eitaa logo
بذل الخاطر
937 دنبال‌کننده
909 عکس
2 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۳) «خلاصه ای پیرامون مختصّات فقه معاصر حوزوی» «پرهیز از تحول ستیزی، تحول گریزی و جمود» 🔹به دعوت و اصرار برخی طلّاب یکی از مدارس شب پیششان رفتم. موضوعی که در مورد آن میخواستند صحبت کنم تاریخ فقه و داستان فقاهت بود. اینکه از مختصّات فقه امروزمان در جغرافیا و پهنه ی تاریخ فقاهت بگویم. 👈سخن از این رفت که زمانی فقه خلاصه میشد در منابع فقهی. رفته رفته که مشکل فقدان منبع و تعارض و ضعف منابع و همینطور دلالت منبع به وجود آمد نیازمند تأسیس علم فقه شدند. سابقا در بذل خاطر ۴۵۶ مباحثی کلّی در این زمینه آوردم. ⚪امور را باید در سه مرحله ی ذات، پدیده و پدیدار بررسی نمود. ذات شیء همان وجود واقعی آن است و پدیده اش آن جلوه ای از آن است که با آن برای دیگر موجودات آشکار شده و پدیدار هم آن جلوه ای از آن پدیده در ذهن ماست که با توجّه به مفروضات و زاویه دیدها و عوامل اثر گذار دیگر نقش بسته است. 👈ذات فقه همان چیزی است که در لوح محفوظ و علم الهی است که به آن شریعت ثبوتی میتوان گفت و پدیده ی فقه آن مقداری از فقه است که در قالب منابع فقهی موجود به دست ما رسیده و میتوان آن را شریعت اثباتی نامید. 👈پدیدار فقه هم آن فقاهتی است که ناظر به این منابع و بسته به دستگاه فقاهتی که در ذهن انتخاب نموده ایم روی میدهد. سابقا گفتیم تا کنون لااقل ۵ دستگاه و عالم فقهی پدیداری در تاریخ فقه شیعه تعیّن یافته که هرگز نباید آنها را در طول یکدیگر دید. فقه حدیثی، قیاسی، کلامی، اجتهادی و اخباری. ⬇
🔹اخیرا بعد از ردّ نهضت اخباری ما در دوران دستگاه فقاهت اجتهادی بالمعنی الاخص آن هستیم که با ضرب شست مرحوم وحید و سپس شیخ انصاری ایجاد شده است. گفتیم درون این عوالم فقهی گرایشاتی هم وجود داشته و دارد مانند گرایش فقه صناعتی و انضمامی در فقه اجتهادی معاصر ما. عوالم مفروض فقهی هم میتوان در نظر گرفت که یکی از آنها که در اوان تحقّقش هستیم عالم فقه پژوهشی و تحقیقی است. 👈این عوالم فقهی را نباید با منابع فقهی خلط نمود و اینها اموری است که حاصل تلاشهای انسانی ما و قابل ارتقاء و بلکه تحوّل است. نه تنها فقه را نباید با شریعت اشتباه گرفت بلکه فقه را نباید لزوما با شریعت اثباتی و آن خوانشهای معقول و قابل دفاع مفروض دیگر هم یکی دانست. باید دانست پذیرش دستگاه های فقاهتی گاهی به ما فهمهای ساختاری میدهد و باعث تکثر پدیداری میشود. 🔹همچنین باید مراقب بود که تاریخ را حاکمان مینویسند! طبیعی است. امروزه نیز تاریخ فقه شیعه ناخواسته توسّط فقه اجتهادی حاکم روایت میشود که مورد قبول نحله هایی مانند فقهای اخباری یا فقهای کلامی و حدیثی قدیم نیست. 👈روشن است که وقتی قرائت تاریخ فقاهت به دست فقه اجتهادی بیافتد به شکل طبیعی سعی میکند تاریخ فقه را حاصل رشدی خطّی از مراحل سذاجت به کمال ببیند و نه یک تاریخی مشتمل بر دنیاهای فقهی گوناگون که فعلا تعیّن خاصی از این دستگاه های فقاهتی خود را سیطره داده است. ✋سخنمان هم در قضاوت نیست. در یک گزارش با نگاهی فلسفی و درجه دوّم است. ⚪به عبارت دیگر وقتی در ابتدای رساله ها سخن از این میشود که مکلّف یا مقلّد است یا محتاط یا مجتهد باید بدانیم این حصری نیست که بدیهی باشد و این مجتهد به معنای یک پژوهشگر آزاد نیست بلکه به معنای یک دستگاه فقاهتی خاصّی است که باید اصول اساسی آن اثبات شود. در کنار آن ممکن است گفته شود میتواند اخباری باشد و یا مثلا محقق باشد و یا هر دستگاه فقهی محقَّق یا مفروض دیگری که قابل بحث است. 👈بسیاری نمیدانند که ما عملا با یک پارادایم خاص فقاهتی به نام فقه اجتهادی که بر اساس نظریّه های بنیانی خاصّی بنا شده مواجه هستیم که باید جداگانه پیرامونش اندیشید. 👈این عقلی که در دامان چنین فضایی متولّد شده چه عقلی است و چقدر قابل اثبات است؟! چقدر قابل استناد به شرع است؟ حواسمان هست چه امر بسیار خطیری را پذیرفته ایم تا بیشتر پیرامونش بیاندیشیم؟! 🔹وقتی این مباحث کلان را مطرح میکنم واهمه ی آن را دارم که برخی بد نفهمند! احساس نکنند که این فقاهتها بنیانی سست دارد! هرگز مراد اینها نیست. بلکه اگر از این منظر اعلی به مباحث نگریسته نشده و آن تعیّن عقل فقاهی که در بستر دنیای تفکّر اجتهادی متولّد شده بازشناسی نشود امیدی برای ارتقاء یا تحوّل در آن نیست. 👈پرسشی که اینجا ذهنها را به خودش مشغول میکند این است که آیا ما بهتر از بزرگانی مثل شیخ طوسی ها و علامه حلّی ها و شهیدها و شیخ انصاری ها میفهمیم؟! قطعا آنها در درجات فضل و تقوا درجات برتری داشتند ولی اصلا مسأله اینها نیست! 👈الآن زمانی فرا رسیده که با رشد علوم بشری و ابزارهای علمی و دسترسی ساده به کتابها و منابع اوان تحوّلات سنگین علمی است. طبیعی است که در برخی بنیانها سخنهایی گفته شود. بشر به سطح درک اجتهاد ساختاری رسیده است. ✋ولی چطور این را به مخاطب بگوییم که طوری بفهمد که هم از عظمت فقه شیعه و بزرگی فقهای شیعه کاسته نشود و هم مانع تحوّل خواهی و بحثهای ریشه ای نگردد؟! ⚪آخر شب مشغول تلاوت قرآن کریم بودم که به این آیه شریفه رسیدم: «إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ فَهُمْ عَلى‏ آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ» 💡بدون هیچ تلاش تفسیری یا انتظار قبلی یک دفعه به ذهنم خطور کرد پاسخ همین است! 👈به آنها بگو آباء شما اگر آنگونه علم ورزی میکردند حق داشتند! چون واقعا روش خودشان را صحیح و حق میدانستند! نمیدانستند گاهی دچار نوعی گمراهی روشی و علمی شده اند! ملامتی هم بر آنها وارد نیست. بلکه در مسیر خودشان بسیار هم زحمتها کشیدند و میوه های شیرین فقاهت به بار آوردند. 👈ولی حکایت تو فرق میکند! تو دیگر به زمانی رسیده ای که میدانی برخی از این روشها و راه ها دچار خلل است! آنها نمیدانستند ولی تو دیگر میدانی! امری که برای آنها هیچ عیبی نبود برای تو عیبی نابخشودنی است. 👈برای امکانات و شرایط آنها طبیعی هم بوده! ولی برای تو که فهمیده ای هرگز دیگر روا نیست بعد از این علم و آگاهی اینگونه پیروی کنی! آنها را تعظیم کن ولی کورکورانه به صرف اینکه آباء تو هستند پیروی نکن! مگر نشنیدی که فبهداهم اقتده! ✔آنها هم اگر به جای تو بودند این کار را نمیکردند! آباء تو اهل حقّ بودند نه اهل تعصّب! اگر مناط اندیشه هایشان را تنقیح کنی چیزی جز تبعیت از حق نمیبینی. با پیروی متعصبانه به آنها در واقع توهین نموده و آنها را اهل باطل معرّفی میکنی! به آنها توهین نکن! جَمَاعَةُ أُمَّتِي أَهْلُ الْحَقِّ وَ إِنْ‏ قَلُّوا.
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۴) «حیا یا نفاق؟!» «آزادی از نفس لوّامه یا آزادی از نفس امّاره؟!» 🔹مشغول کارهایم بودم و بچه ها هم پویانمایی «اسمورفها» را میدیدند. یک دفعه گفتوگویی نظرم را جلب کرد؛ شنیدم یکی از آنها گفت: «از تظاهر کردن به چیزی که نیستم خسته شدم!» گویا میخواست دیگر راه و روش افراد بد کردار را انتخاب کند! 🚫این را در غالب ادبیات آزاد شدن و رهایی از قید و همچنین نکوهش نفاق و تظاهر بیان نمود. گویا اخلاق نوعی قید و زنجیر است و بی اخلاقی آزادی و از آن طرف تحمیل اخلاق بر خود نوعی زندگی منافقانه است! 🚫اخیرا این شبهه دیده ام شایع شده! برخی را دیده ام که به تحسین افرادی میپردازند که خیلی واضح و بی پروا از نگاه دیگران حتّی کارهای ناشایست انجام میدهند! میگویند اینها خودشان هستند! اهل تظاهر نیستند! 👈سفیر انگلیس خبیث به مناسبت شب یلدا امسال ۱۴۰۲ در یک فیلم مزوّرانه به شمایل خاصی میرقصید! دیدم برخی جوانان نوشته بودند اتّفاقا خیلی هم خوب است و این نشان میدهد اهل تظاهر نیست!😐 💭سابقا زاویه ای از همین بحث را در بذل خاطر ۴۵۰ ذیل بحث از صداقت یا وقاحت بیان کرده بودم. 👈همینقدر میگویم که مغالطه در اینجا مغالطه ی خلط میان نفاق و حیا است. انسانی که واقعا دوست دارد برای رسیدن به چیزی از دروغ استفاده کند ولی به دلیل حیا از این کار بد با خود در حال کلنجار است و دروغ نمیگوید را آیا میتوان یک انسان منافق در نظر گرفت؟! 👈بگوییم خودش نیست! اهل تظاهر است؟! پس انسان بدی است؟! یا باید بگوییم نه! اتّفاقا انسان خوبی است. حیا دارد! ⬇
🔹بلکه اگر فرضا دروغ گفت آیا میتوان او را با همین منطق انسان اهل تظاهری ندانست؟! مگر درونش نفس لوّامه اش توبیخش نمیکند؟! پس چرا نگوییم نسبت به بدی ها در حال تظاهر است و در نفسش تمایل به خوبی دارد؟! 👈اصلا مگر این خودی که از آن صحبت میکنند خود با ارزشی است که باید جلوه گر شود؟! خاک بر سر این خود و جلوه هایش! ⚪حقیقت آن است که انسان هیچ گاه آزاد نیست. انسان مجبور به انتخاب آفریده شده! آدمی دو خود دارد! یک خود فطری و دیگر خود نفسانی! یکی که ریشه در آن روح خداوندی دمیده شده در او دارد که او را به سمت عوالم ملکوت و مجرّدات و عالم صدق و صفا و بهاء و طهارت دعوت میکند و دیگری که ریشه در آن بعد ملکی و نفس خاکی او دارد که او را به سمت این دار ظلمت و کدورت دعوت میکند: دل گشوده سوی بالا بالها تن زده اندر زمین چنگالها 👈داستان زندگی انسان مبارزه ی بین این دو خود است و انسانی که مجبور به انتخاب است. آری انسان دو نفس دارد! یکی نفس امّاره است که او را به دنیا دعوت میکند و دیگری نفس لوّامه است که او را به آسمانها دعوت میکند. همان نبرد جنود عقل و جهل است. 👈یا باید از نفس امّاره و خود ملکی اش آزاد شود و یا باید از نفس لوّامه و خود ملکوتی اش آزاد شود! مسأله ی این انسان یک مبارزه ی دائمی بین این دو نفس و این دو خود و این دو جنود از عقل و جهل است. ✔اگر در دین نفاق بد است معنایش این است که چرا باطنت را هم مانند ظاهرت خوب نمیکنی؟! نه اینکه معنایش این باشد که ظاهرت را هم مانند باطنت خراب کن تا بگوییم: «از تظاهر کردن به چیزی که نیستم خسته شدم!» ✋بله اگر انسان به چیزی اصلا اعتقاد ندارد و تظاهر به آن کند یک نفاق آشکار است. چون این تظاهر هیچ پشتوانه ی عقلانی ندارد زیرا زمینه ی تحقّق نیست. این بحث دیگری است. 👈ولی تظاهر کردن به چیزی که انسان نیست ولی به آن اعتقاد دارد برای آنکه آنگونه بشود که خودش چیز خوبی است. خودش نردبان وصول است. مگر ما از همان ابتدا بلد بودیم راه برویم؟! تمرین کردیم و تظاهر کردیم که میتوانیم راه برویم و اینقدر ادامه دادیم که حالا دیگر مشکلی نداریم. در همه ی امور همینطور است. 🔹راستش مسأله ای اخیرا به شکل یک پدیده ی اجتماعی در حال شیوع است که حیا دارد معنای نفاق به خود میگیرد! بی حیایی نه تنها ضدّ ارزش تلقّی نمیشود بلکه نوعی نشانه ی آزادگی از قیود دانسته میشود! نوعی رهایی از ساختارها و خود واقعی خود بودن! 👈غافل از اینکه این خود واقعی چیزی جز همان نفس ملکی و خود حیوانی نیست! انسان خود الهی و فطری هم دارد. او خود اصیلتر انسان است. همان خودی که ادبیّات حیا را بر او تحمیل کرده و با آن نفس ملکی او را مهار کرده و افسار زده و او را به عوالم پاکی که وطن اصلی اوست دعوت میکند. ⚪ولی چه شده که اینگونه شده؟! آدمی مدّتی است در ادوار انسان گرایی سیر میکند! تمدّنی مبتنی بر توجّه به انسان و خود نفسانی! تمدّن نوین اساسش بر نفس ملکی و نفس امّاره بسته شده ولی مگر من الهی و نفس لوّامه ی او رهایش میکند؟! 👈مدام تا حالا یک نزاعی بین این دو نفس در درون این تمدّن بوده و این نفس امّاره پیشروی کرده! اخیرا میدانید به کجا رسیده؟! اخیرا به اینجا رسیده که حتّی میخواهد در مقیاس آحاد انسانها باطنهای ظلمانی تر خودش را هم عیان کند! 👈به زعم خودش میخواهد انسانها را از بار فطرتشان هم آزاد کند! میخواهد نفس لوّامه شان را بکشد! آن أنانیّت نهفته در ذات این تمدّن خودش را کشانده و در ادامه ی همان انانیّت و نفسانیّت حال میخواهد به ریشه بزند و حیا را از میان بردارد! ✔حیایی که مرز مملکت فطرت و آسمان است. همانکه نمیگذارد انسان هیچ گاه در برابر آن خود نفسانی عریانش رها شود! همانکه اگر با آن تنها گذاشته شود آدمی را به هلاکت نهایی میکشاند! سابقا در بذل خاطر ۱۴۸ در تحلیل سینمایی دنیای پای نکاتی در این زمینه گفتم. 🔹اساسا انسانها که زندگیشان مجبور است اجتماعی باشند این نوع زندگیشان جز با فطرت و حیا قابل بقا نیست! برخی گمان کردند که قانون برای رفع این تنازع کافی است! حالا فوقش مانند برهان سان و معدّل حکما این قانون گذار الهی باشد! نه! به هیچ وجه قانون کفایت نمیکند! ✔این اخلاق است که باعث شده این بشر دو پا بتواند زندگی اجتماعی داشته باشد! آن هم نه آن اخلاقی که حاصل جمع و تفریق نفسانیّتهاست که برخی حکما تصویر کرده اند! همان اخلاقی که ریشه در فطرت آسمانی انسان و آن روح خداوندی او دارد! آن است که انسان را مهار کرده! جامعه هیچ گاه نمیتواند بر محور نفسانیّت محض بنا شود! 👈همیشه حتّی در ملحدترین کشورها اگر نظم و اجتماعی دیده میشود شکی نکنید اینها اساسش از میوه های فطرت است. نمیشود که از بین برود! نه! فطرت انسانها و جوامع انسانی خیلی قوی تر از آن است که فکر میکنیم. خطورات ملکی خیلی قویتر از این خطورات نفسانی و شیطانی انسانها را مهار میکند! حالا این بحث درازی دارد.
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۵) «خوف، علامت حقیقی ترین انسان» 🔹بچه ها پویانمایی اسمورفها را میدیدند! در جایی شنیدم در سوگ یکی از اعضایشان که فکر میکردند مرده یکی گفت: 🎬«همیشه فکر میکرد یک اسمورف واقعی نیست ولی اون حقیقتی ترین اسمورف دنیا بود!» 💡به ذهنم خطور کرد آری علامت قطعی مؤمن واقعی یک خوف همیشگی است که مؤمن حقیقی نشده! «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ فِي قَلْبِهِ نُورُ خِيفَةٍ» تا همان لحظه ی آخر هم«لَا يُصْبِحُ إِلَّا خَائِفاً» است. خیالش را راحت نمیکنند: 📖«إِنَّ الَّذينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ... وَ الَّذينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ* أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ» 🔸یک انسان حقیقی باید بداند مسیرش همراه این خوف دائمی است! کسی که خوف ندارد در ایمانش شک کند. در همین آیه شریفه نکته اش بیان شده! خداوند آن عظمت بی انتها به مؤمنین شرط وثیقی نمیدهد که قطعا پذیرفته شده اند! 🔹همین خوف دائمی است که باعث حرکت مدام او و سرعت این حرکت در خیرات و سبقت در آن میشود! از همین روست که این خوف ماهیّت نوری دارد: «نورُ خیفة»! البته آن روی سکّه ی این خوف «نورُ رجاء» است. اگر رجاء نباشد خوف تنها مایه حرکت نیست. ✔️آری خوف و رجا پله کان قطعی سلوک تا نهایات است. سرّ آن هم این است که انسان در مراتب خوف مدام از أنانیّتش غروب میکند و خود ندیدنش تا آن حالت فنایی و ظهور آن نسبت شریفه اشراقیّه ادامه خواهد یافت. جایی که خودی نماند و موضوع برداشته شود. آری «لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الْخَوْف‏»
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۶) «تقوا چیست؟» (۲) «أفَغیرَ اللهِ تتَّقونَ» 🔹سابقا در بذل خاطر ۴۰ بحث مهمّی در مورد تقوا بیان کردم. در مورد مفاهیم کلیدی و کانونی دین هر چه بیاندیشم کم است. چشمه ی علم همینجاست! راستی تقوای الهی چیست؟! چرا اینقدر در ادبیات دین مبین پربسامد است؟! قطعا باید انتخابی حکیمانه باشد. 🔸به روایت هشتم از باب الخوف و الرجاء کافی رسیدم. مرحوم کلینی حدیثی نورانی از امام سجاد علیه السلام را نقل میکند که شرحش موضع دیگر میطلبد. فرازی از آن در توصیف یک راهزنی که هر گناهی از دزدی و زنا و شاید حتّی قتل را انجام داده بود اینگونه بیان شده که: «لَمْ يَدَعْ لِلَّهِ حُرْمَةً إِلَّا انْتَهَكَهَا» 💭دیدم عجب ادبیّات جالبی است. او هیچ حرمتی برای حریم خدا نگذاشته بود! گویا عالم را محضر خدا لحاظ کرده و اعمال ما انسانها را در مناسبتش با رعایت حریم این حضور معنا میکند. 💡همین بود که بُعدی دیگر از معنای تقوا برایم روشن شد. ⚪️برخی گمان میکنند مراد از تقوای الهی که مدام در آیات و روایات به آن تأکید شده است رعایت همین واجبات و محرّمات است. رعایت احکام رساله ها! البته این هست ولی خیلی شورانگیزتر و پر کشش تر از این نوع تفسیرهاست. تقوا منطقی برتر از شهروند خوب برای دنیا بودن یا انسان اخلاقی خوب برای آباد کردن عالم برزخ انسانی دارد. 👈تقوا یعنی خوب باش ولی با منطقی این خوبی را اعمال کن که هم دنیایت را آباد کند و هم برزخ و مثالت را و هم قیامت و عالم معنایت را! 👈تقوا منطق برتر بخشیدن به رفتارهای خوب است. چه از سنخ فعل یا ترک! یعنی منطق کارهایتان را سعی کنید تقوا قرار دهید. خاصیّت این منطق این است که هم انگیزه برای کار خوب است و هم برد و محتوای آن را بسیار عمیق میکند. 👈تقوا مبتنی بر القاء نوعی درک معرفتی به انسان است که در سایه ی آن زندگی کند! آن هم وارد کردن انسان به وادی زندگی توحیدی! یعنی ای انسان مؤمن! اگر به خدایت ایمان آوردی و دانستی سمیع بصیر است پس عالم را محضر او بدان! «خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏» 👈تو و همه ی موجودات در محضر خدایید! وقتی در محضر او هستید پس فقط پروای او را داشته باشید! تقوا و پروای دیگر حاضرین این مجلس عظیم را نداشته باش! «أفَغیرَ اللهِ تتَّقونَ»؟! 🔹دیده اید بعد از مدّتها به شما و جمعی دیگر اجازه میدهند به محضر یک بزرگی حاضر شوید؟! در محضر آن بزرگ آیا تقوای این و آن را داری و مشغول قند و فنجانی یا همه ی حواست به آن بزرگ است؟! تقوا یعنی عالم را در محضر خدا تجربه کنید و رعایت حریم او را بکنید! اگر شما خدا را نمیبینید ولی علم به حضورش و اینکه او میبیند که دارید! 📖«يَا إِسْحَاقُ خَفِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ وَ إِنْ كُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ‏ فَإِنْ كُنْتَ تَرَى أَنَّهُ لَا يَرَاكَ فَقَدْ كَفَرْتَ وَ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ يَرَاكَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِيَةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِينَ عَلَيْك‏» ✔️آری تقوا یعنی درک توحیدی داشته باشید و مراقبه ای توحیدی داشته باشید. بله گناه نکنید! واجب را انجام دهید! ولی با این پشتوانه که در محضر اویید! تقوا یعنی در هر کاری محضر را ببین و تنها جانب این محضر را رعایت کن! «أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِم‏» 🔻رعایت تقوا اساسا انسان را به فضای مراقبه ی حضوری توحیدی میکشاند! خودش یک دستور سلوکی بسیار قدرتمند و عمیق است. یک امر مبهم نیست. وقتی این تقوا قوی تر شود یعنی مدام رعایت حریم حضور بیشتر میشود و مدام مراتب حضور را عمیقتر درک میکند تا به حضور قرب وریدی و بلکه بالاتر از آن یحول بین المرء و قلبی رسیده تا جایی که آن مرتبه ی عالی حضور که همان مرتبه ی حضور معیّت قیّومیه را یافته و تقوای این حضور عمیق که همان فناست را پیدا میکند که فاتقوا الله حقَّ تقاتِه🔺
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۷) «عقل قرآنی» (۸) «عقل فطری و عقل تحلیلی» «يا حىّ يا قيّوم يا من‏ لا إله إلّا أنت» 🔹در جایی با یکی از فضلا صحبت میکردیم. گفتم چه میخوانی؟ دیدم شیفته ی فلسفه ی تحلیلی شده و به دنبال آن افتاده! حالا اگر از باب الحکمة ضالة المؤمن یک سرکی هم آنجا بکشیم و مطلبی جزئی بود به وطنش بازگردانیم خوب است ولی اگر این نبود و به دنبال هدایت و رفع عطش راهی این ناکجا آبادها و بیابانها شده ایم باید بدانیم به دنبال سراب دویده و بر دورتر شدن خود از مقصد کوشیده ایم! «أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ‏ بَعِيدٍ» 👈امام باقر علیه السلام در مورد این آیه ی شریفه فرمودند: «إِنَّهُمْ طَلَبُوا الْهُدَى مِنْ حَيْثُ لَا يُنَالُ وَ قَدْ كَانَ لَهُمْ مَبْذُولًا مِنْ حَيْثُ يُنَالُ» ⚪️اینها طوری دلیل دلیل میکنند که میتوان آنها را از زاویه ای عقل پرستان نوین نامید! بتی از عقل را چون لات و عزّی تراشیده و دیگران را غیر دقیق و غیر مستدل میدانند! گویا تازه عقل را کشف کرده اند و سابقا کسی عقل نداشته! طوری ندای هاتوا برهانَکم سر میدهند که گویا به عقلی برتر و اصل میزانها واصل شده اند! 👈جنود جهل با تلبیس ابلیس در زمان ما در حال آرایشی شبه عقلی در قالب فلسفه ی تحلیلی است تا با آن به جنود عقل و وادی ایمان با وسوسه و تشکیک شبیخون بزند! 👈جالب است که برهانشان هم آن حقیقتها و عقلهایی است که از جنود عقل دزدیده اند و آن را به صاحب اصلی اش برنمیگردانند. آنها را باید با فراگیری علمشان و برگرداندن این حکمتها از این برهوت ظلمت به وطن ایمانی اش خلع سلاح کرد. دشمن خطرناکی است. ⬇️
✋میگویی دیده ام که اهل انصاف اند و تواضع علمی؟! وقتی آن عقل فطریشان بیدار نباشد انصاف و تواضع دیگر بی معناست! اینها بزرگترین ظلم و جنایت را در حق خود کرده اند. آری میشود دست را روی دیدگان قرار داد و صادقانه قسم خورد که نمیبینم! 👈گویا بدون آنکه تکانی بخورند و حرکتی کنند جایی نشسته اند تا حقیقت خودش نزدشان آمده و جلوی عقلشان زانوی ادب بزند! از اینها متکبرتر وجود ندارد! بیاید وسط گود و بعد از آنکه در عوالم طهارت تنفس کرد آن وقت سعی کند آن را با زبان عقل بگوید. آن وقت ما هم استفاده میکنیم! با عقل که نباید به نبرد حقیقت رفت! 🔸آخر از کدام عقل میگویید؟! با برخی از اینها که صحبت کردم چیزی که ندیدم امارات و علامتهای عقل بود. باور کنید بدون مبالغه برخی از این انسانهای خوش دل و اهل صدق و طهارت بی سواد خودمان عقل صافتری از برخی از این به اصطلاح فلاسفه نوظهور دارند! ولی این کدام عقل است که این به ظاهر بی سواد امّی بهره ی بیشتری از آن در قیاس با آن با فیلسوف تحلیلی که خودش را بزرگ این فلاسفه میداند دارد؟! گویا جنسش فرق دارد. 👈آری عقل دو عقل است! عقل زنده و عقل مرده! عقل بیدار و عقل خواب! میگویی عقل بیدار دیگر کدام است؟! میگویم ان شاء الله خدا روزیمان کند: «فظنّ خيرا و لا تسأل عن الخبر» فقط بدان که عقل قرآنی عقل آن زنده دلان و بیدار عقلان است! 👈عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود. نعم لا یدل علی الوجود ایضا لکن وجدان الآثار یدل علی الوجود و لیس طریق معرفه شیء معرفته بالذات بل بالآثار ایضا. 👈در خودمان ندیدیمش ولی دست برخی بیدار دلان دیدیمش! اگر خودش را نمیبینیم آثارش را که میبینیم. همان عقلی که شاهکار هنری تاریخ انسان را در عاشورا رقم زد. 👈همین عقل است ولی همین عقل نیست! عقلی است که از قفس حبّ دنیا و تعلّقات خاکی اش رهیده! عقلی است که از وسوسه ی نفس و شیطان جسته! 👈عقلی است که تنها او عقل است و بقیه ادایش را در می آورند! آنقدر عقل است که بی عقلان گمان میکنند که جنون است! «يَقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ‏ أَمْرٌ عَظِيم‏» نشانه هایش را مولایمان در خطبه متّقین فرمود! همه چیز زیر سر بیداری این عقل است! 📖«قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ‏ نَفْسَهُ‏ حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْإِقَامَةِ» 🔹همانکه اوّلین منزل از منازل السائرین است! یقظه! به قول خواجه عبد الله: «هی الیقظة من سنة الغفلة و النهوض عن ورطة الفترة» همانکه به قول کاشانی او را نور فطرت نامند و اگر نوری از اسم «الهادی» بر دل بتابد این عقل فطری سر بلند میکند. همان نور عقلانی که «به تصحّ البدایات و تبلغ النهایات» 👈همانکه بوعلی در نمط نهم بعد از عمری انس با آن عقل مشّائی فهمید که عقلی دیگر است. از آن به «استبصار» یاد کرد! وقتی این استبصار آمد آدمی گویا آدمی دیگر شده که او را «مرید» مینامند: 📖«أول درجات حركات العارفين ما يسمونه هم الإرادة وهو ما يعتري المستبصر باليقين البرهاني أو الساكن النفس إلى العقد الإيماني من الرغبة في اعتلاق العروة الوثقى فيتحرك سره إلى القدس لينال من روح الاتصال» ✔️آری عقل قرآنی همین عقل فطری بیدار است. قرآن با او حرف میزند! همانکه آن را لُب مینامد که: (هدی و ذکری لاولی الالباب) میخواهد او را بیدار کند! همین است که «هدی للمتّقین» است. این تقوا از ویژگی های همین عقل فطری است. عقلی است که حیا سرش میشود. انصاف سرش میشود. قبل از دین هم بویی از دین از آن استشمام میشود. یادگاری از آن روح خداوندی و آن عوالم طهارت و صفا و بهاء است. قرآن برای که حرف میزند؟! آنهایی که عقل فطریشان بیدار است و ندایش را گوش میکنند! آنهایی که با جنایتها از بینش نبرده اند! با کدورتها زیر خروارها خاکش نکرده اند! بسیاری «يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ‏ بَعِيدٍ» اند! قرآن برای غیر این بیدار دلان بیدار کننده و گاهی اتمام حجت و گاهی ضلالت افزا و خسارت بخش است. ⬇⬇
🔹و چه میشود گفت از این عقل! ای کاش زمانی زبان آن را پیدا کنیم تا از نهانخانه اش چیزی را عیان کنیم. گویا ابتلاء این انسان هبوط کرده به این دار ظلمت همین دوری از این عقلش است! عقلی که دارد ولی گویا ندارد! عقلی که چه اسرار آمیز از سرّ و خفیّ و اخفای وجودش مدد میگیرد. ⚪بگذارید مثالی بزنم. العاقل یکفیه الاشارة! شخصی که کرّ و فرّ بسیار داشت. عناوین دنیایی و تعلّقات بسیار! چه آمال و آرزوهایی در سر میپروراند! میگفت در یک سانحه ی رانندگی مدیریت وسیله ی نقلیه از دستش بیرون آمد! همینطور ماشین میرفت و میرفت تا به لبه ی پرتگاه رسیده و به درّه سقوط کند! 👈اینجا بود که این عقلش یک دفعه بیدار شد! به چنگش آمد! همانکه گویا هیچگاه به ندایش گوش نمیداد! میگفت در آن لحظات آخر تازه فهمیدم زندگی دنیا چه بی معناست! همه ی این ماجراها و آرزوها چه پوک و پوچ بود! چه سرابی بود! فکأنّ الدنیا لم تکن و کأنّ الآخرة لم تزل! ✋حواسمان هست این برادر دارد چه میگوید؟! این همان خاصیت عقل قرآنی است! عقلش بیدار شده! به او سلام کنید! در چنین حالی قرآن خواندنم آرزوست! 👈شعبه ی دیگری از این بیداری عقل که برای ما ناسهای نیام گاهی ملموس است همان حال اضطرارهاست! همانکه از اوّلین خاصیتهایش توجّه وجودی به یک قدرت برتر و استمداد از اوست! 👈انبیاء الهی برای بیدار کردن این عقل آمدند! برای شوراندن آن عقلهای دفن شده آمدند! برای زنده کردن آن عقلهایی آمدند که نه در یک قبر بلکه در قبور این عالم طبیعت بود! از پی آن میثاق فطرت و برای یاد آوری آن منسیّ نعمت آمدند. 👈دیده اید چگونه قرآن گاهی سعی میکند دست روی رگ بیداری این عقل بگذارد. میگوید مگر ندیدید وقتی باران آمد و سبزی ها زمین را فرا گرفت؟! یک دفعه چشمها را بسته و پرده ی دیگری که همان درّه ی این دنیاست را جلوی دیدگانمان باز میکند! 👈میگوید حالا بنگر که چطور خشک شد و جز حطامی از آن باقی نماند! دنیا این است! در ظرف چنین بصیرتی پیرامونش بیاندیش! اینجا اوان بیداری همان عقل فطری است. همین است که در روایات زیرکترین انسانها کسی دانسته شده که بیشتر یاد مرگ بیافتد. 👈چرا؟! چون یاد مرگ است که عقل فطری اش را بیدار میکند. عقل قرآنی همین عقل فطری است. همین است که اینقدر در آن ذکر معاد و عوالم پس از مرگ است! دنبال صغری و کبری و نتیجه نیست! دنبال بیدار کردن است. 👈برای آنکه کسی این عقل شریف را که خاصیتش عبادت رحمان و اکتساب جنان است را با این عقل کدر ظلمانی دنیای این پشیمنه پوشان تندخویی که از عشق نشنیدند بو اشتباه نگیرند، قرآن کریم گاهی به جای عقل از لبّ تعبیر میکند! آن مغز عقل! و چه زیبا فرمود مولایمان امیر المؤمنین که: «الْمَوْتُ‏ فَضَحَ‏ الدُّنْيَا فَلَمْ يَتْرُكْ لِذِي لُبٍّ فَرَحاً» 🔸يا حىّ يا قيّوم يا من‏ لا إله إلّا أنت🔸 خدا توفیق دهد مقداری علمی تر پیرامون این عقل قرآنی بحث کنیم. ابعادش را به شکل روشنتری بیان کنیم. ولی در همین حد از بیان حیفم آمد چیزی نگویم. فقط یک نکته ای را میگویم! همین را عرفای اسلامی به خوبی درک کرده بودند! فهمیده بودند که عقل تا بیدار نشود کار انسان آغاز نمیشود. 👈یک ذکری هست که بین عرفای اسلامی برای بیدار کردن این عقل مجرّب است. برای اینکه این عقل قرآنی و فطری بیدار شود: «يا حىّ يا قيّوم يا من‏ لا إله إلّا أنت» عبد الرزاق کاشانی در شرح منازل السائرین نقل میکند که: «قد جرّب القوم أنّ الإكثار من ذكر ... يوجب حياة العقل» 👈دیدم مرحوم مجلسی پدر در روضة المتّقین هم میگوید این ذکر شریف را تجربه کرده و تأیید میکند: «جرّبته ایضا» مرحوم علامه حسن زاده آملی نیز در مواضعی از کتبشان این ذکر را برای همین منظور آورده اند. مراد از این حیات عقل چیست؟ کاشانی میگوید: 📖«حياة العقل قوّة إدراكه وحدّة فهمه و تمييزه بين المنافع و المضارّ و المحاسن و المقابح بتجرّده و صفائه، و إذا لم يقو الإدراك لم يصحّ الاستبصار و إذا لم يتميّز المنافع من المضارّ لم ينتفع بالعبر»
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۸) «اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» ✔باید همان ابتدا این مسأله را برای خودمان حل کنیم که راه پاکی فحش خورش زیاد است! و الا اذیت میشویم. نباید کم آورد! اگر این نبود باید شک میکردیم. این فحشها پیام صدق این راه و همینطور مایه تهذیب و ارتقاء ما است. ضربه است و درد دارد ولی ضربه ی آهنگر غیب برای رشد ماست. 🔹در پیاده رو مشغول صحبت بودیم. یک موتوری با دو جوان، فحش رکیکی دادند و عبور کردند. یکی گفت اگر حاج آقا نبود میخواستم جواب بدی به او بدهم! این دوستمان گویا یادش رفته بود قرآن کریم در این موارد دستور صبر و عبور کریمانه و با سلامت داده! 🔻اگر او باطن خودش را با فحش ظاهر میکند ما هم باطن خودمان را با سلام ظاهر میکنیم🔺 🔸ابدا با انسانهای پستی که پروایی از آنچه میگویند و به آنها گفته میشود ندارند نباید دهن به دهن شد! چه ببری یا نه، بازنده تویی! چون باید در زمین او بازی کنی! باید مثل او آلوده شوی تا ببری پس باخته ای! 🔹حکایت تو با او حکایت کل کل بنز و نیسان یا لباس عروس و جوهر است! اگر میخواهی نفسش را گوشمالی بدهی یا فطرتش را بیدار کنی راهش برخورد کریمانه است. عبور کریمانه انتقام سخت از انسان لئیم است. زشتی اش به رخ او و دیگران کشیده میشود. 🔸او عاشق این نزاع و بیزار از برخورد کریمانه است! اینکه در موضع جواب سکوت کنی بزرگترین جواب است. معنای ثانوی اش یعنی ارزش پاسخ نداری! موجودیتش را نازل منزله ی معدومیت قرار داده ای! طرحش را ناکام گذاشته ای! به قول اصمعی ادیب عرب: و ما شیء أحبُّ الی لئیم إذا شتم الکریم من الجواب متارکة اللئیم بلا جواب أشدّ علی اللئیم من السّباب
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۹) «بشارتی به محبین مولا علی» 🔹در خلوت نوای یکی از مدّاحان را در شب میلاد مولای عالمیان امیر مؤمنان روحی و ارواح العالمین له الفداء گوش میکردم: «علیٌّ حبُّه جُنَّه قسیم النّار و الجنّة ...» دلم عجیب منقلب شد! مانده بودم این سوزی که بر دلم شعله میزند یک دفعه از کجا آمد! 🔸میدانستم ریشه در اعماق وجودم دارد که چون آتش فشانی فرصت زبانه زدن یافته! چقدر پاک و لذت بخش بود. جریان اشکم گویا به چشمه ی طهارت و صدق و بهاء متّصل بود. همان چشمه ای که همه ی خوبی ها در آن موج میزد. هیچ کدورتی نداشت. هیچ نفاق و تزویری نداشت. 💡به دلم افتاد حب مولا چون کیمیایی دل سیاه محبین را تبدیل به زغالی مهیای اشتعال کرده! خودشان نمیدانند که چه نعمت عظمایی دارند! نمیدانند با ولایت مولا علی چه آتش پاکی در زیر این خاکستر وجودشان پنهان شده! 💡اگر به توفیق الهی نسیمی بوزد و زمانش برسد طوری گر میگیرد و زبانه میکشد که همه ی زشتی ها و کدورتها را یکجا میشورد و با خود میبرد! 💡حالا فهمیدی چطور ولایت مطهِّر است؟! اینها همه رشحه هایی از آن حوض کوثری است که در دل مؤمنین و محبّین مولا جاری است. 🔹حال دانستی حبّ اهل بیت و حبّ مولا علی چه غوقایی نهفته در سینه ی محبین است؟! «إِنَّ فَوْقَ كُلِّ عِبَادَةٍ عِبَادَةٌ وَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ أَفْضَلُ عِبَادَة» بگذار وقتش برسد آن وقت است که میفهمی چه در وجودت پنهان است: «أَنْفَعُ مَا يَكُونُ حُبُ‏ عَلِيٍ‏ لَكُمْ إِذَا بَلَغَتِ النَّفْسُ الْحُلْقُوم‏» 💗ای محبان مولا! بشارتتان باد که عاقبت از عشق مولا گُر خواهید گرفت و آتش بر خرمن پلیدی ها خواهید زد!💗
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۰) «ضرورت تفاوت پذیری و برائت گریزی میان مؤمنین» «بی جنبگی ایمانی» 🔹مرحوم کلینی در کتاب ایمان و کفر کافی بابی مهم به نام باب درجات الایمان گشوده است. در این باب دو روایت نقل میکند و سپس با عنوان «باب آخر منه» چهار روایت دیگر نقل میکند. در روایت نخست باب درجات الایمان مراتب قلبی ایمان مطرح میشود که هفت مرتبه است که خداوند آن را بین مردم پخش کرده تا آنجا که انسان به کمال میرسد. ✔️در این روایت به وضوح ادبیّات انسان کامل مطرح شده است: «...مَنْ جَعَلَ فِيهِ هَذِهِ السَّبْعَةَ الْأَسْهُمِ فَهُوَ كَامِل‏» البته در سیاقی انسان کامل مطرح شده که گویا ائمه تخصصا از این معنای از کمال خارج و مقامی برتر دارند! 🔸در ادامه مسأله ی لزوم فهم مراتبی مطرح شده که آن را با ضدّیت نباید اشتباه گرفت! به تعبیری نقص ضدّ کمال است ولی کمال ضدّ نقص نیست لذا نباید دست به برائت زد: «لَا تَحْمِلُوا عَلَى صَاحِبِ السَّهْمِ سَهْمَيْنِ» ⚪️در همین روایت سرّ اصلی این تبرّی نیز به شکلی بیان شده. نوعی تکبّر موجود در انسان است! گمان نکنید این تبرّی ریشه در ولایت پذیری، حقیقت طلبی و غیرت دینی دارد! نخیر! این ریشه در استکبار نفسانی دارد. کسی که هم عقیده ی تو نیست را مایلی از خود برانید! نوعی انانیت است. 📖«قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّا نَبْرَأُ مِنْهُمْ إِنَّهُمْ لَا يَقُولُونَ مَا نَقُولُ قَالَ فَقَالَ يَتَوَلَّوْنَا وَ لَا يَقُولُونَ مَا تَقُولُونَ تَبْرَءُونَ مِنْهُم‏؟!» ✋ریشه ی تبرّی شما ولایت ما نیست بلکه همان «لا یقولون ما نقول» است! استکبار است. این شیطان است که حکم به تفرقه و جدایی میکند. 👈در روایت دوّم جریان تبرّی برخی از شیعیان از یکدیگر مطرح میشود و حضرت میفرماید همینکه ولایت ما را قبول کرده اند دیگر از هم تبرّی نداشته و با وجود تفاوتها همدیگر را تحمّل کنید. 👈آیا خوب است ما هم که درجه مان از شما بالاتر است از شما تبرّی بجوییم؟! «فَيَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَبْرَأَ مِنْكُم‏؟!» خدا هم درجه ای دارد که امامانتان ندارند آیا باید از آنها تبرّی بجوید؟ «عِنْدَ اللَّهِ مَا لَيْسَ عِنْدَنَا أَ فَتَرَاهُ اطَّرَحَنَا» 👈در این روایت هم درجات هفتگانه ی ایمان مطرح میشود و دستور کلّی «تَوَلَّوْهُمْ وَ لَا تَبَرَّءُوا مِنْهُمْ» بیان میشود. مطلب به شکلی به عموم مسلمین تعمیم داده شده و در ادامه جریان آن مسلمانی را حضرت نقل میکند که میخواست نصرانی را مسلمان کند و آنقدر انتظارات و تکالیف را بالا برد که آخر الأمر نصرانی پشیمان شده و گفت: «اطْلُبْ لِهَذَا الدِّينِ مَنْ هُوَ أَفْرَغُ مِنِّي‏» 🔹در روایت سوّم که روایت نخست از عنوان «باب آخر منه» است مرحوم کلینی روایت کلیدی و عرفانی از امام صادق علیه السلام را نقل میکند که این تفاوتها ریشه در حکمتهای عمیق آفرینش و اسرار سرّ القدری دارد و بدانید در این تفاوتها نکته هاست! نه تنها برائت نجویید بلکه در درونتان ملامت هم نکنید! 📖«لَوْ عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى هَذَا الْخَلْقَ لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَدا» 👈سپس بیان میشود که این خداوند است که انسانها را مختلف آفریده است. اصل این اختلاف و حکمتش را انکار نکنید! توقّع نداشته باشید همه مانند هم باشند! جنبه ی خودتان را در این زمینه بالا ببرید. 🔸در روایت چهارم هم ایمان به ده درجه تقسیم میشود. در ذیل این روایت دستور مبتنی بر همین تفاوت پذیری دستور رفق صادر میشود: «فَارْفَعْهُ إِلَيْكَ بِرِفْقٍ وَ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَيْهِ مَا لَا يُطِيقُ فَتَكْسِرَه‏» اگر موجب ضرری به مؤمن دیگر شوید ظلمی در حقّ اوست و نوعی ضمان معنوی دارد. 👈روایت پنجم هم بیان مجدّدی از همین درجات سبعه ایمان و لزوم فهم درجاتی و سازش پذیری بین این درجات است. ✔️تفاوت این درجات را تعارضاتی که مستلزم برائت باشد ندانید. پیش فرض برائت نوعی تضادّ و تعارض است نه فهم تشکیکی و درجه ای. 🔹در روایت ششم یک نکته ی مهمی در زمینه ی همین تفاوت پذیری در وادی ایمان بیان شده است. در این روایت امام صادق علیه السلام تشکیک ایمانی را برخلاف روایات قبل که به نوعی ظهور در درجات طولی داشت در درجات عرضی هم سرایت میدهد. 👈به این صورت که اساسا مؤمنین اصناف گوناگونی اند! برخی فضیلت بیشتری دارند! برخی در نماز و امور عبادی بهترند! برخی هم در بصیرت و عقل اجتماعی و سیاسی برتری دارند! اینها هر کدام درجاتی است و به واسطه ی این اختلافات هرگز نباید از یکدیگر دوری کرده و تبرّی داشته باشید! تفاوت پذیر باشید! مادامی که اصل یعنی قبول ولایت ما وجود دارد همدیگر را تحمّل کنید! 📖«مَا أَنْتُمْ وَ الْبَرَاءَةَ يَبْرَأُ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ بَعْضُهُمْ أَفْضَلُ مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُهُمْ أَكْثَرُ صَلَاةً مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُهُمْ أَنْفَذُ بَصَراً مِنْ بَعْضٍ وَ هِيَ الدَّرَجَات‏»
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۱) «ولایت ائمه اثنا عشر نعمت عظمای خداوند به شیعیان» 🔹عصر جمعه صلوات ابوالحسن ضرّاب اصفهانی که مرحوم شیخ طوسی در مصباح نقل کرده را میخواندم. ایشان در کتاب الغیبة داستان این توقیع شریف را از سفر حجی در سال ۲۸۱ نقل کرده است. 🔸سفری که در آن ابو الحسن ضرّاب در مکّه از دست پیرزنی که متوجه میشود از خادمان امام حسن عسکری علیه السلام بوده نسخه ی این صلوات را میگیرد: «إِذَا صَلَّيْتَ عَلَى النَّبِيِّ فَصَلِّ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَوْصِيَائِهِ عَلَى هَذِهِ النُّسْخَة» 🔹صلواتی مطلق است. به گونه ای شرحی بر ذکر شریف صلوات است؛ در آن به مقامات اولیاء الهی با رایحه ی مهدویّت و تشیّع اثنا عشری توجّه ویژه ای شده است. به این فرازش رسیدم که: 📖«الَّذِينَ اخْتَرْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ اصْطَفَيْتَهُمْ عَلَى عِبَادِكَ وَ ارْتَضَيْتَهُمْ لِدِينِكَ وَ خَصَصْتَهُمْ بِمَعْرِفَتِكَ‏ ...» 💡به ذهنم خطور کرد دیگر فرق و ادیان هم شاید دم از توحید بزنند! با هر زبانی به تحمید و تمجید پروردگار بپردازند! ولی از دعائم توحید خبری ندارند و خلفای پروردگارشان را نمیشناسند! بنیان توحیدشان ارکانی ندارد! 💡به دلم افتاد اگر در تسبیح و تحمید و تمجید خدایت تلاش میکنی در معرفت و محبّت و تبعیت و صلوات بر آن اولیاء پاک هم تلاش کن! 🔻سلوک دو پا دارد! توحید و ولایت! اهمیت ذکر شریف صلوات در همین است🔺 🔸برخی عارفان هم که اهمیت این مقامات انسان کامل و اقطاب را فهمیدند باز مصادیق واقعی اش را نشناختند! پنهان نمیکنم! عرفان نظری را دوست دارم! چون از هر جایی بهتر توحید و ولایت را برای انسان برجسته میکند.
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۲) «ولایت کجای قرآن آمده؟!» 🔹بدون مقدمه یک دفعه گویا صدایی تاریک که با خودش کدورت و ضیق قلبی همراه دارد را در درونم شنیدم: 😠تو که میگویی ولایت! ولایت! تو که میگویی ولایت اهل بیت چون توحید اهمیت دارد! اصلا کجای قرآن آمده؟! 😠مگر نگفته اند هر چه شنیدید را بر قرآن عرضه کنید! حالا نروی بگردی یک آیه بیاوری که مثلا اطاعت اولی الامر و...! 😠مسأله ای به این اهمیت باید به همین وزان پر تکرار و پر اهمیت در قرآن بیاید! ✋پرسشی ساده نبود! با خودش تاریکی و ضیق قلبی و نوعی کینه بود! 💡در همان حال به ذهنم خطور کرد پس این همه حکایت از نوح و ابراهیم و موسی و عیسیها برای چیست؟! ذکر این انبیاء الهی و منادیان حقیقت برای چیست؟! 💡اینها همه زمان خود جلوه هایی از ولایت بودند. وقتی اینها را میخوانی بیاندیش در دوران اسلام این انوار پاک چه کسانی بودند؟! ⚪در قرآن هر گاه ذکری از توحید برای مردم به میان آمده از زبان این اولیاء بوده! از همان ابتدا و جریان آدم تا ...! یعنی مردم از حلقوم پاک این اولیاء الهی امکان عروج و اتصال به خدا را دارند! کجا مستقیما مخاطب آسمانها شده بودند که زمان ما چنین باشد؟! 🔸کجای قرآن ولایت حاضر نیست؟! همه ی این قرآن در ظرف قلب آن ولیّ پاک مطهَّر نازل شده. جز مجرای وجودی ولی الهی مگر راهی برای نزول قرآن از آن علیّ حکیم بود؟! همان ولایتی که در عترت جاری شد. 💡به ذهنم خطور کرد شیطان بیش از توحید از ولایت این اولیاء هراسان است! خودش به خاطر ردّ همین ولایت بود که سقوط کرد! در قرآن هر وقت نامی از خدا در جامعه انسانی به میان آمده ذکری از این حجج الهی هم بوده است.
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۳) «وَ يَبْقى‏ وَجْهُ‏ رَبِّكَ‏ ذُو الْجَلالِ وَ الإكْرام» 🔹سر سفره ی مهمانی نشسته بودیم. چه صحنه های محبّت آمیز زیبایی بین اعضاء خانواده و فامیل بود. همه دور هم شاداب بودند. آدمی واقعا لذّت میبرد. دوست داشتم انس بگیرم. 💡ناخودآگاه ذهنم کشیده شد به آیه ای از قرآن کریم: «كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ‏ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاما» 🔸گویا یک دفعه این همه شادابی پریشان شد و این جمعها متفرق گشت و زیبایی ها از هم پاشید! در ذهنم صحنه ای تصویر شد که درختان سرسبز و شاداب اند ولی ناگهان فصل خزان رسید و دیگر نه از تاک، نشان بود و نه از تاک نشان! 🔹هیچ میدانی این بهار روابط انسانی فصل خزانی دارد؟! میدانی تو برای چیز دیگری آمده ای؟! نکند فراموشت شود که قرار است تنهای تنها از این سرای فانی کوچ کنی! چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟! که یاران برفتند و ما بر رهیم پس از این همین گل دمد بوستان نشینند با یکدگر دوستان دل اندر دلارام دنیا مبند که ننشست با کس که دل بر نکند 💡به دلم افتاد میخواهی شاد باشی باش! در همین جمع زیبا! با همین حرفهای دلنشین و خوشحالی ها! ✋ولی فریبت ندهد! اینها بقایی ندارد! مگر آن مقداری از آن که رنگ و بوی آن نور ازل و ابد را داشته باشد. جز وجه او همه هالک و فانی است! «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى‏ وَجْهُ‏ رَبِّكَ‏ ذُو الْجَلالِ وَ الإكْرام‏» 🙏اگر میخواهی شاد باشی به جلوه های لطف و رحمت و رأفت پروردگارت در این مهمانی دلنشین شاد باش! دفتر آیات مهربانی او را بخوان و سرمست او باش! اویی که فقط اوست که باقی است!
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۴) قاعده سلوکی «ایّاکُم و مَا یَشغَلُ القَلبَ» «سلوکی در آرامشهای عمیق و عمیقتر» 🔹کتاب کافی مرحوم کلینی را گشودم و نگاهم به روایت هشتم از «باب المراء و الخصومة و معاداة الرجال» افتاد. حدیث صحیحی که در آن احمد بن محمد بن عیسی اشعری از حسن بن محبوب از عنبسة بن بجاد عابد که قاضی ثقه و مورد اعتمادی بوده از امام صادق علیه السلام نقل میکند که حضرت فرمود: 📖«إِيَّاكُمْ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهَا تَشْغَلُ‏ الْقَلْبَ‏» 👈همین نقل را مرحوم صدوق در امالی با این قید نقد میکند که: «إِيَّاكُمْ وَ الْخُصُومَةَ فِي الدِّينِ فَإِنَّهَا تَشْغَلُ‏ الْقَلْبَ‏ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» 💡به ذهنم خطور کرد عجب تعلیل مهمی است. ✔️خودش یک قاعده ی بزرگ سلوکی است. یک دوره اخلاقیات و امورات را از منظر شلوغی یا آرامش قلبی که قرار است حرم خدا باشد نگاه میکند! خیلی نگاه عمیقی است. از هر چیزی که باعث میشود قلبت را شلوغ کند و آرامشش را بگیرد فرار کن! دو دستی این قلبت را بگیر که آلوده نشود! 👈 قیاس منطقی موجود در این روایت اینگونه است: 1️⃣خصومت موجب شلوغی قلب است. 2️⃣هر چیزی موجب شلوغی قلب است بد است. ⬅️خصومت بد است. 🔻آری معنای این روایت شریف که با سندی صحیح از امام صادق علیه السلام به ما رسیده میدانید چیست؟! این است که: «ایّاکم و ما یشغل القلب» از هر چه بی دلیل قلبت را شلوغ میکند دوری کن!🔺 ✔️در روایات اهل بیت علیهم السلام فراوان تعلیلهایی دیده میشود که در موارد خاصی آمده ولی باید روی آن کار کرد! خصوص این موارد لزوما باعث تخصیص این تعلیلات نیست. باید آن عقلانیّت پنهان در دل این حدّ وسطها را کشف کرد. فقاهت مناسب خودش را میخواهد. ⚪️با بنده خدایی که از کسی عصبانی بود و کینه داشت صحبت میکردم! میگفتم او را ببخش! دیدم زیر بار نمیرود! گفتم اگر نبخشی حالت خوب نمیشود! گفت نه حالم خوب است! گفتم آره جون خودت!😄 👈تو وقتی او را میبخشی در واقع خودت را بخشیدی! خودت را از بند او رها کرده ای! او یک بند و قیدی شده که یادش تو را از یاد خدا باز میدارد! مراقب باش! اگر کینه شد دیگر همیشه در آن نهان قلبت به بند کشیده شده ای! 👈حتی شاید یادت برود و گمان کنی راحتی ولی اگر نبخشی و عمیقا نبخشی و به مقام رضایت نرسی اینها در عمق درون قلبت رسوب میکند و خود را در قالب پریشانی و اضطراب و دل مردگی و حتی بیماری و ... که خودت هم ریشه اش را نمیدانی به تو بازمیگرداند. 👈قلبت را نجس نکن! قلبت را مشغول نکن! این قلب حرم خداست! دیگر با این غل و زنجیرها چطور میتواند پرواز کند! چطور میتواند با این سر و صداها به آرامش برسد! همان آرامشی که شکارگاه صید حقائق عالم معناست. با این شلوغی قلب چطور میشود؟! «قَالَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ يَا رَبِّ مَنْ أَهْلُكَ الَّذِينَ تُظِلُّهُمْ فِي ظِلِّ عَرْشِكَ ... فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ الطَّاهِرَةُ قُلُوبُهُم‏ ...» ✋تو آنقدر که به فکر بدی او و انتقام از او هستی به فکر این قلب بیچاره ی خودت هم هستی؟! به فکر آرامش خودت هم هستی؟! میدانی داری چه بر سرش می آوری؟! ببخش! «الصلحُ خیرٌ» ببخش تا آرامش قلبت مأوای آن حکمتهایی باشد که جز در قلبی سالم و آرام از این غوقاها فرود نخواهد آمد! «الْقُلُوبُ مَا لَمْ تَخْرِقْهَا الشَّهَوَاتُ وَ يُدَنِّسْهَا الطَّمَعُ وَ يُقْسِهَا النَّعِيمُ فَسَوْفَ تَكُونُ أَوْعِيَةً لِلْحِكْمَة» 👈اگر این را فهمیدیم که نیکی کردن باعث میشود قلب آرام بگیرد حکمت عمیقی را دریافته ایم! چرا بخل بد است؟ چون قلبت را شلوغ میکند! چرا ترس بد است؟ چون قلبت را شلوغ میکند! چرا شهوت حرام بد است؟ چون قلبت را شلوغ میکند و... . 👈آری نیکی را مقیّد به چیزی نباید بکنیم! باید بدانیم «إن أحسنتم أحسنتُم لأنفسِکم». اخلاق خوب، خوش دلی، صداقت، اخلاص و... همه برای این است که قلب پاک و آرام شود! شلوغی هایش کنار برود! اینها همان اعمال صالحی هست که باعث صعود آن کلمه ی طیّبه ی توحید از قلب انسان میشود. 🔹رفقا هر چیزی میخواست این آرامش قلب را بی سبب از ما بگیرد دشمن خودمان بدانیم! چه اخلاق بدی باشد یا معاشرت و دوست و کتاب و انس با فیلم و داستان و فضای مجازی و...! اگر دیدیم دارد دلمان را درگیر میکند و شلوغش میکند کنارش بزنیم! «لَا تُغْنِي أَجْسَادُكُمُ الَّتِي قَدْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ قَدْ فَسَدَتْ قُلُوبُكُمْ» از قلب فاسد دیگر شکار کدام معنا بر می آید؟! ✔️ادبیات آرامش برای جا انداختن مقصود دین هم ادبیات خوبی است. اصلا یک دوره میشود تا نهایات را بر اساس ادبیات آرامش تبیین نمود! دین دنبال آرامش انسان است. همانکه از آن به اطمینان قلب یاد شده است. ولی دنبال آرامش عمیقتر است. ✔️هر چه انسان در سلوک پیش میرود از مشغولیتها و اضطرابهایش کم شده و آرامش عمیقتری پیدا میکند تا آنجا که در آرامش فانی شود. آرام آرام آرام!
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۵) بحثی سندی و دلالی پیرامون کلام هشام بن حکم: «شَيْ‏ءٌ أَخَذْتُهُ‏ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُه‏» «پرهیز از تحجّر در معنا و معقول و لزوم قدردانی از فلسفه و عرفان اسلامی» 🔹روایتی با سندی قابل اعتماد از هشام بن حکم هست که خیلی برایم پرمعناست. پاسخ بسیاری از شبهات پیرامون علوم عقلی و معرفتی است که در دامان شریعت اسلامی و معارف وحیانی و اهل بیتی علیهم السلام شورانده شده و با زبان اصطلاحی دیگری برایمان به یادگار گذاشته شده است. 💡به ذهنم خطور کرد آن را برای هدیه و یادگاری بنویسم. 👈این روایت شریف از یادگاری های ارزشمند شخصیتی موثّق و بزرگوار به نام یونس بن یعقوب به شیعیان است. وی خواهر زاده ی معاویة بن عمّار است که از مراجع و موجّهین بزرگ شیعه در نیمه ی دوّم قرن دوّم بوده است. 👈یونس از آن شیعیان ویژه است که عمرش را در محضر امام صادق و امام کاظم علیهما السلام گذراند و به منصب وکالت امام کاظم علیه السلام هم منصوب شد تا آنکه در زمان امام رضا علیه السلام در مدینه رحلت کرده و خود حضرت به پاس خدمات او به خاندان وحی ملزومات تدفینش را زا تکریمی ویژه انجام دادند. 👈یکی از آنانی است که در مورد او نقل شده: «إنّما أنت رجل منّا أهل البيت‏»؛ عیّاشی از علی بن فضّال جریان تکریم امام رضا در وفات او را نقل میکند که نشانگر اوج لطف ایشان به شیعیان راستینشان است البته مرحوم شوشتری در قاموس تردیدهایی در روایات دالّ بر عظمت ایشان وارد میکند که بعضا قابل پاسخ است. ⬇
👈در هر حال شکّی در وثاقت و جلالت قدر ایشان نیست. هر چند نام او را هم مانند اکثر بزرگان شیعه در فتنه ی فطحیه ذکر کرده اند ولی نجاشی نقل میکند به زودی از این عقیده برگشت. خلاصه تردیدی در او که شاهد و راوی اصلی جریان است وجود ندارد. 🔹یونس بن یعقوب جریانی را نقل میکند از مجلسی که نزد امام صادق علیه السلام شاگردان قدیمی و مشهورش مانند حمران بن اعین و هشام بن سالم جوالیقی و مانند آنها جمع بودند. در میان آنها هشام بن حکم که در سنین جوانی بود و از شاگردان جدید حضرت بود هم حاضر بود. حضرت که از قبل گویا جریان جالب مناظره ی هشام را با عمرو بن عبید بزرگ معتزله در بصره در باب مسأله امامت شنیده بود از او خواست در جمع شاگردان دیگر آن را بازگو کند! 👈هشام هم آن جریان مشهور را بعد از کسب اجازه به تفصیل نقل کرد. اینکه هر چند اعضاء و جوارح انسان بسیار باشند و صحیح و سالم ولی اگر قلب نباشد به کار نمی آیند! چون قلب است که به تعبیر عمرو بن عبید: «يَسْتَيْقِنُ الْيَقِينَ وَ يُبْطِلُ الشَّك‏ ... إِنَّمَا أَقَامَ اللَّهُ الْقَلْبَ لِشَكِّ الْجَوَارِح‏»؛ اینجاست که هشام در یک جدال احسن اهمیت منصب امامت را اثبات کرده و میگوید: 📖«فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَ يَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شُكَّ فِيهِ وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّك‏» 🔸«شَيْ‏ءٌ أَخَذْتُهُ‏ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُه‏»🔸 نکته ی مهم این نقل این است که این استدلال جالب چیزی است که حاصل تعقل و تلاش خود هشام بن حکم است. آیا چون در قرآن و یا روایات عین این مطلب نیست نباید آن را فراگرفت و یا باید گفت حتما مشکلی داشته که به این صورت بیان نشده است؟! برای پاسخ به این امر رویکرد و مواجهه امام صادق علیه السلام بعد از این جریان خیلی پر نکته است. حجت خدا امام صادق علیه السلام وقتی جریان را شنیدند و اینکه عمرو بن عبید چگونه ساکت شد و دیگر پاسخی نداشت در جمع شاگردانشان به نشانه ی رضایت از این بحث زیبا لبخند رضایت بر لبان پاکشان ظاهر شد و خندیدند. این خیلی ارزشمند است: «فضحک ابو عبد الله» ✔و در ادامه حضرت رو به هشام کردند و گفتند چه کسی این را به تو آموخت؟! هشام هم گفت این چیزی بود که از فحوای سخنان شما فرا گرفته بودم ولی خودم با ذهن خودم صورت دیگری به آن داده و اینگونه آن را صورت بندی و بسته بندی جدید کردم! ✔حضرت هم این کار هشام را کاملا تأیید کردند و فرمودند والله این مطلبی که بر زبان تو جاری شد همان است که در صحف ابراهیم و موسی آمده است: 📖«يَا هِشَامُ مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا قُلْتُ شَيْ‏ءٌ أَخَذْتُهُ‏ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ فَقَالَ هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي‏ صُحُفِ إِبْراهِيمَ‏ وَ مُوسى‏» 🔻برداشت بنده از این روایت این است که یعنی در مواجهه با مضامین آیات و روایات متحجّر نباشید! عمده آن معناست. هر چند در قالب دیگری به خاطر جهاتی ریخته شود! هر چند مثلا با زبان اصطلاح گفته شود. زود وحشت نکنید! اگر مطلب همان باشد که ما گفته ایم لبخند رضایت ما بالای سر آن است🔺 ✔بنده در مواجهه با بسیاری از فرازهای مهم تلاشهای فلسفی و عرفانی تمدّن اسلامی به یاد همین تلاش مبارک هشام بن حکم و رضایت امام صادق علیه السلام می افتم که اینها تفاوتش در این است که به خاطر آنکه بتوان از آن صحبتی علمی و فنّی نمود با الفاظ دیگری شورانده شده: «شَيْ‏ءٌ أَخَذْتُهُ‏ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ» 👈عمده آن است که موافق روح شریعت اسلامی و تعالیم آن باشد. بسیاری به خاطر همین تحجّر نابجا خود را از این تلاشهای فقیهانه ی علما و عرفای اسلامی در معارف ثقلین محروم کرده اند. 🔸بررسی سندی مناظره ی هشام با عمرو بن عبید🔸 این روایت مهم را سه تن از ارکان اصلی حدیث شیعه یعنی مرحوم کلینی در کافی و مرحوم عیّاشی به نقل کشّی و مرحوم شیخ صدوق در کتبشان مانند کمال الدّین و علل الشرایع و امالی نقل کرده اند. 👈در این میان مرحوم کلینی از طریق استادشان علی بن ابراهیم از پدرش ابراهیم بن هاشم از شخصی به نام حسن بن ابراهیم از یونس بن یعقوب نقل کرده است. ⬇⬇
✋این حسن بن ابراهیم مطابق با معلومات رجالی موجود ذکری از وثاقتش نشده و مجهول است و او را نمیشناسیم. 👈البته همین نقل را کشّی از استادش عیّاشی با سندی دیگر نقل میکند با این تفاوت که این حسن بن ابراهیم از یونس بن عبد الرحمن و او از یونس بن یعقوب نقل میکند. انصافا متن حدیث و همینطور روایت آن توسّط بزرگان شیعه قرائن صدق آن است. ⚪قرینه ی مهم دیگر برای صدق این روایت شریف نقل مرحوم صدوق است که سندش به یونس بن یعقوب متفاوت است. ایشان از پدرشان از سعد بن عبدالله از ابراهیم بن هاشم نقل میکند. ولی اینبار ابراهیم نه از حسن بن ابراهیم بلکه از شخصی دیگر به نام اسماعیل بن مرّار از یونس بن عبد الرحمن از یونس بن یعقوب نقل میکند. 👈شیخ صدوق هم در مجلس هشتاد و ششم امالی و هم در کمال الدّین و هم علل الشرایع با همین سند نقل کرده است. این امر بیانگر این نکته است که ابراهیم بن هاشم این روایت شریف را از دو طریق از کوفه به قم آورده است. 👈یکی را به پسرش علی و ایشان به شاگردش مرحوم کلینی آموخته که در آن گویا حسن بن ابراهیم مستقیم از یونس بن یعقوب این حدیث را نقل کرده است. دیگری را به دیگرانی مانند سعد بن عبد الله اشعری قمی آموخته که در آن از طریق اسماعیل به مرّار و سپس یونس بن عبد الرحمن به یونس بن یعقوب استناد داده است. 👈البته این حدیث از طریقی غیر از ابراهیم بن هاشم نیز از کوفه به سمرقند رفته و از طریق عیّاشی به کشّی رسیده است. فائده ی این نقل عیاشی آن است که نشان میدهد که احتمالا طریق کلینی یک سقطی دارد و مخصوصا به قرینه ی نقل اسماعیل بن مرّار نشان میدهد که در همه ی موارد راوی از یونس بن یعقوب همین یونس بن عبد الرحمن است که از بزرگان شیعه است. 👈البته این اسماعیل بن مرّار را هم مجهول دانسته اند ولی با بررسی بیشتر روشن میشود که از شیعیان و از اصحاب یونس بن عبد الرحمن و راویان بزرگ آثار او بوده است. از مستثنیات ابن الولید و برخی قرائن دیگر روشن میشود که گویا نقلهای او مورد تأیید بوده و برخی مانند مرحوم مامقانی در تنقیح المقال با جمع قرائن او را توثیق کرده اند. 👈در هر حال این نقل از یونس بن عبد الرحمن از یونس بن یعقوب از منفردات حسن بن ابراهیم نبوده و شخص شناخته شده ی دیگری مانند اسماعیل بن مرّار هم آن را نقل کرده و بزرگان به آن اعتماد کرده اند. انصافا تردید در سند این نقل روا نیست و اساسا چنین مضمون زیبایی و چنین نسبت بزرگی عادتا نمیتواند کذب باشد. 🔸جَرَى عَلَى لِسَانِي🔸 متن حدیث تقریبا یکسان در همه ی این موارد نقل شده و این نشان میدهد که متنی مکتوب بوده ولی تفاوت قابل توجّهی که در طرق آن وجود دارد در همان قسمتی است که مواجهه ی امام صادق علیه السلام را پس از شنیدن جریان هشام با عمرو بن عبید نقل میکند. آنچه بیان شد متنی است که مرحوم کلینی آورده است. 👈ولی عیّاشی و همینطور شیخ صدوق مقداری متفاوت این قسمت را نقل کرده اند. گفته اند در اینجا حضرت بعد از اینکه خندیدند و پرسیدند که چه کسی این را به تو تعلیم داده هشام گفت این چیزی بود که به زبانم جاری شد! 👈دیگر مانند نقل مرحوم کلینی نگفت چیزی بود که از شما گرفتن و خودم تألیف جدیدی به آن بخشیدم! 📖«فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ جَرَى عَلَى لِسَانِي قَالَ يَا هِشَامُ هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي‏ صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏» 👈البته دلالت متنی که مرحوم کلینی نقل کرده بر مدّعای ما روشن بود. ولی اگر متن این هم باشد که عیّاشی و شیخ صدوق نقل کرده اند باز همان دلالت بلکه بالاتر از آن را دارد. یعنی حضرت در اینجا همینکه مضمون حق بود آن را تأیید کردند. 👈اصلا نگفتند روشت صحیح نیست و باید میدیدی در قرآن و حدیث دقیقا این الفاظ و یا حتّی این مضمون هست و بعد استدلال میکردی! نه! همینکه مبتنی بر مقدّمات حقّ و مطابق با واقعی است خوب است. حتّی بدان و دلگرم باش که در صحف ابراهیم و موسی که اکنون دست شما نیست این مطلب وجود داشته است. ✔این روایت آشکارا به شأن حجّت باطنی انسان یا همان عقل او در درک حقیقت صحّه میگذارد. مهر تأیید میزند! ولی نه هر عقلی! عقل بزرگانی مانند هشام بن حکم وقتی بر موازین صحیحش حرکت کند! ✔اگر چنین عقلهای منضبط و با تقوایی در اثر مجاهدات و چکش خوردنهای طولانی و تجربه های خوب در فلسفه ی اسلامی و عرفان اسلامی هم محقّق شد نباید متحجرانه از آن استیحاش داشت. باید آن را به روح قرآن کریم و روایات عرضه کرد.
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۶) «تازیانه های استعمار نوین» 🔹مادرم قم مهمانمان بود. آخر شب ایشان را به تهران رساندم و بعد از نماز صبح راه افتادم تا به ترافیک نخورم! از جلوی یک فرهنگسرا عبور کردم که یک ایستگاه مترو مقابلش هست. یاد ایام نوجوانی ام در اینجاها زنده شد! صحنه هایی دیدم که به فکر فرو رفتم! 🔸انسانهایی را دیدم که گویا نفخ صور را یک دفعه در وسط خواب شنیده و چون جرادی منتشر با اضطراب و عجله ای تمام در حال ورود به ایستگاه برای شروع تکراری مجدد هستند! کار شرافت انسان است! منظورم آن پژمردگی و اجباری است که در باطن این استعمار و استثمار برایم جلوه کرد! 👈گویا بالای سرشان کسی با شلّاقی ایستاده و آنها را به حمل سنگهای ثقیل برای بنیان نهادن اهرام دنیای موهوم دیگران ظالمانه مجبور میکرد. از لطافت آن روح خداوندی دمیده شده در این انسانها گویا خبری نبود! زیر خروارها آوار توهّمات توسعه و اخلاد در حبّ دنیا دفن شده بود. 🔹چرا طوری زندگی این انسان شریف را چیده اید که اینگونه تحقیر شود؟! چرا به او توهین میکنید؟! تا خودش هم خودش را فراموش کند. که چیست و چه قرار بود باشد! آیا آن انسان علّم الاسمائی این بود؟! آیا آن فرزندان آدمی که «لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي‏ آدَم‏» اینهایند؟! 👈زندگی روستایی و چوپانی در صحرا و کشاورزی در زمین خدا بسی شرافت داشت! روح آدم لااقل آزاد بود. آدمی که برای هدف دیگر به این دار ظلمت هبوط کرده را اینگونه استثمار نکنید! بگذارید مقداری هم زندگی کند! 👈ای انسانهای مظلوم! ای مستضعفین! خودتان هم به فکر خودتان باشید! شما را برای هدفی بزرگ آفریده اند! نبأ عظیم در پیش دارید! ابدیّت!
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۷) «لذّت سلام بر مؤمن فقیر» 🔹صبح زود از تهران برمیگشتم و برای زیارت قبور به بهشت زهرا رفتم تا بگویم أنتم لنا فرط و نحن ان شاء الله بکم لاحقون! خلوت بود و هوایی خوب و فضایی دلنشین. معمولا در این فضا وقتهای دیگر گداهای حرفه ای سمجی بودند که واقعا آبروی فقر و معنای عمیق نهفته در آن را برده اند! 🔸ما را از لذّت توجّه و مؤانست با فقرای آبرومند بازداشته اند! زیبایی فقر را خراب کرده اند. فقر شعار صالحین و امانت خداست: «فَمَنْ سَتَرَهُ أَعْطَاهُ اللَّهُ مِثْلَ أَجْرِ الصَّائِمِ الْقَائِم‏» فقر سرّی بین خدا و بندگانش است: 📖«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَلْتَفِتُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى فُقَرَاءِ الْمُؤْمِنِينَ شَبِيهاً بِالْمُعْتَذِرِ إِلَيْهِمْ فَيَقُولُ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا أَفْقَرْتُكُمْ فِي الدُّنْيَا مِنْ هَوَانٍ بِكُمْ عَلَيَّ وَ لَتَرَوُنَّ مَا أَصْنَعُ بِكُمُ الْيَوْمَ ...» ⚪نگاهم افتاد دیدم رفتگران عزیز خسته شده و دور هم بدون هیچ تشریفاتی حلقه زده و میخواستند صبحانه بخورند! یاد عظمت مؤمن فقیر افتادم؛ «اللَّهَ اللَّهَ فِي الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ» با یک خوش دلی و محبّتی به محضر حضرت ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف توجّه کردم و برای رضایت ایشان یک سلام مهربانانه ای به آنها کردم! 🔸آنها هم با روی گشاده و مهربانی جواب دادند! خدا میداند چقدر برایم دیدن صفای آنها لذّت بخش بود! گویا احساس کردم با سلام کردن به آنها سبک شدم. به خودم گفتم گاهی اگر توفیق داشتی بیشتر در این جمعها حاضر شو و این دل زنگار گرفته ات را با دیدن این بندگانش شست و شو ده!
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۸) «سوگ سحر» 🔹سحر مطلبی میخواندم که نویسنده از ناترازی سطح افزایش حقوقها با تورّم گلایه مند بود. میگفت این یعنی سفره ی زندگی مردم و سبد کالای آنها مدام کوچک و کوچکتر میشود. 💡به دلم افتاد این شبهای طولانی هم سفره ی بزرگ پهن شده از عالم ملکوت برای ما هبوط کردگان به دار ظلمت بود. 💡بدون آنکه توشه ی خود را از آن به شکل شایسته ای برداریم سفره را دارند کوچک و کوچکتر میکنند و دیگر به برخی نخواهد رسید! 😔اگر از ناترازی سطح افزایش حقوق با تورم گلایه داری و از فقر دنیایت ناراحتی، افسوس این ناترازی سطح افزایش همّتت با طول شبها و سحر خیزی را هم بخور؟! توشه ی بزرگ سفر ابدیت بود. 🔸و تو ای وقت سحر! ای آنکه دلمان برای سخاوتت در این شبها تنگ خواهد شد. تو آن براق آسمانی بودی برای معراج در آسمان حقیقت و بهجت! میشود دست ما را هم بگیری و از غصه ها و غم ایام نجاتمان داده و با خودت ببری؟! 🔹سوگنامه واقعی را باید برای تو خواند! تو که دیگر قرار است مدام کوتاه و کوتاه تر شوی و ما دستمان از دامنت کوتاه و کوتاه تر! «السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى فَضْلِكَ الَّذِي حُرِمْنَاهُ، وَ عَلَى مَاضٍ مِنْ بَرَكَاتِكَ سُلِبْنَاهُ» 💭به یاد اشعار آن فقیه دلسوخته افتادم که مرحوم حرّ آملی در امل الآمل آورده! شهید اوّل که در سوگ سحر چه زیبا گفت: عظمت مصيبة عبدك المسكين في نومه عن مهر حور العين الأولياء تمتعوا بك في الدجى بتهجد وتخشع وحنين فطردتني عن قرع بابك دونهم أترى لعظم جرائمي سبقوني أوجدتهم لم يذنبوا فرحمتهم أم أذنبوا فعفوت عنهم دوني إن لم يكن للعفو عندك موضع للمذنبين فأين حسن ظنوني
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۹) «حکایت شرکتی فریبنده ولی زیان ده» «فقر هدیه ی خدا به مؤمنین» 💰🏄تصاویری دیدم که در آن هوش مصنوعی برخی ثروتمندان بزرگ دنیا را که همه معمولا به نوعی غبطه ی آنها را میخورند در لباس انسانهای فقیر نشان داده بود! 💡به ذهنم خطور کرد اگر اینها فقیر بودند اصلا ارزشی داشتند؟! اصلا در میان فقیران امتیازی داشتند یا جلوه ای نداشته و رویشان حسابی باز نمیشد؟! 💭به یاد جریانی افتادم که یکی از فضلا سابقا برایم نقل کرده بود. ایشان از شخصی که به شکلی حسابداری فلان مرکز بسیار بزرگ فرهنگی اقتصادی را انجام داده بود مطلب جالبی را نقل میکرد. 👈میگفت کشف کرده که این مرکز که همه آن را قبول دارند و آن را نمونه موفق میدانند و حتّی مسئولانش هم خودشان را خیلی موفّق میدانند اتّفاقا بسیار ضرر ده است. منتها چیزی که هست چون نهاد پولداری است و از طرق مختلف به آن پول تزریق میشود این نمیگذارد ضرر ده بودنش را نه خودش و نه دیگران متوجّه شوند. واقعا حکمتی گفت! 💡به ذهنم خطور کرد یکی از وجوه فضیلت فقر همین است! 🔻آدم فقیر که اهل ایمان است با واقعیّاتش زندگی کرده و ثروتی از جایی به او ضمیمه نمیشود و دنیایی به او اقبال نمیکند تا نواقصش را پوشانده و او و دیگران را نسبت به دیدن آنها به غفلت بکشاند! همین است که بهتر میتواند نواقص خودش را ببیند و به فکر اصلاح بیافتد و شکسته شود. حسابداری وجود فقرا خیلی آسانتر از حسابداری وجود ثروتمندان است. چه بسیار ثروتمندی که وجودی بس ضرر ده و خسران زده دارد که فعلا به سبب ثروتش از خودش و دیگران عمق بیچارگی اش پنهان مانده!🔺 ⬇
👈همین است که بر غفلتش افزوده شده و طرفه آنکه بر این معایبش مغرور هم شده و در آن جلو هم میرود! 🔹دیده اید وقتی به مناطق شمال کشور که هوای مرطوب و بارندگی خوبی دارند میرویم شهرهایشان چقدر برایمان زیبا جلوه میکند؟! ولی با مقداری دقّت متوجّه میشویم که اتّفاقا شهر سازی آنها شاید ضعیفتر از مناطق دیگر هم باشد ولی به دلیل اینکه همه جا به خاطر ثروت آب و هوا و زمین، سبز و خرّم است این نواقص شهر سازی با بوته ها و درختان و سبزی ها پوشیده شده و اتّفاقا زیبایی جلوه کرده! جریان ثروت و فقر هم همین است. ✔آدمی که ثروت دارد باید از خودش بر حذر باشد! بترسد! نکند پر از عیب است و دیگر به خاطر این سبزی ها و خرمی ها نمیتواند آنها را به خوبی ببییند؟! نکند اصلا تحمّل پذیر نیست ولی به خاطر ثروتش اصلا عیوبش به چشمش و حتّی به چشم دیگران نیامده و بلکه تحسین هم میشود؟! نکند یک دفعه وقتی چشم باز کند با غروری خیالی خود را در عالم برزخ ببیند و تازه عمق فقر وجود اش و فلاکتش برایش جلوه کند! ⚪بچه که بودم گاهی تابستان برای کار به جایی نزد فامیل میرفتم. چایی درست میکردم و کارهای جزئی را انجام میدادم. افراد ثروتمند و کارخانه دار مختلفی آنجا می آمدند! یکی از آنها کسی بود که اتّفاقا بی سواد بود ولی بسیار ثروتمند که به خاطر کارخانه اش که نام خودش را دارد شاید کلّ کشور او را بشناسند! 👈برایم جالب بود که چطور تنها به خاطر ثروتش بی سوادی و اخلاق و همه چیزش تحت الشعاع قرار گرفته بود و با احترام و اکرام با او رفتار میکردند! شاید خیلی هم بد اخلاق بود و اگر این ثروت را نداشت اصلا قابل تحمّل نبوده و هیچ کسی حسابش هم نمیکرد! 🚫نمیگویم فقر ذاتش خوب است! نه خودش ابتلاء است. ولی از جهتی دیگر قطعا برای انسان مؤمن فرصتی برای خودسازی و خلوت کردن او با خود واقعی اش و زدوده شدن غرور و غفلتش است. 👈اینکه بهتر درک کند آیا مسیرش به سمت ضرر دهی بیشتر و بیشتر و خسارت باری عمیق و عمیقتر است یا در روز و شبش به شکلی به فکر جبران و استغفار و توجّهات به عالم غیب است؟! ✔فقر بابی از ابواب توجّه به خداوند متعال است که انسان مؤمن را به معایبش بصیر کرده و به بدی دنیا واقف نموده و به درک وابستگی اش به خداوند متعال سوق میدهد. اگر این درک عمیق و عمیقتر شود حتّی او را تا آن مراتب عمیقتر فقرش و درک آن نسبت شریفه اشراقیّه خواهد کشاند. آری این راه راه فقر و ابراز نداری است! نه راه ثروت و ابراز انانیّت و دارایی! 🔻اگر هم مؤمن ثروت مند میشود باید قطعا زاهد و بیدار باشد و خودش را در درونش با شکر وجودی، فقیر بداند زیرا تنها راه فقر است که به سوی آن غنی مطلق باز است. بارگاه الهی جای ثروتمندان نیست!🔺 🔹تلازم این فقری که بیان کردیم با امکان رؤیت نواقص و تلاش در رفع آنها و دیدن رافع حقیقی آن که خداوند متعال است را اگر بگیریم به نتایج دیگری هم خواهیم رسید. فقر و ثروت فقط در پول نیست. در توجّه به دارایی است. این دارایی میتواند توهّمی یا واقعی باشد. کسی که به علمش یا ادبش یا اخلاقش یا عبادتش توجّه میکند این هم مبتلا به غرور و سکر ثروت میشود! نواقصش را دیگر در غالب چنین سکر و مستی ای نمیتواند به خوبی ببیند! 👈انسان مؤمن با پرهیز از غرور حتّی گاهی با مبتلا شدن به گناه خود را در حوزه ی فقر و نداری میبیند! شکسته است! چه بسیاری که فریب کثرت نماز و روزه و جهادشان را میخورند! 👈بنده خدایی که اتّفاقا اهل عبادت و نفقات و جهاد بود و مدّتی هم اسیر بود و برخی فرزندانش هم طلبه طوری حرف زده بود که شکر خدا او که کارش تمام است! خدا باید خودش را شکر کند که چنین بنده ای داشته! 💭با خودم گفتم ای کاش هیچ کدام از اینها را نداشت ولی آن شکستگی بعد از ارتکاب گناه و توجّه به فقر و نداری به ساحت ربوبی را داشت! ای بیچاره که از هیچ چیز در این عالم خبر پیدا نکردی و اینگونه با این توهّم ثروت معنوی و عبادی ات نمیتوانی معایب و نداری ات را ببینی! و این رشته سر دراز دارد ... ⬇⬇