باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۲)
«مغالطه ی قیاس به نفس در قضاوت پیرامون افراد»
🔹وقت نماز مغرب وارد حرم حضرت عبّاس سلام الله علیه شدم. به فضل الهی جایی کنار ضریح باز شد و نشستم. دیدم جلویم بنده خدایی بلند بلند دارد به بغل دستی اش اعتراض میکند! گویا وقتی نماز میخوانده دوبار به دلیل تنگ بودن جا، دستی به پای او زده بود که مثلا مقداری رعایت کند. همان چیزی که طبیعی است. ولی آنچه غیر طبیعی بود اعتراض و شدّت و طولانی شدن آن بود. آن هم در این مکان مقدّس! هر دو هم ایرانی بودند.
🔹جالب این بود که اصلا این بنده خدا آرام نمیشد! حقیقتا فکر میکرد در حقّش ظلم عظیمی رخ داده! آن دیگری هم مدام عذرخواهی میکرد ولی باز خشم این بنده خدا فروکش نمیکرد. گویا کسی خنجری به قلبش زده! کمی ساکت میشد و دوباره شروع میکرد! صحنه طوری بود که انسان به سادگی این قضاوت را میتوانست پیدا کند که عجب آدم بی آبرویی است! این دیگر کیست؟!
💡به ذهنم خطور کرد این قضاوت ریشه در مغالطه ی قیاس به نفس در روحیّات دارد. فهمیدم واقعا او با من فرق دارد. گویا مزاج و خلقیات این بنده خدا از همان سفارش کارخانه متفاوت بوده! صبر و گذشت برایش خیلی دشوار بود. گویا نمیتوانست فراموش کند! دیدم این مزاج باعث میشود روحیه رعایت حقوق در جامعه زنده مانده و صبر و گذشت برخی، نظام رعایت حقوق را خراب نکند.
☑عمیقتر باید خلقت حکیمانه ی خداوند را فهمید. زود ملامت نکرد. اینها هم ابعادی از نیازهای زندگی اجتماعی انسانها را پوشش میدهد. این روحیات اگر باغبانی و مراقبت شده و جای مناسبش خرج شود ورای ظاهر زننده اش فرصتهای ارزشمندی را برای فرد و جامعه به بار می آورد.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۳)
«اربعین و خاطره ای رازآلود از عالم صفا و یک رنگی»
🔹میگویند از خاطرات اربعین بگو! میگویم وقتی سرخوش از می ناب اربعین در مشّایه با خوش دلی و محبّت به این و آن و برای نزدیک و نزدیکتر شدن به مولایت قدم بزنی شاید بهتر این ابیات برایت جلوه کند:
منبسط بودیم یک جوهر همه
بیسر و بی پا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
اتحاد یار با یاران خوشست
پای معنیگیر صورت سرکشست
🔸در مشّایه هر چه اربعینی تر قدم بزنیم نسبت به دیگران با صفاتر میشویم. خیر خواه تر میشویم. مهربان تر میشویم. اهل ایثار میشویم. و در یک کلمه با محبّت تر میشویم. و محبّت پرده های تاریک نفاق و دو رنگی را دریده و میل به یگانگی و اتّحاد در میانمان ایجاد میکند.
🔹صورتها ضعیف و ضعیفتر میشود. گویا بدایات ظهور سلطان معنایی بس پر رمز و راز است. معنایی با عظمت که گویا میخواهد همه ی این صورتها را دریده و در عشق خودش محو کند. طوری که وقتی از آن فاصله میگیریم آدم دلتنگش میشود. با خودش خاطره ای مبهم از عوالم پاکی و طهارت و صفا و بهاء دارد.
🔸با خودش برای اهل معنا خاطره ای از بوی جوی مولیان را تداعی میکند. تاریکی و بی صفایی و بی رونقی اجتماعات دیگر را به رخمان میکشد! در این اجتماعات اهل دنیا عجیب دلم هوای اربعین را کرده! اربعینی که با خودش نشانی از آن عوالم پاکی و طهارت داشت. اربعینی که دل آدم را با یاد آن جنّات نعیم و خاطره ی آن سرر متقابلین حرارت می بخشید. اربعینی که با زیبایی هایش لهم البشری فی الحیاة الدنیا برای شیعیان آن انوار پاک عرش نشین بود.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۴)
🌸«بوی گل را از که یابیم از گلاب ...»🌸
🔹بعد از زیارت اربعین از شلمچه سوار بر اتوبوسی عازم خرمشهر شدیم. همه از همسفران کاروان اربعین بودند و استثنائا یک سیّد پیرمردی با شال سبز را هم راننده از روی احترام سوار کرد. کنارش نشستم. حکمتهای دلنشینی میگفت. از آن ساداتی بود که با عشق اهل بیت زندگی میکرد. عکس امیر المؤمنین را نشانم میداد و میبوسید و با اشکی در چشم میگفت عکس عشقمه! بابام علی! گفت پسرم! این را یادت نرود:
چونکه گل بگذشت و گلشن شد خراب
بوی گل را از که یابیم از گلاب
🔸اگر از آن حرمهای مطهّر و آن عزیزان جدا شدی بدان که حضرت بقیه الله عجّل الله تعالی فرجه الشریف با تو هست. اکنون امام زمانت اوست! نشان همه را در او می یابی! از او غفلت نکن! اگر حاجتی داری حضرت زهرا را به امام زمان قسم بده! ...
🔹به خودم که آمدم دیدم عجب حکمتی گفت. مناط و مغز همه ی آن محبّتها و ارادتهایی که به همه ی انبیاء و اولیاء از صدر عالم جریان داشته اکنون در وجود مقدّس حضرت ولیّ عصر جمع شده! ایشان عصاره ی همه ی آنان است. اگر آدم و نوح و موسی و عیسی را دوست داری به ولیّ عصرت ابراز ارادت کن!
🔸و اگر مودّت پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین را در سینه داری به ولیّ عصرت ابراز مودّت کن! گویا همه در وجود مقدّس مولایمان جمع اند! آنها که آمدند و رفتند! اگر رهرو و محبّ آن اولیائی عاشق این آقا باش! و اگر به دنبال خدا و آن نور ازل و ابدی بدان ولیّ عصرت خلیفه و یادگار او در زمین است:
چون خدا اندر نیاید در عیان
نایب حقاند این پیغمبران
نه غلط گفتم که نایب با منوب
گر دو پنداری قبیح آید نه خوب
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۵)
«توصیف هدف و آینده انقلاب اسلامی در آخرین پیام امام خمینی به مردم ایران»
🔹معمار کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی ره در پیامی به مهاجرین جنگ تحمیلی در دوم فروردین سال ۱۳۶۸ اندکی قبل از رحلتشان مطالب مهمی در زمینه آینده ی انقلاب اسلامی و اهداف این نهضت مقدّس بیان نمودند. این پیام را میتوان آخرین پیام امام خمینی به مردم ایران دانست که قبل از رحلتشان و پس از پایان جنگ تحمیلی و شروع فصل جدیدی از تاریخ انقلاب اسلامی بیان شده است.
👈روح خروشان انقلابی گری و تصمیم قاطع در اجرای وظیفه و مبارزه در راه دفاع و نشر اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله در آن موج میزند. دشمن این نهضت را دنیای استکبار در خارج و همینطور بی دینان و منافقان و لیبرالها و نفوذی ها و ساده اندیشان داخلی میداند.
👈در این پیام به صراحت مردم ایران به عنوان چهره ی منوّر تاریخ اسلام مقدّمه سازان ظهور معرّفی شده و به مسئولان انقلاب اسلامی تذکّر داده میشود که انقلاب اسلامی هیچ محدودیتی به ایران نداشته و صرفا نقطه ی آغاز یک انقلاب بزرگ جهانی به پرچمداری حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
👈از اینجاست که وظیفه ی اساسی مسئولان انقلاب اسلامی نشر اسلام است و وظیفه ی بعدی آنها تأمین ما یحتاج ایرانیان. این هم راهی است که جز با شهادت باز نخواهد شد؛ وظیفه ی مسئولان آن است که از هیچ نیرویی جز خدا نترسند و برای مبارزه و جهاد علیه فساد و فحشای نظام سرمایه داری غربی کمر همّت را ببندند و وظیفه ی مردم ایران نیز کمک برای رفع مشکلات و پذیرایی از مشکلات مختلف برای رضای خدا و کمتر کردن انتظاراتشان عنوان شده تا مسئولان بتوانند به وظیفه ی اساسی شان بیشتر برسند.
👈در نگاه امام اینها ماجراجویی برای رسیدن به افتخار و ثبت شدن نام در تاریخ و استقلال ظاهری و... نیست. اینها به عشق خداست! در ادامه ایشان برای آنانی که باور به این وعده ندارند اینگونه تحمل رشادتهای این راه دشوار را برای خود موجه کنند که مسخره شدن و کشته شدن در راه وظیفه باکی ندارد! «بگذار دنیای پست مادیت با ما چنین کند ولی ما به وظیفه ی اسلامی خود عمل کنیم».
🔹فرازهایی از این پیام نورانی را در اینجا ذکر میکنم:
«ملّت بزرگ ایران با فداکاری و ایثار و شهادت راه ظهور را هموار میکنند»
«تحمل هشت سال فشار و سختی فقط برای اسلام عزیز بوده است»
«امروز غرب و شرق به خوبی میدانند که تنها نیرویی که میتواند آنان را از صحنه خارج کند، اسلام است»
«دفاع از اسلام و حزب الله اصل خدشه ناپذیر سیاست جمهوری اسلامی است»
«ما باید تمام عشقمان به خدا باشد نه تاریخ»
«مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست. انقلاب مردم ایران نقطه ی شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت ارواحنا فداه است»
«باید دولت جمهوری اسلامی تمامی سعی و توان خود را در اداره ی هر چه بهتر مردم بنماید ولی این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند»
«مسائل اقتصادی و مادی اگر لحظه ای مسئولین را از وظیفه ای که بر عهده دارند منصرف کند خطری بزرگ و خیانتی سهمگین را به دنبال دارد»
«مردم عزیز ایران که حقّا چهره منوّر تاریخ بزرگ اسلام در زمان معاصرند، باید سعی کنند که سختیها و فشارها را برای خدا پذیرا گردند تا مسئولان بالای کشور به وظیفه ی اساسی شان که نشر اسلام در جهان است برسند»
«شکستن فرهنگ شرق و غرب بی شهادت میسّر نیست»
«بار دیگر از مسئولین بالای نظام جمهوری اسلامی میخواهم که از هیچ کس و از هیچ چیز جز خدای بزرگ نترسند و کمرها را ببندند و دست از مبارزه و جهاد علیه فساد و فحشای سرمایه داری غرب و پوچی و تجاوز کمونیزم نکشند که ما هنوز در قدمهای اول مبارزه ی جهانی خود علیه غرب و شرقیم»
«مگر بیش از این است که ما ظاهرا از جهانخواران شکست میخوریم و نابود میشویم؟ مگر بیش از این است که ما را در دنیا به خشونت و تحجر معرفی میکنند؟ مگر بیش از این است که با نفوذ ایادی قاتل و منحرف خود در محافل و منازل عزت اسلام و مسلمین را پایکوب میکنند؟! مگر بیش از این است که فرزندان عزیز اسلم ناب محمدی در سرار جهان بر چوبه ی دار می روند؟ مگر بیش از این است که زنان و فرزندان خردسال حزب الله در جهان به اسارت گرفته میشوند؟ بگذار دنیای پست مادیت با ما چنین کند ولی ما به وظیفه ی اسلامی خود عمل کنیم»
«تفسیر و تأویل آزادی و استفاده از آن در اختیار کسانی است که با اساس آزادی مقدّس مخالفند»
«همه ی مسئولان نظام و مردم ایران باید بدانند که غرب و شرق تا شما را از هویت اسلامی تان به خیال خام خودشان بیرون نبرند آرام نخواهند نشست»
«نه از ارتباط با متجاوزان خشنود شوید و نه از قطع ارتباط با آنان رنجور؛ همیشه با بصیرت و با چشمانی باز به دشمنان خیره شوید و آنان را آرام نگذارید که اگر آرام گذارید لحظه ای آرامتان نمی گذارند»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۶)
«یادی از تمدّنهای شکوهمند بین النّهرین در مشّایه طریق العلماء»
«ذکر خیری از ابراهیم خلیل»
«إِيَّاكُمْ وَ كُفْرَ النِّعَمِ لَا تَحُلَّ بِكُمُ النِّقَمُ»
🔹در مشّایه اربعین از کنار مسجد سهله در کوفه از طریق العلماء راهی کربلای معلّا شدیم. راهی کنار فرات و پر از نخلستان و سبزی و خرّمی! در نگاه نخست این راه با خودش خاطره ی اسرای کربلا را برایمان به همراه داشت و در نگاه بعدی به یاد آبادی و خرّمی عجیب این مناطق در طول تاریخ! گویا وقتی لشگر اسلام به این مناطق میرسد آنقدر در آن خرّمی و آبادی میبیند که نام آن را «سواد» یا همان سیاهی مینامند.
👈انصافا هم زیبا بود. حالا ما در گرمای تابستان اینجا آمده ایم ولی در فصلهای دیگر به نظرم اینجا خیلی با صفاتر هم هست. جایی مسیرمان را گم کردم و صبح زود در یکی از روستاهای داخل مسیر در نخلستانها میرفتم. هوای مطبوع و زیبایی خاص این نخلستانها حالتی از آن جنّات تجری تحتها الانهار را برای آدم تداعی میکرد.
👈از اینجا ذهنم به اینجا رفت که این آبادانی ریشه در تاریخی کهن دارد. برای امروز و دیروز نیست. اینجایی که در آن گام برمیداری همان بین النهرین است. همانجا که مهد تمدّنهای بشری است. لااقل نام سه تمدّن بزرگ بشری در این منطقه هنوز هم باقی است.
👈تمدّنهایی که سهم بزرگی در پیش برد تمدّن بشری داشتند و دیگر ذکری از آنان در میان نیست. یکی تمدّن بابل است که در همین حوالی کوفه بوده و دیگر سومر و دیگری هم آشور در نینوا! همان تمدّنهای بزرگ باستانی که برای خود تاریخی کهن داشته اند و اکنون چیز خاصی از آنها نمیدانیم.
⬇
🔹در سرزمینهای آنان گام برمیداری. همانها که رسولان بزرگ الهی را، ابراهیم ها و یونس ها را تکذیب کردند. راستی آن همه هیاهو و سر و صدا و تاریخ و تمدّنها چه شد؟! «وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزا» راستی عاقبت آن تمدّنهای بزرگ، آن بناهای رفیع و دژها و معابد و خرّمی هایشان چه شد؟!
📖«أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُون»
🔸حقیقتا گام برداشتن در این مناطق خرّم بین النهرین گام برداشتن بر فرق تاریخ است. سرشار از عبرتهاست. اینکه خداوند متعال این دنیا را تنها برای آبادانی و بنای تمدّنهای بشری نیافریده بود. اینجا دار هبوط بود نه مقصد انسان. به یاد نقلی در وقعه صفّین افتادم. وقتی امیر المؤمنین با لشگریانش عازم صفّین در شام بود. در همین مناطق حرکت میکردند که در نزدیکی ساباط در مدائن برخی آثار برجا مانده از پادشاهان ساسانی را کنار مسیر دیدند. یکی از اصحاب این ابیات را بر زبانش جاری کرد:
جَرَتِ الرِّيَاحُ عَلَى مَكَانِ دِيَارِهِمْ
فَكَأَنَّمَا كَانُوا عَلَى مِيعَادٍ
👈یعنی بادها بر مکان شهرهایشان طوری وزیدن گرفت که گویا از قبل زمان و اجلشان معلوم بود و به سر رسید! امیر المؤمنین وقتی این بیت را شنید فرمود چرا آن آیه ی قرآن کریم را به یاد نیاوردی که:
📖«كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ»
👈میخواهی بدانی چرا خداوند این نعمتها را از آنها گرفت؟! آنها هم وارثانی از گذشتگانشان بودند! سرّش آن بود که نعمت خدا را شکر نکردند! این تمدّنها گناه بزرگشان ناشکری بود. به خاطر همین با معصیتشان دنیایشان از آنها گرفته شد. شما هم از ناشکری نعمتها بترسید! «إِيَّاكُمْ وَ كُفْرَ النِّعَمِ لَا تَحُلَّ بِكُمُ النِّقَمُ»
🔹در قسمتی از مسیر برای نماز مغرب توقّف کردیم. داخل نخلستانی زیر آسمان از ما پذیرایی میشد. نماز که میخواندیم آسمان صاف و پر ستاره آنجا نظرم را جلب کرد. خیلی زیبا بود. به یاد حضرت ابراهیم افتادم. آن موحّد بزرگ! آن عاشق راستین! گویا ندای لا أحبّ الآفلینش در این صحراهای بین النّهرین هنوز هم شنیده میشود. تمدّنهای بین النّهرین مبتلا به نوعی ستاره پرستی بوده اند. یکی از اکتشافات همینها بوده که در این آسمان بی کران ۵ نقطه نورانی ثابت و بقیه در حال حرکت هستند.
👈گویا در میان تمام مردم باستان اخترشناسان قهّاری بودند. برای این ۵ تا یعنی زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد به انضمام خورشید و ماه معابدی درست کرده بودند. همان زیگوراتها که معابدی مرتفع برای عبادت این اجرام آسمانی بوده و در آن کاهنانی داشتند که با آنها به پیشگویی و خواندن سرنوشتها و طلسمها و... اشتغال داشتند. دیگر تفاصیلش را خدا میداند.
👈گویا هفته از ابداعات و اعتبارات آنهاست. ماه را بر اساس حرکت ماه به دور خورشید و هفته را بر اساس این اجرام آسمانی نامگذاری کرده و هر روز به تقدیس یکی از آنها مشغول بودند. وقتی در این تاریخها فرو میرویم حماسه ی ابراهیمی در این آیات را بهتر درک میکنیم:
📖«وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَريءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ ...»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۷)
«بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۱)
🔻«شیعه با وجود ادله قوی در اثبات امامت چوب روایت ضعیف خود از علل انحراف صحابه را میخورد»🔺
🔹اسلام از همان ابتدا یک دو راهی بزرگ دارد. یکی به سمت غدیر میرود و دیگری به سمت سقیفه. دو راهی که با هم قابل جمع نیستند. ولی در واقعیّت هم غدیر رخ داده و هم سقیفه. چگونه وقوع این دو واقعه که حدود ۷۰ روز فاصله داشتند را توجیه کنیم؟! شیعه غدیر را متن میگیرد و سقیفه را انحراف و ارتداد و کفر و نفاق صحابه! سنّی سقیفه را متن میگیرد و غدیر را حاشیه ای برای بیان برخی مواعظ کلّی و وصایای نهایی و رفع برخی سوء تفاهم ها! این خلاصه و اجمال ماجراست.
👈بحث میان شیعه و سنّی بر سر این امر رفته که آیا واقعا امیر المؤمنین علی علیه السلام را پیامبر اکرم به عنوان خلیفه نصب کرد؟! اینجاست که شیعیان به دنبال مفهومی به نام نص و زنده کردن یاد و خاطره ی غدیر و مانند آن رفته اند و به قول کمیت:
النص فی یوم الغدیر جلی
فدعوا العناد فما الصباح خفی
☑ولی وقتی دقّت کنیم متوجّه میشویم شبهه ی اصلی میان شیعه و سنّی اصل ثبوت نصّ بر خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام نیست. بلکه تالی فاسد بزرگ آن از منظر سنّی هاست. آن هم اینکه ثبوت چنین نصّی به معنای ارتداد صحابه و ضلالت و کفر عامّه است. چیزی که هضمش بسیار سنگین بوده و این همان عمق «شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه» است.
👈در جای خود به ثبوت رسیده که دلالتها بسیار متاثر از پیش فرضها و انتظارات بوده و تا با مزاجی معتدل سراغ درک حقیقت نرویم اینطور نیست که حقیقت به سادگی قابل درک و روشن برایمان جلوه کند.
⬇
👈در واقع با بررسی عمیقتر ماجرا متوجّه میشویم مسأله ی اصلی اثبات خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام نیست بلکه مسأله ی اصلی این است که چنین چیزی چگونه با وقوع سقیفه و پذیرش ابوبکر به عنوان خلیفه توسّط صحابه و مسلمین قابل جمع است؟! به قول عطّار در منطق الطیر:
کی روا داری که اصحاب رسول
مرد ناحق را کنند از جان قبول
یا نشانندش به جای مصطفا
بر صحابه نیست این باطل روا
تا کنی معزول یک تن را ز کار
میکنی تکذیب سی و سه هزار
✔شیعه در اینجا چون از ابتدا تاریخ را از دریچه ی اهل بیت علیهم السلام و مظلومیّت و فضائل آنها دیده و علقه و انس و محبّتی نسبت به صحابه ندارد، عمق این استبعاد را چندان درک نمیکند. همین است که در جمع میان غدیر و سقیفه به راحتی میگوید خب صحابه و مسلمین دیروز دیگر با رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دچار هوای نفس و نفاق و کینه و کفر و ارتداد شدند! گاهی هم گفته میشود تابعین و اهل سنت هم در باطن کافر بوده و اهل نجات نیستند. طبیعی است که خیلی شیعه از این بیان دردش نمیگیرد و به مواضع خلل و اجمال و غیر عقلایی بودنش توجهی نمیکند. مخصوصا اینکه این بیان با ظاهر برخی روایات تطابق دارد.
👈اگر اثبات کنیم مسأله ی اصلی کیفیت جمع غدیر با انحراف بزرگ صحابه است در مرحله ی بعدی به این نتیجه میرسیم که مسأله ی مهم برای شیعه در بحث با عامّه ارائه ی یک تقریر قوی و منصفانه در بیان وجه انحراف امّت اسلامی است.
👈ما به عنوان یک شیعه هرگز لازم نیست از مدّعای اصلی خود در حقانیت غدیر و بطلان سقیفه کوتاه بیاییم ولی باید بدانیم تقریر و روایتی که از وجه انحراف امّت داریم عمدتا مربوط به حیطه ی بحث و نظر خود ماست و امری است که قابل نقد و پیشرفت است. میتوانیم در عین داشتن مدّعای یکسان تقریری غیر واقعی و غیر منصفانه از انحراف صحابه ارائه کنیم و یا تقریری واقعی تر و منصفانه تر از آن ارائه کنیم که و لا یجرمنکم شنآن قوم علی ألا تعدلوا.
👈با این تفاوت که تقریر و روایت غیر واقعی و غیر منصفانه باعث تشنیع و نقد بوده و میتواند اصل مدّعای ما را هم مخدوش کند. ورای لزوم تحقیق حقیقت ماجرا مقتضای تألیف قلوب نیز همین است که سعی در فهم واقعیات نهفته در این انحراف بزرگ کنیم. هرگونه سعی منصفانه در جهت رسیدن به حقّ و واقعیّت باعث تقریب میشود چون حقیقت خود بزرگترین عامل تقریب میتواند باشد. شیعیان میتوانند از مدّعای خود کوتاه نیایند ولی از روایتشان از انحراف امّت اگر دچار معایبی است کوتاه بیایند!
👈از اینجاست که با دقّت در تاریخ مباحثات میان شیعه و سنّی میتوان ردّ پای تقریری ضعیف و غیر واقعی را در روایت وجه انحراف عامه در سقیفه رصد کرد که باعث نوعی انسداد بحث میان شیعه و سنّی شده است. تشنیعات وارده بر همین روایت است که مدّعای اصلی شیعه را با وجود قوّت براهین و شواهد به حاشیه برده است.
👈قوام این روایت ضعیف که در نزد عامّه به شکلی معرّف رافضه و امامیه دانسته شده بر کفر و نفاق و ارتداد جمهور صحابه از مهاجرین و انصار و در ادامه ضلالت و کفر عامّه بنا نهاده شده است. در حالیکه اثبات اصل مدّعای شیعه که اثبات حقانیت غدیر و بطلان سقیفه است لزوما نیازی به این امور ندارد.
👈در اینجا باید بین سه چیز همواره تفکیک نمود؛ یکی اعتقاد بدنه ی مذهب و دیگر اعتقاد بعضی از علماء شاخص و معروف مذهب و در انتهای اعتقاد موجود در آیات و روایات.
☑با توجّه به آنچه گذشت روشن میشود که مسأله ی اساسی ارائه ی روایت و تقریری منصفانه و واقعی از زمینه های عدول از غدیر به سقیفه است. امری که وهم پسند و باور پذیر باشد. تقریری که قوامش بر نگاهی بد بینانه و دور از واقعیّت از فضائل صحابه و واقعیّات مرتبط با آنها نباشد. اگر بتوان دست از غدیر نکشید و در عین حال تقریری باور پذیر از انحراف امّت و در ادامه امکان نجات و سعادت اجمالی برای آنها با طرح ولو نوعی استضعاف برای آنها باز کرد گام بلندی در تقریب و هدایت برداشته ایم.
☑برای بحث با یک سنّی و باور پذیر کردن نصّ غدیر به جای بحث از خود غدیر و دیگر نصوص و ادلّه ی عقلی برای اثبات موضع شیعه باید فکری برای شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه کرد. ولی مع الأسف باید اذعان کرد که متکلّمین ما عمدتا به جای ارائه ی تقریر منصفانه و واقعی در بیان وجه انحراف امّت که رافع استبعداد این ارتداد باشد به طرح ادلّه ی عقلی و نقلی برای اثبات اصل خلافت پرداخته اند! در حالیکه مانع اصلی از پذیرش آنها در واقع این لازمه ی خطیر است.
☑به عبارت دیگر بهتر بود به جای پرداختن به مقتضی به رفع موانع پذیرش غدیر میپرداختند. در چنین مواجهه ی اجمالی و غیر باحثانه در زمینه شبهه ارتداد صحابه طبیعی است که پاسخ های سطحی و کلّی و اجمالی به این شبهه داده شده است. پاسخهایی مانند تأکید بر نفاق و کینه و کفر صحابه که به جای رفع این شبهه باعث دامن زدن بیشتر به آن شده است.
⬇⬇
🔹به صورت کلّی سه چیز باعث شده شیعه در رفع گردنه ی مهم شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه چندان موفّق ظاهر نشود. نتواند تقریر قوی و پیشرفته ای از این امر ارائه کند یا آن را رواج دهد:
1⃣یکی ظاهر برخی روایات که مؤیّد نوعی تحلیل کلّی و اجمالی در این زمینه است.
2⃣دیگر هم روحیه ی برائتی و حبّی برخی از شیعه که نوعی ناراحتی از صحابه را در وجودشان نهادینه کرده است.
3⃣دیگر هم خود علماء عامّه است که به دلیل تشنیعات واضح وارده بر این تقریر ضعیف بیشتر دوست داشتند مذهب شیعه را با همین تقریر ضعیف پیرامون انحراف امّت در سقیفه گزارش کرده و آن را دلیلی بر بطلان اصل مدّعای شیعه تلقّی نمایند.
👈بررسی تاریخی اینکه چطور این تقریر در جامعه ی شیعه رواج یافته بحث مفصّلی میطلبد. اینجا مجال نوشتنش را ندارم. ولی رگه های واضح آن همواره بین شیعیان وجود داشته است. در حدیثی صحیح در کافی زراره همین رویکرد بسیار تند را نسبت به عامّه بیان میکند.
👈امام صادق علیه السلام ضمن ردّ این نوع نگاه افراطی که قائل به کفر و عدم نجات برای جمهور امّت اسلام است آن را «هذا قول الخوارج» دانسته و کلام محمّد بن مسلم را در این زمینه صحیح میداند که معتقد بود نه تنها اگر کسی حق را نداند نباید تکفیر شود بلکه اگر حق به او گفته شد ولی بدون اینکه استکباری داشته باشد آن را به هر دلیلی نتوانست درک کند باز هم نباید تکفیر شود!
🔹تتبّع بنده در کتب کلامی نشانگر آن است که اوّلین بار گویا این تقریر ضعیف و افراطی در زمینه ی ارتداد صحابه توسّط هشام بن حکم در فضای علمی کلامی تثبیت شد. هشام هم به نوعی چهره ی رافضه و امامیه شناخته میشد. قاضی عبد الجبّار معتزلی در تثبیت دلائل النبوة کلام هشام بن حکم را نقل کرده که بعد از نقل مذاهب گوناگون در مورد سقیفه و تلاش اجمالی برخی از شیعه برای نوعی تقریب و توجیه کار صحابه میگوید:
👈به نظر من [هشام بن حکم] اینها همه باطل است و به خاطر ترسیدن از برائت جویی از شیخین و عثمان و مهاجرین و انصار گفته شده! اگر آنها هم مانند من آنها را میشناختند از همگی برائت میجستند!!!
👈همین موقف توسّط ابن راوندی و ابو عیسی ورّاق ادامه پیدا کرده و در کتب کلامی به عنوان تقریر و روایت امامیه از سقیفه اعلان شد! کتبی مثل الانتصار خیّاط معتزلی و مغنی قاضی عبد الجبّار و مقالات اشعری و ... . مثلا قاضی عبد الجبّار در تثبیت دلائل النبوّة میگوید:
👈عقیده ی امامیه و رافضه آن است که ابوبکر و عمر و عثمان و بدریون و مهاجرین و انصار و تابعینی که اسلام را گسترش داده و ملوک فارس و روم و ترک و... را مسلمان کردند خودشان کفار و مشرکینی دنیا پرست بودند که غیرت دینی نداشتند و قرآن را تغییر داده و نصوص را کنار گذاشته و شریعت را در طهارت و اذان و نماز و مواقیت و روزه و مواریث و نکاح و طلاق و... تحریف کردند!!!
👈روشن است که ارائه ی چنین تصویر صحابه ستیزی از شیعه و امامیه چقدر میتواند باعث خراب شدن صحنه ی بحث و به حاشیه رفتن اصل ادّعای شیعه باشد.
✔اگر بخواهم مثالی با اندکی مبالغه برای به چشم آمدن مقصود عرض کنم اینگونه میگویم: فرض کنید شخصی میبیند که راهی که به بالای کوه میرود به دره ای ختم شده و انسانها در آنجا به دره می افتند. وقتی به پایین کوه می آید ماجرا را برای بقیه میگوید ولی در پاسخ به اینکه پس چرا مردم مدام دارند از این راه میروند به جای پاسخ به این شبهه که مثلا مردم آن دره را ندیده و یک دفعه به آن سقوط میکنند بگوید چه میدانم؟! لابد مردم به خاطر لجبازی یا تمایل به خودکشی یا ... خودشان را دوست دارند به دره بیاندازند!!! همین تقریر تخیلی و غیر واقعی باعث میشود که اصل حرف او هم مقبول واقع نشده و به او گوش ندهند.
👈در اینجا هم اصل مدعا ثبوت خلافت امیر المومنین در غدیر است. اگر از ما پرسیده شود که پس چرا مردم در سقیفه سراغ شخص دیگری رفتند اگر صرفا بگوییم هوای نفس آنها را گرفت و دچار کینه و حسادت شدند یا کفر و نفاق پنهانشان را نشان دادند روشن است که هرچند در برخی صدق کند ولی پاسخی قانع کننده و جامع نبوده و چنین روایت ضعیفی اصل مدعا را نیز در روان افراد مخدوش میکند. مخصوصا افرادی که از قبل محبت خاصی به صحابه و تاریخ آنها داشته و با ذکر فضائل و مناقب آنها تربیت شده اند.
⬇⬇⬇
👈طرح تقریر و روایتی قویتر از انحراف امّت در سقیفه به شکل علمی توسّط فرق زیدیه دنبال شد. این امر هم علل خودش را دارد. عللی مانند عدم قول به خبث باطنی شیخین و یا اعتقاد به مشروعیّت خلافت شیخین علی رغم حقانیت غدیر و... که باعث ارائه ی تقریرهای دیگری در زمینه ی بسترهای انحراف میشد که برای عامّه باور پذیرتر بود.
👈از اینجاست که زیدیه قرابت بیشتری به عامه داشته و اساسا رافضه آنها را در بر نمیگرفته است. در کنار زیدیه برخی از معتزله مایل به تشیع نیز تلاشهایی در زمینه ی رفع استبعاد ارتداد صحابه داشته اند. البته عمدتا در فضای اثبات افضلیت امیر المؤمنین و بیان زمینه ی های عدول از ایشان به شیخین. یکی از این افراد ابو جعفر اسکافی است.
🔹گذشته از مباحث زیدیه و متشیّعه از معتزله در زمینه ی انحراف امّت که به سبب ضیق مجال وارد بحث از آن نمیشوم در دنیای امامیه نیز تا کنون قدمهایی در زمینه ی ارائه ی تقریرهای قویتر برای عبور از شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه برداشته شده است. در رأس آنها میتوان از ابن قبه در کتاب الانصاف یاد کرد. ابن قبه که خود زمانی در شمار عامّه و معتزله بوده وقتی به امامیه میگرود سعی در تقریری قوی و پیشرفته از مدّعای امامیه در وجه انحراف امّت میکند که بعدا مورد تأیید و تشویق سید مرتضی در شافی و شیخ طوسی در تلخیص الشافی قرار میگیرد.
👈جالب اینجاست که ابن قبه وقتی تقریر خود را بیان میکند سریع ثمره ی آن را هم چیده و میگوید با این بیان دیگر آن تالی فاسدها و تشنیعاتی که به امامیه وارد میکردند از میان میرود و روشن میشود قبول ولایت امیر المؤمنین مستلزم قول به ارتداد و نفاق و عناد جمیع صحابه نیست.
👈خلاصه ی بیان ابن قبه هم این است که اساسا مسلمین منکر وجود و دلالت نصّ نبودند. مسأله این بود که مبتلا به شبهه و فتنه شدند. فتنه هم این بود که مسلمین و جمهور صحابه دیدند برخی از بزرگان صحابه از آنهایی که به آنها حسن ظنّ داشتند خلافت ابو بکر را پذیرفتند. آنها هم گمان کردند حتما دلیل موجّهی برای این کارشان داشته اند و فتنه ای بزرگ در گرفت و شرایط طوری شد که آنهایی هم که حقیقت ماجرا را میدانستند نمیتوانستند بیان کنند!
👈در ادامه گمان کردند روایت «الائمة من قریش» اختیار خلیفه را برای آنها مباح کرده و قول عامی است که به نوعی مقدّم یا ناسخ امر غدیر است و... .
🔹کلام ابن قبه پیشرفتی در این زمینه بوده و البته قابل نقد است ولی در هر حال ورودی به بحث پاسخ به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه است. دوّمین شخصی که دیدم تلاش برجسته ای در این زمینه از خود نشان داده ابو جعفر نقیب زیدی استاد ابن ابی الحدید معتزلی است که کلام او را در جلد ۱۲ شرح نهج البلاغة نقل کرده است. وی هم مقداری کلام ابن قبه را پیشرفت داده که حالا موضع نقل و بررسی آن نیست.
👈البته باز جسته و گریخته تلاشهایی برای تبیین بهتر این انحراف انجام شده است. مثلا مرحوم علامه طباطبایی در کتاب شیعه در اسلام با بیان لطیفی انحراف امت اسلامی را معلول دزدیده شدن رأی جمهور توسط برخی از صحنه گردانان دانسته و شروع این انحراف را به شکل سیاسی و نه صرفا اخلاقی و اعتقادی تقریر کرده اند.
👈آنچه بیشتر در این نوشته خواستم به چشم بیاید ضرورت بررسی تقریر و روایتی است که از مسأله ی ارتداد صحابه ارائه میدهیم. این امر را نباید با بیان ضعیف و اجمالی و غیر منصفانه و غیر واقعی خراب کنیم. اگر از این مرحله به خوبی و محکم عبور نکنیم به سادگی نمیتوانیم با عامّه در زمینه ی خلافت امیر المؤمنین بحث کنیم و یا برخی شبهات تاریخی را در این زمینه پاسخ دهیم.
👈حقیر به شکل تفصیلی بحثهایی در زمینه ی رفع استبعداد از شبهه ی ارتداد صحابه توفیق شده داشته باشم که ان شاء الله در نوشته های بعدی بخش خلاصه و مختصری از آن را ذکر خواهم کرد. اموری که در روایات به چشم میخورد ولی تا کنون تلاش گسترده ای برای اصطیاد و استنباط و تجمیع آن تا جایی که میدانم نشده است.
این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۸)
«بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۲)
«غول مرحله ی آخر و ابلیسی به نام استبعاد ارتداد صحابه»
«شیوع نامرئی انگاره ی استبعاد ارتداد صحابه در مباحث مختلف»
«تفاوت دو تعیّن عقلی در درک وقائع اسلام: عقل عامّی و عقل شیعی»
🔹وقتی علماء و اعاظم عامّه را روانکاوی علمی میکنیم میبینیم آن گردنه ای که همگی در آن در نهایت سقوط میکنند گردنه ای به نام حسن ظنّ به صحابه و استبعاد یا انگاره استحاله ارتداد آنهاست. به قول مرحوم سید علی خان در الدرجات الرفیعة: «استبعدت العامة أن یجتمع جمهور الصحابة علی الفسق و الضلال بل رأوا أنّ ذلک من المحال» مخصوصا برای آنها که دینشان بر اساس محبّت و توجّه به فضائل و مناقب صحابه بنا شده و معارف و منابعشان را از همین صحابه گرفته اند.
✋برای یک شیعه مانند سید مرتضی در کتاب الشافی در نقد قاضی عبد الجبّار معتزلی راحت است که بگوید: «لیس لحسن الظنّ مجال حیث یقع العلم»
👈ولی برای یک عامّی که اساس زندگی تاریخی و دینی و عاطفی اش بر این حسن ظنّ قرار گرفته این کلام هرگز به سادگی قابل هضم نیست. در جای خود هم به ثبوت رسیده که گرایشهای قبلیِ ما نقش بی بدیلی در تصدیقهای ما میتواند داشته باشد. از همینجاست که حکمای قدیم در بیان مراتب علوم، علم اخلاق را مقدّم بر علم منطق میدانستند.
👈با وجود چنین حسن ظنّی اساسا آن علم به سادگی ایجاد نمیشود. این حسن ظنّ قوی یا باعث تشکیک در اسناد و ادله میشود و یا باور به معارضات و قرائن منافی. در ادامه عقل جدیدی تاسیس میکند.
⬇
🔹سابقا ابیات عطّار نیشابوری را در تقریر شبههی استبعاد ارتداد صحابه آوردم. بیان تفصیلی اثر این شبهه در مطاوای کتب عامّه مجال مستقلی میخواهد.
🔻معمولا میان عامه در بحثها حرفی از استبعاد ارتداد صحابه زده نمیشود ولی پایه ی نامرئی و ستون خیمه ی اکثر مباحث است. اگر بحث خیلی داغ شود و دیگر به انتهای خودش نزدیک شود تازه این ابلیس بزرگ و این غول مرحله ی آخر خودش را نشان میدهد. تا قبل از این، ابلیس شیاطین دیگر را برای مبارزه با هدایت میفرستد ولی اینجا گویا خودش دیگر می آید🔺
👈مرحوم سید بن طاووس در کشف المحجة ماجرای مباحثه ی مفصّل خودش را با برخی از علمای عامّه نقل میکند که وقتی همه چیز به سود سیّد تمام شد در انتها طرف مقابل با گفتن اینکه با این وجود باز هم من حاضر نیستم بر آنچه سلف و صحابه عمل کردند طعنه ای وارد کنم بحث را ترک کرد! این همان عمق این شبهه است. شیخ سلیم بشری هم در مراجعات با وجود انصاف زیاد ولی این گردنه برایش قابل حلّ نبوده و صراحتا به مرحوم سید شرف الدّین مینویسد:
👈با این وجود نمی توانی بین مدّعای خودت و رفتار صحابه که نمیتوان آنها را بر بطلان دانست جمع کنی!
مرحوم شیخ مفید در المسائل الجارودیة نیز همین شبهه را از اشکالات ناصبه به امامیه برشمرده و کلام شیعه را که مستلزم قدح بر جمهور صحابه است افحش المقال میدانند.
👈در لابهلای کلام فحول عامّه نیز تکیه گاه نهایی به شکلی همین استبعاد است. مثلا تکیه به این امر را در کلام ابو هاشم جبّائی و همینطور ابو علی جبّائی و قاضی عبد الجبّار معتزلی و ابن حزم اندلسی و قاضی عیاض و تفتازانی و... به وضوح میتوان دید. صورت بندی همه هم به شکلی به این کلام تفتازانی در شرح العقائد النَسَفیّة برمیگردد که:
📖«لو لم تکن الخلافة حقّا له [أبی بکر] لما اتّفق علیه الصحابة و کیف یتصوّر فی حقّ اصحاب رسول الله الاتفاق علی الباطل و ترک العمل بالنصّ الوارد»
👈به این تعبیر (کیف یتصوّر) تفتازانی خیلی عنایت کنیم. مشکل اصلی همینجاست. اینها مشکلشان این است که تصویری برای این امر ندارند. ما باید برایشان تصویر سازی و امکان سازی کنیم. همان چیزی که متاسفانه چندان رویش کار نکرده ایم.
👈ابن ابی الحدید نیز در شرح نهج البلاغة با وجود انصاف زیادی که دارد وقتی به این مرحله میرسد دیگر متوقّف میشود. در جلد دوازدهم جایی میگوید این اخباری که نقل کردم تقریبا دلالت قاطعی بر وجود نصّ بر خلافت علی علیه السلام دارد ولی من بعید میدانم که صحابه با وجود اینها چنین نصی را دفع کرده باشند!
👈و باز در جلد نهم جایی با استادش ابو جعفر نقیب بحث میکند و وقتی دیگر پاسخی ندارد و باید تشیّع را قبول کند میگوید همه قبول ولی باز نمیدانم چرا نفسم حاضر نیست قبول کند که صحابه اینچین عصیان پیامبر صلی الله علیه و آله را کرده باشند! پاسخ استادش هم در اینجا جالب است که میگوید من هم نفسم حاضر نیست قبول کند که پیامبر اینچنین امّتش را مهمل رها کرده باشد!
🔸در مقدّمه ی کتاب سلیم بن قیس نیز وقتی ابان بن ابی عیّاش که خود از علمای بزرگ عامّه است از محتوای آن مطّلع میشود دچار تحیّر میشود: «أعظمتها و استصعبتها لأنّ فیها هلاک جمیع أمّة محمد صلی الله علیه و آله من المهاجرین و الانصار و التابعین غیر علی بن ابی طالب و اهل بیته و شیعته»
👈وقتی در سفر حجّ به محضر امام سجاد علیه السلام میرسد همین شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه را مطرح میکند و میگوید سینه ام از پذیرش چنین امری تنگ است. حضرت در پاسخ به او چون محدّث بزرگی بوده به همین دو روایت بسنده میکند که ای اخا عبد القیس مگر خودتان روایت نکردید که: «إنّ مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق و کمثل باب حطّة فی بنی اسرائیل»
👈در همین یک روایت ردّ همه ی آن استبعادهایت وجود دارد. از خدا بترس و اگر باز دیدی نفست قبول نمیکند ساکت بمان و علمش را به خدا بسپار و ردّ نکن تا با سلامت از این گردنه بتوانی عبور کنی! انصافا چه پاسخ لطیفی حضرت میدهد. حدیث سفینة به نوعی دلالت بر انحراف جمهور امّت غیر از شیعیان دارد.
🔹حالا نمیخواستم باز این بحثها را تکرار کنم ولی حیفم می آید مورد دیگری را هم نقل نکنم. در جایی در همین کتاب سلیم بن قیس، اشعث بن قیس بحثی را با امیر المؤمنین علی علیه السلام شروع میکند تا اینکه به مسأله ی استبعاد ارتداد صحابه میرسد. اینجاست که مانند بقیّه جیغ بنفش میکشد! میگوید والله اگر ماجرا آن چیزی باشد که تو روایت میکنی همه ی امّت غیر از تو و شیعیانت هلاک شده اند! البته مراد از این طرز بیان در واقع نوعی تالی فاسد و ابطال است نه اقرار.
👈اینجاست که امیر المؤمنین در پاسخ وارد همان مطلبی میشود که سابقا بیان کردم. آن هم اینکه ما باید در زمینهی ارائه ی تقریر قوی از ارتداد و همینطور پیراستن مدّعای خودمان از دعاوی دیگری که بار اثبات را سنگین میکند و یا واقعیّت ندارد تلاش کنیم.
⬇⬇
👈حضرت در پاسخ اشعث میفرماید اشتباه گفتی! آنچه رخ داد انحراف امّت بود نه هلاکت امّت! آن تشنیعی که وارد کردی در واقع روی عنوان هلاکت بود ولی آنچه کلام من آن را لازم می آورد صرفا انحراف امّت بود. در هلاکت نوعی عدم امکان نجات و کفر و... مستبطن است که خلاف وجدان و انصاف و عدالت است.
👈حضرت فرمودند تنها آنهایی از امّت هلاک شدند که ناصب و مکابر و مجاحد و معاند بودند. ولی آنهایی که به توحید و نبوّت و اسلام اقرار کردند و از دین خارج نشدند و بر ضدّ ما قیام نکردند و بغض و دشمنی علیه ما نداشتند و تنها در خلافت شک کردند و ندانستند حقّ کیست، اینها مستضعفینی هستند که اهل هلاکت نیستند. این پاسخ دقیقی است.
👈همان مطلبی است که امام باقر علیه السلام نیز به زراره تعلیم دادند که تکفیری نباش! گویا زراره تا اندازه ای مبتلا به این روحیه بوده! اساسا در امّت تنها آنهایی هلاک شده و سزاوار تکفیرند که عالمانه و عامدانه کردند آنچه کردند ولی آنهایی که بدون بصیرت و علم و بدون اینکه عداوتی با امیر المؤمنین علیه السلام داشته باشند وارد بیعت با خلیفه شدند نباید تکفیر شده و غیر مسلمان دانسته شوند.
👈در ادامه به زراره فرمودند اساسا بدان که دلیل اینکه جدّمان امیر المؤمنین علی علیه السلام امر خودش را بعد از بیعت کتمان کرد و دیگر سکوت کرد به خاطر مصلحت همین مردم بود. وقتی دید اعوانی ندارد که حقّش را بگیرد دید اگر بخواهد سکوت نکند باعث میشود چیزهایی گفته شود که فتنه بر این مردم مستضعف سنگینتر شود: «و لذلک کتم علیّ امره و بایع مکرها»
🔸«تکوّن ولد نامشروعی به نام «عقل عامّی» از پدری به نام حسن ظنّ به صحابه و مادری به نام سقیفه»🔸
نکته ی مهم اینجاست که اساسا حسن ظنّ به صحابه یا حسن ظنّ به اهل بیت کلید ورود به دو پارادایم و دو عقلانیت است. ما در ابتدای ورود به یکی از این دو عالم اختیار داریم ولی بعد از آن دیگر فهم جدیدی پیدا کرده و به شکلی ممکن است حالت الممتنع بالاختیار را پیدا کنیم. قرآن کریم و همینطور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر اساس روایات متعدّد امّت اسلامی را دعوت به ورود به عالَم اهل بیت علیهم السلام کردند. حدیث ثقلین رمز این دو عقلانیّت است. وقتی دنیای عامّه و همینطور روان یک سنّی معتقد را میکاویم متوجّه میشویم اساسا ما دو جور فکر میکنیم. دو جور میفهمیم. دو جور نظام تصوّراتی داریم. مقولات مختلف در ذهنمان به شکل مختلفی سیم پیچی شده! همین است که اجمالا دچار نوعی انسداد بحثی شده و یکدیگر را به تعصّب متّهم میکنیم. غافل از اینکه ما در دو ساختار مختلف و دو عقلانیت مختلف با یکدیگر بحث میکنیم. اینجای ماجرا را باید خوب درک کنیم.
☑اساسا در سقیفه برخلاف حدیث ثقلین بر دوش انگاره ای به نام حسن ظنّ به بزرگان صحابه و سپس حسن ظنّ به همه ی صحابه و سپس حسن ظنّ به سلف، یک عقلانیّتی شکل گرفته است. یک تعیّن خاصّی از عقل تاریخی شکل گرفته است. آن را تعیّن «عقل عامّی» مینامم. باید ماهیّت این را خوب دریافت. اگر آن را خوب نشناسیم نمیتوانیم درک صحیحی از آن داشته و در هدایتش بکوشیم.
✔اساسا باید بدانیم ما در مسائل بسیار زیاد و متکثّر با عامّه بحث نداریم. بحث اصلی ما در خود این عقلانیّت است. این عقل عامّی است که نمیتواند دلالت حدیث غدیر و ثقلین و سفینه و خلفاء اثنی عشر و... را بفهمد. و از آن طرف این عقل عامّی است که با تسامح، صدور اخباری مانند عشره مبشّره را پذیرفته و دلالتهای زیادی را از برخی آیات و روایات پیرامون صحابه کنده و از دلالتهای بسیار دیگر پیرامون آنها غضّ بصر میکند. در تعیّن عقل عامّی آنچه ضرورت صدق داشته و بدیهی پنداشته شده و مبدأ اقیسه قرار میگیرد با آنچه در تعیّن عقل شیعی چنین جایگاهی دارد متفاوت است. همین است که اینقدر درکهای ما متفاوت میشود.
🔻گویا دو میدان مغناطیسی داریم. یک کانونش سقیفه است و دیگری غدیر. یکی محورش صحابه است و دیگری اهل بیت. براده های آهنی را تصور کنید که همینطور پاشیده شده اند و در برابر دو آهنربا از دو جهت هر بار یک دفعه ایستاده و دو جور نظم و انسجام پیدا میکنند. وضعیت ذهنی شیعه و سنی در برابر متون و دلالتها و وقایع همین است. دو جور است🔺
👈فخر رازی در برخی کتبش دیدم میگوید این شیعه مدام میگویند نصّ نصّ! والله من از این حدیث غدیر ظنّ هم برایم حاصل نمیشود! از آن طرف مرحوم قاضی نور الله شوشتری در صوارم میگوید والله من برایم از حدیث غدیر فوق یقین حاصل میشود! به نظرتان تفاوت صرفا در اموری اخلاقی مانند انصاف و تعصّب و مانند آن است؟!
👈به نظر میرسد مسأله بالاتر از اینهاست. فتنه عمیقتر و تاریک تر از اینهاست. اساسا مدار و سیم پیچی معرفت تغییر کرده و با دو نوع عقل در مواجهه با وقایع صدر اسلام مواجهیم. مسأله تباری معرفت شناسانه دارد و اختلاف در منطق فهم و استنتاج پیدا شده است.
⬇⬇⬇
🔹مرحوم صدوق در معانی الاخبار روایتی نقل کرده که در اینجا جالب توجّه است. از ابان بن تغلب که عالم بزرگ در دنیای اسلام و همینطور بزرگ شیعه است نقل میکند که در مورد مراد از حدیث غدیر: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» پرسیدم. ببینید فتنه چقدر سنگین است که برای ابان هم شبهه بوده است! امری که برای یک شیعه دلالتش روشن است. ولی شاید ابان به دلیل انس با فضای فکری عامّه دچار نوعی اختلال معرفتی در این زمینه شده!
👈اینجاست که حضرت در پاسخ میفرماید از تو بعید است ای ابان! مثل تو هم از این شبهات سؤال میکند؟! روشن است دیگر! مراد این است که جانشین علی علیه السلام است «يَا أَبَا سَعِيدٍ تَسْأَلُ عَنْ مِثْلِ هَذَا؟! عَلَّمَهُمْ أَنَّهُ يَقُومُ فِيهِمْ مَقَامَه». نکته ی جالب توجّه همین اختلال در فهم است.
👈یکی از افرادی که به خوبی به زاویه ای از این تفاوت بین عقل عامّی و عقل شیعی متفطّن شده مرحوم مظفّر در کتاب سقیفه است. ایشان بعد از بحثهایی میگوید اساسا شبهه این چیزها نیست. شبهه این است که شما به سقیفه رفتید و خلیفه تعیین کردید. خود این بزرگترین شبهه و فتنه شد. همین است که باعث شد که دیگر دلالتها فهمیده نشود و صراحتها سلب شود.
👈اساسا یکی از دلایلی که در متون دینی تأکید شده که به علم خودتان عمل کنید همین است. اگر به علم عمل نشود اساسا آن علم از انسان گرفته میشود که العلم یهتف بالعمل فإن أجابه والّا ارتحل.
👈این حقیقت را مرحوم شهید صدر در کتاب فدک هم به خوبی درک کرده است. جایی که میگوید اساسا ما قائل به کفر عامه نیستیم. اینکه قد تبیّن الرشد من الغیّ برای قبل از غصب خلافت بود والّا بعد از آن دیگر خود این غصب بزرگترین شبهه شد و آن وضوح حق را از امّت سلب کرده و گرد و غباری شدید فضا را گرفت که دیگر به این سادگی حق و باطل برای عامّه قابل تشخیص نیست. ولی این امر منافاتی با آن ندارد که زمانی حق کاملا آشکار بود.
👈اینها به نوعی نزدیک شدن به تفاوت بین این دو عقل و درک دشواری بحث در فضای عقل عامّی است. این حقیقت را ابو جعفر اسکافی در کتاب المعیار و الموازنة نیز به خوبی درک کرده. وی که متکلّم بزرگی بوده با این پدیده مواجه بوده که چطور متکلّمین بزرگ با این همه قوّت ذهنی و انصافی که از آنها میبیند وقتی به مباحث امامت میرسند اینقدر رفتارشان متفاوت میشود.
👈آنجاست که تحلیل روان شناسانه جالبی از این مسأله ارائه میدهد که مغزش را اگر بخواهیم رصد کنیم و از ظواهر الفاظش چشم پوشی کنیم این است که انگار با عقلهایی مواجهیم که یک پدیده را به شکل متفاوتی درک میکند. همان چیزی که ظاهرش به شکل تعصّب است ولی باطنش بیش از اینهاست. چون افرادی اینگونه هستند که واقعا اهل عقل و انصاف و تقوا هستند.
🔹وقتی فهمیدیم ما با دو تعیّن عقلی مختلف مواجهیم که یکی عقل عامّی و دیگری عقل شیعی است متوجّه میشویم ما با دو ساختار مختلف مواجهیم. از اینجاست که بحثی به نام هدایتِ ساختاری مطرح میشود. بحث بین ساختارها و تمدّنهای فکری اسلوب خودش را دارد. دیگر بسیاری از امور، شریعهی خوبی برای بحث نیست. یکی از اساسی ترین کارها برای هدایت ساختاری قتال ائمة الکفر و جنگ با کفر در عُقر دار اوست. آن هم مؤلّفه های اصلی که پارادایم و آن عقلانیّت بر آن بنا شده است. در اینجا هرگونه بحث در زمینه صحابه و استبعاد ارتداد صحابه و بیان تصویر عقلائی و معقول و محققانه و منصفانه میتواند از ریشه ساختار ذهنی آنها را متزلزل کند. نباید وقت خود را با جدل در بحثهای متفرقه یا خطابه در امور غیر نافع تلف کرد. تجربه هم نشان داده که اینها جز برای برخی مزاجهای خاص و برخی شرایط خاص فائده ی چندانی جز تحکیم عقائد خودمان و دفاع از آن ندارد. چندان منشأ هدایت نیست. اساسا وقتی مباحثه علامه حلی و ابن تیمیه را بررسی میکنیم با دو نوع عقل مواجهیم. اینجا باید روش بحث متفاوت شود.
👈اساسا با سقیفه عقل جدیدی بدعت گذاری و تأسیس شد. مسأله ی اصلی این بود. همین بود که حضرت صدّیقه ی طاهره فرمودند: «و ستجد التالون غِبَّ ما أسَّسه الأوَّلون». و همان است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اندکی قبل از رحلت امّت اسلامی را از آن بیم داد که: «أقبلت علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم». این عقل عامّی واقعا حقیقت را در شب ظلمانی میخواهد ادراک کند. شب ظلمانی شبی است که حتّی در آن نور ماه هم وجود ندارد. طبیعی است که فتنه سنگین میشود. دیگر نورانیّت و حقّانیّت اهل بیت علیهم السلام را در آن نمیتوان به سادگی دید؛ به قول منسوب به ملّای رومی:
تو به تاریکی علی را دیده ای
زان سبب غیری بر او بگزیده ای
این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۹)
«بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۳)
«نظام پاسخهای ممکن در مورد شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه»
🔹با توجّه به مباحثی که گذشت متوجّه میشویم که مسأله ی ارتداد صحابه و انحراف امّت اسلام در فرض قبول پیام غدیر و مدّعای شیعه مسأله ای ساده نیست. یکی از عویصه ها و معضلات و گردنه های اساسی است. خیلی باید با ظرافت و تأنّی و انصاف و تحقیق با آن رفتار کرد. در اینجا دیگر ابلیس خودش به میدان آمده است. ولی چگونه میتوان تقریر و روایت قوی و عقلائی و قانع کننده ای برای منصفین در این زمینه ارائه کرد؟! بسته ی پاسخهایی که برای عبور از این گردنه نیاز است چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟! به صورت کلّی شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه چند سنخ پاسخ دارد:
🔸[پاسخ از راه اثبات متقن مدّعی]🔸
یکی اثبات حقّانیت امیر المؤمنین به شکل قاطع است. طوری که به قول سید مرتضی به این حالت نزدیک شویم که: «لیس لحسن الظنّ مجال حیث یقع العلم». البته سابقا عرض کردم که قبول این امر برای مخالفین بسیار دشوار است و شاید در اندکی از مزاجها جواب دهد چون خصلت شبهه ی ارتداد صحابه طوری است که به شکل پیشینی در مبادی وصول به این علم اثر میگذارد. این پاسخ در واقع پاسخی اجمالی است که قوامش این است که آنچه مسلّم است ثبوت ولایت در غدیر و ثبوت انحراف در سقیفه است ولی فرآیند این انحراف دیگر هر چه بوده اهمیت ندارد و میتواند زمینه ها و بسترهای عادی یا غیر عادی داشته باشد. ما دلیلی نداریم که تحقق سقیفه لزوما نیازمند بستری خارق العاده است و ممکن است از آن جایی که نمیدانیم مسوِّغات و علل خیلی طبیعی در کار بوده باشد.
⬇
🔸[پاسخ از راه بیان تالی فاسدهای عدم قول به مدّعی]🔸
راه دیگر، بیان تالی فاسدهای عدم قول به نصّ بر خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام است. به عبارت دیگر شبهه ی ارتداد صحابه خودش تالی فاسدی برای قول به ثبوت نصّ بر خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام است. میتوان به همین قیاس تالی فاسدهایی برای قول به عدم ثبوت نصّ بر خلافت حضرت بیان کرد که با آن تالی فاسد نوعی تعارض پیدا کند و زمینه ی تزلزل آن را مهیّا نماید. چیزی شبیه آنچه ابوجعفر نقیب استاد ابن ابی الحدید به او گفت؛ وقتی که ابن ابی الحدید گفت برایم باور پذیر نیست که صحابه به نوعی مرتد شده باشند که او هم گفت برای من هم باور پذیر نیست که پیامبر امّت را مهمل رها کرده باشد. در اینجا باید آنها را به یاد حدیث غدیر و ثقلین و قلم و قرطاس انداخت.
👈تالی فاسد دیگر در فرض عدم نصّ بر امیر المؤمنین این است که حضرت در غدیر نعوذ باللّه کاری غیر حکیمانه کرده و باعث فتنه و اختلاف بزرگی بین امّت شد. زیرا کلامی گفت که برای هر آشنایی با احوال جوامع به راحتی نطفه ی تشکیل تشیّع را در تاریخ داشت.
👈تالی فاسد دیگر این است که اگر نصّی نبود هر چند دیگر شبهه ی ارتداد صحابه رخ نمیدهد ولی شبهه ی ارتداد ثقل قرآن یعنی اهل بیت علیهم السلام به شکلی رخ میدهد که به آن شکل عجیب منکر سقیفه بودند و ماجرای حضرت زهرا سلام الله علیها در این زمینه قابل کتمان نیست.
👈تالی فاسد دیگر هم این است که اگر قائل به غدیر نباشیم باید ادلّه ی قوی عقلی را در لزوم وجود امام معصوم و عدم خالی شدن زمین از حجّت کنار بگذاریم و ...
🔸[پاسخ از راه روایات نبوی دال بر انحراف امت و حوادث تاریخی دال بر بروز فتنه]🔸
سنخ سوم از پاسخ ذکر روایاتی مانند حدیث ارتداد صحابه که: «أصَیحابی أصَیحابی ... یا محمد ما تدری ما أحدثوا بعدک ارتدّوا علی أعقابهم القهقری» و همینطور حدیث سفینه و حدیث اقبال فتنه ها و مانند آن است که دلالت بر پیش گویی نوعی انحراف بزرگ در امت اسلامی دارد. همان سنخ پاسخی که امام سجاد علیه السلام به ابان بن ابی عیاش فرمودند. و یا بیان حوادث مشکوکی که نشانگر وضعیت غیر عادی زمان رحلت دارد مثل جریان جیش اسامه و قلم و قرطاس و مخالفت اهل بیت و...
🔸[پاسخ نقضی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه با ذکر تحقّق مشابهات تاریخی]🔸
سنخ چهارم از پاسخ، پاسخهای نقضی به این شبهه است. اینکه قوام این شبهه بر این استبعاد است که چیزی در این مقیاس، قابلیّت عرفی تحقق در خارج را ندارد. ولی میتوان گفت شبیهش در تاریخ با توجّه به مسلّمات خود آنها بارها محقّق شده لذا با وجود دلیل بر تحقّق این امر، استبعاد بزرگی دیگر نباید داشت. در اینجا مخصوصا میتوان از آن روایات مشهور بین الفریقین استفاده کرده که آنچه در اهل کتاب رخ داده حَذو القذّة بالقذّة در این امت هم رخ میدهد. روشن است که اگر در جزئیّات چنین اموری رخ میدهد در جریانات کلّی به طریق اولی رخ خواهد داد.
👈میتوان به جریان سامری و انحراف امّت موسی و عدم پیروی به هارون اشاره کرد. جالب اینکه در فتنه ی سامری نه تنها از هارون عبور شد حتی از خدا هم عدول شد! بعد از آن همه معجزه و آنهم تنها به خاطر چند روز تأخیر موسایی که زنده بود! همان جریانی که خود امیر المؤمنین علی علیه السلام نیز در ماجراهای بعد از سقیفه به آن اشاره فرمودند.
👈مثال نقض دیگر انحراف امّت عیسی به وسیله ی سامری ای دیگر به نام پولس است. مثال نقض دیگر جریان قتل عثمان است. در بین همه ی مهاجرین و انصار تنها انگشت شماری او را رها نکردند. در نقلی تنها چهار تن ذکر شده که به دفاع از عثمان پرداختند لذا باید گفت: ارتد الصحابة فی عثمان الّا أربعة! و یا مثلا جریان ارتداد اهل مکّه و سخنرانی سهیل بن عمرو را میتوان مثال زد. کراجکی در کتاب التعجب من اغلاط العامه مثال نقضش برای پاسخ به شبهه ی ارتداد جریان تخلف از جیش اسامه است که: (لم استدرکوا رأیه؟)
🔸[پاسخ حلّی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه با نقد مفروضات و بیان زمینه های عقلائی وقوع آن]🔸
سنخ پنجم و اصلی در پاسخ به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه دادن پاسخهایی حلّی در این زمینه است. اینکه از راه تصحیح تصوّرات و بیان نکات جزئی و جامعه شناسانه و صحابه شناسانه و روان شناسانه و تاریخی و... و نقد مفروضات شبهه وارد شویم. البته باید به گونه ای پاسخ داد که بتوان یک عالم متتبع و با هوش و متفکّر و منصف عامّی را قانع کرد. ما چون خودمان محبّتمان به تشیّع بوده و علقه ای به صحابه و فضای عامّی نداریم ممکن است در اینجا دچار نوعی تسامح شده و دلایل متقنی نیاوریم. باید نشان دهیم چنین ارتدادی معقول و تبیین پذیر است و اینطور نیست که معضلی لا ینحل باشد. اینجا همان موضعی است که باید تقریر و روایت خودمان را از جریان انحراف امت پیشرفته تر و محققانه تر و منصفانه تر کنیم. در این نوشته ها قصد دارم این پاسخهای حلی را به شکل تفصیلی بیان کنم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹۰)
«بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۴)
«بیان تفصیلی پاسخهای حلّی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه»
🔹در اینجا به مبادی تصوّری و تصدیقی و پیش فرضهای قابل مناقشه و حاکم بر شبههی استبعاد ارتداد صحابه اشاره میکنیم. اگر این وجوه با یکدیگر و نه صرفا تک تک ملاحظه شود درک این ارتداد و انحراف بزرگ را آسان میکند. همینطور برخی از این وجوه در حدّ امکان و برای تصحیح تصوّر بیان شده و تأکید و مبالغه ای در تحقّق آن وجود ندارد. در همین حدِّ امکانشان هم اثر خودشان را دارند. برخی از وجوه هم تداخل دارد ولی هر کدام حیثیت خاصی را به چشم می آورد. گام به گام پیش برویم:
🔸[عدم توجّه به همسایگی معالم جاهلیّت و اسلام در صدر اسلام]🔸
۱-یکی از پیش فرضهای قابل نقد شبهه ی ارتداد قیاس وضعیّت اجتماعی صدر اسلام با وضعیّت اجتماعی مسلمین در اعصار بعدی و زمانی است که فرهنگ اسلامی نسل در نسل در تار و پود جامعه نهادینه شده است. برای ماها زمانهای فتنه عادتا گزینه ای به نام ارتداد از اسلام وجود ندارد. گذشته مان از حیث دینی مثل آینده مان اسلامی است. در تار و پود همه پیوندهایمان روح اسلامی دمیده است. ولی در صدر اسلام هرگز اینگونه نبود. چند سالی بود که از فضای جاهلیّت و شرک بریده بودند و با فضای اسلامی آشنا شده بودند.
👈به راحتی در یک فتنه ی بزرگ مانند رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و وقوع برخی فتنه ها گزینه ی ارتداد در مورد آنها معنا داشت. این همان حقیقتی است که وقتی در جمعه روز عرفه حجه الوداع دستور تبلیغ ولایت آمد حضرت به آن اشاره کرد که: «أُمَّتِي حَدِيثُو عَهْدٍ بِالْجَاهِلِيَّة»
⬇
👈عدم درک همین حقیقت و مبالغه در جایگاه صحابه باعث میشود مفهوم ارتداد که به وضوح ریشه ی قرآنی داشته و در احادیث صحیح عامه و خاصّه وارد شده برای بسیاری قابل هضم نباشد. درک اینکه عدول از امیر المؤمنین واقعا در ظرفی از ارتداد رخ داد که متأسفانه جامعه از ترس آن با عجله خلافت را پذیرفت.
👈این پاسخ را در زمینه ی شبهه ی ارتداد، امام باقر علیه السلام در کافی به عبد الرحیم قصیر فرمودند. وقتی او به حضرت عرض کرد وقتی به مردم میگوییم مردم بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مرتد شدند آنها عجیب حالشان دگرگون شده و به آنها وحشت دست میدهد! اصلا برایشان باور پذیر نیست!
👈حضرت در رفع این استبعاد به همین نکته اشاره کردند که اینها نمیدانند که آن زمان عصر جاهلیّت و عصر اسلام همسایه بود! به زمان خودشان مقایسه میکنند! ولی باید بدانند این ارتداد به عنوان فراری از کفر بود که در ظرفی آلوده که همان بازگشت ذهنیّت جاهلیّت با رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود، رخ داد:
📖«إِنَّ النَّاسَ عَادُوا بَعْدَ مَا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ أَهْلَ جَاهِلِيَّةٍ ... جَعَلُوا يُبَايِعُونَ سَعْداً وَ هُمْ يَرْتَجِزُونَ ارْتِجَازَ الْجَاهِلِيَّةِ يَا سَعْدُ أَنْتَ الْمُرَجَّى وَ شَعْرُكَ الْمُرَجَّلُ وَ فَحْلُكَ الْمُرَجَّمُ»
👈این مضمون را فضیل بن یسار نیز در روایت دیگری از امام باقر علیه السلام نقل کرده است.
🔸[عدم توجّه به احوالات نظام اجتماعی قبیلگی حاکم بر عرب در صدر اسلام]🔸
۲-یکی دیگر از پیش فرضهای قابل نقد شبهه ی ارتداد، قیاس کردن وضعیّت اجتماعی صدر اسلام با اجتماعات زمانهای دیگر است. زندگی عرب در آن زمان زندگانی قبیلگی با تعصّبات ویژه ی آن زمان بوده است. یکی از آثار نظام اجتماعی قبیلگی آن است که در آن دموکراسی معنا نداشته و آحاد افراد رأی مستقلّی در عرض رأی قبیله که آن را رئیس و شیخ قبیله تعیین میکرد نداشتند. اگر هم رأی مستقلّی داشتند ارزش و کارکرد و قدرتی نداشت. چنین فضایی به شدّت آبستن زد و بندهای سیاسی توسّط بزرگان و رؤساء قبائل و خطباء زیرک است. از اینجاست که در چنین فضایی انتخاب شخصی به عنوان خلیفه لزوما کاشف از رضایت جمهور یا اکثریت نیست.
👈در مورد خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز تا نیروی عشیره بنی هاشم و سپس قبائل یثرب را جلب نکرد حرکت اسلامی آغاز نشد. در چنین شرایطی آنچه اهمیت داشت حمایت قبیله و در ادامه اهمیت قبیله در نگاه عرب بود. لذا میتوان شرایط را طوری در مناسبات قبائل و زد و بندهای سیاسی آنها رقم زد که سرنوشت خلافت به گونه ی دیگری رقم بخورد. امر غیر ممکنی نیست.
👈شبهه ی ارتداد صحابه نقش حدّاکثری برای آحاد صحابه قائل شده که دور از واقعیّات نظام اجتماعی آن زمان است. لذاست که امثال سلمان و ابوذر و مقداد به دلیل کم بودن وزن اجتماعی نقش اثر گذاری در آن زمان نداشتند.
🔸[قریش مانع بزرگ وصول امیر المؤمنین به خلافت]🔸
۳-در ادامه ی مورد قبل باید گفت: با توجّه به نظام قبیله ای حاکم در صدر اسلام بزرگترین نیروی حامی برای وصول امیر المؤمنین به خلافت حمایت قبیله اش بود. در اینجا باید گفت قریش که از جهتی مهمترین قبیله ی عرب بود و باید پشتوانه ی امیر المؤمنین علی علیه السلام قرار میگرفت نه تنها چنین کاری نمیکرد بلکه از جهتی خود بزرگترین مانع در این زمینه بود. این امر چیزی نبود که در نگاه دیگر قبائل مخفی باشد. آنچه از قرائن آشکار است این است که ذهنیّتی بین محافل قدرت در آن زمان شکل گرفته بود که قریش که قبیله ی پیامبر و امیر المؤمنین بودند هر چند در ظاهر مسلمان شده اند ولی به هیچ وجه به خلافت علی علیه السلام راضی نیستند. چنین مخالفتی معنای سهمگینی در آن فضا داشت.
👈شاید به همین دلیل بود که انصار از سرنوشت خود ترسیدند. مسلمین اعمّ از مهاجرین و انصار سابقا به سبب قوّت قلبی که با وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گرفته بودند مقاومت میکردند ولی دیگر چنین احساسی نداشتند. چون دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میانشان نبود و از طرفی قریش هم دیگر نماد آن سیاهی کفر را نداشتند تا انگیزه ی قوی برای مبارزه با آنها داشته باشند.
👈لذا انتخاب شخصی مانند ابوبکر از برخی از بطون کم افتخار قریش وجه مصالحه ای نانوشته در این زمینه بود. هم قریش را راضی میکرد و هم انصار را! از همینجاست که در روایات زیادی به مذمّت قریش پرداخته شده است.
⬇⬇
👈نقل مهمی که در این زمینه دیدم مطلبی است که حسین بن حمدان خصیبی در الهدایة الکبری نقل کرده است. وی در ذکر انتقاداتی که خوارج به امیر المؤمنین گرفتند نقل کرده که خوارج گفتند چرا وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رحلت کرد امّت را به حال خودش رها کردی و وظیفه ات که خلافت بود را به دیگران واگذار نمودی؟!
👈در این نقل آمده وقتی مهاجرین و انصار مشغول بحث شدند مهاجرین گفتند خلافت برای علی است که خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او را به جای خود تعیین کرد. انصار هم حرفی نداشتند. ولی در این بین قریش مخالف جدّی بود و میگفت ما راضی نیستیم و نمیدانیم از چه حرف میزنید!
👈اینجا بود که انصار گفتند حالا که با خلافت علی کنار نمی آیید ما هم حقّی از خلافت میخواهیم و اینجا بود که قریش شهودی آورد که پیامبر فرموده: «الائمة من قریش» و اینجا بود که در سقیفه جمع شدند و ابوبکر را انتخاب کردند!
👈حالا اینکه دلایل بغض قریش از امیر المؤمنین علی علیه السلام چه بود بحثی دیگر است. هم ریشه هایی در جاهلیّت و حسادتهای آن دارد و هم ریشه در برخی احقاد بدری و اُحُدی و هم ریشه در ترس انحصار خلافت در بنی هاشم و... .
👈در رجال کشّی در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل کرده که از قریش تنها پنج نفر با امیر المؤمنین بودند و ۱۳ قبیله ی دیگر با معاویه بودند! همین است که حضرت میفرمود: «ما لِی و لقُرَیش ... و الله ما تَنقِمُ منَّا قریشٌ الّا أنّ اللهَ اختارَنا علیهم».
👈یکی از مصادری که فتنه ی بزرگ و اختلاف عظیم بین قریش و انصار را بعد از رحلت تصویر کرده، الاخبار الموفّقیات زبیر بن بکّار است. اگر امیر المؤمنین علی علیه السلام با سکوت و تدابیرش وضعیت را مدیریت نمیکرد واقعا چیزی از اسلام با آن همه اختلاف باقی نمی ماند.
🔸[فرهنگهای برجای مانده از عصر جاهلی مانعی در راه پذیرش خلافت جوانی به نام علی علیه السلام]🔸
۴-یکی دیگر از پیش فرضهای قابل نقد در شبهه ی ارتداد صحابه غفلت از عوامل مؤثّر فرهنگی در صدر اسلام است. از آنجا که فضای جاهلیّت و نظام قبیلگی در آن زمان کاملا زنده بود ممکن است به راحتی خلافت امیر المؤمنین با برخی از مؤلّفه های فرهنگی آن فضا دچار نوعی تزاحم بوده باشد. به عنوان مثال با توجّه به نوع زندگی در عصر جاهلی و سنخ زندگی قبائلی معمولا ریاست را به مشایخ کباری که مشهور به تجربه و رأی بوده و سنّی از آنها گذشته بود میدادند. از همینجا بود که اندکی قبل ریاست جوانی کم سن و سال بر بزرگان صحابه و مسلمین به نام اسامة که مقدّمه و امتحانی برای قبول خلافت جوانی ۳۳ ساله به نام امیر المؤمنین علیه السلام بر امّت اسلامی بود با آن همه مخالفت مواجه شد.
👈برای عرب قبول خلافت جوانی که هنوز به بلوغ چهل سالگی نرسیده و احتمالا محاسنش سفید نشده و امتیازی مانند وحی و اعجاز هم بر دیگران ندارد بسیار دشوار بود. نوعی تزاحم فرهنگ جاهلی و اسلامی در اینجا وجود داشت.
👈از همینجاست که وقتی به استدلالات مربوط به صلاحیّت ابوبکر برای خلافت نگاه میکنیم میبینیم عمدتا در فضای مفاهیم مقبول در نگاه فرهنگ جاهلی میچرخد. از همینجاست که ابو عبیده جرّاح صراحتا به امیر المؤمنین گفت تو سنّت کم است و هنوز برای چنین مقامی صلاحیّت نداری!!!
🔸[عدم وجود تجربه و فرهنگ مستقرّ حکمرانی در بین عرب]🔸
۵-یکی دیگر از پیش فرضهای شبهه ی ارتداد صحابه ابتناء آن بر نوعی مسلّمات و محکمات فرهنگ حکمرانی و روشهای تجربه شده ی انتقال قدرت در اعصار بعدی است. در ارتکازات ما با توجّه به خزانه ای از تجربه های فرهنگی در فضای حکمرانی به خوبی جا افتاده که تغییر در جانشینی چقدر خطیر است و به سادگی و بدون تبعات بسیار سنگین ممکن نیست. ولی میتوان گفت چنین فرهنگهای مستقرّ و تجربه های حکمرانی در بین عرب در آن زمان وجود نداشت. همه چیز به شکلی برای اوّلین بار به نوعی در حال رقم خوردن و تجربه بود. از اینجاست که امکان وقوع گزینه های مختلف وجود داشت. در فرهنگ قبیله ای و جاهلی که پدیده های مربوط به قدرت معمولا با ریش سفیدی بزرگان و قدرت خطابه و اقناع اهل حلّ و عقد انجام میگرفت و هنوز فرهنگ حکمرانی بین القبائلی شکل نگرفته بود به راحتی ممکن بود به خاطر برخی مصالح و زد و بندها و بدون ملاحظه ی عواقب آن انتخابهایی رخ داده و یا مصلحت سنجی هایی واقع شود. همان مطلبی که خلیفه ی دوم به آن اشاره کرد که خلافت ابوبکر فلته ای بود که وقی الله شرّها!
این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹۱)
«بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۵)
«بیان تفصیلی پاسخهای حلّی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه»
«چرا نصّ غدیر رها شد؟!»
🔸[غفلت از ماهیّت سیاسی و نه لزوما اعتقادی و اخلاقی ریشه های انحراف]🔸
۶-یکی از پیش فرضهایی که باعث تشدید شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه میشود آن است که گمان کنیم عموم صحابه با رویکردی اخلاقی و اعتقادی تن به سقیفه داده و سپس تراکم چنین روحیّه ای برخلاف نصّ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را استبعاد کنیم. در حالیکه میتوان ادّعا کرد که اساسا بیعت در سقیفه ماهیّتی سیاسی داشته و پای یک دسیسه و یک فریب بزرگ در میان است. (رجوع شود به بذل الخاطر ۸۸۸) تدبّر در جامعه ی عرب در آن برهه نشانگر آن است که عموم مردم به دور از درک و بلوغ سیاسی بوده و بستری مهیّا برای فریب سیاسی در آن جامعه وجود داشته است.
👈اینجاست که جامعه ی عرب به نوعی در برابر مکائد ادهیاء و اختیار مشایخش خلع سلاح بود. اگر وضعیّت را از منظر سیاست و فریب رصد کنیم میبینیم اصلا استبعاد بزرگی در میان نمی ماند. چون این انحراف کاشف از سوء خلق یا سوء عقیده در آن ابتدا در میان عموم صحابه نیست که به نوعی بعید دانسته شود.
👈این همان مطلبی است که امیر المؤمنین در خطبه ی طالوتیه به آن اشاره کرد که امّت خدعه خورد! حضرتش امّت اسلامی را امّت مخدوعه نامید. و یا بعد از انتخاب عثمان حضرت صریحا فرمودند: «خدعة و أیّما خدعة»؛ در روایات متعدّدی داریم که اساسا عموم صحابه و مردم نادانسته وارد این بازی سیاسی شدند.
⬇
👈این امر همان است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از قبل هشدارش را داده بود که من بعد از خودم بر شما از یک چیز میترسم! از منافقِ پنهانِ زبان بازی که یقول ما تعرفون و یفعل ما تُنکرون.
✔همین تحلیل را مرحوم علامه ی طباطبایی در کتاب شیعه دارد که اساسا اینطور نبود که اکثریت و جمهور با سقیفه باشد بلکه آنها با حقّه سیاسی رأی أکثریت را به سرقت بردند. خیلی تعبیر لطیفی است. کسانی که با افق مباحث سیاسی و اجتماعی آشنا هستند به خوبی این حقائق را درک میکنند. لذاست که عبّاس عموی پیامبر همانطور که جاحظ در کتاب العثمانیة نقل کرده تحلیلش از آنچه در سقیفه رخ داد به امیر المؤمنین این بود که تو مبتلا به کید ادهیاء و زیرکان قریش شده ای! تحلیل حضرت صدّیقه ی طاهره در خطبه ی خود هم همین است که جامعه ی اسلامی فریب منافقین را خورده و حسیکة النفاق ظاهر شده و خامع الاقلّین میدان دار شده اند.
👈در روایات مشهور اسلامی نزد عامّه هم آمده که خود پیامبر صلی الله علیه و آله به مسلمین گفته در بین اصحاب نزدیک من ۱۲ تن هستند که منافقند و در میان آنها ۸ نفر هستند که رنگ بهشت را هم نخواهند دید! اینها همه بیم دادن از یک فریب کاری سیاسی بزرگ میدهد.
👈خلاصه آنکه جامعه ی بسیط صدر اسلام عرصه ی یکه تازی ادهیاء و مشایخ بوده و به راحتی چنین انحرافهای بزرگی امکان داشته است. لذاست که مثلا وقتی قیس بن سعد به امیر المؤمنین میپیوندد معاویه در نامه ای مروان را سرزنش میکند که چرا نتوانستی او را متقاعد کنی که سمت علی نرود!
👈در انساب الاشراف بلاذری نقل کرده که در این نامه نوشت والله اگر شما صد هزار جنگجو را به علی میدادید برایم بهتر بود از اینکه قیس را با آن رأی و ذکاوتش به علی بدهید! اینها یعنی چقدر آن جامعه آبستن فریبکاری سیاسی است.
👈بحث از ادهیاء عرب و نقش آنها در بازی های سیاسی صدر اسلام مجال واسعی میطلبد ولی اجمالا بدانیم که ماجراهای صدر اسلام صحنهی یکه تازی ادهیاء منافق پرده نشین بوده است تا عموم صحابه.
🔸[غفلت از مفهوم «وقت حساس» و «حالت سکر اجتماعی» در فتنه ها و تأثیر سحرآمیز زمان خلأ قدرت در اقدام برای تغییرات بزرگ غیر عادی]🔸
۷-یکی از پیش فرضهایی که در تشدید شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه اثرگذار است این است که گویا گمان شده در یک ظرف عادی و در شرایطی که صحابه مدیریت کافی بر ادراکات و عواطف خود داشته اند دست به بیعت با خلیفه نخست زده و چنین حالت استانداردی در انتخاب سقیفه را در منافات با ثبوت نصّی در غدیر میفهمند. در پاسخ باید کلام منقول از حذیفة را که ابن ابی شیبة در المصنّف نقل کرده را یادآور شد که شراب و مسکرات هم قدرت مستی ای که فتنه ها بر سر عقول بزرگان و رجال می آورد نمی آورند! سقیفه در ظرفی از فتنه ها و عدم تعادلها رخ داد و نه در یک شرایط ایده آل و استاندارد که بتوان از آن نتایجی منافی با نصّ غدیر گرفت.
👈مغالطه ی شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه در خلط میان حالت عادی و حالت فتنه و سکر اجتماعی در وقت حساس است. باید گفت چنین پیش فرضی که به آن اشاره شد نه تنها دلیلی ندارد بلکه خلاف قرائن واضح تاریخی است.
👈بررسی شرایط تاریخی انتخاب سقیفه نشانگر آن است که در ظرفی بسیار غیر عادّی و حالتی از حیرت و فتنه رخ داد که گاهی در چنین بستری انتخابهایی انجام میشود که در گذشته و آینده قابل تحلیل عقلائی نیست ولی در همان ظرفش کاملا به شکل عادی رخ میدهد. غیر عادّی بودن ظرفی که در آن امّت اسلامی راهی مسیر سقیفه شدند معلول چند چیز است:
👈اموری مانند عدم تجربه انتقال قدرت و همینطور سنگینی عظیم رحلت پیامبر اکرم و شایعه ی عدم رحلت پیامبر و ترس از آینده و برخی فتنه ها و زمزمه های کفر و واهمه های ناشی از فضای خلأ قدرت و ترس از کینه های قبلی و منافقین و جاه طلبی ها و خانه نشینی امیر المؤمنین و شایعاتی که در آینده بیشتر از آن سخن خواهیم گفت.
👈خلاصه آنکه بیعت سقیفه در ظرفی از حیرت و فتنه رخ داد و هرگز در شرایط عادی رخ نداد. این همان حقیقتی است که در روایات اهل بیت علیهم السلام از آن به عنوان ارتیاب صحابه بعد از رحلت یاد شده است. و در روایت دیگری امام صادق علیه السلام صراحتا عبور از نصّ غدیر را به خاطر غفلت در این شرایط غیر عادی عنوان کردند که: «الناس غفلوا».
👈در خطبه ی صدّیقه ی طاهره نیز به این حقیقت اشاره شده که سقیفه در ظرفی از نا امیدی اجتماعی بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از آینده ی نهضت رخ داده است: «أتقولون مات محمد فخطب جلیل استوسع وهنه و استنهر فتقه ...»
👈در هر حال «وقت حسّاس» برای تجدید بیعت با امیر المؤمنین با فتنه ها و شایعات و عوامل مختلف در آن زمان فتنه و سکری که جامعه را فراگرفته بود و سپس آن بیعت فلته ای از دست رفت. خود این عجله ای که با دسیسه برخی به خرج دادند خودش یکی از عوامل مسکر و فتنه بود که إنّما أهلکَ النّاسَ العجلة.
⬇⬇
👈گاهی سیاست بازان با القاء حالت عجله جامعه را دچار اضطراب و خطای محاسباتی میکنند. حضرت هم به دلایلی وظیفه ی خود را تا چند روز مشغول بودن به پیکر مطهّر پیامبر اکرم و جمع قرآن کریم میدانست و در همین زمان خلأ قدرت و فتنه ها بود که به قول سلمان فارسی کردند و نکردند! توجیه خود صحابه و انصار هم بعد از توبیخشان توسّط امیر المؤمنین این بود که چرا آن وقت حساس نیامدی تا با تو بیعت کنیم! یا عباس عموی حضرت هم امیر المؤمنین را سرزنش میکرد که چرا در آن وقت حساس بیرون نیامدی و یا نگذاشتی با تو بیعت کنم تا مردم به سمت تو متوجه شوند؟!
🔸[خلط میان تفاوت در اقتضائاتِ ارادهی فردی و ارادهی جمعی]🔸
۸-یکی دیگر از پیش فرضهای تشدید کنندهی شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه عدم تفکیک میان ویژگی های اراده ی فردی و اراده ی جمعی است. در جای خودش به ثبوت رسیده که جامعه و گروه، خودش شخصیتی ورای شخصیت آحادش دارد. برخی آثار بر انتخابهای جمعی بار میشود که لزوما بر آحادشان صدق نمیکند. لذا معمولا گفته میشود انتخاب جمعی خشونت دارد. در تجربه های گروهی هم که داریم گاهی یک انتخابی در گروه رخ میدهد که حاصل برآیند برخی اقتضائات و زد و خورد آراء است که روی آن به شکلی تسالم میشود ولی وقتی از آحاد گروه میپرسیم هیچ کدام کاملا با آن موافق نیستند!
✋معلوم نیست اگر با این امر موافق نیستند پس چه کسی این را قبول کرده؟! اینجاست که بیشتر با حقیقتی به نام شخصیت منحاز جامعه و گروه آشنا میشویم.
👈افراد گاهی در اثر انتخابهای فردی خود را مسئول دانسته و عذاب وجدان دارند ولی در انتخابهای جمعی راحتتر خود را پنهان میکنند. چیزی شبیه البلیة اذا عمّت طابت میشود. همینجاست که گاهی مردم انتخابی میکنند چون بقیه آن را انجام میدهند! لذا وقتی بیعت عمومی در سقیفه با فتنه ها رخ داد نوعی گناه اجتماعی واقع شد که عذاب وجدانش را برای آحاد کمتر میکرد زیرا همه در آن شریک بودند. دست همه در آن به نوعی آلوده شده بود. هر چند این امر با دسیسه و سیاستبازی ادهیاء رخ داده بود.
👈از اینجاست که گناه اجتماعی ماهیتی متفاوت با گناه فردی دارد. تدبر در صدر اسلام نشان میدهد که بسیاری از صحابه که واقعا انسانهای بدی نبودند وقتی شناعت آنچه رخ داده را متوجّه شدند اینگونه خود را با مفهومی به نام (همه) دلداری میدادند که «همه» بیعت کرده اند! از اینجاست که قرآن کریم اینگونه به تقبیح چنین انگاره ای میپردازد که نکند فریب اجتماعات را خورده و از مسئولیت فردیتان غافل شوید که: «وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُون»
👈این همان حقیقتی است که امیر المؤمنین علی علیه السلام در خطبه ی طالوتیه به آن اشاره کرده که شما مبتلا به یک معصیت بزرگ جمعی شدید: أیّها الأمة الّتی خُدعت فانخدعت ... یعنی این امّتی که فریب خورد و وقتی فهمید باز بر آن اصرار کرد! امام صادق علیه السلام نیز صراحتا امّت اسلامی را امّت عاصی مفتون خطاب کردند. در فرازی از خطبه ی فدکیه نیز صدّیقه ی طاهره به نوعی به ماهیّت گناه اجتماعی اشاره میفرمایند که: «أطلع الشیطان رأسه هاتفا بکم فألفاکم لدعوته مستجیبین ...»
🔸[تذکّر مهم: چرا نص غدیر رها شد]🔸
نصّ سابق در غدیر با وجود این فتنه ها و شایعات در این ظرف حیرت مگر چقدر قدرت داشت؟! اساسا آن نصّ برای استقرارش نیازمند بیعت عمومی و فعلیت پیدا کردن بعد از رحلت داشت تا از حالت متزلزل در روان ها خارج شده و مستقرّ شود. چون ظرف امتثال و فعلیّت آن بعد از رحلت بود. گرفتن بیعت عمومی از همه ی صحابه در غدیر هم چندان مسلّم نیست و آنچه مسلّم است بیان نصّ غدیر و بیعت برخی از بزرگان صحابه است. اگر بیعتی هم میشد به شکلی نیاز داشت برای استقرار و تحکیمش بلافاصله بعد از رحلت توسط لااقل بزرگان تجدید شود. لذا یکی از بهانه ها این بود که خود علی (طلب) خلافت نکرد!!!
👈شبهاتی در زمینه ی نسخ آن نصّ با صلاة آخر ابوبکر یا بیان "الائمة من قریش" یا مصلحت سنجی های بزرگان صحابه و شبهه ی ارشادی یا غیر الزامی بودن بودن آن نصّ و همینطور شایعه انصراف امیر المؤمنین هم پخش شده بود که در آینده به آنها اشاره خواهم کرد. تجدید بیعت هم مفهوم رایجی در بین عرب بود. مثلا در ماجرای بیعت رضوان در واقع تجدید بیعت رخ داد.
👈یک مفهوم دیگری هم بین عرب وجود داشته که ابوجعفر نقیب استاد ابن ابی الحدید به آن اشاره کرده و آن هم قبح شکستن بیعت مستقرّ بود. چه بیعتی حق بوده باشد یا باطل! لذا انصار میگفتند حق با توست ولی ما دیگر بیعت کرده ایم! این را صریحا بشیر بن سعد از بزرگان انصار که در سقیفه نقش بزرگی بازی کرد بیان کرد که: «ما اختلف علیک اثنان و لکنّهم قد بایعوا».
👈آری «قلّما أدبر شیءٌ فأقبَل». برگشت آبی که ریخته شده بود مستلزم قیام خونینی بود که امیر المؤمنین آن را صلاح ندیده و سکوت را مصلحت آن زمان تشخیص داد.
این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۹۲)
«بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۶)
«بیان تفصیلی پاسخهای حلّی به شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه»
🔸[ابتناء شبهه بر تصوّری غیر طبقاتی از صحابه]🔸
۹-یکی از پیش فرضهای دیگر شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه گویا توهّم نوعی نسبت مساوی بین صحابه است. گویا صحابه در مسأله ی بیعت همگی در عرض هم بودند و ما با طبقه ی نخبه ی تأثیر گذاری در میان آنها مواجه نیستیم که توان اثر گذاری در رأی آنها را داشته باشد. ولی حقیقت آن است که همانطور که جامعه ی عرب متأثّر از مشایخ و رؤسای قبائلش بود در بین صحابه نیز نخبگان و طبقه ی نزدیکتری وجود داشتند که به شکلی میتوانستند در طبقات دیگر صحابه اثر بگذارند. این تصوّر خامی است که مثلا مانند غزالی معتقد باشیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هنگام رحلتشان هزاران صحابه ای که همگی عالم بالله بودند و در مراتب بالایی از دانش و معرفت بودند را از خودشان به یادگار گذاشتند!
👈در واقع اکثر صحابه چیزی جز مردم عادی و رعایایی نبودند که به سادگی بازی میخوردند و نگاهشان به طبقه ی نخست صحابه و رویکردهای آنها بود. همانها که به آنها حسن ظنّ داشتند. اصلا مسأله ی خلافت را نباید با نگاهی کمّی و تمایل و رضایت اکثریّت و اقلّیت فهمید. باید در همان بافتش و با تحلیل عوامل تأثیر گذار در آن درک کرد.
👈حقیقت آن است که بزرگترین عامل فرهنگی برای وصول امیر المؤمنین به خلافت یعنی قبیله ی قریش نه تنها کمکی به ایشان نمیکرد بلکه بزرگترین مانع بود.
⬇
👈و از طرفی انصار هم با رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دچار ترس از آینده و نا امیدی شده بودند و با جاه طلبی سعد صحنه را به هم ریختند و شخصیتهای اثرگذار و قوی ای مانند حمزه و جعفر هم شهید شده بودند و افرادی نظیر سلمان و ابوذر و مقداد و عمار هم قبیله ی مهم و یا جایگاهی بین عرب و نفوذ بالایی بین دیگر صحابه هم نداشتند. امیر المؤمنین با وجود اینکه اکثر امّت حامی ایشان بود به خاطر نوع بازی قدرت در آن بافت اجتماعی اینگونه کنار زده شد.
👈نباید تأثیر شخصیتهای بزرگ و قوی و اثر گذار و همینطور لحظه های حساس را کم دانست. همین بیعت با امیر المؤمنین بعد از قتل عثمان مگر با چه کسی رخ داد؟! «رأیت بیعة رأسها الأشتر»! میدان دار اصلی شخصیتی بزرگ به نام مالک اشتر بود که گویا صدا میزد: «من لم یبایع ضربت عنقه».
☑این نکته ی مهم را هم ابن قبه و هم ابو جعفر نقیب استاد ابن ابی الحدید تذکّر داده و هم امثال سید مرتضی و شیخ طوسی و بسیاری از بزرگان پذیرفته اند که گناه بزرگ صحابه حسن ظنّ بی وجه به اعاظم صحابه در زمینه ی سقیفه بود. گمان کردند لابد وجهی داشته که این بزرگان که خودشان ارکان اسلام هستند بعد از شنیدن نصّ غدیر حال اینگونه در سقیفه ابوبکر را انتخاب کرده اند. یعنی خود صحابه مشکلشان حسن ظنّ به اعاظم صحابه بود و سپس در اعصار بعدی و عموم عامّه نیز مشکلشان حسن ظنّ به خود این صحابه در این حسن ظنّشان به اعاظم صحابه بود!
👈آنها تردیدی در خوش نیّتی و سوابق درخشان خلیفه ی انتخاب شده در سقیفه و آن اعاظمی که به این بیعت پرداختند نداشتند! در چنین فضای آلوده به حسن ظنّهای بی وجه، کافی بود برخی از این اعاظم صحابه از آن منافقینی باشند که مَرَدوا علی النفاق اند!
👈در واقع مسأله ی اساسی این است که شیعه به ارشاد اهل بیت علیهم السلام اصرار دارند که برخلاف آنچه همه ی ظواهر حکم میکند عناصری خطرناک و منافق دستاندرکار این بیعت بودند و مردم فریب آنها را خوردند! (بذل الخاطر ۷۱۹)مردمی که برای در امان ماندن از این فریب بزرگ باید به تأکیدات پیامبر اکرم در توجّه به رویکرد اهل بیت علیهم السلام رجوع میکردند.
👈فتنه سنگینتر از این حرفهاست که ما گمان میکنیم. در این فضای سهمگین است که تنها سه یا چهار یا اندکی قلیل بودند که با بصیرت تامّ سقیفه و خلیفه را باطل محض دانسته و رفتار جامعه ی اسلامی را هرگز قابل توجیه نمیدانستند. اینقدر شبهه سنگین بود.
👈کسی فکر نمیکرد که خباثت بزرگی در جریان است بلکه این فرآیند را یک نُصح و یک مصلحت جمعی برای برون رفت از معضِل به وجود آمده تلقّی میکردند. وقتی بیعت شد دیگر فتنه خیلی سنگینتر هم گردید. مرحوم میرداماد نیز در حواشی که بر رجال کشّی دارد حصر صحابه ای که مرتد نشدند را در سه یا چهار تن و همینطور اختلافی که در این روایات است را همینطور توجیه میکند که:
📖«حصر من لم یرتدّ و لم یبایع فی ثلاثة أو فی سبعة محمول علی أنّهم قصوی الغایة فی الاستیقان و الاستقامة و الانکار علی متقمص الخلافة و لصّ الامامة»
👈مراد از این ارتداد، کفر فقهی و عقیدتی و مانند آن نبود بلکه نوعی رجوع به همان تفکّرات جاهلی و بازگشت از مسیر اساسی شریعت اسلام در زمینه ی ولایت بود. والّا روشن است که غیر از این چند نفر افراد زیاد دیگری هم بودند که از امیر المؤمنین حمایت کردند مانند زبیر و عبّاس و عقیل و حذیفه و ... .
👈حقیقت آن است که انتخاب خلیفه در سقیفه خودش را در قالب انتخاب امّت جلوه داده که مهاجرین و انصار و قریش و همه به نوعی با توجّه به شرایط آن زمان از آن راضی بودند. در ظاهر هم چیزی بیرون از فضای اسلامی رخ نداده و شخصی انتخاب شد که آشکارا دغدغه های مهم اسلامی را مطرح میکرد و در ظاهر متواضعانه خودش را خادم اهداف اسلام میدانست!
👈خلاصه اینکه وقتی تصوّرمان از صحابه یک نظام طبقاتی باشد برایمان این استبعاد متزلزل میشود که ممکن است در طبقه ی بالای صحابه نوعی انقلاب و کودتای منافقانه و از پیش برنامه ریزی شده رخ داده و با پنهان شدن در زیر عناوین اسلامی و ابراز نصح و مصلحت، افسار امّت را در دست خودشان بگیرند!
⬇⬇