eitaa logo
بذل الخاطر
938 دنبال‌کننده
910 عکس
2 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۹۷۸) «منطق انتخابگری در انتخابات» (۲) «اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ‏ أَهْلَه‏» «برخی صفات کلّی رئیس جمهور» 🔹از دیرباز بحث از صفات رئیس جمهور برای تشخیص کسی که بتواند چنین منصب خطیری را بر عهده بگیرد بین حکما وجود داشته است. مرحوم ملاصدرا در اشراق دهم از شاهد اوّل از مشهد پنجم کتاب الشواهد الربوبیة صفات لازم برای رئیس جمهور را در ۱۲ مؤلّفه گردآوری نموده است. 👈البته رئیس جمهور در اصطلاح حکما شخصی است که در واقع لیاقت ریاست بر جمهور انسانها را دارد چه انتخاب بشود یا نشود! چه او را بشناسند یا نشناسند! 👈از طرفی داشتن این مؤلّفه ها آنقدر اهمیت دارد که معمولا به نوعی فطری و طبیعی بودن این صفات برای مزاج چنین شخصی قائل هستند. یعنی حتّی اکتسابی هم نباشد زیرا صنعت مانند طبیعت نمیشود. روشن است که اجتماع چنین مؤلّفه هایی آن هم به شکل طبیعی در یک مزاج انسانی بسیار بسیار نادر است و تشخیص این اجتماع هم بسیار بسیار دشوار بوده و جز با انباء الهی میسور نیست. 🔹البته رئیس جمهور در زمان ما به معنای رئیس قوّه ی مجریّه است. لذا تنها در این زمینه ریاست دارد و نباید رئیس جمهور در اصطلاح امروزی را با رئیس جمهور در اصطلاح حکمایی مثل افلاطونها اشتباه گرفت. رئیس جمهور در این فضا در واقع بسان عقل عملی برای عقل نظری بالاتر است. ولی در هر حال برخی از این مؤلّفه ها در رئیس جمهور به معنای امروزین هم صادق است. 👈مثلا یکی از این مؤلّفه ها این است که بالطبع خطیب باشد. و یا اینکه بالطبع از شهوات و لعب و لهو به دور باشد. و یا اینکه بالطبع بزرگوار باشد و دلش برای خلق الله بسوزد و شجاعتی ذاتی داشته باشد و... . ⚪ولی به صورت کلّی برای رئیس جمهور به معنای امروزی آن میتوان با توجّه به معنای خاصی که دارد صفاتی را برشمرد. 1⃣رئیس جمهور در معنای نوینش از آنجا که رئیس قوّه ی مجریّه است با مفهوم کار و فعّال بودن و داشتن تجربه ی عملیاتی و میدانی به شکل سنگینی گره خورده است. ان شاء الله در نوشته ی دیگری توضیحاتی در این زمینه ذکر خواهم کرد. 2⃣از طرفی چون رئیس جمهور قرار است از جمهور و توده ی مردم رأی بگیرد و با همین مردم کار کند و بین نخبگان و توده اجماع سازی کند و اقناع ایجاد کند با مفهوم قول و خطابه هم گره میخورد. لذا هم باید فعّال باشد و هم قوّال! هم باید طبیب باشد و هم خطیب! 3⃣از طرف دیگر چون رئیس جمهور قرار است کارهای سنگین و متکثّر زیادی را اجراء کند نیازمند تیم و بازوهای توان مند اجرایی میباشد. از اینجاست که با داشتن تیم قوی و عقبه ی قوی با تجربه و داشتن ظرفیّت تعامل با گروه های دیگر گره میخورد. اگر کسی خودش انسان شایسته ای است ولی چنین عقبه ای را ندارد یا احراز نشده که داشته باشد نمیتواند گزینه ی مناسبی باشد. معرّفی اعضاء کابینه میتواند کمک شایانی به انتخاب رئیس جمهور مناسب نماید. 4⃣از طرف دیگر از آنجا که بسیاری از تصمیم گیری ها به شکل جمعی در جلسات گرفته شده و عزم لازم برای اجراء در جلسات شکل میگیرد ریاست در این فضا نیازمند داشتن نوعی قدرت روحی برای جلسه داری و جدّیت در مقام جمع کردن بحث و داشتن اراده ای قوی و انگیزه بخشی و حرکت آفرینی است. نوعی جزم و اراده و حرکت آفرینی میخواهد. قدرت روحی بالایی میخواهد. هم در مقام جمع بندی و هم در مقام تصمیم و هم در مقام ایجاد عزم راسخ در دیگران برای اجرا و هم در مقام پیگیری. 5⃣از طرف دیگر از آنجا که اجرا نیازمند اولویّت گذاری و تدبیرات عملی و تفکّر در مقام عبور از موانع و تزاحمها و تعارضها و مشکلات و... است ریاست جمهوری با مفهوم عقلانیّت و برنامه و نوعی قدرت اجتهاد گره میخورد. مخصوصا در فضاهایی که نظامها به خوبی شکل نگرفته و افراد در ساختارهای غنی حزبی رشد نکرده و از حمایتهای تضمین شده ی برنامه ای و فکری و عملیاتی آنان چندان بهره ندارند، انتظارات از قابلیّتهای شخص رئیس جمهور طبیعتا بیشتر میشود. 6⃣و از سوی دیگر ریاست جمهوری از آن جهت که قرار است بر عموم مردم با گرایشات مختلف عقیدتی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و... ریاست کند نیازمند آن است که سعه ی صدر و عقل کافی را داشته باشد تا بتواند به شکلی این طوائف مختلف را تدبیر کرده و نوعی وحدت بین آنها در مسیر تحقّق اهداف ایجاد کند. از اینجاست که ریاست جمهور با مفهوم مردمی بودن و منفور نبودن و اختلاف برانگیز نبودن گره میخورد. از اینجاست که ریاست شخصی که هر چند از همه لایقتر است ولی باعث اختلاف در کشور شود و بخش اثر گذار جامعه ولو به ناحق دارای نفرتی غیر قابل حلّ از او باشند به مصلحت نیست. چنین شخصی نمیتواند در واقع رئیس جمهور باشد. جمهور ریاست او را بر نمیتابد. 👈مراد بیان برخی از صفات کلّی بود. در این زمینه میتوان از صفات جزئی تری و مقطعی تری هم سخن گفت که بیان آنها مجال واسعتری میطلبد.
(نوشته انتخاباتی) لطفا نشر دهید 🔻(در انتخابات بیشتر به «من قال»ها به جای «ما قال»ها بنگریم. مراقب باشیم که: الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه در اینجا معنای دیگری دارد. اینجا مقامِ "به عمل کار برآید" است نه سخندانی)🔺 یکی از دوستان از امام جمعه برخی شهرها که باجناقش بود نقل میکرد که الآن چند سال است میخواهد مکبّر را تغییر دهد زورش نمیرسد! میبیند اگر بخواهد عوض کند به شکلی باید با اوقاف و سپاه و دفتر تبلیغات و... درگیر شود! دیدش نسبت به سیاست و امور اجرایی خیلی تغییر کرده است. قبلا گویا در خیالات سیر میکرد. گویا فهمیده مرد این میدان نیست. اصلا عالم دیگری است. از همینجا میخواهم یک نکته ای را در باب انتخابات عرض کنم: ماها معمولا در انتخاب نماینده سه اشتباه بزرگ داریم: 1⃣یکی اینکه بر اساس حرفهای قشنگ و حتّی بیان برنامه های قشنگ شخص را انتخاب کنیم. واقعا حرفهایش درد جامعه است. نقطه ضعفها را خوب بیان میکند و ادّعا میکند قادر به رفع آن است. اینها را «قشنگ زدگی انتخاباتی» مینامم. 2⃣دیگر اینکه بر اساس حرفهای عالمانه شخص را انتخاب کنیم. شخصی را گزینه ی بهتر میدانیم که اگر فرضا امتحان گرفتند سواد او از همه بیشتر بوده و به پرسشها دقیقتر پاسخ بدهد. اینها را «سواد زدگی انتخاباتی» مینامم. 3⃣دیگر اینکه بر اساس حرفهای دینی و تقوای عملی شخص را انتخاب کنیم. شخصی را گزینه ی بهتر بدانیم که از همه در نگاه ما باتقوا تر است. اهل احتیاط است. اخلاص دارد. اینها را «تقوا زدگی انتخاباتی» مینامم. در عالم ذهن فکر میکنیم همینکه موضعی حق بود و روشن پس هیچ مانعی برای تحقّق جز اراده نکردن ندارد. پس وقتی قشنگ و عالمانه حق را دانستیم و تقوای اراده هم داشتیم دیگر به نقطه ی مطلوب میرسیم! این اشتباه بزرگ به خاطر خلط میان عالم ذهن و عالم عین است. شخص میتواند حرفهای قشنگ و حتّی عالمانه بزند و اتّفاقا خیلی هم با تقوا باشد ولی کار را در عالم عینیّت نمیتواند جلو ببرد. ولی در عالم عین میبینیم که حرف حق برای تحقّق موانع بسیاری را با توجّه به مانع خارجی پیدا میکند که اساسا علم دیگری نیاز دارد که چطور با توجّه به شرایط موجود مقداری به سمت آن موضع حق میتوان حرکت کرد. گاهی سرداران جنگی مانند اشترها میخواهد نه امثال کمیلها. سابقا در بذل خاطر ۶۷۰ مطلبی در زمینه تفاوت علم ذهنی و علم خارجی نوشته بودم. مؤلّفه های انسانی که به درد عالم عینیّت میخورد مؤلّفه های دیگری است. همین است که گاهی باید در باب تزاحم به این ملاکها هم توجّه کرد. ممکن است کسی حرفهای قشنگش یا علمش یا حتّی تقوایش به اندازه ی دیگری نباشد ولی ملاکهای یک انسان اهل عمل در او بیشتر است. در عالم عینیّت و تحقّق گاهی باید تقیه کرد و گاهی باید با تمام وجود همه ی حق را گفت. اینجا دیگر فقط جای حرف قشنگ و دانایی نیست. عرصه ی عینیّت عرصه ی زد و خورد و قدرت اقناع و قدرت تعامل است. عرصه ی مدیریّت و کیاست و شجاعت و قدرت اقدام و به موقع عمل کردن و به موقع کوتاه آمدن و جمع کردن کار و جرأت است. عرصه ای است که گاهی ارتباطات قبلی و شناخت و یاوران و اعوان و انصار میخواهد. ما باید بدانیم نمایندگان را عمدتا برای عالم عینیّت انتخاب میکنیم نه برای عالم ذهن. آنها را قرار نیست به یک محیط فرهیخته ی علمی و آکادمیک بفرستیم که همه تشنه ی حقیقت و استدلال هستند! نخیر! در عالم عینیّت باید ببینیم آیا مؤلّفه های نمایندگی برای حرکت به سمت نقطه ی مطلوب را دارند؟! اصلا بلوغ و حدّ نصاب لازم برای جنگندگی در این عالم را دارند؟! اینگونه افراد که کارکشته در مقام عینیّت و تحقّق هستند را «رجال تحقّقی» مینامم. آنهایی که اهل عمل و بر کرسی نشاندن و حرکت به سمت نقطه ی مطلوب با همه ی پیچیدگی های عالم عینیّت هستند، حتّی اگر ضعفهایی هم داشته باشند. از اینجاست که برای انتخاب یک نماینده در عالم عینیّت و حرکت به سمت وضع مطلوب مؤلّفه هایی برجسته میشود که برای انسان ذهن زده برجسته نبود. همین است که نگاه کردن به «من قال» برجستگی بیشتری نسبت به «ما قال» پیدا میکند. اینکه کسی که این حرفهای قشنگ یا علمی را میزند کیست؟! آیا مدیریت و جسارت و قدرت تعامل و انجام کار را دارد؟! آیا قدرت ریسک کردن را دارد؟! یا میخواهد فقط در ذهنش بر حریف واقعی پیروز شود؟! آیا محک خورده است یا هنوز انشای نانوشته است؟! وقتی چنین است به سادگی نمیتوان به افرادی که علم به مؤلّفه های «رجل تحقّقی» بودن آن نداریم رأی بدهیم. و چنین علمی کارنامه ی عملی میخواهد. بدون چنین کارنامه ای رأی دادن به شخص دور از احتیاط و ریسکی بزرگ است. نباید خلط بین محکمات و متشابهات کرد. برخی برای مشاوره خوبند ولی برای اجرا معلوم نیستند! باید به کسی رأی داد که محک تجربه خورده. کسی که محک نخورده حتی اگر در واقع حقیقتا برتر باشد حجتی برای رأی دادن به او برای کاری که رجل تحققی نیاز است، نداریم.
باسمه تبارک و تعالی (۹۷۹) «یقین ناشی از نفس قرآن و روایت» 🔹دیرم شده بود و با عجله راه میرفتم. دیدم از آن جلو یکی از فقهاء معروف تنها با یک وقار و یک طمأنینه ای دل انگیز در حال آمدن به سمت من بود. حالش طوری بود که انگار بر کوهی از واقعیّات تکیه کرده! 🌸حس خوب دیدن یک فقیه آل محمّد صلی الله علیه و آله من را گرفت. عبورش فضا را معطّر به عطر جانفزای آرامش و یقین کرده بود. 💭با خودم گفتم ایشان مگر چقدر دانش دارد که اینگونه با صلابت گام برداشته و به اطرافش بی اعتناست؟! مگر همه ی حقیقت برای ایشان جلوه کرده و برای دیگران نه؟! اصلا شاید در درسش حاضر شوی بتوانی اشکالات بسیاری به اجتهاداتش هم وارد کنی! ⛔️این حالت را در متخصصین دیگر رشته ها مانند مهندس و دکتر و اساتید دانشگاه ندیده ام! آیا اینها از یک جزم اندیشی و تکبر متحجّرانه نشأت گرفته؟! 🌷ولی هیهات که آن عطر دل انگیز هیچ مناسبتی با جهل و نادانی نداشت. 💡به دلم افتاد اینها اثر مجالست طولانی با قرآن و روایت و عبادت است. نفس گرم و یقین نهفته در کلام نورانی آنها به این فقیه عزیز خورده! خودش هم باید این نعمت را بفهمد و آن را حاصل تلاش علمی خودش نداند که: «الْمَرْءُ عَلَى‏ دِينِ‏ خَلِيلِهِ‏ وَ قَرِينِه‏» ✔️کسی که با قرآن و روایت مدّتی متواضعانه و خالصانه و از روی دردمندی و فهم و عمل مأنوس شود چنین حالتی پیدا میکند. خود این حالت زیبا و معطّر یکی از آیات الهی برای اهل حقیقت است. جای دیگر اینگونه اش را نخواهی یافت! این سکینه و طمأنینه بشارتی برای آن مؤمنینی است که در مقام امین سکنی گزیده اند. نگاه به چنین عالمانی موجب یقین و لذا نوعی عبادت است.
باسمه تبارک و تعالی «جلیلی ما؛ جلیلی آنها» 🔹آقای جلیلی را مؤمنی متعهّد و از معدود افراد سیاسی دارای برنامه و فکر برای حکومت داری عالمانه میدانم. رأی به ایشان به نوعی رأی به نوعی اراده ی معطوف به حکمت و تداعی کننده ی رأی به راه اصیل انقلاب اسلامی و رأی به آرمانها و صداقت و پاکی و عقلانیّت است. از این جهت برایم گزینه ای بسیار جدّی برای شخص اصلح است. 👈از طرفی دوست دارم تجربه ی ریاست چنین شخصی نیز به مجموعه تجربه های متنوّع ریاست جمهوری در تاریخ انقلاب اسلامی افزوده شود. انواع مختلفی از ریاست جمهوری را تجربه کرده ایم و هر کدام هم اثری در فرهنگ حکمرانی و غنای آن در دوران انقلاب داشته است. به نظرم جای فعلیت یافتن تجربه ی ریاست جمهوری شخصی مانند ایشان خالی است. 👈پرسشها یا تردیدهایی هم ایشان را احاطه کرده که مانع از جمع بندی قطعی در مورد ایشان برایم شده است: 👈در رأسش کمبود تجربه ی عملیّاتی و عینی است. محک جدّی نخورده است. طبیعتا انشاء نانوشته وقتی محقق شود بی غلطهای بزرگ و کوچک نمیتواند باشد. از طرفی قدرت خطابه و اقناع اقشار گوناگون نخبگان و مردم را در ایشان احراز نکرده ام. از سوی دیگر نزد بخش قابل توجّهی از جامعه به شکلی ولو به ناحق ،منفور جلوه داده شده ،که میتواند مشکلاتی را به بار بیاورد. در هر حال، برخی از ریاست چنین شخصی بر خودشان واقعا نفرت دارند. خدا هدایتشان کند. ⛔ولی بیم دیگری که در مورد ایشان دارم آن است که متأسّفانه نوعی آرمانگرایان افراطی ایشان را تبدیل به یک اسطوره کرده است. آن آمال بلند و آن رؤیای اتوپیایی خودشان را در قالب شخص ایشان فرافکنی کرده و به شکل عجیبی ایشان را نسبت به دیگران بالا برده و دیگران را از حیّز اعتبار ساقط میدانند! ⛔به خاطر همین محبّت عجیبی به ایشان پیدا کرده و دیگران در برابر این مطلوب خیالی رؤیایی شان برایشان مبغوض جلوه میکند. چون آنها جلیلی عزیز را نمیبینند؛ جلیلی دیگری میبینند و این یک زنگ خطر است. 🔹میخواهم چه بگویم؟! میخواهم بگویم جلیلی شخصیت ممتاز و برتری دارد که میتوان به واسطه ی آن او را اصلح دانسته و به ایشان رأی داد. ولی باید مراقب بود از باب آمانگرایی افراطی به او رأی نداد! در مورد ایشان دچار توهّم نشد. او را همانطور که هست ،دید و انتخابش کرد. متأسّفانه امروزه بزرگترین دلیل برای بسیاری در حمایت از جلیلی عزیز نوعی آرمانگرایی جاهلانه کنار گودی است. 👈برای رأی دادن به جلیلی عزیز میتوان پایگاه های عاقلانه تری یافت و او را به مناط چنین دلیل خطرناکی انتخاب نکرد. انتخابی که جلیلی عزیز را از آنچه هست تبدیل به آن چه نیست کرده و خطری برای خود ایشان هم هست. به خاطر همین نوع آرمانگرایی جاهلانه است که رابطه جلیلی و رقبایش نزد بسیاری تبدیل به رابطه صالح و فاسد شده نه اصلح و صالح. 👈از اینجاست که نیازمند بررسی و تأمل در شاخصه های آرمانگرایی بصیرانه و آرمانگرایی جاهلانه هستیم. این مؤلفه ها را آنطور که از کلام برخی اساتید بزرگوار آموختم تقریر میکنم. ⬇
باسمه تبارک و تعالی (۹۸۰) 🔸«شاخصه های آرمانگرایی بصیرانه و آرمانگرایی جاهلانه»🔸 «روح خوارجی دمیده شده در آرمانگرایی جاهلانه» آرمانگرایی بصیرانه و معتدل نیازی ضروری است. انسان با تصوّر این آرمانها و آن اصول و ارزشهای ثابت و غایی است که همّت بلند پیدا کرده و از سختی مسیر خسته نشده و با دیدن قلّه ی آرمانها دچار انحراف و اعوجاج نمیشود. همین آرمان گرایی است که شیعه با آن تربیت شده که: «الشِّيعَةُ تُرَبَّى‏ بِالْأَمَانِي‏» ✋ولی باید دانست چنین آرمانگرایی چیزی نیست که از گزند آسیب در امان باشد. هر چیز گرانبهایی چنین آسیبهایی هم دارد. در برابر آن میتوان از نوعی آرمانگرایی افراطی جاهلانه پرده برداری کرد که اگر ماهیّت آن را خوب درک نکنیم میتواند باعث هلاکت حقیقت و راه رسیدن به آرمانها شود. بلکه گاهی انسان را تبدیل به بزرگترین ضدّ آرمانها کند. ✔تفاوت آرمانگرایی بصیرانه با آرمانگرایی جاهلانه در خود آرمانها نیست. بلکه در تعیین راهبردها (استراتژی) و سپس تدابیر جزئی برای تحقّق راهبردها (تاکتیک) است. آرمان در ابتدا تنها در خیال ما موجود است. برای محقّق شدن و نزول اجلالش از عرش انتزاع و ذهنیت به فرش تحقّق و عینیّت باید از مسیر راهبردها و تدابیر عبور کند. 👈همان اموری که گاهی در ظاهر و نگاه غیر بصیرانه برای انسانهای سطحی بین، حرکت در خلاف آرمانهاست ولی در واقع حرکت در مسیر آرمانهاست. ✔آرمانگرای بصیر شخصی است که همانطور که خود را برای جانفشانی و ایستادگی عاشورایی در مسیر آرمانها آماده کرده، خود را در مسیر تحقّق آرمانها برای هر گونه صلح، مذاکره، نرمش قهرمانانه، هم پیمانی با اغیار، تسامح، مسکوت گذاشتن و امور دیگری که در ظاهر در تضادّ با آرمانهاست نیز آماده کرده است. آرمان گرای بصیر اهل اولویّت گذاری و درک تزاحمات و اهل عقلانیّت است. 👈همین است که برخی جاهلان بر اهل بیت علیهم السلام خرده میگرفتند که چرا برای تحقّق آرمانها قیام نمیکنید و آنها میفرمودند تقیّه دین ما و پدران ماست. 🔻تقیّه کلید و رمز ورود به احکام آرمانگرایی بصیرانه است که یک آرمانگرای جاهل درکی از آن ندارد🔺 👈اما خطر آرمانگرایی جاهلانه چیست؟! خطرش این است که دوست و دشمن در نگاهش عوض میشود. مرز انقلابی و ضدّ انقلاب، عدالتخواه و لیبرال و... همگی در نگاهش به هم میریزد. آرمانگرای جاهل تن به نوعی انحصار گرایی در فهم و سلوک راه آرمانها میدهد. 👈همین است که زمینه برای مبتلا شدن به نوعی خود شیفتگی شخصیتی و غرور پیدا میشود. گویا خودش بر حقّ و به دنبال احقاق حق است و همه دنبال باطل و شیاطین راه! از همینجاست که انسانها نزدش خیلی زود به شکل سفید و سیاه جلوه میکنند. درجه ندارند. از همینجاست که قدرت ائتلاف و وحدت و انعطاف از او گرفته میشود. 👈طوری میشوند که نستجیر باللّه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را هم متّهم به بی عدالتی میکنند. این روح خوارجی حرقوص بن زهیر بعد از تقسیم غنائم حنین و دادن اموال برای تألیف قلوب، چیزی نیست که بسیاری از مؤمنین از آن در امان باشند! ⛔نمونه ی آسیبی است که در شخصی مانند او مصداق بارزی یافت و او را به پیکار مظهر عدالت و حقانیت علی بن ابی طالب علیه السلام در نهروان کشانید. گمان نکنیم ما از این روح حرقوصی در امانیم. 👈نشانه‌ی حلول این روحیه زشت حرقوصی آن است که انسان از بیم نیش زبان تند چنین اشخاصی به اتّهام ضدّ آرمانها و فراموشی آنها در امان نیست: «اعْدِلْ‏ يَا مُحَمَّدُ فَإِنَّكَ لَمْ تَعْدِلْ فَقَالَ صلی الله علیه و آله وَيْلَكَ وَ مَنْ يَعْدِلُ إِذَا لَمْ أَعْدِل‏». یعنی این آرمانگرایی جاهلانه العیاذ باللّه گاهی قریب الافق با کفر محض میتواند باشد. 👈چنین آرمانگرایی جاهلانه ای ظواهر برایش مهمتر از بواطن است. لذا تأکید افراطی بر زهد و ساده زیستی و برخی مظاهر محسوس و به حق دارد، ولی نه از روی وجهه حقّ آن، بلکه از روی سطحی بینی نهفته در آن! لذا پشمینه پوشی و سخنان آتشین عدالت خواه و احاطه شدن در جمع فقرا و مانند آن برایشان خیلی جذاب است. 👈از همینجاست که هیچ گاه نمیتواند دعوتی فراگیر بین همه اقشار با همه ی تکثر زیستی و فرهنگی و عقیدتی باشند. جامعه که منحصر در کوخ نشینان و متدیّنان خاص نیست. در جامعه از همه جور قشرهای عقیدتی و مذهبی و ثروتی وجود دارد. جمعیت عظیم شهر نشین عرفی وجود دارد. تکثّر فکری و گرایشی وجود دارد. 👈از احکام این آرمانگرایی جاهلانه آن است که واگیردار است. یک دفعه موج آفرین است. چون با نوعی سطحی بودن و قشر گرایی توأم است. همین قشر گرایی آرمانگرایانه نوعی جذّابیت برای توده ها داشته و میتواند یک دفعه موج آفرینی کند. موجهایی که معمولا با نمودار شدن آثار مخرّبش باعث سرخوردگی ها و انحرافات و بدبینی ها خواهد شد.
باسمه تبارک و تعالی (۹۸۱) «چیزی که تمامی دارد خستگی ندارد!» «عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيَا لَيْسَتْ لَهُمْ بِدَارٍ فَاسْتَبْدَلُوا» 🌾یکی از دوستان اهل صحراهای اطراف طبس است! از آنهایی که در محیط روستا و دل سختی های آن بار آمده! میگفت وقتی با پدرم برای کشاورزی صحرا میرفتیم خیلی خسته میشدم. ولی میدیدم پدرم با یک توان عجیبی بدون خستگی به کارش ادامه میدهد. 🌾میگفت از پدرم پرسیدم شما خسته نمیشوی؟! گفت: نه پسرم! من از وقتی فهمیدم که هر کاری آخر تمام میشود دیگر خسته نمیشوم. چیزی که میدانی تمام میشود که دیگر غم و غصّه ندارد! مشغولش باش تا تمام شود! چیزی که تمامی دارد خستگی ندارد! بعضی حکمتها درکش توفیق میخواهد. درک حکمتها واقعا آثار عمیقی در انسان میگذارد. 💡به ذهنم خطور کرد در باب سختی ها و ناملایمات عالم دنیا هم همینطور است. گاهی که مشکلات جسمی و روحی و خانوادگی و اجتماعی و ... به ما فشار می آورد با یاد اینکه که اینها بالاخره تمام میشود قدرت صبر پیدا میکنیم! 🔻شاید باورش برایمان سخت باشد ولی بیشتر ناراحتی ها و خستگی ها ناشی از این انگاره ی پنهان است که گمان میکنیم اینها دائمی است. و این هم ریشه در یک باور عجیب دیگر دارد. آن هم باور به اینکه ما همیشه در این دنیا زندگی خواهیم کرد! آری ما توهّم خلود و نامیرایی داریم🔺 ✔️اصلا اینکه در روایات مدام سفارش به یاد مرگ شده صرفا برای آن نیست که مرگ فراموشمان میشود. برای آن است که از توهّم نامیرایی بیرون بیاییم. مایی که گویا یقین داریم تا ابد قرار است در دنیا بمانیم: «أَوَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ»
باسمه تبارک و تعالی (۹۸۲) «تفاوت سفره و آخور» «حکمت وجود آداب» 🌳به باغ برخی از اقوام در اطراف دماوند دعوت بودیم. با نزدیکان و اقوام در بالکن نشسته بودیم. برای ناهار گفتند بیایید داخل! سفره را با سلیقه و غذاهای خوش مزه چیده بودند. تا حالا خورشت گوجه سبز نخورده بودم. از باغشان این خورشت را هم درست کرده بودند. 🐂همینکه نشسته بودم و برنج و مرغ و خورشت ریخته بودم که بخورم در یک لحظه به یاد آخور حیوانات گاوداری پدربزرگم در کودکی افتادم. از خودم بدم آمد که شأن تو این نیست که بخوری! ولی خب انسان هم حیوان است و نیاز به غذا دارد! 🐑ولی این سفره ی رنگارنگ واقعا چه فرقی با آخور آن حیوانات دارد؟! چرا تا حالا به تو برنمیخورد؟! چرا به دیگران بر نمیخورد؟! 💡به ذهنم خطور کرد که این سفره با آخور حیوانات خیلی فرق دارد. مگر نمیبینی با چه احترامی دعوتت کردند؟! با چه زیبایی و ترتیبی سفره را چیده اند؟! با چه سلیقه ای تزیین کرده اند؟! با چه لطف و آدابی سعی کرده اند در شأن تو باشد؟! ✔اینها دیگر هیچکدام طعام جسمت نیست! طعام حیوانات نیست! این زیبایی ها و این احترامها همه طعام روح تو است. اگر همینطور غذاها را ریخته بودند و با توهین میگفتند بیا بخور، بهترین غذاها را هم می آوردند آیا مانند حیوانات حاضر بودی بخوری؟! 💡به ذهنم خطور کرد اساسا رعایت آداب در هر کاری نوعی تکریم شأن انسانی است. تأکید بر این است که انسان برتر از این چیزهاست. این خوراک و پوشاک و مسائل جنسی و... حقیرتر از آن است که بدون رعایت تشریفات و آداب لایق محضر انسان باشد. انسان اساسا نسبت به لذتهای حسی و حیوانی در برابر لذتهای روحی کم اعتناست.
باسمه تبارک و تعالی (۹۸۳) «رکود فلسفه در دنیای نوین» 🔹مدّتهاست که دیگر محاورات فلسفی جذّابیت سابق را ندارد. گویا مسأله ی انسانها نیست. ناخودآگاه انسانها به دنبال صحبت از اموری است که خودشان محور باشند. چندان به دنبال بحث از محوری بیرون از خودشان به نام حقیقت نیستند. و چنین حالتی بازار بحث از حقیقت و مخصوصا حقیقتهای ما وراء طبیعی را رکود میکند. 🔸سابقا بحث از هستی و حقیقت داغ بود. به آن دوران رئالیسم خام میگویند. ولی مسأله در خامی و این حرفها نیست. مسأله در این است که انسان نسبت به واقعیّت غروری نداشته. ولی در دنیای نوین با ظهور انسان مغروری در برابر حقیقت مواجهیم. ریشه ی امر به اومانیسم و فرد گرایی در دنیای نوین برمیگردد. امری که باعث میشود انسان به جای آنکه به گرد حقیقت بچرخد به گرد خودش بگردد. 🔹اثر این امر در تاریخ فلسفه چه بود؟! اینکه دکارت سوژه را در برابر ابژه برجسته کرد. پای من دریابنده را به شکل جدی تری به میان آورد! معرفت شناسی را بر هستی شناسی مقدّم کرد. تبعات مهلک این انسان گرایی برای فلسفه تا آنجا ادامه یافت که کانت با تفکیک نومن و فنومن بهره ی انسان از واقعیّت را تنها در عالم معرفت و فنومن دنبال نمود. و سپس ویتگنشتاین بهره ی انسان از واقعیّت را محدود به عالم زبان نمود. و سپس فلاسفه ی پست مدرن بهره ی انسان از واقعیّت را در تبعیّت از ساختارهای جزئی سودمند تنزّل دادند. 🔸این روند هر چند باعث اکتشافات بزرگ علمی بود ولی نه صرفا برای کشف حقیقت بلکه با نیروی فردگرایی بود. امری که قربانی بزرگش فلسفه بود. پیش از آنکه از هستی شناسی و فلسفه گذر علمی کنند گذر روان شناختی نمودند.
باسمه تبارک و تعالی (۹۸۴) «راه ها و تاریخ فراموش شده» «کاروان سرای دیرگچین» 🚘از قم به باغ برخی از اقوام در اطراف دماوند دعوت شده بودیم. دیدم دو مسیر دارد. یکی اینکه از اتوبان قم به تهران برویم و از آنجا هم به دماوند! گفتم به ترافیک عصر پنجشنبه میخوریم. از مسیر گرمسار رفتیم و از گرمسار به ایوان کِی و سپس آبسرد و از آنجا به مقصدمان رسیدیم. 🚗به حدود کیلومتر ۶۰ اتوبان گرمسار که رسیدیم از دور دیدم در حاشیه سمت راست یک بنای قدیمی بزرگ معلوم است. به خانواده گفتم به نظرم کاروانسرا بوده! نزدیکتر که شدیم دیدم بله یک کاروان سرای بزرگی بوده! اگر وقت بود خیلی دوست داشتم بروم و نگاهی بیاندازم ولی راهش را هم مسدود کرده بودند. نوشته بود: «کاروان سرای دیرگچین»! در ذهنم ماند و کنجکاوی رهایم نکرد که این کاروان سرای بزرگ جریانش چیست؟! 🔸سر فرصت بررسی کردم و دیدم ای روزگار! این کاروان سرا عجب تاریخ عجیبی داشته و الآن اینگونه سالهای سال است که گوشه ای بدون مسافر افتاده! بیش از هزار سال و بلکه گویا از عصر ساسانی این نقطه و این کاروان سرا منزلگاهی بسیار مشهور و یکی از بزرگترین کاروان سراهای ایران بوده که همه ی آنهایی که اهل مسافرت بودند میشناخته اند! 👈یکی از نقاط مرکزی راه اصفهان و قم به ری و همینطور مسیر غرب به سمت خراسان بوده و تاریخی را از سر خود گذرانده! به آن دیر الجصّ و دژ یا دیر کردشیر و مانند آن هم میگفته اند. دقّت در معماری زیبای این کاروان سرا میتواند نمونه ی خوبی برای مطالعات معماری ایرانی باشد. چون نه بنای مذهبی است و نه بنای سلطانی است! ولی شباهت زیادی به همان بناهای مذهبی دارد. ⬇
👈گویا لااقل از زمان ساسانی بنا شده و هر عصری مرمّت شده و شکل فعلی اش لااقل از عصر صفوی باقیمانده است. راه اصلی در واقع برای قرنهای قرن تا اواسط دوران قاجار اینجا بوده و اتوبان قم که از مسیر حسن آباد به تهران میرسد اساسا راهی نسبتا جدید است که توسّط میرزا علی اصغر اتابک اعظم صدر اعظم پادشاهان متأخّر قاجاری برجسته شد. همانکه صحن اتابکی یا همان آینه حرم حضرت معصومه از یادگاران اوست و در همانجا هم دفن شده. با این تغییر بزرگ آن راه متروک ماند و آن کاروان سرای کهن به تاریخ سپرده شد. 👈سابقا سفرنامه ابو دلف ۳۴۱ ه.ق را خوانده بودم. آنجا وقتی به این کاروان سرا میرسد میگوید دژی بزرگ با ساختمانی عظیم است که مربوط به زمان قوم عاد است و به آن کردشیر میگویند! شاید چون خیلی با عظمت و تاریخی بوده گمان میکردند لابد مربوط به دوران قوم عاد است! 👈شاید هم نکته اش همان باشد که مؤلّف تاریخ قم در اواخر قرن چهارم بیان کرده که گفته شده که در زمان انوشیروان پادشاه روم برخی از عمالقه که از بازماندگان عاد بودند را به ایران فرستاد و این کاروان سرا را بنا نهادند. 👈بعدها در کتب دیگری مثل المسالک و الممالک اصطخری و صورة الارض ابن حوقل و... هم در مورد این کاروان سرا به عنوان دیر الجصّ مطالبی دیدم. در المسالک و الممالک اصطخری که در قرن چهارم نگاشته شده میگوید این بیابان مسکونی نیست و مخصوصا سیاه کوه که نزدیک اینجاست جای دزدان و راهزنان است. بدون راهنما نمیتوان از این بیابانها به سادگی عبور کرد. وسیله ی نقلیه مناسب هم شتر است و با اسب رفتن به دلیل کمبود آب خطر دارد. 💭این عبارات ذهنم را به مخاطرات مسافرت در قدیم برد. مشکل راهزن و راهنما و آب و وسیله نقلیه و... . اینکه کوه ها و گاهی ستاره ها نقش مهمّی در آدرسهای قدیم داشته اند. اصطخری برای بیان راه ری به سپاهان یا همان اصفهان از همین کرکس کوه و سیاه کوه ... استفاده میکند. 👈همینطور نوشته که راهنماهای مسافرت و همینطور آب انبار و فروشگاه های خوار و بار در آن وجود داشته است. اتاقهایی برای استراحت و همینطور مسجدی برای عبادت هم داشته است. دوست داشتم بروم در مسجدش دو رکعت نماز بخوانم. معلوم نیست از چه زمانی دیگر در این مسجد که قرنهای قرن در آن نماز میخواندند دیگر نمازی خوانده نشده است. 👈صورة الارض ابن حوقل که در قرن چهارم نگاشته شده را گشودم و دیدم نکته جالبی برای شیوع دزدان و راهزنان در این نواحی که به تعبیر ایشان بیابانهای خراسان و فارس است بیان شده؛ وی در ص۱۴۱ کتابش میگوید: 📖«در این بیابان دزدان و راهزنان بسیارند زیرا در تصرّف یک اقلیم نیست تا مردم آن اقلیم آن را محافظت کنند بلکه فرمانروایان مختلفی بدا مسلط اند. بخشی از این بیابان از اعمال خراسان و قومس و بخش دیگر از اعمال سیستان و بخش دیگر از اعمال کرمان و فارس و اصفها و قم و کاشان و ری است» 👈خلاصه اش این است که به دلیل پهناوری و کویری بودن این مناطق و دشواری نگهداری و نبودن مرزهای واضح آشپز در این مناطق معمولا چند تا میشده و کسی امنیتش را گردن نمیگرفته! 👈در سیاستنامه خواجه نظام الملک آمده که در این کاروان سرا سربازانی هم بوده اند تا از مسیر در برابر راهزنان و دزدان محافظت کنند. این حکایت هم در آن ذکر شده که جالب است: 📖«چون سلطان محمود ولایت عراق بگرفت، مگر زنی با جملهٔ کاروان از ولایت دیر گچین بود. دزدان کالای او بردند و این دزدان از ولایت کوچ و بلوچ بودند، و آن ولایت جایی پیوسته به ولایت کرمان است. این زن پیش سلطان محمود رفت و تظلم کرد که دزدان کالای من بردند به دیر گچین. کالای من بازستان یا تاوان بده. سلطان محمود گفت: دیر گچین کجا باشد؟ زن گفت: ولایت چندان گیر که بدانی چه داری و به حق آن برسی و نگاه توانی داشت!» 👈نکته ی جالب دیگر این است که ابن حوقل میگوید آنهایی که در این نواحی مثل اطراف کرکس کوه در بین صحراهای قم و ری متواری شوند دیگر قابل دسترسی نیستند. اینها هم اطلاعات مفیدی برای آن زمان میتوانسته باشد. این کتابها به نوعی راهنمای خوبی هم برای فراریان بوده. 👈در نزهة المشتاق ادریسی هم در میانه قرن ششم اطلاعات مفیدی در این زمینه آمده است. وی در مورد این کاروانسرا که آن را به عربی دیر الجصّ نامیده میگوید در دو منزلی قم به سمت ری است. به تعبیر ادریسی «حصن حصین» است که همواره مردم و لشگری هایی در آن حاضرند. 👈در آن زمان بین قم تا ری از این مسیر ۴ منزل راه بوده است. این کاروان سرا درست در میانه ی راه در منزل دوّم بوده است. یعنی شاید یک منزل بیشتر از مسیر نجف به کربلا که برای پیاده روی اربعین مشرف میشویم. ⬇⬇
👈در معجم البلدان حموی در قرن هفتم هم دیدم که این کاروان سرا را ذیل عنوان دیر کردشیر اینگونه توصیف میکند: 📖«هو في المفارة التي بين الري وقم ، ذكره مسعر في رسالته ، وهو حصن عظيم عادي هائل البناء له أبرجة مفرطة الكبر والعلو وسوره عال مبني بالآجر الكبار وداخله أبنية وآزاج وعقود...» 👈حالا اینها را گفتم تا یادی از قدیم کرده باشم و تاریخ کهنی که بر این مناطق و این راه ها گذشته! ما وسط ظهر با ماشین از قم به حرکت کردیم با کولر روشن و اندکی بعد به مقصد رسیدیم. خبری هم از این نداریم که زمانی این راه ها با چه دشواری پیموده میشد. قدیم همین راه کوتاه و آسان از قم تا ری را در چهار منزل یعنی سه شب و چهار روز میپیمودند و آن هم با این مشقّتها و بیمها و دشواری ها! 🚗وقتی سوار ماشین میشویم همینطور غافلانه گاز ندهیم و تخمه نشکنیم و نرویم. این کوه ها و این راه ها و این شوره زارها و این صحراها زمانی چقدر پر معنا بوده! قدم به قدم آن با شتر و پای پیاده و مرکبها پیموده میشده و چه خبرها و چه تاریخهایی از این مسیر عبور کرده که جز خداوند به آن احاطه ندارد. ✔این کاروان سرای دیر گچین مانند اوتاد پیشینیان بر تاریخ ستون خیمه ی تاریخ را در این منطقه برافراشته است. 👈بعضی از ما عادت کرده ایم مشکلات امروزی تاریخ بشر را بهانه ی کاستی های خودمان و دشواری دینداری در زمان حاضر کنیم. ولی از آن طرف این همه برکات عصر نوین مانند همین سرعت و امنیّت و رفاه و مانند آن را نمیبینیم. شکر نمیگوییم. 👈البته قطعا آنگونه زندگی در کنار مشکلاتش مزایای زیادی هم داشته، همانطور که زندگی ما کنار مشکلاتش مزایای خودش را دارد. گویا در کلّ نوعی توازن برقرار است و قانون عام لا ینالون نعمة الا بفراق أخری در اینجا هم حاکم است.
باسمه تبارک و تعالی (۹۸۵) «ذکر خیری از سید عبد الحسین شرف الدّین صاحب المراجعات» 📚به دنبال المسالک و الممالک اصطخری میگشتم که چشمم به یک کتاب قدیمی افتاد. دیدم المراجعات مرحوم سید عبد الحسین شرف الدّین است که از کتابهای یکی از علمای مرحوم به دستم رسیده بود. صفحه ی نخستش را که باز کردم باز دیدم دو متن دیگری نوشته شده بود که نشان دهنده ی هدیه و قبول بود. 📒با تعجّب دیدم دستخط خود سید شرف الدّین است. به شخصی به نام حجّة الاسلام نور الدّین شریعتمدار هدیه داده است. میان کتاب دیدم یک کاغذ قدیمی دیگر که نامه ای از سوی سید شرف الدّین به همین آقای شریعتمدار است هم وجود دارد که در آن گویا پاسخ تسلیتی که به ایشان داده شده را داده است. خدا روح این عالم بزرگ که یکی از مشعلان هدایت در عصر ما بود را غریق رحمت خودش کند. 📒حقیقتا کتاب المراجعات کتاب مهمّ و اثر گذاری است. آنهایی که علاقه مند به مطالعه مباحثه ای منصفانه و سطح بالا و به دور از تعصّبات و به دنبال حقیقت در ماجرای شیعه و سنّی هستند بهترین کتاب از جهتی همین کتاب است. البته سلیم النفس بودن و انصاف عالم بزرگ مصری مخاطب نامه های سیّد در این کتاب هم در به وجود آمدن این فضای مبارک نقش مهمی داشته است. ✔سید شرف الدّین نمونه ی یک مجاهد راستین وادی بارز جدال احسن است. نمونه ی بارز یک عالم فرهنگ مدار و یک متولّی صالح امور خارجه ی فرهنگ شیعی و مجاهد بزرگ در راستای وحدت اسلامی است. المراجعات کتابی علمی و به دور از مغالطه و جدل و ادبیّات گزنده و و توهینی است. از این جهت شاید خدمتی که در مقوله هدایت کرده بیشتر از الغدیر علامه امینی باشد.
باسمه تبارک و تعالی (۹۸۶) «خردمند آگورا یا خرمگس آتن؟!» «هجو سقراط در کمدی بادهای آریستوفان» «ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُن‏» 🔹سالها پیش وقتی سمپوزیوم یا همان ضیافت افلاطون را که در باب بیان ماهیّت عشق است خواندم ارادت خاصی به شخصیت سقراط پیدا کردم. سقراط را میتوان به حق پدر فلسفه دانست که حرکت عقلی نوینی را با غرض حقیقت جویی روشمند کلید زد. نسلی از شاگردان را پرورش داد که در رأس آنها افلاطون بود و سپس جریانی که او راه انداخته بود ارسطو را در دامان خود پرورش داد و... . 👈افلاطون در کتب و محاورات خودش اساسا مرید محض استادش سقراط است. مدام خاطرات و محاورات او را میگوید و یا دوست دارد از زبان او حرف بزند. قهرمانی آرمانی در نگاه شاگردانش بوده است. 👈احوالات او را هم که میخواندم از شجاعت عجیب او در جنگهای پلوپونزی و زهد برجسته و عفّت ستودنی او در صحنه های خاص و عقل و خلسه های عجیبش در نقلهای افلاطون و ... واقعا تنها به یک انسان نابغه مشابهت ندارد. یک نوع اعجاز پیرامون شخصیتش را فراگرفته است. 👈به خاطر همین جهت جامعیّت اوست که مریدانی از طبقات مختلف جامعه داشته است. هم آزادی طلبانی که سقراط را نماد آزادی در برابر سلطه ها میدانستند و با الهام از او به دنبال اصلاح اجتماعی و سیاسی بودند مانند آریستیپوس و هم ثروتمندان و اشراف زادگانی مانند افلاطون و آلکیبیادس که شیفته ی فضیلتهای او بودند و هم مرتاضان و دنیا گریزانی مانند آنتیستنس که شیفته ی جنبه های صوفیانه ی سقراط بوده و فقر و بی اعتنایی او را به دنیا میستودند. ⬇
👈آنچه اهمیت بسیار دارد آن است که خود او برخلاف دیگر فلاسفه و متفکّرین دنیای قدیم در جاهای مختلفی مدّعی است که به نوعی فرستاده ی خدا برای یونانیان است و اتفاقا مخاطبش همه مردم است نه طبقه خاصی و در نهایت هم او را به جرم فساد جوانان و انکار خدایان اعدام کردند! در همان لحظات آخر هم سخن از زندگی پس از مرگ و آزاد شدن روحش از قیود عالم دنیا دارد. ✔به نظرم نیچه در کتاب غروب بتها خوب روح دعوت سقراطی را درک کرده که به مبارزه با آن رفته! وی معتقد است انگاره ی معاد و دو جهانی که عملا باعث ورود اروپا به عالم ادیان ابراهیمی شد با نفس عقلی سقراطی شروع شده بود. سقراط بود که راه تمدن غرب را تغییر داد و یونان را به وادی عالم غیب کشاند و زمینه برای ظهور مسیحیت فراهم شد. 👈آری عوام دور از فضیلت سقراط را خرمگس آتن مینامیدند که با محاورات خود در نقاط اجتماع مردم و نخبگان عیششان را مکدّر کرده است. از آن طرف اهل فضیلت او را خردمند آگورا میدانستند که به شهادت معبد دلفی در یونان کسی به دانایی او زاده نشده! آگورا بازار بزرگ آتن بوده که جایگاهش مانند سوق عکاظ جاهلیّت عرب بود. سقراط برای مباحثاتش به آنجا میرفته و به هدایتگری مشغول بوده است. 🔹آپولوژی افلاطون به بیان دفاعیّه سقراط در دادگاهی که منجر به اعدام او شد پرداخته است. آنجا که به سبک دموکراسی و با رأی اکثریّت حکم به اعدام سقراط میکنند. جالب اینکه وقتی دفاع سقراط را میشنوند با رأی بیشتری حکم به اعدام او میدهند! در فرازی از آن خودش توصیفی از خودش برای تاریخ گفته تا تفسیر غلط نشود. برای منصفین پوشیده نیست که سقراط برای خود نقشی پیامبرگونه قائل بوده هر چند گ در فضایی که بوده شاکله های دعوتش مانند پیامبران ابراهیمی علیه السلام نیست. اندیشه ی تقیّه در اینجا باید مورد توجّه قرار بگیرد. افلاطون سقراط را از کودکی محدَّث میداند. 💭از سابق برایم سؤال بود که اگر خداوند میخواست در جایی که محیط آزادی است و مجمع اهل نظر و فکر پیامبری بفرستد چگونه با آنها سخن میگفت؟! مطالعه ی تاریخ سقراط و محاورات او و شیوه ی دعوت متواضعانه ی او برای احیاء تفکّر اصیل و بازگشت به اخلاق راستین میتواند برای این امر آموزنده باشد. آنچه امروز بیشتر شهرت دارد آن است که سقراط را پدر فلسفه اخلاق میدانند! و در ادامه کسی که نبردی بزرگ علیه سفسطه را آغاز کرد و به جای صرفا بحث از آرخه و دیگر بحثهایی که نسبت نزدیکتری با مصالح انسان ندارد به سراغ خود انسان و فضیلتهای او و نقد جامعه و خدایانش رفت. ✔تفسیر سقراط از خودش و نهضتش در آپولوژی اینگونه است: (خدا به من فرمان داده است که چنین کنم و معتقدم هیچ سعادتی برای شهر من بالاتر از خدمتی نیست که من برای پیروی از فرمان خدا به شما میکنم خدمتی که از من بر می آید این است که سر در پی پیران و جوانان بگذارم و به آنان ثابت کنم که پیش از آنکه در اندیشه ی مال و جاه باشند باید به روح خود بپردازند و در تربیت آن بکوشند و آشکار سازم که فضیلت از ثروت نمیزاید بلکه ثروت و همه ی نعمتهای بشری شخصی و اجتماعی از فضیلت به دست می آید. اگر این سخنان مایه فساد جوانان شود البته باید آنها را زیان آور شمرد. ولی اگر کسی ادعا کند که جز این سخنی از من شنیده است دروغ میگوید) 🔸کمدی ابرهای آریستوفان🔸 در فرازی از آپولوژی خواندم که سقراط میگوید شاکیان واقعی او این مدّعیان رسمی نیستند! بلکه شاکیان اصلی او یک گروه بزرگ ولی غیر رسمی است که از کودکی در مورد سقراط در موردش بدگویی کرده اند؛ سقراط متّهم افکار عمومی است و این اتّهام از اتهامات رسمی خیلی خطرناکتر است چون سقراط مدّعیان اصلی خودش را دیگر نمیشناسد مگر اینکه بر حسب اتّفاق یکی از آنها آریستوفان باشد! 🔹این قسمت که اشاره به آریستوفان نمایشنامه نویس معروف آتنی کرده نظرم را جلب کرد. سقراط به یک نمایشنامه کمدی معروف در زمان خودش که بیش از ۲۰ سال قبل از این در هجوش توسّط آریستوفان نگاشته شده اشاره میکند. همانکه از سقراط در نگاه و فکر آتنیان شخصیتی منفور جلوه داده و باعث شد افکار عمومی علیه او خراب شود. دیدم بر حسب اتّفاق این کمدی مشهور در بین ۱۲ کمدی دیگر باقی مانده از آریستوفان هنوز هم وجود دارد. نام آن «کمدی ابرها» است که در آن با یک طنز قوی به هجو و استهزاء سقراط و مدرسه اش پرداخته و در آتن هم به نمایش گذاشته میشده است. 👈شروع به خواندن آن کردم تا ببینم چه اتّهاماتی به سقراط وارد کرده است. اصلا آن زمان چطور حرف میزده اند؟! 🎬این نمایشنامه کمدی در مورد پدری است که به خاطر پسرش و علاقه ای که به اسبها دارد قرض زیادی بالا آورده که به خاطر ربا دیگر توان پرداختش را هم ندارد. دیگر هیچ راهی به ذهنش نمیرسد. تا آنجا که به ذهنش می آید که به تفکّرخانه ی سکراتیس که نام یونانی سقراط است برود و از او همان دیالکتیک و جدلی را بیاموزد تا در دادگاه بتواند همه ی قرضهایش را حاشا کند! ⬇⬇
وقتی از سقراط میپرسد که قرار است به چه مقامی برسد سقراط میگوید: 📖«یک ورّاج تمام و کمال، گرگِ بالان‌دیده ای سرسخت و یک زبان باز بی همتا میشوی!» 🎬سقراط به آن پدر سفارش میکند که از شراب و ورزش و دیگر سرگمی های اهل حماقت آتن پرهیز کند و فقط به فکر اندیشه باشد. از نوع محاوره روشن میشود که سقراط شاگردانش را به شب بیداری و جنگ با شکم پرستی و نوعی ریاضت دعوت میکرده است. 🎬پدر که دیگر خرفت شده میبیند چیزی از تعالیم سقراط سر در نمی آورد و به خاطر همین پسرش را راضی میکند که او به جایش جدل سقراطی را یاد بگیرد! با همین شیوه طلبکارهایش را دست به سر میکند ولی مشکل بزرگتری رخ میدهد! آن هم اینکه این پسر با استفاده از همین جدل سقراطی شروع به بی مهری و کتک زدن پدر و حتّی مادرش میکند. هیچ حرمتی برای او باقی نمیگذارد و همه اش را هم با استدلال توجیه میکند! 🎬اینجاست که میفهمد تقصیر خودش بود که از آیین نیاکان یونانی و خدایان دست کشیده و به تعالیم سقراط تکیه کرده! از همینجاست که با مشعلی به تفکرخانه ی سقراط رفته و سقراط و شاگردانش را به آتش میکشد. فرازهایی از آن را نقل میکنم: 🎬پدر: «آنجا تفکّر خانه سُکراتیس است. نامش تفکرخانه است و خانه ارواح خردمند است. آنجا ثابت میکنند که ما زغال هایی هستیم که زیر انفیه دانی عظیم به نام آسمان گیر افتاده ایم. اگر جیبشان را پر کنیم روش پیروزی در مرافعات را به ما هم یاد میدهند. عادلانه یا غیر عادلانه بودنش اهمیتی ندارد! ... آدمهای فکور و محترمی هستند» 🎬پسر: میشناسمشان، شارلاتان های رنگ پریده و پا برهنه مثل سُکراتیس (سقراط) و خرِفُن (گزنفون) را میگویی؟! 🎬وقتی پدر وارد تفکّر خانه سقراط میشود غلام در بیان عظمت تعالیم سقراطی به او میگوید: «مدّتی قبل ککی ابروی خِرِفُن را گزید بعد هم پرید روی سر سُکراتیس. سُکراتیس از خِرِفُن پرسید: هر پرش کک چند برار طول پایش است؟! ...[ و شروع در نحوه ی محاسبه اندازه ی پای کک😄] 🎬خرفُن از سکراتیس پرسید: آیا حشرات از طریق دهان پوزه مانندشان وزوز میکنند و یا از راه مقعدشان؟ سکراتیس گفت: روده حشرات باریک است و هوا با فشار از مقعد خارج میشود این خروج پر تراکمِ هوا مثل شیپور نوایی پر طنین است! سترپسیاذیس (پدر): پس کفل حشرات نوعی شیپور است! چه کفل نوازی با شکوهی! مرحبا سکراتیس! شاگرد: یکبار هم مارمولکی رشته افکار سکراتیس را پاره کرد! .... 👈یک فرازی هم از انتهای کمدی بادها که منجر به آتش کشیدن تفکّرخانه ی سقراط میشود را نقل میکنم: 🎬پدر: [در حال کتک خوردن از پسر]: این من بودم که یادت دادم چطور با زبان بازی حق را ناحق کنی. حالا میخواهی به من ثابت کنی که کتک زدن پدرت حق است؟! پسر: چنان مهر بر دهانت میزنم که مات و مبهوت خفقان بگیری! ... حالا که استاد اصلاحم کرده در عالمی از افکار مبتکرانه استدلالها و تعمق زندگی میکنم و میتوانم کتک زدن پدر را عملی شایسته جلوه بدهم. پسر عزیزم بیا از خرفن و سکراتیس حقه باز انتقام بگیریم! ... 🎬سکراتیس (از میان پنجره): آهای روی سقف چکار میکنی؟! سترپسیاذیس(پدر) (به تقلید از سکراتیس): در آسمان سیر میکنم و به خور‌شید می اندیشم! ... عاقبت کفرگویی همین است! 🔸«حکمت بزرگ شمرده شدن گناه استهزاء در قرآن کریم»🔸 قرآن کریم یکی از مهمترین ترفندهای مخالفان انبیاء الهی را استهزاء عنوان میکند. یک گناه بزرگی هم آن را عنوان میکند که خود خدا پاسخش را میدهد. در تاریخ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هم آمده که همه را بخشید ولی دستور ترور و اعدام استهزاء کنندگان را صادر کرد. ولی چرا؟! آیا صرفا برای انتقام و تلخی طعم تحقیر و استهزاء است؟! آیا یک انتقام شخصی است؟! یا سرّ دیگری دارد؟! 💡به ذهنم خطور کرد استهزاء مقدّسات و اولیاء در واقع بزرگترین گناه در حقّ جامعه و توده ی مردم است. استهزاء سدّ عن سبیل الله میکند. تهمتی بزرگ است که به دلیل محسوس و لذت بخش بودنش و سادگی عوام زود میگیرد. آن هم تهمت نامعقول بودن و مسخره بودن پیام اولیاء الهی! استهزاء اولیاء الهی بسان بریدن سر آنها در عالم معنا و هلهله و شادی برای آن است. 👈استهزاء ادّعای این تهمت بزرگ است که آنقدر پیام اینها به شکل محسوسی واضح البطلان است که خنده آور و مضحک است. همین استهزاء و لذّت بردن و خندیدن ناشی از هتک عرض اولیاء الهی باعث میشود دیگر حرف آنها شنیده نشود! با دیده ی عظمت به آن نگریسته نشود! فضای فاخر اندیشه و سکوت وجودی برای گرفتن و فهمیدن عمق پیام آنها ایجاد نشود. 👈از آنجا که دعوت اصلی اولیاء الهی به عالم غیب است که به گونه ای خلاف محسوس و عالم اوهام انسانهاست اگر زمینه ی مناسب اخلاقی و فضای فاخر اندیشه ورزانه پرورش داده نشود زمینه برای تمسخر زیاد دارد. همین است که باید در دهان آریستوفانهای کذّاب زد و الّا سقراطها باید جام زهر را با رأی اکثریت سر بکشند! استهزاء اولیاء بزرگترین خیانت در حق توده ی مردم است.
باسمه تبارک و تعالی «به کی رأی میدین؟!» «نیاز مؤکد مؤمنین به روحیه تفاوت پذیری و برائت گریزی» 🔹این روزها مدام مورد این پرسش قرار میگیریم که به کی رأی میدین؟! وقتی میگویم جمع بندی قطعی هنوز ندارم و فلانی از فلان نظر بهتر است و بهمانی از فلان نظر تعجّب میکنند! بلکه گاهی احساس میکنم از چشمشان می افتم! دیدم خودش پدیده ای است. گویا چندان با حالت شک و تردید میانه ای ندارند. اصلا نشانه ی خوبی آن را تلقّی نمیکنند. 👈آری یکی از آسیبهای رایج میان قشر متدیّن و مؤمن ضعف در روحیه ی تفاوت پذیری و به دنبال آن زمینه برای روحیه ی برائتی شدن است. از اینجاست که نیاز اساسی جامعه ی ایمانی همواره ایجاد فرهنگ تفاوت پذیری و برائت گریزی است. ✔شاید انس آنها با قطعیّات و یقینیات ایمانی که در قرآن و سنّت با آن مواجه هستند باعث شده که گمان کنند در عرصه های دیگر هم موضعی قاطع داشته باشند. در حالیکه با توجّه به پیچیدگی های درک حقیقت در امور مختلف و همینطور اختلاف مراتب درک و اولویتها بین انسانها تفاوت در این زمینه گاهی بسیار طبیعی میتواند باشد. ✔از همینجاست که همین حالت میل به جازم و قاطع بودن میتواند آبستن اختلافات و تفرقه های بسیار شود. راهکار دین برای حلّ این آسیب طبیعی تأکید مؤکّد بر ترجیح مصلحت وحدت و پرهیز از تفرقه و شقّ عصای جامعه ی ایمانی است. بالا بردن جنبه ی مؤمنین و تأکید بر روحیه ی تفاوت پذیری و وحدت پیرامون اصول است. چنین وحدتی نشانه ی تقوای دینی شمرده شده و تنازع در اموری که به این وحدت لطمه بزند چه به حق یا ناحق منع شده است. 🔹مرحوم کلینی در باب درجات الایمان روایات مهمّی از اهل بیت علیهم السلام در زمینه ایجاد روحیه ی تفاوت پذیری و برائت گریزی جمع آوری نموده است. در این روایت به صراحت از مفهوم درجات مؤمنین سخن گفته شده و از آن این نتیجه گرفته شده که بنا براین باید همدیگر را تحمل کنید. همانطور که ما هم شما را تحمّل میکنیم و از شما برائت نمیجوییم! «فَيَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَبْرَأَ مِنْكُم‏؟!» در همین روایات سرّ اصلی روحیه ی برائت جویی به نوعی تکبّر موجود در انسان ارجاع داده شده است. 👈گمان نکنید این تبرّی ریشه در ولایت پذیری، حقیقت طلبی و غیرت دینی دارد! نخیر! این ریشه در استکبار نفسانی دارد. کسی که هم عقیده ی تو نیست را مایلی از خود برانید! مسأله در واقع خودت هستی! نوعی انانیت است. 📖«قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّا نَبْرَأُ مِنْهُمْ إِنَّهُمْ لَا يَقُولُونَ مَا نَقُولُ قَالَ فَقَالَ يَتَوَلَّوْنَا وَ لَا يَقُولُونَ مَا تَقُولُونَ تَبْرَءُونَ مِنْهُم‏؟!» ✋ریشه ی تبرّی شما ولایت ما نیست بلکه همان «لا یقولون ما نقول» است! استکبار است. این شیطان است که حکم به تفرقه و جدایی میکند. در روایت دیگر حضرت میفرماید همینکه ولایت ما را قبول کرده اند دیگر از هم تبرّی نداشته و با وجود تفاوتها همدیگر را تحمّل کنید. 👈در روایت دیگر امام صادق علیه السلام ریشه ی این تفاوتها را در حکمتهای عمیق آفرینش و اسرار سرّ القدری بیان میفرماید و اینکه بدانید در این تفاوتها نکته هاست! نه تنها برائت نجویید بلکه در درونتان ملامتگر هم نباشید! 📖«لَوْ عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى هَذَا الْخَلْقَ لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَدا» 👈سپس بیان میشود که این خداوند است که انسانها را مختلف آفریده است. اصل این اختلاف و حکمتش را انکار نکنید! توقّع نداشته باشید همه مانند هم باشند! جنبه ی خودتان را در این زمینه بالا ببرید. 👈پیش فرض برائت جویی نوعی تضادّ و تعارض است نه فهم تشکیکی و درجه ای از ایمان و مراتب فهم مؤمنین. بر اساس روایات اساسا مؤمنین اصناف گوناگونی اند! برخی فضیلت بیشتری دارند! برخی در نماز و امور عبادی بهترند! برخی هم در بصیرت و عقل اجتماعی و سیاسی برتری دارند! 👈اینها هر کدام درجاتی است و به واسطه ی این اختلافات هرگز نباید از یکدیگر دوری کرده و تبرّی داشته باشید! تفاوت پذیر باشید! مادامی که اصل یعنی قبول ولایت ما وجود دارد همدیگر را تحمّل کنید! 📖«مَا أَنْتُمْ وَ الْبَرَاءَةَ يَبْرَأُ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ بَعْضُهُمْ أَفْضَلُ مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُهُمْ أَكْثَرُ صَلَاةً مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُهُمْ أَنْفَذُ بَصَراً مِنْ بَعْضٍ وَ هِيَ الدَّرَجَات‏»
باسمه تبارک و تعالی (۹۸۷) «برهانی به نام علی» 🔹شب عید غدیر برای نماز به خوابگاه دانشگاه رفتم. بین نماز گفتم چند کلمه ای هم صحبت کنم. عرض کردم برای شناختن پدیده ها از راه های مختلفی میتوان وارد شد. از راه درک ماهیّتش، یا از راه شناخت علّتش، یا از راه شناخت ضدّش، یا از راه شناخت پیامدهایش و... . 🔸ولی یک راه آسانتر و سریعتر و مطمئنتر هم هست. آن هم شناخت یک امر از راه شناخت ثمرات و میوه های آن است. گاهی میتوان با دیدن نمونه کار یا تست کردن یا چشیدن چیزی حقایقی را به وضوح درک کرد که با مدّتها بحث و تحقیق اصلا نمیشود فهمید. مثلا در عرصه ی صنعت کشوری مثل آلمان وقتی بنز میسازد میخواهد اوج قدرت صنعت خودش را به رخ بکشد! بنز خودش برهانی است برای خودش. همین بنز را ببینی و سوار شوی عمق تفاوتها و رشد صنعت را درک میکنی. 🔹در امور فرهنگی هم همینطور است. در نزاع این هفتاد و دو ملّت و این همه ملل و نحل هم به دنبال مقایسه میوه ها باشید. به جای اینکه بروید و عمری به استدلالهای عجیب و غریب اینها بپردازید بگویید هر کدام میوه و محصول نهایی خودش را عرصه کند! «قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ‏ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ ...» 🔸ویحکم لا تغترّوا! بروید بگردید! کجا این فلسفه ها و این ادیان و مذاهب میوه ای مثل علی و حسین بن علی ها عرضه کرده است! خاک بر فرق من و تمثیل من! آخر مگر بنز و پراید را میشود مقایسه کرد؟! بروید نهج البلاغة بخوانید تا این میوه های اسلام را بشناسید. راه میانبر همین است. علی خودش برهان ماست. وجود مبارکش در نفوس عقیده می آفریند. و خدا را شکر که با علی و حسینش درک حقیقت بر شیعیان آشکار و آسان شد.
باسمه تبارک و تعالی (۹۸۸) «امیر المؤمنین و مصالحه و ائتلاف با شیخین» 🔹روز غدیر امسال مصادف شده با آخرین تبلیغات ریاست جمهوری نظام مقدّس جمهوری اسلامی ایران. این روزها دغدغه ی ائتلاف و اجماع و مصالحه بین دو نامزد اصلی خط اصیل انقلاب بین مؤمنین به وجود آمده است. اینکه نکند این اختلافات جزئی باعث نوعی تفرقه شود که جناحی سر کار بیاید که به شکل عمیقی باورمند به اصول این انقلاب نورانی نیست. 🔸برای عدم ائتلاف میان این دو نامزد مؤمن و محترم دو استدلال برجسته وجود دارد. یکی اختلافات جزئی که با هم دارند و هر کدام خود را در آن بر حق میداند. و دیگر هم احتمال اینکه بدون ائتلاف هم جبهه ی انقلابی بتواند رأی بیاورد. 💡به ذهنم خطور کرد برای نقد این دو انگاره استدلال به سیره ی امیرالمؤمنین کافی است. حضرت ولو دلخواهش نبود در واقع برای حفظ اسلام با شیخین به نوعی ائتلاف و مصالحه نموده و نوعی اجماع پیدا کرد. از حق خود گذشت و تولد اسلام سنی را بر کفر ترجیح داد. ✔حفظ برخی اصول آنقدر اهمیت دارد که برای آن حتی با شیخین هم باید کنار آمد. ائتلاف کرد. آن هم تنها به خاطر خوف از اینکه اقدام و اصرار باعث از میان رفتن اسلام شود. یعنی نه حتی اطمینان بلکه خوف! اینقدر برخی امور باید مورد احتیاط قرار گیرد: 📖«خَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُم‏» ⛔بی پرده عرض میکنم. اگر این دو نامزد محترم با علم به این خوف باز با هم به ائتلاف نرسند هر دو از چشمم می افتند. نشانه ی بزرگی بر کم تقوایی یا جهل است.
باسمه تبارک و تعالی (۹۸۹) «نکاتی پیرامون کتاب اخلاق باروخ اسپینوزا» «الگوی اسپینوزایی در تألیف کتاب درسی و فلسفی» «بردگی و آزادی معنوی» 🔹به مناسبتی شروع به بررسی برخی قسمتهای کتاب «اخلاق» اسپینوزا کردم. کتابی که به عنوان یکی از مهمترین کتب تاریخ فلسفه دانسته میشود. فلاسفه بعدی تأثر خاصی از این اثر داشته اند. فیلسوف یهودی هلندی که تقریبا معاصر ملاصدرا بود و به سبب انتقادات دینی و عقیده ی وحدت وجودی تکفیر و از جامعه دینی رانده شده بود. 👈خدای اسپینوزایی نوعی خدای وحدت وجودی است که بر شبیه همان برهان مشهور در فضای اسلامی تکیه میکند که از وجود غیر متناهی خداوند متعال بر وحدت وجود استدلال میشود. به اعتقاد او هم ممکن نیست دو جوهر نامتناهی هم‌زمان وجود داشته باشند؛ فلسفه و اخلاق وی امتدادی از این طرز نگاه است. معروف است که انیشتن هم میگفته تنها به خدای اسپینوزایی ایمان دارد. 🔹سه نکته برجسته را که هنگام مطالعه ی این اثر نظرم را جلب کرد بیان میکنم: 1⃣یکی اینکه در مباحثی که به شکل مشترکی برای بشر دغدغه بوده است خیلی خوب است ببینیم انسانها در فرهنگها و سنّتهای مختلف فکری و در زمانهای گوناگون چگونه اندیشیده اند و چه شکارهایی زده اند. گاهی حقیقتا برای انسان محقّق حاوی نکات ارزنده ای است. مخصوصا وقتی این نکته را در نظر داشته باشیم که ما شیعیان بسان یک اقلّیتی در بین مسلمین و مسلمانان نیز یک امّتی محدود بین امم دیگر هستند. ⬇
👈انسانها با دغدغه های مختلف و استعدادهای مختلف و انگیزه بسیار در مسائل مشترک با ما حجمی عظیم از تلاش را رقم زده اند که شاید به واسطه آن بخشی از حکمت که گمشده ی مؤمن است را پیدا کرده باشند. 👈تجربه ی عقلانی گسترده ای را به فعلیت رسانده اند. باید از اینها بهره برد. اینها خودش تجارب بشری است. مشتغلین به تفکّر و فلسفه اسلامی نباید خودشان را از مطالب مفید فلسفی که در غرب ظاهر شده محروم کنند. مخصوصا مطالب آنهایی که با ادبیّاتی نزدیک به همان فضای مرسوم مشّائی برایشان قابل فهم است. اسپینوزا نیز اجمالا در همین فضای عقلگرایی و استدلالی وارد بحث میشود. 2⃣نکته ی دوّم نظم اعجاب بر انگیز اسپینوزا در تألیف کتابش بود. یک نظم هندسی و خط کشی شده که نمونه اش را در کتب دیگر بین خودمان به این شکل سراغ ندارم. چیزی شبیه مطلوب فلاسفه ی تحلیلی امروزین در وضوح و تمایز و نظم و ترتیب و پرهیز از هر نوع حاشیه روی است. کتابش ۵ بخش دارد. در هر بخش ابتدا با عدد تعریف مفاهیمی که در آن بخش استفاده میکند را ردیف میکند. سپس با عدد اصول متعارفه ای که مبدأ تصدیقی گزاره های آن بخش میباشد را ردیف میکند. سپس با عدد قضایایی که مورد ادّعای او در آن بخش است را ذکر میکند. سپس بعد از هر قضیه برهان آن را بدون حشو و زائدی بیان میکند و احیانا ذیل آن برهان توضیح یا تبصره یا اصول موضوعه را بیان مینماید. به عنوان نمونه در بخش نخست کتابش که در مورد خداوند است ۸ تعریف و ۷ اصل موضوعه و ۳۶ قضیه دارد. برای اختصار و دقّت در محتوای مباحث نیز مدام به عدد مطالبی که سابقا بیان کرده یا بر آن برهان اقامه نموده اشاره میکند. حقیقتا نظم بدیع و حساب شده ای است و خیلی مناسب مباحث برهانی و فلسفی است. میشود از آن الگو گیری کرد. 3⃣نکته ی سوّم هم بحثهای مفیدی است که بیان نموده است. سر نخ ها و الگوها و سازه های فکری فراوانی میتوان در اینگونه آثار یافت که یک فکر فلسفی وقتی وادی دیگری پیدا کرده آنها را تجربه نموده است. اینها میتواند تجربه های درس آموزی باشد و میتوان از محصولات آن و یا از برخی نکات مهمی که بعضا در لا به لای مباحث جوانه زده در جای دیگر استفاده نمود. 🔹کتاب اخلاق اسپینوزا ۵ بخش دارد. بخش نخست در مورد خداوند است. بخش دوم هم در باب طبیعت و منشأ نفس است. بخش سوّم نیز در باب منشأ و طبیعت عواطف است. بخش چهارم در باب قوّت عواطف است که اسپینوزا آن را بردگی و بندگی انسان نامیده است. در اینجا به وضوح اندیشه ی آزادی معنوی را مطرح کرده و بحثهای شیرینی در باب روح متعالی مطرح کرده است. مقایسه این قسمت با مباحث حکمای اسلامی و همینطور شهید مطهری در زمینه آزادی معنوی مفید است. 👈از نظر او انسانی که عقلش محکوم عواطف دیگرش است و امیر آنها نشده برده ای بیش نیست. و در بخش پنجم و انتهایی کتاب نیز در زمینه ی قدرت عقل و همان بحث آزادی واقعی و آزادی معنوی انسان بحث میکند. ✔این بخش سوّم تا پنجم خیلی مباحث مهمّی در باب اخلاق دارد. علمای دانش اخلاق ما که کتبی مانند جامع السعادات و مانند آن را دنبال میکنند حتما باید به مباحث این قسمت نظر کنند. هرگونه نقد و بررسی این کتاب راه را برای باز شدن بحثهای استدلالی و غنی تر در دانش اخلاق باز میکند. انصافا در مستوای استدلالی بالایی سعی کرده اخلاق را ببندد. چیزی شبیه ابن مِسکویه ما در فضای فلسفه غرب در زمینه علم اخلاق است. اخلاقی استدلالی و عالمانه که میتوان مباحثش را با مباحث اخلاق ارسطویی و همینطور اخلاق اسلامی مقایسه کرد. خوب است این کتاب را با طهارة الاعراق مسکویه مطالعه تطبیقی نمود. 🔹میوه ی نهایی این بحث نیز تولّد انسانی با نیروی عقلانی عشق الهی است که معدن همه ی فضائل شده و به سعادت رسیده است. در همین بحث نقدهای جدّی او به آزادی غربی به معنای امروزی روشن میشود. در بخش پنجم و نهایی کتاب که در زمینه ی قدرت عقل است و اخلاق عقلی و سعادت انسان است بر ۴۲ قضیه برهان اقامه میکند. دو قضیه‌ی انتهایی این بخش و کتاب را ذکر میکنم: ✔قضیه ۴۱: «حتی اگر ما به سرمدیّت نفس خود علم نمی داشتیم، باز هم پارسایی و مذهب و مطلقا تمام اموری که در گذشته نشان داده ام که به شهامت و کرامت نفس مربوط اند در درجه ی اوّل اهمیت قرار میدادیم» 👈در ذیل این قضیه بعد از بیان برهان در تبصره ای مطلب مهمی بیان میکند. در دیدگاه اسپینوزا انسانها آزادی را در تسلیم شدن برای شهواتشان میدانند فلذا حتّی آنهایی که پارسایی دارند و به انگیزه ی بهشت و جهنّم شهواتشان را محدود میکنند در واقع برای شهواتشان شهواتشان را محدود میکنند و در نهان باز آزادی را در تسلیم شدن در برابر این شهوات دانسته اند. 👈نشانه اش هم همین است که اگر بهشت و جهنّمی نبود اینها هم خود را به کام این شهوات می انداختند! در حالیکه حتّی اگر بهشت و جهنّم هم نبود آزادی واقعی و سعادت و لذّت واقعی در تبعیّت از عقل و برون‌رفت از تسلّط این شهوات بود: ⬇⬇
📖«اغلب مردم چنین معتقدند که آنها وقتی آزادند که مجاز باشند خود را تسلیم شهواتشان کنند. و وقتی که ملزم میشوند که طبق احکام الهی عمل کنند قسمتی از حقوق خود را از دست میدهند و لذا به عقیده آنها پارسایی مذهب و به طور مطلق تمام امور مربوط به ثبات نفس بارهای سنگینی هستند که امیدوارند پس از مرگ آنها را فرو گذارند ...» ✔قضیه ۴۲:«سعادت پاداش فضیلت نیست بلکه خود فضیلت است. جلوگیری از شهوات موجب این نمیشود که ما از سعادت لذّت ببریم؛ بلکه بر عکس لذّت از سعادت است که ما را قادر به جلوگیری از شهواتمان میکند» 👈در ادامه در انتهای کتاب و توضیح این فراز میگوید: 📖«از آنچه گفته شد در می یابیم که قوت انسان دانا چیست و تا چه اندازه بر انسان نادان که تنها تحت هدایت شهوات خویش است برتری دارد؛ زیرا انسان نادان علاوه بر اینکه به طرق متعدد دستخوش علل خارجی است هرگز از آرامش راستین نفس برخوردار نیست به علاوه تقریباً از خود از خدا و از اشیاء ناآگاه است و به محض اینکه از انفعال باز می ماند از هستی نیز باز می ماند. بر عکس انسان دانا از این حیث که این چنین اعتبار شده است. تقریباً هیچ وقت دچار انقلاب روحی نمیشود و با ضرورت سرمدی خاصی از خود از خدا و از اشیاء آگاه است هرگز از هستی باز نمیماند و همواره از آرامش راستین نفس برخوردار است»