👈همین است که برای خودشان در برابر پیامبر قائل به رأی و اندیشه بودند. البته چون مسلمان شده بودند تنها در آنجا که خدا کلامی را به عنوان وحی فرستاده تمکین میکردند. والا برای خودشان حقّ اظهار نظر و شنیده شدن رأیشان قائل بودند.
🔹ممکن است بگوییم خود پیامبر صلی الله علیه و آله هم مشورت میکردند و این اساسا امر خوبی برای جامعه ی آن زمان است. اینکه رهبر جامعه اینگونه مورد انتقاد قرار میگیرد و مردم با آزادی نظر خود را بیان میکنند.
✋ولی این ظاهر مسأله است. این مطلب محدود به آنجا نمیشد که خود حضرت نظر آنها را بخواهد. تا مثلا رشد عقلی پیدا کنند. بلکه این حالت نوعا کاشف از نوع دیدگاه خاص و ضعیفی بود که نسبت به مقامات بلند رسول خدا داشتند.
👈واقعا انتقاد میکردند طوری که قرآن کریم گاهی آیاتی در مذمّت آنها نازل میکرد. گویا نبوّت را قبول داشتند ولی ولایت حضرت را چندان هضم نکرده بودند.
👈گاهی خود این مشورت کردن با آنها به خاطر جلب حمایت آنها و مدارا و تألیف قلوب آنها هم بوده است. اینها لزوما نشانه های خوبی از جامعه ی مدنی آن زمان نیست تا بخواهیم آن جامعه را الگوی برتر قرار داده و از آنها درس بگیریم!
✋اصلا معلوم نیست در جامعه ی مهدوی نیز این اموری که در جامعه ی نبوی بود باشد. بله پرسش و درخواست بیان حکمت یا مانند این اشکالی ندارد ولی اعتراض و تحمیل نظر و طلبکاری و مانند این چیز دیگری است. اصلا معنای خوبی ندارد.
🔹اساسا تدبّر در احوال صحابه و عمق مکتب اهل سنّت بیانگر نوعی توهین به جایگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. ایشان را چندان جدّی نمیگیرند. البته بعدا به مرور این امر در لایه ها و لفّافه هایی قرار گرفته ولی در عمق عمق این مکتب این روح توهین را میتوان دید.
👈همین جریان خلافت بعد از حضرت برای همین توهین کافی است. اگر بپذیرند که پیامبر، امیر المؤمنین علی علیه السلام را تعیین کرده بود و صحابه نپذیرفتند توهین به پیامبر است.
👈اگر هم نپذیرند و بگویند پیامبر امّت را در حالیکه میدانست دارد از این دنیا میرود و بر اثر مرگ ناگهانی رحلت نکرد بدون تعیین جانشین و یا حتّی تعیین ساز و کاری برای جانشینی رها کرد و اینگونه باعث اختلاف عمیق بین امّت شد باز توهین بزرگی به ساحت پیامبر است. آخر چطور باورپذیر است.
👈پیامبر حقیقتا مظومیّت خاصی دارد. از همینجاست که مرحوم کلینی با سندی صحیح از امام باقر علیه السلام نقل میکند که قسم به خدا پیامبر جز شیعیان با حالت غضب از همه ی امّتش از این دنیا رفت: «وَ اللَّهِ لَقَدْ مَاتَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ هُوَ عَلَى أُمَّتِهِ سَاخِطٌ إِلَّا الشِّيعَة»
👈از همینجاست که متوجّه عمق مشکل صحابه با ولایت امیر المؤمنین علی علیه السلام میشویم. آن هم اینکه ورای هر عاملی که باعث انحراف امّت شد اساسا در ارتکاز آنها چنین اموری که در قرآن کریم بیان نشده بود و کلام خود پیامبر بود، امری قطعی و غیر قابل صلاحدید مجدّد نبود. مخصوصا در ظرف فتنه میشد از آن تخلّف شود.
👈اساسا از آنجا که در قرآن کریم به صراحت چیزی در مورد خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام نیامده بود پذیرش خلافت امیر المؤمنین از همان جنبه ی ولایت پیامبر میتوانست مقبول شود.
👈در حالیکه چنین سرسپردگی و قبول بی چون و چرایی مخصوصا در چنین مسأله ای در بین صحابه نسبت به پیامبر نهادینه نشده بود. حتی دقت در تاریخ اسلام بیانگر آن است که ولایت و امامت خود پیامبر اکرم نیز ثبات سیاسی کامل نداشت.
👈خلافت امیر المؤمنین در واقع به معنای تداوم شأن ولایت رسول الله بود که اساسا بین آنها چنین جایگاه رفیعی هضم نشده بود. اینکه از اوامر و نواهی شخصی تبعیّت کنند که نه به او وحی میشود و نه در ظاهر فرق بزرگی با آنها دارد!
👈در واقع این ولایت همان عمق معنای تشیّع بود که مدّتها طول کشید که برخی مسلمین به تدریج با آن آشنا شوند که ای دل غافل! اصلا میدانیم این ذوات نورانی چه جایگاه عظیمی در هستی دارند؟! اینها امام مفترض الطاعة هستند و این امر هم ریشه در مقامات بلند معنوی و ولایی آنها دارد.
⬇⬇
✔یکی از اشتباهات ما در تحلیل وقایع صدر اسلام همین است که خوب نمیدانیم که با ظهور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در واقع کلاس درس تشیّع آغاز شد. اینطور نبود که آن زمان جامعه ی مسلمین در بهترین شرایط ایمانی خودش باشد و یک دفعه با سقیفه سقوط کند! نخیر!
✔سقیفه تمحیص بزرگ تاریخ اسلام و ظهور باطن دینداری آنها بود. دورخیز دینداری آنها طوری بود که تنها میتوانستند با مقام رسالت جلو بیایند ولی با باطن رسالت و درجات ولایت نه! تاریخ اسلام تاریخ کلاس درسی است که در هر دور عدّه ای از آن فارق التحصیل شده و پیام ولایت نهفته شده در تشیّع ازدهار پیدا میکرد.
✋نباید در قبال مسأله ی خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام سهل اندیش بود.
🔹اساسا مسأله این نیست که ایشان میتوانست بعد از پیامبر اکرم به حکومت برسد! شاید به سادگی حضرت میتوانست با برخی تدبیرها به چنین حکومتی هم برسد. ولی آیا رسیدن به این حکومت مطلوب هم بود؟! ما فرق حکومت با امامت را خوب درک نکرده ایم. این امّت هنوز فرسنگها فاصله داشت تا لیاقت امامت امیر المؤمنین را پیدا کند.
👈لذاست که وقتی بعد از عثمان با حضرت بیعت کردند عمدتا از منظر خودشان و با شأن حکومت ایشان بیعت کردند نه شأن امامتشان! هنوز هم امیر المؤمنین علی علیه السلام بین آنها غریب بودند.
👈باید بدانیم که سکوت امیر المؤمنین علی علیه السلام کاملا قابل انتظار و حکیمانه بود. چون پذیرش ولایت ایشان نتیجه و میوه ی ایمان و قلّه ی اسلام بود نه سطح و ریشه ی آن!
✅در واقع انحرافی رخ نداد بلکه عمق انحرافی که وجود داشت ظاهر شد. سقیفه یعنی همین بی لیاقتی جامعه ی اسلامی و اینکه هنوز فرسنگها تا اینکه شرف امامت ولایی داشته باشند فاصله دارند. اینها لایق همان حکومت هستند نه امامت! اینها ماهیت دینداری شان طوری بود که این کلک را در سقیفه باید میخوردند! اصلا گویا زبان حالشان این بود که کسی بیاید این کلک را بزند! لیمیز الله الخبیث من الطیب!
👈رسالت ریشه ی تشیّع بود و میوه ی آن امامت. اصلی ثابت داشت و فرعی در آسمان. امامت و ولایت این انوار پاک بسیار پر نازتر و والاتر از آن بود که خودش را بخواهد بر مردم تحمیل کند که: «مثل الامام مثل الکعبة یؤتی و لا یأتی»
👈ولایت اساسا مقدمه ی دینداری نبود بلکه نتیجه ی دینداری و میوه ی آن بود. دعوا که بر سر نماز و روزه نبود. ولایت اصل دین بود که: «ما نودِی بشیء کما نودِی بالولایة» تا زمانی که جامعه ی اسلامی و جامعه ی شیعی به چنین بلوغی نرسد استفاده شان از امام تنها استفاده ی فردی است و استفاده ی اجتماعی از امامت چنین امامی منوط به رشد جمعی آنان است.
✋پذیرش چنین امامتی از سوی انسانها برترین مقام آنها در این دنیاست که مگر به این سادگی ها لایق آن میشوند؟!
🔹اشتباه ما خلط میان امامت و حکومت است. حضرت میخواست امامت کند ولی سقیفه به دنبال حکومت بود. وقایع صدر اسلام نشانگر این بود که این جامعه اصلا آمادگی پذیرش مقام امامت را ندارد.
👈اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در ظاهر برهه ای کوتاه حاکم شدند یک استثناء بود و به خاطر شأن رسالت و وحی و برخی ضرورتهای اجتماعی بود.
👈از همینجاست که نسل نخست شیعه که عمدتا جلوه شان انصار بود آنهایی بودند که هر چند محبّت رسول الله را داشتند ولی در باطن ولایت ایشان را گویا درک یا هضم نکرده بودند. اوّلین پوست اندازی بزرگ تشیّع در این مرحله شکل گرفت.
👈اینکه افرادی خط خوردند که بین دین و بین رسول جدایی می انداختند! گویا باورشان نشده بود که اساسا رسول الله تجسّم دین است و کلّ دین است. همین است که به دنبال پیام شوم: «حسبنا کتاب الله» افتادند.
✔همین است که فرموده ی بلند: «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» را کناری نهادند. چون اینها هنوز پیامبر را به آن درجه از مولا بودن و ولایت نفهمیده بودند تا ولایت حضرت امیر را قبول کنند. متوجّه عظمت جایگاه ایشان نبودند.
👈از اینجاست که عظمت سلمان، مقداد و ابوذر را میفهمیم. اینها شاگرد اوّلهای مکتب اسلام بودند که عمق معنای تشیّع را از همان ابتدا شکار کرده بودند. آن عظمت ولایی پیامبر اکرم را فهمیده بودند و به خاطر همین بود که جایگاه امیر المؤمنین را میدانستند.
👈خیلی از صحابه شاید از منحرف شدن جریان خلافت ناراحت بودند و از اینکه سلسله ی حوادث کار را به آنجا کشانده بود که فرموده ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روی زمین بماند ولی فقط این سه بزرگوار عمق آن انحراف عظیمی که در اسلام رخ داده بود را فهمیده بودند.
👈اینها خوب فهمیده بودند که مسأله یک انتخاب ساده یا یک فامیلی ساده و یا اینکه امیر المؤمنین لیاقت این جایگاه را دارد نیست بلکه خیلی عمیقتر از این حرفهاست.
⬇⬇⬇
🔹آری شیعه دور به دور چنین پوست اندازی هایی داشته تا در قالب شیعه ی ۱۲ امامی در آمده است. تاریخ اسلام را باید اساسا تاریخ تمحیص شیعه و تخلیص آن دانست. زمانی تمحیص بزرگ رخ داد و انصار و دیگران جدا شدند و بعدها اهل سنّت نامیده شدند! باز کیسانی و زیدی و ناووسی و واقفی و... جدا شدند تا شیعه ی اثنا عشری همانطور که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وعده داده بود ظاهر شود.
👈معنای کامن و مخفی در این پوست اندازی های پی در پی در تاریخ امامیه همين خالص شدن درجات ولایت و معرفت نسبت به شأن و جایگاه امام در جامعه ی شیعه بود.
✋البته شاید معدودی از شیعیان راستین بودند مانند سلمانها که از همان ابتدا این جایگاه رفیع را میدانستند و ایمان داشتند ولی برای عموم شیعیان این مطلب چیزی نبود که به این سادگی ها روشن شود.
✔اساسا یکی از فلسفه های مهم غیبت، امام شناسی عمیقتر است. بسیاری از روایات شیعه در مورد مقامات امام و همینطور توجّه به بعد غیبی و عظمت امامت با غیبت به مرور در جامعه ی شیعه نهادینه شد. غیبت امام یعنی باید امام را واقعا امام بدانید و باور کنید هم ابعاد باطنی اش را و هم ولایت معنوی اش را و هم ولایت اجتماعی اش را! امامی که نه تنها امام شما و همه ی مسلمین بلکه امام همه ی بشریّت است. بقیة الله است. خلیفة الله است.
🔹اینها را که دانستیم وقتش رسیده که یک روضه هم بخوانیم. سابقا راستش خوب معنای این قسمت از کلام امام حسین علیه السلام در روز عاشورا را نمیفهمیدم که چرا مدام میگویند مگر نمیدانید من فرزند پیامبرتان هستم؟! مگر نمیدانید جز من دیگر نوه ای از ایشان باقی نخواهد ماند؟!
👈میدانید مطلب چیست؟! مطلب این است که پیامبر اصل و متن دین است. نه اینکه شخصی بود که دین را آورد و رفت و شمایید و قرآن و دین خودتان! پیامبر متن دین شماست. پیامبر چنین جایگاهی در این دین دارد و احترام به او و نسل او جزء ذات دینداری شماست. ولی آنها این درک را نداشتند:
📖«إِلَهِي أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ رَجُلًا لَيْسَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ بِنْتِ نَبِيٍ غَيْرُه»
👈بخشی از مطالبی که بیان شد را از برخی سخنرانیهای استاد پناهیان حفظه الله الهام گرفتم و البته از زاویه ای دیگر و با بیانی دیگر و با اضافاتی آن را در این قالب بیان کردم.
باسمه تبارک و تعالی (۹۰۴)
«فرق محدِّث با محقّق حدیث»
🔹به یکی از طلاب فاضل گفتم به نظرت شیخ صدوق چطور توانسته علی بن حسّان هاشمی را با علی بن حسّان واسطی یکی بداند؟! چنین اشتباهی بین دو نفر معروف و شناخته شده خیلی در ذوق میزند!
🔸باز با یکی از عزیزان در مورد اعتبار برخی ادعیه صحبت میکردیم. با توجّه به تجربه ای که در این مباحث در اثر چند سال انس با طرق و اسانید روایات داشتم به شکل قطعی میگفتم فلان چیز و فلان چیز مثلا اعتباری ندارد.
🔹آن عزیز هم همینطور تعجّب میکرد که چطور میشود در حالیکه فلان محدث و بهمان آیت الله اینقدر به آن دعا یا زیارت عنایت دارد. بسیاری از اینها را امثال علامه مجلسی ها و محدّث قمی ها نقل کرده اند.
🔸به ایشان عرض کردم اینها تخصّص لازم را در تحقیق ارزش صدوری این منقولات نداشته اند. ولی خب این ادّعایی سنگین بود. اگر این محدثین بزرگ متخصّص نبوده اند پس دیگر چه کسی تخصّص حدیث شناسی را داشته؟! اگر در چنین مسائلی اینقدر دور از آبادی حرف زده باشند اساسا علمشان مورد تشکیک قرار میگیرد.
💡به ذهنم خطور کرد برای تقریب این امر و باور پذیر نمودنش از اختلاف اصولیّون در حجّیت قول لغوی استفاده کن!
🔹به اعتقاد بسیاری قول لغوی حجّت نیست! لابد میپرسید اگر قول او حجّت نیست پس دیگر چه کسی متخصّص لغت بوده و قولش حجّت باشد؟! پاسخ این است که لغوی عمدتا متخصّص در تتبّع مواضع استعمالات بوده تا تشخیص معنای موضوع له!
🔸در اینجا هم باید گفت محدّثین عمدتا در زمانهای سابق متخصّص در تتبّع روایات و منابع و مصادر بوده اند تا تشخیص درجه ی اعتبار آنها از روی موازین رجالی و فهرستی و قرائن تاریخی.
باسمه تبارک و تعالی (۹۰۵)
«مجرای فیض و اهل خیر رساندن باشیم»
«طوبی لمن أجریت علی یدیه الخیر»
🔹هوای اتاق گرم بود. پنجره را باز کردم. دقایق احتیاط بعد از اذان صبح به سمت درب اتاق دراز کشیدم تا خنک شوم. همسر محترم درب اتاق را باز کرد و گفت: «میشه در باز باشه؟! هوا خیلی گرمه!»
🍀همینکه درب باز شد هوا جریان پیدا کرد و خنکی دلنشینی که از پنجره وارد اتاق میشد و از درب اتاق وارد فضای خانه میشد واقعا حال خوبی در من ایجاد کرد🍀
💭با خودم گفتم ببین تا وقتی درب اتاقت باز نشد فضا طوری اشباع بود که خودت هم از خنکی پنجره چندان نمیتوانستی استفاده کنی! ولی حالا که قرار شد از اتاقت هوای خنک به بیرون برود خودت هم بیشتر از این جریان هوا استفاده کردی.
💡به ذهنم خطور کرد اینکه فرمودند خودتان را مجرای فیض خدا قرار دهید و اهل معروف باشید هم همین است.
✔️اگر انسان پنجره ی قلبش به عالم بالا باز شده باشد مادامی که درب وجودش را به سمت خلائق باز نکند و خود را مجرای فیض از پنجره ی قلبش به دیگران قرار ندهد خودش هم به خاطر فضای بسته ی درونش چندان بهره ای نخواهد برد. باید با خیر رسانی به فیض الهی جریان بدهیم. آن وقت است که فضای اتاق وجودمان همواره متنعّم و دم به دم از فیوضات معنوی مکرّر خنک میشود.
✋در مورد امور زشت هم همینطور است. کسی که ورای قبح درونی اهل شر رسانی باشد دم به دم فضای خودش را با وزش بدی ها تاریکتر میکند:
📖إنِّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا خَلَقْتُ الْخَيْرَ وَ خَلَقْتُ الشَّرَّ فَطُوبَى لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلَى يَدَيْهِ الْخَيْرَ وَ وَيْلٌ لِمَنْ أَجْرَيْتُ عَلَى يَدَيْهِ الشَّر
باسمه تبارک و تعالی (۹۰۶)
«حضرت حمزه و اهمیت نخبگان»
«عباس و عقیلها کجا و حمزه و جعفرها کجا!»
«احقاد بدریه»
🔹یکی از درسهای حیات حمزه رضوان الله علیه در تاریخ اسلام نخبه گرایی در عالم سیاست است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بیش از ده عمو داشت. ولی هیچ کدام مسلمان نشدند و اگر از حضرت هم دفاع کردند به خاطر جهات قومی بود.
👈در این میان تنها شیعه معتقد است که حضرت ابوطالب مسلمان بود ولی تقیه میکرد. پیامبر اکرم دو تا از عموهایش هم سن و سال خودش بودند. یکی حمزه و دیگری عبّاس. حمزه برادر رضاعی حضرت هم بود.
👈عبّاس در اواخر هنگام فتح مکّه مسلمان شد ولی حمزه در جریان توهین ابوجهل به پیامبر در اثر غیرت و تعصّب «غضبا للنبیّ» تصمیم گرفت مسلمان شود. یعنی اصلا حکایت اسلام آوردن حمزه نیز در ظاهر حکایت خاصّی بود که به فرموده ی امام سجاد علیه السلام در کافی:
📖«لَمْ يُدْخِلِ الْجَنَّةَ حَمِيَّةٌ غَيْرُ حَمِيَّةِ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ»
⚪️ولی باید بدانیم همین اسلام آوردن حمزه تأثیر بزرگی در شوکت مسلمین داشت. چرا؟! چون شخصیت حمزه در جامعه ی آن زمان مانند شخصیت مالک اشتر برای امیر المؤمنین بود. یک نخبه ی نظامی و سیاسی بزرگ بود. انسانی بسیار شجاع، دلاور، سخنور، شریف النسب که با دیده ی بزرگی و عظمت به ایشان مینگریستند!
👈حضرت حمزه از آنهایی بود که خودشان به تنهایی یک ملّتی برای ملّت اسلام بودند! یک وزنه ی بزرگی بود. گاهی گرویدن تنها یک شخص مانند ایشان از گرویدن چندین قبیله ی بزرگ میتوانست بیشتر اثر داشته باشد. همین است که امام باقر علیه السلام فرمودند اگر حمزه و جعفر زنده میماندند تاریخ اسلام طور دیگری رقم میخورد. عباس و عقیلها کجا و حمزه و جعفرها کجا!
«أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً كَانَا بِحَضْرَتِهِمَا مَا وَصَلَا إِلَى مَا وَصَلَا إِلَيْهِ وَ لَوْ كَانَا شَاهِدَيْهِمَا لَأَتْلَفَا نَفْسَيْهِمَا»
👈این را عرض کردم تا بدانیم نخبه گرایی در امور سیاسی چگونه است. اگر یک مرحوم کاظمی در پزشکی و یک احمدی روشن در اتمی و یک تهرانی مقدّم در نظامی آنقدر منشأ اثر شدند در عالم سیاست هم اینگونه است.
👈سیّد الشهداء بودن حمزه نیز عمدتا اشاره به جایگاه اجتماعی رفیع ایشان در بین شهداء اسلام داشت تا شخصیت خاص معنوی؛
🚫گاهی برخی به دلیل عظمت معنوی شخصیتهایی مانند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السلام گمان میکنند لابد بقیه هم شخصیتهای خیلی ویژه ی معنوی بوده اند! همین است که تصویری غیر واقعی از تاریخ صدر اسلام در ذهنشان شکل میگیرد که دیگر برایشان چندان درس آموز نمیشود. نه! لزوما اینگونه نیست! برخلاف سیّد الشهدا بودن امام حسین علیه السلام که معنای دیگری دارد. یک عمق معنوی بلندی در آن نهفته است.
🔹آری نخبه گرایی در عالم سیاسی اینگونه است. در عالم علم هم وجود دارد. همین است که امام باقر علیه السلام همانطور که در رجال نجاشی آمده به ابان بن تغلب فرمودند: «اجلس في مسجد المدينة و أفت الناس، فإني أحب أن يرى في شيعتي مثلك» گاهی اثر یکی مانند ابان بن تغلب از هزاران نیروی معنوی برای ترویج و تأیید مذهب بیشتر است. سطح عمل اجتماعی و تأثیر اجتماعی چنین نخبگانی خیلی وسیعتر است. همین است که فضل عالم بر عابد در روایات را نشان میدهد.
👈لذا بود که «كانت له عندهم منزلة و قدم» به گمانم همین نخبگی علمی و چهره و آبرو بودن ایشان برای مذهب اهل بیت علیهم السلام بود:
📖«و كان أبان رحمه الله مقدما في كل فن من العلم في القرآن و الفقه و الحديث و الأدب و اللغة و النحو»
👈اینها یعنی نخبگی در عالم دانش و تأثیرش در گرایش به مذهب حق! سابقا هم در مورد ابان مطلبی نوشته بودم.
⚪️باز یکی از اموری که در مورد حضرت حمزه رضوان الله علیه این شهید بزرگ اسلام درس آموز است این بود که با مظلومیّتش و جنایتی که بر پیکرشان وارد آمد تصویر عمق آن احقاد بدریه و کینه های عمیقی که برخی از اسلام داشتند را در تاریخ ثبت کرد. چطور هند زن ابوسفیان و مادر معاویه به وحشی سفارش داد جگر یکی از این سه تن را برایش بیاورد! یا پیامبر یا علی یا حمزه!
✋و این چه کینه ای بود که حاضر شد بینی و گوش ایشان را بریده و پیکر را مثله کرده و جگر ایشان را در آورده و به دندان بکشد! اینها خیلی کینه های عمیقی است که اینجای تاریخ اسلام زمینه ای پیدا کرد تا عمق خبیث خودش را عیان کند!
👈در ادامه ی تاریخ اسلام خودش را در لایه های نفاق پوشاند تا جایی که فرزند هند جگر خوار و همینطور مروانی که توسّط پیامبر لعن شده بود خلیفه ی اسلام شدند!
👈هر کسی اندکی انصاف داشته باشد و خودش را از تقلید آزاد کند میفهمد انحرافی عمیق در تاریخ اسلام رخ داده که معاویه پسر هند در برابر علی بن ابی طالب علیه السلام صف آرایی کند و بعد از آن میمونهای مروانی از منبر پیامبر صلی الله علیه و آله بالا بروند.
باسمه تبارک و تعالی (۹۰۷)
«مغالطه ی استنتاج در تجربه های نزدیک مرگ»
«ذوقُهم صحيح و حكمُهم باطل»
🔹یکی از مغالطات رائج در تجربه های عرفانی و نزدیک مرگ آن است که تجربه گر به خاطر نزدیکی تجربه ی محسوس و تفسیر فکری آن، به مرز مهم این دو توجه نکرده و بداهت بدوی تجربه ی خود را به تفسیری که عقل حصولی او از آن ارائه نموده نیز سرایت دهد.
🔸در علوم حدیث نیز به این امر در قالب تفکیک بین «نقل به معنی» و «نقل به مضمون» اشاره شده است. در نقل به مضمون عنصر تفسیر و رأی مشهود است. یعنی طوری یک نقل یا یک واقعه ی تاریخی گزارش میشود که مخلوط با نوعی داوری است.
👈والتر استیس در کتاب عرفان و فلسفه با بررسی تجربه های عرفانی متعدّدی به خوبی به تفکیک کلیدی میان تجربه و تفسیر توجّه داده است. در بذل الخاطر ۱۰۵ مطلبی در این زمینه گذشت.
🔹یکی از مواردی که اخیرا دیدم به خوبی به این امر توجّه داده شده در باب ۳۶۴ فتوحات ابن عربی در بیان تفاوت میان نبی و ولیّ است. ابن عربی، کلامی از غزالی را نقل میکند که بر اساس آن تفاوت میان این دو این است که بر نبی فرشته نازل میشود ولی بر ولیّ صرفا الهام میشود.
👈سپس در نقد میگوید بهتر بود غزالی و دیگر عارفانی که چنین حرفی زده اند میگفتند ما در تجربه ی خودمان ندیدیم فرشته بر ما نازل شود ولی دیگر نباید نتیجه میگرفتند کسی از اولیاء این تجربه را نداشته و سپس این را مبنایی برای تفاوت نبی و ولی قرار دهند.
👈در ادامه نقطه ی اشکال را در اینگونه موارد در جمله ای کلیدی اینگونه مطرح میکند که اینها تجربه شان صحیح بود ولی نتیجه ای که از آن گرفتند باطل بود: «فذوقهم صحیح و حکمهم باطل»
باسمه تبارک و تعالی (۹۰۸)
«نکاتی طلبگی پیرامون اصالت ظهور»
«مغالطه ی خلط میان منطق فصاحت و منطق فهم»
«تفاوت میان اصالت ظهور بالمعنی الاعمّ و اصالت ظهور بالمعنی الاخص»
🔹در جمع برخی طلاب محترم صحبتهایی در زمینه ی علوم ادبی بیان میکردم. بعد از آن برخی از عزیزان پرسشهایی هم داشتند و پاسخهایی میدادم. به ذهنم خطور کرد بخشی را بیان کنم شاید برای مباحثه مناسب باشد.
👈اگر بخواهم طرح بحث کنم اینگونه عرض میکنم که اگر کتابی مثل تفسیر مجمع البیان طبرسی یا البحر المحیط ابوحیّان و یا از این اواخر روح المعانی آلوسی را دست بگیریم و سپس وارد تفسیری مانند المیزان شویم با یک تحوّل بسیار سنگین در کیفیت مواجهه با علوم ادبی در تفسیر متن مواجه میشویم.
👈مفسّرین سابقا کما بیش برای فهم معنای آیات از راه بررسی قواعد ادبیات عربی وارد میشدند و سعی میکردند آنچه میفهمند را از طریق نزدیکترین قاعده ی ادبیاتی تبیین کنند. گویا از ورای حجاب نسبتا غلیظ قواعد ادبیات عربی میخواستند معانی آیات را درک کنند.
👈از همینجاست که مخصوصا به خاطر پیش فرض کامل بودن ادبیات موجود معمولا فهم آیات به این قواعد ادبی و بررسی های ناظر به آن تقلیل یافته و به آنها تأویل میرفت. تفسیر به میدان جنگی برای تنازع قواعد و بررسی های ادبی میان آنها تبدیل میشد.
👈در این دوره اگر هم از چیزی به نام لزوم اخذ ظواهر یاد میشد عمدتا منظور آنها پرهیز از تأویل به معنای ترجیح تطبیق قاعده ی قوی تر و نزدیکتر به ادبیات و نزدیکتر به فهم به جای قاعده ی دورتر بود. نه اینکه منظورشان نوعی اصالت دادن به تبادر با قطع نظر از بررسی آن در آینه ی قواعد ادبی باشد.
⬇
🔹اساسا از منظر آنها چنین تبادری بدون بررسی آنها از راه قواعد ادبی هیچ اعتباری نداشت. زیرا گمان میکردند به دلیل زوال عصر فصاحت ما جز از طریق بررسی این قواعد نمیتوانیم فهم صحیحی داشته باشیم و هر گونه اصالت دادن به فهم خودمان بدون این قواعد به معنای تفسیر به رأی است. دیگر عصر فصاحت از میان رفته و طبع ما نیز دیگر حجّت نیست تا به فهم خودمان تکیه کنیم.
✋البته روشن بود که نمیشد از چنین طبعی بالمرّة دست شست ولی در لایه ی نیمه خودآگاه این استدلال به طبع معمولا در سطح بررسی قواعد خودش را بیشتر نشان میداد. در هر حال این معنای از اصالت ظهور در این عصر را میتوان «اصالت ظهور بالمعنی الاعمّ» نامید.
🔸نظریه «اصالت ظهور بالمعنی الاخصّ»🔸
اما تحوّل بزرگ از زمانی شروع شد که با شکل گیری و استقلال حوزه ی بزرگ شیعی در عصر صفوی اختلاف مهم بین اخباریّون و اصولیّون بر سر حجّیت ظواهر قرآن کریم در گرفت. بعد از مدّتها بحث و نظر سرانجام اصولیّون حجّیت ظواهر قرآن کریم را اثبات کردند. یعنی اینکه فهم خود ما از ظواهر قرآن کریم حجّت بوده و نیازی به ضمیمه شدن فهم معصوم علیه السلام نیست. این کتاب برای هدایت همه ی تاریخ آمده است.
👈بررسی نوع مواجهه در زمینه ی حجّیت ظواهر در این دوره نشانگر آن است که اثری که این برهه بر روان جامعه ی علمی حوزوی ما با ازدهار اصالت ظهور و اصلهای اقماری دیگر حول آن مانند اصالت عدم قرینه با معنای نوینش گذاشت نوعی تأکید بیش از پیش بر اصالت فهم خود ما و لزوم توجّه بیش از پیش به آن بود.
👈شاید امواج مدرنیسم و خدمات متقابل اسلام و مدرنیسم نیز در این امر بی اثر نبود که به مرور معنای اصالت ظهور به نوعی اصالت یافتن فهم خودمان و توجّه بیشتر به تبادرات و طبع خودمان در مقام فهم منتقل شد.
👈این را دیگر «اصالت ظهور بالمعنی الاخصّ» مینامم که در آن عنصر استدلال به طبع و اصالت یافتن فهم و تبادرات خود مفسّر بسیار بارزتر از قبل شده و قواعد ادبی به جای آنکه یک راه بی بدیل برای رسیدن به فهم باشد یک ابزار و صرفا یک قرینه لحاظ شد.
👈به شکلی که مفسّری مانند علامه ی طباطبایی ره به وضوح به دریافت و فهم خود و طبع فهمنده ی خود یک اصالتی ویژه قائل است و لذا خود را معمولا از بررسی های ادبی گسترده بی نیاز دیده و گاهی با اندک توجّهی به بهانه ی مخالفت کلام ادبا و اقوال بسیار آنها با اصالت ظهور آنها را کنار میزند.
👈در این فضا حتّی اگر مفسّر نتواند تبیین ادبی مناسبی برای فهم خودش بیابد زمینه این امر به وجود آمد که بیشتر قواعد را متّهم کند تا فهم خودش را. لذاست که مفسّر در عصر حاضر چندان در خود نیازی برای اجتهادهای سنگین ادبی و تسلّط بر اقوال نحویون و غور در کتب اعراب القرآن و مانند آن نمیبیند.
👈همین امر نیز به سهم خود باعث از رونق افتادن فضاهای دانشهای ادبی در حوزه های علمی شده است.
✔دقّت در پیش فرضهای این نوع مواجهه نشانگر آن است که به شکلی انگاره ی کامل بودن ادبیّات موجود در فضای اصالت ظهور بالمعنی الاخص به شکلی فرو ریخته و همینطور مجرای استدلال به طبع باز شده و اندیشه ی زوال عصر فصاحت و عدم جواز اتّکال به فهم به شکل افراطی آن کناری نهاده شده است. و این امر تحوّلی بزرگ در دانش تفسیر است.
👈بر اهل تدبّر و آگاه به فضاهای ادبیّاتی و تفسیری مخفی نیست که اساسا اصالت ظهور به این معنای نوظهورش سر آشتی با ادبیّات سنّتی ما نداشته و اگر بخواهیم به مرّ آن عمل کنیم به نوعی مستلزم تأسیس دانشی جدید است.
👈کتبی مانند مغنی ابن هشام و دیگر کتب ادبی نوعا در ظرف ذهول از چنین اصلی پایه گذاری شده است. لذاست که حوزه های علمیه ما در لایه ی نیمه خودآگاهی دریافته که چندان نیازی به تعمّق در علوم ادبی ندارد.
👈اساسا تعمّق در علوم ادبی انسان را میتواند از داشتن فهم صحیح دور و دورتر کند. مقایسه ی میان تفسیر البحر المحیط و یا حتّی روح المعانی با تفسیری مانند المیزان گویای این حقیقت است. اینکه اساس تفاوت این اختلاف عمیق به چه چیزی برمیگردد بحث دیگری است.
👈اجمالا باید بدانیم که به حقیقتی برمیگردد که آن را «عقل لغوی» مینامم. اساسا بسیاری از ابعاد زبان بیش از آنکه فکرش را بکنیم حاصل تعیّنی خاص از عقل است که وقتی در عرصه ی زبان مینشیند فعالیتهای بسیاری دارد.
👈اینطور نیست که زبان همه اش حاصل یک سری جعلیّات و وضعیّات باشد. در کنار و مهمتر از آن عقل انسان فعالیت میکند و یکی از منابع و سپس یکی از ادلّه ی نحو همین عقل لغوی است که بستر محقّق شدن اموری مانند طبع و اتّصال ما به عصر فصاحت است.
👈همین عقل است که ارض مرده ی زبان را زنده و با طراوت و دارای حیاتی ویژه میکند. این بحث سر درازی دارد.
⬇⬇
🔹البته قرنها قبل از ازدهار این معنا از اصالت ظهور یک موج دیگری در تاریخ تمدّن اسلامی با ظهور دانش بلاغت آغاز شد که در آن به نوعی زاویه ای دیگر از این اصالت ظهور ولی در وادی بلاغت کشف شد که سردمداران آن افرادی نظیر عبدالقاهر جرجانی و زمخشری میباشند. دقّت در نوع فعالیت آنها نیز نشانگر نوعی توجّه حداکثری و اصالت دادن به فهم بلاغی و ذوقی و طبع خود در مقام فهم و سپس تلاش برای تبیین علمی آن است. بحث از این نقطه را باید در مجال دیگری دنبال کنیم.
👈زمان ما دیگر عصر آن است که این اصالت ظهور بالمعنی الاخص را از حالت صغروی و مجملش خارج کرده و از عوامل و مناشئ تولید این ظهورات بحث کنیم. اینکه این نزاعها را از حالت صغروی به کبروی تبدیل کرده و ضوابط دقیق منطق فهم را استخراج کنیم. دیگر اینطور نیست که هر تبادر و هر ظهوری حجّت باشد.
👈بارها دیده ایم در امور فقهی یا تفسیری افراد ظهورات مختلفی را ادّعا میکنند و این یعنی شروع در ورود به عالم جدیدی که آن را منطق فهم مینامم. اینکه دقیقا این ظهورات با چه ساز و کاری متولّد میشوند و اگر ربط کاملی با قواعد ادبی ندارند و منوط به عوامل دیگر هستند چقدر قابل دفاع هستند و روش بحث در مورد اینها چگونه است؟!
👈همچنین اینکه دقیقا در این فضا نیاز ما به علوم ادبی دیگر چگونه باید باز تعریف شود؟! چرا در زمانهای گذشته بین این دو معنا از ظهور خلط صورت گرفت؟!
🔸«تفاوت میان منطق فهم و منطق فصاحت»🔸
برای پاسخ به این پرسشها اجمالا باید بدانیم ما در فضای حوزوی خود و در مواجهه با متون دینی اسلامی به دو علم نیاز داریم. یکی علمی که به ما فصاحت و تکلّم صحیح عربی را یاد بدهد و با آن دچار لحن و خطا نشویم و همینطور تأثیر اجمالی این قواعد فصاحت را در معنا تبیین کند و دیگر علمی که به شکل مطلق در صدد کشف ساز و کارهای تحقّق پدیده ی فهم صحیح و کشف مراد باشد. اوّلی اسمش را «منطق فصاحت» مینامیم و دوّمی را «منطق فهم».
👈حالا بحث سر این است که آن نحو سنّتی و ادبیات سنّتی که ما می آموزیم عمدتا از جنس منطق فصاحت است و نه منطق فهم! اثباتش را بگذارید برای مجال دیگری! لذا باید انتظار خودمان را در مواجهه با آن تنظیم کنیم تا هم این علم را خوب درک کنیم و بار سنگینی روی دوشش نگذاریم و هم بتوانیم از آسیبهای عدم درک عمیق آن خودمان را مصون نگاه داریم.
👈معمولا از قدیم گمان میکردند علوم ادبی منطق فهم است ولی اینگونه نبود! منطق فصاحت بود لذا وقتی شما ابزاری که در ذات خودش منطق فصاحت بوده را بسان ابزاری قطعی برای منطق فهم مورد استفاده قرار میدهد دچار اشکالات زیادی در تفسیر و فهم میشوید کما اینکه تدبّر در تاریخ تفسیر متون دینی و فقه دینی این را اثبات میکند.
👈به مرور خود علما به این اشکال عمده به شکل نیمه خودآگاهی پی بردند و برای کم کردن اشکال به دنبال تأسیس مباحث الفاظ در اصول و در این اواخر کشف اصالت ظهور افتادند تا بتوانند به شکلی مقوله ی فهم را از ادبیّات جدا کنند و به آن اصالت بدهند تا از آسیبهای آن در مسیر فهم مراد دور شده و به فهم واقعی نزدیکتر شوند.
👈ولی این اوّل راه است زیرا توجّه به این امر هر چند توجّه مبارکی است ولی صرفا در همین حدّ تفطّن به جدا بودن مجرای فهم از مجرای منطق فصاحت است. ولی اینکه این فهم با چه ساز و کاری متولّد میشود نیازمند تأسیس علمی است که آن را منطق فهم مینامم که قطعا یکی از عناصر آن استفاده از ضوابط معنایی همین منطق فصاحت هم هست.
👈ولی محدود به آن نشده و به بررسی تأثیر قرائن و پیش فرضها و انتظارات و الگوها و... در تحقّق فهم می پردازد که امروزه در دو علم نشانه شناسی و هرمنوتیک زوایایی از آن کشف شده است.
👈در منطق فهم اثبات میشود که بخش مهمّی از فهم اساسا بر دوش الفاظ نبوده و بر دوش عناصری غیبی و غیر لفظی در حال انتقال است که باید برای تفسیر صحیح آنها را کشف کرده و بحث از آنها را تبدیل به علم نمود.
⬇⬇⬇
🔹در کنار تلاش گسترده برای تدوین ضوابط منطق فصاحت باید تلاشی گسترده برای پیشرفت و احیانا تصحیح و تحوّل در علم ادبی ناظر به قواعد فصاحت نیز به عمل آورد. هم از این جهت که دانشهای ادبی موجود گاهی خللهای جدّی در تبیین قواعد فصاحت دارند و از آنجا که مبتنی بر فلسفه و اصولهای خاصی به قرائت و خوانش از زبان عربی پرداخته اند بعضا مشکلاتی را در این زمینه به بار آورده اند.
👈و از طرف دیگر مباحث آنها به گونه ای مقدّم بر مباحث منطق فهم بوده و همواره این احتمال که قواعد آنها خود قرینه ای برای عدول از تبادر و فهم خود و متّهم کردن آن باشد وجود دارد.
👈خود ظهور و تبادر پدیده ای است که میتواند ما را با فهم های نامعتبر خادع مواجه کند که شاید در زمان صدور جور دیگری این متن فهمیده میشده است.
👈پاسخ عالمانه و جزئی و موردی به این پرسش که آیا واقعا تبادر و ظهور ما معتبر نیست و به خاطر وجود قرینه ای ادبی ما غیر مقصود بالافهام هستیم یا اینکه اینگونه نیست خود نیازمند ورود تفصیلی و اجتهادی به عالم ادبیّات سنّتی میباشد.
👈لذا تلاش ما برای شکل دادن به منطق فهم و پیشرفت های بعدی بعد از کشف اصالت ظهور بالمعنی الاخصّ باید توأم با تلاش جدّی برای پیشرفت در منطق فصاحت و ادبیّات سنّتی باشد و للکلام تتمة لا یناسب هذا المقام.
باسمه تبارک و تعالی (۹۰۹)
«فیش برداری» (۱)
«قیّدوا العلم بالکتابه»
«فیش برداری، فیش افزایی، فیش کنی و فیش پروری»
🔹یکی از توصیه های راهبردی و طلایی برای طلاب و اهل دانش توصیه ی آنها به فیش برداری است. آنقدر مهم است که گاهی آدمی که ضرورت آن را چشیده دوست دارد با اهل دانش دست به یقه بشود و تنبیهشان بکند که قیّدوا العلم بالکتابه! چرا این را برای خودشان تبدیل به ملکه و عادت نمیکنند که: لَيْتَ السِّيَاطَ عَلَى رُءُوسِ أَصْحَابِي حَتَّى یتفیّشوا!😊
👈سالهاست که با مقوله ی فیش برداری انس یافته ام.حقیقتا مخصوصا در زمان ما با رشد امکانات یک ظرفیّت بزرگ و یک سکّوهای پرش برای اهل دانش است.
1⃣ابتدا زیاد مطالعه میکردم ولی فیش برداری نمیکردم و صرفا مثلا زیر کتابها خط میکشیدم. واقعا کار تا حدودی بیهوده ای بود. بعدها که برگشتم اصلا باورم نمیشد که کی اینها را خط کشیدم و چه چیزهایی خواندم و هیچ یادم نمی آید!
2⃣در ادامه سعی کردم در حاشیه ی کتابهایم و برگه های کاغذ فیش برداری کنم. آنقدر نوشتم و نوشتم که همه جا را پر میکردم. ولی این هم هر چند بهتر از قبلی بود ولی ...! من ماندم و این همه کاغذها که در بینشان گم میشوم!
3⃣در ادامه با رشد ابزارهای امروزی لپ تاپ کوچک خریدم و با برنامه فیش برداری وان نت آشنا شدم. یک تحوّل و یک نقطه ی عطفی در کارهایم بود. سالهاست دیگر روز و شب کما بیش مشغول فیش برداری هستم. تا کنون شاید چند لپ تاپ عوض کردم. ولی نوعا کوچک و قابل حمل در همه جا میگرفتم. یک ابزار قطعی و ضروری برای اهل دانش است.
⬇
👈۱۳ سال پیش یک گوشی قلمدار خریدم که هنوز با آن کار میکنم. برای اینکه زودتر فیش بردارم و سر فرصت در برنامه واردش کنم. تا از دستم نرود.
🔹القصّه! برایم جالب شده که دیگران در تاریخ چطور فیش برداری میکرده اند. چون میدانم بدون فیش برداری نمیشود کار مهم و بزرگی کرد. از این زاویه گاهی کتابها را میخوانم. متفکّرین و مصنّفین بزرگ نوعا اهل فیش برداری بوده اند.
👈گاهی کنجکاوی میکردم که مثلا مرحوم کلینی چطور فیش برداری میکرده. یا مرحوم ملاصدرا را یک فیش بردار قهّار یافتم. اجمالا دیدم ابن سینا هم برعکس آنچه گمان میکردم به گونه ای اهل فیش بوده است. یا دیگرانی مثل علامه مجلسی و ... .
👈در احوالات بزرگان هم این را دیده ام. در خاطرات مرحوم آیت الله امینی مطلبی دیدم که به خاطر اهمیتش آن را نقل میکنم:
📖«شهید مطهری همیشه یک دفتر و قلم همراهش بود. در جلساتی که مینشستند اگر کسی یک داستانی میگفت. همانجا یا بعد از جلسه فوری یادداشت میکرد. اگر مثلاً یک حدیث جالبی مطرح میشد آن را فوری یادداشت میکرد. اگر مطلب علمی یا اگر اشکالی یا شبههای بود در آن دفتر یادداشت میکرد. وقتی که مرحوم شهید مطهّری برای تدریس به دانشگاه تهران رفت خودش میفرمود:
📖«من از آن علوم و یادداشتهایی که در طول آن مدّت داشتم، استفاده میکردم؛ یکی از عادتهای خوب آیت الله حسن زاده آملی این بود که هر نکته جالبی که از حضرت استاد علامه طباطبایی و دوستان میشنید یادداشت میکرد. کتابهایی که داشت پر از حاشیه است. مطلبی که استاد میگفت همانجا یادداشت میکرد.
📖زمانی که میخواست اسفار بگوید نگاهی به حاشیههایی که از علامه بود یا خودش به ذهنش رسیده و یادداشت کرده بود میانداخت و درس را میگفت. این خیلی تفاوت میکند با کسی که مثلاً 40 سال قبل در درس علامه طباطبایی شرکت کرده و در آن زمان مطلبی را شنیده، نه یادداشت کرده و نه حفظ کرده حالا میخواهد از نو بنشیند و مطالعه و تدریس کند.
📖نمونهاش مجموعه یادداشتهای شهید مطهری است که هم اکنون در حدود 30 جلد چاپ شده است. ما معمولاً وقتی مطلبی را میشنویم یادداشت نمیکنیم، میگوییم وقتگیر است یا حوصلهاش را نداریم؛ این اشتباه است. اگر ما هزار صفحه بخوانیم و یادداشت برنداریم و مطالب جالب را یادداشت نکنیم چند سال دیگر تقریباً هدر خواهد رفت»
🔸«چهار توصیه راهبردی در زمینه فیش»: فیش برداری، فیش افزایی، فیش کنی و فیش پروری🔸
1⃣اوّلین مرحله در مواجهه با نکات خوب و قابل استفاده این است که اگر مطلب خوب، حرف خوب، حکایت خوب و... شنیدیم مثل ماست ساکن و بی حرکت نمانیم! سریع آن را در گوشه ای بنویسیم تا بعدا در جای مناسبش در برنامه ی فیش برداری وارد کنیم.
2⃣دوّمین مرحله اش یا همان فیش افزایی این است که اگر مطلب خوبی شنیدیم در این فکر کنند که آن را برای چند جا میتوان فیش برداری کرد؟! گاهی یک مطلب را میشود برای 10 جا استفاده کرد. باید ذهن خودمان را باز کنیم و ببینیم این مطلب به درد چه عرصه هایی میخورد و در همانجا آن را وارد کنیم.
3⃣سوّمین مرحله اش یا همان فیش کنی این است که منتظر نمانیم تا مطلب خوبی بشنویم و ببینیم تا فیش برداری و فیش افزایی اش کنیم! یک محقّق خوب باید نسبت به همه چیز از آن جهت که ممکن است آبستن مطلب خوب و قابل استفاده ای باشد بنگرد! نسبت به همه جا از جهت امکان استفاده ی نکته هیز باشد! در چنین فضا و بستری دریافتهایش به شدّت بالا میرود. این همان فیش کنی است. در ظاهر فیش نیست ولی در باطن فیش را استخراج میکنیم.
4⃣چهارمین مرحله اش فیش پروری است. یعنی وقتی اینها را فیش برداری کردیم و در جای مناسبش گذاشتیم به همان مقدار اکتفا نکنیم. مقداری سعی کنیم ذهنمان را باز کنیم و مطلبی به آن بیافزاییم یا نقد کنیم و آن را پرورش بدهیم. عادت کنیم تا این نکات را خام رها نکنیم. با آن بازی کنیم. پیش فرضها و لوازم آن را بررسی کنیم. اثری از نفس خودمان روی آن بگذاریم و مطلبی در آن بکاریم تا به مرور در نفسمان پرورش پیدا کند.
باسمه تبارک و تعالی (۹۱۰)
«استغفار از دعوت به طلبگی!»
🔹برای صله رحم و ثواب بیشترش در جمعه به برادرم تماس گرفتم. فرزند برادرم برداشت و شروع کردیم حرف زدن. روحیه ی خوبی دارد و سابقا کوچکتر بود از من میپرسید چه کار کنم عارف شوم؟!
🔸با رغبت جالبی در نماز و گاهی نوافل شرکت میکند و گاهی مکبّر مسجدشان در تهران است. گفتم عمو جان کلاس چندمی؟! گفت کلاس هفتمم! بدون مقدّمه و فکر گفتم: «عمو تو جان میدی برای حاج آقا شدن!»
🔹ساعتی گذشت و مشغول کارهایم بودم که بدون مقدمه به دلم افتاد چرا با آن لحن او را دعوت به طلبگی کردی؟! گمان کردی به همین سادگی ها خداوند متعال چنین توفیق عظیمی به تو داد؟! این لحن تو بوی قدر ناشناسی و ناشکری میداد😔
🔸مگر نمیدانی طلبگی چه عظمتی دارد؟! خیلی دم دستی آن را عنوان کردی! تازه بین میلیاردها انسان اگر معدودی طلبه شوند مگر همه میتوانند در این راه که راه انبیاء و اولیاء است بمانند! و اگر ماندند مگر میتوانند سالم بمانند! و اگر ماندند مگر میتوانند به غایاتش برسند؟!
🔹میدانی چه توفیق عظیمی خدا به تو داد: «وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيما» نکند گمان میکنی به همین سادگی به این راه نورانی راهت دادند که اینطور ساده عنوانش کردی؟! از نوع بیانم استغفار کردم😔
✋از آن طرف بدان که اگر قدرش را ندانی و خرابش کنی پست تر از همه ای! در علت طلبگیم سابقا چیزی نوشته بودم (بذل الخاطر ۹۶)
🔸طلبه های عزیز با تمام وجود به درگاه پروردگار عالم بگوییم: «ربِّ أنعَمتَ فَزِد» ای خاک بر سر آن دنیایی که ثروت و مکنتش را از شما سفید رویان عالمین دریغ کرده. همین برای پستی این دنیای فانی کافی است.
باسمه تبارک و تعالی (۹۱۱)
«کارتن تام و جری و پیشبینی سرانجام صهیونیسم»
🔹یکی از قسمتهای درس آموز پویانمایی خاطره انگیز تام و جری قسمت بچه گربه ی گوشت خوار بود. گربه سیاهی ولگرد و دزد به دنبال غذا از کنار خانه ی موش و گربه عبور میکرد. از دور دید که چطور یک ران بزرگ گوشت در دست گربه است.
🔸نقشه کشید خود را با وجود هیکل گنده و زمختش در پوشش یک نوزاد رها شده ی فقیر و گرسنه نشان دهد! از فنّ مظلوم نمایی برای پیدا کردن مشروعیّت از راه تحریک عواطف انسانها استفاده کرد. روی سینه اش هم این جمله ی تاثیر گذار را قرار داد که:
I AM A POOR HUNGRY WAIF FEED ME
من یک بچه سر راهی فقیر و گرسنه ام! غذا میخواهم!
🔹آنقدر ادعای بزرگ رقت انگیزی بود که با وجود نشانه های واضح دروغ مجال تردید نمیشد به آن راه داد. تا اینکه در اواخر داستان دیگر منطق شیادی اش لو میرود:
https://www.aparat.com/v/kiJuN
🔸در بذل الخاطر ۷ عمق منطق صهیونیست را بیان کردم که بر اساس همین منطق مظلوم نمایی بچه گربه ی گوشتخوار است. لذاست که سرّ تأکید خارق العاده اش برای پذیرش هولوکاست را ورای میزان راست و دروغ بودنش متوجّه میشویم. این مظلوم نمایی بنیان هویّت و مشروعیّت آنهاست.
💭رهبر معظم انقلاب در چهارمین کنفرانس حمایت از ملت فلسطین سال ۸۷ فرمودند: (هولوکاست بهانه غصب فلسطین بود)
🔹حال با ریخته شدن خون دهها هزار زن و کودک مظلوم شاهد فرو ریختن پایه های این دروغ بزرگیم! اساس اینها با این کشتار شک نکنید بسیار متزلزل شده! سابقا با شعار قربانیان یهود ستیزی مظلوم نمایی میکردند. دنیا در حال عبور از فریب بزرگ مشروعیت بخش به این رژیم غاصب است.
باسمه تبارک و تعالی (۹۱۲)
«فیش برداری» (۲)
«فیش برداری از منظر روایات»
🔹فیش برداری یا همان (تقیید العلم) آنقدر دستور راهبردی است که حیفم آمد در چند شماره ی دیگر در موردش نکاتی بیان نکنم. اینبار پایگاه روایی این دستور دینی را بیان میکنم. تا آنهایی که با شنیدن آیه و روایت معمولا تحت تأثیر قرار میگیرند نه مطالب روشن عقلی نیز تکانی بخورند!
🚫از این بی تقوایی که به آن مبتلا هستند و خودشان نمیدانند توبه و استغفار کنند. بدانند واقعا مخصوصا در زمان ما که اینقدر امکانات برای فیش برداری زیاد شده فیش بردار نبودن یک گناه علمی است.
⚪در حدیث مشهور نبوی صلی الله علیه و آله آمده که: «قَیِّدوا العلمَ بالکتابةِ» یعنی این علم گویا شبیه آهویی تیزپاست که اگر میخواهید برایتان بماند با نوشتن شکارش کنید! به بندش بکشید! خیلی استعاره لطیفی است. نگذارید در برود! بدانید که اگر به آن افسار نزنید میرود! این همان به تصویر کشیدن عمق فیش برداری است.
⚪یکی دیگر از خاصیتهای فیش برداری همان است که مرحوم کلینی در کافی با سندی از امام صادق علیه السلام نقل میکند که به انسان آرامش میدهد: «الْقَلْبُ يَتَّكِلُ عَلَى الْكِتَابَة» احساس میکند مطالعاتش از بین نرفته و میتواند به آنها رجوع کند. به انسان اعتماد به نفس میدهد. به او انگیزه ی بیشتر میدهد و بعدا شیطان وهم وقتی نشانه های فراموشی ظاهر شد او را دیگر نمیتواند نا امید کند. میداند جایی اینها را ثبت کرده و فراموش نمیشود. مخصوصا امروزه که امکان جستوجوی هوشمند هم فراهم شده است.
⚪یکی دیگر از خاصیتهای فیش برداری این است که مشکل ضعف حافظه را پوشش میدهد. بلکه گاهی بهتر از آنهایی که حافظه ی قوی هم دارند انسان موفّق به ثبت و استفاده ی بعدی میشود. اگر ما حافظه ی متّصلمان ضعیف است خدا راه دیگری را باز کرده است و آن استفاده از حافظه ی منفصل است. حافظه نعمت بسیار بسیار مهمّی است. حافظه ی منفصل همین فیش برداری و نوشتن است. گاهی انسان را به جایی میرساند که حتّی از قوی ترین حافظه ها هم در ثبت و بهره بری انسان قوی تر میشود.
👈شهید ثانی در منیه المرید نقل کرده و در منابع عامه مثل سنن ترمذی آمده که روزی شخصی از انصار که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله مینشست به حضرت گفت یا رسول الله من فرمایشات شما را خیلی دوست دارم ولی یادم میرود! چه کنم؟! شاید منظورش این بود که حالا حضرت دعایی به او یاد بدهد یا معجزه ای تا حافظه اش قوی شود! واقعا هم چه خسارت بزرگی بود که این کلمات درر بار حضرت از یاد برود و در حافظه نماند!
👈شما بودید چه میکردید؟! حضرت در فرمایشی فرمودند که: «اسْتَعِنْ بِيَمِينِكَ» یعنی حالا که حافظه نداری دست که داری! از دستت کمک بگیر! کنایه از اینکه بنویس! حقیقتا مطلب مهمی است.
⚪یکی دیگر از خاصیتهای فیش برداری همین است که حافظه را تقویت میکند. محافظت از نکات را هم بالا میبرد. ما معمولا فریب حافظه ی کوتاه مدّت خود را میخوریم. وقتی خیلی تصویر با کیفیت و واضحی از مطلبی که الآن شنیدیم به ما تحویل میدهد فکر میکنیم این میماند! نمیدانیم که مثل آهویی میپرد و دیگر کم رنگ و فراموش میشود. کسی که عاقل است این را زود شکار میکند.
👈لذاست که ابوبصیر در حدیثی نقل میکند که امام صادق علیه السلام به اصحابشان امر میکردند که اینهایی که به شما میگویم را بنویسید. همینطور نگاه نکنید! اگر بنویسید ماندگار میشود. برخی دستورات ریزقلی خان است. در ظاهر کوچک است ولی باطن بسیار عظیمی دارد؛ آری: «اكْتُبُوا فَإِنَّكُمْ لَا تَحْفَظُونَ حَتَّى تَكْتُبُوا»
⚪یکی دیگر از خاصیتهای فیش برداری این است که انسان را از فریب دیگری بیرون می آورد. خیلی چیزهای جالبی که میشنویم چون الآن شاید چندان به کارمان نمی آید یا اینکه الآن میدانیم فکر میکنیم بعدا هم به کارمان نمی آید یا بعدا هم آن را میدانیم! همین است که فریب خودمان را میخوریم. تا کنون دیده اید وقتی با پرسشی مواجه میشوید به یاد مطلبی می افتید که سابقا خوانده بودید و پاسخ این پرسش است ولی هر چه فکر میکنید یادتان نمی آید کجا بود و دقیقا چه بود؟! این مطلب یکی دیگر از خاصیتهای فیش برداری است.
👈هم باید اینها را ثبت کرد و نوشت و هم اینها را حفظ کرد و هم دانست اینها نیازهای مقدّری را تأمین میکند که وقتی زمان تحقّقش رسید تازه قدر اینها را بهتر میفهمیم. در حدیث صحیح دیگری مرحوم کلینی در کافی از عبید بن زراره نقل میکند که امام صادق علیه السلام به آنها امر کردند این نوشته هایتان را وقتی نوشتید مراقب باشید ضایع هم نشود.
👈فقط نوشتن مهم نیست؛ نوشتن مقدمه ی نگهداری است. و بدانید زمانی میرسد که خیلی بیشتر از آنچه الآن احساس میکنید به آن نیازمند میشوید: «احْتَفِظُوا بِكُتُبِكُمْ فَإِنَّكُمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إِلَيْهَا»
باسمه تبارک و تعالی (۹۱۳)
«فیش برداری» (۳)
«اسرافی بزرگ و گناه کبیره ای در وادی علم به نام فیش برداری نکردن»
🔹به یکی از عزیزان گفتم دو تا ابزار از ضروریّات کار علمی در زمان ماست. یکی گوشی هوشمند که تا چیز جدیدی شنیدیم سریع ثبتش کنیم. اگر هم فرصت نبود و یا مثلا در شرایط نگارش نبودیم صوتی ضبط کنیم. این همان مرحله ی فیش برداری اوّلیه است. برای این است که از دست نرود. هنگام مطالعه یا دیدن صحنه ای یا شنیدن مطلبی یا ... .
🔸دوّم هم یک لپ تاپ کوچک و قابل حمل در ابعاد کتابی تهیه کنیم که در اوّلین فرصت آن را در بخش مناسب فیش برداری و فیش افزایی و فیش پروری کنیم. لپ تاپ بزرگ دارید؟! نه آن را کنار بگذارید برای کارهای دیگرتان! این خودش موضوعیّت دارد. یک لپ تاپ کوچک که همه جا بدون دردسر مانند کتاب با خودتان ببرید.
🚫مراقب باشید شیطان شک و شبهه برایتان در این زمینه ایجاد نکند. اگر یقین کنید روزی اش هم می آید و میخرید.
👈در وادی دانش این دیگر کار شبانه روزی ما باید باشد که یک دستمان به گوشی باشد و دیگری به لپ تاپ. اینها را شکار کنیم. فیش برداری، فیش افزایی، فیش کنی و فیش پروری کنیم.
✔باید بدانیم و یقین بدانیم که گناه کبیره در وادی دانش و تحقیق این است که اهل فیش برداری نباشیم. روحیه و فرهنگ فیش برداری نداشته باشیم.
✔کاش طوری میشد که اگر میدیدم کسی در حال شنیدن مطالبی است و اصلا دغدغه ی فیش برداری ندارد بگوییم چقدر بی تقواست! چقدر اسراف کار است! از چشممان بیافتد.
✔کاش زمانی آنقدر ضرورت این امر را درک کنیم و در بین ما به یک فرهنگ عمومی تبدیل شود که کار به جایی بکشد که شبهه در عدالت کسی پیدا کنیم که اهل فیش برداری نیست.
✋کسی که فقط میشنود و اگر چیز جالبی شنید نمینویسد! یا دغدغه ی این را ندارد. این نوعی بی تقوایی علمی است. نوعی گناه علمی است. برای اهل تحقیق و پژوهش که قطعا گناهی کبیره است.
🔹ماها به دلیل حس گرایی که داریم معمولا اسراف را در این امور محسوس میبینیم. مثلا نانی یا غذایی زیاد آمده و بیرون ریخته میشود. یا آب زیاد استفاده میشود. یا لامپ زیاد استفاده میشود. یا ... . نمیدانیم خودمان در جای دیگری مبتلا به نوعی اسراف هستیم که اگر عمقش باز شود به مراتب وخیمتر از اسراف در این امور است.
👈آن هم اینکه این همه خطورات علمی خوب و نکات جالبی که میشنویم یا میخوانیم یا میبینیم را حیف و میل میکنیم. فیش برداری نمیکنیم. فیش افزایی نمیکنیم. فیش کنی نمیکنیم! فیش پروری نمیکنیم. این حقیقتا نوعی اسراف است.
👈این همه نعمتها و رزقهای علمی است که هر روز با آن مواجه شده ایم و اسرافش کرده ایم. خدا میداند چه پیامها اینها برایمان در سینه داشت که اگر ثبت میشد و پرورش پیدا میکرد چقدر از رزقهای علمی و معنوی ما را تأمین میکرد. اسراف از این بالاتر دیگر چیست؟!
🔹برای اینکه عمق مسأله روشن شود یک مثالی زدم. دیده ای گاهی یک مطلبی خوب و مفیدی که یاد میگیری چقدر برایت ارزش دارد! اصلا طوری است که نمیتوانی رویش قیمت بگذاری! حالا فرض کنیم کسی بیاید و بگوید من یک میلیارد میدهم و این مطلب را از تو میگیرم و تو تا آخر عمر دیگر این را نخواهی داشت! فرضا بعد از کلّی کلنجار با خودمان بپذیریم! حالا با این پول زیاد چه میکنیم؟!
👈حالا فرض کنیم این پول را با ول خرجی صرف امور باطل کنیم. طوری که هر کسی ما را ببیند بگوید خیلی خیلی اسراف میکنی! خیلی بی تدبیری و عقل معیشت نداری! خیلی بی تقوایی که چنین مبلغ زیادی را اینگونه داری هدر میدهی! حیف نیست آن را در راه درستش خرج نمیکنی و لا تنسَ نصیبَک من الدنیا! خلاصه در چشم همگان نمونه ی اسراف کاری جلوه میکنیم.
🔸هیچ میدانی تا کنون بسیار بسیار از این مطالب خوب و عمیق را شنیده ای و یا میتوانستی با فیش کنی و فیش پروری به آن دست پیدا کنی ولی به دلیل نداشتن روحیه ی فیش برداری از دست داده ای؟! اگر چنین است آیا وضعیت تو از آن شخصی که آن پول زیاد را اسراف کرد بهتر است؟! «رُبَّ فَقِيرٍ هُوَ أَسْرَفُ مِنَ الْغَنِيِّ»
👈مشکل ما این است که فکر میکنیم اسراف همانهاست که گمان میکنیم. دامنه ی اسراف خیلی وسیع است. مگر امام صادق علیه السلام نفرمودند: «أَدْنَى مَا يَجِيءُ مِنْ حَدِّ الْإِسْرَافِ فَقَالَ ابْتِذَالُكَ ثَوْبَ صَوْنِكَ وَ إِهْرَاقُكَ فَضْلَ إِنَائِكَ ...»
👈اگر مسأله را خوب تصوّر کنی مبتلا به اسراف و تبذیری بسیار عمیقتر شده ای! استغفار کن! توبه کن! دیگر فرصت را از دست نده و اینها را بنویس! همین است که علممان برکت نمیکند: «إِنَّ مَعَ الْإِسْرَافِ قِلَّةَ الْبَرَكَةِ»
👈همین است که اگر با فیش برداری اقتصاد علمی نداشته باشیم رزقمان را پس زده ایم و دیگر با دعا هم کار حل نمیشود: «أَرْبَعَةٌ لَا يُسْتَجَابُ لَهُمْ أَحَدُهُمْ كَانَ لَهُ مَالٌ فَأَفْسَدَهُ فَيَقُولُ يَا رَبِّ ارْزُقْنِي فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَلَمْ آمُرْكَ بِالاقْتِصَاد»
باسمه تبارک و تعالی (۹۱۴)
«قدرتِ بخشیدن»
«آزمونِ بخشیدن»
«وَاعفُ عمَّن ظَلَمَکَ»
🔹روحی که دیگران را نمیبخشد بر دوش خود وزنه های خشم و کینه را نهاده. خود را سنگین کرده. کبوتر جانش را به قید و بند کشیده. سبکباری پر کشیدن و پرواز را دیگر ندارد. کسی که نمیبخشد در واقع خود را نمیبخشد. به خود اجازه ی سبک شدن و پرواز نمیدهد.
🔸گمان میکند بخشیدنش تنها به سود آن شخص دیگر است. ولی باید بداند مسأله این است که مبتلا به آزمونِ بخشیدن او شده است. امتحان نیز خالی از دشواری نیست. از همین روست که باعث رشد و تعالی انسان است.
🔹با بنده خدایی صحبت میکردم. دیدم هنوز بعد از سالها درگیر برخی مسائل شخصی با این و آن است. دوست داشت ببخشد ولی «قدرت بخشیدن» نداشت. وقتی او را دیدم متوجّه شدم بخشیدن خودش روح بزرگی میخواهد. خودش قدرت معنوی میخواهد. خودش نوعی طهارت میخواهد.
🔻نبخشیدن نشانه ی ضعف روح است. یعنی به همان اندازه هنوز توان پرواز ندارند. آری بخشیدن نشانه ی قدرت و سعه ی روح است🔺
🔸کسی که نمیبخشد بخشیده نمیشود. چون خودش نمیخواهد که بخشیده شود. خودش را مبتلا،و آلوده نبخشیدن کرده. نبخشیدن نوعی تعلّق است. حاضر نیست عبور کند. اگر در دستور قطعی دینی آمده که: «وَاعفُ عمَّن ظَلَمَکَ» منظور این نیست که تنها به مصلحت ظالم توجّه شده باشد. پیش و بیش از آن ناظر به مصلحت خود انسان مظلوم است.
🔹انسان مظلوم در واقع با مظلوم بودنش امتحان میشود. آیا توان بخشش و صعود را دارد یا نه! آری:
📖«عَلَيْكُمْ بِالْعَفْوِ فَإِنَّ الْعَفْوَ لَا يَزِيدُ الْعَبْدَ إِلَّا عِزّاً فَتَعَافَوْا يُعِزَّكُمُ اللَّه»
باسمه تبارک و تعالی (۹۱۵)
«کشیدن دندان محبت دنیا»
🔹برای کشیدن دندان عقل به دندانپزشکی مراجعه کردم. آمپول سِر کننده زد و زمانی منتظر ماندم تا اثر کند. حسابی که سر شد شروع کرد. همینطور محکم میکشید و سر من هم تکان میخورد تا آن را از جایش درآورد! بعد به پرستار گفت نیاز به جرّاحی نبود!😬😒
🔸اینطور که ایشان میکشید تا این دندان را در بیاورد اگر این سر کننده را نمیزد احتمالا طوری میشد که خیلی درد وحشتناکی داشت. تصوّرش هم دردآور بود.
💡به ذهنم خطور کرد برای کشیدن دندان حبّ دنیا که رأس همه ی خطاها و معصیتهاست چه میخواهی بکنی؟! کاش پزشکی حاذق پیدا میکردی و این دندان را هم میکند و خلاصمان میکرد😔
👈ولی مگر میشود این تعلّقاتی که در جانمان ریشه دوانده را یکی یکی قیچی کرد؟! اصلا سختی جان دادن در همین کشیدن دندان دنیاست که عصبش در همه ی وجودمان ریشه دوانده! حالا مگر به این راحتی ها میشود با ریاضت کشیدن اینها را کشید؟
💡به دلم افتاد برای کشیدن دندان حب الدنیا هم باید سِر کننده اش را بزنی! ولی میدانی با چه سر میشود؟! یکی از این سر کننده های خوب یاد مرگ است. ولی محبّت اثرش بیشتر است:
💖«الهِي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَانْتَقِلُ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِي وَقْتٍ ايْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ»💖
🔹حقیقتا محبّت اکسیر است. اگر دستت از محبّة الله کوتاه است از محبّة اولیاء الله شروع کن. در میان آنها هم از حبّ الحسین شروع کن. تذکرة الاولیاء یا همان مقتل الحسین را بخوان. وقتی دلت را برد آن وقت توان تحمّل این درد وحشتناک را خواهی داشت. شهدایمان با این نیرو بود که یک شبه ره صد ساله ی کندن این دندان را رفتند
باسمه تبارک و تعالی (۹۱۶)
«علم نافع»
👈یکی نوشته بود:
«یه ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ...
ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ
ﺍﺯ کتانژانت ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﮑﺮﺩﻡ!
پَر پَر بشی ریاضی✋😂»
🔹راستی آیا بعد از عمری که از ما گذشت دیگر وقتش نرسیده دمی هم علم نافع بیاموزیم؟! گوشی که فهمیده از چه عوالم پاکی به این اسفل سافلین هبوط کرده و از چه نیستانی ببریده شده دیگر هر چیزی نمیشنود: «وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ» و افسوس از عمری که بیهوده گذشت ...
از زندگیانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
گوش زمین به ناله ی من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
🔸شنونده عاقل است. غرضم این نیست که این علوم را نیاموزیم. چیزی که میگویم حتّی شامل الهیّات و اخلاقیّات و فقهیّات هم میشود. نکند بعد از عمری سواد آموزی آخر الامر چیزی بیرون بیاید که ذوق نکند که: «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلا»
🔹بعد از سالها عطش علم آموزی و چشیدن وادی های مختلف به این باور رسیده ام که صادقانه بگویم هر تلاشی اگر آخر الامر ما را به انس و تواضع و دلدادگی نسبت به قرآن کریم و کلام نورانی آن انوار پاک عرش نشین صلوات الله علیهم اجمعین نزدیک نکرد برای ما علم غیر نافع و تلبیس ابلیس شقی بود.
🔹در هر کاری هستیم و هر چه می آموزیم این ذکر و دعای مبارک را حفظ کنیم و زیاد بخوانیم. تلاشهایمان را در قالب آن ببینیم و معنا کنیم:
📖«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اكْفِنِي مَا يَشْغَلُنِي الِاهْتِمَامُ بِهِ، وَ اسْتَعْمِلْنِي بِمَا تَسْأَلُنِي غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَيَّامِي فِيمَا خَلَقْتَنِي لَه»
باسمه تبارک و تعالی (۹۱۷)
«تواضع بیشتر علامت معنویت راستین و میوه ی عبادت واقعی»
👈جایی نوشته بود:
«نمیدونم چرا هر وقت پدال مازراتی رو فشار میدم ...
پام از زیر پتو میزنه بیرون😂😂😂»
💭به یاد این فراز از دعای ابوحمزه افتادم که:
📖«ما لِي كُلَّما قُلْتُ: قَدْ تَهَيَّأْتُ وَ تَعَبَّأْتُ ... أَلْقَيْتَ عَلَيَّ نُعاساً إِذا أَنَا صَلَّيْتُ ... ما لِي كُلَّما قُلْتُ: قَدْ صَلُحَتْ سَرِيرَتِي، وَ قَرُبَ مِنْ مَجالِسِ التَّوَّابِينَ مَجْلِسِي، عَرَضَتْ لِي بَلِيَّةٌ أَزالَتْ قَدَمِي، وَ حالَتْ بَيْنِي وَ بَيْنَ خِدْمَتِك»
✔همانطور که فشار دادن پدال ماشین گران قیمتی مثل مازراتی برای ماها نشانه ی خیال بافی است و باید آن را در خواب دید فشار دادن پدال أنانیّت و عجب و تکبّر در محضر خداوند متعالی نشانه ی خیال بافی است و باید آن را در خواب دید! هیچ نسبتی با واقعیّت ندارد.
🔻معنویّت واقعی و نه تخیّلی یک ملاک قطعی و بسیار مهم دارد. اینکه هر چه بیشتر میشود انسان را متواضعتر میکند. انسان را از خودش گرفته و مدام او را از توجّه به خودش دور و دورتر میکند! چون میخواهد او را به آن لحظه ی ناب خود ندیدن نهایی و آن فنای کلّی و طلوع سلطان معرفت و ظهور حقیقت آن نسبت شریفه ی الهیّه و ذوق حقیقت فقری نزدیک و نزدیکتر کند🔺
✔آری پلکان تقرّب و معنویّت صحیح بالا رفتن از مراتب تواضع و دورتر شدن از قعر ظلمات تکبّر و خود دیدن است.
✋راستی مگر میشود انسان مراتب تقرّب را طی کند و مدام متواضعتر نشود؟! مدام از خودش غروب نکند؟! رفقا هر جایی دیدیم عبادتی برایمان عجب و تکبّر آورد بدانیم اصلا عبادت نبود! رجس شیطان بود.
باسمه تبارک و تعالی (۹۱۸)
«عظمت تاریخ اسلام»
«به تاریخ اسلام مانند قرآن و حدیث اهمیت دهیم»
🔹از اوایل طلبگی علاقه ی خاصّی به مطالعه ی تاریخ داشتم. شاید بیشتر از روی کنجکاوی بود و یا پیدا کردن یک سری اطلاعات در مورد شخصیتهای ممتاز و محبوب اسلامی. ولی خداوند متعال توفیق داد و کم کم فهمیدم نه! داستان خیلی عمیقتر از این حرفهاست.
✔اساسا باید به تاریخ اسلام وزنی مانند وزن قرآن و روایات داد. ما معمولا یاد گرفته ایم که منبع و مرجع اساسی دینی قرآن و حدیث است. ولی باید به این دو تاریخ را هم افزود.
👈تاریخ پیامبر و اهل بیت علیهم السلام خیلی عظمت دارد. مناسبتهایی با این انوار پاک رخ داده و رفتارهایی را دامن زده که باید وجب به وجبش را با دقّت مرور کرد. اینها دیگر در ظاهر در قرآن و حدیث نیست. با نگاه تاریخی باید این بعد از نورانیّت آن انوار پاک را دریافت کرد.
👈اهل بیت علیهم السلام برای رقم زدن و خلق این تاریخ هزینه ی هنگفتی پرداخت کرده اند. دریایی از نکات است که هنوز بسیاری از آن بکر مانده است.
👈رفقا طوری تاریخ را بخوانیم که گویا همین الآن در صدر اسلام و زمان اهل بیت علیهم السلام زندگی میکنیم. طوری تاریخ بخوانیم که گویا همه ی وقایع زمانمان را با نوعی ارجاع و تأویل تاریخی معنا میکنیم. احساس کنیم مدام دارد تکرار میشود.
👈وقتی تاریخ میخوانیم تا اندازه ای امور را از آن بستر اوّلیه اش اگر تجرید و تقشیر کنیم میبینیم همیشه در حال تکرار است. راستی ما الآن چه نقشی را داریم بازی میکنیم.
⬇
👈آیا جزء مرتدّین و اصحاب سقیفه ایم؟! آیا از آن زهّاد و عبّاد طرفدار خلفاء هستیم؟! آیا از آن علمای بستر حاکم هستیم؟! آیا از مردم عادی هستیم؟! آیا از طرفداران امیر المؤمنین هستیم یا از قاسطین و ناکثین و مارقین؟! آیا مشغول زندگی خودمان هستیم یا در قافله ی حسینی یا از لشگر عمر سعد یا از مردم کوفه یا از توّابینیم؟!
🔹اگر تاریخ را اینطور زنده نخوانیم از منبعی بسیار بزرگ محروم شده ایم. مدام نگوییم قرآن و روایت. تاریخ اسلام خودش چیز کمی نیست. بُعدی دیگر از نورانیّت را در خود جلوه داده است. همانطور که باید قرآن خواند و روایت خواند باید تاریخ اسلام را هم با عنایت و دقّت خواند.
✔ولی با این درک انسان شناسانه و جامعه شناسانه که اینها تعیّنهای همین انسانی است که در خودمان و جامعه ی خودمان با آن مواجهیم!
👈تخیّلی تاریخ نخوانیم! آن را از حیّز انتفاعش ساقط نکنیم! اگر برخی قرآن خواندنشان از حنجره شان بالاتر نمیرود و قرآن آنها را لعن میکند در تاریخ هم همینطور است.
👈چه بسیاری که تاریخ خواندنشان گویا بر گوش کر خواندن است. چه بسیاری که بر سر روضه ی امام حسین گریه کرده اند و خودشان در عالم باطن از لشگر عمر سعد بوده اند.
⚪طوری تاریخ را بخوانیم که در هر زمانی انتظار داشته باشیم که الآن آن نقشها را چه کسی دارد بازی میکند؟! اگر اینطور بشویم یعنی کم کم داریم وارد دنیای با عظمت تاریخ میشویم. آن وقت است که مختصّات خود را در پهنه و جغرافیای تاریخی یافته و میفهمیم در چه جریانی قرار گرفته ایم. میفهمیم راه به چه سمتی پیش گرفته ایم. همه ی امور معنای دیگری برایمان پیدا میکند.
👈راستی رفقا الان در زمان ما اگر با همین دنیا و تعیّنات حیات نوین بشری باز امیر المؤمنین و شیخین و معاویه و ... می آمدند و میخواستند نقش خودشان را دوباره ایفا کنند چگونه میشد؟!
🚫اگر تا کنون به این پرسشها عمیقا فکر نکرده ایم یعنی هنوز وارد دنیای واقعی تاریخ نشده ایم.
🔻آری تاریخ را باید زندگی کرد. تاریخ را باید تاریخ خواند. به این نسبت اضافی تاریخ به ذوات نورانی باید عنایت ویژه ای داشته باشیم. تاریخ زید و عمرو که نیست! تاریخ رسول الله است! تاریخ امیر المؤمنین است. خیلی با عظمت است. انسان باید با دید عظمت به آن نگاه کند. گویا احساس کند یک عقل عرش نشین و قدسی خود را پایین کشیده و میخواهد اینبار خودش در این سرا نقش بازی کند. همه اش نکته است. همه ی مناسبتهایی که در مواجهه با ایشان رخ میدهد دیگر معنای عظیمی پیدا میکند🔺
✋برخی طوری تاریخ میخوانند و حتّی به شکل جزئی و تخصّصی که شبیه کسی است که خودرویی بسیار پیشرفته خریده ولی سوارش نمیشود. گویا نمیداند که باید با آن حرکت کرد و به مقصدی رسید. یا شبیه کسی که نان را بر شیشه ی عسل میکشید و میخورد!
🔹اصلا اگر در قرآن کریم دقیق شویم متوجّه میشویم که بخش قابل توجّهی از قرآن همین تاریخ است. برایمان قصّه میگوید. سرگذشت بنی اسرائیل را میگوید. تا حالا فکر کرده اید چرا اینگونه است؟! اگر آنها قومی بوده اند که منقرض شده اند پس چرا من باید احوالات آنها را بدانم؟!
👈آیا جز این است که اینها برای ما هم تکرار میشود. همه ی داستانهای موسی و نسبتهایی که این ذات نورانی با پدیده ها برقرار کرد باز هم تکرار میشود؟!
👈همین است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در احادیث معتبری از آن پرده برداری کرد که والله وجب به وجب و متر به متر آنچه بر بنی اسرائیل گذشت بر امّت من هم خواهد گذشت.
👈دیگر انسان عادت میکند تاریخ اسلام را با تأویل به تاریخ بنی اسرائیل بفهمد و رمزگشایی کند. درک بسیاری از امور برایش آسان میشود. به راحتی دیگر میتواند از شبهه ای مانند ارتداد صحابه عبور کند.
👈تازه میفهمد چرا پیغمبر صلی الله علیه و آله به امیر المؤمنین فرمودند تو هارون من هستی! همانطور که تاریخ اسلام مهم است تاریخ بنی اسرائیل هم خیلی مهم است.
👈قدر تاریخ را بدانیم. به آن وزنی در حدّ قرآن و روایات بدهیم. حقایق بسیاری را اساسا باید در جلوه گاه تاریخی اش درک کرد. بسیاری از شبهات را تاریخ پاسخ میدهد. باید منطق فهم تاریخی را استنباط و استخراج کرد.
👈این اصول فقهی که میخوانیم چندان به درد استنباط تاریخی نمیخورد. چون چندان به تاریخ از منظر منبع بودن نگاه نشده است. داستان تاریخ بسی عمیقتر از صرف این است که بگوییم فعل لسان ندارد و حجّت نیست. گاهی لسانی دارد که از دهها دلیل لفظی قوی تر است. خیلی چیزها را حل میکند.
باسمه تبارک و تعالی (۹۱۹)
«فیش برداری» (۴)
«بیرون رفتن از زندان شرطها برای یک فیش برداری موفّق و مفید»
«ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»
🔹یکی از اموری که فیش برداری ما را با اختلال مواجه میکند قرار گرفتن در زندان شرطها است (بذل الخاطر ۵۰). بسیاری به خاطر شرطی سازی های بی سبب خودشان را از امواج بسیاری از فیشهای ناب محروم میکنند.
🚫عادت کرده اند تنها مطلبی در موضوعی خاص و آن هم در شرایطی خاص مثل اینکه پشت میز کار یا در حال مطالعه یا سر کلاس درس باشند آن را دریافت کنند و بفهمند!
✔یک فیش بردار قهّار کسی است که خودش را از زندان این شرطها رها کرده. طوری خود را تنظیم و تربیت کرده که هر مطلب مفیدی را در هر زمینه ای از هر کسی در هر شرایطی بیاموزد. از یک بچه یا یک تصویر یا یک کارتون یا روزنامه یا سر سفره ی غذا یا معاشرت با دوستان یا ... .
✔تور شکار فیشهای خوب آزاد کردن انتظار از شرطها و پیدا کردن یک تواضع واقعی است. اینکه انسان درونش را مانند یک کاسه ی گدایی تمییز کرده و رو به آسمان نگاه دارد که در اثر مواجهه با پدیده ها معلّم غیب هر چیزی که خودش صلاح میداند در آن بیاندازد.
🙏زبان حالش با یک فروتنی و افتاده حالی این است که: «ربِّ إنّی لما أنزلتَ الیَّ من خیرٍ فقیرٌ» و چون این گونه است غرور هم که مایه توقّف است سراغش نمی آید و مدام پیش میرود. میفهمد اینها از خودش نیست.
👈همین میشود که همه جا برایش کلاس درس میشود. اشیاء با او به نطق می آیند و او هم آنها را استنطاق میکند.
⬇️
👈همین روحیه بسیار قوّت استنباط گری شخص را بالا میبرد و این قدرت و قوّت سرمایه ی بسیار بزرگی برای بررسی های قرآن و حدیثی و تاریخی میشود. دلالتهایی را دریافت میکند که دیگران فرسنگها با درکش فاصله دارند. قرآن خواندن انسان را عوض میکند و عجیب انسان را اهل تدبّر میکند. حالا اینها دیگر امتدادهای دیگر این روحیه ی فیش برداری و تقیید العلم است که فعلا در صدد بیانش نیستم.
🔹چه بسیاری را دیده ام که به خاطر همین زندان شرطها از مطالب بسیار مهمّی محروم میشوند. زمانی بود که تدریس میکردم. مطالبی که برایم بسیار مهم بود ولی خیلی ارزان و سریع در اختیار آنها قرار میدادم میدیدم در این مخاطبین اصلا اثر نمیکند! متوجّه شدم اینها خود را تربیت نکرده اند که همه چیز را متواضعانه بگیرند. مشکلی اخلاقی دارند.
🚫خودشان را شرطی کرده اند که فقط مطلب خاصی را در فضای همان دانش و تازه آن هم در مورد همان بحث و همان مطلب بیاموزند! به خاطر همین به خودشان اجازه میدادند که از مطالب بسیاری که بسیار مهمتر از موضوع بحثشان هم بود راحت عبور کنند و اصلا به آنها توجّه نکنند! شاید گمان میکردند بعدا زمانی میرسد که اینها را می آموزند ولی من میدانستم اینها را دیگر عادتا نخواهند شنید!
💭یادم هست وقتی درس خارج فقه و اصول شرکت میکردم به خاطر همین روحیه ی فیش برداری آنچنان غرق خفایا و زوایا و روش و ورود و خروج و نوع تصوّرات ظاهر و پنهان بیان آن استاد بزرگوار میشدم که تنها چیزی که برایم مهم نبود اصل بحث ایشان بود.
👈گاهی اصلا نمیدانستم سر چی بحث دارد میشود و اگر کسی میپرسید با خجالتی میماندم چه بگویم! فقط کارم روانکاوی شیوه ی تفکّر علمی ایشان و فیش برداری از ادوات تصوّری و تصدیقی کار ایشان و این قبیل کارها بود.
👈اصلا برایم مهم نبود چه نتیجه ای قرار است بگیرند و یا فتوایشان چه میشود. آنها را کار خودم میدانستم. کسی که این روحیه را داشته باشد برداشتهای بسیار زیادی خواهد داشت. حتّی از کلاسهایی که در ظاهر چندان قابل استفاده نیستند.
🔹همین حالت تواضع و فروتنی ناشی از این نوع فیش برداری متواضعانه و بیرون از زندان شرطهاست که به مرور انسان را وارد عالم جدیدی از لطافتهای دریافتی میکند. روح حسّاسی نسبت به دقایق و ظرایف و نفحات علمی پیدا میکند. نکته سنج میشود. چون عطش دارد و احساس نیاز دارد و خودش را نبسته و باز نگاه داشته و از هرگونه تعصّبی کنار کشیده زود فوائد و نکات جدید را بو میکشد و میگیرد.
👈شاید دیگران اصلا نفهمند ولی او میفهمد و قدر میداند. آدم را اجمالا وارد حالتی از یقظه ی علمی میکند. نوعی حالت خافضة رافعة برایش پیدا میشود! انسانهایی که قبلا برایش برجسته نبود میبیند بسیار قابل استفاده و پر فائده اند ولی انسانهایی که قبلا برایش اعجاب آور بود به مرور می فهمد چیز خاصی ندارند و بیشتر از امور غیر علمی آنها منفعل بوده!
🔹این نوع فیش برداری بیرون از زندان شرطها به مرور انسان را به فضایی دیگر از عالم علوم رسمی میکشاند! فضایی بکر و ناب! حقیقت آن است که آنچه ما می آموزیم مانند آبی روان شده در قالب ساختارها و جدولهایی خاص است. عالم علم نکات و محصولاتش را در قالب بسته های خاصی برجسته کرده و در اختیار مشتریانش میگذارد.
👈ولی بسیاری از نکات علمی است که با نگاهی فراساختاری میتوان آنها را دید و شکار کرد. بسیاری از نکات است که اصلا قرار نیست با طرّاحی کنونی و ساختارهای علم ورزی موجود به چشم بیاید.
👈ولی یک فیش بردار قهّار از موضعی دانش را رصد میکند که دیگر این ساختارها و کلیشه ها و جبرها و شرطهای مخفی نیز فرو ریخته و چیزهایی را میفهمد که قرار نبود اصلا اینها را بفهمد! از جبر کتابها و مقاصد گویندگان خارج میشود و در فضای بسیار پهناورتری با عالم دانش مواجه میشود.
🔹یکی از حالات خوبی که فیش برداری در این سطحی که عرض کردم در انسان ایجاد میکند این است که او را از شیطانی به نام کمال گرایی افراطی نجات میدهد. یادم می آید زمانی طوری بودم که دوست داشتم همه چیز را کامل بفهمم و الّا دوست نداشتم اصلا بفهمم! مثلا اگر نکته ای را در یک سخنرانی یا یک کتاب میدیدم که جالب است میگفتم بعدا از ابتدا میخوانم تا به آن برسم و همه را بفهمم!
✋همین من را مدام محروم میکرد. تا اینکه فهمیدم این نوعی تکبّر و خود برتر بینی است. همین است که باعث حرمان است.
👈دیگر به مرور یاد گرفتم که در برابر عروس پر ناز و کرشمه ی علم متواضع باشم و الا میرود که برود! تا حدودی یاد گرفتم هر چیزی هر زمانی آمد آن را رزقی آسمانی بدانم که شاید دیگر نیاید و زود آن را سعی کنم بفهمم و ثبت کنم.
👈دیگر دغدغه ی اینکه خیلی چیزها را نخواندم و بلد نیستم را چندان ندارم. نوعی ناشکری بود. حالا به خاطر اینکه خیلی چیزها را بلد نیستی که نباید این نکته ای که الآن آمده را از دست بدهی و قدرش را ندانی!
⬇⬇