواب دادم: واجب است تکلم به دو کلمه فقط. شیطان پرسید آن دو کلمه چیست؟ جواب دادم: آن دو این است که بگویی گناه کردم؛ پس به من رحم کن. شیطان گفت: به درستی که من با خوشی این مصالحه را قبول میکنم،هر گاه این دو کلمه را خدای به من بگوید.
📖پس گفتم: باز شو از من ای رانده شده. زیرا تویی گناهکار پدیدآورنده هر ستم و گناه. لیکن خدای است دادگر منزّه از گناهان. پس شیطان با ولوله باز شد و گفت: به درستی که امر چنین نیست ای یسوع، لیکن تو دروغ میگویی تا خشنود سازی خدای را. آن گاه یسوع فرمود به شاگردانش: حالا ببینید که چگونه خواهد یافت رحمتی را. شاگردان جواب دادند: هرگز نیابد، ای پروردگار، زیرا او ناتوبهکار است.
باسمه تبارک و تعالی (۳۸۲)
«بابا شغل تو چیه؟!»
«هویّت طلبگی»
🔹تا کنون چند بار برخی عزیزان از من رو سیاه خواسته اند در مورد هویت طلبگی چیزی بنویسم. هیچ وقت میل درونی در خودم برای ابراز نظر در این زمینه احساس نمیکنم. خیلی حرمت برای آن قائلم که نکند با بیان چون منی آلوده شود. راستش از زیر بارش فرار میکردم.
🔸دختر کوچکم رویش را به سمت من کرد و گفت: «بابا شغل تو چیه؟!» انتظار داشت پاسخی بشنود که برایش قابل درک باشد. شغلهایی که میشناسد خیاط و سوپری و بستنی فروشی و مثل اینهاست. حالا من باید پاسخ این فرزند دلبندم را چه میدادم؟! گفتم بابایت روحانی است.
👈او که نفهمید چه میگویم. ولی به دلم افتاد بعد از استخاره مطلبی کوتاه در مورد هویت طلبگی بنویسم. بدون هیچ آداب و ترتیبی در این زمینه هر چه دل تنگم بر زبان جاری میکند را میخواهم بگویم. میخواهم به مدد الهی مختصّات شغلی یک طلبه را در جغرافیای طلب انسانی با زبان دیگر بیان کنم.
✅رفقا همه ی بنی آدم طلبه اند! ولی مهم آن است که طالب چه اند؟! راستی همّتت چیست؟! همّتت را بگو تا قیمتت را بگویم. با چه حال و هوایی روز و شب میگذارنی؟! در سر سودای چه داری؟! خوردن و خوابیدن؟! اسم و آوازه و صیت؟! مال و منال؟! یا در طلب آن نور ازل و ابد افتاده ای؟! آن حیّ قیّوم!
🔹وقتی میبینم در طلبگی برخی دچار بحران هویّت میشوند قلبم به درد می آید. حالا میدانم خودم بیچاره ی روزگارم ولی غیرت دینی ام عجیب من را تکان میدهد. خیلی اندوهگین میشوم. آخر چه میگویی؟! کدام بحران هویّت؟! ای وای بر ما! میدانیم از چه مسیر پر عظمتی صحبت میکنیم؟!
😔حقّا که کودکیم! خامیم! جاهلیم! بر روی گنج سعادت نشسته ایم و غصّه ی سعادت را میخوریم!
🔸رفقا این عالمی که میبنیم! این آسمانها و زمین و جنگلها و دریاها و صحراها بیهوده آفریده شده؟! از روی اتّفاق و بدون شعور سابق به وجود آمده؟! این عالم صاحبی ندارد؟! بیهوده آمده ایم؟! بیهوده میرویم؟! اگر نه پس ما چه ایم؟! از کجا آمدیم؟! کجاییم؟! به کجا میرویم؟! ما فقط آمدیم چند صباحی بخوریم و بخوابیم و خاک شویم؟! خبر دیگری نیست؟! مردیم و معدوم شدیم؟!
🔹این عزیزان ما که سالها کنارمان بودند و از کنارمان رفتند وجودشان در حد خاکی و نباتی تنزّل کرد؟! این همه ماجراهایشان اینگونه تمام شد؟! راستی هیچ خبری نیست؟! هیهات که خبرهاست! افسوس که نبأ عظیم در پیش است! «قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظيمٌ * أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ»!
🔸و افسوس که آدمی چه غافل روز و شب میگذارند! تمام همّ و غمّش را بر سر چیزی گذاشته که خود یقین دارد به او خیانت خواهد کرد! برایش نخواهد ماند. و چه جهل بزرگی است این جهل! و چه ماجرای اسرار آمیزی است این ماجرا! خدا کند نوری هم بر این دلهای ما بتابد. درک این سخت است که قبرستان نهایت این عالم ملک است؟! آیا برای چنین چیزی روز و شب میگذرانی؟! و چه تلنگر بزرگی است برای آنان که دلی بیدار دارند!
🔹رفقا حیف نیست غصه ی این دنیای پست را میخوریم؟! میدانم کم و زیاد دارد! ناملایمات دارد! ولی وقتی میدانی میگذرد و تمام میشود غصّه چه را میخوری؟! «هان گذران است جهان شاد باش»! اگر میخواهی غصّه بخوری غصّه ی آن را بخور که با تو خواهد ماند! همانکه تا ابد با توست!
😔و دیگر چه بگویم؟! سبحان الله! یا للعجب! یا للعجب! رفقا خدا میداند چه معرفتهای پر عظمت و بکر و نابی در پس پرده ی غیب دارد انتظار ما را میکشد! معرفتهایی که اگر هر کدامش شکارمان شود از دنیا و ما فیها دل خواهیم کند! خواهیم فهمید اینجا وطن ما نیست.
🔸رفقا انوار عالیه منتظرمان هستند. پاکان و صدّیقان و اولیاء دارند صدایمان میکنند. آن نور ازل و ابد منتظر ماست! ما را از کنگره ی عرش میزنند صفیر! یعنی میشود زمانی هم ما متوجّه آن انوار مقدّسه شویم؟! میشود متوجّه آن نورهای پاک شویم؟! میشود به آن سرچشمه ی بهجت و حیات با جان و دل رو کنیم؟! هموکه: یسبح له ما فی السموات و ما فی الارض الملک القدوس العزیز الحکیم!
🔹رفقا ما وقتی به حوزه آمدیم برای چه آمدیم؟! نوعا عطشی معنوی داشتیم. یک کشش شیرین مبهمی بود. ولی یک چیز را به یادگار از این برادر کوچکتان داشته باشید؟! نگذارید مانند من مسکین این کشش شیرین از یادتان برود! نگذارید با این درسها و عناوین و وظیفه تراشی ها دچار طول امل شویم! این کشش شیرین همان پیک دیار آشنایی است. همان است که عاقبت قرار بود ما را سرمست سعادت ابدی کند. ما برای چه حوزه آمدیم؟! برای آن کشش معنوی مرموز! برای آن نور آسمان و زمین! ما آمدیم به او نزدیکتر شویم.
🔸رفقا کی میخواهیم بفهمیم گمشده ی ما آن نور ازل و ابد است؟! این همه آشفته حالی ها و پریشان حالی ها به خاطر دوری ما از آن نور پاک است. ما در پی آن نور به حوزه ی نوری اهل بیت عصمت و طهارت آمدیم. ما که هدف دیگری در ابتدا نداشتیم! نکند یادمان برود! نکند فراموشمان بشود!
🔹با خدا راز و نیاز کنیم و بگوییم ای الله! گمشده ی ما تویی! از تو خودت را میخواهیم! دعای روز و شبمان همین باشد. لحظه لحظه ی عمرمان در پی آن باشیم تا آن نور پاک پرده هایی را از رخسار زیبای خودش برایمان کنار بیاندازد. و راستی که معنای زندگی جز این شوق و تمنّا چیست؟! و چه غافلند آنها که این را نمیدانند! آمدیم حوزه تا به تو نزدیکتر شویم. رب أنعمتَ فزِد! آمدیم تا به رضای تو برسیم: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»
🔸آمدیم تا به لذّت و بهجت بی پایان برسیم. آمدیم تا به کانون نور و دار السلام برسیم. خدایا گمشده ی ما طلبه ها تویی! دنیا چه؟! الله اکبر! پشت سرمان انداختیم! میخواهی به ما خانه بده یا نه! ماشین بده یا نه! پست و مقام بده یا نه! ما آمدیم که فقط به تو برسیم. یا ابا صالح ما خودمان را به شما فروختیم. غصّه ی ما این است که از شما دور افتاده ایم.
🔹ای بدبختی که روز و شب همّتت شده جمع مال و منال و مقام! این هم شد همّت؟! در این خانه های کذایی و ماشینهای کذایی مینشینی و از خدا و معادت غافلی! خیال میکنی هنر هم کرده ای؟! ای بیچاره! ای بد بخت! از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست! یا اشباه الرجال و لا رجال! با این حال و هوای جهنمی عمر شریفت را گذراندی! برای ابدیتت چه با خودت خواهی برد؟!
🔸ما آمدیم حوزه تا برای خودمان کاری کنیم. تا برای قوممان کاری کنیم. تا همّت خدایی پیدا کنیم. تا از این ظلمات که بنی آدم همه درگیرش شده اند به نور برویم. ما بحران هویّتی داریم؟! اگر کسی در عالم قرار است بحران هویّت نداشته باشد همین ما طلبه ها باید باشیم. به شرطی که طالب آن نور ازل و ابد باشیم. در پی عروج به عالم انوار باشیم.
🔹رفقا مگر ما به چیزی جز آنچه فطرت انسانها به آن فرا میخواند دعوت میکنیم؟! همه عاشق و شیفته و شیدای خداییم! خبر نداریم! اگر به یقین نرسیم نمیتوانیم داعی الی الله شویم! برای اینکه به یقین برسیم چه کنیم؟! تا میشود همتمان را بلند کنیم. توسّل به حضرت ولی عصر کنیم. از زبانمان شروع کنیم. مدّتی سعی کنیم زبانمان بعد از عقلمان کار کند! چشم و گوشمان را مراقب باشیم.
🔸فضای مجازی زهر مار شده است! خدا میداند که چه جهنّمهایی که در زیر آن زبانه نکشیده است! تا دست دشمنان خدا و شیاطین است همین است! همینطور بی حساب و کتاب برویم و هر چه خواستیم ببینیم و بشنویم؟! نان امام عصر را میخوریم و اینطور؟! بدانیم که عنایت ویژه ی امام عصر روی تک تک طلبه ها سایه دارد. فقط باید خود را برای حضرت شیرین کنیم. باید زرنگ باشیم. معلوم نیست چند صباحی دیگر در این سرای فانی باشیم!
🔹آنقدر درب آستان این اولیاء الهی را بزنیم و بزنیم تا شاید خبری آمد! میدانی چرا میگویم مدام درب خانه ی حضرت را بزن؟! حضرت باز نمیکند؟! نه! آنقدر درب بزن تا یک لحظه ی صادقانه ای نصیبت شود که در آن لحظه واقعا درب حضرت را دیگر صادقانه زده باشی! و خواهی دید که او چه کریمانه آغوشش را برایت خواهد گشود! ای جانها به فدای آن لبخند و آغوشی که آدم و بنی آدم تشنه ی لحظه ای از آن است و خبر ندارد!
🔸کدام بحران هویّتی؟! مدّتی چنین باشیم و مخلصانه کار کنیم. کم کم باطن و ظاهرمان یکی میشود. بلکه باطمان بهتر از ظاهرمان میشود. و اگر چنین شد بدانیم دیگر وارد حوزه ی صدق شده ایم! طهارت دائمی و ترک گناه دائمی و توجّه عمیق و همّت بلند دیگر برای جلب فیوضات کافی است. بعد از آن آرام آرام آن نورها و بارقه ها خواهد آمد. شرح صدرها روی خواهد آورد! همانها که صلاح امر اوّلین و آخرین در آنهاست. همانها که غم روزگاران را از سرمان خواهد برد!
🔹این نورها وقتی بیاید دیگر طلبه وارد مرحله ی دیگری از طلبش میشود. و کار به آنجا میکشد که مدام به سمت آن سرچشمه نزدیک و نزدیکتر میشود! اگر زمانی میگفت خدا کو! دیگر کم کم به دل و زبانش میافتد عالم کو؟! رفقا حیف نیست مانند کودکان خام غصّه ی دنیای دنی را بخوریم؟! اینکه دنیا به ما فشار میدهد؟! اینکه به ما احترام نمیگذارد؟! فاذا رأیت الفقر مقبلا فقل مرحبا بشعار الصالحین! خودش کمک برای ماست. مگر دل کندن از این دنیا آسان است!
🔸کار را برایمان آسان کرده اند! دعوتمان کرده اند! پاشو! تنبلی را کنار بگذار! روز و شب عبادت کن! عبادت علمی و عملی! این درسها که میخوانی را عبادت بدان!
منشین چنین زار و حزین چون روی زردان
شعری بخوان سازی بزن جامی بگردان
ره دور و فرصت دیر امّا شوق دیدار
منزل به منزل میرود با رهنوردان
🔹درس هم که میخوانی برای خدمت به دین و این حرفها درس نخوان! فقط برای خدا درس بخوان! از همین ابتدا او را نشان کن! اگر خدا خواست خودش برای خدمت به دینش از آن استفاده کند. اختیار با اوست. اگر چنین کنی درست میشود عبادت. رفقا خدا میداند چه سعادتها و بهجتهایی دارد انتظار ما را میکشد! «أرضیتم بالحیاة الدنیا من الآخرة» برخیزیم که وقت کوتاه است. جز یکبار طلوع و غروب در این دنیا را نخواهیم داشت.
🔸ما طلبه هستیم یعنی طالب آن نور ازل و ابدیم! طالب راه آن ائمه ی نوریم. طالب آنیم که از ظلمات خود را به وادی نور برسانیم. طالب آنیم که از این بندگان ظلمت زده ی خدا دستگیری کنیم. خدا میداند هر وقت این آیه ی شریفه را تکرار میکنم برایم تکان دهنده است:
«قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكين»
🔹زیر این «علی بصیرة» اقیانوسی از معارف الهی مواج است و زیر آن اقیانوس نیز اقیانوسها تا هفت اقیانوس! چه خیال کرده ایم؟! فکر کرده ایم بدون زحمت میشود؟! بدون مبارزه با این أنانیت و دیو نفس میشود؟! بدون تکذیب شیاطین میشود؟! بدون توکّل و توسّل میشود؟! در همین دنیا هم این پولها و مقامها مگر کم از انسان کار میگرید؟! حالا از فرش به عرش رسیدن و به قلّه ی سعادت و بهجت و سرور رسیدن زحمت نمیخواهد؟!
🔸وقتی از بحران هویتی طلبه میشنویم چه باید بگوییم؟! وقتی از نگرانی آینده میگوید از کدام آینده میگوید؟! آیا یادمان رفته که ما برای پیدا کردن گمشده ی عالم و آدم که خود خداست آمده بودیم؟! آینده ی طلبه باید رسیدن به آن سرچشمه ی هستی باشد و بس! باید نزدیکتر شدن دائمی به سرچشمه ی سعادت و آمادگی برای لقاء الله باشد و بس! باید سربازی زیر لوای حجت کبرای پروردگار حضرت بقیه الله الاعظم باشد و بس!
🔹ای طلبه های آن نور ازل و ابد! خاک بر سر آن دنیا و ثروتها و مقامهایی که خودش را میخواهد از شما سفید رویان و نیکبختان عالمین دریغ کند! راستی دنیا میخواهد ما را از ناکامی هایش بترساند؟! عمامه مان را بپراند؟! از فقر بترساند؟! از تمسخر و استهزاء ابناء الدنیا بترساند؟! چه بشارتی! چه سعادتی! بگذار این مار خوش خط و خال هر چقدر میخواهد برایمان زشتتر جلوه کند. تا از او بیزار شویم و دل را یکسره از او بکنیم! همان دل کندنی که همانا و اتصال به جمع پاکان درگاه الهی همان! (الهی اخرج حب الدنیا من قلبی و اجمع بینی و بین المصطفی و آله)
📖وَ عَنِ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: هَبَطَ إِلَیَّ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فِی أَحْسَنِ صُورَةٍ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ الْحَقُّ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ إِنِّی أَوْحَیْتُ إِلَی الدُّنْیَا أَنْ تَمَرَّرِی وَ تَکَدَّرِی وَ تَضَیَّقِی وَ تَشَدَّدِی عَلَی أَوْلِیَائِی حَتَّی یُحِبُّوا لِقَائِی وَ تَیَسَّرِی وَ تَسَهَّلِی وَ تَطَیَّبِی لِأَعْدَائِی حَتَّی یُبْغِضُوا لِقَائِی فَإِنِّی جَعَلْتُ الدُّنْیَا سِجْناً لِأَوْلِیَائِی وَ جَنَّةً لِأَعْدَائِی.
باسمه تبارک و تعالی (۳۸۳)
«گام دوم انقلاب ایرانیان برای غلبه بر شیطانی در نقاب لیبرالیسم»
🔹قبل از انقلاب شکوهمند اسلامی با کنار رفتن تدریجی جریانهای اسلام گرا سه جریان عمده فعالیتهای مؤثر اجتماعی را میدان داری میکردند. یکی جریان سلطنت طلب بود که متّکی بر میراث تاریخی این آیین حکمرانی به حیات خود ادامه میداد. زمانی بسته به نیاز و برخی باورهای شخصی به دین نزدیک میشد و زمانی از آن فاصله میگرفت.
👈در این اواخر و با شروع عصر پهلوی دیگر رسما و علنا پرچم مبارزه با دین را برافراشت. به گونه ای هم با طرح مناسب هاضمه ی خود به دنبال غربگرایی متناسب با اغراض سلطنت طلبانه ی استبدادی افتاده بود تا خود را به گونه ای مشروع جلوه دهد
👈جریان دوّم جریان غرب گرا و در ادامه غرب زده و لیبرالی بود که سلطنت را اساسا منافی اهداف خود میدانست. اینها نیز هر از چند گاهی برای برخی اهداف خود با سلطنت همکاری هایی علیه دشمن مشترکشان که همان دین بود داشتند و یا احیانا تلاشهایی برای پیش برد اهداف دیگرشان در جامعه نمودند ولی هیچ گاه نتوانستند آرمان نهایی خود را که یک حکومت کاملا غربی است محقق کنند
👈نماد اینها به نوعی مشروطیت و مرحوم مصدّق است که نمیدانم اگر با حمایت قاطع نهاد دین به موفقیت نسبی نمیرسید دیگر چه افتخار قابل ذکری در تاریخ ایران میتوانستند برای خودشان دست و پا کنند؟! در ادامه افراد این جریان بعضا مخالفتهای جدّی با نظام سلطنت داشتند.
👈همین بختیار هم از جمله ی این مصدق پرستانی بودند که پیشنهاد وی به نوعی اقدام اصلاح طلبانه توسّط شاه برای مماشات با انقلاب ایرانیان بود! فکر میکردند درد مردم ما این است!