eitaa logo
بذل الخاطر
935 دنبال‌کننده
906 عکس
1 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۱) «ذکر خیری از رئیسی عزیز» «ذكر الشي‏ء مبهما ثمّ‏ مفسّرا أوقع في النفوس» 🔹در ایّام شهادت رئیسی عزیز تصاویر ایشان را در مسافرت به شمال مدام در شهر و روستاها میدیدم. مدام داغ ما را تازه میکرد. انسان احساس میکرد غم ایشان همه جا به نوعی اثر کرده و عموم مردم به نوعی داغدار شده اند. گاهی هم با این و آن صحبت از این موضوع به میان می آمد ذکر خیر ایشان بین آنها بود. 👈به یکی از اهالی گفتم زمان ایشان شاید برخی فکر میکردند وی ریاکار است که اینقدر میخواهد خودش را اهل خدمت نشان دهد. ولی ریاکاری هم حدّی دارد. از یک حدّ و حدودی که بگذرد دیگر نیروی عشق و شوق و حرارت دیگری میخواهد. 👈خودش سالیان سال مسئول امور شهری یکی از شهرهای گیلان بود. سختی های مسافرت و خدمت و سرکشی را چشیده بود. دیدم با عمق جانش تأیید کرد. از آنهایی هم نبود که حزب اللهی باشد یا تعصّبی در این بحثها عادتا داشته باشد. 💭به یاد شبی افتادم که رئیسی و همراهانشان در میانه ی کوه ها مفقود شدند. طوری که کلّ دنیا لحظه به لحظه چشم انتظار خبری از آنها بود. یک شک و یک انتظار عجیبی همه جا را فرا گرفته بود. در مسجد برای صحّت و سلامت ایشان دعا میخواندیم. 👈خانواده تا صبح نخوابید و من بیچاره که همیشه در خوابم خوابیدم و گفتم صبح خبر روشن میشود. برای نماز صبح هم بیدار شدم و خواندم و بعد دوباره خوابیدم و دیدم خانواده باز بیدار است. معمولا خوابی نمیبینم و گاهی هم که خواب میبینم پریشان است. 👈اینبار نمیدانم چطور آیت الله حائری شیرازی رحمه الله علیه را در خواب دیدم. ایشان به شکلی خبر از رحلت رئیسی عزیز دادند و گفتند خودتان میفهمید حکمت اینکه دیر و با این همه انتظار پیکرشان پیدا شد چیست. 👈در همین حال از خواب پریدم. حدود ساعت ۷ بود. سریع اخبار را باز کردم دیدم لحظات اندکی است که محلّ سقوط را کشف کرده اند و خبر رحلتشان تأیید شد. 🔹چند روزی گذشت تا فهمیدم عجب صحنه ای کارگردان حوادث عالم خلق کرده! از این بهتر چطور میشد توجّه دلسوزانه دنیا را به این شهید مظلوم و صادق جلب کرده و دغدغه ی حبّی آنها را نسبت به سرنوشت ایشان جلب کرد؟! از این بهتر چطور میشد اوج خدمت بی دریغ ایشان را در کوه و بیابان در خاطر همگان اثبات و ثبت کرد؟! از این بهتر چطور میشد از این دنیا رفت و خونی تازه بر پیکره ی جریان انقلاب شد؟! 💭به یاد سال اوّل طلبگی افتادم. آن زمان که در جامع المقدمات، عوامل ملّا محسن میخواندم. آنجا که بحث به نوع دوازدهم عوامل سماعی یعنی افعال مدح و ذمّ رسیده بود. در تحلیل ترکیب «فنعمّا هی» میگفتند این «ما» اسم نکره به معنای شیء است. تمییزی منصوب است که هر چند خودش مبهم است ولی تمییز دهنده و روشنگر فاعل «نعم» شده است. 👈آن اسم بعد از آن هم در واقع مخصوص به مدح است که با آن مراد از این تمییز مبهم روشن شده است. ولی چرا برای روشنگری از این همه ابهام استفاده میشود و سپس مراد گفته میشود؟! در آنجا سرّش در یک امر روان شناسانه بیان شده بود که: «لأنّ ذكر الشي‏ء مبهما ثمّ‏ مفسّرا أوقع في النفوس» 👈یعنی اینکه چیزی را ابتدا در دل ابهام ذکر کنند و سپس با بیانی واضحتر آن را تفسیر کرده و از ابهام خارج کنند خیلی در نفس مخاطب بهتر جاگیر میشود. حسابی میچسبد. فراموشش نمیشود. توجّهش را حسابی جلب میکند. 🔸دیدم حکمت این سقوط بالگرد و مفقود شدن آن تا صبح و منتظر ماندن میلیونها میلیون انسان از خبر این عزیزان از همین قبیل بود. ذکر الشیء مبهما ثمّ مفسّرا بود. تا حسابی در عاطفه ها و خاطره ها یاد این شهید عزیز و خدمات ایشان را به نیکی ثبت کند. ✋اگر دفعتا رخ میداد و بیان میشد چنین اثر نمیکرد. اگر مثلا با یک تصادف رانندگی یا سقوط هواپیما بود چنین اثر نمیکرد. اگر در جای دور افتاده ای و در دل کوه ها نبود چنین اثر نمیکرد. اگر در حین خدمت نبود چنین اثر نمیکرد. اگر در دل بیم و امیدهای ناشی از قرائن دالّ بر احتمال زنده ماندنش بود چنین اثر نمیکرد. اگر پیکرش سالم میماند و اینگونه مظلومانه نمیسوخت و بریان نمیشد چنین اثر نمیکرد. اگر سقوط بالگرد حاصل اشتباه واضح فردی بود و شائبه ی حیف شدن پیدا میشد چنین اثر نمیکرد. ✔باید در اثر رخدادی ناگهانی و نامعلوم بلافاصله بعد از یک خدمت و در مسیر خدمت دیگر در دل کوه های دور افتاده در مسیر جهاد خدمت و آن هم بعد از ساعتها بی خبری در نقطه ای دور دست که همه را متوجّه عمق خیرخواهی بی منّت این عزیزان کند با بدنی سوخته که جز انگشتری از آن قابل تشخیص نیست اتّفاق می افتاد. 🙏دیگر از این بهتر چطور میشد دست غیب قسمت پایانی حیات این شهدای خدمت را بنویسد؟! آری اگر ابراهیم اهل خدمت بود خدای ابراهیم هم نه شاکر بلکه شکور بود. اینگونه آتش را برایش گلستان کرد. پاداش خدمتش را داد و از او دفاع کرد. اینگونه ذکر خیرش را در تاریخ ثبت کرد. اینگونه او را از بند غم ایام رهانید و نجاتش داد.
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۲) «نظام خیر رسانی مطلوب در نظر دین» «ابْدَأْ بِمَنْ‏ تَعُولُ‏ الْأَدْنَى فَالْأَدْنَى» 🔹از آنجا که انسانها در دار دنیا به تنهایی توان رفع نیازهای خود را ندارند حیات مطلوب اجتماعی انسانها جز با خیر رسانی به همدیگر قابل تحقق نیست. لایه نخست از این خیر رسانی ماهیّت معامله ای داشته و با مشاغل اجتماعی انسانها بروز میکند. ولی این لایه هرگز ابعاد مختلف و خلل و فرج نیازهای گوناگون انسانها را تأمین نمیکند. 🔸لایه ی دوّم و مهمتر این خیر رسانی ماهیّت ایثاری داشته و به شکل تبرّعی و بدون چشم داشت باید بروز کند. این امر در فضای دینی به شکلی مردمی و در قالب خیرات و مبرّات و نفقات و صدقات و... ظاهر میشود. در فضای غیر دینی نیز معمولا به شکل نهادی و دولتی در قالب بیمه و صندوقهای خیریه و مانند آن گاهی برآورده میگردد. فعلا در صدد نقد کیفیّت برآورده شدن این لایه خیر رسانی در فضای غیر دینی نیستم. ولی نظام شکل گیری این نوع خیر رسانی در فضای دینی چگونه است؟! 👈بر اساس متون دینی هر کسی از نزدیکان رحمی خودش باید آغاز کند. «ابْدَأْ بِمَنْ‏ تَعُولُ‏ الْأَدْنَى فَالْأَدْنَى» تا آنها نیازهای مهمتری دارند نوبت به لایه ی بعدی نمیرسد. به خاطر همین ثوابهای عظیم برای رعایت این نظم طبیعی و دینی بیان شده است. 👈کار از آنجا آغاز میشود که انسان نسبت به والدین و عیالش مسئولیّت صریح دارد و اگر کسی این لایه از خیر رسانی را ضایع کند لعن شده است: «ملعون ملعون من ضيّع من يعول‏» 👈در ادامه انسان نسبت به رحمش و اقوامش مسئولیّت مهمی در نظام دینی دارد. یعنی از او پرسیده میشود. آن دنیا جلوی او را میگیرند. از قطعیّات مضامین دینی است که: «إِنَّ الرَّحِمَ مُعَلَّقَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْعَرْشِ تَقُولُ اللَّهُمَّ صِلْ مَنْ‏ وَصَلَنِي‏ وَ اقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِي» 👈این نیازها از امور اقتصادی شروع میشود و تا ابعاد عاطفی و انواع نصیحت و هدایت و ... کشیده میشود. اهمیت مفهوم کانونی احسان بالوالدین و در ادامه صله رحم در فضای دینی را هم باید در فضای همین نظام خیر رسانی طبیعی و مشروع در فضای دینی فهم نمود. 👈میل و عطوفت طبیعی خود انسان به شکل فطری هم همینگونه است که با رحمش حالت معامله گری اش کمتر است. در برخی روایات به برخی آثار همین رابطه ی فطری اشاره شده که انسان اگر رحمش را از دست دهد سرمایه ی عظیمی را از دست داده است: 📖«هُمْ أَشَدُّ النَّاسِ حِيطَةً مِنْ وَرَائِهِ وَ أَعْطَفُهُمْ عَلَيْهِ وَ أَلَمُّهُمْ لِشَعَثِهِ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِيبَةٌ أَوْ نَزَلَ بِهِ بَعْضُ مَكَارِهِ الْأُمُور» ⛔️متأسفانه برخی از مؤمنین را انسان میبیند در حالیکه نزدیکانشان نیاز به خیر رسانی –حالا هر گونه خیر رسانی- دارند خیرشان به دیگران میرسد ولی به آنها نه! اینها خوب این نظام عمیق دینی را درک نکرده اند و خیرشان در آن جای مناسبترش قرار نگرفته و میوه ی عمیقترش را در وجودشان نمیدهد. ابتدا باید از عشیره ی اقربین شروع کرد. احوالشان را جویا شد. در تزاحمات حق آنها را در خیر رسانی مقدم دانست. 👈شبهای جمعه معمولا دوست دارم به اقوامم تماس بگیرم و احوالشان را بپرسم. از دور و نزدیک. به یاد کلام امیر المؤمنین علی علیه السلام که: «صِلُوا أَرْحَامَكُمْ وَ لَوْ بِالتَّسْلِيمِ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً». 👈به فکر باشیم. ببینیم خیرمان با چه منطقی در عالم دارد ظاهر میشود. آیا حقّ تقدّم ها را رعایت میکنیم؟! اول به خانواده که اسیر در دست ما هستند خیرمان میرسد؟! به فامیل نزدیک و دور چطور؟! بعد از آن به همسایگان و مؤمنین خاص چطور؟! و همینطور ... 👈اینها محاسبه میخواهد. نگوییم آنها تحویل نمیگیرند یا قطع میکنند. این یک وظیفه ی بالاتری از این معامله گری هاست. صل من قطعک. این حق آنقدر قوی است که حتّی اگر کافر باشند هم باز بر انسان حق دارند که: «حَقُّ الرَّحِمِ لَا يَقْطَعُهُ شَيْ‏ء». ✔️آری باب احسان به والدین و فرزندان و عیال و همینطور صله رحم و این امور را در باید در نظام خیر رسانی دید تا جایگاه آنها بهتر فهمیده شود. 🔸اگر چنین امری به عنوان فرهنگ در جامعه دینی تبلیغ شود تأثیر زیادی بر گرم شدن روابط خانواده ها و اقوام و محلّات و همینطور بر طرف شدن نیازها به شکلی عمیقتر از صرفا انسان دوستی خشک و بی انتظام دارد. باعث مردمی شدن خیر رسانی و حل شدن درونی مشکلات بی پایان در این زمینه میشود. البته روشن است که مراد مبدأیّت خیر رسانی از نزدیکان و رحم است نه محدودیّت خیر رسانی به آنها. خیر انسان به همه میتواند برسد حتی به گیاهان و حیوانات. 👈خدا میداند چه حکمتهای عمیقی در رعایت این نظم طبیعی خیر رسانی نهفته است. خیلی اینجا جای حرف زدن دارد. ولی گاهی سکوت بلیغ‌تر از بیان است.
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۳) «لذّت خود کفایی» 🔹منزل یکی از اقوام سببی در یکی از مناطق شمال بودیم. خانه ای روستایی و در حیاتی زیبا و مشرف به شالیزار. سفره ی شام را پهن کردند. دیدم بخش زیادی از خوراکی ها محصول خودشان است. برنج، سبزی خورشتی، باقالا، سیر، پرتغال و... 🔸از هر کدام هم که میخوردیم لذّت میبردند که حاصل دسترنجشان را میخوریم. احساسشان را ذوقا درک نمیکردم ولی با قرائن میفهمیدم. شاید چیزی شبیه لذّت آشپزی برای بانوان، و شاید از زاویه ی دیگری نوعی لذت مرموزی از سنخ خود کفایی و استقلال. 👈ماها فوقش از اینکه اطعام داده ایم لذّت میبریم و یا خانمها لذّت تحسین آشپزی را میچشند، ولی لذّت خودکفایی را نه! همانکه نسل نوین از چشیدنش تا اندازه ای محروم شده و خودشان هم خبر ندارند عقده ی چه چیزی را دارند. رفاه ناشی از خود کفایی را درک نکرده اند. 👈برخی لذتها هست که ما آنها را نمیچشیم و آنها هم که میچشند نمیدانند نعمت بزرگی است که دیگران آن را درک نمیکنند. معمولا از زحمتهایش برایمان میگویند ولی از لذّتهایش نه! مثل پدر و مادرها که مدام از اذیّت بچه ها میگویند و از لذّتی که با دیدن آنها پیدا میکنند دم نمیزنند! ✔بدی کار آنجاست که اگر خودآگاه به آن نباشند نمیتوانند شکرگزاری کنند و همین باعث میشود بارورش نکنند یا به راحتی از دستش بدهند. یکی از اسرار شکرگزاری همین توجّه تفصیلی به سرمایه نعمتها و لذّتهاست تا انسان به راحتی آنها را از کف ندهد و نیروی مثبتشان را آزاد کند! 💡به ذهنم خطور کرد راستی آن عقول تامه و نفوس کامله که با درک فقر وجودیشان غرق در لذت استقلال و خودکفایی اند دیگر چه بهجتی دارند!
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۴) «نماز اوّل وقت لب ساحل» «فاسقان این جرأت را از کجا آورده اند و مؤمنان این ضعف را از کجا؟!» «سرّ تمسخر متدیّنین در طول تاریخ» 🌊عصر با بچّه ها به ساحل دریای خزر رفتیم. زنبیل چایی و خوراکی و زیر انداز را برداشتم و جایی خلوت تر آن طرف شلوغی ها روی ماسه ها و صدفها نشستیم. تا حالا اینطوری ندیده بودم. ماهی های زیادی در ساحل مرده بودند. دلیلش را نمیدانم. 🌊انصافا یکی از زیباترین صحنه ها و زمانها صحنه ی دریا از عصر تا غروب آفتاب است. صدای امواج دریا و دریایی که تا چشم کار میکند صاف صاف و آبی آبی! چه منظره ای! نصف پایینش دریای آبی است و نصف بالایش آسمان آبی است. هیچ وقت آدم اینگونه آسمان و زمین را متّصل به هم نمیبیند. 🌅کم کم آفتاب غروب کرد. قطب نما را گذاشتم و جهت قبله را تعیین کردم تا نماز بخوانم. ✋دیگر از وضعیّت حجاب چیزی نگویم که ... . گویا برخی هیچ پروایی از شکستن حریم ها ندارند. بلکه نوعی لذّت هم از آن میبرند. نمازم را شروع کردم و اینها هم از جلوی من گاهی عبور میکردند. 💡بعد از نماز به ذهنم آمد راستی چرا مؤمنین در چنین جاهایی از تظاهر به دینداری و شعائر شاید مقداری خجالت بکشند و یا لااقل برایشان اظهارش چندان لذّت بخش نباشد؟! ولی از آن طرف اهل فسق اظهار فسقشان در این مواضع نه تنها برایشان خجالتی ندارد بلکه از آن لذّت هم میبرند! به آن افتخار هم میکنند! ابرازش را مصداق شجاعت میدانند. فاسقان این جرأت را از کجا آورده اند و مؤمنان این ضعف را از کجا؟! 🔹حالا خیلی حرفها میشود زد. ولی چند مورد روشنتر را عرض میکنم. 1⃣یکی از وجوه این امر نوعی کفر پنهان در نهاد انسانهاست. کفری ناشی از آنکه ایمان مبتنی بر نوعی باور به غیب است و بی ایمانی مبتنی بر نوعی باور به حسّ و شهادت. از همینجا نوعی وسوسه ی شیطانی «از کجا معلوم؟!» در ضمیر انسانها تا به مرتبه ی یقین نرسند وجود دارد. از همینجاست که انسان هر چه به حس و عالم کثرات بیشتر غرق میشود از ایمان دورتر میشود و باور به ملکوت برایش دشوارتر! ✔و از همینجا سرّ نوعی تمسخر و استهزاء که در طول تاریخ نسبت به اهل دیانت از سوی اهل کفر و فسق وجود داشته را میفهمیم که: «يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن». اساسا چنین ایمانی به غیب برای حسگراها که عقلشان در چشمشان است نوعی خلاف بداهت داشته و زمینه ی مسخره بودن دارد. مخصوصا اینکه چنین امری منافات با هوای نفس هم داشته باشد. ✔ایمان نیاز به باز شدن چشم باطن دارد که به تعبیر قرآن کریم: «أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لا يَرْجِعُون‏»؛ امری که این حس و وهم پرستان از آن به دور هستند. لایه هایی از همین کفر و نفاق پنهان در وجود همه ی ما هم هست. همین کفر پنهان باعث میشود تظاهرات دینی در ظرفی که تسهیلگر آن نباشد دشوار شود و تظاهرات بی دینی آسان. مخصوصا چون ابراز و التزام به یکی، حُفَّت بالمکاره است و ابراز و التزام به دیگری، حُفّت بالشهوات. 2⃣ وجه دیگری که به ذهنم خطور کرد این بود که این امر از تبعات شیوع فلسفه‌ی فردگرایی و فردباوری و نوعی أنانیّت نوظهور تمدّنی در ضمیر آحاد جامعه ی انسانی است. اینکه هر فردی گمان میکند حق دارد خلاف دیگران رفتار کند و آن را آشکارا ابراز کند و از احساس قدرت بر این نوع آزادی لذّت ببرد. نوعی جهان بینی که هر فردی خودش را مرکز جهان هستی میداند. این نوع جهان بینی همه ی ما را کمابیش درگیر خودش کرده است. ✔گویا اینهایی که اینگونه بی پروا و بلکه همراه لذّت تظاهرات بد دینی دارند از اظهار رفتاری متناسب با فلسفه ی فردگرایی در جامعه ای که هنوز مفاهیم سنّتی در آن زنده است لذّت درک ملائمت را میبرند‌. مؤمنینی هم که از تظاهر دینی لذّت نمیبرند در لایه های نهانی تری از درک نوعی عدم تلائم بین این ابرازگری های دینی با گرد و غبار چنین فلسفه هایی در درونشان رنج میبرند. گویا رفتارشان نمایانگر فلسفه ای جمع گرا با اقتدار بیرونی است که با لایه های فلسفه ی فردگرایانه شان چندان تلائم ندارد. فرهنگ عبودیّت کجا و فرهنگ فردگرایی کجا! 👈اساسا به ذهنم آمد ورای عوامل دیگرِ کم انگیزگی مؤمنین برای حضور در اماکنی مانند سواحل، شاید بتوان وجود چنین عوامل تأثیر گذار در ناخودآگاهشان را هم بی تأثیر ندانست. اینکه آنجا را چندان متناسب با خودشان و تظاهرات ایمانی نمیدانند. گویا منطقشان آنجا ضعیفتر از جاهای دیگر جلوه میکند. ✔ویژگی لب ساحل هم در این است که به شکلی تمایل انسانها به توجه به خود و لذت بردن و شنا کردن و انتظار بیشتر از استفاده از لذّت تفریح در مسافرت بیشتر میشود؛ همین زمینه را برای ظهورات دنیایی بیشتر کرده و تحفّظ دینی در آن بصیرت و انگیزه بیشتری میطلبد. 👈عوامل دیگری هم به نظر می رسد ولی این دو مورد عجالتا برجسته تر به نظرم آمد.
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۵) «تخمه یا مغز تخمه؟!» «نابرده رنج لذّت میسّر نمیشود!» 🚗در مسیر بازگشت از شمال خانواده یک بسته مغز تخمه را باز کرد و هنگام رانندگی در کف دستم ریخت. همه اش را یکجا خوردم. اندکی بعد دوباره دستم را دراز کردم! دوباره یکباره خوردم! 😑بار سوّم که دیگر این کار را کردم احساس کردم در این چند لحظه اندازه ی شاید نیم ساعت تخمه شکستن تخمه خوردم. ولی اصلا آن مقدار لذّت را نداشت. دیگر بدم هم می آمد! 💡به ذهنم خطور کرد سرّ اینکه از تخمه شکستن بیشتر لذّت میبری آن است که با کشیدن رنج و زحمت تخمه شکستن بهتر ارزش و قدر تک تک دانه های این تخمه ها را درک میکنی و همین ادراک به تو توجّهی داده و این توجّه منتشر تفصیلی به نعمت برایت لذّت بخش است. ✔این رنج خودش باعث جلب توجّه به نعمت و کنار رفتن عوامل غفلت از امر ملائم شده و باعث لذّت بردن است. نابرده رنج هر چند به نتیجه هم برسد قدرت قدرشناسی و شکرگزاری را از دست میدهد. قدرت لذّت بردن را از دست میدهد. یکی از فلسفه های تقدّم عسر بر یسر همین است. یکی از فلسفه های ایجاد خوف برای انسانها از عذاب الهی همین است. ✔از طرفی این تخمه شکستن گویا به انسان احساس سزاوار بودن و لیاقت بهره مندی از لذّت را میدهد. گویا لذّت باد آورده را انسان چندان حق خود نمیداند. از طرف دیگر خود این رنج کشیدن معنایی غایی برای فعالیت ایجاد میکند و داشتن این معنا خیال انسان را مدتی گرم میکند. خلاصه تخمه شکستن لذّت بیشتری از مغز تخمه خوردن دارد! به جای مغز تخمه دادن به عزیزانمان آنها را دعوت کنیم خودشان تخمه بشکنند! رفاه زدگی همانا و لذت نبردن و بی معنایی همان!
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۶) «رانندگی و درس اعتماد به انسانها» 🚗از شمال به سمت قم راه افتادیم. در بخشی از مسیر در میانه ی پیچ و خمهای مسیر مطلبی برایم جلوه کرد که سابقا اینگونه آن را درک نمیکردم: 🔻آری یکی از بارزترین جاهایی که انسان مجبور شده به خود و انسانهای دیگر اعتماد کند و میوه ی شیرین آن را هم چیده در همین خیابانها و جادّه هاست🔺 🚘از اوّل تا آخر مسیر آبستن حادثه است. وقتی در بخشی از مسیر عمق خطرات جادّه برایم جلوه کرد واقعا از رانندگی ترسیدم. عجب خطرناک است. از میانه ی هزاران هزار خطر چطور با اطمینان و با سرعت زیاد در حال عبور هستیم؟! 🚘در این مسیر چند صد کیلومتری اگر لحظه ای درست فرمان را نچرخانم یا دیگری نچرخاند و یا ترمز را به موقع نگیرم و احتیاط نکنم به شکل بسیار عادی میشود انسان به خود و دیگران صدمه بزرگ بزند. راستی این چه نیروی قابل اتّکائی است که باعث شده اینگونه هم من به خودم و هم به دیگران اعتماد کنم؟! ⛔و الّا اگر قرار بود بحث نظری کنیم و راه دیگری بود که اینگونه به انسانها اعتماد نشود شک نکنید به شکل عقلایی و حساب و کتابی کسی تن به این اعتماد نمیداد. هر لحظه شک و شبهه و وسوسه به دلش راه میداد که شاید حواسم پرت شود و یا دیگری سمتم بپیچد یا ... ✔جاده و خیابان از آن جاهایی است که در عمل امکان و حسن اعتماد به انسانها را اثبات کرده. اینکه میتوان کارها را به خودشان سپرد. مدام سعی نکرد با قوانین دست و پا گیر و بروکراسی های عجیب آنها را مانند حیوانات بی شعور مهار کرد! اگر فرضا چند رفتار خطر آفرین هم از برخی صادر شود آنقدر کم است که به شکل عقلائی به آن کسی اعتناء نمیکند.
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۷) «خدایا شکر من را خربزه نیافریدی!» «ابْتَدَأْتَنِي بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ أَنْ أَكُونَ شَيْئاً مَذْكُوراً» 🔹یک برش خربزه خوردم و پوستش را یادم رفت بردارم. بعد از نماز صبح دیدم پوستش آن طرف روی زمین افتاده و عجیب توجهم را جلب کرد. به دلم افتاد به این پوست چروکیده نگاه کن! این پوست هم مانند تو در این دار هستی بهره ای از وجود دارد. ولی بهره ی تو از هستی کجا و بهره ی این خربزه و پوستش کجا؟! 🔸میدانی چقدر چقدر چقدر خدا به تو لطف کرد که در دار هستی در میان این همه مخلوقات بی پایان تو را انسان آفرید؟! خربزه ای در مزرعه ها و سنگی در کوه ها و سگی در صحراها و جلبکی در ساحلها و ریگی در بیابانها و جرمی در کهکشانها نیافرید؟! 🔹اصلا حواست هست چه نعمت و فرصت بزرگی خداوند به تو داد؟! تنها تو را لایق حمل آن امانت بزرگ دانست. تو را در میان همه ی موجودات گرامی داشت. آیا شده وقتی به پیرامونت مینگری و به آسمان و زمین و جمادات و نباتات و حیوانات نگاه میکنی به وجود انسانی خودت ببالی و سجده ی شکری به جای بیاوری؟! 🔸آیا شده با خود دمی بیاندیشی که حال که تو را انسان آفرید از تو چه انتظاری داشت؟! قرار بود چه کنی و چه باشی؟! نکند بر اثر قدر نشناسی و ناسپاسی از این حیوانات و نباتات و جمادات هم پستتر شوی! قساوتی بدتر از سنگ پیدا کنی؟! نکند روزی بر اثر کفر به مقام انسانیت کارت به آنجا برسد که آرزو میکردی خاک آفریده میشدی و انسان نبودی! 📖«إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَريباً يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَني‏ كُنْتُ تُرابا»
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۸) «خلاصه ای از تاریخ مذهبی خطّه ی شمال ایران (طبرستان، گیلان و دیلم) بعد از اسلام» «امام زاده های زیدی مذهب در گیلان و مازندران» «تاثیر تصوف بر تاریخ سیاسی امامیه» 🔹میخواستیم به جنگل برویم. دیدم دیر شده و به شب میخوریم. برای آنکه برای نماز مغرب جای مناسبی هم باشد پیشنهاد دادم به روستای ملاط در ارتفاع رانکوه لنگرود برویم که مزار معروف به نام بقعه ی ۱۲ امام زادگان ملاط دارد. کنارش چشمه ای هست که مردم آب برمیدارند و آن طرفش راهی به سوی بالای کوه است که بسیار زیبا با صدای آب و پرندگان خوش الحان در دل جنگل است. تفرّجی کردیم و برای نماز مغرب به محلّ بقعه ی این سادات آمدم. 👈معمولا مردم برای زیارت آنها می آیند؛ آنها را امامزادگانی از نسل امام سجّاد و امام باقر علیهما السلام میدانند. ولی اینها از سادات زیدی و از بزرگان سادات کیایی حاکم بر این منطقه در قرن نهم به بعد هستند. از این بقعه های مرتبط با سادات زیدی مذهب در گیلان فراوان دیده میشود که مردم به زیارتشان میروند. 💡با توجه به شیوع کم اطلاعی از تاریخی که بر این خطه گذشته به ذهنم خطور کرد مختصری پیرامون تاریخ مذهبی شمال ایران بعد از اسلام بنویسیم. ⚪به صورت کلّی چند قوم در این مناطق شمالی ساکن بوده اند که مهمترینش در طبرستان و گیلان و دیلم بودند. در همان قبل از اسلام هم این مناطق صعب العبور تقریبا استقلالی نسبی از حکومت مرکزی داشته اند. بعد از اسلام هم بیشترین مقاومت در برابر سپاه مسلمین تا سالهای سال از سوی همینها بوده است. ⬇
🔸«طبرستان»🔸 محدوده ی طبرستان تقریبا همین مازندران امروزی بوده که از حوالی استرآباد یا گرگان امروزی شروع میشده و شامل آمل و ساری میشده و تا نزدیکی چالوس امتداد داشته است. این منطقه به دست مسلمین فتح شد ولی قبل از آنکه اسلام در آن رسوخ پیدا کند در زمان آل طاهر با قیام حسن بن زید داعی کبیر حکومتی شیعی با گرایش زیدی به مرکزیّت آمل تشکیل داد. از همین زمان مأوای سادات علوی منتقد خلافت اسلامی و پایگاهی برای مبارزه و استقلال از خلافت عبّاسی بود. البته بعدا حکومت این سادات توسّط سامانیان و آل زیار ساقط شد ولی نفوذ تفکّر شیعی و سادات از این منطقه برداشته نشد. تا وقتی که قیام بزرگ سربداران اثنی عشری در بیهق و سبزوار علیه مغول به راه افتاد و برای نخستین بار شیعیان امامی جسارت تشکیل حکومت را پیدا کردند 👈تقریبا معاصر سربداران سادات امامی مذهب مرعشی از نسل امام سجاد علیه السلام در طبرستان نیز با الگو گیری از سربداران حکومت بزرگ مرعشیان را در طبرستان تشکیل دادند. 👈مرعشیان به دست تیمور لنگ تضعیف شدند ولی تا زمان صفویه نفوذ خود را حفظ کرده و از عوامل مهم شیوع تشیّع امامی بودند. ✔تا آن زمان اگر یک شیعه میخواست فعالیت سیاسی و جهادی داشته باشد عادتا باید زیدی میبود و چنین کاری در فضای فرهنگی امامی امر جا افتاده ای نبود. حلقه واسطه ورود فرهنگ مبارزه نظامی و سیاسی به تشیّع امامی گرایش صوفیانه یا به اصطلاح قدیمی غالیانه بود. ✔تصوف هم عامل ورود شیعه ی امامی به دنیای سیاست و تشکیل حکومت شد و هم عامل تدریجی ورود تسنن و تشیع زیدی به دنیای ارادت خاص به ائمه ی اثناعشر و زمینه انتقال بزرگ مذهبی به شیعه ی امامی بود. ✔نکته ی جالب آن است که هم قیام مرعشیان و هم سربداران به رهبری معنوی شیخ خلیفه مازندرانی، صوفی بزرگ امامی مذهب بود که آشکارا گرایشات تصوّف و درویشی داشت. وی یک نسل مقدّم بر عارف مشهور دیگر امامی در آمل سید حیدر آملی و از شاگردان امثال علاء الدوله سمنانی و مانند او بود. در ادامه نیز تاثیر بزرگ تصوف و عرفان در تشکیل حکومت امامی صفویه و حتی شکل گیری انقلاب اسلامی ایران را نمیتوان انکار کرد. 🔸«گیلان»🔸 گیلان به منطقه ی غربی طبرستان گفته میشد که از رودسر یا هوسم قدیم تا آن طرف تالش یا منطقه ی طیلسان قدیم امتداد داشت. بعد از آن دیگر منطقه ی مغان بود که به اطراف اردبیل و ارس ختم میشد. گیلان خودش شامل سه قسمت میشده است. قسمت نخست از رودسر تا قسمت شرقی سفید رود تا آستانه ی اشرفیه میشده است. لاهیجان شهر بزرگ این قسمت بوده است. بی به گیلکی به معنای رود بوده و لذا به این قسمت بیه پیش میگفتند. قسمت غربی سفید رود را تا تالش بیه پس میگفتند که شامل شهرهای رشت و فومن و صومعه سرا بوده است. در این میان بیه پس معمولا سنّی نشین بوده و تالش هم چندان نفوذ دینی در کار نبوده هر چند در دوره ی متأخّر گرایشات شیعی در آنجا هم نفوذ پیدا کرده بوده است. بیه پیش در قرون بعدی شاهد شکلگیری سلسله حکومت سادات زیدی مذهب کیایی با حمایت مرعشیان مازندران بود که تشیّع زیدی را تا زمان روی کار آمدن صفویّه در آن مناطق اشاعه دادند. شاه اسماعیل صفوی وقتی از اردبیل قبل از پادشاهی فرار کرد مدّتی نزد سادات کیایی مأوی گزید. بعدا در زمان شاه طهماسب اعلان تشیّع امامی کردند ولی به دست شاه عبّاس سلطه شان از میان رفت. موطن اصلی آنها در همین رانکوه لنگرود است که امامزاده های ملاط در آن دفن هستند. ولی مقرّ حکومتشان در لاهیجان بوده است. مسجد چهارپادشاهان در لاهیجان از بقایای همین دوره ی سادات زیدی کیایی بر این خطّه است. 🔸«دیلم»🔸 اما مهمترین قسمت شمال از نظر جنگ آوری و تأثیرات سیاسی در تاریخ بعد از اسلام ناحیه ی دیلم است. این ناحیه را نباید با طبرستان و گیلان اشتباه گرفت. اینها در مناطق کوهستانی و ارتفاعات جنوب عمدتا گیلان و شمال قزوین ساکن بودند. مرکز آنها عمدتا در محدوده ی اشکورات و منجیل و رودبار و این مناطق بوده است. از اموری که ذکر آنها را در تاریخ بعد از اسلام بزرگ کرده است آن است که تقریبا بیشترین مقاومت در برابر سپاه اسلام در این ناحیه رخ داده است. تا مدّتها مسلمین این منطقه را سدّی عظیم و بزرگترین و ترسناکترین دشمنان خود میدیدند که با جهاد توان فتح آن را ندارند. اساسا قزوین به شکلی مرز دنیای اسلام در آن زمان در برابر دیلمیان محسوب میشد که همواره مورد هجوم آنها قرار میگرفت. اوّلین بار که اسلام وارد دیلم شد به وسیله ی سادات بود و از همین رو اوّلین آشنایی آنها با اسلام با سویه ی تشیّع زیدی مخالف با خلافت اسلامی رقم خورد. در ادامه آل زیار و سپس آل بویه از رجال همین منطقه ی دیلم بودند که توانستند حکومت بزرگی را در درون حوزه ی اسلامی تشکیل دهند. بعدها دیگر از تاریخ مهم آنها چیزی باقی نمانده و مدّتها زیر سلطه ی سادات کیایی اداره میشد تا اینکه حکومت واحد شیعی امامی توسّط صفویه تشکیل گردید.
باسمه تبارک و تعالی (۹۶۹) «منطق انتخابگری در انتخابات» (۱) «اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ‏ أَهْلَه‏» 🔹ماها به دلیل حس گرایی و عافیت طلبی که داریم معمولا میخواهیم حقیقت را اوّلا صفر و صدی و ثانیا با انسانها بشناسیم نه اینکه انسانها را با حقیقت و درجه ی اندراجشان تحت حقیقت بشناسیم. همین است که مغالطات زیادی گریبانگیرمان میشود؛ 👈مثل افراط و تفریط و سفید و سیاه دیدن انسانها و یا اختلاف و دشمنی با رقیب و طرفدارانش و یا مقیاس قرار دادن خودمان و تمایل به انتخاب و توجیه آنکه با او احساس مجانست داریم از باب «انّ الناس الی اشکالهم امیل» بدون تحقیق میزان حقّانیت خودمان و... 👈فهم صحیح از این نکته که باید افراد را با حق شناخت نه حق را با افراد، اساس انتخابگری صحیح در انتخابات است. به فرموده ی امیر المؤمنین علی علیه السلام به حارث اعور: 📖«إِنَّ دِينَ اللَّهِ لَا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآيَةِ الْحَقِّ فَاعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ‏ أَهْلَه‏» 👈از اینجاست که باید به جای بحث از آقای الف و باء و جیم از حقیقتها بحث کنیم و سپس مصادیق و درجه ی مصداقیّت آنها را در عالم عین و تحقق رصد کنیم. آن وقت است که دیگر نگاه افراط و تفریطی پیدا نکرده و فریب ظواهر امر و دلپسندی های بی ریشه را هم نمیخوریم. 👈اگر بر روی ملاکها تمرکز کنیم، راه گم نمی شود، اما اگر ظاهر مذهبی و شعارهای مذهبی افراد را ملاک قرار دهیم، دائم باید توجیهگر کنشهای سیاسی اشخاص باشیم. ⬇️
👈انسان شایسته است که به جای توجیهگری سیاستمداران و کنشهای سیاسی آنان پاسبان خط اصیل سیاستِ نوری و دینی بوده و به جای ملاک قرار دادن افراد کنشهای آنان را با ملاکها محک بزند. 👈از اینجا یک مفهوم متولّد میشود که آن را «تقوای انتخاب گری» مینامم. روشن است که داشتن چنین تقوایی مبتنی بر داشتن «منطق انتخابگری» است. برخی از قواعد منطق انتخاب گری را بد نیست مرور کنیم. 🔹یکی از حقیقتهای مهم در قاعده ی انتخابگری توجّه به ماهیّت و سنخ کنشگری سیاسی شخص منتخب است. در اینجا هرگز نباید فریب ظواهر را خورد. حتّی خود منتخب هم گاهی درک کاملی از خودش و ماهیّت کنشگری سیاسی اش ندارد. به شکل کلّی میتوان دو نوع منطق کنشگری را در فضای سیاسی از هم تفکیک نمود. 👈البته به شکلی تشکیکی معمولا محقق میشود ولی برای به چشم آمدنش میتوان آنها را به شکل مطلق نگریست. یکی اراده ی معطوف به حکمت و عقلانیّت است و دیگری اراده ی معطوف به قدرت و جاه است. 👈انقلاب اسلامی با شعار سیاست ما عین دیانت ماست، سیاست را از صرفا بازی قدرت به بازی حکمت تغییر داد. پای پاکان و اهل طهارت را هم با گشودن اراده ی معطوف به حکمت و توحید به دنیای سیاست باز کرد. در زمانی که سیاست یکسره به معنای قدرت طلبی فهمیده می‌شد و همه ی امور دیگر از اقتصاد و علم و ورزش و... همگی پیرامون آن چیده می‌شد. 👈این سیاست حکیمانه است که میگوید نباید جلوی مستکبر کوتاه آمد! اگر به نصرت خدا بپا خیزی نصرت خدا هم مشمول حالت میشود. این اراده ی معطوف به حکمت است که میگوید با مردم متواضع باش و ساده زیست باش والّا توان ارائه ی خدمتهای بزرگ از تو سلب میشود و... 👈کنشگر سیاسی بر اساس دیدگاه حکیمانه به سیاست، جمهوریت را با اسلام دیده و دین را برنامه ی زندگی و خود را مأمور به وظیفه میداند. قدرت چیزی جز ابزاری برای چنین رویکرد حکیمانه و مؤمنانه ای نیست. این نوع کنشگری سیاسی در همه ی ابعاد مانند زندگی شخصی و تشکیلاتی و نوع تعامل با مردم و نگاه به مقوله ی اقتصاد و فرهنگ و علم و... جلوه میکند. 👈توجّه به ماهیّت و سنخ کنشگری سیاسی یعنی چه؟! یعنی نگاه نکنید به این جناح و آن جناح! به اصلاح طلب و اصولگرا! گاهی دو نفر در دو جناح مختلف وقتی مقداری ظواهر کنشگری سیاسی شان را تجرید و تقشیر کنیم میبینیم در قواعد مشترکِ اراده ی معطوف به قدرت در حالت کنشگری بوده و نمایندگان خوبی برای سیاست معنوی و نوری انقلاب اسلامی نمی‌توانند باشند. 👈به عبارت دیگر میتوان افرادی با گرایشهای ارزشی متفاوت داشت اما در فرهنگ سیاسی و کنشگری سیاسی، سبک زندگی سیاسی مشترکی را بین آنها یافت. 🔹البته نباید نگاه صفر و صدی داشت ولی مثلا میبینیم شخصی از ابتدای جوانی در مشاغل بزرگ بوده و بلافاصله بعد در همه ی مناصب مهم حاضر بوده و در فعالیتهای اقتصادی هم دست داشته و در عین حال جزء هیئت علمی دانشگاه معروفی هم هست! آخر چطور ممکن است؟! اگر پای نوعی قدرت طلبی و توجیه این مطلب در میان نباشد، این نوع رفتار میبنییم در رجال سیاسی هر دو طیف وجود دارد. 👈یعنی این قدرت است که در ارتکاز آنها تعیینگر این امر شده که چه کنشی داشته باشند. وقتی قدرت نیازمند داشتن لقب دکتر یا مهندس یا خلبان یا هیئت علمی یا هر چه دیگر را داشت میبینیم بلافاصله این لقب پیدا میشود! 👈البته باز تذکّر باید داد که از برچسب زدن بپرهیزیم. اینها را نباید صفر و یکی دید! برخی در بُعدی بهترند و برخی دیگر در بُعدی دیگر! باید «تقوای تطبیق» داشت. قضاوت پیرامون اشخاص در دادگاه چنین مفاهیم بزرگی بسان یک کاسه کردن همه ی ماهیّت یک شخص و صدور حکم کلّی پیرامون او است که بسیار باید در چنین قضاوتهایی احتیاط به خرج داد. 👈گاهی با اندک کلمه ای همه ی اعتبار یک شخص پوچ میشود و یا اعتبار نداشته‌ی شخص دیگر پر میشود! لذا همواره قضاوتهای چنین کلانی دشوار بوده هر چند سعی در بازشناسی مختصات افراد در قالب چنین مفاهیمی در کنار تکثیر این دست پنجره های مفهومی کلان راهگشاست. 👈هر کدام از افراد حظّی از این حکمت یا جاه طلبی میتوانند داشته باشند. اینطور نیست که سیاستمداران یا حکیم باشند یا قدرت طلب! هر کسی به فراخور ظرفیّت اخلاقی و فکری و دینی اش در جایی از این طیف قرار میگیرد. 👈دوگانه سازی کاذب نباید داشت ولی باید روح ملاک را دانست و درجه ی انطباق رجال سیاسی را ذیل آن بررسی نمود. اینکه در قالب چه قواعدی در حال کنشگری سیاسی هستند و کنشگری آنها باعث تحکیم چه عقلانیّتی از سیاست ورزی میشود؟ این بحث ادامه دارد ...
باسمه تبارک و تعالی (۹۷۰) «چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟» 🔹جوان دانشجویی را در نمازخانه خوابگاه دانشجویی دیدم. سابقا چند بار در جمع دوستانشان در اتاقشان رفته بودم و گپ و گفت صمیمانه ای داشتیم. خیلی با هم خوش بودند و عالمی داشتند! گفتم از دوستت فلانی چه خبر؟! گفت برای ادامه تحصیل به فلان دانشکده دانشگاه تهران رفت. فلان دیگری هم به فلان جا رفت و... بارید به باغ ما تگرگی از گلبن ما نماند برگی😢 🔸گفتم وقتی هر بار جمع دوستانه تان اینگونه از هم میپاشد اذیت نمیشوی؟! گفت سال اوّل خیلی اذیّت شدم. ولی سالهای بعد فهمیدم از همان ابتدا باید منتظر جدایی باشم و نگذارم دوستی ها عمیق شود. با هم خوشیم ولی میدانیم موقّت است و دل نمیبینیم. 💡به ذهنم خطور کرد ماهیت دل نبستن به دنیا از مال و مقام و زن و فرزند هم همین است! دنیایی که روز و شب به فکر اوییم و به دنبالش میدویم رفیق پایدار و وفاداری نیست. یا با مریضی و فقر و مانند آن ساز بی وفایی سر میدهد و یا هنگام مرگ آدم را طوری رها میکند که انگار هیچ سابقه ی آشنایی نداشته! 🔸با چنین دوستی باید هم اتاق بود ولی از همان ابتدا صمیمی نشد. بهره برد ولی به آن تعلّق نداشت. چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟ که یاران برفتند و ما بر رهیم پس از ما همین گل دمد بوستان نشینند با یکدگر دوستان دل اندر دلارام دنیا مبند که ننشست با کس که دل بر نکند 💔ای جانها به فدای مولایمان که عاشورا زمزمه میکرد: «یا دهرُ أفٍّ لک من خلیلٍ»؛ سپس فرمود: «قُومُوا فَاشْرَبُوا مِنَ الْمَاءِ يَكُنْ آخِرَ زَادِكُمْ وَ تَوَضَّئُوا وَ اغْتَسِلُوا وَ اغْسِلُوا ثِيَابَكُمْ لِتَكُونَ أَكْفَانَكُم‏»😭
باسمه تبارک و تعالی (۹۷۱) «ایمان به غیب در غیب» ✔ایمان در قرآن کریم دو بار با مفهومی کلیدی به نام «غیب» گره خورده است. یکبار در بیان متعلّق ایمان و دیگر در بیان محک ایمان. 🔹تفاوت مؤمن و کافر در ایمان نیست. هر انسانی ناگزیر از ایمان است. منتها کافر تنها ایمان به شهادت و ظاهر دارد ولی مؤمن علاوه بر این ایمان به غیب و باطن هم ایمان دارد. یعنی عقلش از حوزه ی محسوسات و موهومات فراتر رفته و حقائق بالاتری را هم واقعا دیده است. حالا در مراحل ابتدایی به شکل رؤیت عقلی «کأنّ»ـیی و در مراحل بعدی به شکل رؤیت شهودی «إنّ»ـیی. 👈ایمان آوردن به ظاهر که هنر و پز دادن ندارد. آزاد گذاشتن شهوات و شهوت پرستی مبتنی بر آن که هنر نیست! عمده ایمان به غیب و آن هم غیب واقعیت دار و تقوای برآمده بر اساس آن است. هنر این است. 👈از اینجاست که آنچه بیشتر سزاوار به اطلاق واژه ایمان است همین مؤمن به غیب است. مؤمن واقعی کسی است که ایمان به غیب دارد. واقعیّت چنین ایمانی با نوعی از تقوای عقلی و اخلاقی گره خورده که در عبارت اسرار آمیزی در ابتدای سوره ی مبارکه ی بقره از آن اینگونه تعبیر شده که: 📖«ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب‏» 👈همه ی ابتلاء بشر بعد از هبوط به این اسفل سافلین همین غیب و باطن شدن آنچیزی است که قبلا برای انسانها شهادت و ظاهر بود. همین است که زمینه را برای نسیان و کفر و فسق و نفاق مهیّا کرده است. 👈انبیاء آمدند که ما را به یاد آن عوالمی بیاندازند که الآن برای ما غیب است. حالا این یک مفهوم از غیب است. در مسجد بعد از نماز قرآن کریم تلاوت میشد. به آیه ی ۹۴ سوره ی مبارکه مائده رسید: 📖«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ» 👈در اینجا یکبار دیگر ایمان با مفهوم غیب پیوند برقرار میکند. یا مثلا در آیه ی شریفه ی دیگر: «ذِكْراً لِلْمُتَّقينَ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْب‏» و «إِنَّ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبير» و «إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْب‏» مطرح شده است. 👈ولی خصوصیت این آیه در آن است که بشکل صریحی در آن آمده که خدا انسانها را آزمایش میکند تا درجه ی خشیتشان در غیب هویدا شود. این غیب دیگر محک آن ایمان به غیب است. 🔻ایمان کسی به غیب ایمان راستین است که در غیبی ترین حالات و لایه های وجود و احوالش محقق شود! آن خلوت ترین لایه های ظاهری و باطنی وجودش که دیگر در آن ریشه ی هرگونه تقلید کور و ریا و نفاق میخشکد. مسابقه ی ایمان وقتی بین مؤمنین واقعی آغاز میشود که در خلوتهای ظاهر و باطنشان کدام بیشتر خدا را باور دارند و از او پروا دارند. آن وقتهایی که هیچ کسی نیست جز خودشان و خودشان و خودشان و خدایشان! چه در تنهایی ظاهری و چه در تنهایی های درونی! اگر در لایه های این غیب ایمان به آن غیب آورده شود هنر است و ایمان واقعی🔺 👈اگر میخواهی خودت را بشناسی ببین در غیبی ترین حالاتت در بیرون و درون از حضور عوامل دیگر چقدر ایمان به غیبی ترین حقائق هستی داری؟! ابتلاء بزرگ انسان ایمان به غیب در غیب است. 👈از اینجاست که یک ملاک مهم در جایگاه شناسی انسان نسبت به خود در نسبتش با خداوند متعال پیدا میشود. همانکه امام صادق علیه السلام به یونس بن ظبیان تعلیم داد که اگر میخواهی درجه ی خودت را نزد خدا بدانی درجه ی خدا را نزد خودت بدان! یعنی ارزش تو به اندازه ی ارزش خدا در غیبی ترین حالاتت برای توست: 📖«مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَعْلَمَ مَا لَهُ عِنْدَ اللَّهِ فَلْيَعْلَمْ مَا لِلَّهِ عِنْدَه‏»
باسمه تبارک و تعالی (۹۷۲) «قبله گاه اهل حق» 🔹این ایّام به یاد حجّاج عزیز بودم و اینکه اندک اندک عازم عرفات میشوند. نمیدانم در این عمر فانی توفیقش یار میشود یا نه! «اللَّهمَّ ارْزُقْنَا حَجَّ بَيْتِكَ‏ الْحَرَام‏» خدایا زیارت خانه ات را و آن قدمگاه عاشقانت را و آن یادگار ابراهیم خلیلت را روزی مان کن🙏 📖«وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفينَ وَ الْعاكِفينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ» 😞و چه حکایت غریبی است که حسین منزل به منزل به جای عرفات راهی نینواست 🔸برادری تماس گرفت و گفت با جمعی راهی کربلا شده اند! دیگر شب جمعه دلم کربلایی شد! خوشا به حالتان! طوبی لکم! هنیئا لکم! ای برادران سلام ما را هم برسانید: ره دور و فرصت دیر امّا شوق دیدار منزل به منزل میرود با رهنرودان 🔹آری قبله گاه اهل توحید و عاشقان آن نور ازل و ابد دیگر کربلاست! مکه هم دیگر در کربلاست. مگر دعای ابراهیم و اسماعیل هنگام بالا بردن قواعد البیت چه بود؟! «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ» و کربلایی که دیگر جلوه گاه نهایی عصاره ی پیام تمام انبیاء و اولیاء گردیده است. 💔و حسینی که میگفت به خدا سوگند خونی گرامیتر از خون من نزد خدا دیگر در زمین جاری نخواهد شد: «أما و اللّه لا تقتلون بعدي عبدا من عباد اللّه أسخط عليكم لقتله‏ منّي‏» آری اینجا مقدسترین جاست: 📖«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَتَجَلَّى لِزُوَّارِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ قَبْلَ أَهْلِ عَرَفَاتٍ»
باسمه تبارک و تعالی (۹۷۳) «فرازی شاهکار از گفت‌وگوی پوریای ولی و طوطی سخنگو» «آزادی در مسیر گذر از جلوه گریها و أنانیّتها» 🔹بچه ها قسمت «طوطی سخنگو»ی پویانمایی پهلوانان را میدیدند! طوطی زیبای سخنگویی که با دم و کاکل رنگارنگ دل اهل ثروت (خواجه) و اهل قدرت (اسکندر خان) و بلکه همگان (اهل خوارزم) را برده بود.همین باعث این شده بود که همه به دنبال تصاحبش بودند تا با هر چند قیمت گزاف او را در قفس کرده و به پایش زنجیری بکشند تا تصاحبش کنند! 👈طوطی زیبا با زنجیرهایی بر پا به سختی فرار کرد و خود را به زورخانه ی پهلوان پوریای ولی رساند! در اینجا گفت‌وگوی باطنی بین پهلوان و طوطی رخ داد که یکی از زیباترین گفتگوهایی است که در این آثار دیده ام. توأم با موسیقی زیبا و طنین صدای گیرای پهلوان شده بود که واقعا آدم را متأثّر میکرد. 👈من که خودم وقتی این فرازهای گفت‌وگوی باطنی پهلوان و طوطی شنیدم بر دیدگانم بی اختیار نمِ اشک نشست! صفی و یاور و مفرد دیدند که طوطی زیبا با زنجیری بر پا روی انگشت پهلوان نشست و بدون اینکه صحبتی در ظاهر میان آنها رد و بدل شود ولی گویا داشتند با هم حرف میزدند. 👈ولی چه میگفتند؟ این فرازها را به خاطر عمق و زیباییش که نمونه ای برای نویسندگی مناسب و در طراز تمدّن ماست بعینه نقل میکنم. پیشنهاد میکنم اصلش را ببینید و از شاهکار خلق این فرازها بهره ببرید: 🎬«طوطی: لابد اینا هم میخوان منو توی قفس کنن و زنجیری به زنجیرای من اضافه بکنن! - ای طوطی! اینجا چیکار میکنی؟! چی میخوای؟! - شما از من چی میخوای؟! آیا شما هم میخوای منو تو قفس بکنین؟! پهلوان: من نمیخوام تو رو توی قفس بکنم! کار ما زندانی کردن نیست! کار ما آزاد کردنه! - اگه اینطوره این زنجیرا رو از پای من باز کنین تا من پرواز کنم و آزاد بشم! 🎬پهلوان: همین کار رو میکنم! ولی بدون به محض اینکه از اینجا بری دوباره به اسارت در میای! الآن تعداد زیادی از مردم به دنبال اینن که تو رو به چنگ بیارن و باندازن تو قفس! دلیل اسارت تو این زنجیرها نیستن! اینا بندهای ظاهرین! دلیل اصلی اسارت تو شیرین زبانی و جلوه گری توست. تو به هر جایی میری خوش زبانی و خود نمایی میکنی! این طوطیا رو ببین! اینا آزادن! چون نه مثل تو زیبا هستن و نه مثل تو شیرین زبانی میکنن! - من باید چیکار کنم؟! 🎬پهلوان: راه آزادی تو اینه که دست از تکلّم برداری و ظاهرتم مثل طوطیای دیگه باشه! جای جلوه گری توی طبیعت و جنگله نه بین آدما که به تو طمع کنن! - اگه اینطوری آزاد میشم قبول میکنم! پهلوان: [رو کردن به شاگردش مفرد و شروع تکلّم ظاهری:] مفرد دست به کار شو! کاکل و دم این طوطی رو بچین و اونو به شکل طوطیای معمولی دربیار! مفرد: اما پهلوون! حیف نیست کاکل و دم به این قشنگی؟! پهلوان: کاری که گفتم انجام بده! این به نفعشه! وقتی به جنگل برسه دوباره مثل اوّلش میشه! 🎬مفرد: خب اینم از طوطی بی کاکل و دم! [پهلوان زنجیرها را از پای طوطی باز میکند!] یاور: نکنه میخواین طوطیو آزاد کنین؟! پهلوان: همینطوره! یاور: این کارو نکنین! من یک قفس بزرگ براش میسازم که توش احساس آزادی کنه! 🎬پهلوان: قفس هر قدر بزرگ باشه باز هم قفسه! توی قفس آزادی معنا نداره! صفی: پس لا اقل اجازه بدین چند روزی بیشتر پیش ما باشه! این طوطی خیلی دوست داشتنیه! پهلوان: حتی یک لحظه هم نباید اونو توی اسارت نگه داشت! پرنده باید آزاد باشه!» 🔹آری آدمی در این قفس اندر قفسِ ظلمات این عالم اسیر و محبوس است و چاره‌ی آزادیش در گذر از أنانیّتها و جلوه گری ها و دامهاست؛ آدمی مرغ باغ ملکوت است ولی او را در قفس کشیده اند و بر پای جانش زنجیر نهاده اند. باید با عمل به توصیه ی پوریای ولی ها و آن اولیاء الهی خود را آزاد کرد و از بند تعلقات رها شد. 👈این مرغ خسته باید بفهمد که از وطنش دور افتاده است. این زیبایی ها و جلوه هایش برای عالم دیگر بود و او را به این قفس تاریک هبوط داده اند. باید به فکر بازگشت باشد. روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟! از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم آخر ننمایی وطنم مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا ؟ یا چه بوده است مرادِ وی از این ساختنم؟ آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم کیست آن گوش که او می شنود آوازم یا کدام است سخن می کند اندر دهنم؟ کیست در دیده که از دیده برون می نگرد یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم؟ تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی یک دم آرام نگیرم، نفسی دم نزنم می وصلم بچشان تا درِ زندان ابد به یکی عربده مستانه به هم درشکنم من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم تو مپندار که من شعر به خود می گویم تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم!
باسمه تبارک و تعالی (۹۷۴) «حکمتی از هراکلیتوس» 🔹به برخی حکمتهای بر جای مانده از هراکلیتوس یونانی در کتاب نخستین فیلسوفان یونان اثر آقای شرف الدین خراسانی برخوردم: 📖«اگر خوشبختی در لذّتهای جسمانی میبود باید گاوان نر را هنگامی که ماش سبز برای خوردن می یابند خوشبخت بخوانیم» 📖«الاغها کاه را بر طلا ترجیح میدهند!» 📖«خوکان از لجن بیشتر لذّت میبرند تا از آبهای تازه!» و... 🔸انصافا با چه ادبیّاتی گیرایی کرامت انسان را تذکر میدهد و به چه اختصار و قوتی فلسفه های زندگی بسیاری را به چالش میکشد. راستی اگر به دنبال اینهایی فرق تو با گاو و الاغ و خوک و دیگر حیوانات چیست؟! و راستی چه ساده از این حکمتهای عمیق عبور میکنیم. 🔹آری به قول هراکلیتوس منطق زندگی بسیاری منطق گاوی است. منطق الاغی است. منطق خوکی است! طوری زندگی میکند که گویا قرار بود اعجوبه ای به نام انسان لذّتش در سطح لذّت گاوها باشد. طوری با نابخردی لذّت وهمی خانه و مرکب و... را بر معرفت ترجیح میدهد که معلوم نیست فرقش با یک الاغ چیست؟! 👈طوری خود را آلوده کرده و دیگر از معنویّت و نماز و مناجات و سحر بی بهره شده و غرق گناهان گشته که معلوم نیست فرقش با خوکهای عاشق لجنزار چیست؟! این نفسی که قیمتی جز سعادت ابدی نداشت را اینگونه به لذات منقطع فانی فروخت. ابن سینا به اینها در نمط هشتم اشارات اینگونه نهیب میزند که: 📖«یا مسکین! لعلَّ الحال الّتی للملائکة و ما فوقَها ألذّ و أبهج و أنعم من حال الانعام» 👈ای جانها به فدایت مولا که فرمودی: «فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا ...»
باسمه تبارک و تعالی (۹۷۵) «جذّاب سازی کتب درسی» 🔹چند سالی است از نزدیک با فرآیند تدوین کتب درسی حوزه های علمیه آشنا هستم. مسأله ی مسئولین این امر عمدتا ساده سازی و روان سازی و جذاب سازی و چابک سازی و از این قبیل سازه هاست!😃 این مسأله ناشی از ضعف تفسیری است که از چالش کم رغبتی نسل نوین به تحصیل دارند هر چند برکاتی هم داشته. ✋ولی این کم رغبتی معمولا به خود رشته های علمی برمیگردد لذا با افراط در جذاب سازی کتاب درسی درمان نمیشود. 🔸مسأله لزوما جذاب سازی کتاب یا جذاب سازی علم با نشان دادن بیشتر ثمرات و بهتر کردن تقریرها برای جلب مخاطب نیست. مسأله دقیقا در تغییر مساله و اهمیتهای خود مخاطبین است. مسأله گاهی مواجهه‌ی با انسانی مصرفگرا و فردگراست که پسند و میل او اصالت یافته و باید علم را در محضرش برد و نازش را کشید و نه او را به محضر پر تشریف و آداب علم! 🔹از اینجاست که علم باید آنچنان خودش را ساده کند که همه آن را بفهمند و چنان جذاب کند که حتّی با داستانها و فیلمهای جذاب و جملات قصار اخلاقی بتواند رقابت کند!! اینجاست که باید گفت علم را با این جذاب سازی های ساده پندارانه به درب خانه ی متعلّم بردن ظلم به علم و دانایی و حکمت است. 🔸عامل جذابیّت لزوما خود دانش یا کتاب درسی اش نیست. بلکه عامل جذّابیّت احساس نیاز و انگیزه متعلّم به آن دانش است که مورد چالشهای تمدنی یا نسلی واقع شده است. به قول غربی ها جذابیّت ابژه نه در خودش بلکه در سوژه قرار دارد. تا مخاطب متقاعد نشود که به این علم نیاز دارد و برایش تبدیل به یک مسأله وجودی نشود این اصلاح کتب درسی نوعا خرابکاری و لوس بار آوردن مخاطب است.
باسمه تبارک و تعالی (۹۷۶) «بار عام الهی» «هر آنکه هستی باز آ ...» 😞مدّتی است که خوفی عظیم بر دلم نشسته! اصلا دیگر صدای تو را آن ملکوتیان میشنوند؟! نکند دیگر عباداتت مقبول نیست و دعایت شنیده نمیشود؟! نکند بی حیایی ات کارت را به جایی رسانده که گفته باشند اخْسَؤُا فيها وَ لا تُكَلِّمُون‏! وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَا أَغْفِرُ لَكَ بَعْدَهَا أَبَداً. 😞آخر چه چیزی دیگر دارم بگویم؟! «أَمَرْتَنِي فَعَصَيْتُكَ وَ نَهَيْتَنِي فَارْتَكَبْتُ نَهْيَكَ فَأَصْبَحْتُ لَا ذَا بَرَاءَةٍ فَأَعْتَذِرَ وَ لَا ذَا قُوَّةٍ فَأَنْتَصِر» چه عذری دیگر از این سگ ولگرد و این جیفه ی لیل و بطّال نهار پذیرفته است؟! 📖«فَيَا سَوْأَتَا مِمَّا أَحْصَاهُ عَلَيَّ كِتَابُكَ فَلَوْ لَا الْمَوَاقِفُ الَّتِي أُؤَمِّلُ مِنْ عَفْوِكَ الَّذِي شَمِلَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ لَأَلْقَيْتُ بِيَدِي‏» 😢در همین احوال خوف و نگرانی ناگهان از آن کریم و رحیم ازل و ابد نسیم لطفی بر دل میوزد که این خوف تا در این دنیایی زائل نخواهد شد! ولی مگر به تو وعده ندادیم که زمانهایی را بار عام و اذن عام دادیم؟! درب ملکوت را حتّی بر مطرودان گشودیم و وعده استماع دادیم؟! 😢مگر برایت شب جمعه و شب قدر و عرفه و نیمه ی شعبان و... قرار ندادیم؟! برخیز! برخیز و شاد باش که به تو بیچاره هم اذن دخول داده اند و وعده کرده اند که کلام تو روسیاه را هم بشنوند! و این لحظات بزرگ را دریاب که کلام توی مطرود هم مسموع است. 🙏و بدان! تا در بند خودی و لیاقت خود سزایت ناامیدی و هجران است! و تا از خودت رها شوی و نظرت به فضل و کرامت ما منوّر گردد پاداشت لطف و مرحمت است.
باسمه تبارک و تعالی (۹۷۷) «دعای عرفه» 🔹توفیق شد روز عرفه از هر سه دعای مفصّل این روز بهره بردم. ابتدا دعای عرفه امام حسین علیه السلام را از مفاتیح مرحوم شیخ عبّاس خواندم. آن قسمت آخرش که دیگر روشن شده از ملحقات بعدی است. خود این دعای زیبا و روح افزا هم قدیمی ترین کتابی که فعلا آن را نقل کرده دو کتاب سید بن طاووس یعنی مصباح و اقبال در قرن هفتم است. 👈از نظر سندی شاید بهتر از آن، دو دعای دیگر مفصّل از امام سجاد علیه السلام باشد که در منابع موجود متقدّمتر نقل شده اند. یکی همان دعای ۴۷ صحیفه مبارکه سجّادیه است که بسیار زیبا و دلنشین است: 📖«اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ بَدِيعَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ، رَبَّ الْأَرْبَابِ، وَ إِلَهَ كُلِّ مَأْلُوه‏ ...» 👈حقیقتا فرازهای تکان دهنده ای دارد. خوب است انسان به بهانه ی مختلف آن را بخواند. انصافا حیف است که انسان از نعمت بزرگ انس با این گنجینه های بی پایان محروم بماند. ✔این دعا برای روز عرفه بیان شده ولی معنایش این نیست که وقتهای دیگر خوانده نشود. بلکه معنایش این است که به دلیل عظمت روز عرفه حضرات علیهم السلام این دعاهای بسیار زیبا و عمیق و طولانی را در این روزها بر زبان جاری کرده اند. لذا به طریق اولی وقتی دعایی شایستگی آن را یافته که در عرفه یا شب قدر خوانده شود شایستگی آن را دارد که در بقیه اوقات هم خوانده شود. 🔹دعای سوم عرفه اتّفاقا همان دعای ظاهرا مشهورتر بین قدما در روز عرفه بوده که شیخ مفید در مزار و شیخ طوسی در مصباح و بعدا سید بن طاووس در اقبال آن را نقل کرده اند: 📖«اللَّهُمَّ أَنْتَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ وَ أَنْتَ اللَّهُ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ وَ أَنْتَ اللَّهُ الدَّائِبُ‏ فِي غَيْرِ وَصَبٍ‏ وَ لَا نَصَب‏...» 👈مرحوم شیخ عبّاس در مفاتیح ترجیح داده دعای عرفه امام حسین را نقل کند و دعای عرفه ی امام سجاد علیه السلام که شیخ مفید و شیخ طوسی آورده اند را نقل نکرده است. این دعا هم واقعا دلنشین و زیباست. دعایی مفصّل با فرازهای توحیدی و مناجاتی که مضامین آن کمتر مورد توجّه قرار گرفته است. ✋دعاهای طولانی و کوتاه دیگری هم در اقبال و بحار الانوار برای روز عرفه نقل شده که شاید از نظر سندی بهترینش همان باشد که سید در اقبال از تلعکبری با سندش از امام صادق علیه السلام در روز عرفه نقل میکند که راوی میگوید دیدم حضرت در روز عرفه در حجّ این دعا را میخواند و آن را استنساخ کردم. آن هم دعای زیبا و توحیدی است ولی توفیق نداشتم بخوانم. 🔹در بین این سه دعای مفصّل و مورد توجّه روز عرفه معمولا فضلا و اهل عبادت با دعای عرفه صحیفه و دعای عرفه امام حسین علیه السلام آشنایی اجمالی دارند. ولی دعای عرفه امام سجاد علیه السلام که در قدیم و زمان شیخ مفید گویا دعای مشهورتر این روز بین علما بوده لذا تنها به ذکر آن اکتفا کرده اند تقریبا در زمان ما مهجور مانده است. و چه زیبا در آن سیّد ساجدان مناجات میکند: 📖يَا نُورِي فِي كُلِّ ظُلْمَةٍ وَ يَا أُنْسِي فِي كُلِّ وَحْشَةٍ وَ يَا ثِقَتِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ وَ يَا رَجَائِي فِي كُلِّ كُرْبَةٍ وَ يَا وَلِيِّي فِي كُلِّ نِعْمَة ... 👈فراز انتهایی این دعای زیبا در مورد دعا برای قائم آل محمّد عجّل الله تعالی فرجه الشریف است که نظرم را جلب کرد. در فرازی اینگونه بیان میشود که: «بَلِّغنی فتحَ آل محمّدٍ ...» و بعد برای امام زمان دعا میکند. 👈آنچه عجیب است این است که در این فرازها که از زبان امام سجاد علیه السلام است حضرت دعا میکند که ایشان از خیار موالیان و شیعیان و محبّین و اطاعت کنندگان امام قائم باشد و خداوند توفیق شهادت در رکابشان را به ایشان عنایت کند! 📖«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَصْلِحْ لَنَا إِمَامَنَا وَ اسْتَصْلِحْهُ وَ أَصْلِحْ عَلَى يَدَيْهِ وَ آمِنْ خَوْفَهُ وَ خَوْفَنَا عَلَيْهِ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ الَّذِي تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ اللَّهُمَّ امْلَأِ الْأَرْضَ بِهِ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً وَ امْنُنْ بِهِ عَلَى فُقَرَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ أَرَامِلِهِمْ وَ مَسَاكِينِهِمْ وَ اجْعَلْنِي مِنْ خِيَارِ مَوَالِيهِ وَ شِيعَتِهِ أَشَدَّهُمْ حُبّاً وَ أَطْوَعَهُمْ لَهُ طَوْعاً وَ أَنْفَذَهُمْ لِأَمْرِهِ وَ أَسْرَعَهُمْ إِلَى مَرْضَاتِهِ وَ أَقْبَلَهُمْ لِقَوْلِهِ وَ أَقْوَمَهُمْ بِأَمْرِهِ وَ ارْزُقْنِي الشَّهَادَةَ بَيْنَ يَدَيْهِ‏ حَتَّى‏ أَلْقَاكَ‏ وَ أَنْتَ عَنِّي رَاض» 👈در مورد این فراز یا باید ظاهرش را بگیریم که حضرت واقعا دعا کرده از یاوران باشد یا باید بگوییم برای تعلیم شیعیان است. یا اینکه بگوییم این فراز آخر از آنجا که با صلوات و بعد از «یا أرحم الراحمین» شروع میشود اساسا نوعی ادراج و از ملحقات بعدی است و دعای امام نیست. تحقیق آن مجال دیگری میطلبد.