باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۷)
«بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۱)
🔻«شیعه با وجود ادله قوی در اثبات امامت چوب روایت ضعیف خود از علل انحراف صحابه را میخورد»🔺
🔹اسلام از همان ابتدا یک دو راهی بزرگ دارد. یکی به سمت غدیر میرود و دیگری به سمت سقیفه. دو راهی که با هم قابل جمع نیستند. ولی در واقعیّت هم غدیر رخ داده و هم سقیفه. چگونه وقوع این دو واقعه که حدود ۷۰ روز فاصله داشتند را توجیه کنیم؟! شیعه غدیر را متن میگیرد و سقیفه را انحراف و ارتداد و کفر و نفاق صحابه! سنّی سقیفه را متن میگیرد و غدیر را حاشیه ای برای بیان برخی مواعظ کلّی و وصایای نهایی و رفع برخی سوء تفاهم ها! این خلاصه و اجمال ماجراست.
👈بحث میان شیعه و سنّی بر سر این امر رفته که آیا واقعا امیر المؤمنین علی علیه السلام را پیامبر اکرم به عنوان خلیفه نصب کرد؟! اینجاست که شیعیان به دنبال مفهومی به نام نص و زنده کردن یاد و خاطره ی غدیر و مانند آن رفته اند و به قول کمیت:
النص فی یوم الغدیر جلی
فدعوا العناد فما الصباح خفی
☑ولی وقتی دقّت کنیم متوجّه میشویم شبهه ی اصلی میان شیعه و سنّی اصل ثبوت نصّ بر خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام نیست. بلکه تالی فاسد بزرگ آن از منظر سنّی هاست. آن هم اینکه ثبوت چنین نصّی به معنای ارتداد صحابه و ضلالت و کفر عامّه است. چیزی که هضمش بسیار سنگین بوده و این همان عمق «شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه» است.
👈در جای خود به ثبوت رسیده که دلالتها بسیار متاثر از پیش فرضها و انتظارات بوده و تا با مزاجی معتدل سراغ درک حقیقت نرویم اینطور نیست که حقیقت به سادگی قابل درک و روشن برایمان جلوه کند.
⬇
👈در واقع با بررسی عمیقتر ماجرا متوجّه میشویم مسأله ی اصلی اثبات خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام نیست بلکه مسأله ی اصلی این است که چنین چیزی چگونه با وقوع سقیفه و پذیرش ابوبکر به عنوان خلیفه توسّط صحابه و مسلمین قابل جمع است؟! به قول عطّار در منطق الطیر:
کی روا داری که اصحاب رسول
مرد ناحق را کنند از جان قبول
یا نشانندش به جای مصطفا
بر صحابه نیست این باطل روا
تا کنی معزول یک تن را ز کار
میکنی تکذیب سی و سه هزار
✔شیعه در اینجا چون از ابتدا تاریخ را از دریچه ی اهل بیت علیهم السلام و مظلومیّت و فضائل آنها دیده و علقه و انس و محبّتی نسبت به صحابه ندارد، عمق این استبعاد را چندان درک نمیکند. همین است که در جمع میان غدیر و سقیفه به راحتی میگوید خب صحابه و مسلمین دیروز دیگر با رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دچار هوای نفس و نفاق و کینه و کفر و ارتداد شدند! گاهی هم گفته میشود تابعین و اهل سنت هم در باطن کافر بوده و اهل نجات نیستند. طبیعی است که خیلی شیعه از این بیان دردش نمیگیرد و به مواضع خلل و اجمال و غیر عقلایی بودنش توجهی نمیکند. مخصوصا اینکه این بیان با ظاهر برخی روایات تطابق دارد.
👈اگر اثبات کنیم مسأله ی اصلی کیفیت جمع غدیر با انحراف بزرگ صحابه است در مرحله ی بعدی به این نتیجه میرسیم که مسأله ی مهم برای شیعه در بحث با عامّه ارائه ی یک تقریر قوی و منصفانه در بیان وجه انحراف امّت اسلامی است.
👈ما به عنوان یک شیعه هرگز لازم نیست از مدّعای اصلی خود در حقانیت غدیر و بطلان سقیفه کوتاه بیاییم ولی باید بدانیم تقریر و روایتی که از وجه انحراف امّت داریم عمدتا مربوط به حیطه ی بحث و نظر خود ماست و امری است که قابل نقد و پیشرفت است. میتوانیم در عین داشتن مدّعای یکسان تقریری غیر واقعی و غیر منصفانه از انحراف صحابه ارائه کنیم و یا تقریری واقعی تر و منصفانه تر از آن ارائه کنیم که و لا یجرمنکم شنآن قوم علی ألا تعدلوا.
👈با این تفاوت که تقریر و روایت غیر واقعی و غیر منصفانه باعث تشنیع و نقد بوده و میتواند اصل مدّعای ما را هم مخدوش کند. ورای لزوم تحقیق حقیقت ماجرا مقتضای تألیف قلوب نیز همین است که سعی در فهم واقعیات نهفته در این انحراف بزرگ کنیم. هرگونه سعی منصفانه در جهت رسیدن به حقّ و واقعیّت باعث تقریب میشود چون حقیقت خود بزرگترین عامل تقریب میتواند باشد. شیعیان میتوانند از مدّعای خود کوتاه نیایند ولی از روایتشان از انحراف امّت اگر دچار معایبی است کوتاه بیایند!
👈از اینجاست که با دقّت در تاریخ مباحثات میان شیعه و سنّی میتوان ردّ پای تقریری ضعیف و غیر واقعی را در روایت وجه انحراف عامه در سقیفه رصد کرد که باعث نوعی انسداد بحث میان شیعه و سنّی شده است. تشنیعات وارده بر همین روایت است که مدّعای اصلی شیعه را با وجود قوّت براهین و شواهد به حاشیه برده است.
👈قوام این روایت ضعیف که در نزد عامّه به شکلی معرّف رافضه و امامیه دانسته شده بر کفر و نفاق و ارتداد جمهور صحابه از مهاجرین و انصار و در ادامه ضلالت و کفر عامّه بنا نهاده شده است. در حالیکه اثبات اصل مدّعای شیعه که اثبات حقانیت غدیر و بطلان سقیفه است لزوما نیازی به این امور ندارد.
👈در اینجا باید بین سه چیز همواره تفکیک نمود؛ یکی اعتقاد بدنه ی مذهب و دیگر اعتقاد بعضی از علماء شاخص و معروف مذهب و در انتهای اعتقاد موجود در آیات و روایات.
☑با توجّه به آنچه گذشت روشن میشود که مسأله ی اساسی ارائه ی روایت و تقریری منصفانه و واقعی از زمینه های عدول از غدیر به سقیفه است. امری که وهم پسند و باور پذیر باشد. تقریری که قوامش بر نگاهی بد بینانه و دور از واقعیّت از فضائل صحابه و واقعیّات مرتبط با آنها نباشد. اگر بتوان دست از غدیر نکشید و در عین حال تقریری باور پذیر از انحراف امّت و در ادامه امکان نجات و سعادت اجمالی برای آنها با طرح ولو نوعی استضعاف برای آنها باز کرد گام بلندی در تقریب و هدایت برداشته ایم.
☑برای بحث با یک سنّی و باور پذیر کردن نصّ غدیر به جای بحث از خود غدیر و دیگر نصوص و ادلّه ی عقلی برای اثبات موضع شیعه باید فکری برای شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه کرد. ولی مع الأسف باید اذعان کرد که متکلّمین ما عمدتا به جای ارائه ی تقریر منصفانه و واقعی در بیان وجه انحراف امّت که رافع استبعداد این ارتداد باشد به طرح ادلّه ی عقلی و نقلی برای اثبات اصل خلافت پرداخته اند! در حالیکه مانع اصلی از پذیرش آنها در واقع این لازمه ی خطیر است.
☑به عبارت دیگر بهتر بود به جای پرداختن به مقتضی به رفع موانع پذیرش غدیر میپرداختند. در چنین مواجهه ی اجمالی و غیر باحثانه در زمینه شبهه ارتداد صحابه طبیعی است که پاسخ های سطحی و کلّی و اجمالی به این شبهه داده شده است. پاسخهایی مانند تأکید بر نفاق و کینه و کفر صحابه که به جای رفع این شبهه باعث دامن زدن بیشتر به آن شده است.
⬇⬇
🔹به صورت کلّی سه چیز باعث شده شیعه در رفع گردنه ی مهم شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه چندان موفّق ظاهر نشود. نتواند تقریر قوی و پیشرفته ای از این امر ارائه کند یا آن را رواج دهد:
1⃣یکی ظاهر برخی روایات که مؤیّد نوعی تحلیل کلّی و اجمالی در این زمینه است.
2⃣دیگر هم روحیه ی برائتی و حبّی برخی از شیعه که نوعی ناراحتی از صحابه را در وجودشان نهادینه کرده است.
3⃣دیگر هم خود علماء عامّه است که به دلیل تشنیعات واضح وارده بر این تقریر ضعیف بیشتر دوست داشتند مذهب شیعه را با همین تقریر ضعیف پیرامون انحراف امّت در سقیفه گزارش کرده و آن را دلیلی بر بطلان اصل مدّعای شیعه تلقّی نمایند.
👈بررسی تاریخی اینکه چطور این تقریر در جامعه ی شیعه رواج یافته بحث مفصّلی میطلبد. اینجا مجال نوشتنش را ندارم. ولی رگه های واضح آن همواره بین شیعیان وجود داشته است. در حدیثی صحیح در کافی زراره همین رویکرد بسیار تند را نسبت به عامّه بیان میکند.
👈امام صادق علیه السلام ضمن ردّ این نوع نگاه افراطی که قائل به کفر و عدم نجات برای جمهور امّت اسلام است آن را «هذا قول الخوارج» دانسته و کلام محمّد بن مسلم را در این زمینه صحیح میداند که معتقد بود نه تنها اگر کسی حق را نداند نباید تکفیر شود بلکه اگر حق به او گفته شد ولی بدون اینکه استکباری داشته باشد آن را به هر دلیلی نتوانست درک کند باز هم نباید تکفیر شود!
🔹تتبّع بنده در کتب کلامی نشانگر آن است که اوّلین بار گویا این تقریر ضعیف و افراطی در زمینه ی ارتداد صحابه توسّط هشام بن حکم در فضای علمی کلامی تثبیت شد. هشام هم به نوعی چهره ی رافضه و امامیه شناخته میشد. قاضی عبد الجبّار معتزلی در تثبیت دلائل النبوة کلام هشام بن حکم را نقل کرده که بعد از نقل مذاهب گوناگون در مورد سقیفه و تلاش اجمالی برخی از شیعه برای نوعی تقریب و توجیه کار صحابه میگوید:
👈به نظر من [هشام بن حکم] اینها همه باطل است و به خاطر ترسیدن از برائت جویی از شیخین و عثمان و مهاجرین و انصار گفته شده! اگر آنها هم مانند من آنها را میشناختند از همگی برائت میجستند!!!
👈همین موقف توسّط ابن راوندی و ابو عیسی ورّاق ادامه پیدا کرده و در کتب کلامی به عنوان تقریر و روایت امامیه از سقیفه اعلان شد! کتبی مثل الانتصار خیّاط معتزلی و مغنی قاضی عبد الجبّار و مقالات اشعری و ... . مثلا قاضی عبد الجبّار در تثبیت دلائل النبوّة میگوید:
👈عقیده ی امامیه و رافضه آن است که ابوبکر و عمر و عثمان و بدریون و مهاجرین و انصار و تابعینی که اسلام را گسترش داده و ملوک فارس و روم و ترک و... را مسلمان کردند خودشان کفار و مشرکینی دنیا پرست بودند که غیرت دینی نداشتند و قرآن را تغییر داده و نصوص را کنار گذاشته و شریعت را در طهارت و اذان و نماز و مواقیت و روزه و مواریث و نکاح و طلاق و... تحریف کردند!!!
👈روشن است که ارائه ی چنین تصویر صحابه ستیزی از شیعه و امامیه چقدر میتواند باعث خراب شدن صحنه ی بحث و به حاشیه رفتن اصل ادّعای شیعه باشد.
✔اگر بخواهم مثالی با اندکی مبالغه برای به چشم آمدن مقصود عرض کنم اینگونه میگویم: فرض کنید شخصی میبیند که راهی که به بالای کوه میرود به دره ای ختم شده و انسانها در آنجا به دره می افتند. وقتی به پایین کوه می آید ماجرا را برای بقیه میگوید ولی در پاسخ به اینکه پس چرا مردم مدام دارند از این راه میروند به جای پاسخ به این شبهه که مثلا مردم آن دره را ندیده و یک دفعه به آن سقوط میکنند بگوید چه میدانم؟! لابد مردم به خاطر لجبازی یا تمایل به خودکشی یا ... خودشان را دوست دارند به دره بیاندازند!!! همین تقریر تخیلی و غیر واقعی باعث میشود که اصل حرف او هم مقبول واقع نشده و به او گوش ندهند.
👈در اینجا هم اصل مدعا ثبوت خلافت امیر المومنین در غدیر است. اگر از ما پرسیده شود که پس چرا مردم در سقیفه سراغ شخص دیگری رفتند اگر صرفا بگوییم هوای نفس آنها را گرفت و دچار کینه و حسادت شدند یا کفر و نفاق پنهانشان را نشان دادند روشن است که هرچند در برخی صدق کند ولی پاسخی قانع کننده و جامع نبوده و چنین روایت ضعیفی اصل مدعا را نیز در روان افراد مخدوش میکند. مخصوصا افرادی که از قبل محبت خاصی به صحابه و تاریخ آنها داشته و با ذکر فضائل و مناقب آنها تربیت شده اند.
⬇⬇⬇
👈طرح تقریر و روایتی قویتر از انحراف امّت در سقیفه به شکل علمی توسّط فرق زیدیه دنبال شد. این امر هم علل خودش را دارد. عللی مانند عدم قول به خبث باطنی شیخین و یا اعتقاد به مشروعیّت خلافت شیخین علی رغم حقانیت غدیر و... که باعث ارائه ی تقریرهای دیگری در زمینه ی بسترهای انحراف میشد که برای عامّه باور پذیرتر بود.
👈از اینجاست که زیدیه قرابت بیشتری به عامه داشته و اساسا رافضه آنها را در بر نمیگرفته است. در کنار زیدیه برخی از معتزله مایل به تشیع نیز تلاشهایی در زمینه ی رفع استبعاد ارتداد صحابه داشته اند. البته عمدتا در فضای اثبات افضلیت امیر المؤمنین و بیان زمینه ی های عدول از ایشان به شیخین. یکی از این افراد ابو جعفر اسکافی است.
🔹گذشته از مباحث زیدیه و متشیّعه از معتزله در زمینه ی انحراف امّت که به سبب ضیق مجال وارد بحث از آن نمیشوم در دنیای امامیه نیز تا کنون قدمهایی در زمینه ی ارائه ی تقریرهای قویتر برای عبور از شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه برداشته شده است. در رأس آنها میتوان از ابن قبه در کتاب الانصاف یاد کرد. ابن قبه که خود زمانی در شمار عامّه و معتزله بوده وقتی به امامیه میگرود سعی در تقریری قوی و پیشرفته از مدّعای امامیه در وجه انحراف امّت میکند که بعدا مورد تأیید و تشویق سید مرتضی در شافی و شیخ طوسی در تلخیص الشافی قرار میگیرد.
👈جالب اینجاست که ابن قبه وقتی تقریر خود را بیان میکند سریع ثمره ی آن را هم چیده و میگوید با این بیان دیگر آن تالی فاسدها و تشنیعاتی که به امامیه وارد میکردند از میان میرود و روشن میشود قبول ولایت امیر المؤمنین مستلزم قول به ارتداد و نفاق و عناد جمیع صحابه نیست.
👈خلاصه ی بیان ابن قبه هم این است که اساسا مسلمین منکر وجود و دلالت نصّ نبودند. مسأله این بود که مبتلا به شبهه و فتنه شدند. فتنه هم این بود که مسلمین و جمهور صحابه دیدند برخی از بزرگان صحابه از آنهایی که به آنها حسن ظنّ داشتند خلافت ابو بکر را پذیرفتند. آنها هم گمان کردند حتما دلیل موجّهی برای این کارشان داشته اند و فتنه ای بزرگ در گرفت و شرایط طوری شد که آنهایی هم که حقیقت ماجرا را میدانستند نمیتوانستند بیان کنند!
👈در ادامه گمان کردند روایت «الائمة من قریش» اختیار خلیفه را برای آنها مباح کرده و قول عامی است که به نوعی مقدّم یا ناسخ امر غدیر است و... .
🔹کلام ابن قبه پیشرفتی در این زمینه بوده و البته قابل نقد است ولی در هر حال ورودی به بحث پاسخ به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه است. دوّمین شخصی که دیدم تلاش برجسته ای در این زمینه از خود نشان داده ابو جعفر نقیب زیدی استاد ابن ابی الحدید معتزلی است که کلام او را در جلد ۱۲ شرح نهج البلاغة نقل کرده است. وی هم مقداری کلام ابن قبه را پیشرفت داده که حالا موضع نقل و بررسی آن نیست.
👈البته باز جسته و گریخته تلاشهایی برای تبیین بهتر این انحراف انجام شده است. مثلا مرحوم علامه طباطبایی در کتاب شیعه در اسلام با بیان لطیفی انحراف امت اسلامی را معلول دزدیده شدن رأی جمهور توسط برخی از صحنه گردانان دانسته و شروع این انحراف را به شکل سیاسی و نه صرفا اخلاقی و اعتقادی تقریر کرده اند.
👈آنچه بیشتر در این نوشته خواستم به چشم بیاید ضرورت بررسی تقریر و روایتی است که از مسأله ی ارتداد صحابه ارائه میدهیم. این امر را نباید با بیان ضعیف و اجمالی و غیر منصفانه و غیر واقعی خراب کنیم. اگر از این مرحله به خوبی و محکم عبور نکنیم به سادگی نمیتوانیم با عامّه در زمینه ی خلافت امیر المؤمنین بحث کنیم و یا برخی شبهات تاریخی را در این زمینه پاسخ دهیم.
👈حقیر به شکل تفصیلی بحثهایی در زمینه ی رفع استبعداد از شبهه ی ارتداد صحابه توفیق شده داشته باشم که ان شاء الله در نوشته های بعدی بخش خلاصه و مختصری از آن را ذکر خواهم کرد. اموری که در روایات به چشم میخورد ولی تا کنون تلاش گسترده ای برای اصطیاد و استنباط و تجمیع آن تا جایی که میدانم نشده است.
این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۸)
«بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۲)
«غول مرحله ی آخر و ابلیسی به نام استبعاد ارتداد صحابه»
«شیوع نامرئی انگاره ی استبعاد ارتداد صحابه در مباحث مختلف»
«تفاوت دو تعیّن عقلی در درک وقائع اسلام: عقل عامّی و عقل شیعی»
🔹وقتی علماء و اعاظم عامّه را روانکاوی علمی میکنیم میبینیم آن گردنه ای که همگی در آن در نهایت سقوط میکنند گردنه ای به نام حسن ظنّ به صحابه و استبعاد یا انگاره استحاله ارتداد آنهاست. به قول مرحوم سید علی خان در الدرجات الرفیعة: «استبعدت العامة أن یجتمع جمهور الصحابة علی الفسق و الضلال بل رأوا أنّ ذلک من المحال» مخصوصا برای آنها که دینشان بر اساس محبّت و توجّه به فضائل و مناقب صحابه بنا شده و معارف و منابعشان را از همین صحابه گرفته اند.
✋برای یک شیعه مانند سید مرتضی در کتاب الشافی در نقد قاضی عبد الجبّار معتزلی راحت است که بگوید: «لیس لحسن الظنّ مجال حیث یقع العلم»
👈ولی برای یک عامّی که اساس زندگی تاریخی و دینی و عاطفی اش بر این حسن ظنّ قرار گرفته این کلام هرگز به سادگی قابل هضم نیست. در جای خود هم به ثبوت رسیده که گرایشهای قبلیِ ما نقش بی بدیلی در تصدیقهای ما میتواند داشته باشد. از همینجاست که حکمای قدیم در بیان مراتب علوم، علم اخلاق را مقدّم بر علم منطق میدانستند.
👈با وجود چنین حسن ظنّی اساسا آن علم به سادگی ایجاد نمیشود. این حسن ظنّ قوی یا باعث تشکیک در اسناد و ادله میشود و یا باور به معارضات و قرائن منافی. در ادامه عقل جدیدی تاسیس میکند.
⬇
🔹سابقا ابیات عطّار نیشابوری را در تقریر شبههی استبعاد ارتداد صحابه آوردم. بیان تفصیلی اثر این شبهه در مطاوای کتب عامّه مجال مستقلی میخواهد.
🔻معمولا میان عامه در بحثها حرفی از استبعاد ارتداد صحابه زده نمیشود ولی پایه ی نامرئی و ستون خیمه ی اکثر مباحث است. اگر بحث خیلی داغ شود و دیگر به انتهای خودش نزدیک شود تازه این ابلیس بزرگ و این غول مرحله ی آخر خودش را نشان میدهد. تا قبل از این، ابلیس شیاطین دیگر را برای مبارزه با هدایت میفرستد ولی اینجا گویا خودش دیگر می آید🔺
👈مرحوم سید بن طاووس در کشف المحجة ماجرای مباحثه ی مفصّل خودش را با برخی از علمای عامّه نقل میکند که وقتی همه چیز به سود سیّد تمام شد در انتها طرف مقابل با گفتن اینکه با این وجود باز هم من حاضر نیستم بر آنچه سلف و صحابه عمل کردند طعنه ای وارد کنم بحث را ترک کرد! این همان عمق این شبهه است. شیخ سلیم بشری هم در مراجعات با وجود انصاف زیاد ولی این گردنه برایش قابل حلّ نبوده و صراحتا به مرحوم سید شرف الدّین مینویسد:
👈با این وجود نمی توانی بین مدّعای خودت و رفتار صحابه که نمیتوان آنها را بر بطلان دانست جمع کنی!
مرحوم شیخ مفید در المسائل الجارودیة نیز همین شبهه را از اشکالات ناصبه به امامیه برشمرده و کلام شیعه را که مستلزم قدح بر جمهور صحابه است افحش المقال میدانند.
👈در لابهلای کلام فحول عامّه نیز تکیه گاه نهایی به شکلی همین استبعاد است. مثلا تکیه به این امر را در کلام ابو هاشم جبّائی و همینطور ابو علی جبّائی و قاضی عبد الجبّار معتزلی و ابن حزم اندلسی و قاضی عیاض و تفتازانی و... به وضوح میتوان دید. صورت بندی همه هم به شکلی به این کلام تفتازانی در شرح العقائد النَسَفیّة برمیگردد که:
📖«لو لم تکن الخلافة حقّا له [أبی بکر] لما اتّفق علیه الصحابة و کیف یتصوّر فی حقّ اصحاب رسول الله الاتفاق علی الباطل و ترک العمل بالنصّ الوارد»
👈به این تعبیر (کیف یتصوّر) تفتازانی خیلی عنایت کنیم. مشکل اصلی همینجاست. اینها مشکلشان این است که تصویری برای این امر ندارند. ما باید برایشان تصویر سازی و امکان سازی کنیم. همان چیزی که متاسفانه چندان رویش کار نکرده ایم.
👈ابن ابی الحدید نیز در شرح نهج البلاغة با وجود انصاف زیادی که دارد وقتی به این مرحله میرسد دیگر متوقّف میشود. در جلد دوازدهم جایی میگوید این اخباری که نقل کردم تقریبا دلالت قاطعی بر وجود نصّ بر خلافت علی علیه السلام دارد ولی من بعید میدانم که صحابه با وجود اینها چنین نصی را دفع کرده باشند!
👈و باز در جلد نهم جایی با استادش ابو جعفر نقیب بحث میکند و وقتی دیگر پاسخی ندارد و باید تشیّع را قبول کند میگوید همه قبول ولی باز نمیدانم چرا نفسم حاضر نیست قبول کند که صحابه اینچین عصیان پیامبر صلی الله علیه و آله را کرده باشند! پاسخ استادش هم در اینجا جالب است که میگوید من هم نفسم حاضر نیست قبول کند که پیامبر اینچنین امّتش را مهمل رها کرده باشد!
🔸در مقدّمه ی کتاب سلیم بن قیس نیز وقتی ابان بن ابی عیّاش که خود از علمای بزرگ عامّه است از محتوای آن مطّلع میشود دچار تحیّر میشود: «أعظمتها و استصعبتها لأنّ فیها هلاک جمیع أمّة محمد صلی الله علیه و آله من المهاجرین و الانصار و التابعین غیر علی بن ابی طالب و اهل بیته و شیعته»
👈وقتی در سفر حجّ به محضر امام سجاد علیه السلام میرسد همین شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه را مطرح میکند و میگوید سینه ام از پذیرش چنین امری تنگ است. حضرت در پاسخ به او چون محدّث بزرگی بوده به همین دو روایت بسنده میکند که ای اخا عبد القیس مگر خودتان روایت نکردید که: «إنّ مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق و کمثل باب حطّة فی بنی اسرائیل»
👈در همین یک روایت ردّ همه ی آن استبعادهایت وجود دارد. از خدا بترس و اگر باز دیدی نفست قبول نمیکند ساکت بمان و علمش را به خدا بسپار و ردّ نکن تا با سلامت از این گردنه بتوانی عبور کنی! انصافا چه پاسخ لطیفی حضرت میدهد. حدیث سفینة به نوعی دلالت بر انحراف جمهور امّت غیر از شیعیان دارد.
🔹حالا نمیخواستم باز این بحثها را تکرار کنم ولی حیفم می آید مورد دیگری را هم نقل نکنم. در جایی در همین کتاب سلیم بن قیس، اشعث بن قیس بحثی را با امیر المؤمنین علی علیه السلام شروع میکند تا اینکه به مسأله ی استبعاد ارتداد صحابه میرسد. اینجاست که مانند بقیّه جیغ بنفش میکشد! میگوید والله اگر ماجرا آن چیزی باشد که تو روایت میکنی همه ی امّت غیر از تو و شیعیانت هلاک شده اند! البته مراد از این طرز بیان در واقع نوعی تالی فاسد و ابطال است نه اقرار.
👈اینجاست که امیر المؤمنین در پاسخ وارد همان مطلبی میشود که سابقا بیان کردم. آن هم اینکه ما باید در زمینهی ارائه ی تقریر قوی از ارتداد و همینطور پیراستن مدّعای خودمان از دعاوی دیگری که بار اثبات را سنگین میکند و یا واقعیّت ندارد تلاش کنیم.
⬇⬇
👈حضرت در پاسخ اشعث میفرماید اشتباه گفتی! آنچه رخ داد انحراف امّت بود نه هلاکت امّت! آن تشنیعی که وارد کردی در واقع روی عنوان هلاکت بود ولی آنچه کلام من آن را لازم می آورد صرفا انحراف امّت بود. در هلاکت نوعی عدم امکان نجات و کفر و... مستبطن است که خلاف وجدان و انصاف و عدالت است.
👈حضرت فرمودند تنها آنهایی از امّت هلاک شدند که ناصب و مکابر و مجاحد و معاند بودند. ولی آنهایی که به توحید و نبوّت و اسلام اقرار کردند و از دین خارج نشدند و بر ضدّ ما قیام نکردند و بغض و دشمنی علیه ما نداشتند و تنها در خلافت شک کردند و ندانستند حقّ کیست، اینها مستضعفینی هستند که اهل هلاکت نیستند. این پاسخ دقیقی است.
👈همان مطلبی است که امام باقر علیه السلام نیز به زراره تعلیم دادند که تکفیری نباش! گویا زراره تا اندازه ای مبتلا به این روحیه بوده! اساسا در امّت تنها آنهایی هلاک شده و سزاوار تکفیرند که عالمانه و عامدانه کردند آنچه کردند ولی آنهایی که بدون بصیرت و علم و بدون اینکه عداوتی با امیر المؤمنین علیه السلام داشته باشند وارد بیعت با خلیفه شدند نباید تکفیر شده و غیر مسلمان دانسته شوند.
👈در ادامه به زراره فرمودند اساسا بدان که دلیل اینکه جدّمان امیر المؤمنین علی علیه السلام امر خودش را بعد از بیعت کتمان کرد و دیگر سکوت کرد به خاطر مصلحت همین مردم بود. وقتی دید اعوانی ندارد که حقّش را بگیرد دید اگر بخواهد سکوت نکند باعث میشود چیزهایی گفته شود که فتنه بر این مردم مستضعف سنگینتر شود: «و لذلک کتم علیّ امره و بایع مکرها»
🔸«تکوّن ولد نامشروعی به نام «عقل عامّی» از پدری به نام حسن ظنّ به صحابه و مادری به نام سقیفه»🔸
نکته ی مهم اینجاست که اساسا حسن ظنّ به صحابه یا حسن ظنّ به اهل بیت کلید ورود به دو پارادایم و دو عقلانیت است. ما در ابتدای ورود به یکی از این دو عالم اختیار داریم ولی بعد از آن دیگر فهم جدیدی پیدا کرده و به شکلی ممکن است حالت الممتنع بالاختیار را پیدا کنیم. قرآن کریم و همینطور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر اساس روایات متعدّد امّت اسلامی را دعوت به ورود به عالَم اهل بیت علیهم السلام کردند. حدیث ثقلین رمز این دو عقلانیّت است. وقتی دنیای عامّه و همینطور روان یک سنّی معتقد را میکاویم متوجّه میشویم اساسا ما دو جور فکر میکنیم. دو جور میفهمیم. دو جور نظام تصوّراتی داریم. مقولات مختلف در ذهنمان به شکل مختلفی سیم پیچی شده! همین است که اجمالا دچار نوعی انسداد بحثی شده و یکدیگر را به تعصّب متّهم میکنیم. غافل از اینکه ما در دو ساختار مختلف و دو عقلانیت مختلف با یکدیگر بحث میکنیم. اینجای ماجرا را باید خوب درک کنیم.
☑اساسا در سقیفه برخلاف حدیث ثقلین بر دوش انگاره ای به نام حسن ظنّ به بزرگان صحابه و سپس حسن ظنّ به همه ی صحابه و سپس حسن ظنّ به سلف، یک عقلانیّتی شکل گرفته است. یک تعیّن خاصّی از عقل تاریخی شکل گرفته است. آن را تعیّن «عقل عامّی» مینامم. باید ماهیّت این را خوب دریافت. اگر آن را خوب نشناسیم نمیتوانیم درک صحیحی از آن داشته و در هدایتش بکوشیم.
✔اساسا باید بدانیم ما در مسائل بسیار زیاد و متکثّر با عامّه بحث نداریم. بحث اصلی ما در خود این عقلانیّت است. این عقل عامّی است که نمیتواند دلالت حدیث غدیر و ثقلین و سفینه و خلفاء اثنی عشر و... را بفهمد. و از آن طرف این عقل عامّی است که با تسامح، صدور اخباری مانند عشره مبشّره را پذیرفته و دلالتهای زیادی را از برخی آیات و روایات پیرامون صحابه کنده و از دلالتهای بسیار دیگر پیرامون آنها غضّ بصر میکند. در تعیّن عقل عامّی آنچه ضرورت صدق داشته و بدیهی پنداشته شده و مبدأ اقیسه قرار میگیرد با آنچه در تعیّن عقل شیعی چنین جایگاهی دارد متفاوت است. همین است که اینقدر درکهای ما متفاوت میشود.
🔻گویا دو میدان مغناطیسی داریم. یک کانونش سقیفه است و دیگری غدیر. یکی محورش صحابه است و دیگری اهل بیت. براده های آهنی را تصور کنید که همینطور پاشیده شده اند و در برابر دو آهنربا از دو جهت هر بار یک دفعه ایستاده و دو جور نظم و انسجام پیدا میکنند. وضعیت ذهنی شیعه و سنی در برابر متون و دلالتها و وقایع همین است. دو جور است🔺
👈فخر رازی در برخی کتبش دیدم میگوید این شیعه مدام میگویند نصّ نصّ! والله من از این حدیث غدیر ظنّ هم برایم حاصل نمیشود! از آن طرف مرحوم قاضی نور الله شوشتری در صوارم میگوید والله من برایم از حدیث غدیر فوق یقین حاصل میشود! به نظرتان تفاوت صرفا در اموری اخلاقی مانند انصاف و تعصّب و مانند آن است؟!
👈به نظر میرسد مسأله بالاتر از اینهاست. فتنه عمیقتر و تاریک تر از اینهاست. اساسا مدار و سیم پیچی معرفت تغییر کرده و با دو نوع عقل در مواجهه با وقایع صدر اسلام مواجهیم. مسأله تباری معرفت شناسانه دارد و اختلاف در منطق فهم و استنتاج پیدا شده است.
⬇⬇⬇
🔹مرحوم صدوق در معانی الاخبار روایتی نقل کرده که در اینجا جالب توجّه است. از ابان بن تغلب که عالم بزرگ در دنیای اسلام و همینطور بزرگ شیعه است نقل میکند که در مورد مراد از حدیث غدیر: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» پرسیدم. ببینید فتنه چقدر سنگین است که برای ابان هم شبهه بوده است! امری که برای یک شیعه دلالتش روشن است. ولی شاید ابان به دلیل انس با فضای فکری عامّه دچار نوعی اختلال معرفتی در این زمینه شده!
👈اینجاست که حضرت در پاسخ میفرماید از تو بعید است ای ابان! مثل تو هم از این شبهات سؤال میکند؟! روشن است دیگر! مراد این است که جانشین علی علیه السلام است «يَا أَبَا سَعِيدٍ تَسْأَلُ عَنْ مِثْلِ هَذَا؟! عَلَّمَهُمْ أَنَّهُ يَقُومُ فِيهِمْ مَقَامَه». نکته ی جالب توجّه همین اختلال در فهم است.
👈یکی از افرادی که به خوبی به زاویه ای از این تفاوت بین عقل عامّی و عقل شیعی متفطّن شده مرحوم مظفّر در کتاب سقیفه است. ایشان بعد از بحثهایی میگوید اساسا شبهه این چیزها نیست. شبهه این است که شما به سقیفه رفتید و خلیفه تعیین کردید. خود این بزرگترین شبهه و فتنه شد. همین است که باعث شد که دیگر دلالتها فهمیده نشود و صراحتها سلب شود.
👈اساسا یکی از دلایلی که در متون دینی تأکید شده که به علم خودتان عمل کنید همین است. اگر به علم عمل نشود اساسا آن علم از انسان گرفته میشود که العلم یهتف بالعمل فإن أجابه والّا ارتحل.
👈این حقیقت را مرحوم شهید صدر در کتاب فدک هم به خوبی درک کرده است. جایی که میگوید اساسا ما قائل به کفر عامه نیستیم. اینکه قد تبیّن الرشد من الغیّ برای قبل از غصب خلافت بود والّا بعد از آن دیگر خود این غصب بزرگترین شبهه شد و آن وضوح حق را از امّت سلب کرده و گرد و غباری شدید فضا را گرفت که دیگر به این سادگی حق و باطل برای عامّه قابل تشخیص نیست. ولی این امر منافاتی با آن ندارد که زمانی حق کاملا آشکار بود.
👈اینها به نوعی نزدیک شدن به تفاوت بین این دو عقل و درک دشواری بحث در فضای عقل عامّی است. این حقیقت را ابو جعفر اسکافی در کتاب المعیار و الموازنة نیز به خوبی درک کرده. وی که متکلّم بزرگی بوده با این پدیده مواجه بوده که چطور متکلّمین بزرگ با این همه قوّت ذهنی و انصافی که از آنها میبیند وقتی به مباحث امامت میرسند اینقدر رفتارشان متفاوت میشود.
👈آنجاست که تحلیل روان شناسانه جالبی از این مسأله ارائه میدهد که مغزش را اگر بخواهیم رصد کنیم و از ظواهر الفاظش چشم پوشی کنیم این است که انگار با عقلهایی مواجهیم که یک پدیده را به شکل متفاوتی درک میکند. همان چیزی که ظاهرش به شکل تعصّب است ولی باطنش بیش از اینهاست. چون افرادی اینگونه هستند که واقعا اهل عقل و انصاف و تقوا هستند.
🔹وقتی فهمیدیم ما با دو تعیّن عقلی مختلف مواجهیم که یکی عقل عامّی و دیگری عقل شیعی است متوجّه میشویم ما با دو ساختار مختلف مواجهیم. از اینجاست که بحثی به نام هدایتِ ساختاری مطرح میشود. بحث بین ساختارها و تمدّنهای فکری اسلوب خودش را دارد. دیگر بسیاری از امور، شریعهی خوبی برای بحث نیست. یکی از اساسی ترین کارها برای هدایت ساختاری قتال ائمة الکفر و جنگ با کفر در عُقر دار اوست. آن هم مؤلّفه های اصلی که پارادایم و آن عقلانیّت بر آن بنا شده است. در اینجا هرگونه بحث در زمینه صحابه و استبعاد ارتداد صحابه و بیان تصویر عقلائی و معقول و محققانه و منصفانه میتواند از ریشه ساختار ذهنی آنها را متزلزل کند. نباید وقت خود را با جدل در بحثهای متفرقه یا خطابه در امور غیر نافع تلف کرد. تجربه هم نشان داده که اینها جز برای برخی مزاجهای خاص و برخی شرایط خاص فائده ی چندانی جز تحکیم عقائد خودمان و دفاع از آن ندارد. چندان منشأ هدایت نیست. اساسا وقتی مباحثه علامه حلی و ابن تیمیه را بررسی میکنیم با دو نوع عقل مواجهیم. اینجا باید روش بحث متفاوت شود.
👈اساسا با سقیفه عقل جدیدی بدعت گذاری و تأسیس شد. مسأله ی اصلی این بود. همین بود که حضرت صدّیقه ی طاهره فرمودند: «و ستجد التالون غِبَّ ما أسَّسه الأوَّلون». و همان است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اندکی قبل از رحلت امّت اسلامی را از آن بیم داد که: «أقبلت علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم». این عقل عامّی واقعا حقیقت را در شب ظلمانی میخواهد ادراک کند. شب ظلمانی شبی است که حتّی در آن نور ماه هم وجود ندارد. طبیعی است که فتنه سنگین میشود. دیگر نورانیّت و حقّانیّت اهل بیت علیهم السلام را در آن نمیتوان به سادگی دید؛ به قول منسوب به ملّای رومی:
تو به تاریکی علی را دیده ای
زان سبب غیری بر او بگزیده ای
این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۹)
«بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۳)
«نظام پاسخهای ممکن در مورد شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه»
🔹با توجّه به مباحثی که گذشت متوجّه میشویم که مسأله ی ارتداد صحابه و انحراف امّت اسلام در فرض قبول پیام غدیر و مدّعای شیعه مسأله ای ساده نیست. یکی از عویصه ها و معضلات و گردنه های اساسی است. خیلی باید با ظرافت و تأنّی و انصاف و تحقیق با آن رفتار کرد. در اینجا دیگر ابلیس خودش به میدان آمده است. ولی چگونه میتوان تقریر و روایت قوی و عقلائی و قانع کننده ای برای منصفین در این زمینه ارائه کرد؟! بسته ی پاسخهایی که برای عبور از این گردنه نیاز است چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟! به صورت کلّی شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه چند سنخ پاسخ دارد:
🔸[پاسخ از راه اثبات متقن مدّعی]🔸
یکی اثبات حقّانیت امیر المؤمنین به شکل قاطع است. طوری که به قول سید مرتضی به این حالت نزدیک شویم که: «لیس لحسن الظنّ مجال حیث یقع العلم». البته سابقا عرض کردم که قبول این امر برای مخالفین بسیار دشوار است و شاید در اندکی از مزاجها جواب دهد چون خصلت شبهه ی ارتداد صحابه طوری است که به شکل پیشینی در مبادی وصول به این علم اثر میگذارد. این پاسخ در واقع پاسخی اجمالی است که قوامش این است که آنچه مسلّم است ثبوت ولایت در غدیر و ثبوت انحراف در سقیفه است ولی فرآیند این انحراف دیگر هر چه بوده اهمیت ندارد و میتواند زمینه ها و بسترهای عادی یا غیر عادی داشته باشد. ما دلیلی نداریم که تحقق سقیفه لزوما نیازمند بستری خارق العاده است و ممکن است از آن جایی که نمیدانیم مسوِّغات و علل خیلی طبیعی در کار بوده باشد.
⬇
🔸[پاسخ از راه بیان تالی فاسدهای عدم قول به مدّعی]🔸
راه دیگر، بیان تالی فاسدهای عدم قول به نصّ بر خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام است. به عبارت دیگر شبهه ی ارتداد صحابه خودش تالی فاسدی برای قول به ثبوت نصّ بر خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام است. میتوان به همین قیاس تالی فاسدهایی برای قول به عدم ثبوت نصّ بر خلافت حضرت بیان کرد که با آن تالی فاسد نوعی تعارض پیدا کند و زمینه ی تزلزل آن را مهیّا نماید. چیزی شبیه آنچه ابوجعفر نقیب استاد ابن ابی الحدید به او گفت؛ وقتی که ابن ابی الحدید گفت برایم باور پذیر نیست که صحابه به نوعی مرتد شده باشند که او هم گفت برای من هم باور پذیر نیست که پیامبر امّت را مهمل رها کرده باشد. در اینجا باید آنها را به یاد حدیث غدیر و ثقلین و قلم و قرطاس انداخت.
👈تالی فاسد دیگر در فرض عدم نصّ بر امیر المؤمنین این است که حضرت در غدیر نعوذ باللّه کاری غیر حکیمانه کرده و باعث فتنه و اختلاف بزرگی بین امّت شد. زیرا کلامی گفت که برای هر آشنایی با احوال جوامع به راحتی نطفه ی تشکیل تشیّع را در تاریخ داشت.
👈تالی فاسد دیگر این است که اگر نصّی نبود هر چند دیگر شبهه ی ارتداد صحابه رخ نمیدهد ولی شبهه ی ارتداد ثقل قرآن یعنی اهل بیت علیهم السلام به شکلی رخ میدهد که به آن شکل عجیب منکر سقیفه بودند و ماجرای حضرت زهرا سلام الله علیها در این زمینه قابل کتمان نیست.
👈تالی فاسد دیگر هم این است که اگر قائل به غدیر نباشیم باید ادلّه ی قوی عقلی را در لزوم وجود امام معصوم و عدم خالی شدن زمین از حجّت کنار بگذاریم و ...
🔸[پاسخ از راه روایات نبوی دال بر انحراف امت و حوادث تاریخی دال بر بروز فتنه]🔸
سنخ سوم از پاسخ ذکر روایاتی مانند حدیث ارتداد صحابه که: «أصَیحابی أصَیحابی ... یا محمد ما تدری ما أحدثوا بعدک ارتدّوا علی أعقابهم القهقری» و همینطور حدیث سفینه و حدیث اقبال فتنه ها و مانند آن است که دلالت بر پیش گویی نوعی انحراف بزرگ در امت اسلامی دارد. همان سنخ پاسخی که امام سجاد علیه السلام به ابان بن ابی عیاش فرمودند. و یا بیان حوادث مشکوکی که نشانگر وضعیت غیر عادی زمان رحلت دارد مثل جریان جیش اسامه و قلم و قرطاس و مخالفت اهل بیت و...
🔸[پاسخ نقضی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه با ذکر تحقّق مشابهات تاریخی]🔸
سنخ چهارم از پاسخ، پاسخهای نقضی به این شبهه است. اینکه قوام این شبهه بر این استبعاد است که چیزی در این مقیاس، قابلیّت عرفی تحقق در خارج را ندارد. ولی میتوان گفت شبیهش در تاریخ با توجّه به مسلّمات خود آنها بارها محقّق شده لذا با وجود دلیل بر تحقّق این امر، استبعاد بزرگی دیگر نباید داشت. در اینجا مخصوصا میتوان از آن روایات مشهور بین الفریقین استفاده کرده که آنچه در اهل کتاب رخ داده حَذو القذّة بالقذّة در این امت هم رخ میدهد. روشن است که اگر در جزئیّات چنین اموری رخ میدهد در جریانات کلّی به طریق اولی رخ خواهد داد.
👈میتوان به جریان سامری و انحراف امّت موسی و عدم پیروی به هارون اشاره کرد. جالب اینکه در فتنه ی سامری نه تنها از هارون عبور شد حتی از خدا هم عدول شد! بعد از آن همه معجزه و آنهم تنها به خاطر چند روز تأخیر موسایی که زنده بود! همان جریانی که خود امیر المؤمنین علی علیه السلام نیز در ماجراهای بعد از سقیفه به آن اشاره فرمودند.
👈مثال نقض دیگر انحراف امّت عیسی به وسیله ی سامری ای دیگر به نام پولس است. مثال نقض دیگر جریان قتل عثمان است. در بین همه ی مهاجرین و انصار تنها انگشت شماری او را رها نکردند. در نقلی تنها چهار تن ذکر شده که به دفاع از عثمان پرداختند لذا باید گفت: ارتد الصحابة فی عثمان الّا أربعة! و یا مثلا جریان ارتداد اهل مکّه و سخنرانی سهیل بن عمرو را میتوان مثال زد. کراجکی در کتاب التعجب من اغلاط العامه مثال نقضش برای پاسخ به شبهه ی ارتداد جریان تخلف از جیش اسامه است که: (لم استدرکوا رأیه؟)
🔸[پاسخ حلّی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه با نقد مفروضات و بیان زمینه های عقلائی وقوع آن]🔸
سنخ پنجم و اصلی در پاسخ به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه دادن پاسخهایی حلّی در این زمینه است. اینکه از راه تصحیح تصوّرات و بیان نکات جزئی و جامعه شناسانه و صحابه شناسانه و روان شناسانه و تاریخی و... و نقد مفروضات شبهه وارد شویم. البته باید به گونه ای پاسخ داد که بتوان یک عالم متتبع و با هوش و متفکّر و منصف عامّی را قانع کرد. ما چون خودمان محبّتمان به تشیّع بوده و علقه ای به صحابه و فضای عامّی نداریم ممکن است در اینجا دچار نوعی تسامح شده و دلایل متقنی نیاوریم. باید نشان دهیم چنین ارتدادی معقول و تبیین پذیر است و اینطور نیست که معضلی لا ینحل باشد. اینجا همان موضعی است که باید تقریر و روایت خودمان را از جریان انحراف امت پیشرفته تر و محققانه تر و منصفانه تر کنیم. در این نوشته ها قصد دارم این پاسخهای حلی را به شکل تفصیلی بیان کنم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹۰)
«بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۴)
«بیان تفصیلی پاسخهای حلّی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه»
🔹در اینجا به مبادی تصوّری و تصدیقی و پیش فرضهای قابل مناقشه و حاکم بر شبههی استبعاد ارتداد صحابه اشاره میکنیم. اگر این وجوه با یکدیگر و نه صرفا تک تک ملاحظه شود درک این ارتداد و انحراف بزرگ را آسان میکند. همینطور برخی از این وجوه در حدّ امکان و برای تصحیح تصوّر بیان شده و تأکید و مبالغه ای در تحقّق آن وجود ندارد. در همین حدِّ امکانشان هم اثر خودشان را دارند. برخی از وجوه هم تداخل دارد ولی هر کدام حیثیت خاصی را به چشم می آورد. گام به گام پیش برویم:
🔸[عدم توجّه به همسایگی معالم جاهلیّت و اسلام در صدر اسلام]🔸
۱-یکی از پیش فرضهای قابل نقد شبهه ی ارتداد قیاس وضعیّت اجتماعی صدر اسلام با وضعیّت اجتماعی مسلمین در اعصار بعدی و زمانی است که فرهنگ اسلامی نسل در نسل در تار و پود جامعه نهادینه شده است. برای ماها زمانهای فتنه عادتا گزینه ای به نام ارتداد از اسلام وجود ندارد. گذشته مان از حیث دینی مثل آینده مان اسلامی است. در تار و پود همه پیوندهایمان روح اسلامی دمیده است. ولی در صدر اسلام هرگز اینگونه نبود. چند سالی بود که از فضای جاهلیّت و شرک بریده بودند و با فضای اسلامی آشنا شده بودند.
👈به راحتی در یک فتنه ی بزرگ مانند رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و وقوع برخی فتنه ها گزینه ی ارتداد در مورد آنها معنا داشت. این همان حقیقتی است که وقتی در جمعه روز عرفه حجه الوداع دستور تبلیغ ولایت آمد حضرت به آن اشاره کرد که: «أُمَّتِي حَدِيثُو عَهْدٍ بِالْجَاهِلِيَّة»
⬇
👈عدم درک همین حقیقت و مبالغه در جایگاه صحابه باعث میشود مفهوم ارتداد که به وضوح ریشه ی قرآنی داشته و در احادیث صحیح عامه و خاصّه وارد شده برای بسیاری قابل هضم نباشد. درک اینکه عدول از امیر المؤمنین واقعا در ظرفی از ارتداد رخ داد که متأسفانه جامعه از ترس آن با عجله خلافت را پذیرفت.
👈این پاسخ را در زمینه ی شبهه ی ارتداد، امام باقر علیه السلام در کافی به عبد الرحیم قصیر فرمودند. وقتی او به حضرت عرض کرد وقتی به مردم میگوییم مردم بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مرتد شدند آنها عجیب حالشان دگرگون شده و به آنها وحشت دست میدهد! اصلا برایشان باور پذیر نیست!
👈حضرت در رفع این استبعاد به همین نکته اشاره کردند که اینها نمیدانند که آن زمان عصر جاهلیّت و عصر اسلام همسایه بود! به زمان خودشان مقایسه میکنند! ولی باید بدانند این ارتداد به عنوان فراری از کفر بود که در ظرفی آلوده که همان بازگشت ذهنیّت جاهلیّت با رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود، رخ داد:
📖«إِنَّ النَّاسَ عَادُوا بَعْدَ مَا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ أَهْلَ جَاهِلِيَّةٍ ... جَعَلُوا يُبَايِعُونَ سَعْداً وَ هُمْ يَرْتَجِزُونَ ارْتِجَازَ الْجَاهِلِيَّةِ يَا سَعْدُ أَنْتَ الْمُرَجَّى وَ شَعْرُكَ الْمُرَجَّلُ وَ فَحْلُكَ الْمُرَجَّمُ»
👈این مضمون را فضیل بن یسار نیز در روایت دیگری از امام باقر علیه السلام نقل کرده است.
🔸[عدم توجّه به احوالات نظام اجتماعی قبیلگی حاکم بر عرب در صدر اسلام]🔸
۲-یکی دیگر از پیش فرضهای قابل نقد شبهه ی ارتداد، قیاس کردن وضعیّت اجتماعی صدر اسلام با اجتماعات زمانهای دیگر است. زندگی عرب در آن زمان زندگانی قبیلگی با تعصّبات ویژه ی آن زمان بوده است. یکی از آثار نظام اجتماعی قبیلگی آن است که در آن دموکراسی معنا نداشته و آحاد افراد رأی مستقلّی در عرض رأی قبیله که آن را رئیس و شیخ قبیله تعیین میکرد نداشتند. اگر هم رأی مستقلّی داشتند ارزش و کارکرد و قدرتی نداشت. چنین فضایی به شدّت آبستن زد و بندهای سیاسی توسّط بزرگان و رؤساء قبائل و خطباء زیرک است. از اینجاست که در چنین فضایی انتخاب شخصی به عنوان خلیفه لزوما کاشف از رضایت جمهور یا اکثریت نیست.
👈در مورد خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز تا نیروی عشیره بنی هاشم و سپس قبائل یثرب را جلب نکرد حرکت اسلامی آغاز نشد. در چنین شرایطی آنچه اهمیت داشت حمایت قبیله و در ادامه اهمیت قبیله در نگاه عرب بود. لذا میتوان شرایط را طوری در مناسبات قبائل و زد و بندهای سیاسی آنها رقم زد که سرنوشت خلافت به گونه ی دیگری رقم بخورد. امر غیر ممکنی نیست.
👈شبهه ی ارتداد صحابه نقش حدّاکثری برای آحاد صحابه قائل شده که دور از واقعیّات نظام اجتماعی آن زمان است. لذاست که امثال سلمان و ابوذر و مقداد به دلیل کم بودن وزن اجتماعی نقش اثر گذاری در آن زمان نداشتند.
🔸[قریش مانع بزرگ وصول امیر المؤمنین به خلافت]🔸
۳-در ادامه ی مورد قبل باید گفت: با توجّه به نظام قبیله ای حاکم در صدر اسلام بزرگترین نیروی حامی برای وصول امیر المؤمنین به خلافت حمایت قبیله اش بود. در اینجا باید گفت قریش که از جهتی مهمترین قبیله ی عرب بود و باید پشتوانه ی امیر المؤمنین علی علیه السلام قرار میگرفت نه تنها چنین کاری نمیکرد بلکه از جهتی خود بزرگترین مانع در این زمینه بود. این امر چیزی نبود که در نگاه دیگر قبائل مخفی باشد. آنچه از قرائن آشکار است این است که ذهنیّتی بین محافل قدرت در آن زمان شکل گرفته بود که قریش که قبیله ی پیامبر و امیر المؤمنین بودند هر چند در ظاهر مسلمان شده اند ولی به هیچ وجه به خلافت علی علیه السلام راضی نیستند. چنین مخالفتی معنای سهمگینی در آن فضا داشت.
👈شاید به همین دلیل بود که انصار از سرنوشت خود ترسیدند. مسلمین اعمّ از مهاجرین و انصار سابقا به سبب قوّت قلبی که با وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گرفته بودند مقاومت میکردند ولی دیگر چنین احساسی نداشتند. چون دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میانشان نبود و از طرفی قریش هم دیگر نماد آن سیاهی کفر را نداشتند تا انگیزه ی قوی برای مبارزه با آنها داشته باشند.
👈لذا انتخاب شخصی مانند ابوبکر از برخی از بطون کم افتخار قریش وجه مصالحه ای نانوشته در این زمینه بود. هم قریش را راضی میکرد و هم انصار را! از همینجاست که در روایات زیادی به مذمّت قریش پرداخته شده است.
⬇⬇