eitaa logo
بذل الخاطر
937 دنبال‌کننده
904 عکس
1 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۵) «رانندگی با ماشین بدون بیمه» «کسی که توکّل ندارد آرامش ندارد» 🔹بیمه ی ماشین تمام شد! یک دلهره ای هنگام رانندگی داشتم. شاید هم نباید اصلا ماشین را بیرون می آوردم. گفتم بابا الآن چندین سال است رانندگی میکنی! مشکلی نداشتی! حالا مگر چقدر احتمال دارد که امروز و فردا تا ماشین بیمه اش درست شود مشکلی پیش بیاید؟! شاید یک در چند هزار است! آیا عقلا به این اعتناء میکنند؟! 🔸ولی باز دیدم آن طمأنینه و وقار سابق را نمیتوانم در رانندگی داشته باشم. رانندگی سخت شده بود. هر لحظه میترسیدم نکند تصادف کنم! نکند به این شخصی که می آید بخورم! نکند ... . گفتم نخیر! این ترس خیلی هم عقلایی است. چون هر چند احتمالش کم است ولی محتمَلش زیاد است. ✋ولی اگر اینطور است پس چرا این همه ماه و سال بدون اینکه چنین دلهره ای داشته باشم با خیال راحت رانندگی میکردم؟! این نیروی بیمه بود که اینقدر خیال را راحت کرده بود. 👈اینکه احساس میکنی پشتت گرم است! اگر مشکلی پیش آمد کسی هست. بیمه هم مثل طبیب است که: «يُطَيِّبُ بِذَلِكَ أَنْفُسَهُم‏» 💡به ذهنم خطور کرد در رانندگی زندگی هم کسی که توکّل به خدا ندارد نمیتواند آن آرامش عمیق و واقعی را تجربه کند! اصلا نمیداند چنین اعماق عمیقی از آرامش هم هست! همین است که در دنیا همه اش در اضطراب و دلهره ایم! 🌸حالا فهمیدی چرا اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون اند؟! چون بیمه و ضمانتی تکوینی و حقیقی دارند! خیالشان تخت تخت است! 💡آنهایی که خدا را در عقیده یا عمل نمیشناسند و خودشان را بیمه نکرده اند حیاتی سراسر خوف و حزن را تجربه میکنند. نمیتوانی درکشان کنی!
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۶) «چرا برخی منکر کرامات اولیاء الله هستند؟!» «تفاوت کرامت، معجزه، معونه و استدراج» «نقدی از ملاصدرا بر هیوم در انکار باور پذیری معجزات» 🔹مشهَد سوّم از مفتاح چهاردهم از کتاب مفاتیح الغیب مرحوم ملاصدرا را میخواندم. یکی از لذّت بخش ترین مطالعه ها برایم همواره مطالعه ی آثار صدر المتألّهین بوده است. قدر این مرد بزرگ هنوز برای بشر یا لااقل مسلمین و یا حتّی شیعیان دانسته نشده است. 👈زمانی ظهور کرد که مصادف با آغاز دوران مدرن و تغییر گفتمان حاکم بر علوم بشری بود و الا اگر همان دنیای تعالی گرای سنّتی ادامه پیدا میکرد ملاصدرا به احتمال زیاد امروزه در شرق و غرب عالم معروفترین یا یکی از معروفترین دانشمندان بشریت محسوب میشد. 🔸کتاب مفاتیح الغیب ملاصدرا در زمان اوج پختگی علمی ایشان نگاشته شده و در آن سعی کرده مقدّمه ای برای شروع به تفسیر قرآن کریم فراهم بیاورد. واقعا خواندنی است. یکی از غنی ترین نمونه های تلاش در راستای نشان دادن تلائم قرآن، برهان و عرفان در آثار اندیشمندان اسلامی است. 👈این کتاب مشتمل بر ۲۰ مفتاح است و مفتاح چهاردهم آن در زمینه سلوک به سوی خداوند متعال است که ۶ مشهد یا همان فصل دارد. مشهد سوّم آن در زمینه ولایت است. یک گزارشی از این فصل بیان میکنم. 📚ایشان ابتدا میگویند کلمه ی ولایت از ولی به معنای قرب و نزدیکی گرفته شده است. به خاطر همین به کسی که مورد علاقه و محبوب است ولیّ گفته میشود چون نزدیک انسان است. ولی ولایت در اصطلاح تنها به قرب انسان به خداوند متعال اطلاق میشود. چنین ولایتی به دو قسم عامه و خاصه تقسیم میشود. ⬇️
📚ولایت عامّه و شروع به وادی سلوک و تقرّب به سرچشمه ی هستی و خروج از ظلمتها به سوی نور با ایمان و عمل صالح آغاز میشود. ولی ولایت خاصّه برای مؤمنین عالی مرتبه ای است که به مرتبه ی فناء ذاتی و صفتی و فعلی رسیده اند. فانی فی الله شده اند. 📚ولایت خاصّه یا موهبتی است و یا اکتسابی. ولایت خاصه عطائی یا موهبتی برای آنانی است که یک دفعه گویا به سمت حضرت حقّ جذب شده و بدون اینکه سلوک و مجاهده ی خاصی داشته باشند به درجات نهایی قرب و فنا میرسند. به این انسانهای که جذبه ی آنها قبل از مجاهده ی آنهاست محبوب میگویند زیرا گویا مورد محبّت خداوند قرار گرفته و خود خدا آنها را به سمت خود خوانده! 📚ولایت اکتسابی برای آن دسته از مؤمنینی است که تنها به ایمان و عمل صالح ابتدای اکتفا نکرده و مدام بر مراقبه و جهاد با نفس افزوده اند تا اینکه به تدریج پلکان محبّت بالا رفته و به مقام قرب نهایی رسیده اند. به اینها که گویا با پای خود به بارگاه حضرت حق و آن محبوب ازل و ابد راهی شده اند محبّ گفته میشود. ✋✋البته اینها هم با پای خود نخواهند رسید بلکه بعد از مدّتی مجاهدت جذبه ی الهی شامل آنها شده و آنها را با خود به وادی فنا میبرد: «إذ لولاه لما أمكن لأحد أن يخرج من حظوظ نفسه» ولی چون ابتدای راه با تلاش و مجاهدت آنهاست آن را اکتسابی میدانند. در نگاه صدرا محبوبین کاملتر از محبین اند. 📚انسانی که به مقام ولیّ الله بودن میرسد در نگاه صدرا انسانی است که به خدا و آخرت معرفت عمیق پیدا کرده و در رفتارش هم یک مواظبت ویژه ای بر طاعات و عبادات و دوری از گناهان و پرهیز از لذات دنیا دارد طوری که به گونه ای به درجه ی عصمت از جهل و حتّی خطا رسیده است. 📚در اینجا یک سلسله مباحثی مطرح میشود. مثل اینکه آیا یک انسانی که به ولایت خاصه رسیده و به او ولیّ الله گفته میشود آیا خودش را به این صفت میشناسد؟ برخی میگویند هر چند به این مقام میرسد ولی هیچ گاه خودش هم نمیفهمد! چرا؟! چون انسان ولی خودش را با چشم کوچکی در برابر خداوند متعال میبیند و اگر کراماتی از او صادر شود میترسد مکر باشد و تا آخر خوف از دل او زائل نمیشود و میترسد عاقبت به خیر نشود! 👈پیش فرض این دیدگاه آن است که وصول به مقام ولایت ملازمه ای با ضمانت و وفاء به عاقبت ندارد. نظر خود ملاصدرا این است که اینطور نیست زیرا ولایت از سنخ علم به خدا و صفات و... است و کسی که علمی شهودی یا برهانی به این حقائق دارد چنین علمی قابلیت زوال و فراموشی ندارد. 🔹همه ی اینها مقدّمه ی این نکته بود. یک بحثی از دیرباز بین متکلّمین و علمای اسلامی مطرح بوده است. اینکه آیا وقتی انسان به مراتب بالای ولایت میرسد باید حتما کرامتی از او سر بزند؟! نظر خود ملاصدرا این است که تلازمی بین اینها وجود ندارد. ممکن است انسانی به مقام ولایة اللهی برسد ولی اهل کرامت نباشد و بالعکس انسانی به این مقام نرسد بلکه منحرف هم باشد ولی خوارق عادات داشته باشد. 🔸اقسام چهارگانه خوارق عادات🔸 از همینجاست که خوارق عادات به چهار قسم تقسیم میشود. یکی همان معجزات است که توسّط انبیاء با تحدّی برای اثبات نبوّتشان می آید. دیگر کرامات است که مخصوص اولیاء است. فرقش با معجزه یکی در این است که ولیّ الله ادّعای نبوّت و همینطور تحدّی ندارد و ثانیا ولیّ الله است یعنی اعتقاد صحیح و عمل صالح و متابعت با شریعت الهی را دارد. 📚اگر چنین امری از شخصی صادر شد ولی در فضایی بود که چنین متابعتی از شریعت در او دیده نمیشود ممکن است اساسا هر چند خارق عادت است ولی کرامت نبوده و نوعی استدراج باشد. یعنی چیزی که به وسیله ی آن قرار است بد بخت شود! اعاذنا الله! 📛گاهی ما که گاهی کارهای عبادی انجام میدهیم دلمان میخواهد کرامتی ببینیم! نمیدانیم گاهی اینها موجب استدراج و بدبختی ماست. به مصلحت ماست که به ما ندهند! 📚نوع سوّم خوارق عادات را معونة میگویند. گاهی از مؤمنین عادی که اهل سختی کشیدن و اخلاص هستند چیزهایی از این قبیل سر میزند. اینها را نباید با کرامت اشتباه گرفت و مرید آنها شد! اینها معونة است و خدا گاهی مزد برخی امورشان را با این حالات به آنها میدهد. هر کسی از این حالات و خوارق داشت معنایش این نیست که ولیّ الله است. تشخیص تفاوت میان کرامت و معونه لطافت دارد. 📚چهارمین مورد هم اهانت است! یعنی خوارقی که نوعی استدراج در آنها هست. یا از همان قبیل که گذشت و یا اینکه دعایی میکند و برعکسش مستجاب میشود تا خودش یا مردم بفهمند که چقدر نزد خداوند متعال بی مقدار است. مثلا مسیلمه ی کذّاب یک انسانی که یک چشمش کور بود را دعا کرد که بینا شود آن چشم سالمش هم کور شد! 🔹در اینجا یک بحثی بین متکلّمین و علمای اسلامی در گرفته است. و آن هم این است که آیا اساسا کرامت برای اولیاء الهی امکان دارد؟! بحث جالبی است! عدّه ای از ریشه با یک سری دلائل وجود کرامت را برای اولیاء جائز ندانسته اند. ⬇⬇
👈البته اینها چون مسلمان بوده اند معجزه را قبول داشته اند. کاری به ادلّه ی آنها و نقدشان ندارم. به اکثر معتزله نسبت میدهند که منکر کرامات بوده اند. 👈مرحوم ملاصدرا ورای نقل و نقد ادلّه ی آنها یک نقد بنیانی تری در مورد آنها می آورد که وقتی آن را میخواندم یاد ادلّه ی دیوید هیوم فیلسوف انگلیسی برای انکار معجزات افتادم. دیدم پاسخ جالبی برای او هم میتواند باشد. 🔸«نقد هیوم بر معجزه و پاسخ صدرا در تبارشناسی روان شناسانه اینگونه شبهات»🔸 هیوم کتابی به نام «تحقیق در زمینه قدرت فاهمه انسان» دارد و در آن ضمن تعریف معجزه باور به آن را امری غیر عقلانی میداند. تعریف او از معجزه در این کتاب اینگونه است: 📖«معجزه نقض قوانین طبیعت است ... هر چیزی که طبق روال عادی طبیعی خود اتفاق بیافتد نمیتواند معجزه خطاب گیرد. مرگ ناگهانی یک انسان که به نظر سالم می آید معجزه به نظر نمیرسد چرا که چنین مرگی اگر عجیب به نظر می آید پیش از این نیز چندین بار مشاهده شده است که اتفاق افتاده است. اما زنده شدن یک مرده یک معجزه است چرا که پیش از این هیچ گاه در هیچ کجا چنین چیزی مشاهده نشده است» 🔹هیوم در نقد معجزات میگوید اساسا معجزه قابل باور نیست زیرا شبهات جدّی تاریخی پیرامون آن وجود دارد. افراد کافی و واجد شرایط این معجزات را نقل نکرده اند تا بتوان به آن تصدیق نمود. لذاست که در کتب تاریخی چنین چیزهایی گزارش نشده و بیشتر در میان ملّتهای جاهل و وحشی گزارش میشود. 👈چرا؟ چون انسان در طبیعتش گرایش زیادی به امور عجیب و غریب دارد. اگر چنین میل طبیعی با گرایش دینی آمیخته شود دیگر عقل انسان گویا زائل شده و تن به تصدیق عجایب و غرائب میدهد. چنین عقلی متّهم است و نباید شهادتش را قبول کرد. باید با سوء ظنّ به کلام او نگریست. 👈از طرفی ادیان مختلفی وجود دارند و هر کدام برای صحّت خودشان به معجزه استدلال کرده اند و چنین تعارضی باز وقوع این معجزات را تضعیف و باطل میکند. 👈هیوم در اینجا عمدتا به نقد دلالت اعجاز برای اثبات خدا نمیرود که البته آن هم قابل بحث است و عمدتا اشکالاتش در ثبوت تاریخی چنین معجزاتی است. شاید سر چنین رویکردی آن باشد که خودش منکر علیت شده است لذا معجزه برایشان امتناع عقلی برخاسته از نقض علیت نمیتواند داشته باشد. ولی آیا واقعا دریا برای موسی شکافته شده؟! آیا واقعا مردگان با دم عیسی زنده شدند؟! 🔹حالا برگردیم به کلام ملاصدرا. ایشان همین شبهه را در مقیاس کرامات اولیاء مطرح میکند. روشن است اگر کسی کرامات اولیاء را دیده یا پذیرفته باشد به راحتی معجزات انبیاء برایش باور پذیر میشود. صدرا یک بیان جالبی در روان شناسی منکرین کرامات بیان میکند که به درد نقد امثال هیوم و ملحدین معاصر هم میخورد. 👈به عقیده ی ملاصدرا انکار این کرامات یک گزافه گویی روشن است زیرا خبرها در مورد وقوع این کرامات به حدّ تواتر رسیده است. ولی با این وجود به تعبیر صدرا تعّجبی نیست که اهل بدعت و متابعت از هوای نفس نتوانند با این تواترها به وقوع اینها باور کنند. 👈ولی چرا؟! چون مشکل از خودشان است! مانع جدّی پیدا کرده اند. اینها وقتی در خودشان مینگرند و اثری از معرفت و معنویّت و کرامت در خود نمیبینند و از آن طرف در آنهایی که آنان را رئیس و رهبر فرقه و اندیشه ی خود میدانند نیز چنین چیزهایی نمیبینند بلکه رهبران آنها هم هیچ گاه چنین ادّعاهایی برایشان نکرده اند این امور برایشان باور پذیر نیست! 👈مخصوصا زمانی که خودشان و رهبرانشان را هم انسانهایی مانند بقیه بدانند که در اخلاقیات و عرفیّات اهل رعایت و اجتناب از زشتی ها هستند! از اینجاست که به جای آنکه در خودشان و نحله شان و رهبرانشان شک کنند در اولیاء الله شک میکنند زیرا به دلیل استکبارشان باور به آنها به معنای زیر سؤال رفتن خود آنهاست. 👈از همینجاست که اولیاء الله را در هر زمانی به شکلی متّهم میکنند. زمانی میگویند دیوانه و مجنون اند و زمانی میگویند صوفی و دروغگو هستند و زمانی ... . ولی اینها نمیدانند که مطلب بالاتر از این حرفهاست. تا دریچه های عوالم پاکی و طهارت به روی آنها با صفاء عقیده و پاکی سریره و پیروی راستین گشوده نشود جرقه های غیبی و بدایات ظهور سلطان آخرت را مشاهده نخواهند کرد: 📖«لا يخفى أن إنكار كرامات الأولياء مكابرة محضة لبلوغ الخبر عنها حد التواتر و إنكارها كإنكار معجزات الأنبياء ليس بعجب من أهل البدع و الأهواء إذ لم يشاهدوا ذلك من أنفسهم قط و لم يسمعوا من رؤسائهم الذين اعتقدوا فيهم أنهم على شي‏ء في أمر الدين و الديانة و الاجتناب عن المعصية 📖فوقعوا في أولياء الله أصحاب كرامات يمزقون أديمهم و يمضغون لحومهم لا يسمونهم إلا باسم الجهلة المتصوفة و لا يعدونهم إلا في عدد آحاد المبتدعة و المتفلسفة و لم يعرفوا أن بناء هذا الأمر على صفاء العقيدة و نقاء السريرة و اقتفاء الطريقة و اصطفاء الحقيقة»
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۷) «یا بُنَیَّ الجارَ ثمَّ الدّارَ» «یکی از راههای استجابت دعا، دعا برای دیگران است» 🔹مرحوم شیخ صدوق در کتاب علل الشرائع روایتی را با سندی از امام حسن علیه السلام در مورد مادرشان حضرت صدّیقه ی طاهره نقل میکنند. در ادامه سند دیگری نیز برای تأیید آن می آورند. امام حسن علیه السلام یکی از خاطرات کودکی خودشان را که از مادرشان به یاد داشته اند در این نقل بیان میکنند. 🔸میفرمایند مادرم فاطمه سلام الله علیها را میدیدم که شبهای جمعه در محرابی که برای عبادت داشت می ایستاد و تا صبح در حال رکوع و سجود بود! 🌸ای به فدای تو سرور بانوان دو عالم! ای جانها به قربان تو که از نور عظمت پر‌وردگارت آفریده شدی! ای به قربان آن قلب مهربانت! ای به فدای آن پهلوی شکسته ات! 🔸امام حسن علیه السلام میفرماید میشنیدم که مادرم مدام برای مؤمنین و مؤمنات دعا میکرد و به این هم بسنده نکرده و تک تک نام آنها را میبرد و یکبار هم دعا نمیکرد بلکه با نوعی تقاضای جدّی خیلی برایشان دعا میکرد. در کمال تعجّب میدیدم اصلا برای خودشان دعا نمیکنند. 🔸به مادرم گفتم مادرم! چرا همانطور که برای دیگران دعا میکنی برای خودت دعا نمیکنی؟! اینجا بود که بانوی عالمیان آن جمله ی معروف را فرمود که فرزند عزیزم! اوّل دیگران سپس خودمان! اوّل همسایه سپس خانه! «یا بُنَیَّ الجارَ ثمَّ الدّارَ» ⬇
🔹مرحوم شیخ صدوق عنوانی که در علل الشرایع برای این روایت انتخاب کرده این است که این بابی است که سبب این را بیان میکند که چرا فاطمه سلام الله علیها برای دیگران دعا میکرد و برای خودشان دعا نمیکرد. 👈ولی با مقداری دقّت روشن میشود که در این روایت علّت این امر روشن نمیشود. صرفا تأکید میشود که این یک سنّت پسندیده است. اینگونه باشید. ولی سرّ این کار بانوی عالمیان چه بود؟! 👈راستش روی آن چندان تأمّل نکرده بودم. اینکه چرا مهم است که در دعاهایمان به شکل جمعی دعا کنیم. بلکه بالاتر از آن در دعاهایمان همانطور که بانویمان یادمان میدهد گاهی اصلا برای دیگران دعا کنیم و برای خودمان نه! ⚪️چند روز پیش برایم مسأله حلّ شد. دیدم عجب ادب مهمّی است! تا کنون از آن غافل بودم. یکی از آداب استجابت دعا را به خوبی یاد نگرفته بودم. ولی سرّ این امر و علّت واقعی حالت «الجارّ ثمَّ الدّار» در چیست؟! در فلسفه ی دعاست. راستی ما برای چه چیزی دعا میکنیم؟! 👈برای آن که ضعف و نقصی در خودمان میبینیم و از خداوند متعال میخواهیم آن را برطرف کند. تا مشکلمان حل شود. تا درد و اندوهمان برود. تا رشد کنیم. تا حرکت کنیم. تا به چیزی برسیم. تا برخی بیماری ها جسمی یا روحیمان درمان شود. تا ... . 👈دعای حقیقی تر هم آن است که دوری خودمان را با خدا دیده و بخواهیم خدایا ما را به خودت نزدیک کن! ما را ببخش! دستمان را بگیر! میخواهیم با دعاهایمان کاملتر شویم. ✋ولی یک نکته ی ظریفی اینجا رخ میدهد. آن هم این است که در دعاهایمان خودمان را میبینیم. خودخواه هستیم. انانیّت داریم. 👈آیا این مشکل و این بیماری و این گرفتاری که تو داری و برایش دعا میکنی را دیگران ندارند؟! فقط تو داری؟! آیا آنها نیاز ندارند که خدا دستشان را در آن زمینه بگیرد؟! چرا فقط خودت را میبینی؟! چرا همه اش غرق خودت هستی؟! 🔹راستی مگر دنبال پاکی نیستی؟! دنبال زلالی و نور نیستی؟! مگر دنبال عروج و صعود و تقرّب نیستی؟! نمیدانی تا پاک و پاکتر، زلال و زلالتر نشوی جایی در عوالم عمیقتر طهارت و بی رنگی نداری؟! میدانی چطور میتوانی وارد آن عوالم شوی؟! اینکه طهارت و پاکی مناسب آن مراتب را پیدا کنی. 👈ولی چگونه این طهارت را پیدا میکنی؟! اینگونه که این خودیت و انانیّتت در سطح آن مرتبه از میان برود. چگونه از میان میرود؟! اینطور که طوری شوی که در دلت بخواهی خدا همه را به این مرتبه برساند. حسادت نداشته باشی! بی تفاوتی نداشته باشی! نصح محض باشی! خیرخواه مطلق باشی! 👈اینگونه که شدی بالا می آیی! عالم پاکی عالم نصیحت است. نمیشود با غرق در خود شدن بالا آمد. 🔻میدانی وقتی برای دیگران دعا میکنی چه میشود؟! خود را نمیبینی! خودت را حذف میکنی! دعایت خالصتر میشود. از خدا میخواهی شبیه همان مشکلی که تو هم داری را در دیگری خدا حل کند! خدا دیگری را بیامرزد! وقتی اینگونه شدی رنگ خودخواهی کنار میرود. واقعا پاکی را خواسته ای و طلب صادقانه ای داری نه اینکه پاکی را با خودت و انانیتت آلوده کرده باشی! اگر عیب عیب است دیگر در تو و در او ندارد! وقتی برای همسایه دعا میکنی در واقع برای خودت دعا کرده ای به شکل خالصانه تری!🔺 ⚪️از یکی از پاکان و خوبان مطلبی شنیدم که نقلش جالب است. ایشان میفرمود برایم مجرّب است که هر وقتی میخواهم دعایم مستجاب شود شخصی را پیدا کنم که شبیه آن مشکلی که من دارم را داشته باشد. سپس خالصانه و با اصرار از درگاه الهی بخواهم مشکل او را حل کند. این باعث میشود مشکل خودم خیلی زودتر حل شود. 👈البته گاهی انسان آنقدر درگیر خودش میشود که احساس میکند باید به شکل ویژه برای خودش و بیچارگی اش هم دعا کند. این منافاتی با آن مطلب بالا ندارد. در ادعیه هم گاهی دعای شخصی وجود دارد. ولی نباید طوری شود که دیگران فراموش شوند. 👈مسأله آنقدر لطیف و لطیفتر میشود که بانوی عالمیان در شب جمعه تا صبح دعا کردند و برای همه تک تک اسم بردند و برای خودشان دعایی نکردند. درس بزرگی به ما آموختند. 🔸حالا نکات دیگری هم این امر دارد. مثل اینکه انسان را به یاد دیگران می اندازد. الفت و مودّت اجتماعی ایجاد میکند. دل انسان را نسبت به دیگران مهربان میکند. انسان را نسبت به دیگران خوش بین میکند. او را از تنگنای نفس بیرون آورده و لذّت رهایی میدهد. گاهی با دیدن مشکلات شدیدتر دیگران او را به یاد نعمتهای خود انداخته و احساس شکرگزاری را در او تقویت میکند و...
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۸) «چالشی به نام اشرافیت رفتاری در حوزه های علمیّه» «آسیبی به نام آداب زدگی» 🔹با یکی از اساتید صحبت میکردیم. به ایشان گفتم فلانی! الآن چند سال است تقریبا هر روز در این اتاق جلسه علمی داریم. طبقه پایین ما دفتر یکی از مشاهیر و مدیران برجسته حوزوی است. یک گله ای دارم! چرا تا حالا یکبار بالا نیامده ببیند ما داریم چه میکنیم؟! مسئول همه ی ماها و دیگر جاهاست دیگر! خدا قوّت بگوید! ارتباطی بگیرد. حرفی بزنیم. بنده که شخصا هیچگاه ایشان را مقابل خودم ندیدم. 🔸جالب اینجاست که دری که از آن وارد میشدیم هم چند سالی مشترک بود! بعد از مدّتی دیدم آن را برای ما مسدود کردند و گفتند بروید دور این مدرسه را بزنید و از درب آن سوی حیاط بیایید تا از راهرو مشترک استفاده نکنید. چرا؟! چون برای ما مشکل حفاظتی دارد! 👈دیگر ما الآن حدود دو سال است مجبور میشویم طی یک عملیات سفیهانه😊 یک راه عجیبی را دور بزنیم تا به طبقه ی بالای آنجا برسیم! بعد از مدّتی برای ایشان یک درب اختصاصی قرار دادند که با خودرو مستقیم آنجا بیاید و پیاده شود تا مشکلی برای ایشان رخ ندهد! 👈یکی از اساتید بزرگوار به این مدیر محترم پیام دادند و تذکّری در این زمینه بیان نمودند. ایشان هم در پاسخ زیّ ساده ی خود و مبری بودنشان از اینگونه گمانهای سوء را بیان کرده بودند. راست هم میگفت. بنده ذرّه ای گمان بد به ایشان ندارم. 👈ایشان را انسانی پر تلاش و خدوم میدانم که به دنبال جاه طلبی نیست. اهل تجمّل نیست. واقعا انسان سالمی است. اهل تکبر و فخر فروشی و اشرافیت نیست. لااقل از بسیاری از عزیزان دیگر بهتر است. پس مشکل کار کجاست؟! ⬇
🔹انصافا هم ایشان برای بنده موضوعیّت ندارد. میخواهم در قالب تحلیل این امر یکی از آسیبهای حوزه های علمیّه را پیدا کنیم. تقریبا بیشتر فضلای معروف آن ارتباط و حمایت عاطفی و نشست و برخاست را با شاگردان و طلاب دیگر ندارند. درسشان را میدهند و میروند. تحقیقشان را میکنند و میروند! 👈و خدا میداند چه اثر بدی این امر بر طلاب گذاشته است. به شکلی اسوه هایشان را دیگر کمتر میبینند. تنها شده اند. رهبرانشان را شریک غم و دردها و مشکلات خودشان نمیبینند. از فضل و تقوای آنها در نشست و برخاستها کمتر بهره مند میشوند. به ایشان عرض کردم به نظرم یک مغالطه ای برای این بزرگواران رخ داده است. آن هم اینکه 🔻گمان کرده اند اشرافیّت صرفا در تجمّل و امور اقتصادی است. گمان میکنند همینکه زاهدانه زندگی میکنند کافی است. این بزرگوار را دیده ام با خودرو پراید حمل و نقل میکند. احتمالا گمان میکند همینها یعنی اشرافی نیست. ولی مطلبی که این بزرگواران شاید از آن غفلت کرده اند آن است که گرفتار نوعی نقاب دار از اشرافیت به نام «اشرافیت رفتاری» شده اند. یعنی نظام رفتارهایشان طوری است که باعث میشود یک اختلاف طبقاتی سنگین و یک دوری از بدنه ی طلاب پیدا کنند. به این سادگی در فضاهای صمیمی و بدون تکلّف طلبگی حاضر نشوند. به ما فقیر فقرا سری نزنند. گویا در طبقه ی آنها نیستیم. گویا کارهای مهمتر و تجارتهای پر سودتری دارند که عقلایی نیست وقتشان را با ما تلف کنند🔺 👈گویا مانند آن پدرانی فکر میکنند که میگویند من که دارم روز و شب برای خانواده میدوم تا پول دربیاورم؛ دیگر وظیفه ام را انجام داده ام! گویا نیاز خانواده به او فقط در پول در آوردن و برنامه ریختن است! 🔹آنچه به این وضعیت دامن زد امنیتی شدن پیرامون نخبگان و علمای معروف حوزوی بعد از انقلاب بود. متأسّفانه این حفاظتها هم مدام در جوّ این امر دمیدند و بر تلقین ضروری بودن این رفتارها اصرار نمودند. 💭یادش بخیر! در نوجوانی گاهی مرحوم آیت الله بهجت را میدیدم که پیاده به طرف منزلشان میرفتند. چطور طلبه ها و مردم دورشان را حلقه میزدند. پمپاژ معنویت و صمیمیت بود. یا برخی دیگر از عزیزان هم همینطور. ✋بقیه را الآن مگر میشود به این سادگی ها دید! باید با دفترشان هماهنگ کرد! از چند متری با محافظینشان طرف شد! سریع سوار ماشین میشوند و از جای ویژه ای میروند! با شیشه هایی دودی! 👈اینها به فضای حوزه ی ما ضربه های سنگینی زده است. اشرافیت رفتاری باعث عدم انس و ارتباط طرفینی میشود. خود این بزرگواران هم گویا بعضا باورشان شده که خطری تهدیدشان میکند! تا یک حادثه ی امنیتی رخ میدهد بسان برهان قاطعی برای تحکیم این حفاظتهای بی محتوا به خورد ذهنهای میدهند! خب شهید شدند که شدند! طوبی لهم! گاهی برکتش هم بیشتر است. وا لّا به خدا! 👈با امام جمعه و نماینده ی ولی ّ فقیه یکی از استانها اربعین مشرّف شده بودم. شکر خدا مبتلا به این اشرافیت رفتاری نبود. بدون هیچ محافظ یا تشریفاتی. هم داخل استان و هم در پیاده روی اربعین! ولی افراد در عداد ایشان گاهی نمیشود به سادگی اصلا دیدشان! چه رسد که نزدیک شد یا انس گرفت. چه کسی فکری برای این بلیّه میکند؟! 👈همچنین اداری شدن فضای حوزه ها که باز لطمه ی دیگری به این ارتباط بین طلاب و بزرگانشان زد. حالا به دنبال شرح عوامل و بسترهای شکل گیری این اشرافیت رفتاری نیستم. 👈مرادم هم این نیست که یک امر آگاهانه ای است که آن را قصد میکنند. نه! اینها با تواضع و زهد ظاهری ایشان هم قابل جمع است. نوعی از اشرافیّت است که خودش را مانند اختاپوس به روی آنها می اندازد. طبیعت امور اینگونه رقم خورده که اینگونه باشند. 👈مگر اینکه خودآگاه شده و خودشان را از دام این اختاپوس نجات دهند. درست است که احتمال ترور و مسائل امنیتی مخصوصا در زمانی وجود داشت. ولی در کلّ وقتی محاسبه میکنیم اگر چند نفر هم شهید میشدند آنقدر اثر بدی نمیگذاشت که تبدیل شدن این امر به یک فرهنگ به ما ضربه زده است. 🔻اشرافیت رفتاری گاهی تبدیل به یک فرهنگ بین علمای ما شده است. آن ویژگی مهمّ ایمانی کم رنگ شده است. مؤمن طوری است که سنگین بار از عناوین و اشرافیتها نیست. خیلی سبک قدم گردش میکند. طبیبی دوّار است. به بهانه ی مدیریت و تحقیق و... یکجا نشین نیست. به تعبیر روایت معروف: «حَسَنُ الْمَعُونَةِ، خَفِيفُ‏ الْمَؤُونَة» است🔺 ⬇⬇
🔸آداب زدگی🔸 یکی دیگر از اموری که به این اشرافیت رفتاری گاهی دامن زده «آداب زدگی» رایج بین برخی از حوزویان است. این آداب ظرفهایی نیکویی است که اعمال در آن ریخته میشود. ولی نباید انسان دچار آداب زدگی شود. یک بار گرانی از آداب گفتاری و رفتاری با خودش به دوش بکشد که وقتی انسان با او مواجه میشود احساس عدم مجانست کند. احساس سنگینی کند! خود شخص هم نتواند به راحتی با دیگران انس بگیرد. نتواند وارد حیطه های شخصی تر آنها شده و افراد با او احساس صمیمیت و نزدیکی کنند. 👈خود بنده که سالهاست در این فضا هستم ارتباط برقرار کردن با بسیاری از فضلای مسن تر و مشاهیر برایم دشوار است. از خیرش میگذرم. احساس سنگینی میکنم. گاهی خیلی این آداب را جدّی میگیریم. مخصوصا در فضایی که این آداب به دلیل تحوّلات اجتماعی دیگر چندان آداب فراگیری هم نیست. 👈اصرار بر آنها باعث نوعی دوری میشود. باز به شکلی اشرافیت رفتاری ایجاد میکند. هر چند اینگونه افراد فاصله ای با انسان نداشته باشد ولی گویا فاصله ی زیادی دارد. استفاده از آنها را محدود میکند. 👈یکی از اساتید محترم میگفت در محفلی برای مشورت پیرامون مسأله ای در یکی از مدارس بودم که بزرگان و معمّرین هم حضور داشتند. میگفت این فضا آنقدر سنگین بود که خودم احساس میکردم اینجا جای من نیست! آنقدر مشحون از آداب بود که آدم احساس خفگی میکرد! اصلا جرأت نداشتم حرفی بزنم. از طرفی گاهی همین آداب زدگی ها باعث نوعی سوء ظنّ هم میشود. 🔹به دو تن از بزرگواران که پدرانشان هم روحانیون قابل توجّهی هم در فضای حوزه ها بودند گفتم میدانید؟! برخی رفتارهای من برای شما خیلی عجیب و زننده ممکن است جلوه کند. مثلا الآن جوراب نپوشیده ام. یا اینکه راحت حرفم را میزنم و مدام آداب عجیبی که شما رعایت میکنید را توجّهی ندارم. ولی این عجیب و زننده بودن این رفتارهایم به خاطر ذات رفتارهایم نیست. بلکه به دلیل انس شما به آدابی است که بنده به آنها انس ندارم. در محیط دیگری رشد کرده ام. ولی اگر شما حواستان نباشد اینها را بسان گناهانی کبیره تلقّی کرده و دیدی منفی نسبت به بنده پیدا میکنید. حواستان به این مقوله هست؟! دیدم قبول کردند. 👈میدانید مسأله چیست؟! وقتی انسان به خاطر مسئولیتهایی که پیدا میکند و یا به خاطر برخی آداب زدگی ها دچار نوعی اشرافیت رفتاری میشود خودش هم در ناخودآگاهش این را درک میکند. 👈به خاطر همین دیگر در ناخودآگاهش چندان خودش را مانند دیگران نمیداند! از همین رو از حضور در میان طلاب و سرکشی به احوال آنها و رفتن به منزل و محفل آنها و مانند آن لذّت نمیبرد. کشش و گرایشی در خود به این امور نمیبیند. 👈به مرور مزاج اینها هم عوض میشود. واقعا فکر میکنند مشکلات طلبه ها را میدانند و لمس میکنند ولی واقعا نه میدانند و نه لمس میکنند! دچار نوعی توهّم زدگی میشوند! 👈وقتی به اینگونه مسؤولین و یا علمای اشرافیت زده در رفتار مواجه میشوم احساس میکنم نسبتم با آنها مانند نسبت یک ثروتمند متکبّر با یک فقیر است. نه مانند نسبت یک معلّم و متعلّم یا مربّی و متربّی یا پدر و فرزند و یا دو مؤمن! گویا آدم بعد المشرقین را میان خودش با آنها احساس میکند. 🔹وقتی اینها را انسان میبیند یاد روایت مرحوم کلینی در کافی می افتد که امام صادق علیه السلام با ناراحتی و چهره ی غضبناک به اسحاق بن عمّار نگریستند. اسحاق گفت مگر چیزی شده؟ چرا رفتارتان با من تغییر کرده؟! حضرت فرمود به خاطر همان تغییری که در رفتار تو با برادران ایمانی ات رخ داده! شنیده ام یک مسؤول دفتری را در جلوی درب منزلت گذاشته ای تا شیعیان فقیر دستشان به تو نرسد!: 📖«بَلَغَنِي يَا إِسْحَاقُ أَنَّكَ أَقْعَدْتَ بِبَابِكَ‏ بَوَّاباً يَرُدُّ عَنْكَ فُقَرَاءَ الشِّيعَةِ» 👈اسحاق شروع کرد به توجیه کردن و واقعا هم توجیه بدی نبود. ولی حضرت فرمود درست است ولی در مقام تزاحم باز هم مصلحت ملاقات مستقیم تو با مؤمنین بیشتر بود. اگر تو از شهرت ترسیدی از بلا نترسیدی؟! 📖«أَ وَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الرَّحْمَةَ عَلَيْهِمَا فَكَانَتْ تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ‏ لِأَشَدِّهِمَا حُبّاً لِصَاحِبِهِ فَإِذَا تَوَافَقَا غَمَرَتْهُمَا الرَّحْمَةُ فَإِذَا قَعَدَا يَتَحَدَّثَانِ قَالَ الْحَفَظَةُ بَعْضُهَا لِبَعْضٍ اعْتَزِلُوا بِنَا فَلَعَلَّ لَهُمَا سِرّاً وَ قَدْ سَتَرَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا»
باسمه تبارک و تعالی (۶۰۹) «از کباب ترکی تا زلزله زدگان افغانستانی» «طَهِّرُوا نُفُوسَكُمْ مِنْ دَنَسِ‏ الشَّهَوَات» 🔹شب جمعه بچه ها را پیش پدر بزرگ و مادربزرگشان بردم. به خانواده گفتم ما هم برویم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها. مدّتی هم هست بیرون چیزی با هم نخوریدم! زیارت کردیم و سوار شدیم که برویم برای غذا! گفتند برویم خانه غذا میخوریم!😐 🔸عجیب بود. گفتم نه برویم یک دلی از عزا در بیاوریم! اگر برای پول است روزی با خداست. یک کباب ترکی بزنیم! خیلی سال است نخوردم. نیت کردم برویم بخوریم. گفتند نه! من حرم نیّت کردم مقدار این پولی که میخواهیم غذا بخوریم را به حساب زلزله زدگان افغانستان واریز کنیم. 🌸گفتم احسنت! بارک اللّه! حالا که نیّت کردی همین الآن پول را واریز کن چون در کار خیر باید سرعت و سبقت داشت. 🔹در دل گفتم خدایا! در درون انسان چه کشاکش پر رمز و رازی قرار دادی! یک سویش درکات نفس و لذّتهای دنیا و کشش به سوی آنهاست. سوی دیگرش درجات فطرت و لذّتهای معنوی و دعوت به عوالم بالاست. 🔸خدایا آن آسمانها چخبر است؟ آن کشش غیبی که اینگونه نفس ما را مهار میکند ریشه در چه نور و چه حقیقتی دارد؟! راستی که هر چه هست خیلی زیباست. خیلی بهجت آفرین است. آنقدر پاک و صاف و زلال است که از دل آن گویا جنّاتی 🌴در دل شکوفا میشود که تجری تحتها الانهار 🌷... 🔹لذّت کباب ترکی و کوبیده کجا و لذّت این دعوت فطرت به عوالم بالا و ایثار کجا! کنار هم که قرار میگیرند آدم احساس میکند لذّتهای دنیایی نوعی آلودگی است. و چه زیبا فرمود: 📖«طَهِّرُوا نُفُوسَكُمْ مِنْ دَنَسِ‏ الشَّهَوَاتِ‏ تُدْرِكُوا رَفِيعَ الدَّرَجَاتِ»
باسمه تبارک و تعالی (۶۱۰) «عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاء» 🔹در حال خوابیدن بودم. صدای دخترم را شنیدم. توجهم به او جلب شد. طوری رفتار میکرد که دقیقا شبیه مادرم بود. اخلاقی که خودم آن را نداشتم. از این همه شباهت به شگفتی آمدم. آخر چقدر ممکن است دو نفر شبیه باشند! 🔸گویا در این سنّ کودکی روح مادرم در او حلول کرده! در همان حالت خواب و بیداری به فکر فرو رفتم که وراثت چه شگفت انگیز است! در وجود من یک اخلاقی از یکی از اجداد یا والدینم به صورت یک قوّه وجود دارد که هر چند در خودم ظاهر نشده ولی در نسل من ظاهر میشود. 🔹من یک واسطه ای گویا بوده ام که چنین روحیه ای از مادرم بدون اینکه به خود من برسد به فرزندم رسیده. وقتی این دخترم را مخصوصا در اینگونه رفتارهایش میبینم انگار مادرم برایم مجسّم میشود 💡در همین حال به دلم افتاد حال فهمیدی مولایت حسین علیه السلام وقتی فرزند برومندش علی اکبر اجازه ی میدان خواست چه حالی داشت؟!علی آینه ی رسول خدا بود. گویا پیامبر دوباره در قالب علی زنده شده بود. 🔸نگاهی مأیوسانه به علی کرد و چشمانش را به زیر انداخته و شروع به گریه کرد. ای جانها به فدای آن دل غمگینت!😭 طوری شد که دیگر با خدای خودش شروع به مناجات کرد! خدایا تو شاهد باش فرزندی را برای تو قربانی میکنم که از او شبیهتر به رسولت کسی نبود. طوری بود که هر وقت دلمان برای جدّمان رسول خدا تنگ میشد او را نگاه میکردیم. 📖بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ‏ النَّاسِ‏ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ ص وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْه
باسمه تبارک و تعالی (۶۱۱) «ماجرای پایی بر دم گربه»! «خوش بُوَد گر مَحَکِ تجربه آید به میان» 🔹یکی از عزیزان میگفت جلوی مدرسه از ماشین خواستم پیاده شوم که ناگهان بدون اینکه متوجّه شوم پایم رفت روی دم یک گربه! روز بد نبینید! وحشی شد و برگشت و آنچنان دهانش را باز کرده و پایم را گاز گرفت که شلوار پاره شده و تا هفته ها پایم درد داشت! 👈هر چه میکردم رها نمیکرد! این را که گفت به یاد کلام یکی دیگر از عزیزان افتادم. در یکی از جلسات میگفت به این تواضعهای بی محتوا نگاه نکن! تواضع وقتی تواضع است که طرف را عصبانی کنی و آزار بدهی و باز ببینی متواضعانه رفتار میکند! 👈آری حکایت ادب و کمالات نفسانی بسیاری حکایت ملوس بودن آن گربه ای است که تنها تا زمانی که پا روی دمشان نگذاشته باشیم اینقدر مظلوم و قابل ترحّم و دوست داشتنی اند. 👈همینکه ولو ناخواسته و بدون عمد پا بر دمشان بگذاریم میبینیم بابا این یک دیوی بود برای خودش! چطور تا حالا کنار این دیو زندگی کرده بودیم و خبر نداشتیم! بابا این چقدر خطرناک بود! خود خطر بود!💣 💡به ذهنم خطور کرد با دیگران کاری نداشته باش! انسانها گاهی خودشان را هم نمیشناسند! یکی از جاهایی که خود واقعی ات را میشناسی وقتی است که پا روی دُمَت میگذارند. 👈اینکه آیا از عدالت خارج میشوی. بالاتر از آن! ببخشی! بالاتر از آن! بروی و مشکلت را با او حل کنی و مسأله را گردن بگیری! اگر قطع کرد تو وصل کنی! اگر محروم کرد تو عطا کنی! ⬇
🔹با یکی از عزیزان صحبت میکردم. انسان اخلاقی و پاکی است. به ایشان عرض کردم انسان گاهی در توهّمش خوب است. در خیالش خوب است. چون آنجا کسی پا روی دُمَش نمیگذارد! میتواند هی برای خودش فضائل ببافد! 👈حتّی در برخورد با دیگران هم گمان کند خیلی خوب است. از توهماتش بیرون نیاید. ولی وقتی واقعیت خوبی و عیار آن عیان میشود که پا روی دُمِ آدم بگذارند. به او ظلم کنند! خوش بُوَد گر مَحَکِ تجربه آید به میان تا سِیَه روی شود هر که در او غَش باشد. 👈خدا عالم واقعیّت و خارج و نه ذهن و خواب را برای رشد انسان قرار داده! آنجایی که نه مقامی برایت قائل شوند و نه فضیلتی و نه شخصیتی و نه ...! آنجا چگونه ای؟! نکند با خیال خوب بودن گمان کنیم واقعا هم خوبیم! ویحَکم لا تغتَرّوا! به یاد کلامی از مرحوم آیت الله حائری شیرازی افتادم که جایی فرموده بودند: 📖«خدای تعالی، عالَم بیرون را برای پرورش انسان قرار داده است نه عالم تصور و تخیل را. تمام معتادها در عالم خودشان خوش هستند؛ نشئه هستند؛ وقتی هم به آنها می‌گویید که حیف است عمرت را اینطور بگذرانی، به تو می‌گوید: ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما! 🔸مرحوم صدوق در ثواب الاعمال حدیثی با سندی از امام باقر علیه السلام نقل میکند که روزی حضرت به فرزندشان امام صادق علیه السلام فرمودند من در خانه چیزی از این غلامان و فرزندان و از همسر میکشم و طوری صبر میکنم که از خوردن حنظل تلخ هم بر کامم تلخ تر است! 👈ولی یکبار گمان نکنی اینها همه بیهوده است؟! میخواهی جا خالی کنی؟! هرگز! کسی که چنین صبری کند مانند کسی است که همواره روزها روزه و شبها در حالت نماز و عبادت است. 👈بالاتر از آن! مانند کسی است که در برابر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به جهاد پرداخته و شمشیر بزند و در همان حال به شهادت برسد! 📖«إِنِّي لَأَصْبِرُ مِنْ غُلَامِي هَذَا وَ مِنْ أَهْلِي عَلَى مَا هُوَ أَمَرُّ مِنَ الْحَنْظَلِ‏ إِنَّهُ مَنْ صَبَرَ نَالَ بِصَبْرِهِ دَرَجَةَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ وَ دَرَجَةَ الشَّهِيدِ الَّذِي قَدْ ضَرَبَ بِسَيْفِهِ قُدَّامَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله» 🔹یکی از بهترین جاهایی که انسان میتواند خودش را بشناسد در خانه است. چون در خانه اعتبارات و تعارفات کنار میرود. نه برایشان پست و مقام مهم است و نه فضیلت و نه شخصیت و...! اینجاست که زمینه برای اینکه پا روی دُمِ آدم بگذارند زیاد میشود. اینکه ظلم کنند! بی وفایی کنند! کم احترامی کنند! 👈اینجاست که انسان خودش را میسازد و اینجاست که انسان خود واقعی اش آشکار میشود. آیا صِل من قطعَک است؟! آیا واعفُ عمَّن ظلمَک است؟! آیا اعطِ من حرمَک است؟! 👈اگر چنین بود سجده شکر به جای بیاورد و بداند گویا در حال عبادت دائمی است. در حال شهادت و جهاد دائمی است. بداند خدا حسابش را آسان میگیرد چون او بر خود و دیگران آسان گرفت: «ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ حَاسَبَهُ‏ اللَّهُ‏ حِسَاباً يَسِيراً وَ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِه‏»؛ 🔹آری محیط خانه گاهی بهترین محیط خودسازی است. بهترین محیط به خاک مالیدن بینی این نفس چموش است! همان نفسی که ذرّه ای رحم و مروّت ندارد! اگر پایش بیافتد به عزیزترین عزیزانش هم رحم نمیکند. تاریکی و ظلمت محض است. دیگر در خانه آدم با توهّمش زندگی نمیکند. ✋از آن طرف آنهایی مثل من که خدا برایشان عافیت خواسته و در خانه راحتند مغرور نشوند! قدر همسرانشان را بدانند که پا روی دمشان نمیگذارند! آن اژدهای درونشان را به آفتاب گرم بغداد نمی آورند! و الا از همه شاید بدتر بودند. 🔹این دُم در اینجا کنایه از آنجایی است که انسان دردش میگیرد! برای برخی آبرو است. برای دیگری پول است و دیگری مقام و دیگری احترام و دیگری تعلّقات و ... . در دُم رگهای عصبی طوری است که وقتی پا رویش میگذارند دردش باعث میشود که حیوان گاهی از عصبانیّت به مرز جنون برسد! 👈خداوند متعال از روی حکمتش نظام عالم را طوری قرار داده که در هر حالی کسی یا چیزی پیدا شود تا پا روی دممان بگذارد. تا با خود واقعیمان مواجه شویم و با نفسمان کشتی بگیریم. تا صدق و اخلاصمان را ظهور دهیم. اگر در جزیره ای از جزایر دریاها هم برویم بر اساس روایات خداوند چیزی را میفرستد تا اذیتمان کند. پا روی دممان بگذارد. فرار نکنیم. گله نکنیم. ⚪حالا این حیوان که دوستمان پا روی دمش گذاشته بود گربه بود! فکر کنید شیر بود چه میشد؟! یاد مالک اشتر آن یار با وفای مولایمان افتادم! چطور در بازار آن شخص پا روی شخصیتش گذاشت و جلوی همه مسخره اش کرد! بازی که چه عرض کنم پا روی دُم شیر سپاه مولایمان گذاشت! 👈ولی مالک چه کرد؟! بدون اینکه چیزی بگوید رفت و در مسجد شروع کرد برای او استغفار کردن! ای به فدای آن آیین پاکی که مالکهایی تربیت میکند که اینگونه مالک نفسشان اند. وقت خشم و وقت شهوت مرد کو در پی مردی چنینم کو به کو
باسمه تبارک و تعالی (۶۱۲) «دیدن درمانی» «فلما عاين ما صنعوا ألقى الألواح» 🔹فیلمی دیدم که مادر جوان فلسطینی پیکر دو فرزند خردسالش را نوازش میداد. یکی را بغل گرفته بود و میگفت پاشو شیر بخور! دل آدم را کباب میکرد. گریه کردم و خیلی حالم خراب شد. وجودم پر از کینه از این طاغیان یهود شد. 💡به ذهنم خطور کرد تو که میدانستی دارند جنایت میکنند. چرا دلت اینقدر پر از کینه نمیشد؟! این همان است که در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله آمده: «لیس الخبر کالمعاینة»؛ 🔸موسی علیه السلام وقتی خبر گوساله پرست شدن بنی اسرائیل را شنید الواح از دستش نیافتاد ولی وقتی با چشمانش صحنه را دید از درک شدت واقعه الواح از دستش افتاد و شکست: 📖قال رسول الله صلى الله عليه وسلم ليس الخبر كالمعاينة ان الله عز وجل أخبر موسى بما صنع قومه في العجل فلم يلق الألواح فلما عاين ما صنعوا ألقى الألواح فانكسرت 🔸شنیدن کی بود مانند دیدن! گاهی باید دید! شنیدن فایده ندارد! به همین قیاس گاهی باید چشید! دانستن فایده ندارد! مسئولان میگویند ما مشکلات مردم را میدانیم! خبر داریم! باید به آنها گفت باید ببینید و بچشید! خودتان هم این ماشینها و این خانه ها و این یخچالهای خالی و این خجالت در برابر زن و فرزند را بچشید. ✋نه صرفا برای آنکه تجمّلی نباشید! نه! برای اینکه باورمان بشود واقعا مشکل مردم را میدانید. نه اینکه صرفا میدانید. خیلی ها در توهّم فهم اند نه خود فهم. 🔹گاهی اثر واقعی و مطلوب از چیزی بر دیدن و چشیدنش بار میشود نه بر شنیدن و دانستنش. همین است که گاهی چاره در دیدن درمانی و چشیدن درمانی است! باید توری گذاشت بروند ببینند و بچشند!
باسمه تبارک و تعالی (۶۱۳) «ماجرای رفتن به طبّ سوزنی» «نگاه به نماز از زاویه طبّ فیزیکی» «ضرورت پرداختن به فلسفه احکام» 🔹چند وقتی بود پایین کمرم درد میگرفت. در مشّایه اربعین دیگر این درد زیاد شد و با یک دشواری غریبی همراه شد. دستم را بر کمر میگرفتم و آرام راه میرفتم. ابتدا فکر کردیم گرفتگی عضلانی است! بعدش احتمال دیسک کمر و سپس تنگی کانال دادیم. 🔸به معرّفی برخی دوستان به متخصّص طب فیزیکی و توان بخشی مراجعه کردم. ایشان تشخیصشان چیز دیگری بود. مقداری بر کمرم فشار آورد سبکتر شد. اندکی قرص داد و سه جلسه طب سوزنی برایم نوشت. 👈متخصص طب سوزنی شخصی بود که پزشک تیمهای ورزشی و به قول خودش تیم ملّی بود و در کشور مطرح بود. ورزشهایی به من داد و طب سوزنی کرد. 👈او از فیزیک بدن میگفت و من هم اشاراتی به متافیزیک داشتم. دیدم برایش جالب بود. میگفت باورها به متافیزیک کم شده. حالا این شرحش جداست. 🔹گفتم من وقتی رکوع میروم درد کمرم کم میشود. شاید در تشخیص بهتر کمکتان کند. گفت نه! در حالت رکوع نباید دردش کمتر شود! بعد رکوع رفت و قوز کرد و گفت اتّفاقا این حالت از منظر طبّ فیزیکی مضرّ است. ⬇
🔹گفتم منظورم که این نبود! این دیگر چه رکوعی است میروی! گفت خب همه اینطوری رکوع میروند! گفتم منظورم از رکوع همان چیزی است که سنّت و مستحب است. زانو را عقب داده و کمر را آنقدر صاف صاف کرده و گردن را میکشیم که اگر قطره ی آبی روی کمر باشد تکان نخورد! گفتم رکوع ائمه علیهم السلام اینگونه بوده! 🔸دیدم چشمانش یک دفعه گرد شد! انگار یک معجزه ی علمی شنیده! مانند کسی که به وجد آمده باشد گفت این خیلی جالب و علمی است. اصطلاحات انگلیسی آن را بیان کرد و من نفهمیدم. درخواست کرد سند این گفته ام را برایش ببرم. 👈این سری که دوباره برای طبّ سوزنی رفتم دو نقل از این مضمون را از مرحوم کلینی در کافی برایش بردم. یکی شرح نماز امام صادق علیه السلام در روایت معروف حمّاد بن عیسی بود. امام صادق علیه السلام وقتی دید حمّاد با آداب مناسب نماز نمیخواند فرمودند چقدر زشت است که بر شما عمری بگذرد و یک نماز درست نخواند! 👈بعد خودشان شروع کردند به نماز خواندن و در انتها فرمودند اینگونه نماز بخوانید! «يَا حَمَّادُ هَكَذَا صَلِّ» حمّاد در شرح رکوع حضرت همان بیانی را دارد که بالا اشاره کردم. کمرشان را صاف صاف کردند: 📖«ثُمَّ رَكَعَ وَ مَلَأَ كَفَّيْهِ مِنْ رُكْبَتَيْهِ مُنْفَرِجَاتٍ وَ رَدَّ رُكْبَتَيْهِ إِلَى خَلْفِهِ حَتَّى اسْتَوَى ظَهْرُهُ حَتَّى لَوْ صُبَّ عَلَيْهِ قَطْرَةٌ مِنْ مَاءٍ أَوْ دُهْنٍ لَمْ تَزُلْ لِاسْتِوَاءِ ظَهْرِهِ وَ مَدَّ عُنُقَهُ وَ غَمَّضَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ سَبَّحَ ثَلَاثاً بِتَرْتِيلٍ فَقَالَ سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ» 👈روایت دوّمی که برایش نقل کردم روایت ابن بزیع بود که مرحوم کلینی نقل کرده که تا کنون کسی را مانند امام رضا علیه السلام در رکوع ندیده ام! هیچ کس را ندیدم به اندازه ی ایشان کمرشان را پایین بیاورند. 📖«رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَرْكَعُ رُكُوعاً أَخْفَضَ‏ مِنْ رُكُوعِ كُلِّ مَنْ رَأَيْتُهُ يَرْكَعُ وَ كَانَ إِذَا رَكَعَ جَنَّحَ بِيَدَيْهِ» 👈روایت دیگری هم از امام جواد علیه السلام هست که کسی رکوعش را کامل به جا بیاورد دچار وحشت قبر نمیشود. راستش این را دیگر برایش نقل نکردم. چون گفتم شاید ربطش برایش دشوار باشد. حالا هر چیزی جایی دارد. 🔹وقتی روایات را برایش بردم گفت من اهل دین و این چیزها چندان نیستم. دوستان من همگی ملحد و آتئیست هستند. منظورش هم رشته ای هایش بود. میگویند این خرافات چیست! میگفت میخواهم این روایات را به صورت آنها بکوبم! 👈حالا خود ایشان هم واقعا در ظاهر اهل دیانت نبود. ولی گویا به یک برهانی دست پیدا کرده بود. گفتم حالا شاید دنبال حقیقت نیستند. گفت نه واقعا اگر متقاعد شوند قبول میکنند. گفتم خب هر جور صلاح میدانی. 💡به ذهنم خطور کرد شاید اگر یک دور کتاب براهین اثبات خدا را برای اینها میگفتم اینقدر اثر نمیگذاشت که این روایت در ادب رکوع برای اینها اثر گذار است. 👈چون در این زمینه اهل علم و دانش هستند گویا یک برداشت عمیقی از مسأله دارند که من آن را نمیفهمم! اهمیتش را مثل او درک نمیکردم. اهل اشارت آن را درک میکنند! 👈همانطور که اشارات عرفانی نماز را در کتبی مانند اسرار الصلاة میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و سرّ الصلاة امام خمینی میتوان فرا گرفت اشارات سیاسی، اجتماعی، روانی، و... هم دارد. از جمله این اشارات هم اشارات طبّ فیزیکی است که اهلش آن را میفهمند. 💡به ذهنم خطور کرد چقدر پرداختن به فلسفه احکام اهمیت دارد. واقعا بسیاری از شبهات را نه در عقاید بلکه در فلسفه احکام میتوان پاسخ داد و یا حتّی از دین دفاع کرد و آن را برای بسیاری اثبات نمود. برای تبلیغ مخصوصا ناظر به مخاطبین خاص خیلی مفید است. 👈به قول مرحوم علّامه طباطبایی در آیات شریفه قرآن در مورد فروعاتی مانند صوم و صلاة و مانند آن هم امر به تدبّر داده شده است. متأسّفانه در این زمینه خیلی ضعیفیم. ✋حالا مقصودم بحث از ضرورت پرداختن به فلسفه احکام و فوائد گوناگون آن نیست. 💡باز به ذهنم خطور کرد میتوان از منظرهای مختلف بر امور دینی نگریست و بر آن شرح نوشت. یکی از این منظرها بررسی نماز از منظر طبّ فیزیکی است. 👈مثلا ما شبانه روز در نمازهای یومیّه هفده بار تمرین حالت رکوع داریم. اگر اهل نوافل باشیم که این عدد بالاتر هم میرود. آیا نمیشود اینها را از منظر رابطه ی بدن و سلامتی عضلانی و طبّ فیزیکی هم بررسی نمود؟ موضوع جالبی است.
باسمه تبارک و تعالی (۶۱۴) «مسلمین را چه شده؟!» «اللّهم عَجِّل لولیِّک الفرجَ» 🔹ماجرای این روزهای دنیای اسلام را وقتی با اقلّیتی از صهیونیستهای خبیث میبینم به یاد حکایتی می افتم. عربی بادیه نشین شترش مرد! شتری که همه زندگی او به آن بستگی داشت. دور آن شتر میگشت و با حسرت میگفت شتر من! تو که پاهایت سالم است! بدنت سالم است! چشمهایت سالم است! 🔸همه جایت سالم است! پس چرا بلند نمیشوی؟! نمیدانست اینها همه ظاهر است! عمده آن جانی است که از این جسد بی جان مفارقت کرده! وقتی به دنیای اسلام با بیش از یک میلیارد جمعیت مینگریم میبینیم مانند شتر میّت این اعرابی است! 👈دورش که میگردیم میبینیم نماز که دارد! روزه که دارد! حجّ و زکات که دارد! پس چرا به پا نمیخیزد! چرا در برابر این اقلّیت قلیل غرّشی نمیکند؟! مشکل آن است که آن اصل کار را ندارد! آن روح را ندارد! امام ندارد؛ حالا فهمیدی ولایت روح همه بود؟! بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ‏ءٍ كَمَا نُودِيَ‏ بِالْوَلَايَةِ 🔹آری مشکل آن است که این امّت مخدوعه امامش را رها کرد و نظام کارش از هم پاشید. اللهم اکشف هذه الغمة عن هذه الأمة بظهوره. اکنون که خونمان به جوش می آید و کاری از دستمان نمی آید بهتر میتوانیم درک کنیم که صدّیقه طاهره چرا آنقدر در سقیفه جوشید و خروشید 👈میگفتند حالا مگر چه مسأله ی مهمّی رخ داده! فکر میکردند برای شوهرش غیرتی شده! بانویمان عمق ماجرا و این روزها را میدید: «وَ يَعْرِفُ التَّالُونَ غِبَ‏ مَا أَسَّسَ الْأَوَّلُونَ ... أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارِمٍ وَ هَرْجٍ شَامِلٍ وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِينَْ»
باسمه تبارک و تعالی (۶۱۵) «خلاصه ای از یک سخنرانی» «إِنَّمَا الْكَيِّسُ‏ كَيِّسُ‏ الْآخِرَةِ» «احکام دار ظلمت و سرای تاریکی ها» 🔹مؤمن خوب است کیاست داشته باشد. مولایمان امیر المؤمنین به همّام فرمود: «الْمُؤْمِنُ هُوَ الْكَيِّسُ‏ الْفَطِن‏» البته کیاست مؤمن همراه با رفق و مدارست؛ لذاست که مولایمان امام صادق علیه السلام در صفات مؤمن فرمود: «كَيْسٌ‏ فِي رِفْق‏» یعنی چه؟ یعنی مانند این ابناء الدّنیا نیست که کیاستش دنیایی باشد و به دنبال استیلاء بر خلق الله و استبعاد و استثمار آنها باشد. 🔸هرگز! کیاست او در یک عقلانیّت توحیدی فعال شده است. همه از آن عقل نشئت میگیرد! عقل یا تاجر آخرت شده یا تاجر دنیا! اینها دو عقل است. دو مسیر است. دو عالَم است. مرحوم کلینی از برخی اصحاب کوفی نقل میکند که برای دیدن امام صادق علیه السلام به مدینه رفته بودند. 👈حضرت فرمود چند روز تصمیم گرفته اید بمانید؟ عمّار ساباطی در میان آن جمع گفت چارپایانمان را به چرا فرستادیم و بنا براین تصمیم گرفته ایم هم آنها آمادگی پیدا کنند و هم خودمان حدود ۱۵ روز با این برنامه بمانیم. 👈حضرت فرمود چه برنامه و تصمیم خوبی گرفتید تا با آن بتوانید در شهر رسول خدا بیشتر بمانید. با این تصمیم موفّق میشوید در مسجد ایشان نماز بخوانید و برای آخرتتان روزهایی ویژه را خالی کنید و برای خودتان توشه ای بردارید. 👈در ادامه فرمود زرنگی و کیاست مؤمن اینگونه است! این مردم نادان گمان میکنند زیرکی همان است که گمان کرده اند در حالیکه زیرکی واقعی تنها آن زیرکی است که انسان را در تجارت آخرتش سود بدهد. ⬇
👈آری هر کیاستی در غیر از آخرت سفاهت است. مگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نفرمود: «أَكْيَسُ الْكَيْسِ‏ التُّقَى وَ أَحْمَقُ الْحُمْقِ الْفُجُور» اهل تقوا زیرک ترین انسانهایند و اهل گناه هر چقدر هم برای مردم زیرک جلوه کننده احمق ترین احمقهایند! 🔹حالا یکی از این زیرکی های آخرتی این است که فامیل سببی ما تصمیم گرفتند ابتدای هر ماه قمری به ترتیب مهمانی بگیرند و در قالب آن هم یک سخنرانی و توسّلی بشود و هم یک صله رحمی و هم انس و شادابی در قالب آن رخ دهد. زیرکی نیست؟! ما که مهمانی میدهیم. چرا اندکی فکر نمیکنیم تا به آن ارزش افزوده بدهیم؟ دلمان خوش است زرنگیم! 👈اینبار قرار شد دقایقی بنده صحبت کنم. مقداری از آن را بیان میکنم. موضوع صحبت بیان ویژگی های دار ظلمت و سپس توضیحی پیرامون آیات ۴۲ تا ۴۵ سوره مبارکه ابراهیم بود. بخشی از این صحبتها را با مقداری توضیح بیشتر بذل میکنم. 🔸دار ظلمت🔸 راستی تا به حال فکر کرده ایم ما کجاییم؟! ممکن است بگوییم خب معلوم است الآن در خانه ی فلانی نشستیم. این خانه هم در فلان منطقه در شهر قم است. اگر کسی مقداری بخواهد بلند نظرانه تر بگوید به ذهنش می آید ما الآن در شهر و استان قم و در ایران و یا حدّاکثر در غرب آسیا هستیم. غرب آسیا ویژگی هایی غیر از آمریکا و اروپا دارد. لذا در پاسخ از مکان توجّه به این نکته خودش نکاتی را برای مخاطبین به همراه دارد. 👈وقتی میگویید زید کجاست؟ اگر بگویند ایران است یا بگویند سودان است یا آمریکا معانی کاملا متفاوتی برایمان دارد. ولی میدانید چیست؟ اینها همه با همه ی تفاوتهایی که دارد آدرسهایی است که در عالم دنیا گفته میشود. 👈حالا باز مقداری بلند نظرانه تر بخواهیم جایی که الآن نشسته ایم و داریم سخنرانی میکنیم را بیان کنیم میتوانیم بگوییم الآن در کره ی زمین نشستیم و کره ی زمین در منظومه ی شمسی و فلان کهکشان است. ولی اینها نیز همه مختصّات ما در عالم دنیاست. 👈اگر بالاتر از این کهکشانها مراتبی از هستی وجود داشته باشد باز میتوانیم با توجّه به نسبت خودمان با آنها دوباره بپرسیم ما کجا نشسته ایم؟! نسبتمان با آنها چیست؟! ⚪پاسخ این است که اگر اهل آسمانها و آنهایی که نگاهشان بسی نافذتر از اخترشناسان است بخواهند به ما پاسخ بدهند میگویند شما در دار ظلمت نشسته اید! شما در عالم دنیا نشسته اید! عالمی که ویژگی اش و فرهنگ و تمدّنش تاریکی و ظلمت است! نه! ظلمتهاست! اهل آسمان وقتی بخواهند جای ما را برایمان مشخّص کنند و آدرس و نشانی ما را بیان کنند میگویند اینها در دار ظلمت هستند. 👈ولی ظلمت چیست؟ وقتی میگوییم تاریکی و ظلمت یعنی جایی که حقایق هستند ولی نوری نیست تا دیده شوند. ولی این کدام حقیقت است که در دار ظلمت و ظلمات دیده نمیشود؟! آنچه در این عالم دیده نمیشود توحید است! 👈یعنی اینکه این اشیاء در این عالم که همه جدا و مستقل از هم جلوه کرده اند و هر کدام صدای من من و أنا أنا میدهند همه به نوعی به هم وابسته بوده و با رشته هایی به یک سرچشمه در عوالم بالا ربط پیدا میکنند. وقتی چنین است ویژگی دار دنیا و دار ظلمت آن است که دار کفر است! 👈یعنی چه؟! یعنی انسان حقیقتی به این عظمت و بزرگی را نمیبیند! نسبت به آن کافر میشود! ما همه وقتی از آن عوالم نور به این عالم ظلمت هبوط کرده ایم همه به عالم کفر وارد شده ایم! همان عالمی که باطنش جهنّم است: 📖«وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا» 🔹آدمی همینکه زمان رحلتش از این دار ظلمت و تولّدش در برزخ میرسد اوّلین چیزی که چشم او را خیره میکند آن است که ظلمت عالم برایش کم شده و برخی از حقائق را میبیند! همین عالم چهره ی دیگرش برایش آشکار میشود. اینها همه ریشه در یک سرچشمه ای داشت! همه ریشه در آسمانها داشت. اینها همه سایه ها بود. 👈عالم برزخ عالمی است که ظلمت آن نسبت به عالم دنیا بسیار کمتر شده. انسان حقایق بسیاری را دیگر میبیند. ولی اوج این نورها که ظلمتها را کنار میزند در عالم قیامت است. آنجایی که دیگر توحید خود را به شکل بالای خود جلوه میدهد: 📖«يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى‏ عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ‏ءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار» 👈یکی دیگر از احکام دار ظلمت آن است که چون تاریک است نوریان و ناریان با هم مخلوط میشوند. ولی همینکه مقداری آفتاب حقیقت طلوع کند دیگر چنین نیست! هر کسی به دیار مناسبش فرستاده میشود. به هم کیشان و هم نوعان واقعی اش و اهل حقیقی اش ملحق میشود. ⬇⬇
🔹حال که چنین است به راستی ما کجاییم؟! آیا در این مهمانی خانوادگی در منزل فلانی جمع شده ایم؟! نه! پاسخ کاملتر آن است که بدانیم ما در دار ظلمتیم! در دار ظلمت پاکی و ناپاکی مخلوط است. ظالم و عادل با هم اند! همین است که یکی از بزرگترین شبهات تاریخ بشر در دار ظلمت رخ داده! آن هم این است که خدا کجاست؟! اگر خدایی هست پس کجاست؟! اگر ظلم بد است و عدالت خوب! اگر کفر بد است و ایمان خوب! پس چرا این ظالمین و کافران اینقدر چاق و چلّه اند! نکند خبری نیست! 🔸هیهات! اینها همه ریشه در این دارد که دار ظلمت را نشناختیم. در دار ظلمت و ظلمات است و توقّع دارد آن نور پاک برایش عیان شود! عروس یقین نایابترین متاعی است که در این دار ظلمت یافت میشود. نکند گمان کنی خدایی نیست! نکند گمان کنی پاکی و ناپاکی یکی است. نکند گمان کنی عالم حساب و کتابی ندارد و خدا از این جنایات ظالمان و طغیان فاسدان غافل است! ✋نه نه! وقتی از این دار ظلمت اندکی خارج شوی میفهمی داستان چه بود! الآن قرار نیست این ظالمان جزای نهایی شان را ببینند! اگر میدیدند که دیگر دار ظلمت نبود! دار ظلمت دار ظلمت شده تا دار امتحان و رشد باشد. دار تمحیص باشد. 📖«وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فيهِ الْأَبْصارُ * مُهْطِعينَ مُقْنِعي‏ رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ * 📖وَ أَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتيهِمُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذينَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى‏ أَجَلٍ قَريبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ * 📖وَ سَكَنْتُمْ في‏ مَساكِنِ الَّذينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ»
باسمه تبارک و تعالی (۶۱۶) «مقدمه ابن خلدون» (۱) «پیشنهاد مطالعه و انس با کتاب مهمی به نام مقدّمه ابن خلدون» 🔹این روزها با برخی عزیزان به بهانه ای مباحثه ای داریم. به مناسبت، فصولی از مقدمه ی ابن خلدون را با هم مرور کردیم. این کتاب ارزش آن را دارد که یکی از کتب مورد مراجعه و انس علاقه مندان با تاریخ اندیشه اسلامی و مخصوصا طلاب و اهل اندیشه و تعمّق باشد. 💡به ذهنم رسید آن را معرّفی کنم و عزیزان اهل فکر و ژرف اندیشی را تشویق به مطالعه ی آن کنم. 🔸سالهاست با مقدّمه گرانسگ دانشمند شهیر تونسی ابن خلدون آشنا بوده و از آن توشه ها برداشته ام. کتابی که به حقّ یکی از افتخارات علمی دانشمندان اسلامی است. قدر این کتاب و این متفکّر بزرگ را نه مسلمین و نه غیر آنها تا کنون ندانسته اند. با عمق تفکّر و فوائد بسیاری که در این مقدّمه به یادگار گذاشته معمولا آشنایی مطلوب را ندارند. 👈انصافا کتابی است که مانند نقطه ای درخشان در بین دیگر کتبی که در تمدّن اسلامی نگاشته شده جلوه ای خاص دارد. بحث از ابعاد اهمیت این کتاب و همینطور علل گمنام ماندن آن را به جای دیگری موکول میکنم. 👈این کتاب در نیمه ی دوّم قرن هشتم یعنی در زمان رجالی مانند حافظ شیرازی و شهید اوّل و فخر المحقّقین و در دوره ی ملوک الطوائفی حاکم بر بلاد ایران یعنی حکومتهایی مانند آل مظفّر و آل جلایر و اتابکان یزد و... بعد از حمله ی مغول و قبل از حکومت تیموری نگاشته شده است. ⬇
🔹ابن خلدون که خود از دانشمندان اسلامی و از سیاستمداران شمال آفریقا در قرن هشتم است بسته به دل مشغولی و علاقه ی خود در مدّت چهار سالی که گرفتار زندان یا اقامت اجباری یکی از حکومتها در قلعه ابن سلامه شد و در این زمان دست به تألیف کتابی در تاریخ زد. 👈با توجّه به آنکه در شمال آفریقا عمدتا دو نژاد عرب و بربر مسلمان وجود داشت سعی کرد یک دوره تاریخ را از زاویه ی این دو نژاد بررسی کند و البته در کنار آن به دیگر نقاط و اجتماعات بشری سری بزند. 👈از همین رو کتاب خود را به دو بخش تاریخ عرب و تاریخ بربر تقسیم نمود و کتابش را به این اسم نامید: «العبر و دیوان المبتدا و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر»؛ 👈انصافا هم تاریخ خوبی است. نسبت به دیگر تواریخ نقادانه تر بحث کرده است. مثلا میتوانید مقابله ای که بین تواریخ برای بیان تاریخ ایران باستان در عصر هخامنشی انجام داده را ببینید تا تلاش وی را در تفکیک و تبار شناسی جریان منقولات و دسته بندی آنها را بهتر متوجّه شویم. 🔹ابن خلدون برای تاریخش یک مقدّمه ای نوشته و در آن از فضیلت علم تاریخ صحبت کرده و یک آسیب شناسی بسیار جدّی نسبت به کتب تاریخ انجام داده است. عمده ی نقدی که به کتب تاریخ قبل از خودش بیان میکند این است که تاریخ به شکل علمی و معقول نوشته نشده است! گویا با قصّه سرایی اشتباه شده است. گاهی مطالبی نقل میشود که با اندکی حساب و کتاب و اندیشه روشن میشود که دروغی بیش نمیتواند باشد. 👈از اینجاست که ایشان یک نظریّه ی بسیار بدیع و ابتکاری را در تاریخ علوم بشری ارائه میکند. آن هم این است که اساسا از آنجا که تاریخ چیزی جز احوالاتی نیست که بر جامعه ی انسانی رخ میدهد اگر بتوانیم علمی پیرامون اجتماع و تمدن انسانی و احکامی که بر آن عارض میشود استنباط کنیم به مناطی برای قضاوت پیرامون منقولات تاریخی دست پیدا میکنیم: 📖«حقیقة التاریخ خبر عن الاجتماع الانسانی الّذی هو عُمرانُ العالم و ما یعرض لطبیعة ذلک العمران من الاحوال» 👈اینکه چه حرفهایی در تاریخ معقول است رخ داده باشد و چه اموری نه! 📖«القانون فی تمییز الحقّ من الباطل فی الاخبار بالامکان و الاستحالة أن ننظر فی الاجتماع البشری الّذی هو العمران و نمیّز ما یلحقه من الاحوال لذاته و بمقتضی طبعه و ما یکون عارضا لا یعتدّ به و ما لا یمکن أن یعرض له و اذا فعلنا ذلک کان ذلک لنا قانونا فی تمییز الحقّ من الباطل فی الاخبار و الصدق من الکذب بوجه برهانی لا مدخل للشک فیه... 📖و هذا هو غرض هذا الکتاب و کأنّ هذا علم مستقلّ بنفسه فإنّه ذو موضوع و هو العمران البشری و الاجتماع الانسانی و ذو مسائل و هی بیان ما یلحقه من العوارض و الاحوال لذاته واحدة بعد أخری و هذا شأن کلّ علم من العلوم وضعیا کان أو عقلیّا» 🔹در اندیشه ی ابن خلدون پدیده های اجتماعی هم مثل دیگر پدیده های عالم از قوانینی طبیعی تبعیت میکنند لذا لازم است برای شناخت آنها قوانین و احکام آنها را شناخت. میشود یک عام پیرامون آن تأسیس کرد. علم عمران او در واقع برای شناختن این امور است. به وسیله ی علم عمران اخبار تاریخی را میشود سنجید. 👈خود ایشان به شکل تفصیلی به این مطلب خودآگاه است که علمی جدید را کشف و استنباط کرده است و آن را علم العمران مینامد. گویا ترجمه ی آن به تمدّن شناسی دقیقتر از جامعه شناسی باشد. از همینجاست که دست به یک تفلسف عمیق و بدیع در ابعاد حیات اجتماعی و ایجاد فرهنگها و تمدّنها و مظاهر آنها میکند. 👈از مفاهیم کانونی مانند همگرایی یا همان عصبیّت و ملکه و مانند آن استفاده کرده و ضمن تحلیل و استنباط ابعاد و بیان امتدادهای آن نتایج بسیار جالبی را میگیرد. واقعا ایشان را میشود فیلسوف برخی مفاهیم کلیدی مانند عصبیت و ملکه دانست. چه تحلیلهای راقی و چه امتدادهای عجیب و عمیقی از اینها برداشت کرده است. 👈خود ایشان ابتدا تعجّب میکند که چرا پیشنیان چنین دانش مهمّی را بنا نکرده اند و احتمال میدهد داشته اند ولی در خزانه ها و مانند آن نابود شده باشد. واقعا تواضع جالبی است. در ادامه معتقد این دانش نه از سنخ خطابه است و نه از سنخ حکمت عملی و سیاست مدن فلاسفه. 👈زیرا نمیخواهد از افعال انسانها و خوب و بد آن در مقیاس فردی و اجتماعی صحبت کند. میخواهد از تمدّن انسانی و مراحل تکوّن و اطواری که طیّ میکند و حالاتی که بر آن عارض میشود بحث کند. 🔹از همینجاست که ابن خلدون تصمیم میگیرد این علم جدیدی که آن را کشف کرده است را کتابی مستقل قرار داده و کتاب اوّل از سه کتاب خودش در فنّ تاریخ قرار دهد. یعنی بعد از بیان مقدّمه در زمینه تاریخ و آسیب شناسی، کتاب اوّلش علم العمران است که بسان منطق درک وقایع تاریخ بشر و احوالات جامعه ی انسانی است و کتاب دوّم تاریخ عرب و امم پیرامون آن و کتاب سوّم تاریخ بربر و دول مغربی است. ⬇⬇
👈کتاب اوّل ایشان یا همان علم العمران که به اشتباه به مقدّمه معروف شده است خودش ۶ فصل دارد و هر فصلی هم فصول متعدّدی را در بر دارد. فصل نخست این کتاب در زمینه عمران بشری است و فصل دوّم آن در زمینه عمران و تمدّنهای اوّلیه بدوی است و فصل سوّم آن در زمینه دولت و حکومت و مراحل پیشرفت عمران بشری بوده و فصل چهارمش در زمینه شهرها و کشورها است. 👈فصل پنجم هم به احوالات دیگری از تمدّن بشری در زمینه معاش و وجوه تکسّب و شکل گیری صنایع بشری میپردازد. و در انتها فصل ششم آن است که به نهاد علم و اصناف علوم و روشهای تعلیم و تربیت که از مظاهر تمدّن بشری است پرداخته و ضمن فصولی نظریّات عمیقی را در این عرصه ها بیان میکند. ⚪متأسّفانه دو چیز به شأن این دانش نوینی که ایشان آن را به ارمغان آورده ضربه زده است. یکی اینکه در اثر یک اشتباه آن را مقدّمه ی ابن خلدون نامیدند در حالیکه مقدّمه نبوده و کتاب نخست مجموعه ی تاریخی او بود. عنوان مقدّمه به گونه ای حالت تمسخر پیدا کرد و ضرب المثلی برای آنجا قرار گرفت که یک مقدّمه خودش به شکل غیر عقلایی اندازه ی یک کتاب شود! 👈دیگر اینکه خود ایشان هم با دورخیز اینکه این مباحث عالی و عمیق را معیاری برای علم تاریخ قرار بدهد آن را ارائه کرده است و از شأن و وجه اهمیت آن کاسته است. اینها را میشد مستقل بیان نمود. هیچ ضرورتی نداشت در ضمن کتب تاریخی بیان شود. 🔸«چرا ایشان اینقدر نوآوری و ابتکار دارد؟»🔸 قدر ابن خلدون و علم العمران او تا کنون به نظر حقیر دانسته نشده است. البته مرادم فقط مباحث جامعه شناسی و تمدن شناسی او نیست. بسیاری از فوائد که در این کتاب گنجانده شده است نیز بدیع و در خور توجّه و الهام بخش است. اگر چنین است پس چرا قدرش را ندانسته اند؟! سرّ عمده اش این است که صدای زمانه اش نبوده است. 👈به دلیل سنخ تفکّری که در ادامه بیان میکنم داشته بسیار ساختارشکنانه با دانش برخورد نموده و جبرهای تاریخ و محیط را شکسته است. همین است که غریب مانده! حرفهایش بر زمین مانده! ولی چرا ایشان اینقدر در بین متفّکرین اسلامی میدرخشد؟! ممکن است بگوییم چون انسانی اهل نبوغ بوده است! جواب کاملی نیست زیرا بسیاری نبوغ داشتند و اینگونه نشدند! 👈ممکن است بگوییم چون سیاستمدار بوده و اهل مجالست با سلاطین و سفارت بین اندلس و شمال آفریقا و مصر و پیک به سمت تیمور لنگ و... بوده است! جهان دیده بوده است! قاضی القضات مصر در عصر ممالیک بوده است! ولی باز اینها هم نمیتواند مبیّن این نبوغ خارق العاده باشد. 👈ممکن است بگوییم چون در فراغت محض در یک زندان یا یک اقامت اجباری در قلعه ای چهار سال محصور بوده و فراغت لازم را داشته! ولی این هم پاسخ کاملی نیست! خیلی ها چنین فراغتی داشته اند و شطری هم از مطالبی که او آورده نگفته اند. 👈حقیقتا کتاب ایشان در زمینه علم عمران یکی از افتخارات تاریخ اندیشه است. خود ایشان میگوید در حدود ۵ ماه به ذهنش اینها افاضه شده است. پس ریشه در چه دارد. خودش به گونه ای میگوید خدا گویا نوری در فهمش قرار داده لذا در ابتدای کتابش میگوید: 📖«من کان الله فی عونه تیسّرت علیه المذاهب و أُنجِحَت له المساعی و المطالب» 🔹البته اگر بخواهیم علمی ترش را بیان کنیم عمده ی سرّ موفّقیت او به عقیده ی بنده ریشه در حرّیت اندیشه و روحیه ی پسا ساختارگرایانه ی او دارد. به این معنا که به جای اصالت مفهوم بودن در وادی دانش معتقد به نوعی اصالت واقع بوده و بیشتر برای کسب دانش خودش را در مواجهه ی ناب با واقع و مشکل قرار میدهد تا اینکه به ساختارها و مباحث نظری پیرامون آن و قیل و قالها بپردازد. 👈خود ایشان این مطلب را در «فصل فی وجه الصواب فی تعلیم العلوم و طریق افادته» بیان کرده است و آن را گنجی عظیم میداند. به تعبیر خودش به جای فکر صناعتی برای اینکه به شکارگاه حقائق علمی برویم باید خود را فضای فکر طبیعی وارد کنیم. آنجایی که علوم دم به دم در حال افاضه شدن است و وقتی آن را به ذهن و اندیشه مان بعد از تخلیه و تمرکز تاباندند به آن لباس منطق و لفظ بپوشانیم و به عالم خودمان بیاوریم. 👈شرح این نکته ی سربسته بماند برای وقت دیگر! ولی حقیقتا گنجی عظیم است. این فراز از کتاب او را باید بارها و بارها خواند و آن را سرمشق سلوک علمی خود قرار داد: 📖«و اعلم أیُّها الطالبُ انّی أتحفُک بفائدة فی تعلّمک فإن تلقّیتها بالقبول و أمسکتَها بید الصّناعة ظفرتَ بکنزٍ عظیمٍ و ذخیرة شریفة ... انتبذ حُجُبَ الالفاظ و عوائق الشبهات و اترک الامر الصناعی جملة و اخلص الی فضاء الفکر الطبیعی الّذی فطرت علیه و سرّح نظرک فیه و فرّغ ذهنَک فیه للغوص علی مرامِک منه واضعا لها حیث وضعها أکابر النظّار قبلک مستعرضا للفتح من الله کما فتح علیها من ذهنهم من رحمته و علّمهم ما لم یکونوا یعلمون فاذا فعلت ذلک اشرقت علیک انوار الفتح من الله بالظفر بمطلوبک ...»
باسمه تبارک و تعالی (۶۱۷) «بوق نزن سالار خستس!» «آرمانگرایی جوانان یا محافظه کاری پیران؟!» «ابن سینا و آسیب شناسی نوجوانی، جوانی و پیری» 🔹محفلی بودم؛ از روی شوق با هیجان نظریات جدیدی را برای اصلاح و تحول بیان میکردم. و باز هم مانند بسیاری از مواقع دیگر شیوخ آنجا با نوع نگاهشان و یا با گوشه ی کلامشان و برخی با تصریح بدون آنکه نقد مهمّی داشته باشند من را متّهم به «آرمانگرایی» کردند! 💣کم هزینه ترین و مهلکترین راه برای ضربه فنّی کردن یک طرح بنیادین برای تحوّل و پیشرفت زدن چنین برچسبهایی است. 🔸مقداری تأمّل کردم که آیا اینها آرمانگرایی است یا واقعا عملیاتی است؟! دیدم واقعا عملی است! مخصوصا وقتی دیدم آن فضلای جوانی که بودند همه آن را قبول میکردند و از آن دفاع میکردند. ولی اینها با لایه ای از انکار و یا احتیاطی غیر عادی گوش میدادند! گویا گوششان از این حرفها پر است و به آن خوش بین نیستند! میل دارند راه موجود را ادامه بدهند. ولی من خودم میدانستم این حرفی که بیان شد عمیقتر و عملیاتی تر از این حرفهاست! 💡به ذهنم خطور کرد مسأله «آرمانگرایی» یک جوان و خامی او نیست! بلکه مسأله «محافظه کاری» جماعتی پیر و میل به سوختگی بعد از پختگی در آنهاست!😊 💭به یاد جمله ای پشت یک نیسان افتادم که نوشته بود: «بوق نزن سالار خستس»! و باز به یاد کلام امام صادق علیه السلام به ابوجعفر احول افتادم که وقتی شکوه کرد که بصریان دعوت او را برای تشیّع راستین جز قلیلی نمیشنوند فرمودند: «عَلَيْكَ‏ بِالْأَحْدَاثِ‏ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى كُلِّ خَير» این سالارها را رها کن و به سراغ جوانانشان برو! ولی چرا؟! ⬇