eitaa logo
بذل الخاطر
1.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
4 ویدیو
13 فایل
صید و بذل خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین و جستارهایی جهت تمرین طرز نگاه دیگر به امور ساده و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین. هدف ثبت خطورات است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @Saghorb :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۶) دارویی اخلاقی به نام:«فصبرٌ جمیلٌ» 🔹انسان مؤمن در مسیر صعود به قلّه ی سعادت و بهجت باید حالا حالا با جنود جهل و تاریکی کشتی گرفته و از باتلاق ظلمات أنانیّتهای و هواهای نفسانی و وساوس شیطانی با تحمل دشواری ها عبور کند. باید انتظار عمری خون دل و مبارزه را داشت. اگر انسان مؤمن همین درکها و معرفتها را داشته باشد به شکل طبیعی از قبل انتظار ناملایمتها را کشیده و در وجودش حالتی نورانی به نام صبر ایجاد میشود. 🔸صبر یعنی حرکت دشوار در دل ناملایمتها برای رسیدن به مقصد. چنین صبری رأس ایمان است چون بدون آن با توجّه به دشواری مسیر گامی برداشته نمیشود. آری وقتی با فقر و بیماری و ظلم و کم مهری و... مواجه میشویم بگوییم: «فصبرٌ جمیلٌ» ولی چه کنیم که باز تلخ است! 🔹تلخی آن با تصوّر پایان شیرینش کمتر میشود. باید به مؤمنین مدام بشارت داد. گاهی در سفر مبشّرات ویژه تری نیز نصیبشان میشود. همین خودآگاهی که ما الآن در مقام صبر هستیم ولی در حرکتیم خودش مقداری شکر دارد. ولی آنچه تلخی صبر را از میان میبرد گام برداشتن در مسیر رضاست. همانکه آتش را گلستان میکند. پرده از روی اسرار مقدرات دیگر برداشته میشود. 🔸البته مسیر رضا درکهای بسیار قویتر و نورانی تری میطلبد. راهش هم ریاضت عملی در باشگاه فصبر جمیلٌ و ریاضت نظری در سرزمین ذکر و فکر توحیدی است. هیچ گله و شکایتی نکنیم ولی مدام دعا کنیم: «اللهم اجعل نفسی مطمئنّة بقَدَرِک راضیة بقضائِک» خدایا این اندازه ها و حدودی که تعیین کردی را کاری کن باور کنم حکیمانه و از جانب توست! کاری کن به آنچه دیگر رخ داده راضی شوم که همان شده که باید میشده!
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۷) «حکمت تحریم یا کراهت مجسمه سازی در اسلام» «مباحثه ای میان شیخ انصاری، سیّد یزدی و دیوید هیوم» 🔹یکی از هنرهایی که در تمدّن اسلامی برخلاف دیگر تمدّنها رشد نکرده هنر مجسمه سازی است. برخلاف مثلا خطاطی که اتّفاقا رشد خیره کننده ای داشته است. دلیلش هم روشن است. در اسلام به دلیل مبارزه با بت پرستی فضای مخالفت با پیکر تراشی ایجاد شده است. بسیاری از علمای اسلامی به شکل نسبتا مطلقی حکم به حرمت ساخت مخصوصا مجسمه ی موجودات روح دار مانند انسان نموده اند. ✋البته برخی نیز مخصوصا اخیرا با تکیه بر معنای نشانه ای این امر و نوعی تنقیح مناط از ادله انتظار بقای چنین تحریمی را در فرض وجود اصل آن با توجّه به بر افتادن سنّت بت پرستی دیگر چندان روا نمیدانند. 💭سابقا که بحث تجسیم در مکاسب محرّمه شیخ انصاری را میخواندیم ایشان دلیل اصرار شارع را بر تحریم مجسمه سازی نوعی تشبّه طلبی نهفته در آن به خداوند متعال در خلق و ابداع میدانست: «الظاهر أنّ الحکمة فی التحریم هی حرمة التشبّه بالخالق فی ابداع الحیوانات ...» گویا در مجسمه سازی نوعی تجاوز به حریم الهی و سوء ادب نهفته است. 👈از همین نکته استفاده کرده بودند که پس فرقی میان نقاشی و مجسمه سازی قاعدتا نباید باشد. مرحوم امام خميني نیز در مکاسب همین اندیشه را قبول کرده و آن را چیزی میداند که از مجموع روایات به دست می آید که: 📖«وجه تحريم الصور والتماثيل هو التشبه بالخالق جلت قدرته في المصورية التى هي من صفاته الخاصة» ⬇️
👈البته اینکه چطور چنین چیزی را شیخ انصاری حکمت حرمت گرفته قابل تأمّل است. ظاهرا نظر شیخ به روایاتی نظیر این روایت است که: «من صوّر صورةً کلّفه الله یوم القیامة أن ینفخ فیها و لیس بنافخ». آنچه خیلی سریعتر به ذهن می آید همان است که حکمت حرمت برای مقابله با همان فضای بت پرستی است. به قول مرحوم سیّد یزدی در حاشیه ی مکاسب: 📖«كون الحكمة ما ذكره غير ظاهر ويحتمل ان يكون شبهها بالصنم الذى يعبد من دون الله و هذا أظهر ممّا ذکره» 🔹ولی ظاهرا سرّ اینکه شیخ از چنین وجهی عدول کرده فهم این نکته است که تعابیر روایات در حرمت مجسمه سازی طوری اطلاق دارد که گویا محدود به فضای بت پرستی نشده و دلالت بر نکته ی بیشتری دارد. لذاست که حتّی اگر به قصد بت ساخته نشود و یا اصلا فضای بت پرستی هم بر افتاده باشد باز ظواهر دینی از نگاه ایشان قائل به حرمت است. روشن است که اگر چنین برداشتی داشته باشیم دیگر نمیتوانیم حکمت این حرمت را آن چیزی بدانیم که سیّد یزدی بیان کرده است. 🚫ولی در هر حال هم حکمتی که شیخ انصاری ذکر کرده همانطور که سیّد یزدی میفرماید دور از ذهن است و هم حکمتی که خود سیّد یزدی آن را اظهر میداند با قول به تحریم مطلق بت پرستی چندان مناسبتی ندارد. خلاصه اینجای کار برایم حل نشده بود. البته تلاش خاصی هم نکرده بودم ولی سؤالش مانده بود. ⬜️اخیرا به مناسبتی کتاب «تاریخ طبیعی دین» اثر دیوید هیوم فیلسوف مشهور اسکاتلندی را مطالعه کردم. ان شاء الله در نوشته ی دیگری در مورد این کتاب نکاتی را بیان میکنم. اجمالا اینکه در این کتاب سعی کرده به جای بحث از ادلّه ی دینداری که در کتاب دیگری به آن پرداخته از علل آن بحث کند. از نگاه هیوم دینداری در تاریخ بشر بیش از آنکه ریشه در فکر و استدلال داشته باشد ریشه در نیازهای دیگر او نیز داشته که روش صحیح برای بحث از آن بحث تاریخی و روان شناسانه و جامعه شناسانه است. 👈به همین مناسبت بحثهای جالبی در زمینه ی تاریخ ظهور دین در بین بشر و انگیزه های رواج انواع شرک و بت پرستی و انواع مختلف دینداری مطرح میکند. در فصل هشتم کتاب بحثی در زمینه «فرود و فراز شرک و خداشناسی» دارد. 👈در آنجا با مباحثی که سابقا داشته اینطور نتیجه میگیرد که انسانها به شدّت در فضای دینی ظرفیّت بت پرستی دارند. زمینه های آن را توضیح میدهد. اینکه چطور در ابتدا آن علل ناشناخته ای که تبیینی از آن ندارند را مقدّس میکنند و آن را موضوع خوف و رجای خود قرار میدهند. 👈سپس با توجّه به طبع حس پرستی که دارد سعی میکند این نیروهای ناشناخته ی متنوّع را به شکل محسوسی در آورد که بتواند به آن توجّه کند و با توجّه به آن چیزی که از خودش میشناسد زمینه برای آن پیدا میشود که آن نیروهای غیبی مرموز را در قالب پیکر موجودات روح داری که میشناسد مانند انسانها فرافکنی کرده و برای آنها حس و اندیشه و حبّ و بغض قائل شده و با انواع صدقه و قربانی و عبادت به آنها تقرّب پیدا کند. چیزی شبیه دین یونانیان باستان. 👈به اعتقاد هیوم: «بنیاد دین و سرآغاز بت پرستی یا شرک همین است» البته نمیخواهد از این حرفها نتیجه بگیرد که پس دین واقعا هم ریشه ندارد. چون میخواهد فعلا در ساحت علّت از دین بحث کند نه دلیل! 👈در ادامه هیوم میگوید در جوامعی که رشد عقلی بیشتری دارند مخصوصا با تلاش فرزانگانشان توجّهی به وجوه خلل در خداشناسی ای که دارند پیدا شده و مقام خدایی را از نواقص تنزیه کرده و مدام به فضای توحیدی نزدیکتر میشوند. هیوم توحید را نقطه ی اوج دینداری در تاریخ بشر میداند. ولی آنچه میخواستم از هیوم نقل کنم چیز دیگری است. 👈از نگاه هیوم دیدگاه های توحیدی به خاطر آنکه با طبع حس گرای عوام چندان مناسبت ندارد در جوامع نوعی از تزلزل را خواهد داشت. باید از آن مراقبت کرد والّا سریع دوباره به حالت بت پرستی برمیگردد. لذاست که فراز دینهای توحیدی چیزی نیست که فرودی به بت پرستی نداشته باشد. اتّفاقا به شکل طبیعی چنین فرودی را میشود عادتا پیش بینی کرد. 👈ولی چگونه؟! یکی از بسترهای عادی آن از نگاه هیوم آن است که معمولا انسانها در چنین فضای ادیان توحیدی با خدایی آنچنان منزّه مواجه میشوند که عملا نیازمند وسائط و میانجی گرهایی برای توسّل به او میباشیم. این میانجی ها به تعبیر هیوم نیمه خدایانی هستند که نزد انسانها آشنانتر بوده و به زودی قبله ی اصلی انسانها میشوند و از همینجا اگر مراقبت نشود به سادگی نوعی بت پرستی نوینی دوباره از دل دین توحیدی زاییده میشود. 👈البته باز بت پرستی در نگاه هیوم چیزی نیست که بتواند مقصد انسانها باشد. آنقدر تنزّل میکند و پست میشود که دیگر روح عقلانی انسان علیه آن شورش کرده و دوباره زمینه ی هجرتی توحیدی مهیّا میشود. ⬇️⬇️
👈خلاصه اینکه از نگاه هیوم جامعه ی بشری در تاریخ همواره در یک فراز و فرودی بین شرک و خداشناسی قرار داشته است. نکته ی اصلی کلام هیوم اینجاست که: 📖«در این دگرگونی های متناوب احساسات آدمی، میل بازگشت به بت پرستی چندان نیرومند است که سختترین احتیاطها نیز نمیتواند راه بر آن ببندد» 👈ولی اگر حتّی یک دین ناب توحیدی اینقدر مرز نزدیکی با بازگشت به بت پرستی دارد باید چه کرد؟! هیوم به شکل تلویحی به مذمّت مسیحیت و تحسین یهودیت و اسلام میپردازد. میگوید سرّ تحریم مجسمه سازی به شکل مطلق در یهودیت و اسلام برای مبارزه با همین روحیه ی مخفی مستبطن در جوامع برای بازگشت به حالت بت پرستی است: 📖«برخی از خداشناسان، به ویژه یهودیان و مسلمانان، بر این معنا آگاه و هوشیار بوده اند چنانکه همه ی هنرهای پیکر تراشی و نگارگری را حرام کرده اند و هیچگونه صورت سازی را با مرمر یا رنگ حتّی از پیکره های آدمی روا نشمرده اند مبادا که ضعف مشترک آدمیان به بت پرستی بیانجامد. 📖فهم ضعیف آدمی نمیتواند با تصوّر خدای خویش به عنوان روان محض و خرد کامل خرسند باشد و در عین حال ترس ذاتی او را از آن باز میدارد که اندک ترین شبهه ی نقصان و ناتوانی را به او نسبت دهد. منش انسان میان این احساسات متضاد در نوسان است. 📖همین عیب آدمیان را باز به پایه های پست تر فرو میکشاند چنانکه از خدایی همه توان و مینوی به ایزدی کرانمند و کالبد مند میرسند و از ایزد کرانمند و کالبد مند به تندیس یا نمایشی دیدنی از او میپردازند. 📖ولی آن کوشش به بزرگداشت خدا، آدمیان را به پایه های بلند میبرد؛ چنانکه از تندیس یا صورت مادّی به نیروی نادیدنی و از نیروی نادیدنی به خدایی کامل و بی پایان میرسند که پروردگار و سرور کیهان است» ☑خلاصه اینکه از نظر شیخ انصاری حکمت تحریم مجسمه سازی تشبّه به خالق است و از نگاه هیوم این است که «مبادا ضعف مشترک آدمیان به بت پرستی بیانجامد». انصافا هم به نظر میرسد که اگر این مجسمه ها نبود زمینه برای رواج بسیاری از ادیان انحرافی در تاریخ از میان میرفت. واقعا هم فتنه ای است. 👈به نظرم با توجّه به آن چالشی که در کلام شیخ انصاری و سیّد یزدی بیان کردیم کلام هیوم از جهتی قوّت جالبی دارد. خلاصه جای کار و اندیشه‌ی بیشتر دارد. الحکمة ضالة المؤمن. بعید هم نیست مطلب از دهان کافر، منافق یا ملحدی شنیده شود که گمشده ی خود ماست. فعلا قصد نقد و بیان امتدادهای فقهی آن را هم ندارم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۸) «وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ ...» «شرّ بزرگ یا خیر بزرگ؟!» 🔹اینبار هم توفیق شد در تلاوت قرآن به داستان موسی و خضر علیهما السلام رسیدم. این آیات خیلی پندارها را به چالش کشیده و دریچه ای به معارف بلندی را برای جویندگان حقیقت باز میکند. موسی با آن همه داستانها و معجزات حالا در پی مردی گمنام به نام خضر افتاده که گویا لایه ی دیگری از رسالتهای الهی را به دوش دارد. 🔸اگر موسی رسول بزرگ پروردگار برای نجات بندگان خدا و مبارزه با فرعونها و آورنده ی شریعت بزرگ الهی است در همین زمان شخصیت گمنام دیگری به نام خضر رسول الهی برای آن بُعد اسرار آمیز نظام عالم تکوین است. 🔹داستان خضر به ما می آموزد که اتفاقات و مقدّرات و قضاهای مؤمنین بی حساب و کتاب نیست. نکند حوادث خضرگونه‌ی زندگی خودمان را با عینک بدبینی و شکایت ببینیم. آن مساکین بیچاره که کشتیشان سوراخ شد چه بدگمانی ها و شکایتها که شاید داشتند ولی ... 🔸خدا میداند بر دل آن پدر و مادری که دیدند نوجوانشان کشته شده چه گذشته! 💘 چه فکرها که نکرده و چه آه و ناله ها که نداشته اند!💔 شاید از خدا گله و شکایت هم داشته اند! ولی حتی در چنین مصداق واضحی از شر بزرگ هم میتواند خیری بزرگ نهفته باشد. 🔹خضر فرمود این نوجوان پدر و مادر با ایمانی داشت! ولی آینده اش طوری بود که اگر بزرگتر میشد بیم آن میرفت که باعث کفر والدینش شود! خدا از لطفش میخواست فرزند پاکتر و مهربانتری به آنها بدهد. 🙏انسان مؤمن وقتی این آیات را میخواند دیگر نگاهش به حوادث زندگی عوض میشود. امورش را به خداوند میسپارد و گله و شکایتش کم میشود.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۰۹) «نیّتمان در طلبگی چه باشد؟!» «اللّهم اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ تُعِزُّ بِهِ‏ نَصْرَ وَلِيِّكَ‏ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِنَا غَيْرَنَا» 🔹یکی از پرسشهای اساسی این است که در طلبگی نیّت و همتمان چه باشد؟! روی این باید فکر کنیم. چرا طلبه شدیم و باید در طلبگی دنبال چه باشیم؟! مدام سعی کنیم پاسخ های عمیقتر و واضحتری برایش پیدا کنیم. نیّتهایمان را عالی تر و همّتهایمان را قویتر کنیم. این به ما هویت میدهد. نور میدهد. بصیرت میدهد. صبر و استقامت میدهد. تصحیح و تعمیق نیّت و بالا بردن همّت خودش باید موضوع تفکّر و تلاش مدام ما باشد. نیّت خیلی اساسی است. روح همه ی رفتارهای ماست. اگر عزیزان نیّتهای برتر و والاتری دارند آن را به بنده و دیگران هم هدیه بدهند. حالا چند تایی را عجالتا عرض میکنم: 1⃣(استکمال نفس) طلبه باید نیّتش خودسازی و هجرت از تاریکی ها به سوی نور باشد. آن هم هجرتی از روی علم و و بصیرت و عمل به قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهم السلام. همّتش رسیدن به قلّه ی بهجت و سرور باشد. هیچ مقصدی مثل مدح و قدرت و ثروت و... ندارد. همّتش آن نور ازل و ابد است و بس! طلبگی بهترین زمینه برای سلوک و استکمال نفس است. این هم یعنی طلبه باید در پی دانش و متفکّر شدن و ملّا شدن باشد برای رضای خدا. استادش همین علوم و معارف است. وقتی پایه ی اوّل است تا پایه ی دهم همان پایه و معارفی که دارد استاد اوست. اینها پلی است که بعدا باید از آن عبور کند. و همینطور طلبه باید عابد و اهل ریاضت نفس شده و روزانه برنامه ای برای طهارت نفس و مراتب طهارت داشته باشد. ⬇
2⃣(فروختن نفس به خدا و امام زمان) طلبه نفسش را مدام در کوره ی علم و عمل نفیس‌تر میکند و آن را به خداوند و ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف میفروشد. هرگز بدون وجه روشنی به دنبال استخدام در اینجا و آنجا و اهداف دیگر نیست. جز چنین بیع و شرائی برایش خسارت محض است. نیّتش این باشد که آنها خودشان هر جایی صلاح میدانند به وسیله ی او خیر و صلاح را جاری کنند. خودش را مجرای فیض الهی و ظهور اراده های نورانی خدا و اولیائش قرار میدهد. 3⃣(تبلیغ رسالتهای الهی و انذار و تبشیر خلق الله) طلبه کارش تبلیغ معارف قرآن و سنّت و انذار و تبشیر است. کارش دفاع از دین است. با رفتار و گفتارش. طلبه در نشست و برخاست با خانواده و فامیل و همسایه و... همه در حال انجام مأموریتهایش است. نباید خود را در این حالات فارغ بداند و اینها را شغل خودش نداند. کسی که اینها را شغل طلبگی نداند بی هویّت میشود و دچار بحران معنا میشود. 4⃣(حامل شدن امانت عظیم معارف الهی و رساندن آن به آیندگان) طلبه نیّت میکند که این علوم و معارف الهی را با همان عمق و دقّت بیاموزد تا بتواند حامل خوبی برای آن بوده و آن را به آیندگان برساند. نیّت میکند که خدایا اینها را می آموزم تا این معارف را بر دوشم به بعدی ها برسانم. من را لایق این امانت بزرگ کن! من کاری ندارم قدرم را میدانند یا نه! از من استفاده میکنند یا نه! من وظیفه دارم اینها را بیاموزم و اگر فرصتی رخ داد آن را به دیگران برسانم تا این معارف در عمود تاریخ جریان پیدا کند. حتّی اگر در خودم ضعفهایی میبینم نیّتم این است که مانند هیزمی تنور این مباحث را داغ کنم تا استعدادها و انگیزه های قوی جذب این فضای نورانی شده و آن نان معرفتی را به دست بدهند. میدانم که در کار گلاب و گل یکی پرده نشین و دیگری شاهدی بازاری است. میخواهم سیاهی لشگر این قافله ی بهجت و سعادت باشم. در این درسها با نشاط شرکت میکنم تا گرمابخش این محفلهای پر نور و سرور باشم. 5⃣(تداوم و تعمیق آمادگی علمی و معرفتی در عرصه های گوناگون برای استفاده در عرصه ی جهاد و نبرد با جنود جهل) طلبه تصوّرش از هر علم و مهارتی که می آموزد باید این باشد که آن را در کوله پشتی سربازی اش برای نبرد بین جنود عقل و جهل قرار دهد. نیّتش اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة در امور معنوی و معرفتی باشد. در این زمینه کاهلی نکند. دائما اسلحه و بمب و موشک معرفتی و سلاح های دفاعی بسازد و وارد میدان نبرد شود. تلاش کند از سرداران پر افتخار این نبرد عظیم تاریخی گردد. اگر نیاز داشت علوم نوین را هم بیاموزد یا زبانهای مختلف یاد بگیرد ولی همه اش در این راستا و با این نیّت. اگر توانش را داشت دست به تحوّل علوم بزند. باری را در این زمینه بردارد. یا دست به تحقیق و تدقیق در ابعاد و فروعات بزند. کاستی ها را جبران کند. فاصله ها را کم کند. با استفاده از تجربه های بشری و علوم نوین فهم عمیقتری از دین پیدا کند و از دین دفاع کند. 6⃣(زینت و افتخاری برای عالم دیانت و مذهب شیعه شدن) طلبه نیّت میکند در علم و عمل به درجه ای برسد که در نگاه مردم، دین و مذهب تشیّع زیبا جلوه کند. سعی کند در هر علمی و فضیلتی گوی سبقت را از دیگران برباید ولی برای اینکه زینتی برای دین باشد. به یاد روایت مولایمان امام صادق علیه السلام به ابان بن تغلب بیافتد که فرمود بنشین و برای مردم فتوا بده. دوست دارم مردم ببینند افرادی مثل تو هم در زمره ی پیروان من اند! سعی کنیم فضل برتر خود را زینتی برای راه حقیقت و ولایت کنیم. 🔹طلبه ذکر و دعایش همان است که امام رضا علیه السلام به پیروانش سفارش میکرد. یونس بن عبدالرحمان نقل کرده حضرت سفارش میکرد اینگونه دعا کنیم: 📖«اللّهم اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ تُعِزُّ بِهِ‏ نَصْرَ وَلِيِّكَ‏ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِنَا غَيْرَنَا»
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۱۰) «تفسیر انگیزشی و اتصال به خزانه ی احساسات معنوی قرآن کریم» «گفتا خموش حافظ کاین غصّه هم سرآید» 🔹یکی از شاگردان آیت الله خوشوقت از ایشان نقل میکرد که استادشان مرحوم علامه طباطبایی میفرمودند که اشعار حافظ یک دوره تفسیر عرفانی قرآن کریم است. خود حافظ هم اجمالا در برخی ابیاتش اشاره کرده که مایه ی اشعار او قرآن کریم است. گویا فریاد عشق و شیدایی اش را مدیون انس عمیقش با قرآن میداند. ☑شاید بتوان در فهم بخشی از این ادعا گفت که یک طیف از تفاسیر عرفانی قرآن کریم میتواند آن برداشتهایی از آیات الهی باشد که در افق مواجهه ی اهل محبّت و عشق و شیدایی با مضامین قرآنی ظهور میکند. قرآن در آینه ی احساس و نگاه آنها چهره ی دیگری از خود را جلوه میدهد و تفسیری عرفانی از آن متولد میشود. 💗عاشقی که مست از بارقه های نوری دلربا شده و در حجاب رفته و در سختی ها و بیم و امیدها قرآن میخواند، در آن بافتِ طلب و شیدایی، فهم و عقل دیگری در او زنده میشود. اگر از این منظر به دیوان حافظ بنگریم با معدنی از برانگیختگی های حبّی عرفانی از کلام محبوب یعنی قرآن کریم برخورد میکنیم. 💗گویا از افق دیگری با خزانه ی احساسات و معانی عرفانی مستبطَن در آیات ارتباط گرفته و شروع به استنباط و اِثاره‌ی احساس معنوی و عرفانی نهفته در این معدن بی پایان مینماید. مثلا یک عارف عاشق وقتی در مواجهه سختی ها و کم مهری ها و یا فراقها به این آیات برخورد میکند که: «إنّ الله مع الصابرین» و «إنّ مع العسر یسرا» بازتاب سلوکی اش برای او این میشود که: گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید ... گفتا خموش حافظ کاین غصّه هم سر آید
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۱۱) «رزق طلبگی» ❤گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید 🔹ما طلبه ها از فقر و از خیال فقر در زحمتیم. گاهی به خاطر همین به فکر انجام کارهای دیگر یا به قول فریبنده اش برنامه ریزی معیشتی می افتیم. نمیگویم برنامه ریزی بکنیم یا نه! فقط یک چیز عرض میکنم. آن هم اینکه نگاهمان به فقر در طلبگی را تصحیح کنیم. نکند نعمت را نقمت ببینیم! 🔸فقر اگر برای دیگران تهدیدی بزرگ و کادَ یکونُ کفراً است برای طلبه فخر و فرصتی طلایی برای رشد است. برای خانواده طلبه ها هم خداوند روزی جبران میکند. خدا زیر دَین کسی نمیماند. میخواهند ما را متوکّل بار بیاورند. میخواهند ما را موحّد بار بیاورند. میخواهند ورای آن سوادهای ذهنی به ما دارایی توحیدی بدهند. باید پیشانی چنین فقری را در طلبگی بوسید و با گشاده رویی به او گفت: «مرحبا بشعار الصالحین» 🔹یکی از سریعترین و آسانترین راهها برای وصول به خداوند همین فقر است. فقری که انسان را به خدا متّصل کند. همینکه طلبه روزی معلوم و مستقرّی نداشته و با رشد بینشی و معنوی که پیدا کرده راحتتر دست آسمان را به شکل محسوسی در تدبیر معیشتش شهود کند. گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید 🔹والله اینها شعار نیست. برای آنها که طعم این نوازش محبّت آمیز آسمانی را گهگاه چشیده اند که با اشاره ی رضایت آمیزی میگوید فراموش نشده ای طوری است که این فقر را با هیچ ثروتی عوض نمی کنند. طلبه حساب و کتابش فرق دارد. مادامی که دغدغه اش خدا و تعلّم و تبلیغ است بداند هوایش را دارند. دیگر بسپارد به خدا! دارند به او لطف میکنند و خبر ندارد!
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۱۲) «پاسخی قرآنی به سوبژکتیویسم و شبهه ی جبر و اختیار» 🔹برای یکی از برادران شبهه ی جبر و اختیار و همینطور فلسفه ی غرب باعث زحمت شده بود. در حین گفتگو به دلم افتاد پاسخ این دو شبهه (شبهه ی جبر و سوبژکتیویسم) را با این آیه ی شریفه بده: «لَئِنْ‏ شَكَرْتُمْ‏ لَأَزِيدَنَّكُمْ، وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيد» 🔸هر دو از یک وسواس ادراکی و کفران نعمت و تکذیب آیتی به نام بداهت ناشی شده اند. در فلسفه ی غرب که بر پایه ی سوبژکتیویسم بنا شده آن بداهت اجمالی صحّت درک انسان نسبت به عالم واقع به شکل وسواس گونه ای انکار شده و در شبهه ی جبر نیز آن بداهت اجمالی شهودِ صفت اختیار در درونمان نادیده گرفته میشود. ⛔️در اوّلی به این بهانه ی بیمارگونه که از کجا معلوم که در خواب نباشیم و در دوّمی هم به این بهانه ی عجیب که از کجا معلوم که اختیار را با اراده اشتباه نگرفته و صرفا به شکل روانی و نه واقعی خود را مختار بدانیم؟! 🔹ولی شکر نعمت در وادی اندیشه، دیدن نعمت بزرگی به نام بداهت و عدم استعلاء بر این بیّنات است. کفرانش هم تعمّق باطل و جُربُزه‌ی بی وجه و شیطانی و تشکیک در وضوح این درکها با ظلمت پراکنی های غیر عادی پیرامون آنهاست. آدم ظلمت را در فضای این شبهات میبیند و باید گفت: أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ؟! 🔸ازدیاد این نعمت در فضای شکر نیز متنعّم شدن از میوه های نظری این شجره ی طیّبه ی معرفتی است که برخاسته از آن درک بدیهی و تاسیس فلسفه و تلاش برای اصلاح است. شدّت عذاب آن کفران نیز چیدن میوه های زقّومیِ آن شجره‌ی خبیثه و مبتلا شدن به آن امر مَریجی است که از ظلمات انکار آن نور حقیقت و استکبار بر آن برخاسته شده و انسان را به وادی سفسطه میراند: «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِ‏ إِلَّا الضَّلالُ‏ فَأَنَّى تُصْرَفُون‏» و ذَٰلِكَ جَزَيْنَاهُمْ بِمَا كَفَرُوا ۖ وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ. 🔹آدمی وقتی سرمایه ی بداهت را از کف داد دیگر راه به سویی جز ضلالت ندارد. هر چقدر هم با فضیلتهای اخلاقی و علمی بخواهد صادقانه و منصفانه به دنبال حقیقت بگردد دیگر آن را نخواهد یافت! قَالَ كَذَٰلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا ۖ وَكَذَٰلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَىٰ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِآيَاتِ رَبِّهِ تو درون چاه رفتستی ز کاخ چه گنه دارد جهانهای فراخ 💭مانند همان کسی که دست بر دیدگانش گذاشت و قسم میخورد که نور و خورشیدی را نمیبیند. اینجا نباید فریب فضیلتهای این شکاکان و حق طلبی و انصاف پژوهشی و دقت نظرشان را خورد؛ باید به آنها گفت: «فی الصَّیف ضیَّعتِ اللبنَ» و باید گفت: إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّىٰ يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ ۚ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ. 🔸انسان باید مراقب باشد هم سرمایه های بدیهی را انکار نکند و هم با اراده ی خود چشم بسته و کورکورانه به انسانها و جریانهایی اعتماد نکند که چنین سرمایه هایی را انکار کردند! مستضعفی نباشد که در استضعافش حجّتی ندارد. چه بسیاری که انسانهای مستکبری نیستند ولی مبتلا به تبعیّت از فراعنه و طواغیتِ عالَم ادراک و دانش شده اند: قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَٰؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِنَ النَّارِ ۖ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلَٰكِنْ لَا تَعْلَمُونَ. 🔹انصافا هم شیطان با آن بُرنُس ذو اَلوانش غرور و سحری بزرگتر از شکاکیت معرفت شناختی و شبهه ی جبر را برای اهل نظر تسویل نداده! چاره اش هم بازگشت به فطرت و نیانداختن سنگ در چاهی به نام بداهت است که دیگر صد عاقل توان بیرون آوردنش را نخواهند داشت. بدیهی، بدیهی است و باید تسلیمش شده و بلکه شاکرانه در پی اش افتاد. 🔸این شیطان بود که در برابر حقیقت سجده نکرد. شبهه افکنی کرد! و هموست که ما را به انکار و استکبار در برابر بداهت دعوت میکند. بداهت یک گردنه ی مهمّی در راه اندیشه وران به سوی قلّه های معرفت است. امر بدیهی استدلالی نیست. تنبیهی است. شرطی کردن خود برای استدلال آوری برای امر بدیهی، آغاز راهی به سوی ظلمات است. نوعی کفران نعمت و استکبار و یاد آور داستان گاو بنی اسرائیل است. و چه زیبا این ماهیّت تنبیهی بدیهیات را مولوی تصویر کرده: گر شتربان اشتری را می‌زند آن شتر قصد زننده می‌کند خشم اشتر نیست با آن چوب او پس ز مختاری شتر بردست بو عقل حیوانی چو دانست اختیار این مگو ای عقل انسان شرم دار روشنست این لیکن از طمع سحور آن خورنده چشم می‌بندد ز نور چونک کلی میل او نان خوردنیست رو به تاریکی نهد که روز نیست حرص چون خورشید را پنهان کند چه عجب گر پشت بر برهان کند
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۱۳) «پیشنهاد تماشای فیلم سینمایی ریش قرمز» «طلبگی ترین فیلم تاریخ سینما» 🔹برای صله رحم به تهران آمدم. بعد از شام فراغتی شد و به یاد پیشنهاد بعضی از دوستان برای تماشای فیلم سینمایی ریش قرمز افتادم. ایشان که خود از دانشجویان دانشگاه شریف بوده که سپس وارد حوزه علمیه شده میگفت به نظرم طلبگی ترین فیلم تاریخ سینما است. برایم جالب بود که چه چیزی را تجربه کرده. وقتی دیدم بهتر کلامش را درک کردم. در این نوشته در پی بیان محاسن این فیلم هستم نه نقد آن. 👈ریش قرمز شاهکاری اثر کارگردان شهیر ژاپنی آکیرا کوروساوا که اکنون دیگر حدود ۶۰ سال از ساخت آن میگذرد. از آن فیلمهایی است که همیشه ارزش دیدن دارد. چیزی مثل رمان بینوایان ویکتور هوگو است. ☑این هم خصلت ممزوج شدن هنر و فطرت است. گیرایی این فیلم صرفا در اثر قدرت کارگردانی نیست. ریشه در زیبایی و کشش مفاهیم فطری است که توانسته آنها را به خوبی تصویر کند. و ای کاش ساختار سینما در خدمت ساخت چنین فیلمها و آثار تأثیر گذاری بود. ⛔فقط یک نکته را تذکّر بدهم. اینگونه آثار را با سانسور ببینیم. هر چند برخی نکات مهم فیلم از دست برود. به هیچ وجه در این زمینه مسامحه نکنیم. اینها امتحان ماست. این حدود الهی را رعایت کنیم که: «وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ‏ نَفْسَه‏» 🔸«خلاصه فیلم»🔸 فیلم در مورد پزشکی جوان و متخصص و از یک خانواده ی متموّل به نام یاسوموتو است که در پی آن است که طبیب اختصاصی امراء و درباریان شود. بر سر ماجرایی سر از یک درمانگاه ساده و پر از بیمار از طبقات مختلف محروم و فقر جامعه در می آورد. ⬇
🎬جایی که هرگز نه مناسب فرهنگی است که در آن بزرگ شده و نه انتظاری است که برای آن علم اندوخته و نه شخصیتهایی است که برای او جذابیتی داشته باشد. جایی که هیچ مناسبتی با بلند پروازی ها و جاه طلبی های انسان در ظاهر ندارد. آینده ای ندارد. مقام و ثروتی ندارد. آسایش و راحتی هم ندارد! 🎬مریض خانه ای که تحت نظر دکتری حاذق که مورد اعتماد فقیر و غنی است به نام دکتر نایدی (ریش قرمز) اداره میشود. شخصیت ریش قرمز در نگاه دکتر یاسوموتو و از آن افقی که او عادت کرده به امور نگاه کند در ابتدا شخصیتی مستبدّ، لج باز، سارق علمی و دیگر صفات ناپسند نمودار میشود. شخصیتی که هرگز نمیتوان از او متنفّر نبود. 🎬همین بود که دکتر جوان تا مدّتها با وجود دیدن نیاز مبرم به او حاضر به پوشیدن لباس خاص درمانگاه نشده و در اتاق خود مانده و منتظر فرصتی برای بیرون آمدن از آن موقعیت فلاکت بار بود. ولی هر چه میگذرد روح بزرگ و زیبای او بیشتر برای او جلوه میکند. میفهمد برخی انسانها چقدر بزرگ اند. چقدر عظمت دارند. چقدر جذابیّت دارند. 🎬گویا انسان در وجود آنها آن خود برتر گمشده اش را میبیند. گویا پوزخندی به همه ی آینده های موهوم انسان میزنند. دنیای در ظاهر زیبای انسان وقتی از افق آنها نگریسته شود لجنزاری زشت و متعفّن است. در برابر جذابیّت نیّتها و همّتها و عظمت روح این ریش قرمزها ثروت و قدرت و شهوت و ... همه رنگ میبازد. 🎬دکتر جوان در چند مرحله مدام بر ذهنیّتهای پیشینش تردید میکند تا بعد از آنکه مهیّای تولّدی معنوی میشود درمان دختر جوانی به نام اوتویو به او سپرده میشود. 🔹فیلم پر از صحنه های اثر گذار و عمیق است. هر کسی میتواند به فراخور استعداد و زاویه ی نگاهش آنها را صید کند. مثل آنجا که حقیقت اختلاف طبقات اجتماعی را تصویر میکند. آنجا که عظمت لحظه ی جان دادن و مرگ را تصویر میکند. آنجا که ریش قرمز پزشک جوان را به دیدن این صحنه ی عمیق دعوت میکند که: «هیچ چیز با وقارتر از آخرین لحظات زندگی یک انسان نیست خوب تماشا کن!» 🎬به او درس اخلاق و تواضع میدهد. درس صبر و محبّت میدهد. صحنه ی آن بیماری که برای کاستن از رنج بیماران دیگر و کمک به آنها مدام کار میکند و در اثر این ایثارها آخر الامر جان میدهد. اینکه چطور نیروی عشق او را چنین اهل ایثار و شور و معنویّت کرده! واقعا صحنه ی مرگش مخصوصا آنجا که گذشته اش را توضیح میدهد عمیق است. 🎬صحنه ی آن کودک دزدی که با خانواده برای عبور از این زندگی رقّت آمیز تصمیم به مرگ دسته جمعی میگیرند. صحنه ی آن دختر بیمار که چطور داروی ریش قرمز را چهار بار با دست پس زده و آن را پرت میکند. ولی ریش قرمز باز با محبّت تکرار میکند و این اسب سرکش بی اعتمادی را رام میکند. ☑حالا توضیح اینها در این نوشته مقصودم نیست. در یک کلمه آنچه میشود در این فیلم دید فطرت آسمانی انسان است. اینکه انسانها فطرت دارند. روی فطرت آنها باید کار کرد. با فطرت آنها باید ارتباط گرفت. و اینکه دنیای فطرت چقدر زیباست و دنیای نفسانیّت چقدر زشت و ظلمانی و متعفّن است هر چند تسویل و زیور آلات به آن بیاویزند. این شعر را به خوبی تصویر میکند که: از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند ☑این فیلم به وضوح این نکته را تذکّر میدهد که چطور انسان اگر در زندگی اش برخی انسانهای شایسته و اهل طهارت را نبیند افق انسانیّت در نگاه او و در ادامه قضاوتش نسبت به انسانها دچار اختلال میشود. درمان بسیاری از عقده ها و همینطور وصول به بسیاری از طهارتها و همّتها در اثر مجالست با اهل طهارت و دیانت و تقوا است. 🎬این نکته را مخصوصا در آن صحنه که دختر روانی و بیمار را برای معالجه به درمانگاه می آورند به خوبی تصویر کرده. آنجا که این دختر در اثر ندیدن طعم محبّت و انسانیّت واقعی نسبت به همه سوء ظنّ دارد و پزشک جوان که زمانی مثل او بوده و حال با دیدن ریش قرمز فطرتش بیدار شده به او میگوید: «تو دنیا آدمای مهربونم هستند منتها تو قبلا اینجور آدمها رو ندیده بودی»! 🎬به خوبی نشان میدهد که چطور روح این دختر در اثر این محبّتهای بی منّت و طمع که از اعماق اسرار آمیز فطرت نشئت گرفته بیدار میشود. آن شکوفایی را میشود در چهره ی این دختر دید. و چه زیبا آن را تصویر کرده. و در ادامه همین نکته در نسبت این دختر با پسر بچّه ی دزد چه زیبا تکرار میشود. ⬇⬇
🔸«فیلم ریش قرمز کوروساوا را چه کسانی ببینند؟»🔸 این فیلم را برای آنها که در پی یادگرفتن و مواجهه با صحنه هایی ناب از واقعیّتها هستند پیشنهاد میکنم. انصافا در فیلم صحنه های تکان دهنده ای از وقار مرگ و شور عشق و ظلمت دنیای سیاست و اختلاف طبقات و شکوفه های دلربای فطرت و انسانیّت و تصویر تلخی های فقر و عقده های سرکوب شده و... دارد. چند جای فیلم انصافا اشک آدم را در می آورد. 🔹به شکل خاص دیدن فیلم ریش قرمز کوروساوا را برای آشنایی با زندگی طلبگی پیشنهاد میکنم. آنهایی که میخواهند طبیب دوّار باشند. برای مشکلات جسمی و روحی جامعه. در همین فضا دیدن این فیلم را به چند قشر به شکل خاص پیشنهاد میکنم: 1⃣یکی نخبگان و علاقه مندان و مستعدّانی است که تصوّری از طلبگی نداشته و شاید نه تنها به آن فکر نمیکنند بلکه بدشان هم می آید. ولی شاید نمیدانند برخلاف آنچه فکر میکنند شاید تجربه ی چنین نقشی همان گمشده ی زندگی آنان باشد. 2⃣دیگر هم همان قشر است که دوست دارند وارد طلبگی شوند ولی فکر و خیالهای گوناگون مانع این انتخابشان میشود. این فیلم میتواند به آنها در رسیدن به جمع بندی نهایی کمک زیادی کند. 3⃣دیگر هم همان قشر است که وارد طلبگی میشوند ولی در اثر دیدن برخی از اموری که مناسب افکار یا انتظارات یا طبقه ی اجتماعی آنان نیست دچار نوعی پریشانی و پشیمانی میشوند. این فیلم میتواند به آنها در عبور از این شبهات و بحرانها کمک کند. به آنها بیاموزد که چطور تعلّقات و ذهنیّتهای آنها گاهی باعث میشود نتوانند آنچه واقعا آن را دوست دارند را ببینند. 4⃣دیگر هم افرادی که در اثر دیدن برخی روحانیون که به دلایلی کارهای ناشایست ممکن است مرتکب شوند ممکن است در مورد این قشر شریف دچار اشتباه شده و حتّی نسبت به نورهای تابانی که در میان آنها وجود دارد بد بین شوند. ولی با نزدیکتر شدن به آنها میفهمند چقدر عاشق آنهایند و خبر ندارند. 5⃣دیگر هم افرادی است که نسبت به پوشیدن لباس شریف طلبگی دچار شبهه یا تردید هستند. این فیلم میتواند آنها را از نظر عاطفی و استدلالی قانع کنند که این پوشش خاص را بپوشند و از این مانع هم با روی گشاده عبور کنند. در صحنه هایی از فیلم هم فلسفه ی لباس پوشیدن توضیح داده میشود و هم کارکرد آن در جامعه به خوبی تصویر میشود. طوری که دکتر جوان به جای آن لباسهای فاخر عاشق این لباس فرم جدیدش میشود.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۱۴) «ذکری خیری از مرحوم علی صفائی حائری» «تفاوت شذوذ محتوایی و شذوذ ساختاری» 🔹حوزه ی با برکت تشیّع بیش از هزار سال است که ثمرات شیرینی برای وادی انسانیّت به بار آورده. در این میان یکی از صداهای نو، گرم و اصیلی که از روی تدبّر و حریّت و از باب نصحوا لله و رسوله در حوزه های علمیّه شنیده شد صدای مرحوم علی صفائی حائری بود. از آن صداهای دیگر ولی اصیلی که از سبأِ وادی قرآن و سنت، نبأهای دلنشین تازه ای با خود می آورد. 🔸گویا نشانی از حوزه های مفروض و مقدّر الوجود اصیل دیگری داشت که امکان تحقّقی قابل دفاع پیرامون منابع دینی را داشتند ولی مجال ظهور و ازدهار پیدا نکرده بودند. همان حوزه های ممکن دیگری که میتواند در خود هزاران هزار عالم فرزانه را برای فهم و تبلیغ ابعاد دیگری از دین برانگیزاند که یکی از آنها همین آقای صفائی عزیز بود. سفره ی نورانی دیگری پهن کرده و یا لااقل غذای دلنشین دیگری بر سر سفره آورده بود. 💭راستی نمیدانم چرا ایشان مرا به یاد امثال مفضل از اصحاب امام صادق علیه السلام می اندازد. خدایش بیامرزد. 🔹به راستی هنوز هم جایگاه ایشان به خوبی در حوزه های علمیّه شناخته نشده است. این هم دلایلی دارد که شرحش به درازا کشیده میشود. ولی در رأسش همانطور که خود ایشان اشاره میکند اتّهام این است که: «ایشان شذوذ دارد»! راست هم میگویند. ایشان شذوذ دارد. ولی آنچه از آن غفلت شده تفاوت میان دو نوع شذوذ است. گاهی شذوذ حالت شذوذ محتوایی دارد. یعنی با وجود ساختارهای یکسان یک شخص مدام در محتواها ساز مخالف بزند! غیر متعارف باشد. اینجا این امر کاشف از نوعی سوء مزاج است. ⬇
🔹مرحوم وحید بهبهانی شرط نخست از شرائط قوّه ی قدسیّه را برای یک مجتهد دینی نداشتن اعوجاج سلیقه میدانند. تعریفشان هم در کتاب فوائد حائریة از آن این است که فهم انسان معمولا مخالف فهم و اجتهاد فقهاء دیگر نباشد: 📖«طريق معرفة الاعوجاج: العرض على أفهام الفقهاء و اجتهاداتهم فإن وجد فهمه و اجتهاده وافق طريقة الفقهاء، فليحمد اللّه، و يشكره، و إن وجده مخالفا فليتّهم نفسه» ☑ولی نکته ای که میشود گفت این است که این امر مادامی صحیح است که در فضای مبانی و ساختارهای یکسان و اجتهاد در محتواها باشیم. ولی اگر اختلاف به حدّ ساختارهای کلان رسید دیگر توقّع نداشتن شذوذ امری بی معناست. اساسا شذوذ ساختاری یعنی آن شذوذی که به خاطر تفاوت در ساختارها به وجود می آید. لزوما نشانه ی امر بدی نیست. ✋از همینجاست که مثلا برداشتهای یک عالم اهل سنّت وقتی با یک عالم شیعی در مسائل تاریخی متفاوت میشود نمیتوان به راحتی گفت عالم عامّی اعوجاج سلیقه دارد؛ چون اختلاف، ریشه ای تر از این امور است. 👈اینجا دیگر باید ساختارهای مواجهه نقادی شود و ظرفیّتهای آنها دیده شود. از اینجاست که نتیجه ی مهمّی میگیریم. آن هم این است که صفاتی که برای مجتهد نوعا گفته شده معمولا صفات مجتهد در فضای اجتهاد محتوایی است نه اجتهاد ساختاری. غفلت از همین نکته باعث نوعی سوء ظنّ کاذب در اختلافات ساختاری میشود. همین سوء ظن گاهی انسان را به برائتها و بیان اتهامات عجیب و ناروایی در حق خوبان میکشاند. خدا رحم کند! 👈مخصوصا وقتی انسان ملتفت به این اختلاف ساختاری نباشد، و مخصوصا وقتی که ساختار نو ظهور امری جدید و بدون پیرو بوده و قدرت تأمل برانگیزی نداشته باشد. اینجاست که ابتکارات و محاسن و نبوغهای انسان نه تنها دیده نمیشود بلکه دلیل بر بطلان و شذوذش لحاظ میشود. اینجاست که معمولا جامعه در برخورد با افرادی که اینچنین تفاوت ساختاری در مواجهه با مقولات دارند دچار افراط و تفریط میشوند. 👈همان چیزی که در مورد مرحوم صفائی حائری شاهد آن هستیم. انسان به یاد روایت امام رضا علیه السلام از جدّشان امام صادق علیه السلام می افتد که فرمودند دنیا وقتی به انسانی رو کند محاسن دیگران را هم به او میبندد و وقتی به او پشت کند محاسن خودش را هم از او سلب میکند! 📖«إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى إِنْسَانٍ أَعْطَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ‏ مَحَاسِنَ‏ نَفْسِهِ» 🔹آری وقتی دنیا بر کسی پشت کند فضائلش، رذائل جلوه میکند! آزادگی اش به غرور، عبد بودن و تسلیم شدنش در برابر دلیل به خود رأیی، انقطاعش به تکبّر و در نهایت نبوغش به شذوذ تفسیر میشود! وقتی بنای تحریف باشد هر چیزی را میتوان به هر چیزی تأویل برد. مرحوم صفائی اجمالا در جوّ و ساختار دیگری سعی در برقرار کردن ارتباط با منابع و اِثاره‌ی پیام از آنها داشت. در جوّ و ساختار دیگری فرآیند تبلیغ و تربیت را میدید. در بستر دیگری به جای استدلال و استنباط بر بلاغت در توصیف تکیه میکرد. ✋هر کسی توان قضاوت شایسته پیرامون افراد را ندارد. هر کسی گوهرشناس نیست. تنها برخی به خوبی گوهرها را از روی انصاف همانگونه که هستند با ظرفیّتها و کاستی هایشان میبینند و آنها را ارج مینهند. 👈در این میان دو شخصیت برجسته را دیدم که برخورد منصفانه و به دور از افراط و تفریطی پیرامون ایشان داشتند. یکی مرحوم آقای حائری شیرازی که ایشان را شخصیتی میدانست که قدرش شناخته نشده است. هم محتوای متقن دارد و هم قالب نو! و دیگری هم رهبر معظّم انقلاب که بر اساس برخی شنیده ها مرحوم صفائی را در تفسیر قرآن همچون مرحوم علامه طباطبایی صاحب نظر میدانند. 👈گویا زمانی رهبر عزیزمان با واسطه برای ایشان پیام فرستاده بودند که در برابر این موجهای مخالف نایستند چون به زودی فرو خواهد نشست! اینکه به ایشان در حوزه ها نیاز هست و اگر ما گرفتار کارهای اجرایی شده ایم ایشان دیگر باید در حوزه بماند. ✋البته مرادم افراط در شأن این عزیز نیست. نه! ایشان که قرار نیست جای علامه طباطبایی و علامه مصباح یزدی را تنگ کند! هر کسی جای خودش را دارد. باید به شکل منصفانه نقد شود. خوب فهمیده شود. با بی ذوقی و متعصبانه بر کلامش جفا نشود. ضعفها و کاستی هایش دیده شود. ولی در کنار آن برجستگی ها و تکمیل گری های شایسته ی ایشان هم دیده شود. فهم تازه و قالب بدیع و فضای دلپسندی که نشان داده نیز دیده شود. حریت و ادبیات قوی اش هم دیده شود.
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۱۵) «اصالت خستگی» «خستگی بستر درک لذّتهای عمیق» 🔹جایی به میهمانی رفته بودم. صبح به دلایلی باید بیشتر میخوابیدم. ولی خوابم نمی برد. این هم خودش یک رنجی است که وقتی آدم خوابش نمیبرد خودش را مجبور به خوابیدن کند. حسّ بدی بود. 💭در همین حال به یاد مشّایه اربعین افتادم. وقتی که از نزدیک غروب شروع به پیاده روی کرده بودم و تا نماز صبح هم به مقصد نرسیدم. با مصاحبت یکی از برادران از بقیه جدا مانده بودیم. 👈بیشترشان با وسیله ی نقلیه رفته بودند. با خستگی بسیار دوباره بعد از نماز صبح و تعقیبات شروع به پیاده روی کردیم. کم کم آفتاب هم طلوع کرد. مقصد را گم کرده بودیم. وارد یکی از روستاهای کنار رود فرات شدیم. 🌴هوای مطبوع صبح و زیبایی نخلستانها واقعا آدم را به فضای جنّات تجری تحتها الانهار میبرد. دیگر روز شده بود که بعد از خستگی جان فرسا و گم کردن مسیر و دور خود گردیدن به محل اسکانمان در یکی از روستاها رسیدیم. 👈حسینیه ای روستایی بود. دیدم همه مانند اصحاب کهف در خواب عمیق اند و همان ابتدای حسینیه دو تا تشک و پتوی خالی باقی مانده. وقتی کوله پشتی را کنار گذاشتم و در جای آماده زیر باد پنکه سقفی دراز کشیدم آنقدر برایم لذّت بخش بود که چنین لذّتی را از خوابیدن هیچ وقت تجربه نکرده بودم. 😳برایم عجیب بود! خدایا یعنی استراحت و خوابیدن اینقدر میتوانست لذّت بخش باشد و تجربه اش نکرده بودم؟! حسّ أین الملوک را داشتم! انصافا یکی از لحظات خاص لذتهای دنیاییم بود. افق درک لذتم را بالا برد. تازه فهمیدم دراز کشیدن و خوابیدن چه نعمت بزرگی است. باید برایش سجده شکر کرد. بیچاره شاهان و اغنیاء که آدرس غلطی از لذت را در دست گرفته اند. 💡ولی یک چیز دیگری هم به ذهنم خطور کرد. احساس کردم بدن انسان طوری طرّاحی شده که باید کار بدنی هم بکند. باید خسته بشود. باید گرسنه بشود. وقتی اینطور میشود احساس مرموزی از نوعی وضع الشیء فی موضعه پیدا میکند. 👈خستگی ناشی از مطالعه و کم خوابیهای عادی را زیاد تجربه کردم. بعدش هم آدم به راحتی به خواب میرود. ولی خستگی بعد از کار بدنی جنس دیگری دارد. خوابش هم فرق دارد. کیفیّت دیگری دارد. لذّت دیگری دارد. آدم ارزش غذا و خواب و دیگر نعمتها را بهتر درک میکند. کمتر بیمار میشود. زمینه ی بیشتری برای درک وجودی حالت شکر و فقر و دوری از استکبار و استغناء پیدا میکند. ☑این را برای خودم نوعی اصالت خستگی نامیدم. مشکل بسیاری این است که خسته نمیشوند. خستگی نوعی شکوفایی برای انسان میتواند به بار بیاورد. شرایط زندگی ها تغییر کرده. ولی خوب است حتّی المقدور وقتهایی که میشود، خودمان را به کار بدنی عادت بدهیم. لااقل نرمش و ورزش کنیم. روزه بگیریم. زندگی برایمان لذّت بخشتر میشود. ☑باور کنیم آن لذّتی که با رختخوابی از پر قو و خانه ی آنچنانی و ماشین آنچنانی و شهوات آنچنانی به دنبالش هستیم را میتوانیم در بهره مندی از نعمتهای پیرامونمان در ظرف خستگی بچشیم! قدر همه چیز را بیشتر درک میکنیم. برای همه چیز شاکرتر میشویم. به عالم خوش بین تر میشویم. خود را بیشتر مدیون میبینیم و طغیانگری‌مان کمتر میشود. بدنمان سالم‌تر میماند و بهتر میتواند از روحمان پذیرایی کرده و به سلامتش کمک کند. 🔹حالا بگذارید مقداری ترقّی کنم. آن لذّتهای برتر روحانی نیز برای انسانِ خسته است. انسانی که در اثر استقامتها و ریاضتها و مجاهدتهای روحی و خوفهای نوری و حرکت در جادّه ی شریعت با خستگی خود را آشنا میکند. اینجاست که آن بشارتها و آن رجاها و آن عنایتها لذّت عجیب خود را به کام جانش مینشاند. وقتی قرآن میخواند لذّتهایی به قلبش هجوم می آورد که برای دیگران ناآشناست. وقتی به زیارت مشرّف میشود لذّتهایی میچشد که برای دیگران ناآشناست. رزقنا الله و ایّاکم بحق محمد و آله. (سابقا ابعاد فلسفی و مثالهای بیشتری در این زمینه در بذل الخاطر شماره ۵۸۴ و قاعده اوفّیش بیان کرده بودم)
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۱۶) «نقدی بر مراد بازی ها و لقب پاشی های صوفیگرایانه» 🔹اگر به ما گفته اند دیگران را قضاوت نکنید صرفا معنایش در ملامت نکردن و قضاوت باطنی بد نیست. در دادن عناوین و القاب باطنی سنگین مانند اولیاء الله و فانی و واصل و ... هم هست. آخر با کدام علم باطنی میتوانیم به افراد چنین القابی را بدهیم و آنها را با هم مقایسه کنیم؟! ✋مایی که با اطلاع از باطنمان باز خودمان را نمیشناسیم چگونه از ظواهر بتوانیم آن باطنهای عمیقی که حتّی خود آنها هم از آن خبری ندارند را بشناسیم؟! بله نسبت به دیگر مؤمنان حسن ظنّ داشته باشیم و نسبت به اهل تقوا و ورع احترام ویژه و حسن ظنّ قویتر! 🔸اگر واقعا کراماتی و علائمی هم باشد مگر میشود به این سادگی حکم قطعی باطنی کرد؟! مگر حکایت ابلیس و بلعم باعورا را نشنیده ایم؟! مگر جریان سعد بن معاذ و «يَا أُمَّ سَعْدٍ لَا تَحْتِمِي عَلَى اللَّهِ» را نشنیده ایم؟! 🔹و مگر ان اکرمکم عند الله اتقاکم نیست؟! و مگر ما میتوانیم تقوای افراد را اندازه بگیریم؟! اگر هم با ظواهری درجاتی از تقوا را تشخیص دادیم و نشانه های صدق را هم یافتیم مگر میدانیم این تقوایش چقدر متناسب با زمینه ها و ظرفیّتها و عقل و استطاعت اوست؟! 🔸آیا واقعا «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُم‏» است یا به نوبه ی خودش نسبت به دیگری سعی کمتری داشته؟! و اینها شاید همگی در این آیه ی شریفه جمع شده باشد که: «فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ‏ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى‏» خودتان را نستایید! و در میان خودتان هم یکدیگر را نستایید. ملاک کرامت تقوا است و اندازه ی تقوا را فقط خدا میداند و بس!
باسمه تبارک و تعالی «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِنْ مَظْلُومٍ‏ ظُلِمَ‏ بِحَضْرَتِي فَلَمْ أَنْصُرْه‏» 💔این روزها صحنه هایی تکان دهنده از مظلومیّت مسلمین و مؤمنین در جلوی دیدگان عالمیان نمایان شده است. گویا امتحان بزرگی از کلّ بشریّت دارد گرفته میشود. و همه ی این مظلومیّتها در محضر آن نور ازل و ابد و آن ملائکه مقرب و اولیاء الهی در حال رخ دادن است. دارند ما را میبینند که میخواهیم چه کنیم؟! 🔹نبردی دیگر از این واضحتر در صف بندی جنود عقل و جهل هم مگر سراغ داریم؟! اکنون خون برادران مؤمنمان در حال جاری شدن است. همانها که برای جهاد در راه همان ایمان و عقیده ی ما منازلشان ویران و اموالشان معدوم و اولادشان یتیم میشود. 😞و مایی که در امنیّت و خوشی کنار خانواده مان نشسته و این صحنه ها را میبینیم! این آیات مثل تازیانه ای بر قلب آدم فرود می آید که: 📖«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي‏ سَبِيلِ‏ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ» 😞خدایا خودت شاهدی که کاری از دستمان بر نمی آید. به امراء و رؤسایمان خوش بینیم. ولی یک چیزی هست که آزارم میدهد. اینکه نکند به خاطر برخی ضعفها یا ترسشان از طاقت ما به این نبرد مقدس نمیشتابند؟! 😞نکند اینها زیر سر آلودگی های ما به تعلّقات این دنیای پست است! این روزها که گاهی برق میرود و عمق تعلّقمان به این نیازها را میفهمم حالم از این پیشرفتها هم به هم میخورد! خوشا بحال پدرانمان و آن زندگی کم تعلّقشان!