باسمه تبارک و تعالی (۵۷۱)
«اگر واقعا توبه کردید دیگر به یاد نیاورید!»
🔹با خانواده صحبت میکردیم. به ایشان گفتم حلالم کن! در این دنیا خیلی اذیتت کردم! دیدم ناراحت شد. به ذهنم خطور کرد اصلا کار خوبی نکردی! یعنی چه هر از چندی این چیزها را میگویی؟! حرف بهتری نداری بزنی؟!
🔸اگر چیزی بوده و واقعا پشیمانی و او هم بخشیده دیگر چرا تکرارش میکنی؟! همین یادآوری باعث رنجش مجدّد و اذیت میشود.
💭به یاد حکمتی افتادم؛ حکمتی که هم در حکم منسوب به امیر المؤمنین علی علیه السلام در غرر الحکم و شرح نهج البلاغة دیده ام و هم قبل از آن در حکم منسوب به ادریس نبی یا همان هرمس و أخنوخ عبری در برخی کتب دیده بودم. آری:
«إِعَادَةُ الِاعْتِذَارِ تَذْكِيرٌ بِالذَّنْب»
🔹یعنی اگر کوتاهی و گناهی در حق کسی کردی و سپس عذرخواستی و او هم بخشید دیگر مدام با عذرخواهیت آن را یادآوری نکن!
🕌در رابطه با گناهان و خداوند متعال هم همینطور است. اساسا یادآوری معصیت و گناه باعث کدورت است. مگر اینکه در محضر خداوند متعال به آن اقرار کرده و با پشیمانی توبه کنیم و سپس با حسن ظنّ به خداوند متعال و وعده ی مغفرت او دوباره بلند شویم و به مسیر ادامه دهیم.
⛔️ولی اینکه مدام به یادش بیافتیم کار خوبی نیست. بلکه خود شیطان است که گاهی آن را برایمان یادآوری میکند تا به یأس بکشاند. بعد از توبه واقعی دیگر به آن فکر نکنید.
🔸در حکمت دیگر هم داریم که: «مَا عَفَا عَنِ الذَّنْبِ مَنْ قَرَعَ بِهِ» یعنی اگر دیدید کسی شما را بخشیده ولی همیشه شما را ملامت میکند بدانید واقعا نبخشیده! آیا خدا اینگونه است؟! ما هکذا الظنّ به!
باسمه تبارک و تعالی (۵۷۲)
«عقل قرآنی» (۵)
🌸و خدایی لطیف ...🌸
🔹قرآن عزیز را تلاوت میکردم. داشت سوره ی یوسف تمام میشد که آیه ای من را به میهمانی خودش دعوت کرد. گویا گفت:
💭این همه ماجراهای عجیب را دیدی؟! از آن زمان کودکی یوسف! از آن زمانی که آن رؤیا را برای پدرش نقل کرد! از آن زمان که برادرانش او را به چاه انداختند و گریه های یعقوب شروع شد.
💭از آن زمان که به بردگی به مصر برده شد! از آن زمان که به خانه ی عزیز مصر رفت! از آن وقت که زندانی شد! مقرّب فرعون شد! عزیز مصر شد! بوی پیراهنش شفای چشمان یعقوب شد و...
🔸به این طرح زیبا بنگر! پر از علم و حکمت نبود؟! اینها درس صفت لطف خدا بود. خدایی لطیف! خود یوسف آن را گفت! وقتی پدر و مادرش را به تخت نشاند و همه سجده کردند
🔹پدرم! یادت هست؟! این تأویل همان خواب است! و چه پروردگار لطیفی داریم! همو که وادی ما را به زندان فرعون و عزیز مصر شدن و آشتی برادران ختم کرد! چه با لطافت پیش رفت! کسی باورش میشد؟!
🔸و ای پیروان راه حق! ای رهنوردان وادی بهجت و نور! ای آنان که به ندای ملکوتی خمینی کبیر و نائب بر حقش لبّیک گفتید! از این ماجراها و پستی و بلندی ها نترسید و استوار باشید که خدایی لطیف دارید!
📖وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْويلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بي إِذْ أَخْرَجَني مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْني وَ بَيْنَ إِخْوَتي إِنَّ رَبِّي لَطيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ
باسمه تبارک و تعالی (۵۷۳)
«عقل قرآنی» (۶)
«کفری در لباس علم و پوشش اعداد و ارقام»
«روش بحث با عقلهای عرفی»
🔹مقالات و گفتوگوهای برخی چهره های علمی برجسته را گاهی دنبال میکنم. میخواهم مزاجم با ورودی های یکسویه محدود نشود. یکی از اینهایی که حرفهایش را گاهی میخوانم فوق دکترای روابط بین الملل از دانشگاه های مهم غربی را دارد.
👈در حرفهایش سعی میکند در ظاهر بی طرفانه و بدون عصبانیّت و با آرامش به تحلیل امور مربوط به ایران و جهان بپردازد. بارها در کلام ایشان دیده ام با نوعی افتخار ضمنی و طعنه ی تلویحی میگوید من مرد آمار و ارقامم! من اینها را میفهمم!
👈راست هم میگوید. حرفهای ایشان را که میخوانیم پشت سر هم عدد و رقم می آورد. خودش مدّعی است که این کار باعث میشود یک واقع بینی و تصویر شفّافی از وضعیت داشته باشیم و مناسبتها را بهتر درک کنیم. واقعا هم آمار و ارقام مفیدی ارائه میکند.
👈اطلاعات و گاهی تحلیلهای خوبی دارد. تا جایی که میخواهد بحث علمی کند هیچ مشکلی نیست حتّی اگر عمیقترین اختلافات را با ما داشته باشد.
👈البته معمولا طوری این اعداد و ارقام را میچیند که عملا ما را بدبخت ترین ملل دنیا معرفی میکند که غیر عاقلانه ترین سیاستها را همواره انتخاب میکنیم! چنین تصویری از عقل حاکم بر این نظام معرّفی میکند.
⬇️
🔹مشکل آنجاست که اینها مدّعی آن هستند که علم ما هستیم! تخصّص ما هستیم! شما اصلا عقل ندارید! این رفتارهای سفیهانه را رها کنید! برهانشان هم بر حقّانیشان هم معمولا یکی نشان دادن عظمتهای ظاهری غرب است و دیگر نشان دادن مشکلات داخلی و ملامتگری نسبت به آن!
👈وقتی وارد ذهن امثال ایشان شویم که قلّه ی طیف زیادی از مردم و فضلای دانشگاهی و بلکه حوزوی ما هستند متوجّه میشویم در فضای ذهنی خودشان بیراه نمیگویند! آن علمی که یاد گرفته اند معمولا همین را میگوید. لذاست که نام خودشان را طرفدار علم و عقلانیّت و تخصّص میگذارند.
👈گویا قدرت آن را ندارند که رفتارهایی مخالف آنچه میگویند را درک کنند. برایشان سفیهانه تداعی میکند.
✋هر چند گاهی دچار نوعی تعارض میشوند! خودشان هم نمیدانند آن را چطور توجیه کنند! تعارضهایی مانند چگونگی تبیین آنچه در کتاب صعود چهل ساله آمده! آنچه در قدرت روز افزون منطقه ای ایران میبینند و... .
🔹وقتی در کلام اینها دقیق شویم متوجّه میشویم در واقع دارند با دلیل عقل بر ما احتجاج میکنند! یک هماورد طلبی عقلی میکنند! مگر اساس دین ما بر عقلانیّت نیست؟! پس آیا میتواند با عقل گلاویز شود؟! اگر نظامی داعیه دار دین است آیا میتواند عقلانی نباشد؟! اصلا مگر عقل حجّت نیست؟! مگر یکی از ادلّه ی اربعه نیست؟!
👈تا کنون در نوشته های مختلفی در این زمینه ی بسیار بسیار مهم بحث کرده ام. مباحثی را تحت عنوان «عقل قرآنی» در بذل خاطر 257، 283، 313، 449 و 572 شماره گذاری کرده ام. مباحث دیگری نیز مانند شماره 47، 251 و 432 و... نیز با این بحث مرتبط بوده است. آنقدر مهم است که مدام باید به آن بازگشت.
👈همه چیز زیر سر دو تعیّن مختلف از عقلانیّت است. یکی که آن را عقل عرفی مینامم و دیگری که آن را عقل قرآنی مینامم. عقل قرآنی همان عقل دینی است که علم فقه متکفّل کشف کلیات آن است. علمی که جز در خانه ی انبیاء و اولیاء الهی یافت نمیشود. جز در این حوزه های علمیّه یافت نمیشود.
👈تازه این علم هم قابلیّت پیشرفت دارد. آنچه در انقلاب اسلامی ایران رخ داد آن بود که عقل قرآنی آن هم با پیشرفت خاصّی نسبت به فقاهت سابق به عنوان نظام حکمرانی انتخاب شد. چقدر با این عقلانیّت آشنا هستیم؟! میدانیم اساسا یک عقلانیّت است؟!
👈یعنی چه؟ یعنی همان عقل عرفی با همه ی دقائق و اکتشافات و فضلش را در فضای خاصی آزاد میکند. ذیل مفاهیم خاصی به کار میگیرد.
🔻چشم او را به حقائق غیبی و سنن الهی و موجودات دیگری در عالم هستی باز میکند و میگوید حالا عمیقتر و جامعتر ببین و حرف بزن و برنامه ریزی کن!🔺
✅ما بعد از انقلاب اسلامی آنقدر که سعی کردیم از ولایت فقیه بگوییم و خود را کشوری اسلامی معرّفی کنیم به تبلیغ و ایضاح مفهوم «ولایت فقه» نپرداختیم. یعنی چه؟! یعنی خوب این عقلانیّت فقهی که همان عقلانیّت قرآنی است را معرّفی نکردیم. اینکه ربطش باعقل عامیانه، عقل متحجر، عقل عرفی و سفاهت چیست!
👈اینکه دقیقا تفاوت عقلانیّت امام خمینی و مقام معظّم رهبری با عقلانیّت این آقای فوق دکترای روابط بین الملل چیست؟ اینکه چطور باید از اعداد و ارقام و آمارها استفاده کرد ولی فریب کفر نقاب دار پنهان در آن را نخورد!
👈اینکه به آنها فهماند که ذلک مبلغکم من العلم و لا تعلمون الا ظاهرا من الحیاة الدّنیا! طوری حرف میزنند که انگار هیچ خبری در عالم نیست! هیچ مبدأ و معادی نیست! گویا انسان موجودی مکلَّف نیست! گویا موحّد نیستیم! گویا پیغمبر و کتاب و ائمه ای نداریم! گویا عالم هیچ غیبی ندارد!
✋شاید یکی از دلایلی که علمای اسلامی و فقهای ما هیچ گاه روی خوشی به این عقل عرفی نشان ندادند و چندان به آن وزنی در برابر قرآن و سنّت ندادند همین باشد. اینکه شیطان و کفر در نقاب این اعداد و ارقام و ادّعاها علیه قرآن و سنّت قیام نکند! عقلی که چنین کند عقل نیست! خودش از جنود جهل است.
✔ولی به نظرم شاید مقداری این دغدغه ی صحیح به ما آسیب هم زده باشد. آن هم اینکه این عقل عرفی باید به صورت جدّی ذیل علم فقه و عقل قرآنی فعّال شود. فقط محدوده اش تعریف شود. در فضای دینی کاملا آزاد شود. منزلت عقل در هندسه ی معرفت دینی روشن شود. منزلتش ذیل مفاهیم دینی است. خودش اگر عقل باشد متواضعانه چنین میگوید.
✔یعنی مثلا اگر با محاسبه اعداد و ارقام فهمید باید در این نقطه یک سدّ آب ساخته شود باید ساخته شود! عدول از چنین حکم روشنی معصیت است. ولی اگر ساختن چنین سدّی با استقلال کشور اسلامی یا عزّت ما تعارضی پیدا کند دیگر نه! ولی اگر چنین تعارضهایی نداشت واجب است اینگونه عقلها را فعّال کرد.
⬇⬇
🔻میخواهم چه بگویم؟! میخواهم بگویم عقلانیّت قرآنی یک عقلانیّت است. هیچ تعارضی با عقل عرفی ندارد بلکه حاکم بر آن است. عقل عرفی بازوی عقل قرآنی است. نه رقیب آن! یعنی اگر بعد از استنباط عقل قرآنی و دستورات دینی با فکر و محاسبه و منطق رفتار نکنیم عقلانیّت قرآنی نداریم. هر چند مقدّس مآب باشیم. ولی وقتی در دل عقل قرآنی وظیفه ی خود را مبارزه با طاغوت و دفاع از مظلوم و حفظ عزّت ایمانی و مانند آن یافتیم دیگر نباید از هیچ عدد و رقمی ترسید! نباید از غیر خدا ترسید! اگر اعداد و ارقامت را تقوای الهی و ولایت فقه و عقل قرآنی به هم زد هیچ باکی نداشته باش! چرا؟! چون اعداد و ارقام عمیقتری به جریان افتاده است! و لَیَنصُرَنَّ اللهُ من یَنصُرُه!🔺
🔸«روش بحث با عقلهای عرفی»🔸
تا کنون روشن شد که عقل عرفی غیر از عقل عامیانه است! مراد همان عقل و علم منقطع از وحی است. همانکه در دانشگاه ها به دنبالش هستند. این عقل عرفی معمولا با عقل قرآنی دچار سوء تفاهم عمیق و ستیزه جویی است. به خودش حق هم میدهد! با این عقلهای عرفی باید چگونه بحث کرد؟!
✔اوّلا باید اگر اهل دانش هستند آنها را ملتفت به اختلاف پارادایمی عقلانیّت و تعیّنهای عقلی کرد! گمان نکنند مخالفشان سفیه است! متحجر است! گمان نکنند مخالفشان عقل عامیانه دارد! خوشبختانه امروزه علوم بشری آنقدر رشد کرده که اگر بخواهند بفهمند میتوانند این حقیقت را درک کنند.
✔ثانیا با آوردن برخی مثالهای نقض ضعفهای عقل عرفی را در مواجهه با عقل قرآنی به رخشان کشید! مانند اینکه اگر اینگونه است چطور هفت تریلیون اینها در برابر ما جماعت سفیهان در منطقه خرج کردند و به اعتراف خودشان شکست خوردند؟! از این عدد و رقم درشتتر چه میخواهید؟ این صعود چهل ساله چه بوده؟! از این مثالها زیاد هست.
✔ثالثا کفر پنهان در منطقشان را به رخشان باید کشید! به آنها فهماند که موحّد نیستند! اگر مقداری مؤمن باشند متوجّه بیماری خودشان میشوند و اگر نباشند تشنیعات زندگی کافرانه را میتوان به رخشان کشید. باید گفت مشکل این است که تو کلّ عمرت جلوی بتهای علم غربی زانو زدی! از قرآن و روایات چه آموخته ای؟! از اصول فقاهت چه میدانی؟! اصلا از امداد غیبی خبری داری؟ از نصرت الهی خبری داری؟ از شرافت و عزّت ایمانی خبر داری؟!
⛔راستی نکند برخی به اصطلاح فقهای ما هم از اینها خبر نداشته باشند! نکند با صلاح علم فقه به مبارزه با اصل فقه بیایند!
✔رابعا به آنها نشان داد که در همان عقل عرفی نیز حرفهای به اصطلاح تخصصی یکی نیست. مکاتب و نظریات مختلف هست. خودشان را خیلی رسمی به نام علم روز به خورد ما ندهند! اختلافات خودشان به رخشان کشیده شود.
✔خامسا به شکل غیر مستقیم موعظه شان کرد! ولی چگونه؟! برایشان از مرگ و آخرت و عوالم برزخی و قیامت گفت. آنها را به یاد یوم الحساب انداخت. به یاد ابدیت و بهشت و دوزخ انداخت. به یاد عظمت آفرینش و هدف خلقت انداخت. همین که اینها را متذکر شوند بسیاری از حجابهایشان کنار میرود. مهیای درک حقیقت میشوند. نتیجه گیریها و فضای ذهنیشان فرو میرزد. همه مشکلات زیر سر فراموشی آخرت و معاد است.
✔سادسا در مقیاس فردی مقداری ابهت این اعداد و ارقام را برایشان شکست. البته این مقداری دشوار است. باید تجربه کند. باید گفت با مقیاس تو اصلا شخصی مانند من طلبه نباید زنده باشم! باید بد بختترین انسان عالم باشم!
👈حالا بگذارید بعد دیگرش را بگویم. اینها حقایقی است که همه به نوعی با آن درگیریم. بنده سابقا معادلات اقتصادی زندگیم را با عقل عرفی تنظیم میکردم. یعنی حساب و کتاب عرفی!
👈به مرور فهمیدم که طرح دیگری هم برای زندگی هست و آن تقوا و توکّل! میبینی همه عدد و رقمها را خرد میکند و معادلات به نفع تو چیده میشود! خودت هم نمیفهمی چه شد! خودت را مجرای جریان معادلات عمیقتری از هستی قرار داده ای!
👈اینها را اصلا میفهمند؟! فکر میکنند بی عقلی است؟! ما که مدّتها با آن عقل عرفی زندگی کردیم حالا که این را فهمیدم دانستیم که بی عقلی آن بود! این خیلی عقلانیّت فاخرتر و پیشرفته تری است. ولی چه سود که باید خود انسانها تجربه کنند. در احوالات نظامهای اجتماعی هم به همین قیاس است.
باسمه تبارك و تعالي (۵۷۴)
«حسرتی به نام اربعین»
«السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى فَضْلِكَ الَّذِي حُرِمْنَاهُ، وَ عَلَى مَاضٍ مِنْ بَرَكَاتِكَ سُلِبْنَاهُ»
🔹بعد از چند سال که حسرتش بر دل ماند دوباره آن همای سعادت از روی فضل بر این ویرانکده ی ظلمت زده هم ترحّمی کرد و سلام گویان با خود به دار السّلام اربعین مولایمان دعوتم کرد.
زهی سعادتِ من که ام تو آمدی به سلام
خوش آمدی و علیک السلام و الاکرام
🔸و چه توفیق بزرگی بود که این گامهای لنگ و این جثّه ی آلوده را هم در قدمگاه اولیاء الهی و مسیر گامهای نورانی و وادی پاکان راه دادند. و از این سیر و سلوک زیبا تا مشرّف شدن به تحت آن قبّه ای که تا ورای آسمانها فاصله ای نداشت چه بگویم؟!
🔹مدّتی ترجیح دادم متواضعانه گوشه ای ساکت بایستم و فقط نظاره گر این کهکشان عظمت و این دریای بهجت و معنویّت باشم. آخر آنجایی که اقیانوس معرفت هر دم با خود امواج خروشان معانی را به ساحلها میکوبد از کدامینها میتوان گفت؟!
🔸راستی چگونه هر قدر تیزبین و فصیح هم باشیم میتوان آن معانی لطیفتر و تیزپاتر را به قید توصیف نشاند؟! اربعین ما را به خودش دعوت کرد تا دمی به تماشای مقامات اولیاء الهی و شکوفه های زیبای اجتماع ایمانی بر محور محبّت اولیاء الله بنشینیم.
🔹گویا مانند براقی آسمانی زمانی ما را با خودش از این دنیای پست و ظلمانی به کهکشانی دیگر برد تا به یادمان بیاورد که قرار بود انسانها چگونه باشند و چگونه زندگی کنند! قرار بود چگونه اعضای یک خانواده باشند! با محبّتی عمیق نسبت به هم بر محور خدا جمع شوند!
🔸قرار بود چگونه فقیر و غنی و صاحب منصب و کارگر و زن و مرد و پیر و جوانی دیگر در اینجا در میان نباشد! قرار بود چگونه همه پشت سر امامشان راهی عوالم نور شوند! غدیر خم قرار بود ما را به کجا بکشاند! اینها را برایمان مجسّم کرد!
🔹دیگر لازم نبود فقط جوهرهایی بر روی کاغذها باشد یا ادّعاهای کاذبی در فیلمنامه ها و تصاویر دروغینی در پرده های سینماها! واقعی واقعی و اصل اصل بود! گویا تازه این آیات برایم معنا شد که قرار بود اینگونه باشد:
📖«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُون»
🔸آن صحنه ها را دیدی؟! دیدی چگونه گرما و سختی و فقر همه بی معنا شده بود؟! دیدی چگونه اکرامت میکرد و هیچ توقّعی هم نداشت؟! چه میگویم توقّع؟! چفیه اش را هم زیر پاهایت می انداخت تا رویش راه بروی و برایش تبرّکش کنی؟!
🔹او فقط مولایش را میدید. همه چیز بوی مولا را میداد. خدایا این دیگر چه جامعه ای است! این چه نیروی عظیمی از محبّت است که اینها را اینگونه در مدار دیگری به حرکت انداخته بود؟! خدایا آیا خواب میدیدیم؟!
🔸و اگر خواب هم بود چه رؤیای شیرینی بود؛ همو که به همه ی دنیای پست این انسان هبوط کرده در این دار فانی پوزخندی تلخ میزد و میگفت: «ندانمت که در این دامگه چه افتادست»، «نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست»!
🔸به مولایمان گفتم آقا! شما که این همه زیبایی نشانمان دادی! ما هم با این تن خسته و جراحت دیده خود را به حرمت رسانیدیم! نمیشود همینجا کار را تمام کنی؟! یک گوشه ی این حرم نورانیت در یک قبر کوچک و گمنام جایمان دهی! آیا میخواهی دوباره به آن ظلمتکده برگردیم؟! همینجا کار را تمام کن و من بیچاره را هم با خودت ببر! ولی چه سود که نه ما اهلش هستیم و نه الان زمانش! الان زمان مجاهدت و نصرت دین خداست. وداع کن و به صحنه ی نبرد برگرد!
🔹و تو ای اربعین! چه حسرتی بر دل نشاندی و رفتی! چه خوب ایّامی بود و رفتی! حالا ما ماندیم و خاطرات تو! حالا ما ماندیم و این دامگه غمزده و این کنج محنت آباد! راستش مدّتی است حوصله ی دیدن این شهرهایمان را ندارم!
رحم است بر اسیری، کز گرد دام زلفت
با صد امیدواری، ناشاد رفته باشد
🔹به یاد وداع مولایمان سیّد ساجدان با ماه مبارک رمضان افتادم که:
📖فَنَحْنُ مُوَدِّعُوهُ وِدَاعَ مَنْ عَزَّ فِرَاقُهُ عَلَيْنَا، وَ غَمَّنَا وَ أَوْحَشَنَا انْصِرَافُهُ عَنَّا، وَ لَزِمَنَا لَهُ الذِّمَامُ الْمَحْفُوظُ، وَ الْحُرْمَةُ الْمَرْعِيَّةُ، وَ الْحَقُّ الْمَقْضِيُّ، فَنَحْنُ قَائِلُونَ ...
📖السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَكْرَمَ مَصْحُوبٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ، وَ يَا خَيْرَ شَهْرٍ فِي الْأَيَّامِ وَ السَّاعَاتِ السَّلَامُ عَلَيْكَ مِنْ شَهْرٍ قَرُبَتْ فِيهِ الْآمَالُ، وَ نُشِرَتْ فِيهِ الْأَعْمَالُ السَّلَامُ عَلَيْكَ مِنْ قَرِينٍ جَلَّ قَدْرُهُ مَوْجُوداً، وَ أَفْجَعَ فَقْدُهُ مَفْقُوداً، وَ مَرْجُوٍّ آلَمَ فِرَاقُهُ
📖السَّلَامُ عَلَيْكَ مِنْ أَلِيفٍ آنَسَ مُقْبِلًا فَسَرَّ، وَ أَوْحَشَ مُنْقَضِياً فَمَضَّ السَّلَامُ عَلَيْكَ مِنْ مُجَاوِرٍ رَقَّتْ فِيهِ الْقُلُوبُ، وَ قَلَّتْ فِيهِ الذُّنُوبُ...
باسمه تبارك و تعالي (۵۷۵)
«حکایت یک روز با برکت»
🔹امروز خسته بودم. کار خاصی نکردم. کمرم درد میکرد و جایی استراحت میکردم. دیدم چه روز کم برکتی برایم بود. با رزق و روزی با برکت آشنا بودم ولی تا کنون آنقدرها با زمان با برکت چندان آشنا نبودم.
💭به یاد شنبه ی هفته ی قبل افتادم! روزی بود که برایم نماد برکت یافتن زمان بود. اینکه از این روزها چقدر میشود استفاده کرد و ما غافلیم! این روزها چه ظرفیّتهایی دارند و ما با ناسپاسی آن را اسراف میکنیم.
🔸سحر شنبه ی هفته ی قبل به کاظمین رسیدیم. زیارت دو امام بزرگوار امام کاظم و امام جواد علیهما السلام را انجام دادم. زیارت جامعه و نماز حضرت جعفر و نوافل و در انتها نماز صبح را خواندم و به جمع رسیدیم.
🔹به اتوبوس برگشتیم و راهی مزار سید محمّد عموی امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف در شهر بلد شدیم. زیارت کردیم و نماز خواندم. برگشتیم و راهی سامرّا شدیم و با طیّ مسافتی طولانی به حرم دو امام بزرگوار امام هادی و امام عسکری علیهما السلام رسیدیم.
🔸توفیق شد زیارت جامعه و نماز حضرت جعفر خواندم و به سرداب مقدّس هم رفتیم. برگشتیم و راهی نجف اشرف شدیم. مسافتی طولانی را پیاده روی کردیم و قبل از مغرب موفّق به زیارت شدیم. زمان اندک بود و تنها به یک زیارت امین الله بسنده کردیم و آرام آرام برگشتیم تا همراهانمان را پیدا کنیم.
🔹مسافتی طولانی را برگشتیم و دیدم یکی از همراهان گم شده! چند نفر منتظر ایشان ماندیم و بقیه به سمت مسجد سهله رفتند. ایشان هم پیدا شد و دوباره مسافتی را سواره و پیاده پیمودیم و به مسجد سهله رسیدیم. بقیه را یکی از بزرگواران عراقی به حسینه ای در اطراف شهر برده بودند.
🔸اواخر شنبه شب و این روز مبارک بود که توانستیم با کمک مسیریابهای مجازی با گرفتن یک تاکسی عراقی به جمع اصلی بپیوندیم. گویا روزها و ماهها در این روز شنبه ی مبارک گنجانده شده بود. راستی چقدر مبارک بود. گویا نماد و عصاره ی برکت بود. در این روز حساب کردم شاید لااقل ۱۰ کیلومتر هم پیاده روی کرده بودیم.
💡به ذهنم خطور کرد ببین این روزهایی که از عمرت از دست دادی چقدر میشد بهره داشته باشد! تو که به فکر اسراف دانه های برنج و چراغ اتاق بچه ها هستی به فکر اسراف این لحظاتی که در این روزها تلف میشود هم هستی؟!
🙏خدایا به ما عمری با برکت عطا کن! رزقی با برکت عطا کن! نسلی با برکت عطا کن! وجودی با برکت عطا کن! مرگی با برکت عطا کن!
✋راستی آیا آنقدر که به فکر پول و نسل و علم و آبرو و... هستیم به فکر برکت داشتن اینها هم هستیم؟! آیا میدانیم اگر برکت نداشته باشد همان نباشد بهتر است؟! چقدر دغدغه ی مبارک شدن داریم؟!
🔹راستی که برکت حکایتی است. و چه مفهوم دینی زیبایی است. مرحوم علامه ی طباطبایی در جلد هفتم المیزان بحثی در زمینه برکت دارد و در فرازی از آن میگویند:
📖«البركة بالحقيقة هي الخير المستقر في الشيء اللازم له كالبركة في النسل وهي كثرة الأعقاب أو بقاء الذكر بهم خالدا ، والبركة في الطعام أن يشبع به خلق كثير مثلا ، والبركة في الوقت أن يسع من العمل ما ليس في سعة مثله أن يسعه...
📖فإنزاله تعالى بركته على طعام مثلا هو أن يوفق بين الأسباب المختلفة الموجودة في أن لا تقتضي في الإنسان كيفية مزاجية يضره معها هذا الطعام ، وأن لا تقتضي فساده أو ضيعته أو سرقته أو نهبه أو نحو ذلك ، وليس معناه أن يبطل الله سائر الأسباب ويتكفل هو تعالى إيجاد الخير فيها من غير توسيطها»
باسمه تبارك و تعالي (۵۷۶)
«امام برای مؤمنین مانند پدر و مادر است»
«جامعه مطلوب جز با امام قابل تحقق نیست»
«بِموُالاتِکم ائتَلَفَتِ الفُرقَة»
🔹وقتی در اربعین حسینی در مشّایه قدم میزدم با خود میگفتم آخر من کجا و این برادران هم سفرمان کجا! آخر من کجا و این اماکن دور و انسانهای غریب کجا! آخر من کجا و روستاهای عراق و شام خوردن در میان خانه ای در میان این نخلستانها کجا؟! آخر من کجا و این کودک و جوان و زن و مردهای مختلف کجا؟! چه شده که ما غریبه های نسل اندر نسل اینگونه با هم آشناهای نسل اندر نسلی شده ایم؟!
🔸با خود گفتم این کمونیستها کجا هستند تا بهتر از آن جامعه ی ایده آل موعودشان را بدون آن همه اباطیلی که بافته بودند در اینجا تجربه کنند. همان نمونه ای که به شکل کاملی بعد از ظهور حضرت بقیة الله بر عالم حکم فرما خواهد شد.
🔹آری در اربعین به گونه ی غریبی دل مؤمنین نسبت به یکدیگر پر از مهربانی، عطوفت و ایثار میشود. آنقدر نسبت به یکدیگر محبّت پیدا میکنند که در چند روز ده ها میلیون به کربلا و گرد وجود نورانی اباعبد الله الحسین علیه السلام جمع میشوند و بدون مشکل و در کمال شادمانی و امنیّت و دلخوشی به وطن خود باز میگردند.
❓راستی کدام نیروست که چنین اجتماعی را بدون مزاحمتهای دنیایی برانگیخته و اینگونه دل آنها را نسبت به یکدیگر نرم میکند؟!
🔸به یکی از برادرانمان که با هم در این مسیر نورانی قدم برمیداشتیم عرض کردم میدانی؟! در خانواده تا زمانی پدر خانه هست بچه ها دور هم جمع میشوند. یک نیرویی آنها را نسبت به هم مهربان میکند و باعث الفت و اجتماعشان میشود. وقتی پدر رحلت کرد باز شمع وجود مادر تا اندازه ای مانع از هم گسیختگی این پیوندها و الفتها میشود.
🔹ولی همینکه مادر هم از این دنیا برود معمولا این خانواده ها گویا محور و کانون خود را از دست داده و از هم پاشیده میشوند. هر کدام به جهتی رفته و دیگر چندان از آن الفت و محبّتها خبری نیست.
✔به ایشان عرض کردم به همین قیاس در جامعه هم همینطور است. اعضاء جامعه اگر چنین پدر و مادری نداشته باشند نمیتوانند به شکل طبیعی الفت و محبّت نسبت به یکدیگر پیدا نموده و بتوانند یک اجتماع حبّی را تشکیل دهند! گویا شیرازه ی امورشان از هم پاشیده میشود. هر کس به دنبال لذّت و منفعت خود بوده و همین باعث مشکلات لا ینحلّ اجتماعی خواهد بود. زیرا اجتماع بر محور منفعت یا لذت بر بنیان مرصوصی تکیه ندارد.
✔تا کنون جوامع انسانی تلاش نموده اند به گونه ای بین آحاد جامعه با مفاهیمی مانند پادشاه و ملّیت و زبان و فرهنگ و... پیوند برقرار کنند! هیچگاه نیز نتوانسته اند به مطلوب خود دست پیدا کنند. اینها نمیدانند که در عالم تکوین این نفوس انسانی واقعا پدر و مادری دارند که تا حول وجود آن خانواده ی خود را دوباره پیدا نکنند هیچگاه نمیتوانند جامعه ی مطلوبی تشکیل دهند.
✔همانکه حضرت صدّیقه طاهره سلام الله علیها در خطبه ی فدکیه در موردش فرمود: «فَرَضَ اللَّه الطَّاعَةَ نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ الْإِمَامَةَ لَمّاً مِنَ الْفُرْقَة» این پدر و مادر برای جوامع انسانی همان امام است. همانکه در زیارت جامعه عامل به الفت رساننده ی تفرقه ها بیان شده است: «بموالاتِکم ائتلفت الفرقة». همانکه امام رضا علیه السلام در روایت نورانی اش در بیان مقام امام فرمود «الامامةُ نظامُ المسلمین و صلاحُ الدّنیا ... الامامُ الوالدُ الشفیقُ و الأمُّ البرَّةُ بالولدِ الصغیرِ»
◼برادر، فرزندان برادر، عمو و برخی دیگر از آشنایان نسبی و سببی ام در پیاده روی اربعین همراهم بودند. همانها که پیوند انسان با آنها به شکل طبیعی نسبت به پیوندش با دیگران بسیار عمیقتر است. ولی گاهی در نوع و عمق رابطه ی خود با برخی از مؤمنینی که در اربعین آمده بودند دقّت میکردم گاهی احساس میکردم به برکت امام و در نخ تسبیح محبّت امام مانند برادر خودم بلکه نزدیکتر از او به من شده اند: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ لَحَقُّنَا عَلَيْهِمْ أَعْظَمُ مِنْ حَقِّ أَبَوَيْ وِلَادَتِهِم»
🌸گاهی در نگاهشان به من محبّت موج میزد. در ایثارشان نسبت به من صفا و خلوصی بی منّت موج میزد. با خود گفتم ببین! گویا به برکت امامت تازه برادران و خواهران واقعی ات را بعد از مدّتها دوباره پیدا کرده ای!
✅این چشمه های محبّت و ایثاری که بین ما جاری شده همه از آن محبّت به پدر واقعی مان نشأت میگیرد. و به راستی جز در سایه ی توجّه به چنین پدری و به چنین امامی آیا میتوان پیوندهای طبیعی برای شکل گیری یک جامعه ای صالح و نیکو داشت؟!
باسمه تبارك و تعالي (۵۷۷)
«گلهای زیبای بی بو»
«ویحَکم لا تغترّوا»
🍀صبحها عبورم از حیات زیبای مدرسه ای میگذرد. حیاتی بزرگ و پر از درختان و گلهای قشنگ. آن طرف درختهایی هستند که پر از شکوفه های بسیار دل انگیز است. هر بار که به آنها نگاه میکردم لذّت میبردم.
🌺حسرت هم میخوردم که چرا وقت ندارم تا نزدیک آنها بروم و مدّتی کنار این زیبایی خیره کننده بنشینیم. گاهی میگفتم از این زیباتر هم میشود؟!
🌸دوست داشتم یک خانه ی حیاط دار داشته باشم و در آن از این درختهای زیبا میکاشتم. اینبار نمیدانم چرا تصمیم گرفتم نزدیک آنها بروم. وقتی رسیدم هنوز هم مشعوف زیبایی آنها بودم.
🌼خصلت زیبایی به گونه ای است که انسان را دعوت به اتّحاد و نزدیکتر شدن میکند. همین بود که سرم را نزدیکتر کردم تا آنها را به صورتم نزدیکتر کرده و از بوی خوش آنها سرمست شوم.
🍁🍂ولی در کمال تعجّب و دور از انتظار دیدیم یک دفعه گویا یک کاغذ رنگی را به بینی خودم نزدیک کرده ام! آن همه زیبایی برایم یکباره خزان کرد. دریغ از ذرّه ای بوی خوش! خیلی در ذوقم خورد! اینقدر بی بو بودن هم هنر میخواهد. از خودت خجالت نمیکشی با این همه زیبایی اینقدر بی بویی!😒
🔹آدمی وقتی این درجه از زیبایی را میبیند فکر میکند نشانگر نوعی کمال وجودی است که ملازم با دیگر کمالات است. اصلا انتظار نداشتم که این درجه از زیبایی بتواند تا این اندازه بی بهره از هرگونه بوی خوشی باشد! حیف این همه زیبایی نیست که بی بو است. ما را باش چقدر فکر و خیال میکردیم. دیگر دوست نداشتم از این درختها در حیاط خانه ی خیالیم بکارم!
💡به ذهنم خطور کرد نه! این درخت که گناهی ندارد. میخواست به تو درس بدهد! درس اینکه نکند خیلی چیزهای دیگری هم باشد که تا کنون حسرت داشتنشان را خورده باشی و ندانی زیبایی شان فریبنده و بی بو است! آواز دهل شنیدن از دور خوش است!
🔸حالا این که بی بو بود. شنیده ام گلهای زیباتری هم هستند که اساسا بسیار بد بو هستند! نکند حسرت زیبایی های ظاهری را خورده ای که اگر به آنها میرسیدی میدیدی آنطور که فکر میکردی نیستند! بوی و رایحه ای خوش ندارند.
🔹نکند گمان کرده بودی رسیدن به این زیبایی ها توأم با رسیدن دیگر زیبایی ها و کمالات است. ولی ندانی نه تنها اینطور نیست بلکه رسیدن به برخی از اینها طوری است که تو را از برخی خوبی ها هم محروم میکند. نکند تو به دنبال چیزی اصیل بودی و اسیر این سرابها شده باشی! میفهمی چه میگویم؟! ارزشش را ندارد یک محاسبه ای بکنی؟!
💡به ذهنم خطور کرد بسیاری از این اخلاقهای به اصطلاح فاضله اگر در دلش تقوا و آن نور الهی نباشد مانند این گلهای بی بو است. روح ندارد. وقتی به آنها برسی جذابیت ندارد. وجد آور نیست. هیجان ندارد. حتّی اگر در این عبادات و نمازها و روزه ها و... اخلاص و معنویّت نباشد بی بو میشود. صرفا عادت و تعصّب میشود. آیا فریب اینها را گاهی نخورده ایم؟! ویحَکم لا تغترّوا!
👈اینهایی که مبتلا به روابط نا مشروع شده اند فریب همین گلهای زیبای بی بو را خورده اند. ای کاش زودتر بفهمند بی بو بلکه بد بوست! ای کاش زودتر بفهمند و اینقدر عمرشان را برای هیچ تلف نکنند.
💡به ذهنم خطور کرد این نظم و ادب و زیبایی خیابانها و قانون مداری ظاهری در کشورهای غربی نکند خیلی هایش برای بسیاری جذابیت همین گلهای بی بو را داشته است. نکند وقتی به آنجا رسیده اند تازه فهمیده باشند هیچ بویی ندارد. روح و زندگی و کششی ندارد.
✋اصلا نکند به مرور بفهمند بد بو است! اصلا میدانستی گاهی گیاهان و گلهای زیبا در میان زباله ها و فضولات بهتر رشد میکنند؟! حواست هست فریب نخوری!
💭یادت رفت رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلّم چه فرمود؟! «ایّاکم و خضراء الدِّمَن» فریب این سبزی ها و زیبایی هایی که در مزبله ها رشد میکند را نخورید! عاقل باشید.
باسمه تبارك و تعالي (۵۷۸)
«نکاتی پیرامون تأثیر سید بن طاووس بر فرهنگ نقلی شیعه»
«حق تأمیل»
🔹بعد از زیارت رو به روی ضریح مطهّر امام کاظم علیه السلام مشغول خواندن دعای معروف به عالیة المضامین شدم. دعایی که خوب است بعد از زیارت ائمه علیهم السلام با زیاراتی مانند زیارت جامعه خوانده شود.
🔸مرحوم سید بن طاووس آن را در مصباح الزائر نقل کرده. البته مانند دیگر موارد در این کتاب سندی ذکر نکرده. مرحوم خوانساری در روضات الجنّات به این شیوه سید بن طاووس انتقاد میکند که گویا بسیاری از دعاهای ایشان مأثور نبوده و انشاء خودشان است و این مطلب را به گونه ای بدعت میداند.
✋مرحوم محدّث نوری برای دفاع از ایشان معتقد است اینها را از کتب دیگران آورده هر چند به آن اشاره نکرده باشد.
◻حقیقت آن است که سید بن طاووس از چهار جهت در تاریخ حدیث و زیارات ما تأثیر گذار بوده است.
✔یکی اینکه ظاهرا مانند بسیاری از علمای شیعه مانند طبرسی ها در آن زمانها قائل به حجّیت تعبّدی خبر واحد نبوده و همین امر باعث شده بررسی اسناد برایش چندان اهمیتی نداشته باشد. البته هر چند گاهی در بیان قائل به حجّیت هم باشند مانند برخی مضامین فرج المهموم ولی عملا ایشان چنین رویه ای نداشته است. این امر هم مستلزم آن شده که تخصّص رجالی و فنّی حدیث شناسانه در ایشان کمرنگ شده و آن نسخه شناسی ها و آشنایی رجالی که در تاریخ شیعه از سوی افرادی نظیر نجاشی شاهد بودیم در مورد ایشان صادق نبوده و در ایشان نوعی روحیه تسامح و تساهل حاکم باشد.
👈مثلا در کتاب امان الاخطار میگویند خوب است مسافر سه کتاب را همراه خود داشته باشد.
⬇
👈یکی اهلیلجه و دیگر توحید مفضّل و دیگر مصباح الشریعة. بر آشنایان با مباحث فنّی حدیث شیعه مخفی نیست که این سه کتاب ورای مضامین زیبای آن یا باید موضوع دانسته شوند و یا در درجات بالای ضعف حدیثی قرار میگیرند.
✔️دوّم آنکه بر اساس تتبّع کتب ایشان مانند آنچه در اقبال در ابتدای ماه رجب آورده روشن میشود روایات من بلغ در ذهن و بیان ایشان برجسته بوده و همین امر باعث شده به روایات ضعیف و بدون سند و یا حتّی روایات عامّه که حتّی در فضای عامّه نیز متّهم به مجعول بودن است مانند اعمال لیلة الرغائب با آغوش بازی برخورد نماید. قبل از ایشان هر چند روایات من بلغ مورد نقل و توجّه اجمالی بوده ولی معمولا باعث نمیشده تا بین منقولات شیعه و عامّه و اخباریّون و ضعفاء خلطی به شکل گسترده رخ دهد.
✔️سوّم آنکه ایشان نوعی رویکرد اخباری و نه حدیثی به نقلها پیدا نموده و به تتبّع کتب تاریخی و نقلهای وجاده ای رغبت زیادی از خود نشان داده است. گویا دسترسی بهتر و کتابخانه ی بزرگتری نیز نسبت به دیگر علما در زمینه ی کار خود داشته است. همین امر باعث شده برخی از تراث موجود در کتبی که به ما نرسیده با تتبّع ایشان حفظ شود. مثلا در روز عرفه دعایی از کتابی نقل میکند که تاریخ کتابتش سال ۲۷۰ بوده و یا در اعمال روز غدیر دعایی از نسخه ی عتیقه ی دیگر نقل میکند.
✔️چهارمین اثر برجسته از جانب ایشان در فضای منقولات امامیّه آن است که ایشان برای خودشان حقّ انشاء دعا و زیارت قائل بوده اند. با توجّه به ذوق و قریحه ی قوی و همینطور آشنایی تفصیلی با مضامین ادعیه و انس طولانی با آن و همینطور روشن ضمیر بودنشان هم این کار را به شکل خیره کننده ای انجام داده اند. از همینجاست که حجمی از تراث زیارتی و دعائی غیر مأثور و از مجعولات و منشآت ایشان وارد فضای نقلی شیعه شده است.
🔹البته حقیقتا باید گفت ایشان با مجاهدت و اخلاص عظیم خود حرکتی بزرگ در زمینه ادعیه و زیارات در فرهنگ شیعه ایجاد نمود. روحی دیگر در این فضا دمید. آثار زیادی را برای ما به یادگار گذاشته و نقلهای فراوان و مأثور مهمّی را برایمان ثبت و ضبط نمود. ولی در هر حال آسیب شناسی رویکردهای ایشان و تأثیر آن در فرهنگ شیعه خودش میتواند موضوع جالب توجّهی باشد.
👈ایشان از آن رجالی است که در فرهنگ شیعه تأثیر گذاشته است. لذا باید به شکل حساستری نسبت به این مسأله برخورد نمود.
👈یکی از اموری که باعث انفعال بیشتر فضای شیعه از شخصیت ایشان شده اشتهار ایشان به معنویّت و صفا و تقوا و همینطور جایگاه بلند اجتماعی ایشان بوده است.
💭البته الآن خاطرم نیست ولی در یکی از تألیفات ایشان میدیدم که میگفتند این دعاهایی که به وسیله ی خود ایشان انشاء شده را هرگز دست کم نگیرید. اینها در حالت عادی بر زبانشان جاری نشده و در واقع از خود ایشان نبوده و گویا تأییدی الهی برای آن وجود داشته که اگر اینگونه نبود آنها را نقل نمیکرد.
🔹حالا اینها را نمیخواستم بگویم. قلم به این سمت چرخیده شد. وقتی دعای عالیة المضامین را میخواندم به این فراز رسیدم که:
📖يَا سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ يَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ أَنْتَ وَسِيلَتِي إِلَى اللَّهِ وَ ذَرِيعَتِي إِلَيْهِ وَ لِي حَقُّ مُوَالاتِي وَ تَأْمِيلِي
👈احتمالا این فراز دعای مأثوری نباشد. سندی ندارد و فرازهای آن هم چندان به دعای مأثور نمیخورد. ولی دعای زیبایی است که اکثر حوائج انسان را در خود جای داده است. چه خود سیّد آن را انشاء کرده باشد و یا دیگری و ایشان ناقل آن باشد!
💡مضمون جالبی در این فراز نقل شده است. تا کنون به آن توجّه نکرده بودم. حقّ تأمیل! اینکه ما با امید به درگاه الهی و اولیاء الهی می آییم و حوائجمان را با آنها در میان میگذاریم گویا حقّی برای ما بر عهده ی آنها ایجاد میکند. باید به گونه ای از عهده ی آن بیرون بیایند. حقّ تأمیل!
✋البته روشن است که همه ی امیدها به خداوند متعال برمیگردد که: «لَأَقْطَعَنَ أَمَلَ كُلِّ مُؤَمِّلٍ غَيْرِي» همین است که امام سجّاد علیه السلام هم در دعای ابوحمزه میفرماید: «سَيِّدِي إِلَيْكَ رَغْبَتِي وَ إِلَيْكَ رَهْبَتِي وَ إِلَيْكَ تَأْمِيلِي قَدْ سَاقَنِي إِلَيْكَ أَمَلِي»
👈ولی روشن است که امیدواری به درگاه اولیاء الهی نیز در طول امید به خداوند متعال و ابتغاء وسیله است. میتوان در ابعاد اینگونه حقوق مانند حقّ موالات و حقّ تأمیل بیشتر تدبّر نمود.
💡به ذهنم خطور کرد هر وقت با حاجت و از روی امید به درگاه الهی و زیارت اولیاء الهی برویم در فیش حقوقی مان روزی به گونه ای پرداخت خواهد شد.
👈در فیشهای حقوقی حقّ اولاد و حقّ مسکن و حقّ سختی کار و... هم لحاظ شده است. در نامه ی عمل ما که با آن به ما جزاء داده میشود نیز شاید گزینه ای به نام حقّ موالات و حقّ تأمیل وجود داشته باشد. شاید به خاطر همین حق تأمیل است که گفته میشود (أجیزوا له کذبه).
باسمه تبارك و تعالي (۵۷۹)
«گاهی مصلحت استخاره گرفتن در استخاره نگرفتن است!»
«استخاره را با سفاهت اشتباه نگیریم»
🔹یکی از دوستان با خانواده و اقوام راهی سفر اربعین شده بود. چندان راضی نبود. از مرزی غیر مرسوم به اعتاب مقدّسه مشرّف شده بودند. هم رفت و هم برگشت با مشکل حمل و نقل مواجه بودند. هزینه های سفرشان هم بالاتر رفته بود.
🔸شاید مشکلات دیگری هم پیدا کرده بودند. دلیل عمده تر عدم رضایتشان هم این بود که بر اساس ظواهر عقل پسند و پیشبینی پذیر اگر از برخی مرزهای دیگر که در دسترس تر و موجّه تر بود میرفتند عادتا چنین مشکلاتی نداشتند.
🔹گفتم چرا این مرز را انتخاب کردید؟! گفت برخی همراهان استخاره کردند و گفتند این خوب در آمده! برایش سؤال بود واقعا چه خیر و مصلحتی در این استخاره با این همه مشکلات بود؟! شاید توجیه میکرد که خب ممکن بود اگر از راه دیگر میرفتند بیشتر اذیت میشدند.
🔸به ایشان عرض کردم استخاره همیشه خیر و مصلحت دارد. منتها گاهی خیر و مصلحت استخاره در این است که ادبمان کند! یاد بدهد نباید استخاره میکردی!😊 این بار نوش جان کن تا دیگر بی جهت وقت استراحت درب خانه ی استخاره را نزنی!
🔹استخاره نیامده باب سفاهت را باز کند! عقل را تعطیل کند! آمده آن را تأیید کند! آمده کمکی برای عقل در مواضع شبهه و تردید جدّی باشد. اوّل فکر کن! بعد مشورت کن! اگر تردید رفع نشد یا موضوع خیلی حساس بود و دل آرام نمیگرفت استخاره کن!
🔸گفتم شخصی هر روز از مسیر اصلی به منزلش میرفت! روزی بی جهت به ذهنش زد از مسیر دیگری شهر را دور بزنم و به خانه بروم! استخاره کرد و خوب در آمد! مصلحت و خیر این استخاره در چیست؟!
باسمه تبارك و تعالي (۵۸۰)
«عظمتی فراموش شده»
«ابن عبد البرّ قاضی لیسبون پرتغال»
🔹قرار است یکی از فوتبال بازان مشهور به کشورمان بیاید! چیزی که برایم جالب است نمایان شدن نوع احساسات افراد است که نشانگر درونیّات و عمق آنان است. کسی که در درونش از عزّت ناشی از ایمان به خدا و رسول اثری و از عظمت تاریخ مردمان این سامان خبری هست پشیزی برای اینها اهمیت قائل نیست.
🔸مؤمنی که با حقایق هستی مأنوس شده و عظمت وادی حقیقت را فهمیده از این بازی ها بچه گانه به دور است: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَفِي شُغُلٍ عَنِ اللَّعِب» اینها در نگاهش حقیر و کوچک است: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ وَ صَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ»
🔹تأسّفهم برای خودمان است که افرادی از مسؤولانمان و در ظاهر از طبقه ی مؤمنین اینها برایشان بزرگ است. ما را در برابر این ناچیزان تحقیر میکنند.
💡به ذهنم خطور کرد این آقایی که میخواهد بیاید پرتغالی است. ای روزگار! مردم ما میدانند برای قرنهای قرن مسلمین به برکت عظمت اسلام در همین پرتغال حکومت کردند؟!
✅آیا میدانیم عالم بزرگ اسلامی و صاحب تألیفات مفید مانند الاستیعاب «ابن عبد البرّ» حدود هزار سال پیش قاضی شهر لیسبون (اشبونة) پایتخت پرتغال بود؟!
👈در تاریخ ابن الوردی و سیر اعلام النبلاء ذهبی دیده بودم. اصلا نامشان را شنیده ایم؟! آیا میدانیم برخی علما و ادبای اسلامی متولّد پایتخت اینها بوده اند؟!
👈در کتاب خریدة العجائب قاضی زین الدّین هم دیدم برخی مسلمین از همین شهر لیسبون برای کشف آن سوی بحر مظلم (اقیانوس اطلس) تلاش کردند و داستان جالبی در این زمینه نقل میکند.
باسمه تبارك و تعالي (۵۸۱)
«نقدی بر سریال جونگ میونگ»
«چالشی تاریخی به نام جدایی دیانت و اخلاق از سیاست و پاسخ آن»
🎎تابستان سال ۱۴۰۲ تلویزیون جمهوری اسلامی سریال کره ای «جونگ میونگ» که به نام هواجونگ یا «سیاست پر زرق و برق» هم شناخته میشود را پخش میکرد. با بچه ها گاهی قسمتهایی را میدیدم.
🎬در این سریال ماجراهای سیاسی کشور کره در زمان حکومت چوسان از دریچه ی نگاه شاهزاده خانمی نیکو کردار که به دنبال حاکمیت عدالت و صداقت است روایت میشود.
🎬دختری که خودش دختر امپراتور است و در طول چند دهه شاهد پلشتی های وادی سیاست میشود که چطور حتّی نزدیکترین انسانها به انسان مانند پدر، مادر، برادر، اقوام و یاران نزدیک نیز دیگر چندان مورد اعتماد نیستند.
👈جنگ واقعی قدرت در تمام سطوح به شکل منافقانه و پنهانی از نگاه مردم در حال جریان است. ولی آیا در دل این دنیای تیره و تار سیاست جایی برای انسانهای پاک و صالح که تنها به فکر مردم و خیر مملکت هستند هم باز است؟
👈انسانهایی که نمیخواهند خودشان را آلوده به روابط ناسالم قدرت کرده و میخواهند با روش خودشان که همان پاکی و صداقت است وارد دنیای سیاست و هرم قدرت شوند. چالش این سریال دقیقا بر سر امکان سنجی چنین امری است.
🎬جونگ میونگ و یاران و پیروان او نماینده ی جریانی صالح و نیکو سرشت هستند که میخواهند سیاست را به دست انسانهای شایسته و نیکو سرشت برسانند.
🎬در مقاطع محدودی وقتی اندک تلاشهای واقعی توسط امپراتور یا برخی دیگر برای اجرای سیاستهای صادقانه و نیکوکارانه رخ میدهد فیلم نشان میدهد که چطور با شکست سخت و خلع از قدرت به شکل منافقانه و سقوط مواجه میشود.
⬇
🎬سیر حوادث در این سریال به گونه ای رقم میخورد که در انتهای ۵۰ قسمتی این سریال دیگر قرار است حکومت به دست صالحان برسد. در همین دو قسمت آخر است که جمع بندی های جالبی به چشم میخورد.
🎬به گمانم اوج این سریال در همان گفتوگوهای شاهزاده خانم جونگ میونگ با کیم جا جوم رقم میخورد. یکی نماینده ی سیاست ورزی صادقانه و صالحانه و دیگری نماینده ی سیاست ورزی منافقانه و تزویری!
🎬کیم جا جوم که با دسیسه و نیرنگ خود توانسته امپراتور سابق را سرنگون و امپراتور جدیدی را سر کار بیاورد معتقد است که اساسا سیاست یعنی همین دغل بازی ها. جایی در آن برای صداقت و پاکی نیست.
✋نه اینکه صداقت و پاکی بد است. بلکه از این رو که اساسا صداقت و پاکی در سیاست میوه نداده و طرحی برای حکمرانی ندارد. محکوم به شکست است. و الّا خودش آن را انتخاب میکرد.
🎬این دو در مقاطع مختلفی از داستان با یکدیگر با عبارت «خواهیم دید» منتظر پایان ماجرا هستند که آخر الأمر کدام سیاست پیروز میشود. در قسمت پایانی که دیگر در ظاهر کیم جا جوم شکست خورده و منتظر اعدام است و جونگ میونگ پیروز شده در گفتوگویی مهم پیام اساسی این ماجرا را بیان میکند. کیم جا جوم به جونگ میونگ میگوید:
🔻«من به افراد صادقی مثل شما احترام میگذارم ولی نمیتوانم کنارتان بایستم. چون تجربه نشان داده که چنین افرادی شکست میخورند»🔺
🎬در ادامه میگوید الآن هم که تو با صداقت پیروز شدی تمام ماجرا نیست. هنوز ابتدای داستان است و به زودی شخص دیگری با همان سیاست تزویر شما را به زیر میکشد.
🎬تا حالا میگفتم با صداقت نمیشود به رأس هرم قدرت رسید ولی حالا که رسیدید میگویم با صداقت نمیشود در رأس هرم قدرت ماند. در همان لحظات آخر پیروزی جونگ میونگ سیاست تزویر به رهبری یک تاجر با نفوذ طمّاع به نام کانگ جوسون نزدیک است با تحریک پادشاهی چین امورات را به هم بریزد.
🎬در اینجا کیم جا جوم به دلیل خیانتی که به او شده و همینطور به خاطر اینکه به قول خودش یکبار هم شده لااقل پیروزی سیاست پاک را هر چند به شکل گذرا ببیند به جونگ میونگ کمک میکند تا از سدّ این مشکل بزرگ عبور کند. به تعبیر خودش:
🔻«برای یک مدّت کوتاه فرصتی برای پیروزی عدالت و صداقت را میخواهم ببینم»🔺
🎬همین تقابل بین سیاست پاک و سیاست تزویر را میتوان در همان قسمت آخر در گفتوگوی کانگ جوسون لحظاتی قبل از اعدام با هونگ جوون هم مشاهده کرد. وی میگوید (نقل به مضمون) فکر میکنی من بمیرم داستان تمام میشود.
🎬من یک حقیقتی هستم که در قالب انسان دیگری برمیگردم و باز این داستانها ادامه دارد. فکر نکن مبارزه ی تو با شخصی مثل من است. همیشه همینگونه بوده و جایی برای صداقت و پاکی در رأس هرم قدرت نیست.
🔸«نقد سریال جونگ میونگ»🔸
به نظر میرسد سازندگان این فیلم به خوبی یکی از چالشهای واقعی و تاریخی قدرت را به چشم آورده اند. اینکه آیا اساسا سیاست جای دیانت و مفاهیم اخلاقی است؟ آیا زمام داری انسان صادق و پاک در امور سیاسی امکان دارد؟ و اگر امکان دارد آیا امکان استمرار و بقایی دارد؟ روشن است که چالش اصلی در بقا و استمرار آن است.
✅تاریخ و تجربه ی زیسته بشری در همه ی اقطار این کره ی خاکی هم نشان داده همانگونه که کیم جا جوم بیان میکند سیاست جایی برای پاکی نبوده است. انسانهای پاک با بحران مقبولیت مواجه بوده و محکوم به شکست بوده اند. و چیزی که شکست میخورد در ظاهر نمیتواند امر مطلوب و صحیحی باشد.
👈در همین سیاست انسانهای بلند همّت و اجمالا نیکویی هم هستند که صرفا به خاطر همین امر هر چند به پاکان احترام میگذارند ولی نمیتوانند در صف و حزب آنها قرار بگیرند. زیرا حزبی محکوم به شکست است.
👈همین کیم جا جوم وقتی مورد شماتت قرار گرفته و در انتها برای گردن زده شدن برده میشود کاملا متانت خودش را حفظ میکند و میگوید درست است که راهمان همیشه جدا بوده ولی هیچگاه نخواسته که انسانی رقّت انگیز باشد. جزع و فزع نمیکند.
👈انسانهایی با طبعهای بلند که به خاطر همین شبهه در فضای سیاست آلوده افتاده اند کم نیستند. زیرا باورشان این بوده که سیاست واقعا جای اخلاق و راستی نیست. و نمیتوان از این راه حتّی خدمت نهایی به مردم کرد زیرا چنین سیاستی محکوم به زوال و سقوط است.
⬇⬇
🔸نقلهایی پیرامون جدایی دین از سیاست🔸
دقیقا همین مطلب را در کتاب «تحقیق ما للهند» ابو ریحان بیرونی دیده بودم. وی وقتی به بحث عقوبات و کفّارات میرسد برخی شرایع براهمه را میگوید و در ادامه میگوید: «هی لعمری سیرة فاضلة» ولی با آن نمیشود حکومت کرد. در ادامه ابو ریحان تلویحا به این تن میدهد که اساسا نمیتوان با شریعت نوری وارد دنیای سیاست شد:
📖«اهل الدنيا ليسوا بفلاسفة كلّهم، و إنّما اكثرهم جهّال ضلّال لا يقوّمهم غير السيف و السوط»
👈از همین روست که میگوید مسیحیت هم نمیتوانست حکومتی داشته باشد لذا حکومت را به رومیان و کنستانتین واگذار کردند. در هند نیز زمانی که حکومت در دست براهمه بود اوضاع عالم به هم ریخت تا اینکه حکومت را به پادشاهان دادند و خودشان مبتلا به گدایی و فقر شدند!
👈در شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغة هم دیده بودم که گاهی میگفت سیاست امیر المؤمنین علی علیه السلام هر چند حق بود ولی با چنین سیاستی نمیشد حکومت کرد! به خاطر همین حضرت را متّهم میکردند که فکر سیاسی ندارد. به تعبیر آن زمان «لا رأی له»! ابن ابی الحدید در پاسخ میگوید:
🔻«لأنه كان متقيدا بالشريعة لا يرى خلافها، و لا يعمل بما يقتضي الدين تحريمه ... و غيره من الخلفاء كان يعمل بمقتضى ما يستصلحه و يستوقفه سواء كان مطابقا للشرع أم لم يكن»🔺
👈جالب است که نقل شده روزی عمر از کعب الاحبار پرسید آیا به نظرت علی میتواند خلیفه باشد؟ این پرسش در واقع بر سر این بود که آیا اساسا میشود با دین حکومت کرد؟! بدون اعمال سلیقه و نظر و صرفا با فقه و اوامر و نواهی خدا حکومت کرد؟!
👈کعب الاحبار هم در پاسخ میگوید آنچه مقتضای عقل است این است که علی نمیتواند هیچ گاه حکومتی داشته باشد. ولی چرا؟ چون او انسانی دیندار است که در این مسیر از هیچ چیزی چشم پوشی نکرده و حاضر نیست به رأی و نظر و مصلحت رفتار کند:
📖«أما من طريق الرأي فإنه لا يصلح، إنه رجل متين الدين لا يغض على عورة و لا يحكم عن زلة و لا يعمل باجتهاد رأيه»
👈 خود حضرت بعد از جنگ جمل همین حقیقت را بیان فرمودند که: «تُجَاهِدُ مِنْ أُمَّتِي كُلَّ مَنْ خَالَفَ الْقُرْآنَ وَ سُنَّتِي مِمَّنْ يَعْمَلُ فِي الدِّينِ بِالرَّأْيِ و لَا رَأْيَ فِي الدِّينِ إِنَّمَا هُوَ أَمْرُ الرَّبِ وَ نَهْيُه»
👈دقیقا این اشکال را دیدم ابن کمونه یهودی در کتاب «تنقیح الابحاث» به شریعت اسلامی میکند. وی میگوید شما چطور میگویید شریعت ما کاملترین شرایع است در حالیکه خودتان میدانید پادشاهان اسلامی جز با مخالفت شرایع اسلام توان حکومت داری ندارند؟! طوری که اگر موافق دین رفتار کنند اختلال نظام رخ میدهد! «لا یخفی ذلک علی کلّ من یعرف الفقه و یباشر احوال الرعایا».
👈در تواریخ میخواندم در نبرد نهایی بنی عبّاس با بنی امیه وقتی مروان حمار لشگر مقابل را دید گفت امیر آنها کیست؟ وقتی فهمید شخصی از نسل عبّاس است ترسید! گفت به خدا سوگند دوست داشتم علی بن ابی طالب به جای او با من میجنگید!
👈به او گفتند مگر نمیدانی علی چقدر شجاع بود؟! گفت خوب میدانم ولی او با شجاعت دیندار هم بود. همین دینداری نقطه ی ضعفش بود. «الدّین غیر الملک» ولی اینها دیندار نیستند. به خاطر همین دینداری علی و اولاد علی است که ما نسل در نسل از پدرانمان شنیده ایم که علی و اولادش هیچ گاه به حکومت نخواهند رسید!
🔸«راهکار سریال جونگ میونگ برای بقای حکومت صالحان»🔸
طرح این سریال برای عبور از این معضل یعنی بقا و دوام حکومت عدل در فرض پیروزی آن چیست؟ این امر را در همان لحظات آخر سریال با مفهوم ضرورت نظارت بیرونی از جانب جریان رقیب به تصویر کشیده اند. اینکه گویا صالحان باید همواره جریان رقیب باشند و خودشان در رأس قدرت قرار نگیرند. اینکه باید دشمن رأس قدرت باشند.
🎬امپراتور جوان جدید که چهارمین امپراتور این سریال است با تلاش آنها به تخت نشسته از آنها دعوت میکند که به رأس هرم قدرت وارد شوند و زمام امور مهم مملکتی را به دست بگیرند.
🎬ولی آنها در کمال تعجّب همگان قبول نکرده و میگویند میخواهند در حاشیه و در شغلهای کم اهمیت بایستند تا آلوده ی روابط قدرت نشده و بتوانند زبان انتقادی خودشان را نسبت به قدرت مندان حفظ کنند. میگویند از امروز به بعد دشمن تو هستیم!!! اینجاست که داستان این فیلم پر ماجرا تمام میشود.
✋البته این راه هر چند بی تأثیر نیست ولی عملا تأثیر نهایی را ندارد. زیرا چه تضمینی است که آنهایی که در رأس هرم قدرت هستند دوباره طغیان نکنند. امری که در نهاد بشر وجود دارد.
👈و آیا چون اینها در حاشیه نشسته و مراقب سلامت هستند میتوانند جلوگیری از فساد کنند؟ این که همه اش میشود جنگ و درگیری مداوم. بعد از کلّی ماجرا حالا که به قدرت رسیده اند میخواهند آن را دوباره دو دستی تقدیم انسانهایی بکنند که تضمینی برای پرهیز از طغیانگری ندارند؟! روز از نو روزی از نو؟!
⬇⬇⬇
🔹همانطور که گفتم این طرح اجمالا بی تأثیر هم نیست. یعنی وقتی به اصطلاح آلترناتیو و اوپوزوسیون نهاد حاکم قدرت یک سیاست پاکی باشد نهاد قدرت را مجبور میکند حتّی برای حفظ ظواهر و به شکل منافقانه نتواند چندان بد کرداری کند.
👈به گمانم این همان کاری است که امیر المؤمنین علی علیه السلام بعد از سقیفه انجام دادند. یعنی وقتی رأس هرم قدرت به دست سیاست تزویر افتاد از باب ناچاری سعی کردند لااقل تنها رقیب مشروع این سیاست حاکم جریان امامان شیعه باشند تا قدرت را مدیریت کرده و آنها را مجبور کنند که از اصول اسلامی فاصله نگیرند.
👈وقتی رقیب مشروع اسلام ظاهری یک اسلام ناب باشد همین رقابت در نهایت به سود اسلام تمام میشود و نمیگذارد فرصت طلبان دیگری مانند ابو سفیان ها و اصحاب دیگر ملل زمام مخالفتها و جریانات انتقادی را به دست بگیرند.
👈از همینجاست که تشیّع همواره جریان اصلی انتقادی حکومتهای اسلامی بوده و با همین سیاست به حفظ اسلام کمک نموده است.
✋ولی همانگونه که گذشت این امر نمیتواند پاسخ نهایی برای چگونگی امکان بقای یک حکومت صالح و پاک باشد. هنوز اشکال کیم جا جوم پابرجاست. امروزه سعی میکنند با تکثر بخشیدن به قدرت و دموکراسی و قدرت دادن به احزاب تا اندازه ای این اشکال را رفع کنند که همگان دیده ایم که طرحی موفق نبوده است. باز سیاست در دست گروه تزویر و نفاق است.
🔹در پاسخ کیم جا جوم باید گفت هر چند تجربه تاریخی مؤید کلام شماست ولی عدم استمرار حکومت صالحان امری ضروری نیست و میتوان با پی بردن به علل عدم دوام از تکرار چنین تجربه ای جلوگیری کرد.
✅یک قدرت پاک باید به گونه ای باشد که اوّلا رأس هرم قدرت یک پاکی تضمین شده داشته باشد و ثانیا فضا به گونه ای برای مردم شفّاف باشد که سیاست آلوده به تزویر نتواند مردم را فریب داده و علیه چنین حاکم پاکی با دسیسه و نیرنگ و تبلیغات شورش کنند.
✅پاسخ این چالش تاریخی در فرهنگ شیعه امامی داده شده است. اینگونه که حاکم واقعی و مشروع انسانها امامی مفترض الطاعة و منصوب از جانب خداست که پاکی و صلاحیت تضمین شده ای دارد.
👈ولی مشکل همین شفّاف نبودن فضاست که باعث شد این امامان پاک علیهم السلام بعد از آنکه رسول الله صلی الله علیه و آله حکومت پاکان را تأسیس کرد به حکومت برسند.
👈مشکل از جانب جهل مردمی بود که در همان قرآن کریم بارها مشکل آنها گوشزد شده بود که والله یعصمک من النّاس. سریع در سقیفه این امامان پاک را با استفاده از جهل مردم کنار زدند.
👈به مرور آنها را به شهادت رساندند تا اینکه آخرین آنها حضرت بقیة الله الاعظم عجّل الله تعالی فرجه الشریف غیبت نمود. تا کی؟! تا زمانی که مردم آگاه و بیدار شده و فضا را به گونه ای شفّاف کنند که دیگر امکان بقای حکومت صالحان محقق شود.
🔻باید بدانیم که چالش اصلی تحقّق حکومت صالحان نبوده است. چالش اصلی بقای این حکومت است. بقای آن هم جز در سایه ی آگاهی مردم و رشد انسانها که عرصه را بر ناپاکان منافق تنگ کند میسور نیست🔺
👈امام راحلمان که خود طرح تاریخی جدایی دیانت از سیاست را به هم ریخت با تکیه بر همین بیدار کردن مردم توانست حکومت را از دست این سیاست آلوده به تزویر گرفته و استمرار ببخشد.
👈رهبر عزیزمان بارها فرموده اند آنچه این نظام نورانی را تا کنون در برابر سیاست تزویر حفظ نمود همین بیداری و رشد سیاسی مردم بوده است. همین در صحنه آمدن و ماندن مردم بود. اگر این نبود این نظام نورانی تا کنون بارها سقوط کرده بود.
👈و این رشد باید روزافزون شود تا مردم ما لایق ظهور حکومت ولی اعظم خدا عجّل الله تعالی فرجه الشریف شوند. طرح واقعی برای استمرار حکومت صالحان همین بالا بردن آگاهی مردم و رشد سیاسی و تلاش برای ایجاد تشکّلهای ایمانی و رشد کارهای جمعی و هم افزایی بین اجتماعات مؤمنین است.
باسمه تبارک و تعالی (۵۸۲)
«روحیه ی نصیحت پذیری»
🔹از پله های مسجد پایین می آمدم. یکی از نمازگزاران کنارم آمد و گفت حاج آقا! پایین که می آیی عبایت را مقداری با دست بالا بگیر که اینطور پله ها را جارو نکنی!😊 نماز هم که میخوانی از پشت عبایت را جمع کن تا مثل چادر روی سر نفر پشت سر خیمه نزنی!😄
🔸دیدم نصیحت خوبی است. تشکّر کردم. برایم جالب بود که بی تفاوت نگذشته بود. حالا در خفا گفت و سبکمان هم نکرد! خدا خیرش بدهد. با خودم گفتم اگر حتّی حرف سنگین تری هم میزد که حق بود اگر عقل داشته باشیم باید عیبمان را بپذیریم! هر چند خوشمان نیاید ولی واقعیتی است. مگر امام باقر علیه السلام نفرمود: «اتَّبِعْ مَنْ يُبْكِيكَ وَ هُوَ لَكَ نَاصِحٌ»؟!
✅به فرموده ی امام جواد علیه السلام مؤمنی که در ایمانش صادق است آمادگی روحی پذیرش نصیحت را دارد. اگر نبود باید در خودش شک کند: «و قبولٍ ممَّن ینصَحه»
🔹حالا این بنده خدا که با محبت نصیحتم کرد. ولی اگر عتاب هم میکرد نباید آشفته شویم. اگر شخصی را دیدید که با عتاب نصیحت شد ولی پذیرفت به درون او فال نیک بزنید. بدانید خداوند نظر خیری به او دارد؛ به فرموده ی امام هادی علیه السلام: «إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً إِذَا عُوتِبَ قَبِلَ». اگر دیدید کسی ادّعای صداقت و دوستی دارد ولی همواره تو را تأیید میکند و عیبی را به تو نشان نمیدهد در دوستی اش شک کن زیرا به فرموده ی امیر المؤمنین علی علیه السلام: «مَنْ أَحَبَّكَ نَهَاكَ»
🔸نمیشود محبّت صادقانه ای باشد و عیبی ببینید و برای رفعش تلاش نکند. صدیق را صدیق میگویند زیرا دروغی در مواجهه با تو ندارد؛ صداقت محض است. البته صداقتی از روی محبت. به فرموده ی مولایمان: «إنّما يسمّى الصّديق صديقا، لانّه يصدقك في نفسك و معايبك» شرط صداقت نصیحت و آینه بودن است؛ در روایات آمده شرط ایمان صادقانه نیز نصیحت است.
✅آری روحیه ی نصیحت پذیری نشان دهنده ی سلامت روحی و صداقت ایمانی است. کسی که روحی سالم دارد از خیرخواهی بدش نمی آید. زیرا خیر و صلاح موافق و ملائم روح اوست.
✅کسی هم که ادّعای ایمان به حقائق هستی داشته و خود را مسافری دانسته و معادی برای خود میبیند نیز هرگز از خیرخواهی و ذکر عیوبش بدش نمی آید.
✋ولی چه کسی از خیرخواهی بدش آمده و روحیه ی نصیحت پذیری ندارد؟
👈کسی که دارای روحیه ی غرور و استکبار است. خودخواه است. خودش را برتر از حقیقت میداند. کسی که ایمانش به معاد عمیق نیست.
👈کسی که شخصیتی موهوم و خیالی در ذهنش و در نگاه دیگران از خودش ترسیم کرده است. احساس میکند اگر او را نصیحت کنند به شخصیتش توهین شده و اگر عیبی را بپذیرد شخصیتش فرو میریزد!
👈چنین انسانهایی که برای خود چنین شخصیتهای خیالی تراشیده اند به شدّت از نگاه دیگران هراس دارند. هیچ گاه آزادی روحی و عزّت نفس درونی را نمیتوانند تجربه کنند.
💭یاد کلام مولایمان حضرت صادق علیه السلام افتادم که فرمودند: «أَحَبُ إِخْوَانِي إِلَيَّ مَنْ أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي» ببینید نوع نگاه چقدر زیبا و روح چقدر لطافت دارد. یادآوری عیب را هدیه میداند!
👈چقدر روحیه باید حق طلب و سالم باشد که نگاهش به عیبی که به او گفته میشود این باشد که به او هدیه داده اند. واقعا و بدون هیچ ادا درآوردنی از این امر لذّت ببرد و شادمان شود. اینها به حرف نیست. نشانه ی واقعی عیار سلامتی روح است.
👈از این بالاتر! حضرت میفرماید چنین شخصی مانند برادرم برایم میشود. نه بالاتر! بهترین برادری میشود که او را از همه بیشتر دوست دارم. اینها تعارف نیست. حضرت دارد از یک حقیقتی در درون خودشان گزارش میدهند.
✋راستی ما چگونه ایم؟! اینجاها بهتر خودمان و اعماق پنهان شده ی وجودمان را بهتر خواهیم شناخت.
🔹البته گاهی برخی نصیحت را نمیپذیرند. ولی عدم پذیرششان نه به خاطر این است که لزوما روحیه نصیحت پذیری ندارند. اینها دیگر باید تیپ شناسی و دسته بندی شوند. مثلا گاهی به دلیل آن است که بد نصیحت میشوند. تخریب میشوند. احساس نوعی استکبار و نفسانیت از سوی نصیحت کننده میبینند. احساس نمیکنند واقعا نصیحت شده اند بلکه گویا دشمن شاد شده اند! نصیحت کننده او را طعمه ی نفسانیت خودش کرده است. خیرخواهی نمیبینند. احساس تجسس و تحمیل عقیده دارند.
👈البته نصیحت هم آدابی دارد. اگر عیبی از کسی دیدیم به فرموده ی مولایمان امیر المؤمنین طوری باشیم که گویا عیب خودمان را دیده ایم!(كُونُوا لَهُ كَنَفْسِه)ِ مانند طعمه ای به او حمله ور نشویم! آخر گاهی به دلیل نبودن صداقت یا بی تفاوتی یا وجود دشمنی عیب گویی آسان بلکه لذّت بخش میشود.
🔸نه! اینجا با رفق و مدارا باید ارشاد و نصیحت نمود: «الْمُسْلِمُ مِرْآةُ أَخِيهِ فَإِذَا رَأَيْتُمْ مِنْ أَخِيكُمْ هَفْوَةً فَلَا تَكُونُوا عَلَيْهِ وَ كُونُوا لَهُ كَنَفْسِهِ وَ أَرْشِدُوهُ وَ انْصَحُوهُ وَ تَرَفَّقُوا لَه»
باسمه تبارک و تعالی (۵۸۳)
«چگونه برخی خیلی ثروتمند میشوند؟»
«چگونه برخی خیلی قدرتمند میشوند؟»
«چگونه برخی خیلی سعادتمند میشوند؟»
«چگونه برخی خیلی نابغه و دانشمند میشوند؟»
🔹با یکی از آشنایان در زمینه شغلش صحبت میکردم. جوان است و وضع مالی خوبی دارد و فکرهای بزرگی در سرش هست. با توجّه به روحیاتش به ایشان سابقا گفته بودم سعی کن ثروتمندترین مرد ایران بشوی! البته به همان نسبت سعی کن انسانیتت را فراموش نکنی.
🔸تلاش برای ثروتمند شدن اگر از راه درست و با نیّت صحیح باشد هیچ منافاتی با دینداری و معنویّت هم ندارد. اقتصاد ما عین دیانت میتواند باشد. به همین سبب به ایشان با توجّه به زمینه هایش عرض کردم شما مشغول تجارت باش. ثروت در تجارت است. خودت را مشغول کارهایی نکن که تبار و عین ثابتش اقتضاء تولید ثروت زیاد را ندارد. هر چقدر شریف هم باشد.
🔹بر همین اساس مدّتی نزد برخی تجّار خیلی ثروتمند مشغول کار شد تا تجربه اش زیاد شود. اینبار که با هم صحبت میکردیم گفتم چه خبر؟! چه چیزی یاد گرفتی؟! گفت در این مدّت فهمیدم که انسان میتواند خیلی ثروتمند شود. قبلا فکر میکردم این رقمهای بالا مانند هزاران میلیارد دست نایافتنی و یا حاصل تبهکاری است. حالا فهمیدم اینها دست یافتنی است. منتها معادلاتش فرق میکند.
🔸گفتم احسنت! دنبال همین بودم که این را بفهمی! اینکه بلند نظر شوی. اساسا بسیاری از آدمهایی که میبینی روز و شب دنبال ثروت هستند و بعضا ثروتمند هم شده اند توان آن را داشته اند که از ابر ثروتمندان باشند. منتها افق ذهنشان با این رقمها و دست یافتنی بودن آنها و قرار گرفتن در مسیرش آشنا نبوده است. نه اینکه این درجه از ثروتهای کلان لزوما نیازمند تلاشهای خیلی بیشتر باشد.
🔹نه! منطقش فرق میکند! مدار انسانهایی که باید در فضایشان قرار بگیری و ارتباط بگیری فرق میکند. نوع نگاهش به اعداد و ارقام و ارتباطات و انتظارات فرق میکند. گفتم این را کم ندان! الآن تو نصف راه ابر ثروتمند شدن را پیموده ای. منتها بدان یک طرفش هم اگر میخواهی خودت را آلوده نکنی به دست خداست. باید راهی هم از عالم غیب برایت باز شود. حالا صحبتهایی دیگری هم شد که فعلا مدّ نظرم نیست.
💡به ذهنم خطور کرد این که روش ابر ثروتمند شدن بود. سابقا در نوشته هایی مباحثی در این زمینه بیان کرده بودم. ولی در امورات دیگر هم همینطور است. مثلا انسان از همین راه است که میتواند ابر قدرتمند شود. دیگر به قدرتها و منصبهای جزئی بسنده نکرده و خودش را در رأس قرار دهد. برای این کار باید باورش شود که این امر شدنی است. برای تحقّقش خودش را در مسیر ارتباط با چنین انسانهای بزرگی قرار دهد. سعی کند با هر راهی که شده البته مشروع خودش را در مدار قدرت بیاندازد. محرم اصحاب قدرت شده و تازه بفهمد چگونه میشود رقمهای کلانی تجارت قدرت نمود. حالا فعلا نمیخواهم اینجا خیلی متوقّف شوم.
💡به ذهنم خطور کرد مشکل بسیاری برای اینکه بسیار سعادتمند و اهل تقوا و سلوک شوند نیز شبیه همین است. نه اینکه توان یا انگیزه اش را ندارند و یا حتّی تلاش کافی ندارند. بلکه مشکلشان این است که با تجّار بزرگ معنوی و معادلات بلند عرفانی و سلوکی انس نمیگیرند. افق ذهنشان محدود بار آمده! تقوا و معنویّت و ارتباط با خدا و مراتب آن را خیلی ضعیف درک کرده و به کم قانع شده اند. منطق دینداریشان بُردی بیش از این سطوح اوّلیه را در دسترسشان قرار نمیدهد. از همینجاست که همانطور که متون دینی مؤمنین را دعوت به تجارت میکند در امور معنوی نیز دعوت به مجالست با علماء و حکما و صالحان میکند. سعی کنید با اینگونه آدمها دم خور شوید. در مدار آنها قرار بگیرید. بلند نظر و بلند همّت شوید. اگر اینگونه شوید متوجّه میشوید که میتوان رقمهای کلان و کهکشانی نیز تجارت معنوی کرد. میتوان حتّی به مراتب میلیارد میلیارد دلاری معنویّت که همان منازل معنوی و بدایات مراتب فنای در بندگی است دسترسی داشت. هیچ بعید نیست.
💡باز به ذهنم خطور کرد که روش ابر دانشمند شدن هم همین است. اینکه انسان به جای مشغول شدن با این مغازه و آن مشتری و این چالش جزئی خودش را مشغول فلسفه ی دانش و نگاه های کلان بیرونی و تأمّل در عالم مفروضات کند تا خودش را از جبرها رهانده و بتواند به علم از چشم انداز بسیار وسیعی بنگرد. آنجاست که میتواند رقمهای کلانی تجارت علمی کند که در داخل خود دانش خوابش را هم نمیدید. اینها شدنی است. میتواند یک شبه ره صد ساله را در وادی دانش بپیماید.
باسمه تبارک و تعالی (۵۸۴)
نکاتی پیرامون قاعده «اوفِّیش»!
«حکمتی از فصل چهارم از نمط هشتم اشارات ابن سینا»
«کشکی خوش مزه تر از چلو کباب!»
🔹پدر بزرگم اواخر عمر پاهایش درد میکرد. وقتی با سختی حرکتی میکرد با یک زحمتی مینشست و با حالتی مانند اینکه به درک یک موفّقیت بزرگ نائل شده از عمق دلش میگفت: «اوفِّیش»! خیلی درکش نمیکردم. فوقش دلم میسوخت چقدر اذیت میشود! میگفتم لابد الآن در این لحظه اذیتش تمام شد!
🔸امسال که برای پیاده روی اربعین مشرّف شده بودیم بعد از چند سال کم تحرّکی ابتدا به ساکن حدود ۸۰ کیلومتر پیاده روی کردیم. همان اوائل پاهایم تاول زد! کم کم آثار خستگی ظاهر شد و طوری بود که پاهایم مثل چوب خشک شده بود. وقتی جایی مینشستم و میخواستم بلند شوم شبیه پدر بزرگ مرحومم شده بودم.
🔹گاهی کسی دستم را میگرفت و بلند میشدم. با خشکی خاصی شروع به قدم زدن میکردم و مدّتی میرفتیم تا مقداری پاهایم گرم شود. تازه آن حالت پدر بزرگم را درک کردم. وقتی جایی میخواستیم بنشینیم به معنای واقعی کلمه عمق آن واژه ی «اوفِّیش» پدر بزرگم را درک میکردم!
🔸ولی اینبار فهمیدم ماهیّت این اوفّیش صرفا دفع یک الم نبود! تفطّن و ادراک دفعی یک نعمت به نام رسیدن به راحتی بدن بود که مستلزم درک این ملائمت و لذّت بردن از آن بود. واقعا لذّت میبردم! در زندگی عادی معمولا چنین لذّتی را تجربه نکرده بودم.
🔹به یکی از برادران همراهمان گفتم من وقتی بعد از این خستگی مینشینم لذّتی پیدا میکنم که میخواهم بگویم: «أینَ الملوک أین أبناءُ الملوک»😊 این پادشاهان عالم کجایند تا این لذّت را ببینند!
⬇
✋ولی واقعا این لذّت ریشه در چه دارد؟! برخی گمان میکنند این لذّت نیست! دفع الم است! نخیر اشتباه میکنند! خود خود لذّت است. از سنخ درک ملائمت است.
👈ولی منشأش چیست؟! چرا دیگران اینها را درک نمیکنند و اصلا به ذهنشان هم نمیرسد اینها لذّت داشته باشد! یکی از برادران نکته ی خوبی گفت.
🔹این همان مطلبی است که شیخ الرئیس بوعلی سینا در فصل چهارم از نمط هشتم اشارت که در زمینه بهجت و سعادت است آن را توضیح داده است. شیخ الرئیس بعد از آنکه مقوّمات آن چیزی که باعث لذّت بردن آدمی میشود را توضیح میدهد و آن را عمدتا در درک کردن چیزی میداند که ملائمتی با انسان دارد این اشکال را مطرح میکند که اگر چنین است پس چرا ما آنگونه که از شیرینی جات لذّت میبریم مثلا از صحّت و سلامتی لذّت نمیبریم؟! آیا این نقض آن نیست؟!
👈در پاسخ نکته ی تکان دهنده ای بیان میکند. اگر کسی عمقش را درک کند به حقیقت «اوفّیش» پدر بزرگ پی میبرد. به ضرورت شکر گزاری پی میبرد. به این امر واقف میشود که اساسا ما به خاطر ناشکری و غفلتمان نمیگزاریم انرژی های متراکم لذّتی که نعمتهای الهی همواره با خود داریم برایمان آزاد شود.
👈وقتی این انرژی ها آزاد نشد از آنها بهجت و سرور پیدا نمیکنیم! بلکه دچار حالت کفر و ناسپاسی میشویم! ای بیچاره انسان! ای غافل انسان!
👈ابن سینا میگوید آنچه برای لذّت بردن از سلامتی لازم است تنها وجود سلامتی نیست! درست است که ما از وجود سلامتی و ملائمت آن لذّت میبریم ولی شرط تحقّق این لذّت شعور و تفطّن به این حصول و وجود سلامتی است.
👈اگر به نعمت سلامتی توجّه نکنیم و غفلت بورزیم هر چند وجود داشته باشد لذّتی از آن نمیبریم! لذّتش را در وجودمان آزاد نمیکند! ولی چرا از شیرینی لذّت میبریم ولی از سلامتی معمولا نه! چون شیرین بودن شیرینی را به شکل دفعی احساس میکنیم و همین دفعی بودن باعث توجّه و ادراک این ملائمت است.
👈ولی برخی نعمتها مانند سلامتی هستند که وجودی دائمی دارند. به خاطر همین استقرار و وجود دائمی و شدّت ظهور نسبت به ادراک ما در خفا و پنهانی میروند و همین باعث نوعی لذّت نبردن و کفران نعمت میشود: «لعلّ المحسوسات اذا استقرّت لم یشعَر بها»؛
👈ولی اینها هم لذّت دارد. گاهی لذّتش بیشتر از شیرینی جات هم هست. به قول ابن سینا کی به لذّت اینها پی میبریم؟! وقتی شرایطی رخ بدهد که اینها از ما گرفته شود و یک دفعه و بدون تدریج از حالت مریضی به آن حالت سلامتی برگردیم!
👈در این حالت به خوبی شعور و ادراکی نسبت به این ملائمت سلامتی با خودمان پیدا میکنیم که باعث لذّتی عظیم میشود. تعبیر ابن سینا جالب است: «المریض و الوَصِب یجد عند الثؤوب الی الحالة الطبیعیة مغافصة غیر خفیّ التدریج لذّة عظیمة» این لذّت عظیمة همان «اوفّیش» است. همان است که گفتم «أین الملوک!».
💡به ذهنم خطور کرد اینکه سلامتی است. امنیّت هم همینطور است. نعمت عقائد پاک و داشتم امامان نور هم همینطور است. نعمت داشتن خانواده خوب و جامعه ی ایمانی هم همینطور است و... . اینها همه لذّت بخش است ولی چه کنیم که به خاطر کم شکری نمیگذاریم نفسمان به خوبی متوجّه این نعمتها شود.
👈همین است که نیروی وجودی متراکم در این نعمتها در نفسمان آزاد نمیشود. آن لذّت عظیم را درک نمیکنیم. گویا اصلا نداریم. ماهیت این همان کفران نعمت است. به تعبیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «نِعْمَتَانِ مَكْفُورَتَانِ الْأَمْنُ وَ الْعَافِيَة». در روایتی دیگر آمده است: «الصحة و الفراغ»
👈همین فراغت داشتن خودش لذّتی عظیم دارد و نعمتی بزرگ است. ولی چون درکش نمیکنیم کفرانش میکنیم. یعنی چه؟! یعنی نه تنها سبب لذّت نیست بلکه باعث نوعی ناملایمات هم برایمان میشود.
⬇⬇
🔹حالا یک چیز جالبتری بگویم. جایی در پیاده روی اربعین گرسنه ام شد. ساعاتی خوابیدم و با همان گرسنگی بیدار شدم. قبلش بگویم همین خواب بعد از این خستگی تازه شیرینی اش و لذّتش برایم شکوفا شده بود. چه لذّتی داشت وقتی بعد از خستگی شدید کمرم به زمین میرسید و احساس میکردم میخواهم بخوابم.
👈یک چیزی را بگویم مبالغه نکرده ام. به حال آن کارگران معادن در دل بیابانها وقتی برای رضای خدا و کسب روزی حلال مشغول کارند و با خستگی بیرون می آید و اندکی استراحت میکنند و میخوابند غبطه خوردم.
👈به ذهنم خطور کرد آنها همان لذّت عظیمه ای را در این امور دنیایی تجربه میکنند که پادشاهان عالم درک نکرده اند. حقیقتی است. دیر افراد این را درک میکنند. خود آنها هم چون محرومیتهایی دارند گمان میکنند لذّت را این ثروتمندان و قدرتمندان دارند میبرند!
👈نمیدانند پدیده ی لذّت بسی عمیقتر از آن است که گمانش را میکنند. نمیدانند شاید خودشان به مراتب از دنیا بیشتر لذّت برده اند و خبر ندارند. البته اگر قدر بدانند. با فکر و خیالهای باطل کفران نعمت نکنند. راضی باشند به خداوند متعال و روزی او. حالا برگردم به مطلب.
🔹وقتی بیدار شدم دیدم خیلی گرسنه ام. چیزی نبود بخورم! یکی از همراهان یک کشکهای خشک و گردی را آورده بودم. یکی را به من داد. این را که در دهانم گذاشتم آنقدر برایم لذیذ بود که باورم نمیشد یک کشک بتواند اینقدر لذّت از خودش آزاد کند!
💡به ذهنم خطور کرد این هم به همان قاعده ی «اوفّیش» برمیگردد. ما حتّی لذّت بسیاری از این غذاهایی که میخوریم را هم درک نمیکنیم. از بس عادت کرده ایم و کفران نعمت میکنیم. یک تکه نان خشک و یا یک کشک خشک میتواند اینقدر مایه لذّت و شکرگزاری باشد. راستی دنیا را سخت گرفته ایم!
👈به یاد کلام مولایمان امام صادق علیه السلام افتادم. شخصی از ایشان پرسید کی آدمی به راحتی میرسد؟! یعنی کی واقعا طوری راحت میشود که احساس لذّتش وجودش را فرا بگیرد.
👈حضرت فرمود در این دنیا خبری از این راحتی نیست! این نفس مشغول مجاهدت است. ولی در اوّلین لحظه از زمانی که انسان مؤمن وارد بهشت میشود آنچنان لذّتی از راحتی را تجربه میکند که گویا تازه راحتی شروع شده!
👈آن اوفّیش حقیقی و اصیل و نهایی در بهشت است. آنجایی که انسان درک محض است به نعمت الهی! آنجایی که دیگر مشغولیتها و مجاهدتها تمام میشود.
📖«فَمَتَى يَجِدُ عَبْدٌ الرَّاحَةَ فَقَالَ علیه السلام عِنْدَ أَوَّلِ يَوْمٍ يَصِيرُ فِي الْجَنَّةِ»
باسمه تبارک و تعالی (۵۸۵)
«پاک کردن لوبیا سبز»
🔹مقدار زیادی لوبیا سبز خریدیم. زحمت لوبیا سبز را همسر و مادرم میکشیدند. خانواده سرما خورده بود. این بار دیدم باید مقداری کمک کنم. سر و ته لوبیاها را با چاقو پاک کردند. من هم رفتم و آنها را شستم.
🔸وقتی خشک شد خانواده با همان کسالتی که داشت هویجها را درست میکرد و من هم قرار شد با چاقو لوبیاها را ریز کنم. به فکر فرو رفتم! این لوبیایی که میخوردی راستی این همه مراحل طی میکرد تا آنقدر راحت نوش جان کنی؟!
🔹قدر این زحمتها را میدانستی؟! اصلا میفهمیدی تا تشکّر کنی؟! تک تک این قطعه های لوبیا و دانه های هویج که خوردی عمر و محبّت یک انسان را با خودش داشت. برای تو! برای تو قدر نشناس! همینکه با چاقو خورد میکردم انگشتم تاول زد.
🔸تقریبا یک سوّمش را انجام دادم که دیدم نمیتوانم ادامه بدهم. عذر خواهی کردم و رفتم. ولی برایم درسی شد که قدر بدانم. وقتی سر سفره مینشینم عمیقتر به اینها و خدمتی که در آن موج میزند نگاه کنم. خیلی نادانی یا بی چشم و رویی است اگر تشکّر نکنیم؛ یاد صحیفه مولایمان افتادم. خدایا چه لطافتی!
📖اللَّهُمَّ إِنِّي أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِنْ مَعْرُوفٍ أُسْدِيَ إِلَيَّ فَلَمْ أَشْكُرْه
🔹راستی این همه آسمان و زمین و آب و خورشید دست به کار شدند تا این لوبیا را برای تو بسازند؟! تویی که فراموش نشدی! تویی که برای هدفی بزرگ به این دنیا هبوط کرده ای! راستی که شرط انصاف نباشد اگر بندگی نکنی!
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
May 11
باسمه تبارک و تعالی (۵۸۶)
«روش ایجاد الفت با مخالفین دینی و تقریب بین مذاهب»
«من قال لا اله الّا الله وجبت له الجنّة»
🔹کتاب شریف اصول کافی را گرفتم و به سبک استخاره باز کردم. همان لحظه چشمم به روایتی افتاد که برایم جالب و جدید بود. ابان بن تغلب یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام بود ولی خود یکی از فقها و ادباء و قرّاء معروف زمان هم بود که عامه نیز به او احترام میگذاشتند.
👈جایگاهش طوری بود که در روایتی امام صادق علیه السلام او را زینت اصحاب خود میداند که باعث تبلیغ تشیّع است. امام صادق علیه السلام در کلامی فرموده اند که من خوشحالم و دوست دارم که مردم تو را ببینند و بدانند شخصیتی مانند تو در زمره ی شیعیان و اصحاب من است: «إني أحب أن يرى في شيعتي مثلك»
👈این خیلی پیام دارد. جایگاه ابان بن تغلب چنین جایگاهی است. خودش از بزرگان شهر کوفه است و شهر کوفه نیز در آن زمان پایتخت فرهنگی جهان اسلام بوده است. گویا وقت خدا حافظی ابان از امام صادق علیه السلام و بازگشت به کوفه رسیده است.
👈حضرت میخواهند یک نصیحتی به او بکنند که روش تبلیغ چنین شخصیتی در فضای شهری مهم مانند کوفه چگونه باشد؟! از آنجا که ابان بن تغلب چهره ی مذهب تشیّع بوده و بیش از آنکه با شیعیان ارتباط داشته باشد با رهبران دیگر فرق اسلامی و دینی در ارتباط بود حضرت نصیحتی متناسب با جایگاه ایشان به او کردند.
👈فرمودند وقتی به کوفه برگشتی این روایت را برای همگان بیان کن؛ اینکه هر کسی مخلصانه موحّد باشد و شهادت بدهد به وحدانیّت خدا اهل نجات است و بهشت بر او واجب میشود.
⬇