eitaa logo
بذل الخاطر
935 دنبال‌کننده
905 عکس
1 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۵) «نسبت دعوت پیامبران و ارسطوییان در زمینه راه رستگاری انسان» «برهان و فلسفه یا ایمان و عمل صالح؟» «نقدی بر تاریخ فلسفه و میزان کامیابی فردی و اجتماعی آن در ایصال پیروانش به قله سعادت» 🔹آخر شب به برخی آثار ارسطو مراجعه کردم. بعد از نماز صبح هم به بهانه ای کتابی فلسفی گشودم. با توجّه به تجربه ی طولانی و مکرّری که از ارتباط و انس با کتب فلسفی از طرفی و کتب دینی و قرآن کریم از طرف دیگر داشتم به فکر فرو رفتم که تفاوت قرآن با این تفکّرات ارسطویی و نو ارسطویی در چیست؟ تفاوت قرآن و برهان در چیست؟ 🔸دقیقا کجای کار یک دو راهی پیدا میشود که یک طرفش به قرآن میرسی و طرف دیگرش به برهان؟! مسأله در کدام گردنه است؟ 💡به ذهنم مطلبی خطور کرد که آن را بذل میکنم. 👈مسأله از انسان این موجود پر رمز و راز عالم هستی و سعادت او نشأت میگیرد. ورای همه ی هیاهوها مهمترین امر آن است که انسان مشغول رشد و کمال واقعی و سعادتش باشد. به تعبیر ابن سینا در دانشنامه ی علایی: 📖«رستگارى مردم به پاكى جان است، و پاكى جان به صورت بستن هستيهاست اندر وى، و به دور بودن از آلايش طبيعت، و راه بدين هر دو به دانش است» 👈آیا تا اینجای کار بین ارسطوییان و پیامبران تفاوتی هست؟! تفاوتی نیست. همه ی ماجرا از اینجا آغاز میشود که این چه معرفتی است که پاکی جان و سعادت انسان به آن گره خورده است. و راه به دست آوردنش چیست؟ در اینجا یک چهار راه بزرگ در تاریخ بشر به وجود آمده است. ⬇️
🔸«راه دنیا گرایان»🔸 راه نخست آن نوعی بازگشت به عقب و تقلیل دادن انسان به بدن و همین زندگی دنیایی است. اینکه همه چیز در همین زندگی دنیاست و انسان حقیقتی ورای آن ندارد. این همان راهی است که اکثر بشر و ابناء الدّنیا آن را نظرا یا عملا پیمودند. با فکرشان یا رفتارشان میگویند عالم غیبی در کار نیست. همه ی سعادتها در همین عالم شهادت و طبیعت است. روشن است که هر کسی عظمت انسان را دریافته و اهل فضیلت و حکمت است هیچگاه به این راه تن نمیدهد. برای انسان فاضل سه راه دیگر باقی میماند. 🔸«راه مرتاضان و عرفانهای بشری»🔸 «نظریّه ی خلوت و ریاضت» یک راه این است که به شکلی خودش با پای خودش و با کمک برخی اساتید بشری و تجربه ها و علوم آنها متوجّه عالم غیب شده و به سوی دیار عجایب و ناشناخته ها قدم بردارد. روشن است که این راه هم معرفت و عمل میخواهد. این راه همان راه مرتاضین و عرفانهای بشری است. راه اوپانیشادها و ریاضتها و رهبانیّتهای سخت و نفسگیر شرقی است. 👈عرفانهای بشری بیش از آنکه مبتنی بر دانش باشند مبتنی بر عمل هستند. گویا در عرفان بشری یک افراطی در عمل نسبت به دانش پیدا شده است. بلکه دانش و خردورزی را نکوهش هم کرده و آن را مانع سلوک در عوالم غیبی میدانند. 🔸«راه فلاسفه و ارسطوییان»🔸 «نظریّه ی برهان و یقین بالمعنی الاخص» راه دیگر طریقی است که مخصوصا در یونان باستان گشوده شد. آنهم اینکه میتوان با ره توشه ای به نام «فلسفه» راهی عالم غیب شده و به سعادت نهایی رسید. ولی چگونه؟! یک نظریّه ی مهمّی در اینجا ابراز شد که تاریخ بشر را متأثّر از خود کرده است. آن هم اینکه سعادت بشر با معرفت گره خورده و این معرفت را باید کسب نمود. ولی آیا کالای تقلّبی معرفت وجود ندارد؟! به دامن کدام معصوم و به ذیل کدام ریسمان محکم و عروة الوثقایی باید چنگ زد؟ 👈در اینجا نظریّه ای به نام امکان وصول به «یقین بالمعنی الاخصّ» را ارسطو بیان نمود که بر اساس آن ذهن انسان میتواند به وسیله ی خاصی به «ضرورت صدق» برسد. به معرفت ناب ابدی غیر قابل تحوّل و زوال برسد. 👈ولی وسیله ی رسیدن به این یقین بالمعنی الاخصّ چیست؟ وسیله کسب این معرفت یقینی در توانمندی ذهنی شگفت انگیز و سوار شدن به براق اسرار آمیزی به نام «برهان» یا همان قیاس یقینی است! وسیله و دستاویزی که برای نخستین بار در تاریخ بشر به شکل روشنی ارسطو آن را کشف کرد. 👈آری حقیقتا یکی از بزرگترین اکتشافات تاریخ بشر کشف امکانی به نام «یقین بالمعنی الاخص» و وسیله ای به نام «برهان» بوده است. بر این اساس تنها راه برای سعادت انسان چنگ زدن به عروة الوثقای برهان است. کسی که طالب سعادت و سلوک عوالم غیب است ضروری ترین امر برای او یاد گرفتن برهان است و برهان و برهان! به تعبیر دقیق ابن سینا در ابتدای صناعت جدل از منطق شفا: 📖«أهم الأشياء بالإنسان أن يشتغل بما يكمل ذاته الشخصية، ثم يشتغل بما ينفع نوعه، أو يحفظ نوعه. و ذات الإنسان بالحقيقة إما أن تكون هى النفس الناطقة، أو تكون هى الجزء الأشرف، و هى الشي‏ء المقصود تكميله من ذاته کمالها مکسوب بمعرفة فمنه ما هو معرفة فقط و منه ما اهو معرفة لما یعمل به و المعرفة المکسوبة هی بالقیاس الیقینی و القیاس الیقینی هو البرهان فیجب أن یکون الانسان معتنیا أوّل شیء بمعرفة البرهان» 🔹دقت کنید چه میگوید! تعبیر اینها و ادّعای فلاسفه خیلی سنگین است! یعنی اگر انسانی واقعا انسان باشد و به فکر سعادت و معادش باشد واجب و ضروری است که در رأس همه ی فعالیتهایش برهان را بیاموزد و یادگیری برهان نیز منوط به زانو زدن در برابر معلّم اوّل ارسطو و یادگیری قانون اوست. همان چیزی که انسان را به مقام عصمت در سیر مسیر سعادت و ضرورت صدق میرساند. پیامبر تو، امام تو و رهبر و پیشوای تو در این راه بزرگ برهان است. صدّیق اکبر و فاروق اعظم برهان است. معلّم تو هم در این مسیر ارسطو و ارسطوییان اند. 👈درست است که در راه فلاسفه هم بخشی از این معرفت مربوط به معرفت عملی است و با عمل و ریاضت برای رسیدن به عدالت نفسانی و پیدا کردن هیئت استعلائی نسبت به آلودگی های طبیعی گره میخورد ولی تدبّر در نظریّه ی فلسفه و همینطور اثری که در تاریخ بشر گذاشته نشانگر آن است که برخلاف راه مرتاضان و عرفا به تحسین افراطی از دانشهای ذهنی پرداخته و چندان به عمل توجّه ویژه در تعلیمش نشان نداده است. نه ریاضت و رهبانیتی دارد و نه ذکر و سحری. لذاست که شاگردان این مکتب جز نوادری نوعا اهل مکاشفات و اتّصالات نبوده اند. 👈اگر راه عرفانهای بشری و مرتاضان مشتمل بر نوعی افراط در عمل و تفریط در علم بود راه اینها هم مبتنی بر نوعی افراط در علم و تفریط در عمل است. همچنین تدبّر در نظریّه ی فلسفه نشانگر آن است که عملا به یکی از شغلها در کنار دیگر صنایع و شغلهای بشری تبدیل شده است. یک حقیقتی ندارد که با هر شغل و هر مسلکی جمع شود. ⬇️⬇️
👈آنقدر خودش وقتگیر و تخصّصی و نیازمند درس و اشتغال هست که انسان را از شغل دیگر باز می دارد. از اینجاست که فلسفه که قرار بود راهی قطعی برای سعادت بشر باشد به صنعتی در کنار دیگر صنعتهای بشری تقلیل پیدا میکند. 👈از آنجا که انسانها همگی نمیتوانند سراغ آن بروند تنها عدّه ای بسیار محدود در هر عصر موفّق میشوند این راه را بپیمایند! بقیه باید منتظر بمانند حکومت در دست یک رئیس جمهور فیلسوفی قرار بگیرد تا فوائد فلسفه به شکلی در مدینه ی فاضله به آنها هم برسد! 🔴حالا بد نیست برای اینکه جایگاه فلسفه در بین دیگر صنعتهای بشری روشن شود مطالبی در این زمینه بیان کنیم تا نسبت فلسفه با قرآن برایمان بهتر روشن شود. در نگاه فلاسفه صنعتهای بشری به دو قسم صنعتهای قیاسی و غیر قیاسی تقسیم میشوند. منظورشان از صنعت چیست؟! در اصطلاح فلاسفه از همان عصر ارسطو منظورشان از صنعت نوعی ملکه نفسانی است که بعد از خودآگاهی و استنباط قوانین به دست آمده باشد. 👈صنعتهای قیاسی آن صنایعی هستند که وقتی شکل میگیرند پیامدشان برخلاف صنایع غیر قیاسی به کاربردن قیاسهای ذهنی است. برای عمل و رفتاری غیر از قیاس ذهنی فراگرفته نمیشوند. صنایع غیر قیاسی مانند صنعت پزشکی و کشاورزی و نجّاری و زبان شناسی و مانند آن! 👈ولی صنایع قیاسی بشر کدام ها هستند. در نگاه ارسطوییان پنج صنعت قیاسی تا کنون شناسایی شده است. یکی همین فلسفه است و دیگری جدل و خطابه و شعر و سفسطه. روش فلسفی همان روش برهانی است که به دنبال رسیدن به علم یقینی در امور است. 👈ارسطو کتاب قانون یا همان منطق خودش را در واقع صرفا برای این صنایع قیاسی وضع کرده است. لذاست که چون پنج صنعت کشف کرده بود کتاب منطق او باید پنج باب میداشت. ولی از آنجا که همه ی این پنج تا از سنخ قیاس بودند نیازمند به باب ششمی به نام قیاس شد و از آنجا که قیاس بر مقولات مفرد و مرکّب استوار میشود نیازمند گشودن باب هفتم و هشتمی به نام باب مقولات و باب عبارت شد. 👈ولی از آنجا که ارسطو و ارسطوییان کمال بشر را در فلسفه دیدند و راه فلسفه منحصر در برهان بود عملا در تاریخ بشر صنایع قیاسی و غیر قیاسی دیگر به حاشیه رانده شد. 🔹ولی فلسفه در نگاه ارسطو به چه چیزی میپردازد؟ فلسفه به دنبال بحث یقینی پیرامون هستی است و به چهار حیطه میپردازد. انسان فیلسوف باید در این چهارتا و همه ی آنها به کمال برسد تا به سعادت واقعی اش برسد! یکی علم تعالیم است که به علم عدد، هندسه، نجوم و موسیقی تقسیم میشود و دیگری علم طبیعی است که از احوال اجسام و جسمانیّات بحث میکند و دیگری علم سیاست است که از سعادت انسان بحث کرده و از اموری سخن میگوید که اگر در جامعه ی بشری محقّق شود جامعه ی اهل سعادت شکل میگیرد. به این علم فلسفه عملی و فلسفه انسانی هم میگویند. 👈نکته ی جالب در اینجا آن است که در نگاه ارسطو اخلاق و سیاست مدن هم از سنخ علوم برهانی و فلسفه است و جای جدل و خطابه و شعریّات نیست. وظیفه ی فلاسفه است. این مطلب از منطقیات فارابی به وضوح قابل دریافت است. 👈آخرین علم و مهمترین علم فلسفه در نگاه ارسطو هم علم الهی و ما بعد الطبیعه و علم به آن چیزی است که بیرون از طبیعت است. علم به عالم غیب. 🔹از نگاه ارسطو انسان باید برای رسیدن به سعادتش در میان صنایع بشری به صنایع قیاسی بپردازد و از میان صنایع قیاسی به صنعت برهان بپردازد و همه ی علوم برهانی را مخصوصا علم الهی بیاموزد. ابزار او نیز در این سلوک علمی صناعت منطق است ولی از آنجا که به دنبال یقین و فیلسوف شدن است تنها لازم است همان سه کتاب کلّی یعنی مقولات و عبارات و قیاس و سپس کتاب چهارم یعنی برهان را بیاموزد. 👈همانطور که بیان شد راه فلسفه چند علامت سؤال جدّی دارد. یکی افراط در دانش و تفریط در عمل. در اینجا باید به ارسطوییان گفت لیس الخبر کالعیان! به تعبیر مرحوم صدر المتألّهین در اسفار: 📖«فالعلم بها إمّا أن یکون بالمشاهدة الحضوریة أو بالاستدلال علیها بآثارها و لوازمها فلا تُعرَف بها الّا معرفة ضعیفة» 👈از همین رو شیخ اشراق این اشکال را در فلسفه تشخیص داده و سعی نمود با تأسیس حکمت اشراق و برجسته کردن شأن علوم حضوری و ریاضات راه فلسفه را در طیّ مسیر سعادت تکمیل نماید. خود شیخ اشراق در همین زمینه در انتهای تلویحات میگوید: 📖«كفاك من العلم التعليمىّ طرفا فعليك بالعلم التجرّدىّ الاتّصالىّ الشهودىّ لتصير من الحكماء» 👈بلکه در ابتدای حکمة الاشراق میگوید اگر بدون ریاضات و مجاهدات صرفا شخص بخواهد به براهین و فلسفه در مسیر سعادتش تمسّک کند راه به جایی نخواهد برد: 📖«من ليس هذا سبيله فليس من الحكمة فى شى‏ء و سيلعب به الشكوک» ⬇️⬇️⬇️
👈دیگری تفریط در شأن دیگر صنایع قیاسی و صنایع غیر قیاسی بشری که باعث قیام علیه فلسفه ارسطویی در دنیای نوین و روی آوردن به علوم تجربی و رویگردانی از فلسفه ی مشّائی شد که قوامش بر نظریّه ی برهان و یقین بالمعنی الاخص بود. 👈دیگری هم تقلیل دادن شأن فلسفه به یک صنعتی در کنار دیگر صنایع بشری و شغل شدن آن از طرفی و بیرون راندن بیشتر انسانها از آن از جهت دیگر بود. 👈دیگری هم مبالغه در شأن صنایع قیاسی برهانی بود که گویا انسان طالب سعادت باید همه ی این علوم تعلیمی و طبیعی و مدنی و الهی را بیاموزد! 🔸«راه قرآن و انبیاء الهی»🔸 «نظریّه ی ایمان و عمل صالح» راه چهارم راهی بود که انبیاء الهی برای بشر گشودند. ضمن تأکید بر سعادت انسان و ضرورت معرفت و عمل و نشان دادن وطن اصلی او در پس عوالم غیب به جای دعوت انسان به ریاضتهای سنگین عرفانهای بشری و یا کشاندن آنها به آکادمی و لوکیومها و یادگیری دانش منطق و فراگرفتن کتاب برهان و علوم فلسفی آنها را دعوت به شنیدن کلام خود خالق هستی نمودند. اینجاست که مفهوم «وحی» برجسته میشود 👈وحیی آسمانی که توسّط خداوند متعال با فرشتگان مقرّبش بر قلب انسانهایی برگزیده و پاک نازل شده و معرفتی که بشر برای رسیدن به سعادت به آن نیاز دارد را به آنها تعلیم میدهد. چه معرفتهای نظری لازم و چه معرفتهای عملی مفید. 👈بر این اساس انسان صادق و دنبال حقیقت و سعادت با همان مقدار روح خداوندی و گرایش فطری به حقیقتش و همینطور با همان میزان از منطق حصولی فطری اش وقتی با اولیاء خدا و آن پاکان برگزیده مواجه شود مخصوصا با دیدن معجزات به سرعت به برهان آسمانی دست یافته و راه معرفت و تهذیب را از آنها فراگرفته و با قرار گرفتن ذیل برنامه ی تربیتی خود خداوند متعال و ولایت الهی با پرداختن به علوم وحیانی و تلاوت قرآنی نیازمندی علمی خود را تأمین نموده و با رعایت تقوای الهی نیازهای تهذیبی خود را نیز به شکل متعادلی برآورده نموده و به سرعت و بدون هزینه های زائد به مرتبه ی شهود و وصول و تقرّب خواهد رسید. 👈این راه بدون آنکه در شأن ذهن انسان مبالغه کرده و او را به دشواری های وادی برهان بکشاند هم به بعد نظری برای وصول به سعادت تأکید میکند و هم بر بعد عملی و تقوا و رسیدن به مراتب شهودی اهتمام میورزد. طرح انبیاء الهی برای بشر «ایمان و عمل صالح» است. 👈حقیقتی که همه ی جامعه را به نوعی درگیر خودش کرده و فوائد خودش را برایشان به بار مینشاند و برای مؤمنین واقعی اش به زودی انسان را به ذوق و علوم شهودی میرساند که بسی بالاتر از یقین حصولی ارسطویی است. عین الیقین است. در اینجا تبعیّت از وحی و تقوا و عمل مطرح است. 🔹البته باید دقّت نمود که نظریّه ی ایمان و عمل صالح اساسا راهی بیرون از فضای دنیا گرایی است. یک طرح اجتماعی و حکیمانه برای سلوک حقیقی به عوالم غیب است. لذا اساس آن بر تقلید و خشکی بسته نشده است. نوعی عرفان شهودی و ذوقی در آن نهفته است که با ایمان و تبعیّت شکوفا میشود. نه مانند عرفانهای بشری افراطی و رها و بدون راهنمایی وحی و تأیید آسمانی است و نه مانند برهان ارسطوییان خشک و ذهنی است. 👈یک نوع عرفان دینی است که با خشکه مقدّسی و ذهن پرستی و ریاضت گرایی نفسانی فرق دارد. یک ذوق دینی است. به تعبیر قیصری در شرح فصوص: 📖«المرادُ بالذوق ما یجده العالم علی سبیل الوجدان و الکشف لا البرهان و الکسب و لا علی طریق الاخذ بالایمان و التقلید فإنّ کلّاً منهما و إن کان معتبرا بحسب مرتبته لکن لا یلحق بمرتبة العلوم الکشفیة اذ لیس الخبر کالعیان» 👈در قرآن کریم به وضوح میتوان راه وحیانی در سعادت انسان که عبارت از وحی به انبیاء و سپس ایمان و عمل صالح پیروان آنهاست را برداشت نمود. در روایات معتبر شیعی نیز این راه دینی به شکل برجسته ای بیان شده است. 👈بر اساس این روایات راه سعادت ورود به اسلام و سپس ایمان و سپس تقوا و در نهایت یقین و توحید معرّفی شده است: «فَمَا أُوتِيَ النَّاسُ أَقَلَّ مِنَ الْيَقِينِ»؛ بسیاری از مسلمین از پلّه کان این برنامه ی عمیق تربیتی بالا نمیروند تا آثار مبارک آن را ببینند: 📖«وَ إِنَّمَا تَمَسَّكْتُمْ بِأَدْنَى الْإِسْلَامِ فَإِيَّاكُمْ أَنْ يَنْفَلِتَ‏ مِنْ أَيْدِيكُمْ» 👈طرح ایمان و عمل صالح در واقع یک مزاج معتدلی از راه دنیاگرایان برای اصلاح این سرا و راه مرتاضان و مسیر فلاسفه داشته و مسیری تضمین شده را برای وصول به مراتب سعادت پیش روی انسان مینهد. 👈گرچه نگارنده میدانم ممکن است بسیاری تلاش در توجیه اشکالات وارد بر فضای فلسفی داشته باشند و ادعا کنند که گویا هیچ تفاوتی در میان نیست ولی در این نوشته بر اساس آثار بر آمده از واقعیات این دو در تاریخ این نقد را به شکل کلی نوشتم. 👈همچنین عرفان و فلسفه به برکت وحی گاهی در تعینهای خاصی از خود مانند حکمت متعالیه و عرفان اسلامی به درجات مطلوبی از پختگی و مرغوبیت رسیده اند که فعلا از بحث بیرون بود.
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۶) «نظام اسلامی آمده تا تمحیص نفوس کند!» «والله هر کس به این نظام تیر انداخت آواره شد» 🔹یکی از اصحاب امام حسین علیه السلام که در کربلا زنده ماند ضحّاک بن عبد الله مشرقی همدانی است. در مقتل ابو مخنف از او نقل میکند که شب عاشورا امام حسین علیه السلام این آیه را برایمان تلاوت کرد که: 📖«ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ‏ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّب‏» 👈یعنی میدانید عاشورا برای چیست؟! برای سنّت تمحیص خداست. قرار است خداوند با عاشورا تمحیص بزرگ تاریخ را آغاز کند. صف عاشوراییان و یزیدیان را از هم جدا کند. گمان نکنید خدا انسانها را رها میکند تا در وادی ادّعا بمانند و امتحان نشوند! آنقدر غربال میشوید تا خالصها از ناخالصها جدا شوند. اصلا این دنیا برای همین است. 🔸یکی از ویژگی های انقلاب اسلامی آن بود که از جنس نور بود. آنچنان بر نیّتهای خالص و خونهای پاکی استوار شد که شجره ی برآمده از آن شجره ای طیّبه شد. انقلاب ما ادامه ی همان حرکت عاشورا بود. کیست که این حقیقت را نبیند؟! 👈همین است که در زمان ما یکی از ابزارهای بزرگ تمحیص مدّعیان و مؤمنین و حتّی دیگر انسانهای عالم همین انقلاب نورانی شده است. مردم ما وقتی مجاهدانه با امام امّت بیعت کردند در واقع خود را مهیّای تمحیص بزرگ الهی کردند. ⬇
🔹همان تمحیصی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام وقتی بعد از عثمان به عنوان خلافت با ایشان بیعت شد اینگونه در منبر مسجد مدینه آن را بیان نمودند: 📖«لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَ‏ غَرْبَلَةً حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا» 👈درست است که ما باید در جذب حدّ اکثری بکوشیم! در الفت و اتّحاد بین صفوف مؤمنین بکوشیم! ولی این وظیفه ی ماست! از آن طرف خداوند متعال بر اساس سنّت ابتلاء و تمحیص کار خودش را میکند. 👈شاید یکی از بزرگترین وسایل تمحیص نفوس در زمان ما همین انقلاب اسلامی باشد. زشت و زیبا را عجیب از هم جدا میکند. نه در قیاس مردم خودمان! بلکه در قیاس منطقه و بلکه جهان اینگونه شده! 👈به شکل عجیبی صفوف جنود عقل و جهل را دارد از هم جدا میکند. دارد انسانها را رو میکند. عجیب نطفه ی این انقلاب بر پاکی و طهارت بسته شده است. ⚪خدا میداند این را از باب گزافه گویی نمیگویم. با مطالعه ی وسیع و عمیق تاریخ میگویم. هیچ حرکت عظیم تاریخی را بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سراغ ندارم که بر اینگونه نیّتهای عمیق و خالص توحیدی و خونهای پاک استوار شده باشد. 👈رفقا انقلاب ما به جایی رسیده که هر کسی را ملزم میکند تا نسبتش را با او نشان دهد! چون نور است خود واقعی انسانها را هویدا میکند. حالا از برخی سوء تفاهم ها هم بگذریم. ولی واقعیتش اینگونه است. خاصیت نور همین است که ظاهر لذاته و مظهر لغیره است. 👈آخر چطور میشود انسان پاکی و طهارت را در این حرکت عظیم و رهبران عظیمش نبیند؟! از همینجاست که اگر از آن فاصله گرفته شود افراد با سرعت تصاعدی روی به زشتی ها و جنود جهل می آورند. این انقلاب ما هم تا آنجا که نور است مانند قرآن است که: «لا یزید الظالمین الّا خسارا»؛ 👈کفر انسانهای آلوده را در آورده و در تمحیص الهی آنها را به جایگاهشان حواله میکند. از آن طرف زیبایی انسانهای پاک را هم عیان کرده و آنها را به درجاتشان میرساند. 🔹و چه افسوسی بالاتر از آنکه گاهی برخی به خاطر ناراحتی و نفرت از این نور خود را مجبور به آن میبینند که تن به ظلمتها بدهند! چون این نظام پاک به دفاع از مظلوم میپردازد برخی مجبور شده اند برای نفرتی که از آن دارند خودشان را در صف طرفداران ظالم بگنجانند! این تمحیص نیست؟! تکان دهنده نیست؟! 🔸به یاد شعیب آن پیامبر بزرگ الهی افتادم! رضوان الله علیه! آنجا که با سوز دل روی به قوم خودش کرد که ای قوم من! چرا به خاطر نفرتی که از من پیدا کرده اید خودتان را اینگونه حاضر شده اید آلوده کنید! نکند این اختلافی که با من دارید طوری شود که دیگر نتوانید حقایق واضح را هم درک کنید! طوری شوید که مستحقّ عذاب الهی شوید! 📖«وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقي‏ أَنْ يُصيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعيدٍ» 👈همین را امیر المؤمنین علی علیه السلام به کوفیان فرمودند! ای قوم نکند به خاطر اختلافی که با من دارید در غربال بزرگ الهی و تمحیص عظیم آسمانی سقوط کنید! «أَيُّهَا النَّاسُ‏ لا يَجْرِمَنَّكُمْ‏ شِقاقِي‏ وَ لَا يَسْتَهْوِيَنَّكُمْ‏ عِصْيَانِي‏» 👈خدا نکند انسان با نور و نوریان در بیافتد. انسان بغض یک نور را پیدا کند متمایل به ضدّش میشود! به درون ظلمتها پرتاب میشود! و چه تمحیص بزرگی است! ولی چرا انسان بغض پاکی ها را به دل میگیرد؟! ✋گاهی سوء تفاهم دارد و اساسا بغضی ندارد و دچار اشتباه مصداقی شده!ولی معمولا به خاطر انحرافات دل است؛ به خاطر افکار و اعمال پیشینشان است که اینگونه شده اند! به خاطر لقمه های حرام فکری و عملی و جسمی است که به خورد وجودشان داده اند: «كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ» 👈قوم حضرت شعیب به ایشان چه پاسخی دادند؟ جواب این قوم که اینگونه با این نور پاک امتحان شدند و تمحیص گشتند چه بود؟! گفتند اصلا حرفهایت را نمیفهمیم! چه میگویی؟! «قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثيراً مِمَّا تَقُولُ» این حرام لقمه ها همین را هم به امام حسین علیه السلام گفتند. ⬇⬇
🔹رفقا دفاع از نورها ما را نورانی میکند! محبّت نور و پاکی را در دلمان می افزاید. محبّتمان و کششمان را به آن نور ازل و ابد بیشتر و بیشتر میکند. نکند نوری را جایی ببینیم که ظلمتها دوره اش کرده اند و بی تفاوت باشیم! این انقلاب اسلامیمان و رهبر عزیزمان از آن نورها هستند. رفقا هر وقت احساس سنگینی گناه کردیم! احساس کردیم روحمان آن پر پروازش را از دست داده! احساس کردیم زیر بار معصیت قرار گرفته ایم! 🔻یکی از بهترین مکفّرات و اموری که سبکمان میکند و باعث بخشایش گناهانمان میشود دفاع از این نورهاست. دفاع از اولیاء الهی و این انقلاب پاک است🔺 👈این را کم نبینیم! راهی است که برای ما گنهکاران در این تمحیص بزرگ گشوده شده تا با آن به درجات نائل شویم: 📖«وَ لَأَعْفُوَنَّ عَنْ كُلِّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَايَةِ كُلِّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَنْفُسِهَا ظَالِمَةً مُسِيئَةً» 👈خیلی غصّه ی این ریزشها را هم نخوریم! داستان این دنیا و دار ظلمت همین است. قرار است انسانها خودشان راه خودشان را انتخاب کنند. قصّه همین بود! زمانی خواهد آمد که دیگر حق عیان میشود؛ به یاد آن سخنان حضرت شعیب علیه السلام بیافتیم که در نهایت به قومش چه گفت؟! فرمود: 📖«وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى‏ مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقيبٌ * وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في‏ دِيارِهِمْ جاثِمينَ*كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ» ⚪حال که اینها را گفتیم معنای کلام آن شهید پاره پاره تنمان و آن مجاهد خستگی ناپذیرمان سلیمانی عزیز را بهتر درک میکنیم که گفت: 📖«والله هر کس به این نظام تیر انداخت آواره شد» 👈چرا؟! چون از هر گناهی بدتر است. مبارزه با نور یعنی در آغوش گرفتن ظلمت! (من أهان لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربه) 👈کار آلودگان آن است که به سوی نور تیر ظلمت بیاندازند. گاهی هم دیگر برایمان روشن میشود دارند نور را میزنند! داستان داستان سوء فهم و بد سلیقگی و جهل هم نیست! 👈اگر چنین بود به یاد آن یار با وفا و آن سپیدروی عالمین سعید بن عبد الله حنفی بیافتیم که خود را هدف تیرهای دشمن قرار داد تا امام حسین علیه السلام نماز ظهر عاشورا را بخواند. به یاد او از این نور پاک انقلاب اسلامی و رهبران پاکش در هر صحنه ای آنگونه که عاقلانه است دفاع کنیم و خود را در راه جهاد فی سبیل الله بدانیم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۷) «حکمت ظهور بی سابقه جنایات وحشیانه صهیونیست» 🔹به اتاق مطالعه آمدم. خواستم روی صندلی بنشینم که دیدم یکی از عزیزانم آنجا نشسته! گوشه دیگر نشستم و چشمم به اپوکریفای عهد عتیق افتاد. باز کردم و حکمت یشوع بن سیراخ آمد. کتابی که از جمله کتب نسخه ی معروف به سپتوآگینتا یا همان نسخه ی هفتادگانی تورات در قرن سوّم قبل از میلاد است که به یونانی نوشته شده است. 🔸البته یهودیان و برخی پروتستانها این حکمتها را از تورات حذف نمودند ولی کاتولیکها و ارتدوکسهای شرقی هنوز هم به عنوان جزئی از عهد عتیق به آن وفادار مانده اند. اوّلین فرازی که از این حکمتها به چشمم خورد آیه ی ۱۵ از فصل ۱۶ آن بود: 📖«خداوند خواست کارهای بزرگش را به جهانیان بشناساند؛ پس قلب فرعون را سخت کرد تا به سلطنت او اقرار نکند» 💡برایم تکان دهنده بود. حکمتی مهم است. به یاد جنایات بی سابقه صهیونیستها یا همان فراعنه ی زمانمان افتادم. 🚫گمان نکنیم عالم آنقدر بی حساب و کتاب است که بدون آنکه اجازه ای از عالم غیب به ظالمین و طواغیت داده شود اینگونه جنایت و طغیانشان را بتوانند اظهار کنند! 🔹اینها همه نشانه ی آن است که دیگر عمرشان به سرآمده. جنایات اینها شبیه آن دم کردن هوا و گرمای قبل از باران است. به یاد آیه ی ۱۶ از سوره مبارکه اسراء افتادم که: 📖وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْميراً 🔸مرحوم علامه طباطبایی این امر به مترفین برای طغیانگری را همان شروع جنگ الهی با ظهور عمق پلیدیشان و«تهییج الفطرة العامة علی خلافهم» معنا میکنند.
باسمه تبارک و تعالی «چرا سلبریتی ها در برابر جنایات غزّه ساکتند؟» 🔹با ظهور رسانه و دنیای مجازی مرجعهای فرهنگی نوینی برای مردم به نام سلبریتی ها ظهور کردند. انسانهایی که به شکل ناخودآگاه قرار بود از نفوذ عالمان و ادیان و فرهنگها کاسته و بازوانی برای اهداف استعماری قرار بگیرند. طواغیت مکّار خود از باب «أفلا یعلم من خلق» به خوبی میدانستند که خطر جدّی از ناحیه ی این چهره ها نمیتواند متوجّه سیاستهای کلّی آنها و نظم نوینی که به بشر تحمیل کرده اند باشد. ✔️چون اینها اساسا نه انسانهای متخصصی هستند تا نتوان فریبشان داد و نه انسانهای بی طرفی هستند که خودشان ذی نفع نباشند و جانبدارانه رفتار نکنند و نه انسانهای با تقوا و مرتاضی هستند که بتوانند بر علیه خواسته های خود قیام کرده و حقیقتا در راه اهداف عالی مجاهدت کنند! 👈از همینجاست که آنچه آنها را به عنوان چهره یا همان سلبریتی میشناسیم طبیعتا نمیتوانند حلقومی معتبر برای عدالت خواهی و دفاع واقعی از حقوق مردم باشند. خود اینها ولو ندانند ذی نفع و بسیار دنیاگرا هستند. بسیار بیش از آنکه فکر میکنند اسیر مدح و ذمها و تعلّقات فراوان هستند. 🔹وقتی تبار شهرت و نوع شغل اینها را بررسی کنیم میبنیم اساسا اینها بر اعتباراتی برخاسته از بسترهای خاص نظام سرمایه داری و اقتضائات آن تکیه زده اند. چه بدانند یا ندانند در باطن گویا از نظام سلطه پست گرفته اند و منصبهایشان جعل و اعتبار طاغوتی دارد. به نوعی خود از اعوان ظلمه اند! 👈اینها اساسا برای تبلیغ ارزشهای سکولاریسم و انسان گرایی رشد کرده و تعیّن خاص یافته اند. آیا از اینها انتظار آن میرود که علیه آنچه مولود آن هستند قیام کنند؟! به مادرشان خیانت کنند؟! اینها از پستان چنین مادری شیر خورده و میراث دار چنین نظمی اند! 👈خودشان بخشی از مشکل مردمند! خودشان بازوان نظم نوین و شریک جرم وضعیت فعلی نا مطلوب برای فطرت انسانها هستند! خودشان معمولا مهره های غیبی استعمار نوین اند! 🔹اینها در مواجهه با مسائل مفهوم گیری و صورت بندی خودشان را مبتنی بر دنیایشان دارند. مسائل را در دنیای خودشان بازخوانی کرده و مبتنی بر آن موضع گیری میکنند! ترجمه ی خودشان را از مسائل و رویکرد خودشان را در پاسخ دارند! 🔴اینها اساسا قشر و طبقه اجتماعی خاصی هستند! در یک دنیا و عالم خاصی رشد یافته و به مرور در یک فضای نوینی نسبت به جامعه ایزوله شده و به حجاب رفته اند! مشتریان شغل آنها نیز در ظاهر همین مردم هستند. لذاست که مدام دم از مردم میزنند! 👈از همینجاست که مردم را به شکل غیر طبیعی و با تعابیر پر احساس و پر بسامد میپرستند و دوست دارند! ولی این مردمدوستی اینها بیشتر شائبه خود دوستی دارد زیرا مردمی که از آن دم میزنند مشتریانشان هستند! همانها که بودن و توجّهشان دنیای آنها را آباد میکند. 👈آن هم نه همه ی مردم. بلکه تنها آن بخشی که معمولا در تئاترها و سینماها و مانند آن حاضر شده و برایشان کف و سوت زده و مدحشان میکنند! لذاست که معمولا صدای آنها را میشنوند و تنها آنها را در حقیقت مردم میدانند! از اینجاست که معمولا درک واضحی از خواست واقعی انسانها نمیتوانند داشته باشند. از مردمشان غریبه میشوند! 👈همین است که میفهمیم چرا سلبریتی ها توان رهبری جوامع را ندارند زیرا نه حقیقتا دنبال حوائج دنیای مردمند و نه آخرتشان! نه صدای محرومین و طبقات جامعه را میشنوند یا اگر شنیدند درک میکنند و یا اگر درک کردند میتوانند ابلاغ کنند و نه میفهمد یا میخواهند و یا میتوانند رهبران دینی و معنوی جامعه باشند. 👈اینها نمیتوانند به سادگی دردهای جامعه را درک کرده و در ادامه نمیتوانند صدای جامعه باشند. غرق در خود پرستی اند. بلکه گاهی طوری هستند که مطلوبات خود را به جامعه نسبت داده و خودشان مشکلی دیگر برای جوامع ایجاد میکنند. گاهی امر بر خودشان هم مشتبه میشود و نمیدانند حقیقتا خبری از رنج مردم و مطالبات واقعیشان ندارند. ✋البته برخی از اینها انسانهای مؤمن و محترمی هستند. و یا افرادی هستند که هنوز فطرتشان مسخ این پستهای موهومی که در باطن از نظام طاغوت گرفته اند نشده. ولی حق طلبی و رهبری جامعه منصب بالایی است که در قد و قواره ی اینها نیست. 🌸آری این علماء بالله اند که مجاری امورند! همانها که با نیروی اعتماد به قدرت لا یزال الهی و توکّل به آن حیّ قیّوم قدرت رهبری جوامع و توان رهایی از مطامع و خیرخواهی واقعی و جهاد مقدّس را در این راه دارند: 📖«ذَلِكَ بِأَنَّ مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ‏ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامه»
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۸) «علم‏ نبود غير علم عاشقى» «علم بنای آخور و رموز جماعت گیجان» 🔹پیاده از جلوی یک دانشگاه عبور میکردم. حجم ورود و خروج دانشجویان برایم جالب بود. اینها دنبال چیستند؟! شخصی با اعجاب از علم فیزیک صحبت میکرد. طوری که گویا در عالم خبری جز این دقائق و فرمولهای عجیب نیست. دیگری در پزشکی اینطور بود. دیگری در اقتصاد! دیگری در تجارت! دیگری در نحو و فقه و اصول و فلسفه! به یاد کلام خواجه ی شیراز افتادم: عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی در گوشه سلامت مستور چون توان بود تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی 💡به ذهنم خطور کرد اگر اینها آخر الامر به «ذکر الله» و «محبت اولیاء الله» و «مناجات سحر» نیانجامد همه تلبیس ابلیس شقی است. هیچ است و هیچ است و هیچ! لعب است و لهو! ولی اگر علم عاشقی بود همه اش نور است و بهجت و سرور. آری در دل همه ی اینها: 🔻دغدغه ات ایمان و عمل صالح باشد و بس!🔺 🔸به یاد اشعار آن حکیم معنوی در دفتر چهارم مثنوی معنوی افتادم؛ این علومتان با همه ی دقائق و ظرائفش که شما آنها را رموز دانشوری میدانید اگر شما را به خدا نرساند چیزی جز (علم جماعت گیجان) و (علم بنای آخور) نیست! قسم دیگر با خران ملحق شدند خشم محض و شهوت مطلق شدند او ز حیوانها فزون‌تر جان کند در جهان باریک کاریها کند مکر و تلبیسی که او داند تنید آن ز حیوان دگر ناید پدید خرده‌کاریهای علم هندسه یا نجوم و علم طب و فلسفه این همه علم بنای آخورست که عماد بود گاو و اشترست بهر استبقای حیوان چند روز نام آن کردند این گیجان رموز علم راه حق و علم منزلش صاحب دل داند آن را با دلش
باسمه تبارک و تعالی (۶۲۹) آیا «حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر ولو امام عصر باشد اهمیتش بیشتر است»؟! 🔹در جلسه ای حاضر بودم. شنیدم شخصی با تشنیع بر این کلام امام راحل رضوان الله تعالی علیه اشکال میکرد که چرا فرموده اند: «حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر- ولو امام عصر باشد- اهمیتش بیشتر است»؟! یعنی حفظ جان امام عصر روحی و ارواح العالمین له الفداء به اندازه ی این حکومت ناقص ما ارزش ندارد؟! باید اگر امر دائر مدار حفظ یکی شد حفظ جمهوری اسلامی را ترجیح دهیم؟! پاسخ چیست؟! 🔸ابتدا اصل کلام ایشان را نقل میکنم. امام عظیم الشأن در روز اوّل فروردین سال ۱۳۶۲ در جمع مسئولان نظام اینگونه فرمودند که: 📖«امروز ما مواجه با همه قدرت ها هستیم و آنها در خارج و داخل دارند طرح ریزی می ‌کنند؛ برای اینکه این انقلاب را بشکنند و این نهضت اسلامی و جمهوری اسلامی را شکست دهند و نابود کنند. 📖و این یک تکلیف الهی است برای همه که اهمّ تکلیف هایی است که خدا دارد؛ یعنی، حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر- ولو امام عصر باشد- اهمیتش بیشتر است؛ برای اینکه امام عصر هم خودش را فدا می‌ کند برای اسلام و همه انبیا از صدر عالَم تا حالا که آمدند، برای کلمه حق و برای دین خدا مجاهده کردند و خودشان را فدا کردند. 📖پیامبر اکرم(ص) آن همه مشقات را کشید و اهل بیت معظم او آن همه زحمات را متکفّل شدند و جانبازی‌ ها را کردند؛ همه برای حفظ اسلام بوده است. اسلام یک ودیعه الهی است پیش ملت ها که این ودیعه الهی برای تربیت خود افراد و برای خدمت به خود افراد هست و حفظ آن بر همه کس واجب عینی است؛
📖یعنی، همه مکلف به حفظ آن هستیم تا آن وقتی که یک عده ‌ای برای حفظ آن قائم بشوند که آن وقت تکلیف از دیگران برداشته می‌ شود» 🔹حال که اصل بیان ایشان را دیدیم به شرح این کلام میپردازم. ابتدا باید اذعان کرد که عبارت مقداری غلیظ و تکان دهنده است. اصل محتوا هم اگر صحیح باشد شاید میشد آن را در قالب بهتری بیان کرد. ولی ظاهرا مرحوم امام راحل برای اینکه مسأله اهمیت اتحاد و حفظ نظام را به وضوح به چشم بیاورند در یک جمع خصوصی برای مسئولین در آن برهه ی حساس که خوفی جدی برای اصل نظام اسلامی مطرح بود اینگونه تعبیر کرده اند. 👈گویا تشخیص داده اند بلاغت در آن زمان و شرایط اقتضاء صدور چنین تعبیری را دارد. لذا شاید در زمان دیگر لازم نباشد هر چند محتوای صحیحی است اینگونه بیان نمود. 🔸در ادامه باید گفت مبنای این بیان در کلام امام فرض این حالت است که تلاشی جدّی جهت شکست دادن انقلاب، نهضت اسلامی و جمهوری اسلامی وجود دارد. بلکه بالاتر از آن در تعبیر امام نابود کردن آمده است. در ادامه در کلام ایشان طوری بیان شده که جمهوری اسلامی اساسا برای حفظ اسلام در این زمان آمده لذا شکسته شدن چنین نظامی به معنای شکسته شدن اصل اسلام دانسته شده است. 👈حال که بر اساس تشخیص آن نگاه بصیر طرفداری از انقلاب به معنای تلاش در راستای حفظ اصل اسلام در دنیای کنونی است و حفظ اصل اسلام مهمترین تکلیف برای همه ی مسلمین است که بر همگان واجب عینی است در چنین فضایی در مقام تزاحم و تعارض بر هر چیزی مقدّم است حتّی اگر جان امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف باشد. 👈ولی چرا؟! چون اساسا این بزرگواران برای آوردن اسلام و بقای آن و اقامه ی آن هستند و اگر قرار باشد اصل اسلام نباشد دیگر اساس ویران میشود. البته فرض این کلام در جایی است که بقای امام طوری لحاظ شود که باعث حفظ اصل اسلام در جامعه نباشد و زمینه طوری باشد که عادتا دیگر اسلام در جامعه قابل تحقّق نباشد. والّا تزاحمی نیست و میتوان در چنین حکمی خدشه کرد. 👈در ادامه امام راحل برای تأیید این امر به سیره ی خود حضرات علیهم السلام استدلال میکنند که برای تحقّق اسلام و حفظ و اجرای آن از جان و مال و آبروی خود گذشتند. این نشان میدهد که جان و مال و آبروی خود و متعلّقین خود را در برابر حفظ و حراست از اسلام قابل بذل میدانستند. 🔹کلام امام راحل با بیانی که آوردیم کلامی صحیح و قابل دفاع است. البته با آن فرضی که گفته شد که مانند امام خمینی آن نافذ البصیرة بزرگ دوران ما اینگونه تشخیص دهیم که تشکیل نظام اسلامی و جمهوری اسلامی در زمان ما برای حفظ اصل اسلام ضرورت دارد. در ادامه میتوان از فرض دیگری نیز بحث کرد که ظاهرا بیرون از فضای کلام ایشان است و آن هم اینکه خوفی برای اصل اسلام نباشد بلکه خوف بر بقای نظام اسلامی و حکومت اسلام باشد. 👈آیا در چنین فرضی هم میتوان در مقام تزاحم حکم کرد که بقای اصل نظام ترجیح دارد؟! حتّی در این فرض هم چنین کلامی در مورد اصل نظام اسلامی قابل تأیید است. البته این کلام هرگز به معنای تأیید نواقص حکومت نیست. باید جنبه های مختلف را از یکدیگر جدا کرد. 👈ورای اینکه این کلام امام راحل به وضوح از سیره ی معصومین علیهم السلام قابل برداشت است و اساسا همین امر باعث خانه نشینی امیر المؤمنین علیه السلام و شهادت امام حسین علیه السلام شد میتوان شبیه این امر را از عبارات حضرات علیهم السلام نیز برداشت نمود. 🔹به عنوان نمونه در یک روایت با سند بسیار عالی یونس بن عبد الرحمن از امام رضا علیه السلام در مورد احکام جهاد با دشمنان پرسشها و فرضهایی را مطرح میکند. در آن زمان چون حکومت دست طواغیت و خلفا بود شیعه در جهاد شرکت نمیکرد. زیرا خوفی بر اسلام نبود و تأیید این حکومتها هم حرام بود. 👈 یونس که خود فقیه بزرگ شیعه بود اینگونه از حضرت پرسیدند که حال فرض کنیم روم به حکومت اسلامی حمله کرد! اینجا تکلیف چیست؟! حضرت فرمود اینجا هم باید دید! اگر وضعیت طوری بود که بر اصل اسلام و یا دماء مسلمین ترس بزرگی بود باید به جهاد برود. ولی نیّتش از این جهاد در رکاب این ظالمان حفظ خون خودش و برای اهداف خودش باشد نه برای سلطان وقت و وقتی خواست جهاد کند برای حفظ «بیضة الاسلام» جهاد کند. 👈چون اگر اسلام آثارش ضعیف و یا محو شود دین محمد صلی الله علیه و آله از میان میرود و در مقام چنین تزاحمی باید همه چیز را فدا کرد: 📖«يُقَاتِلُ عَنْ بَيْضَةِ الْإِسْلَامِ‏ لَا عَنْ هَؤُلَاءِ لِأَنَّ فِي دُرُوسِ الْإِسْلَامِ دُرُوسَ دِينِ مُحَمَّدٍ» 👈نکته ی جالب در این روایت آن است که حتّی آن شیعیانی که به هر دلیلی موافق انقلاب اسلام و نظام ولایت فقیه نیستند هم اگر تشخیص این باشد که شکست خوردن این نظام به معنای تضعیف اصل اسلام و یا نابودی تدریجی آن باشد بر آنها هم تلاش در حفظ این نظام واجب میشود. ⬇️⬇️
✋آیا تشخیص اینکه زمان ما وضعیت اینگونه است دشوار است؟! در موضع دیگری (بذل الخاطر ۱۳۲) در این زمینه نکاتی بیان کردم. 🔹با همه ی اینها ممکن است باز هم برای برخی هضم این تعبیر سنگین باشد که چطور جان امام عصر ارزشش کمتر از حفظ انقلاب اسلامی و نظام اسلامی باشد! در پاسخ باید گفت معنای این کلام امام راحل هرگز این نیست که ارزش جان امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف کمتر است بلکه معنایش این است که در نشأه ی دنیا حفظ بنیه ی اسلام مهمتر از حفظ جسم امام است. 👈شبیه این تعبیر در حدیث معروف ثقلین هم آمده است. بر اساس بسیاری از متون حدیث ثقلین به صراحت قرآن ثقل اکبر و اهل بیت علیهم السلام ثقل اصغر معرّفی شده اند. ولی آیا این بدان معناست که اهل بیت کوچکتر از قرآن بوده و جانشان ارزشش از باطن قرآن کمتر است؟! 👈مرحوم کاشف الغطاء در کتاب کشف الغطاء در پاسخ میفرمایند وجوب تعظیم قرآن منافاتی با اشرفیّت خود اهل بیت علیهم السلام ندارد و اینها دو سطح از امر است که نباید با هم خلط شود: 📖«إنّ القرآن أفضل من جمیع الکتب المنزلة من السماء و من کلام الانبیاء و الاصفیاء و لیس بأفضل من النبی و اوصیائه علیهم السلام و إن وجب علیهم تعظیمه و احترامه... فتواضعهم لبیت الله تعالی و تبرکهم بالحجر و الأرکان و بالقرآن و بالمکتوب من أسمائه و صفاته من تلک الحیثیة لا یقضی لها بزیادة الشرفیة» 🔸آیت الله جوادی آملی حفظه الله تعالی در تفسیر تسنیم مطلب مهمّی در تبیین چرایی ثقل اصغر بودن اهل بیت علیهم السلام نسبت به قرآن کریم آورده اند که میتوان شبیه همین مطلب را در زمینه ی وجوب فدا شدن جان امام عصر ارواحنا له الفداء در فرض تزاحم با بقاء اصل اسلام بیان نمود. ایشان این اصغر و اکبر بودن را ناظر به عالم کثرت دانسته و میفرماید: 🔻«عترت طاهرین گرچه به لحاظ مقامهای معنوی و در نشئه ی باطن از قرآن کمتر نیستند اما از نظر نشئه ظاهر و در مدار تعلیم و تفهیم مدار معارف دین، قران کریم ثقل اکبر و آن بزگواران ثقل اصغرند و در این نشئه جسم خود را نیز برای حفظ قرآن فدا میکنند. [آری] این جان شریف آن بزگواران است [و نه جسمشان] که تنها برای لقای الهی است و حتی در نشئه ی ظاهر هم فدای چیزی نمیشود»🔺
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۰) «مغولان و تغییر ریلهای تاریخ ایران» «تبیین زمینه های تاریخی نگارش کتاب منهاج الکرامة علامه حلّی و منهاج السنّة ابن تیمیة» 🔹مشغول مطالعه ی کتاب منهاج السنّة اثر ابن تیمیه در ردّ منهاج الکرامة علامه ی حلّی بودم. کتاب منهاج الکرامة از نادر کتبی است که صرفا در گوشه ی حجره ها نوشته نشده و خاطره ی تاریخی عجیب و واقعه ای مهم در ادوار سیاسی اجتماعی ایران زمین را در سینه دارد. 👈این کتاب را علامه حلّی برای ایلخان بزرگ مغول اولجایتو که به مذهب شیعه ی امامی در آمده بود نگاشت. هدف علامه حلّی در این کتاب اثبات حقّانیت شیعه ی امامی در میان دیگر فرق اسلامی بود. 👈همین بود که حساسیتهای بسیاری در این زمینه به وجود آمد و به تشویق عامّه و ترس آنها در حکومت رقیب ایلخانان یعنی حکومت ممالیک مصری که در مصر و شامات هنوز در برابر مغولها مقاومت میکردند نوشته ای مهم در ردّ کتاب علامه ی حلّی ظاهر شد. 👈ابن تیمیه عالم متبحّر، متعصّب و هتّاک خود را به گونه ای مأمور نگاشتن کتابی تاریخی در ردّ منهاج الکرامة علامه حلّی نمودند که به تألیف کتاب بزرگ و مهم منهاج السنة انجامید. 👈کتابی که متأسّفانه تا امروز شاید سهم زیادی در دورتر شدن سنّیان از شیعیان و ایجاد یک ادبیات زشت و تکفیری در مباحثه در این زمینه داشت. مؤلّف بارها و بارها با عبارات زننده به شیعه و علمای آن حمله کرده و علامه حلّی که معروف به ابن المطهّر بود را ابن المنجّس و کتابش را منهاج الندامه نامیده و سعی در ممانعت از ترویج افکار شیعه بین ممالک اسلامی نمود. ⬇️
✋و متأسّفانه تا حدود زیادی هم در این زمینه موفّق بوده و به عقیده ی نگارنده ظاهرا اثر سوء این نوشته بیشتر از اثر منهاج الکرامه بوده است. انصافا کتاب المراجعات در این زمینه به دلیل سبک خطابی و بلاغت ویژه اش و فضاسازی های مناسبش برترین کتب این عرصه تا کنون بوده است. 👈این تاثیر کتاب ابن تیمیه شاید به دلیل تندی و لحن ابن تیمیه همراه طول و تفصیل و ظاهر استدلالی و مطالب گسترده ای است که به شکل یک دایرة المعارف در موضوعات گوناگون در این کتاب گردآوری کرده است. واقعا هم در قالب این ردیه یک اثر علمی سترگ در فضای عامه برایشان تولید کرده است. قوت بحث و جدلشان را مخصوصا میان متوسطین و عوام بالاتر برده است. 🔹در نقلهای تاریخی آمده وقتی ردّیه ی ابن تیمیه را نزد علامه حلّی بردند و از او خواستند که پاسخی بنویسد قبول نکرده و فرمودند این شخصی نیست که حرف من را بفهمد! شخصی است که به دنبال جدل است لذا پاسخ دادن سودی ندارد: «لو کان یفهم ما أقول أجبته» 👈البته گفته شده که صرفا به بیان ابیاتی در ردّ اکتفا کردند و در آن بیان نمودند که مشکل تو آن است که گمان میکنی عالم دهری و همه ی آنچه دیگران میدانند را میدانی لذا هر کسی خلاف هوای نفس تو عقیده ای داشت گمان میکنی بی سواد بوده و علمی ندارد! لو کنتَ تعلمُ کلَّ ما علمَ الوَری طُرّاً لَصرتَ صدیقَ کلِّ العالَمِ لکن جهلتَ فقلت إنّ جمع من یهوی خلافَ هواک لیسَ بعالمٍ ⚪️در هر حال دشمنان اسلام هم به خوبی ظرفیّت ابن تیمیه این شخصیت چالش برانگیز و کتاب او را در ایجاد تفرقه بین شیعه و سنّی به خوبی دریافته و بعدها با تأسیس وهّابیت با تکیه بر آراء او این راه را ادامه دادند. 💡بدون هیچ فکر قبلی و زمینه ای به ذهنم خطور کرد و قلمم به این سمت چرخید برای اینکه جایگاه تألیف کتاب منهاج الکرامة علامه حلّی و سپس ردّیه ابن تیمیة به نام منهاج السنة روشن شود مقداری در زمینه تاریخ دینی مغولان و تأثیرات تأسیس حکومت آنها بر ایران در تغییر ریلهای کلان تاریخ ایران برای تشیّع تدریجی تا ظهور صفویه مطالبی بیان کنم. 🔸«مغولان و تغییر ریلهای تاریخ ایران»🔸 بی تردید از عواملی که تغییرات عمیقی در ریل گذاری تاریخ اجتماعی و مذهبی ایران داشت حمله مغول بود. ایرانی که از همان ابتدا با اسلام عامّی که مورد تبلیغ دستگاه خلافت بود آشنا شده بود. حوزه های غنی و جریانهای دینی مستحکمی در آن نهادینه شده بود که با وجود آنها عادتا امیدی برای تشیّع ایرانیان نمیرفت. حمله ی کفّار و ملحدین مغول که مدّتهای مدیدی ممالک اسلامی را مورد تاخت و تاز قرار دادند زمینه را برای تضعیف جریانات رایج و آمادگی برای تغییرات عمیق و بنیادین در ایران ایجاد نمود. واقعا گویا در تاریخ ایران یک زلزله و یک بدایی رخ داده است. 👈غرابت امر به جایی رسیده بود که جریانات شیعی با درایت رهبران تشیّع از گزند حوادث خانمان سوز لشگریان مغول نسبتا در امان مانده و اعاظم شیعه مانند خواجه نصیر الدّین طوسی و سید بن طاووس و علامه ی حلِّی وارد عرصه های بزرگ سیاسی ایران شدند. 👈طوری که حدود نیم قرن بعد از سقوط خلافت عبّاسی ایلخان بزرگ مغول و نوه ی هلاکوخان یعنی همان اولجایتو با آشنایی با علامه ی حلّی رسما شیعه شده و سعی در ترویج مذهب امامیه نمود. امری که زمانی در خوابها هم کسی نمیدید. 🔹خوب است برای اینکه بدانیم شرایط مذهبی در ایران بعد از حمله ی مغول به تدریج چگونه شد رویکرد دینی ایلخانان را بعد از سقوط سلطنت بنی عبّاس در بغداد مرور کنیم. مغول هیچ آشنایی یا قرابتی با اسلام نداشت. بلکه چون با خلافت بنی عبّاس که جنبه ی دینی داشت در جنگ بود هر چند نوعی آزادی مذهبی اعلام کرد ولی به شکلی با اسلام سنّی هم دشمنی داشت. زیرا اسلام سنّی با تمام قوایش از خلیفه ی بغداد حمایت میکرد. 👈از همین روست که به مرور افرادی بر ایران زمین حاکم شدند که در ابتدا هیچ علقه ای نسبت به اسلام نداشته و رسما ملحد بودند و در ادامه زمینه های دشمنی با اسلام عامّی را هم داشتند زیرا اسلامی سنّی دشمن پادشاهی آنها بود. 👈از آنجا که تشیّع امامی به شکلی رقیب اسلام سنّی و تشیع اسماعیلی بود و همینطور مغولها نیز تعصّب دینی نداشتند زمینه های جدّی برای تمایل به تشیّع امامی در بین فرمانروایان مغولی پیدا میشد. به شکلی اعتماد بیشتری به علمای شیعه مانند خواجه نصیر الدّین پیدا میکردند. 👈از دین تموچین یا همان چنگیز خان اطلاعات دقیقی نیست ولی ظاهرا نوعی شَمَن باوری ابتدایی رایج در بین قبائل مغولی داشته است. در ادامه دلاورترین و کوچکترین پسر چنگیز همان تولی خان بود که پدر هولاکوخان است. او هم بر همان عقاید بدوی مغولی بود. ⬇️⬇️
👈عطاملکی جوینی مورّخ بزرگ وقایع مغول علّت مرگ او را افراط در مصرف مشروبات عنوان کرده ولی اخیرا با مطالعه ی کتاب مهم یوان‌چائویی‌شه يا همان تاريخ سرّی مغولان روشن شده که سبب آن به همین اندیشه های شَمَنی برمیگردد. 👈وقتی که تولی به همراه برادرش اوگتای خان که خان بزرگ مغول شده بود در نبرد چین بود اوگتای بیمار شد. شمن ها سبب این بیماری را ارواح زمین و آب چین دانستند. سرزمینی که از اینکه چین به دست اوگتای خان ویران شده عصبانی است و چاره را در این دیدند که یکی از اعضاء خانواده چنگیز را پیشکش زمین کنند. 👈همین شد که تولی خان داوطلبانه و بدون درنگ شربت مرگ را سرکشید تا برادرش سلامتی خود را باز یابد😐در ادامه هولاکوخان نوه ی چنگیز و فرزند تولی از طرف شورای بزرگ مغول مأمور تصرّف ایران و از میان بردن اسماعیلیان و بنی عبّاس شد که منجر به تأسیس حکومت ایلخانی در ایران گشت. ✔️هولاکوخان نخستین ایلخان مغولی بود که کلان ریلهای نظامها و تعصبات حکومتی سنّی گری در ایران را که قرار بود تا آخر تاریخ برود از ریشه بیرون کشیده و نابود کرد. با این کار گویا آینده ی تاریخ ایران را به گونه ای تغییر داد. 👈هولاکو خود شخصی بودایی و همسرش مسیحی بود. تعصّبی هم در این امور ورای یاساهای چنگیزی نداشتند. یک آزادی دینی در ایران ایجاد شد. در آذربایجان بت خانه ها و کلیساها ساختند! از کسی هم نمیترسیدند. هولاکو در ۶۶۳ در اطراف ارومیه فوت شد. 👈مغولان به دلیل قرابتی که با چینیان و فرهنگهای آن سامان داشتند از همان ابتدا با تعالیم بودایی لامائی یا همان تبتی آشنا بوده و آن را پذیرفته و به شکلی دین رسمی آنها شده بود. در زمان خودمان هم هنوز اکثر مغولان بودایی و شمنی مذهبند. 👈همچنین از نکات قابل توجه در تاریخ مغول آن است که از همان ابتدا و عصر چنگیزی با مسیحیت با تلاش برخی مبلغین مسیحی آشنا بودند و برخی قبائلشان قبل از حمله بزرگ مغول اساسا مسیحی شده بودند. همین است که مغول نوعا رابطه ی خوبی با پاپ و کشورهای مسیحی داشته و دشمنی عمده اش در ابتدا با مسلمین بود. 👈در هر حال با آمدن مغولان به ایران همراه آنها تعداد زیادی از راهبان بودایی نیز آمده و در کنار احترام به قوانین چنگیزی به تعالیم بودایی و بت خانه های خاص خود اهتمام داشتند. 👈بعد از هولاکوخان فرزندش اباقاخان حاکم ایلخانی ایران شد که او هم بودایی بود و در سال ۶۸۰ در همدان مرد. بعد از او برادر دیگرش تگودار خان فرزند هولاکوخان حاکم ایران شد. 👈وی ابتدا مسیحی شد و سپس اسلام سنّی را پذیرفته و خودش را سلطان احمد نامیده و سعی در آشتی با ممالیک مصری نمود. اقدامات او به کام مغول خوش نیامده و علیه او قیام کرده و او را به قتل رساندند. 👈چهارمین ایلخان مغولی ارغون خان فرزند اباقا خان بود که بودایی بوده و روی خوشی به مسلمین نشان نمیداد و در ۶۹۰ مرد. بعد از او گیخاتوخان فرزند دیگر اباقا که او هم بودایی بود حاکم ایران شد و در ۶۹۴ توسّط مغول کشته شد. 🔸غازان خان و آغاز دور جدید خلافت اسلامی🔸 بعد از او چند ماه هم بایدوخان مسیحی ایلخان ایران شد و سپس غازان خان فرزند ارغون خان و نوه ی اباقاخان ایلخان بزرگ ایران شد. وی هم که از دیگر ایلخانان مغولی فاضلتر بود ابتدا تعالیم بودایی را فرا گرفته بود و گویا یکبار هم در کودکی غسل تعمید مسیحی پذیرفته بود. ولی در ادامه در جریاناتی اسلام سنّی را پذیرفته و برای اوّلین بار اسلام را بین مغول ترویج کرد. همین مسلمان شدن او باعث دلخوری مغولان از او شد. وی دست به اصلاحات گسترده زد. 👈همین مسلمان شدن غازان خان باعث شادی مسلمین شد. البته او مذهب حنفی را پذیرفت. ظاهرا دلیلش هم این بود که حنفی ها برخلاف دیگر فرق قریشی بودن خلیفه را شرط نمیدانند. 👈غازان خان برای اولین بار دستور داد که مغولان مراسمات اسلامی را به جای بیاورند و سعی در از بین بردن کفر کنند. همچنین دستور ویران کردن بت خانه های بودایی را صادر کرد. حتّی دستور داد کلیساها و صومعه ها را هم خراب کنند. 👈به راهبان مغول بودایی هم دستور داد اگر نمیخواهند مسلمان شوند به مغولستان و ممالک دیگر بروند. دین اسلام را در تشکیلات اداری و حکومتی برای بار اوّل بعد از حمله ی مغول رسمیت داد. بلکه در ادامه به بغداد و زیارت قبر ابوحنیفه رفت! 👈اقدام بزرگ او رسمی کردن اسلام برای دستگاه حکومت ایلخانی و همینطور تغییر قوانین یاسای چنگیزی به قوانین اسلام بود. نقل شده در اواخر عمرش گرایشات شیعی پیدا کرده به زیارت امیر المؤمنین علی علیه السلام به نجف رفت و فرمان داد خطبه را به نام اهل بیت علیهم السلام بخوانند. سرانجام در سال ۷۰۳ در جوانی مرد. 👈برادرش اولجایتو وقتی به ایلخانی رسید به تحریک علمای عامّی مخصوصا حنفی دوباره خطبه و سکه را به نام خلفای راشدین بخواند و بزند. ⬇️⬇️⬇️
🔹اینجا دقیقا اوّلین زمانهایی بود که قرار بود ایلخانان و سلاطین مغول که مسلمان شده بودند مذهبی را در میان مذاهب اسلامی برگزینند. یک رقابت شدید در این زمینه بود. دو گزینه از همه جدّی تر بودند. یکی اسلام سنّی حنفی بود و دیگر اسلام شیعه امامی. سنّی حنفی از آن جهت که مذهب آشنای بین ایرانیان بوده و خلافت را منحصر در قریش ندیده و پایگاه مشروعی برای سلطنت ایلخانی بود. 👈شیعه ی امامی نیز از آن جهت که برخلاف شیعی اسماعیلی که دشمن مغولان بود قائل به غیبت امام بوده و مانعی جدّی در راستای سلطنت آنها نبود. البته عمده ی مشکل تشیّع امامی مخالفت عمیق و تاریخی اسلام سنّی رایج با آن بود. 👈اینجا بود که رقابت اسلام سنّی حنفی با تشیّع امامی رقابتی برابر نبود و از همینجاست که میتوان حرّیت، انصاف و حق طلبی ایلخانان را در ابتدای امر در میل و انتخاب تشیّع امامی مورد توجّه و تحسین قرار داد. 👈غازان خان در اواخر عمر و برادرش اولجایتو به عنوان اوّلین خلفای دور جدید اسلامی رسما تمایل شیعی داشته و بلکه اولجایتو برای اوّلین بار به صراحت دستور شیعی شدن حکومت را بعد از آشنایی با تعالیم شیعی و مواجهه با بزرگانی نظیر علامه ی حلّی صادر کرد. 👈اولجایتو در اوایل امر بین علمای فرق اسلامی مباحثه قرار میداد تا حقیقت را درک کند و در این میان ابتدا اسلام شافعی را به دلیل قوّت مباحثات برخی علمایشان پذیرفت. اختلاف و رقابت بزرگی میان حنفیان و شافعیان درگرفت و مغولان به ایلخان پیشنهاد دادند برای جلوگیری از فتنه به همان آیین بودایی مغولی بازگردد که قبول نکرد. 👈در نهایت در سال ۷۰۹ بعد از تحقیقات دینی و عوامل دیگر رسما در بغداد اعلام تشیّع کرده و دستور داد در منابر به نام اهل بیت علیهم السلام خطبه بخوانند! علامه ی حلّی نیز وارد دستگاه او شد و برای او کتاب منهاج الکرامة را در اثبات تشیّع امامی نگاشت. 👈نقل شده در انتهای عمرش دوباره اسلام عامّی را قبول کرد. شاید به دلیل مخالفتهای سرسختانه و فراگیری که بعد از اعلام مذهب رسمی تشیّع امامی با آن مواجه شده بود. 👈البته این اولجایتو هم عالمی داشته! 😕 زمانی در ابتدا توسّط مادرش مسیحی و سپس مانند پدرانش بودایی و در ادامه زمانی مانند برادرش سنّی حنفی و زمانی شافعی و زمانی شیعه ی امامی و دوباره گویا عامّی شد. ⚪حال که تا حدودی زمینه ی تاریخی تغییرات دینی بعد از حمله ی مغول را دانستیم بهتر جایگاه کتاب منهاج الکرامة علامه حلّی و منهاج السنّة ابن تیمیمه را درک میکنیم. بحث در مورد این دو کتاب و ویژگی های هر کدام مجال دیگری میطلبد. در انتها فرازهای ابتدایی کتاب منهاج الکرامه علامه حلی را در معرفی کتاب و اهدائش با اولجایتو یا همان سلطان محمد خدابنده نقل میکنم: 📖أما بعد، فهذه رسالة شريفة ومقالة لطيفة، اشتملت على أهم المطالب في أحكام الدين، وأشرف مسائل المسلمين، وهي مسألة الإمامة، التي يحصل بسبب إدراكها نيل درجة الكرامة وهي أحد أركان الإيمان المستحق بسببه الخلود في الجنان، والتخلص من غضب الرحمن، فقد قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم: "من مات لم ولم يعرف إمام زمانه، مات ميتة جاهلية" 📖خدمت بها خزانة السلطان الأعظم، مالك رقاب الأمم، ملك ملوك طوائف العرب والعجم، مولى النعم، ومسند الخير والكرم، شاهنشاه المعظم، غياث الحق والملة والدين، أولجايتو محمد خدابنده محمد خلد الله سلطانه، وثبت قواعد ملكه وشيد أركانه، وأمده بعنايته وألطافه، وأيده بجميل إسعافه، وقرن دولته بالدوام إلى يوم القيامة، 📖قد لخصت فيها خلاصة الدلائل، وأشرت إلى رؤوس المسائل، من غير تطويل ممل، ولا إيجاز محل، وسميتها منهاج الكرامة في معرفة الإمامة. 👈سابقا در بذل خاطر ۵۱ در سه شماره سیر تدریجی شیعه شدن ایرانیان را تا ظهور صفویه بیان کرده بودم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۱) «برای چه امام میخواهیم؟!» (۱) 🔹ما در زندگی دنیا و دار ظلمت با توجّه به نیازهایی که درکشان کرده ایم جایگاه مفاهیمی مانند پدر، مادر، خانواده، معلّم، رئیس، پزشک، بنّا، تاجر، حاکم و... را دانسته ایم. شبهه ای پیرامون آن نداریم. 🔸ولی به دلیل آنکه به پرسشهای اساسی خود مانند پرسش از مبدأ و معاد توجّه نکرده و برای مشکلات درونی و بیرونی خود به دنبال پاسخهای اصیل نبوده ایم به خوبی رشد لازم را نیافته و فضای ذهنمان طوری نشده که آمادگی لازم را برای درک نیاز عمیقمان به «امام» را داشته باشیم. 🔹آری انسانهای غرق در دنیا و آنهایی که فطرتی بیدار ندارند نمیدانند پاسخ همه ی سرگشتی های دنیا و آخرتشان تا رسیدن به سرچشمه ی نور و کمال و لذّت که همه روز و شب به دنبال آن هستند در پیروی از امام است: اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُون‏ 🔸همو که قرار است دست ما را گرفته و از کوره راه ها عبور داده و به سرچشمه برساند. آری تا در وادی محبّت دنیا سیر میکنیم درکی از نیازمان به امام نخواهیم داشت ولی همینکه مقداری متوجّه عمق هستی شدیم زمینه های توجّه به امام را پیدا میکنیم: 📖سَيِّدِي أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيَا مِنْ قَلْبِي وَ اجْمَعْ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْمُصْطَفَى و آلِه 🔹عمق نیاز به امام را تنها آن بیداردلان و طالبان رشد درک میکنند. دیگران وقتی عمق ماجرا را می یابند که دیگر بدایات سلطان آخرت آشکار شود: «إِذَا بَلَغَتْ نَفْسُ أَحَدِكُمْ هَذِهِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ قَرَّتْ عَيْنُه‏» سعی کنیم با چنین توجهی زیارت جامعه صغیره را هر روز و هر شب بخوانیم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۲) «اگر غمی اصیل نداشته باشی مبتلا به هزاران غم کاذب خواهی شد» 🔹بنده خدایی میگفت سحر از خواب بیدار شدم. بدون اراده متوجّه غم و غصّه ها شده و از کم مهری ها و ثقل مشغولیتها با احساسی از کدورت و ناراحتی و گله مندی برخاستم! ناگهان این ابیات گویا الهام شد: یک دیده به روی تو گشودیم و ببستیم چشم از دو جهان، وه چه مبارک نظری بود اعضای تن خود همه کاویدم و دیدم در هر رگ و هر پی ز غمت نیشتری بود 🔸دفعتا همه ی غم و غصّه ها رفته و گشایش عجیبی دست داد! همه جا ساکت و آرام شد! گویا در برابر حقیقتی عظیم تنها مانده و جز من و او در عالم هیچ چیز دیگری نیست. انگار هیچ مشکل و ناراحتی دیگری هیچ وقت در دل نبوده بود. 🔹اینها همه ترجمه های غلطی از غم دوری از چیز دیگری بود. همه مجازاتهای چشم دوختن به دو جهان بود. همه ی این گله و شکایتها از اهل و نزدیکان و ثقل مشاغل و... همه ضلالتهای ناشی از او را ندیدن بود! «قلوبٌ خَلَت من ذکر اللهِ فأذاقها اللّه غَمَّ غیرِه» 🔸گویا لحنی با عتاب به دل کوبید که چرا مشغول اینها بودی؟! مگر نمیدانستی اینها همه برای ابتلاء بود و بس! تا مرا در پس این جلوه ها دیده و مراقب و نگران نگاه من باشی؟! چرا حزنی که حقّ من بود را در جایی دیگر نهادی؟! مگر از امامت نشنیدی که فرمود: «مَنْ مَنَعَ حَقّاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْفَقَ فِي بَاطِلٍ مِثْلَيْهِ» 🔹در همین حال توجّهی جدید به ذکر یونسیه دست داد. این ظلمات و تیرگی ها و غضبها و غم و غصّه ها ریشه در غفلت از خدا داشت. ریشه در آن داشت که تسبیح نگفتی! ریشه ی غمها اینجا بود.
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۳) «عمو خیلی تو فکری!» «دستور دینی برای دوری کردن از استرسهای غیر ضروری و پرهیز از کارهای عقب مانده» «ایّاکم و الدَّینَ فإنَّه مَذَلَّةٌ بالنَّهارِ و مَهَمّةٌ باللِّیل» 🔹چندین کار سنگین عقب مانده از سالها قبل بر دوش ذهنم سنگینی میکرد. چند عدد پایان نامه ی نا قابل هم در موضوعات مختلف باید مینوشتم. طرح یک کتاب جدید را هم داده بودم و بعد از تصویب قرار بود شروع کنم. دو درس هم داشتم که متنی نداشته و مطالب آن را باید خودم تولید میکردم. 🔸یک طرح بلند مدّت سنگین هم بود که چند سال است مشغولش بودم و مدّتی رها شده بود. در برخی جلسات هم شرکت فعال داشته و باید مطالبی به آنها تحویل میدادم. برخی عزیزان هم پرسشهایی میفرستادند و در صف پاسخ دادن به آنها بودم. یک سری برنامه های عقب مانده ی دیگر هم بود. 👈فردایش قرار بود برای چند مورد از این کارها متونی مینوشتم و ارائه میکردم. بعد از ظهر هم با یک سردردی شروع شد. از این همه کار سرم گیج بود. خواستم شروع کنم که دیدیم آخر هفته باید به صله رحم برویم و برای چند فقره عزیز تازه متولّد شده لباس بخریم. 👈بعد از آن هم سالروز تولّد برخی از اقوام سببی بود و شب باید آنجا میرفتیم. در هر حال اینها هم لازم بود. ماندم چه کنم! آخر شب مثل آدمهای گیج و منگ نشسته بودم و کیک تولّد آوردند. خانگی هم درست کرده بودند و خیلی خوب شده بود. نتوانستم به خاطر کثرت هموم و مشغولیتها درست بخورم. ⬇️
🔹در آن شلوغی جمع، فرزند کوچک باجناق محترم که دوّم دبستان است از آن طرف دیدم مانند یک آدم بزرگ و عاقل رو کرد سمتم و گفت: «عمو خیلی تو فکری!» یک دفعه جا خوردم! در همین وضعیتها بود که کتابی همراهم بود. بازش کردم و چشمم به این روایت از امیر المؤمنین علی علیه السلام افتاد که: «إیّاکُم و الدَّینَ فإنَّه همٌّ باللِّیل و ذُلٌّ بالنَّهارِ» 👈گویا مانند پتکی بر سرم فرو آمد! انگار کاملا من را در این حالت دیده بود و میخواست مشکلم را بگوید! در آن فضا طوری بود که احساس میکردم اصلا این را برای من گفته اند. 👈بدون هیچ تکلّف و تجشّمی در نهایت سهولت ذهنم از این واژه دین و قرض در روایت الغاء خصوصیت کرده بود و آن را به مطلق وعده ها و تعهّدات قبلی و کارهای عقب مانده و هر چیزی که از درون به ذهن آدم فشار آورده و اضطراب و استرس وارد میکند تعمیم داد. هر گونه بدهکاری و وامدار بودن گویا مرادش بود. تعلیلش هم به شکل عقلایی چنین اقتضائی داشت. 👈انگار میخواست بگوید چرا خودت را گرفتار استرسهای غیر ضروری و اسیر کارهای عقب مانده کرده ای؟! نمیدانی اینها همه اش غم و غصّه برایت به بار می آورد؟! آن آزادی درونی را از تو میگیرد. حالا یک کارهایی هست که عقل و شرع تو را نسبت به آن مسئول میکند. آنها را باید انجام دهی و باعث رشد توست. 👈ولی چرا خودت را دو دستی مقروض و مدیون این درسها و کارها و امور مختلف کرده ای؟! از راحتی رنجیده بودی؟! به یاد کلام یکی از اقوام افتادم که بعد از سالها کارمندی یک دفعه استعفاء داده و کار خصوصی برای خودش باز کرده بود. میگفت اصلا نمیدانی چقدر احساس رهایی و آزادی میکنم. انگار راحت شدم! آقای خودم هستم! دیگر آن همّ و غمّ و استرس و... را ندارم. 👈از بنده خدایی نقلی شنیدم که میگفت این چکهای بانکیش وقتی موعدش میرسد آنچنان دچار استرس میشود که شب قبل از آن -اجلّکم الله- دچار اسهال میشود 😂 از دیگری شنیدم که میگفت من روضه گرفتن را دوست دارم ولی آنقدر به من استرس وارد میکند که از مدتها قبلش دچار افت فشار و بیماری و... میشوم لذا دیدم نگیرم بهتر است😊 خلاصه هر کسی طوری است. 🔸به یاد کلام مولایمان در صحیفه ی مبارکه سجادیه افتادم که از این استرسها و کارهای عقب مانده که نمادش در قرضهای مالی جلوه میکند به خدا پناه برده بود؛ اینکه چطور باعث تحیّر درونی و مشغولیت ذهنی و بی خوابی و صدمه به سلامتی انسان میشود: 📖«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ هَبْ لِيَ الْعَافِيَةَ مِنْ دَيْنٍ تُخْلِقُ بِهِ وَجْهِي، وَ يَحَارُ فِيهِ ذِهْنِي، وَ يَتَشَعَّبُ‏ لَهُ‏ فِكْرِي، وَ يَطُولُ بِمُمَارَسَتِهِ شُغْلِي‏ وَ أَعُوذُ بِكَ، يَا رَبِّ، مِنْ هَمِّ الدَّيْنِ وَ فِكْرِهِ، وَ شُغْلِ الدَّيْنِ وَ سَهَرِهِ» 🔹به فکر فرو رفتم. دیدم عجب حدیثی بود. رفتم ببینم سندش چطور است. دیدم دو سند خیلی خوب هم دارد. شک و شبهه ای باقی نمیماند. در یکی مرحوم کلینی آن را با سند صحیحی از عبد الله بن میمون قدّاح از امام صادق علیه السلام نقل میکند که آن را امیر المؤمنین علی علیه السلام فرموده است. در دیگری مرحوم صدوق در علل الشرائع با سندی خوب از سکونی از امام صادق علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل میکند. 💡به دلم افتاد خودت را رها کن! آخر الدواء الکیّ! شروع کن یکی یکی گردن این دینها و کارهای عقب افتاده را تا جایی که میتوانی بزن! به اولویّتها بپرداز. 📖اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اكْفِنِي مَا يَشْغَلُنِي الِاهْتِمَامُ بِهِ، وَ اسْتَعْمِلْنِي بِمَا تَسْأَلُنِي غَداً عَنْهُ‏، وَ اسْتَفْرِغْ أَيَّامِي فِيمَا خَلَقْتَنِي لَه‏ 👈ولی سخت بود. احساس اسارت میکردم. یک بت شکنی ابراهیمی میخواست. به یکی از عزیزان گفتم برایم استخاره کند. دیدم آیات حضرت ابراهیم علیه السلام آن بت شکن دورانها آمد. گفتم الله اکبر! آن کتاب را دیگر نمینویسم و رفتم گفتم من انصراف دادم! 👈باز گفتم یک استخاره دیگر لطفا بگیرید! دوباره آیات حضرت ابراهیم علیه السلام آمد. گفتم الله اکبر! این بحثها و درسهایی که وعده ای ندارم را هم تعطیل میکنم. صحبت کردم و به آنها گفتم خسته ام! 🌸برگشتم منزل. شب بود. یک احساس سبکی پیدا کرده بودم. به بچه ها گفتم برویم مغازه مجتمع بستنی بخریم! دست هم را گرفتیم و چهارتایی در حیاط محوطه قدم میزدیم. 🍀روی نیمکت زیر چراغی با نور سفید زیبا و کنار بوته های سبز و قشنگ نشستیم. نفس راحتی کشیدم و از دیدم صحنه بستنی خوردن این سه تا گل تازه شکفته لذّت میبردم. 📖«اللَّهمَّ أَعِذْنِي وَ ذُرِّيَّتِي‏ مِنَ‏ الشَّيْطَانِ‏ الرَّجِيمِ، وَ مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَ الْهَامَّةِ و الْعَامَّةِ وَ اللَّامَّةِ، وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۴) «ماشین پیشرفته و احتیاطی غیر عادی» «تقوا، مراقبه و محاسبه» 🔹دیدم آن طرف خیابان ترافیکی غیر عادی رخ داده. یکی پارک دوبل کرده و خودرو دیگر مانده بود تا صاحب آن ماشین بیاید. ولی انصافا میتوانست با مقداری دقت عبور کند. پس چرا عبور نمیکرد؟ بیمار بود؟ وسواس بود؟! 🔸تقریبا مطمئنم به خاطر آن بود که یک ماشین پیشرفته و گرانقیمت بود. گویا دچار یک ترس و اضطرابی بود. به نظرم دیگران که عصبانی بودند درکش نمیکردند. شاید فکر میکرد نکند وقتی عبور کردم به ماشین نازم خط و خش بخورد! ولش کن! تصوّرش هم دردآور است. اعتراض و مذمت مردم هم به جهنّم! احتیاط میکنم. 💡به ذهنم خطور کرد تقوا، مراقبه و محاسبه هم همینگونه عقلایی است. 🔻وقتی انسان گوهر وجودش را یافت و دانست که با چه سرمایه ی گرانقیمت و ابدی ای در حال عبور از جاده های زندگی فردی و اجتماعی است اهل تقوا میشود. دیگر مانند بقیه بی باکانه رانندگی نمیکند. هر حرفی را نمیزند! هر کاری را نمیکند! مدام مراقب است. تا چیزی میشود سریع جایی کنار میزند و محاسبه و بررسی میکند. دیگر حرف و قضاوت دیگران برایش مهم نیست🔺 🔹این بیخیالی ما و اینکه اهل مراقبه و محاسبه نیستیم نشانگر آن است که عظمت درونمان و لطافت احوال قلبمان را نشناخته ایم! و الا میفهمیدیم بسیار قیمتی تر و ماندگارتر از این پاره های آهن است. ✔️هر چه ارزش وجودی انسان برایش بیشتر جلوه کند و عمق ربطش را با آن عوالم پیشرفته ی لطافت بیابد تقوا، مراقبت و محاسبه اش بیشتر میشود. 🔸سحر خوب برای انسان ارزشی را ظهور میدهد که در مراقبه ی روزش اثر دارد: «إنّ لک فی النّهار سبحا طویلا»
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۵) «بحثی پیرامون نماز هزار رکعتی امیر المؤمنین علیه السلام» «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه‏» 🔹علامه حلّی در منهاج الکرامة یکی از فضائل اهل بیت علیهم السلام را اینگونه برمیشمرد که امیر المؤمنین شبانه روز هزار رکعت نماز میخواندند. ابن تیمیه در منهاج السنة آن را امری غیر ممکن یا غیر معقول و ناپسندیده میداند که بسان صلاة نقر منافقین میشود. 🔸مرحوم علامه ی امینی در جلد پنجم الغدیر در ردّ کلام ابن تیمیه با تتبّعی سنگین فهرستی از نام افرادی از بزرگان اسلام و اهل سنّت را می آورد که از مکثرین در نماز بودند. از چند صدتا شروع میشود تا هزارتا. 👈در ادامه ادّعای عدم امکان را هم رد کرده و آن را به خاطر کسالت و سنگینی طبایع امثال مستشکل و دیگران میدانند؛ ولی برای آنهایی که شیرینی و لذّت عبادت را چشیده اند این امور را مانند چیزهای عادی و شایع عنوان میکنند: «لکن من تذوّق حلاوة الطاعة و لذّة العبادة یرى أمثال هذه من العادیّات المطّردة» 💡به ذهنم خطور کرد در هر دو طرف میتوان منصفانه تر بحث نمود. از طرفی واقعا نمیشود این هزار رکعت نماز خواندن را رد کرد. و از طرف دیگر استبعاد آن هم باید جواب قانع کننده تری بگیرد. ولی چرا قابل انکار نیست؟ ⬇
✔زیرا اوّلا منع عقلی و یا عادی ندارد. هزار رکعت میشود پانصد نماز دو رکعتی و اگر نمازی ساده با اکتفا به حداقلها باشد خواندن دو رکعت برای عرب زبان فصیحی که کلمات آسان بر زبانش جاری میشود حدودا یک دقیقه میشود و اگر بر این امر مداومت شود در حدود هشت ساعت یا کمتر میتوان این پانصد رکعت را خواند. 👈اگر کسی اهمیت نماز برایش جلوه کرده و همینطور شیرینی آن به کامش بنشیند و در ادامه دارای اراده ای قوی بوده و عادت به چنین عباداتی داشته باشد برایش کاملا ممکن است. 👈خودمان که در برخی امور زمانی برایمان باور پذیر نبود بعدا دیدیم دشوار نیست. در شبهای قدر مقداری تجربه کرده ایم که چقدر ظرفیّت برای عبادت داریم و از آن غافلیم. 👈مثلا هزار بار سوره ی مبارکه قدر را خوانده و دیگر اعمال را هم انجام میدهیم. به راحتی میتوان حدس زد برخی که انگیزه و توان بسیار بیشتری داشته و از کارشان لذّت هم میبرند بتوانند این دست امور را انجام دهند. ✔و ثانیا در گذشته هم در بین عبّاد و انسانهای دارای اراده های بزرگ امری شناخته شده بوده و مرحوم علامه امینی در تتبّع خود به خوبی آن را نشان داده اند. در این فضا به گونه ای امیر المؤمنین و همینطور امام سجّاد علیهما السلام نشان داده اند در فضای عبّاد مکثرین هم سرآمد همه هستند. زیرا در این هم گویا یک مسابقه ای وجود داشته. 👈همین ابو حنیفه شبانه روز ۳۰۰ رکعت نماز مستحبّی میخوانده و در واقعه ای آن را به ۵۰۰ رکعت میرساند. نقل شده در یک رکعت مدتها یک ختم قرآن در شبها انجام میداده! اینها فضاهایی بوده که در زمانهای بعدی و مخصوصا زمان ما دیگر معنای خودش را از دست داده و استبعاد میکنیم. ✔و ثالثا در نقلهای متعدّد با اسانید خوبی که یکدیگر را تأیید میکنند آمده است. مثلا در روایت چهاردهم مجلس چهل و هفتم امالی مرحوم صدوق با سندی متّصل از امام باقر علیه السلام پیشوا بودن امیر المؤمنین در بین زهّاد و عبّاد به خوبی تصویر شده است. در فرازی از آن آمده که احدی از مردم توان عبادت حضرت را نداشتند و در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواندند و شبیهترین فرد در این امّت به ایشان امام زین العابدین علیه السلام بودند که بعد از ایشان نیز کسی به پایه ی ایشان نخواهد رسید. 👈روایات با سندهای دیگر هم در این زمینه وجود دارد که امام سجاد علیه السلام شبانه روز هزار رکعت نماز میخواندند طوری که مرحوم صدوق در علل الشرایع نقل کرده آثار سجود بر پیشانی حضرت بسیار مشهود بود: 📖«كَانَ يُصَلِّي فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ‏ رَكْعَةٍ حَتَّى خَرَجَ بِجَبْهَتِهِ وَ آثَارِ سُجُودِهِ مِثْلُ كِرْكِرَةِ الْبَعِير» و در روایت دیگر در مورد ایشان آمده: «يُصَلِّي فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ‏ رَكْعَةٍ وَ كَانَتِ الرِّيحُ تُمِيلُهُ بِمَنْزِلَةِ السُّنْبُلَة». 🔹ولی همانطور که گذشت استبعاد و عجیب بودنی که در اشکال ابن تیمیه بود هنوز به شکلی باقی است. آیا واقعا سیره ی امیر المؤمنین علی علیه السلام این بوده که شبانه روز هزار رکعت نماز بخواند؟! آیا تزاحمی با آن همه وظایفی که داشتند ندارد؟! آیا این بدان معناست که میخواهند ما را به آن دعوت کنند؟! 👈در پاسخ میتوان گفت ظاهرا عمده ی این نمازها در شبها بوده است. در زمان قدیم شبها افراد فراغت بیشتری از اشتغالات روز داشتند. دیگر به شکلی تا صبح فردا کار دنیا تعطیل میشده و مردم مقداری مشغول معاشرت و سپس خوابیدن میشدند. 👈اگر کسی خوابی اندک داشته باشد که پدیده ای کاملا متعارف و شناخته شده است میتواند در شبها مخصوصا شبهای طولانی در آن زمانها دست به چنین عباداتی بزند. شاید هم در شبانه روز بوده و همه اش در شب هم نبوده لذا در روایت آمده: «يُصَلِّي‏ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ أَلْفَ رَكْعَةٍ». 👈لذا شاید بخشی از این نمازها در روز در حال حرکت و انجام برخی کارهای لازمی که داشتند انجام میشده است. در نماز نافله که شرط نیست لزوما جایی ثابت ایستاد و نماز خواند. 👈از همه ی اینها گذشته اساسا نباید این امر را یک سیره ی دائمی برای امیر المؤمنین علی علیه السلام دانست. بلکه مفاد روایت آن است که حضرت اینچنین بود که اگر زمینه ای پیدا میکرد این انگیزه و توان را داشت و این کار را انجام میداد. ولی آیا انجام هم دادند؟! تنها در اواخر عمر شریفشان اینگونه شد! زمانی که دیگر قصد رحیل از این دنیای فانی را داشتند. ⬇⬇
👈در روایتی که در این زمینه با اسانید خوب آمده است امام صادق علیه السلام به ابوبصیر میفرماید امیر المؤمنین در آخر عمرش اینطور بود که شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند. احتمالا هم مراد همان ماه رمضان آخر باشد که منتهی به شهادت حضرت شد. 👈ابو بصیر همانگونه که در کافی و برخی دیگر از مصادر آمده در مورد نماز خواندن در ماه مبارک رمضان از امام صادق علیه السلام پرسش کرد. حضرت نیز فرمود این ماه حرمت و حقّی دارد که هیچ ماه دیگری ندارد. هر چقدر میتوانی در شب و روز نافله بخوان حتّی اگر هزار رکعت هم شد خوب است! 👈چرا؟! چون امیر المؤمنین علی علیه اسلام در آخر عمرش شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند: «إِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ فِي آخِرِ عُمُرِهِ‏ يُصَلِّي‏ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ أَلْفَ رَكْعَةٍ» این قید مهمّی است که متأسّفانه در کلام علامه ی حلّی و بسیاری از بزرگان افتاده و باعث سوء تفاهمی برای امثال ابن تیمیه شده است. 👈یک سیره ی دائمی نبوده است. ممکن است اشکال شود که در روایت دیگری که مرحوم شیخ طوسی در تهذیب نقل کرده همین مطلب را امام صادق علیه السلام به جمیل بن صالح هم نیز در مورد نماز در ماه رمضان میفرمایند ولی آن را به شکل سیره ی دائمی نقل کرده و به آخر عمر قید نمیزنند. 👈در پاسخ باید گفت هیچ تعارضی وجود نداشته و جمع این دو به واسطه ی همان قید مهمّی است که در روایت ابو بصیر نقل شده است. اصل هم عدم زیادت در امثال اینگونه نقلها بوده و حالا یا به خاطر نقل به معنا در روایت جمیل نیامده و یا حضرت در مقام ثبوت چنین امری از چنین تعبیری استفاده کرده اند. 👈تتبّع در عبارات فصیح عربی که در آن کان با فعل مضارع آورده میشود نشانگر آن است که لزوما نمیتوان از آن سیره و یک امر مستمر استفاده نمود. 🔹در هر حال نکته ی کلیدی در مورد این نماز الف رکعتی همین قید: «فی آخر عمره» است که احتمالا ناظر به همان ماه مبارک رمضان و اتّصال به شهادت حضرت هم بوده است. آنچه باید از این روایات استفاده کرد هم در مورد امیر المؤمنین علی علیه السلام و هم امام سجاد علیه السلام این است که آن اراده ی عظیم و همّت والا و انگیزه الهی حضرات علیهم السلام را در پرداختن به نماز را الگو قرار داد. همینطور اهمیت نماز در سلوک راه خداوند متعال را باید متوجّه شد. 👈امری که بسیاری از آن غافلند و برای تقرّب به خداوند متعال در زمانهای خلوت دنبال کارهای دیگر و ابداعات خودشان میروند در حالیکه نماز: «خَيْرُ مَوْضُوعٍ‏ فَمَنْ شَاءَ أَقَلَّ وَ مَنْ شَاءَ أَكْثَر». در بین اعمال بعد از معرفت به خداوند متعالی چیزی افضل از این نماز در نگاه اهل بیت علیهم السلام نبوده است. 🔸در روایت نخست از باب فضل الصلاة کافی مرحوم کلینی با سند صحیح اعلایی از معاویه بن وهب نقل میکند که از امام صادق علیه السلام پرسیدم با فضیلت ترین ابزار برای تقرّب و سلوک به سمت خداوند متعال که خداوند نیز آن را دوست دارد چیست؟! حضرت هم فرمودند: «مَا أَعْلَمُ شَيْئاً بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ أَفْضَلَ مِنْ هَذِهِ‏ الصَّلَاةِ» 👈البته درست است که روح نماز همان ذکر است لذاست که مؤمنین در نمازشان دائمونند یعنی اهل ذکر مدامند ولی این صورت موضوع خاص که در نماز به صورت ویژه جعل شده نیز خودش در حالت امکان موضوعیت دارد. 👈لذاست که حتّی در حال دشواری نیز به جای دستور به مطلق ذکر نوافل بدون رعایت قبله و برخی شرایط دیگر جعل شده است. این نشان میدهد که صرفا برای جهت اجتماعی و آثار تمدّنی نبوده و در جهات فردی و بسیار شخصی نیز این امر صادق است. 🔹آری نماز هزار رکعتی را در شبانه روز باید در چنین فضایی درک نمود. اگر یک انسان مؤمن که دنبال آباد کردن ابدیتش است فراغتی پیدا کرد در رأس امورش در انجام امور عبادی همین نماز را قرار بدهد. البته روحیه ها مختلف است ولی نباید از فضل نماز غافل شود. 👈همین است که مرحوم صدوق در عیون اخبار الرضا با سندی خوب از ابو الصلت هروی نقل میکند که در برهه ای امام رضا علیه السلام در سرخس در خانه ای زندانی شده بود. بلکه طوری بود که گویا بر بدن مطهّر حضرت نیز زنجیری نهاده شده بود. به نظرتان در چنین خلوتی که حضرت به دور از هر مشغولیتی است چه کار کند بهتر است؟! 👈ابو الصلت میگوید از زندان بان اجازه گرفتم که نزد حضرت بروم ولی گفت از طرف من اشکالی ندارد ولی فایده ای ندارد که داخل بروی؟! ابو الصلت میگوید دلیلش را پرسیدم. زندان بان گفت چون در شبانه روز شاید ایشان هزار رکعت نماز میخواند و اصلا فراغتی ندارد. 👈تنها یک زمانی در ابتدای روز و زمانی قبل از ظهر و زوال و زمانی هم هنگام غروب نماز نمیخواند؛ تازه در این سه وقت هم در همان جایی که نماز میخواند مشغول مناجات میشود! «فَقُلْتُ لَهُ فَاطْلُبْ لِي مِنْهُ فِي هَذِهِ الْأَوْقَاتِ إِذْناً عَلَيْهِ فَاسْتَأْذَنَ لِي فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ هُوَ قَاعِدٌ فِي مُصَلَّاهُ مُتَفَكِّرا» ⬇⬇⬇