eitaa logo
بذل الخاطر
955 دنبال‌کننده
1هزار عکس
4 ویدیو
12 فایل
صید و بذل خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و جستارهایی شخصی جهت تمرین طرز نگاه دیگر به امور ساده. و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۳۰۸) «نقدی بر پویا نمایی روح (۳): Soul» «بحران نیهیلیسم یا پوک و پوچ شدن انسان در دنیای معاصر» «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ‏ بِالْمَوْتِ‏ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّه‏» 🔹بشر امروزی بعد از مسافرتی طولانی از دنیای سنّتی به دنیای مدرن و سپس پست مدرن و با گذر از موج صنعت و دنیای مجازی امروزه بیش از هر زمانی دیگر با چالشی حادّ به عنوان چالش معنای زندگی و معضل هویّت مواجه شده است. امری که رفته رفته به صدر مسائل مربوط به انسان معاصر تبدیل میشود. ✂انسانهایی بریده از نقشها و معانی پیشین و نارسیده به معانی نوین که با دردی روحی وِل بودَن، بی صاحبی، گم شدگی و رها شدگی در دنیا مواجه شده اند. 💣امری که خود باعث به وجود آمدن بیماریهای روحی و جسمی و معضلات اجتماعی و اخلاقی و نارضایتی اجتماعی و مانند آن شده است. 🔸برای چنین انسانی چه میماند؟! در بادی نظر اینگونه به ذهن می آید یا باید برای رهایی از این رنجها تن به مسأله ای شیوع یافته به نام خودکشی دهد و یا روی به نوعی افسردگی یا پرخاشگری اجتماعی بیاورد. ولی آیا راه دیگری نیست؟! در ادامه خواهم گفت. 👈برای کنترل چنین انسانهایی باید چه کرد؟! راه هایی مانند آزاد کردن شهوات و مشغول کردن انسانها با آن و یا برجسته سازی مقولاتی مانند بازی و ورزش و مسابقه و هنر و سینما و... تا کنون تجربه شده است. 👈اموری که یا او را به غفلت از بی معنایی بکشاند و یا به نوعی برخی معانی پلشت نا فطرت پسند را بزک کرده و با لطایف الحیلی به خورد او دهند! اموری مانند زندگی برای هنر یا مسابقه یا ... !
👈همچنین از بعد پزشکی با رشد دادن به علومی مانند روان شناسی و از بعد دینی با ترویج و آزادی عرفانهای نو ظهور و از بعد تربیتی با تولید علوم انسانی خاص برای ساختن انسانها به شکل ویژه ی کنترل شده سعی در ارائه ی راهکارهایی برای عبور از بحران معنای انسان معاصر میکنند. 👈فعلا میخواهم به راهکارهای فلسفی بحران پوچی که در مباحث فلسفه ی غربی شایع شده اشاره کنم. 🔸«فلسفه غربی و بحران پوچی»🔸 امروزه فلسفه مادّی بشر به تناقضی بین میل طبیعی انسانی برای یافتن معنا در زندگی و غیر ممکن بودن کشف آن معنا رسیده است. البته با توجّه به شیوع انگاره های داروینی در نگرش به نظام هستی این امر غیر طبیعی را طبیعی دانسته و از مظاهر عدم وصول طبیعت به کمال مطلوبش میدانند! و لیس هذا اوّل قاروره کسرت فی الطبیعه! شاید میلیاردها سال بعد حل شود! ✋معضل معنا در جوامع غربی مشهورتر از آن است که در مورد آن صحبتی کنیم. میتوانید به کتبی مانند معنای زندگی و فلاسفه بزرگ استیفن لیچ و یا کتاب: هر بار که معنی زندگی را فهمیدم عوض کردند اثر دانیل مارتین کلاین رجوع کنید. 🔹ولی چرا کشف این معنا غیر ممکن است؟ چون همانگونه که گذشت، بشر امروزی با ردّ ساختارهای متافیزیکی انسان سنّتی و ساختارهای فیزیکی انسان مدرن وارد دنیایی پسا ساختار شده است. بشری که به این رسیده که واقعیّت چیزی جز سازه های خود او نبوده! علمی و کشفی در کار نبود! همه اش ساخت و ساز بود. ساختاری و معنایی در خارج نیست تا سودای کشفش را داشته باشیم! 👈در دوران پست مدرن اساسا در عالم معنایی نیست که برای ما قابل درک باشد. ساختارگرایی نوعی سودازدگی است! آنچه هست این است که انسان برای تسهیل، تسریع، انسجام دادن و تلطیف ارتباط خود با عالم خارج ساختارها و معانی ای را توهّم کرده بود. 👈اگر چنین است همه چیز قابل تحوّل است. فرا روایتی در کار نیست. قدرت، دموکراسی، تکنولوژی و... همه و همه اموری برای کنترل بشر است. حقیقتی ورای آن نیست. هیچ معنایی و قداستی ندارد. همه هیچ اندر هیچ است. 💭اگر چنین است برای زندگی باید چه کرد؟! باید خود برای خود معنایی خلق کرد. ولی از آنجا که معنایی در خارج نیست هر کسی برود خودش برای خودش معنایی پیدا کند و خود را با آن معنا کند! از اینجاست که فلسفه های اگزیستانسیالیم فعالیت خودشان را آغاز میکنند. آنهایی که دغدغه ی انسان و رنج او را دارند. 🔴رابرت سولومون از فلاسفه ی اگزیستانسیالیم فصلی مهم از کتاب «پرسشهای بزرگ فلسفی» خود را به بحث از معنای زندگی اختصاص داده است. وی بحثش را از اینجا شروع میکند که معنا چیست؟! معنا همان امری است که چیز به آن اشاره دارد. اگر چنین است میتوان پرسید معنای زندگی چیست؟! زندگی انسانها به چه چیزی اشاره میکند؟! 👈وی پاسخ میدهد نمیدانیم چون راهی برای دانستنش نداریم! شاید اصلا نباشد. وقتی چنین است وی میگوید پس اصلا این پرسش صحیحی نیست و درست است آن است که از این بپرسی که معنای زندگی برای من چیست؟! 👈معنایی نیست باید آن معنا را خود بیافرینی! پس معنا چیزی در خارج نیست بلکه چیزی است که در درون ماست. پس باید پرسید معنای زندگی من چیست؟! همان چیزی که زندگی من به آن اشاره دارد. 👈ولی زندگی من به چه چیزی اشاره دارد؟! پاسخ به این ضروری است. این همان است که اگر به آن پاسخی ندهیم وارد بحران پوچی میشویم. 👈سولومون پاسخ می‌دهد این واقعیت که هیچ معنایی بیرون از خود زندگی وجود ندارد بدین معنا نیست که واقعا معنایی در زندگی وجود ندارد. به همین طریق که کلمات در بافت و زمینه (context) خود معنا دارند زندگی ما هم می‌تواند معنایی در بافت و زمینه خود داشته باشد. 👈اگر ما واقعا زندگی خود را وقف بچه‌هایمان یا خدایمان می‌کنیم می توانیم به زندگی خود معنا بدهیم. در واقع ما از طریق زیستن مطابق با تصور خودمان از زندگی، معنای زندگی خود را خلق می‌کنیم. ✋این اوج هنر نمایی ایشان برای حلّ معضل معنا است! 👈اگر چنین است پس پرسش از معنای زندگی مستلزم داشتن یک پاسخ ویژه نیست بلکه داشتن تصوری (vision) از زندگی که شما در آن دارای یک نقش هستید کافی است. این تصور مهم است چرا که این تصور به شیوه‌ای که شما دنیا را می‌بینید رنگ و لعاب می‌بخشد. 👈مثلا اگر شما زندگی را همچون یک قراداد تجاری می‌دانید احتمالا دنیا را متفاوت از کسی می‌بینید که زندگی را هدیه‌ای از طرف خدا می‌بیند. 🔹در ادامه سولومون سعی میکند با استقراء در زمینه ی استعاره های شناختی که انسانهای مختلف در قالب آن سعی در معنادار کردن زندگی خود نموده اند را برشمرد. ایشان در این فصل ۱۷ نوع معنای زندگی را بیان میکند: 🔻بازی-تراژدی-رسالت-قصه-هنر-ماجراجویی-ناخوشی-میل-نیروانا-ایثار-شرافت-یادگیری-ناکامی-رنج-ارتباط-سرمایه گذاری-شوخی🔺
👌اگر زندگی یک بازی باشد، احتمالا آن را خیلی جدی نخواهید گرفت اما همچنان دنبال بردن بازی هستید یا این که می‌خواهید سرگرمی خوبی داشته باشید خوب بازی میکنید. 👌اگر زندگی یک تراژدی باشد، زیستن جرأتمندانه در مواجهه با مرگ چاره ناپذیر احتمالا بهترین کاری است که می توانیم انجام دهیم. اگر زندگی یک رسالت باشد، ممکن است بخواهید دیگران را هدایت کنید. 👌اگر زندگی یک قصه باشد، ممکن است شما خودتان را همچون قهرمان قصه ای روایت شونده ببینید که از شما به عنوان کسی که نقشش را به خوبی ایفا کرده است یاد شود. 👌اگر زندگی یک اثر هنری باشد، شاید بخواهیم زندگیمان را به زیبایی، سبک یا در قالب ویژه‌ای خلق کنیم. اگر زندگی یک ماجرا‌جویی باشد، ما تا آخر ماجرا خواهیم رفت، ریسک خواهیم کرد و از چالش ها لذت خواهیم برد. 👌اگر زندگی یک ناخوشی باشد، پس نهایتا مرگ به همه دردها پایان خواهد داد. اگر زندگی میل باشد، ارضاء این میل معنابخش زندگی خواهد بود. اگر زندگی نیروانا باشد، پس هدف خاموشی میل و رسیدن به آرامش است. 👌اگر زندگی ایثار است، ما برای دیگران زندگی خواهیم کرد حتی اگر دیگران برایمان جبران نمی کنند. اگر زندگی شرافت باشد، پس باید توقعات را برآورده کنیم و وظیفه خویش را انجام دهیم. 👌اگر زندگی یادگیری باشد، ما از یادگرفتن، رشد کردن و شکوفا کردن توانایی های بالقوه خود به رضایت خواهیم رسید. 👌اگر زندگی رنج باشد، شاید بهترین کاری که می‌توانیم انجام دهیم این است که خیلی در اندیشیدن به آن عمیق نشویم یا اینکه دست به خود-انکاری بزنیم. اگر زندگی ارتباط باشد، مهم‌ترین چیزها عشق و دوستی خواهد بود. 👌اگر زندگی یک سرمایه گذاری باشد، ما به عمر خود همچون یک سرمایه خوایم نگریست که در جهت گرفتن پاداشی، مثلا پول یا شهرت سرمایه‌گذاری کرده ایم. اگر زندگی یک شوخی باشد، می‌توانیم زندگی را کمتر جدی بگیریم و بدان بخندیم 🔵آری معضل معنا و نیهیلیسم از چالشهای اساسی انسان نوین است. از اینجاست که آلبر کامو فیلسوف فرانسوی کیفیت مواجهه انسان مدرن با مسأله ی پوچی زندگانی را مسئله اصلی فلسفه در زمان حاضر میداند. کتاب «افسانه ی سیزیف» او در زمینه تقریر ابعاد پوچی انسان نوین خواندنی است. ✅به عقیده ی آلبر کامو هیچ راهی برای فرار از این پوچی نیست مگر سه چیز: خودکشی، ایمان به خدا و پذیرش! ✅وی خود راه پذیرش را میپسندد. راهی که مناسب عقل مادی میداند و بر اساس آن معتقد است که انسان باید خالق معنای زندگی خود باشد نه کاشف آن! معنایی که در واقع نیست پس باید آن را خودمان بیافرینیم! ولی هیهات! 📖«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ * فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَريمِ» 👈آری این نهایت منازل السائرین در ادوار تجدّد است. انسانی که مبدأش و معادش را فراموش کرد! دستش را از دست انبیاء و اولیاء الهی بیرون آورده و در عالم رها شد! 👈گمان کرد که اگر حقیقت را، انکار کرد و غافل شد حقیقت هم قهر میکند و نابود میشود! ای انسان بیچاره! «غافل و لیس بمغفول عنه»! 📖«أَ وَ لَسْتُمْ تَرَوْنَ إِلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يُصْبِحُونَ وَ يُمْسُونَ عَلَى أَحْوَالٍ شَتَّى فَمَيِّتٌ يُبْكَى وَ آخَرُ يُعَزَّى وَ صَرِيعٌ يَتَلَوَّى وَ عَائِدٌ وَ مَعُودٌ وَ آخَرُ بِنَفْسِهِ يَجُودُ وَ طَالِبُ الدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُهُ وَ غَافِلٌ‏ وَ لَيْسَ‏ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ عَلَى أَثَرِ الْمَاضِينَ يَمْضِي الْبَاقُون‏» 🔸آری مرگ همان چیزی است که بی معنایی و پوچی انسان مادّی را به رخ او میکشد. از چه فرار میکنی؟! اینها درد پوچی است! چطور اگر دندانت درد بگیرد میفهمی مشکلی پیدا کرده ای! اگر دلت درد بگیرد میفهمی مشکلی پیدا کرده ای. حالا اگر معنای زندگی ات درد بگیرد هیچ مشکلی پیدا نکرده ای؟! 👈خداوند متعال بر اساس حکمت بالغه اش این دردها را بسان نشانه هایی فرستاد تا انسان را بیدار کند. بفهماند جایی مشکل رخ داده است. 👈اگر تو بحران معنا داری یعنی حقیقتا پوچ شده ای! همانکه واقعیّتش در آن عالم به این صورت جلوه میکند که: «فلا نقیم لهم یومَ القیامة وزناً»؛ معنا و سنگینی انسان به میزان ارتباط وجودی او با صاحب همه ی عوامل وجود و معدن هستی است. 👈در منطق قویم اولیاء الهی معنا موج میزند. انسان را سنگین میکند. موقّر میکند. متین میکند. کالجبل الراسخ میکند. حسین بن علی میکند! 👈اینها همه نشانه های حقیقت است. حقیقت را از نشانه های استوارش میتوان شناخت. در مواجهه با مرگ نه فرافکنی کن و خودت را به غفلت و سرگرمی بکش! و نه تسلیم شو و تن به افسردگی یا خودکشی یا آفرینش معانی موهوم بده! با ایمانی محکم به استقبال مرگ برو و حیاتی برتر ببین! 📖وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ‏ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّه
باسمه تبارک و تعالی (۳۰۹) «مشورتهایی در باب انتخاب همسر» «لعلّک باخع نفسَک ألّا یکونوا مؤمنین» 🔹یکی از عزیزان دیدم شب تماس گرفت گفت دستم به دامنت حاج آقا کار فوری پیش آمده! کجایی بیام دیدنت! گفتم منزل پدر خانم هستم و آمد. دیدم خواستگاری رفته و خلاصه دچار اضطراب خواستگاری است. خدا از این اضطرابا روزی همه ی مجردا بکنه😄 👈مخصوصا چون تقریبا همه شرایط دو طرف هم به هم میخورد بیشتر دلهره پیدا کرده بود. گویا دیگر کار تمام شده بود. توضیحاتی داد و بنده هم به ذهنم رسید که شکر خدا مورد مناسبی است و ان شاء الله مبارک است. 👈بحث در این زمینه ها زیاد بود ولی به ایشان عرض کردم ببین برادر عزیز! عمده نگاهت به اصل باشد. اگر اصل بود دیگر بقیه فرع است و با هم کنار بیایید. مدارا کنید. یک معاشرت عرف پسند و بلکه کریمانه ای با هم داشته باشید: 📖«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَبْدِلْنِي مِنْ رَدِّ الْمُلَابِسِينَ كَرَمَ‏ الْعِشْرَة» 👈پرسید اصل چیست؟! عرض کردم هر کسی بسته به نظام اندیشه اش چیزی میگوید. ممکن است گاهی خانه داری یا بچه داری یا اخلاق یا زیبایی یا امور اقتصادی و... اصل قرار گیرد. ولی اینها هیچکدام اصل نیست. 👈ببین آن کسی که قرار است همسفر تو باشد آیا واقعا منتها و مسیر وجودی اش هم جهت با مسیر تو است؟! او را در مقیاس و افق ابدیّتش ببین و انتخاب کن. یعنی چه کن؟! ✅یعنی ببین ایمانش چطور است؟! یعنی چه؟! یعنی اینکه ببین چقدر «یحبّون أن یتطهّروا» است. چقدر پاکان درگاه الهی را دوست دارد. چقدر خودش و خانواده اش دغدغه و حال و هوای خدا را دارند.
✅چقدر زیارت رفتن و نماز خواندن و دین را میپسندد و دوست دارد. چقدر انگیزه ی معنوی دارد. آن سرچشمه را نشانه بگیر. اینها اصل است. اگر اینها بود دیگر بقیه اش فرع است. 👈حالا اگر این اصل را داشت بقیه معایبش را باید تحمّل کنی! البته سعی کن موردی را انتخاب کنی که جهات دیگر را هم داشته باشد ولی بدان اگر ایمان بود دیگر خیلی برای دیگر امور حرص و جوش نخور! 😊نمیمیری که! اگر دیدی کار پیش نمیرود خودت گاهی فرز و زیرک خانه را تمیز کن! ظرف بشور! کمک کن! به جای فکر و خیال الکی و ناراحتی و اینها که بیشتر نیرویت را هرز میبرد شرایط خودت را بدان و متناسب با همان زندگی خوبی برای خودت رقم بزن. خودت را هم با کسی قیاس نکن. هر کسی گرفتاری خودش را دارد. مهم کیفیت مواجهه ماست. خانه از جهتی بهترین محیط خودسازی است 🔸ماجرای خواجه فرزان و همسرش🔸 یاد قسمتی از پویانمایی شکرستان افتادم! خواجه فرزان مدام از زنش گله میکرد و مدام بهانه می آورد خانه تمیز نیست! خودش گاهی عمدا خانه را کثیف میکرد تا زن بیچاره را اذیت کند. شعارش هم این بود که مرد خوش اخلاق که مرد نیست! باید مرتب غر بزنی تا ضعیفه از تو حساب ببرد! 👈مدتی گذشت و طوری شد که خود خواجه هم باورش شد که زن بدی دارد. روزی گفت ای خدا از دست این زن خسته شدم! یک وسیله ای را به هوا پرت کرد و از خانه خارج شد! همان وسیله از قضا به سر زنش خورد و یک دفعه بیهوش شده و وقتی به خودش آمده بود تبدیل به یک زن وسواسی شده بود! 👈خواجه که برگشت دید همه جای خانه را دارد میشوید! همه چیز را زیر و رو کرده بود. خواجه اعتراض کرد و زن گفت: واه واه واه تو به اینجا میگی خونه؟! کثافت از سر و روش بالا میره😳 👈بعد شروع کرد به خواجه گیر دادن بیا کمک کن کلی کار داریم! گفت خواجه راستی چرا اینقدر بو میدی؟ شلنگ آب را به طرف خواجه گرفت! توی قابلمه صابون می انداخت تا معده خواجه تمیز بشه! قبض آبشان سر به فلک کشید! خواجه پیش طبیب آمد و مشکلش را گفت. طبیب گفت خواجه زنت مبتلا به بیماری ZVBB شده! 👈گفت یعنی چی؟ گفت یعنی زنت وسواس گرفته بیچاره شدی بدبخت شدی! خلاصه نسخه ی درمانی چند مرحله ای نوشت! مثلا سعی کن به خاطرات خوبت فکر کنی!😂 هر کاری کرد از او تعریف کنی! برایش مدام هدیه بخری! هر سختی را برای درمانش تحمل کنی! حسابی خرج کنی! آخرش هم دعا کن شانس بیاری شاید یه روز زنت خوب بشه! 🙏خواجه باز رو به درگاه خدا آورد! گفت خدایا کاری کن حالش خوب بشه دیگه غر نمیزنم! بعد از این مناجات از روی اضطرار دید سوسکی وارد خانه شد! خواجه گفت بدبخت شدم اگر زنم ببینه دیگر کار تمامه! 👈سوسک را در یقه ی خودش پنهان کرد ولی زنش دید و دنبال دوید که دوباره به جایی سرش برخورد کرد و مغزش به حالت طبیعی برگشت! خواجه هم صدا میزد آخ جون زنم خوب شد! گفت زن من دیگه غلط بکنم شما رو اذیت کنم! ✋رفقا جریان خواجه فرزان و زنش در شکرستان واقعا حکمتها داره! ⚪️آری رفقا اصل ایمان است. حالا خانه را تمیز کرد و ظرف هم شست چه بهتر! آشپزی اش هم خوب بود چه بهتر! زیبا و دلنشین هم بود چه بهتر! توافق کلی مزاجی و روحیه ای هم بود چه بهتر! خوش اخلاق هم بود چه بهتر! توان مند هم بود چه بهتر! ⛔️ولی اگر آن ایمان نبود و یا خللی داشت و یا شبهاتی جدّی داشت و همه ی اینها را هم داشت چه خاکی بر سرت میتوانی بکنی؟! اگر نظر من را میخواهی نه! این را دیگر نمیتوانی به این سادگی ها کاری بکنی! در این تسامح نکن! اصل این است. به این سادگی ها هم فکر نکن میتوانی اصلاحی در آن ایجاد کنی. 📖«وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُم‏» 🔹اصلا تو چه چیزی از ایمان میدانی؟! چه میدانی در عالم چه خبر است؟! چه میدانی ابدیت چیست؟! ایمان همان میوه ی آفرینش است. همان است که در نهایت انسان را به سرچشمه و آن نور ازل و ابد میرساند. همانها که همه ی این آسمانها و زمین برای آن است. همان است که برترین گوهر است. 👈در این دنیا هر چقدر هم چیزهایی بود که برایت شگفت انگیز و جالب و دوست داشتنی است ولی باز ایمان برتر است. 📎این بحث امتدادش خودش را در همه ی عرصه ها میکشاند. سیاسیون ما باید به آن توجه کنند. اقتصادی ها و صنعتی ها! متولّیان فرهنگ و آموزش و پرورش باید به آن توجّه کنند. 📎شهرسازی و شهرداری و همه و همه. هر فعالیتی باید نسبت خودش را با ایمان روشن کند. پیوست ایمانی داشته باشد. ایمان را باید اصل و محور قرار دهند. 👈در زندگی خانوادگی هم همینطور است. نکند به خاطر آن نگاه مشرکانه و دنیایی فقط زیبایی زن، جایگاه اجتماعی خانواده اش، خانه داری زن، اخلاق زن و... را برجسته کنی! آب از لب و لوچه ات بیاید و از آن گوهر تابناک غافل شوی!
👈اینها نگاه های کوتاه انسانی است که نمیداند هدف از آفرینش انسان چقدر بزرگ است. شنونده عاقل است. خودتان میدانید از چه میگویم! نمیگویم دنبال یک زن عارف بگردید! نمیگویم بروید یک کور و کچل بگیرید و بگویید ایمانش خوب است! نمیگویم ... . مطلب را خراب نکنید. خودتان میدانید منظورم چه بود. 👈حالا بگذار بگویند فلانی زندگی سرش نمیشود! سواد مشاوره در امر ازدواج ندارد! یک جانبه نگری میکند! خام است و واقعیتها را درک نکرده! حقیقت همان بود که گفتیم دیگر خود دانی! اگر آدم مؤمنی هستی و حال و هوایت میخواهی خدایی باشد ملاک همین است. 🔹حالا این مشورت را برای افرادی دادم که به دنبال سرچشمه اند. هر کسی به نوبه ی خودش! چندی پیش جوانی که اهل تجارت بود در این زمینه صحبت میکرد. برای تجارت گاهی کشورهای خارجی رفته بود. گفتم عزیزم فلان شخص برایت مورد مناسبی است از دستش نده! 💰گفت حاج آقا منو اینطوری نبین! من برای خودم جنتلمنی هستم! دُبی رفته بودم دختر یکی از تجار کویتی که پدرش صاحب یک دکل نفتی در خلیج فارس هست برایم چطور است؟! با زبان خودش گفتم خودت میدانی ولی روی زندگی ات قمار نکن! 💶در زندگی خانوادگی دنبال آرامش و یک زندگی راحت و خوب باش! سکویی برای طمعهای دیگر قرار نده! این همه پول در می آوری که در خانه و با زن و فرزند راحت باشی و لذّت ببری! میخواهی با زنت هم تجارت کنی؟! 👈مرحوم کلینی در روایتی با سندی صحیح از هشام بن حکم از امام صادق علیه السلام نقل میکند که: 📖«إِذَا تَزَوَّجَ الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ لِجَمَالِهَا أَوْ مَالِهَا وُكِلَ إِلَى ذَلِكَ وَ إِذَا تَزَوَّجَهَا لِدِينِهَا رَزَقَهُ اللَّهُ الْجَمَالَ وَ الْمَالَ» 🔸«لعلّک باخع نفسَک ألّا یکونوا مؤمنین»🔸 ابتدای سوره ی مبارکه ی شعراء را خوانده اید؟! «طسم * تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ * لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنينَ * إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعينَ * وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ * فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ» 🔻آن برگزیده ی برگزیدگان! آن پاک پاکان! آن رحمت همه ی عوالم هستی! آن رسول ختمی مرتبت! خیلی برای ما انسانهای جاهل نگران بود! غصّه میخورد! ولی برای یک چیزی بود که آنقدر ناراحت بود که گویا میخواست جان دهد! به نظرتان آن چه بود؟! مشکلات اقتصادی انسانها بود؟! عدالت اجتماعی بود؟! حکومت طواغیت بود؟! فرهنگ بد جامعه بود؟! چه بود؟! نه اینها همه در آور است ولی چیزی نبود که آن نفس شریف بخواهد از تأسّف جان دهد! این ایمان بود!🔺 👈از اینکه این بشر دو پایی که خدا او را برای آن غایت رفیع آفریده اینگونه از مبدأ و منتهای خود غافل است. اینگونه اسیر کفر و شرک شده! اینکه ایمان نمی آورد و اگر ایمان می آورد بالا نمی آید! 👈اینجاست که خود خداوند متعال رسول اعظمش را تسلیت میدهد! نوازش میکند! غصّه نخور! ای رسول ما! اینقدر خودت را اذیت نکن! گویا دست نوازشی بر سر پیامبرش کشیده و ندا می آید: 👈آخر قرار هم این نبود که همه ایمان بیاورند! قرار این بود که همه با نیروی انتخاب و اراده و اختیارشان ایمان بیاورند! و الّا اگر اراده کنیم کاری میکنیم همه و همه همانطور که تو میخواهی بشوند! مؤمن بشوند! ولی خودمان نمیخواهیم؛ سنّتمان این نیست: 📖«إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعينَ» 👈ولی گویا هنوز رحمة للعالمین آرام نمیشود. نکند مشکل از من پیامبر است که نمیتوانم؟! ندا می آید نه نه! مسأله این نیست که تو کم کاری کرده ای! 👈مسأله این نیست که تو جامعه شناسی و روان شناسی و ... بلد نیستی و نتوانستی! اینها نیست! مسأله زیر سر همان سنّت ماست که به آنها نیروی ادراک و انتخاب دادیم. آنها را مجبور به اختیار آفریدیم. مسأله این است که خودشان نمیخواهند! اراده ی اعراض کرده اند. 📖«وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ» 👈سنّتمان بر آن است که این بشر با انتخاب خود درک کند و بالا بیاید! نه اینکه کاری از دستمان در رفته باشد! هرگز! ای رسول ما! نکند وقتی لجاجت و پستی برخی از رؤوس اینها و تعصّب کورکورانه برخی پیروانشان را میبینی که تکذیب و مسخره ات میکنند ناراحت شوی! آیا اگر گفتند دروغ میگویی و مسخره ات کردند حقیقت تغییری میکند؟! نه! به زودی زود خبر بزرگ آنچه مسخره اش میکردند به آنها خواهد رسید. 📖«فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ»
باسمه تبارک و تعالی (۳۱۰) «پدیده ای به نام ناراحتی غیر طبیعی» «بحث سیاسی یا بحث روان شناسانه؟!» «آیا این نظام ماست که واقعا معضل کفایت و کارآمدی پیدا کرده یا عمدتا این ذهن ماست که در جنگ رسانه ای مبتلا به نوعی عیب ادراکی شده؟!» 🔹شب جمعه مهمانی خانوادگی مثل بعضی وقتهای دیگر بحثهای داغ سیاسی در جریان بود. این گفتوگوها اگر با رعایت انصاف بوده و یک طرفه نباشد و مبتنی بر عقلانیت و منطق و بدور از تعصّب خیلی میتواند سازنده باشد. مخصوصا امروزه که تلاشهای مسمومی در جهت ایجاد شکافهای اجتماعی از سوی رسانه های بیگانه انجام میشود این گفتوگوها بسیار میتواند در نزدیک شدن قلبها کمک کند. شکر خدا جمع خوب و صمیمی ای است. 👈خلاصه اینکه گفته شد که مردم میگویند این نظام باید تغییر کند! کفایت ندارد! حالا که میبیند نمیتواند زندگی مردم را اداره کند و ناکارآمد است چرا اینقدر اصرار دارد که بر اریکه ی قدرت بنشیند؟! 👈وضع همه خراب است! گریه ی بسیاری از معیشتشان در آمده است! بیچاره شده ایم! و... . همان حرفهایی که این روزها زیاد در کوچه و بازار و میهمانی و در گفتوگوها میشنویم. 💭گفتوگوها طولانی شد و دیدم محور همه ی این حرفها یک چیز است. اینکه عدّه ی قابل توجّهی از مردم که ادّعا میشد اکثریت مطلق مردم را تشکیل میدهند از دست این نظام ناراحتند. بلکه اکثر آنها آنقدر عصبانی اند که واقعا خواهان تغییر آن هستند. ✅خب خیلی حرفها اینجا میشد زد. مثل اینکه آیا واقعا اینها اکثر مردم اند؟! یا مثل اینکه اگر اینها فرضا اکثر مردم اند آیا درجه ی ناراحتی شان همه در یک سطح است یا اینکه تفاوت معناداری در آن وجود دارد؟!
✅یا مثل اینکه آیا اینها از اصل نظام ناراحتند یا صرفا از وضع موجود ناراضی اند؟! یا اینکه اینها از اصل نظام ناراحتند یا از دولتها؟! ✅یا اینکه اصلا این ناراحتی مفروض اکثریّت آیا یک ناراحتی ریشه دار مستقرّ است که جز با تغییر نظام رفع نشود یا اینکه مانند ناراحتی تماشاچیان فوتبال از تیمشان است که از حریف مقداری دور از انتظار اوّلیه عقب افتاده؟! 👈یعنی چه؟! یعنی مثلا میبینند تیمشان دو گل خورده و از دست تیم و کادر فنّی و مربّیشان ناراحت شده اند و اگر گل سوّم را بخورند دیگر اعتراض و ابراز خشم هم میکنند ولی همین تماشاچیان اگر ببینند یک دفعه ورق برگشت و سه گل را تیمشان جبران کرد و بلکه گل چهارم را هم زد فوری مشکلشان حل شده و از دست مربّی و بازیکنانشان خوشحال هم میشوند؟! 👈یعنی چه؟! یعنی ملاک محاسبه ی ناراحتی و ترتیب اثر بر آن وضعیّت فعلی است یا در پایان بازی که هنوز تمام نشده؟! 💡خلاصه از این حرفها میشد زد ولی یک مطلب دیگری به ذهنم خطور کرد که در آن جمع بیان کنم. 🔴به شکل خلاصه چنین مضمونی عرض کردم که اساسا قبل از اینکه در مورد حکم مترتّب بر ناراحتی اکثریّت مردم از نظام موجود صحبتی شود باید از این بحث کنیم که آیا این ناراحتی مفروض یک ناراحتی طبیعی است یا غیر طبیعی؟! به شکل عادی و مورد انتظار و بر اساس معیارهای جهانی قابل اندازه گیری اجمالی آیا واقعا معلول عوامل بیرونی یا همان روی کار بودن نظام موجود است یا به شکل غیر عادی و بر اساس نوعی جنگ ادراکی و رسانه ای معلول عوامل درونی و خیالی و دستکاری کردن ذهن مردم و مهندسی غیر طبیعی آن در تبیین افراطی و احیانا غلط از وضع موجودشان است؟! ⛔اصلا قبل از این بحثها از این بحث کنیم که نکند ناراحتی مان ریشه در ذهنمان داشته باشد! این خیالمان است که بیشتر دردش گرفته! نکند ما را دشمن توانسته در این جنگ رسانه ای و شناختی بیمار ذهنی نموده و خیالمان را معیوب کرده باشد. ⛔نکند بیشتر درد و ناله و ناراحتی ما از دستکاری شدن ذهنمان توسّط دشمن در مواجهه با واقعیّات زندگیمان نشئت گرفته است؟! 👈آیا این احتمالی نیست که قبل از آن بحث باید از آن بحث کرد؟! مسأله کی جدّی تر میشود؟! وقتی که میبینیم واقعا برخی که نسبت به خود ما خیلی وضعیّت بهتری دارند هم مینالند! آخر تو دیگر چرا؟! انگار غصّه ی دنیا بر دلش نشسته است! 👈یا مثلا مردم کشورهای همسایه مانند پاکستان و ترکمنستان و افغانستان و اعراب و اینها اصلا اینقدر نمینالند و به حکومتهای خود اعتراضی ندارند که مردم کشور ما که به مراتب از جهات عدیده بر آنها برتری نسبی دارند نالان هستند! ✋اینجاست که شک میکنیم! نکند بیمار ادراکی شده ایم؟! نکند ما خیالمان و ذهنمان بیشتر دردش گرفته تا واقعیّت زندگی مان؟! نکند فکرمان را خراب کرده اند و خودمان به خودمان دستور میدهیم که ناراحت باش و چیزی برای خوشحالی نداری و اراده میکنیم تا ناراحت و عصبانی باشیم؟! 👈میدانید نشانه اش چیست؟! نشانه اش این است که بزرگترین دستاوردهای این نظام که دیگر طبق هر استانداردی هر جای دنیا بروی دیگر خدای دستاورد است باز به چشمها نمی آید! انکار میشود! کتمان میشود! اصلا گویا برخی بدشان می آید از آنها گفته شود! 👈اینها برای روان شناسان پیامها دارد! نشانه ی بیمار شدن ادراکهاست. اصلا موضوعات سیاسی امروز کشور ما گاهی طوری شده که بیشتر متخصصان روانشناسی باید در موردش نظر بدهند😄 ⚪اشکال کردند که همه ی دنیا پیشرفت کرده و اگر ما از روستا آمدیم شهر آیا اگر حکومت قبل هم بود اینطور نمیشد؟! عرض کردم کتاب صعود چهل ساله واقعا کتاب خوبی است. این کتاب را بر اساس معیارهای جهانی رشد و پیشرفت و بر اساس آمارهای مؤسّسات معتبر غربی جمع آوری کرده که هیچ کدام حرفهای نظام ما نیست. 👈در آنجا مسأله این نیست که ما از دیگر کشورها عقب نمانده و مانند آنها رشد کردیم. مسأله این است که نشان داده میشود که از نردبان نظم جهانی رشد و جایگاه پیشرفت در عرصه های مختلف بهداشتی، آموزشی، اقتصادی، نظامی، سیاسی و... بالا آمده و مثلا از کشورهای ۴۰ ام و بالاتر رسیده ایم به زیر بیستم و در برخی موارد به زیر دهم و در برخی موارد جزء چند کشور اوّل دنیا شده ایم. 👈دیگر این را مگر میشود ندید؟! آیا از یک نظام بی عرضه ی ناکارآمد با رهبرانی فشل این کارها بر می آید؟! آن هم با وجود عمیقترین و طولانی ترین تحریمها! واقعا اینها پیشرفت نیست؟! نکند پیشرفت همان پسرفت است؟!😐 اصلا چنین نظام ناکارآمدی را چطور نتوانسته اند با همه توانشان ساقط کنند؟! ✅اصلا اگر چیزی جز بقای این نظام نورانی با وجود اراده ی جدی طواغیت عالم بر نابودی آن نبود برای اثبات کفایت و باعرضه بودنش نزد اهل خرد و بینش کافی بود.
🔹اساسا این را خدمتتان عرض کنم و سابقا هم عرض کرده ام که مسأله ی نظام ما این نیست که باید به مردم خدمت کند تا به او دوباره خوش بین شوند! آنقدر خدمت کرده که برای خوش بینی کافی باشد! مسأله این است که بتواند آن را به چشم آنها بیاورد. در این نبرد ادراکی نبازد! 👈و الّا در وضعیّت موجود جنگ ادراکی شما بزرگترین خدمات را هم ارائه بدهی میتواند در فضای ذهن و با ابزار رسانه و دستکاری در خیال انسانها تبدیل به بزرگترین خیانتها و ناکفایتیها شود! مگر در جریان همین گازکشی نشد؟! 👈کشوری که مردم از نظر مصرف انرژی و گاز مرفّه ترین کشور دنیا هستند به شکل بیچاره ترین مردم دنیا جلوه داده شدند! ⚪اگر چنین است مسأله این است! شما برادر عزیزمان که خیلی روی عصبانیت و ناراحتی مردم اصرار میکنی! بیا اوّل اثبات کن این ناراحتی امری طبیعی است و تقصیر نظام است. از واقعیّات پیرامون ما نشئت میگیرد. ولی من میتوانم بپرسم و بگویم نکند اصلا فضای جنگ ادراکی را درک نکرده ایم! نکند هنوز نفهمیده ایم بشر وارد چه عرصه ی نویی شده است! نکند خیال میکنیم اینها این موبایلها و اینترنتها و ... را برای رضای خدا در دسترس مردم ما و جهانیان قرار دادند! ✋نخیر دنیا دارد عوض میشود! دیگر شیاطین توانسته اند سیطره ی خود را به عالم خیال و ادراک انسانها و جوامع بکشانند! از این به بعد دیگر مسأله چندان کفایت و کارآمدی حکومتها نیست! مسأله نوع نگاه و تنظیم انتظار تو در مواجهه با واقعیات پیرامونت است. 📡همانکه در رسانه کاملا میتواند دستکاری شود. با برجسته کردن برخی امور و با حذف و به حاشیه راندن برخی دیگر! و جاؤوا بسحر عظیم! 🔹برای روشنتر شدن بحث و ماهیت جنگ رسانه ای و ادراکی مثالی عرض کردم. گفتم شما همسرتان را آیا دوست دارید؟! لابد خیلی دوست دارید! خیلی خوب دارید زندگیتان را میکنید و خدا را شکر نارضایتی و ناراحتی عمیقی از هم ندارید! طوری نیست که بگویید باید تغییرش دهم و این دیگر به درد نمیخورد! ناکارآمد است! بی کفایت است! 👈حالا میخواهید بدانید جنگ ادراکی چیست؟! این است که یک شیطانی بیاید شروع کند به دروغگویی و سخن چینی و خراب کردن ذهن شما نسبت به همسرتان و واقعیات پیرامونتان و انتظاراتتان! 👈گاهی به دروغ بگوید این همسر تو یک زن دیگری دارد که اصلا هیچ کس نمیداند و هیچ ردی هم از خود به جای نگذاشته است. بگوید این همسر بود تو گرفتی؟! این چه وضع اقتصادی است که برای تو مهیّا کرده؟! 👈ببین فلانی چه ماشینی دارد و چه خانه ای و چه رفاهی و...؟! این همسر است که تو داری با این قیافه اش؟! فلانی را ببین چقدر بهتر است و... ! 👈خلاصه از این وسوسه هایی که برخی دروغ است و برخی دیگر هم هر چند راست باشد ولی تا قبل از آن اینطور خودتان را اسیر این مقایسه های باطل نمیکردید تا دردتان بیاید. داشتید زندگی تان را میکردید. مشکلی هم نداشتید! خیلی هم خوش بودید! 👈ولی با این حرفها واقعا میشود زندگیتان به جهنّم تبدیل شود! آیا واقعیتی تغییر کرد یا در خیال شما و ذهن شما دستبرد زده شد؟! آیا همسرتان واقعا بد شد یا ذهن شما نسبت به او بد شد؟! 👈آیا من حق دارم بگویم به جای همسرت برو خِرّ آن شیطانی را بگیر که ذهنت را نسبت به همسرت پریشان کرد؟! آیا من حق دارم بگویم این ناراحتی تو طبیعی نیست! بیمارتان کرده اند؟! ⚪به ایشان عرض کردم آدمی با خیال خوش است و با خیال ناخوش! ایشان برداشتش این بود که میگویم تخیّلی و احمق باش تا راحت شوی! در حالیکه مرادم چیز دیگری بود. این بود که شما عمدتا اسیر چنبره ی برداشتها و روایتها و تبیینهایت از واقعیّت هستی تا خود واقعیت. 👈قطعا خیالی حقّانی است که منطبق بر واقع باشد ولی در هر حال بدان خوشی و ناخوشی ات از خیالت رقم میخورد. شما از طنابی که جایی افتاده و خیال میکنی مار است خیلی میترسی ولی از ماری که جایی نشسته و خیال میکنی طناب است اصلا نمیترسی! ✅خب اگر چنین است قبل از هر بحثی بیاییم ماهیّت جنگ ادراکی را باز کنیم! آیا قبول کردید جنگ ادراکی یک واقعیتی است؟! ✅اگر قبول کردید از این بحث کنیم که آیا الآن کشور ما با بزرگترین جنگ رسانه ای و ادراکی تاریخ بشر درگیر نشده است؟! ✅اگر چنین است آیا به این راحتی میتوانید مرز ناراحتی طبیعی و غیر طبیعی را تشخیص دهید؟! ✅اگر چنین است آیا اینقدر راحت میتوانید حکم به بی کفایتی و ناکارآمدی نظام و اینها بکنید؟! ✋دقّت کنید نمیخواهم بگویم ما هیچ مسأله ی واقعی نداریم که واقعا باعث ناراحتی ما شود. نخیر! مثل همه ی مردم دنیا این مسائل در بین ما هم هست. برخی مشکلات اداری! اقتصادی! فرهنگی! 👈بحثم سر این بود که این حجم از مشکلات واقعی چقدر میتوانسته در رقم خوردن این ناراحتی مفروض اکثریّت مطلق مردم نسبت به نظاممان مؤثّر بوده باشد. آیا این درجه از ناراحتی متناسب با آن درجه از مشکلات است یا به شکل غیر طبیعی تشدید شده!
باسمه تبارک و تعالی (۳۱۱) «نکته ای پیرامون منبری های غیر حوزوی» «پیشنهاد گنجاندن دوره ای مختصر از آشنایی با فقه و اصول در آموزش و پرورش» «مسأله ای به نام حجّیت و اعتبار اندیشه» 🔹این روزها به بهانه ی صحبتهای جنجالی شخصی از سخنرانان انقلابی و مذهبی کشورمان مباحثی در گرفته است. عدّه ای این صحبتها را بهانه ای برای هجمه ی انتقادی علیه سخنرانی مذهبی توسّط کت و شلواریهای غیر حوزوی نموده اند. بحث در این زمینه بسیار بوده و جهات زیادی هم دارد. ✋حسادت یا تعصبی هم لزوما در کار نیست و در همه ی شغلها هم هست. همین پزشکان یا مهندسان یا سیاسیون و مانند آنها اگر شخصی بدون تخصص آنها دخالتی در کارشان کند همین رویه را دارند. ⚪ولی نکته ای دیگر در اینجا وجود دارد که مسأله را مقداری متفاوت میکند. آن هم این است که متأسّفانه از آنجا که نهاد علمی دینی ما که همان حوزه ی علمیه است معمولا ارتباطی عالمانه با مردم و مؤمنین جز از طریق منبر و وعاظ ندارد زمینه برای بروز نوعی سوء برداشت برای مخاطبین آنها ایجاد میشود. 👈سنخ مباحث مطرح شده روی منبرها چندان نشانگر ابتناء آن بر تلاشهای علمی و بررسی های سنگین نیست. طوری است که نوع مردم و حتّی مؤمنین اصلا تصوّری از نوع فعالیت علمی و عمق فرآیند اجتهاد دینی ندارند. همه چیز را همین ظاهر صحبتهایی که در منبرها مطرح میشود میدانند. 👈همین باعث میشود که مخصوصا اگر به این عامل، ضعفِ علمی و بیانی مبلّغین و وعّاظ هم اضافه شود زمینه برای ظهور برخی انسانهای خوش بیان و صاحب ذوقی که تلاش حوزوی هم ندارند ولی میتوانند مخاطبین خود را با ارائه ی اطلاعاتی راضی کنند مهیا شود.
🔹واقعا هم شبهه از این جهت برای مخاطب سنگین است. خود ما هم وقتی پای صحبتهای برخی از این کت و شلواریهای خوش بیان و اهل مطالعه و تحقیق مینشینیم که در موضوعات دینی حرف میزنند گاهی بیشتر لذّت میبریم تا بسیاری از منبرها و حتی سخنرانی ائمه ی جمعه که تجربه کرده ایم. ✋حالا اینکه چطور میتوان عظمت اجتهاد و خطیر بودن سخن گفتن از دین را به دل مؤمنین و مستمعین نشاند تا به سادگی هر کسی جرأت و مقبولیت ابراز نظر در این زمینه را نداشته باشد حرف دیگری است. ✅مثلا شاید بتوان یکی از مواد درسی دانش آموزان را آشنایی با علوم حوزوی دانست. مانند کتب آشنایی با علوم انسانی شهید مطهّری! واقعیّتش بنده هنوز نمیدانم چرا در آموزش و پرورش ما خلاصه ای از اصول فقه و فقه و حدیث اسلامی و مختصری از تاریخ انبیاء و ائمه و اولیاء دینی گفته نمیشود؟! ✅نقش زیادی در آشنایی با این فضاها به شکل اجمالی دارد. همان استدلالی که باعث میشود همه زبان عربی را در مدارس بخوانند به طریق اولی میتواند اثبات کند که با یک دوره مختصر فقه، عقاید، تاریخ اسلام و یا حتّی علوم اسلامی هم آشنا شوند. 🔸«منجّزات مریض»🔸 بگذارید مثالی عرض کنم که همین الآن داشتم مباحثش را در درس خارج فقه مرور میکردم. در مباحث حَجر در فقه معمولا چند صنف از انسانها حکم ممنوعیّت از برخی تصرّفات را پیدا میکنند؛ اصنافی مانند صبی، مجنون، سفیه، مفلَّس و عبد. یکی از مواردی که از جمله مصادیق بحث حَجر و عدم امکان تصرّف تامّ در اموال دانسته شده مرض مُشرِف به مرگ است. 👈اینکه انسان در برخی بیماریهایی که از زندگی نا امید میشود نوعی جوگیری خاصی پیدا میکند و ممکن است تصرّفاتی در اموالش بکند که به ضرر ورثه تمام شود. مثلا همه ی اموالش را ببخشد یا وقف کند یا بدهی ها را ببخشد و... . 👈در اینجا بین فقهاء هنوز هم که هنوز است اختلاف است که آیا مریض میتواند مانند گذشته در مرض مشرف به مرگش تصرّفاتی بیش از ثلث مالش که میتواند به آن وصیت کند داشته باشد یا اینکه دیگر چنین اجازه ای نداشته و نسبت به بیش از ثلث مالش محجور است؟! 👈ثمرات زیادی هم دارد و مسأله ی کاملا زنده ای است. این همان بحثی است که در فقه به عنوان «منجِّزات مریض» مشهور شده است. مثلا صاحب ریاض در جایی فرموده که کتبی در این زمینه سابقا نوشته بود و اثبات کرده بود که مریض محجور است ولی در اواخر عمرشان معتقد شده بودند که مریض محجور نیست. ⚪خب همین یک مسأله را مثلا بگذارید مقداری برای دانش آموزان در مدارس، مردم، مؤمنین و این منبری های کت و شلواری باز کنیم تا مقداری عظمت وادی دانش و حرف زدن پیرامون روایات آنها را بگیرد! اینکه واقعا بفهمند باید با مبنا و ضابطه و با روشهای معتبر حرف بزنند تا کلامشان نوعی حجّیت و اعتبار لازم را نزد خداوند متعال و انسانهای آگاه داشته باشد. 👈پاسخ این مسأله بر اساس قواعد کلّی و برداشتی خاص از قاعده ی النّاس مسلّطون علی أموالهم و همچنین استصحاب به سمت حکم به عدم حجر سوق پیدا میکند. خود این توضیح طولانی میطلبد. 🔹ولی همانطور که مرحوم صاحب جواهر و دیگران آورده اند و روایاتش در وسائل الشیعه مرحوم شیخ حرّ عاملی گردآوری شده حدود ۲۵ روایت داریم که بر اساس آن باید قائل به حجر و عدم جواز تصرّف در بیش از ثلث مال شد که: «المریض محجور عن التصرف فی ماله الّا الثلث». ✋ولی دقیقا در همین مسأله ۱۱ روایت دیگر هم داریم دلالت بر عدم حجر و این امر دارد که: «الرجل أحقّ بماله مادام فیه الروح». 👈مشهور علمای شیعه در قدیم و برخی معاصرین مانند مرحوم امام راحل قائل به عدم حجر بودند و مشهور متأخّرین از علمای شیعه مانند صاحب جواهر قائل به حجر شده اند. ⛔خب این همه روایات متعارض با اسانید خوب را چه کنیم؟! جز این است که باید یکی یکی از ابعاد مختلف مسأله را بررسی کرد؟! آیا میشود یک روایتی در کتابی دید و سریع حکمی صادر نمود؟! آیا چنین مواجهه ای با روایات صحیح است؟! 👈حالا برخی مانند ابن ادریس که دشواری مسأله را دیده اند گویا سعی کرده اند آنها را کنار گذاشته و با قواعد کلی حکم مسأله را بدهند. برخی دیگر مانند صاحب مفتاح الکرامة به نوعی سعی کرده اند مسأله را با ارجاع به قواعد باب تقیّه تبیین کنند. 👈مثلا قول به حجر موافق قول عامّه است ولی قول به عدم حجر مخالف عامّه است. البته ظاهریّون همانطور که در مغنی ابن قدامة و برخی مصادر دیگر آمده مانند قدماء شیعه قائل به عدم حجر شده اند. 👈برخی نیز سعی کرده اند نوعی جمع تبرّعی کنند و بگویند یعنی مستحبّ است که در بیش از ثلث مال تصرّفی نکند!
👈حالا باز پرسش میشود که اصلا این مریضی که چنین حکمی دارد ملاکش چیست؟! آیا اعدامی ها و مانند آنها را هم میگیرد؟! آیا اگر برای اضرار به طلبکارها بخواهد این کار را انجام بدهد حکمش چیست؟! و... . ⛔اگر چنین است این برادران مؤمن کت و شلواری با این مسائل چه میکنند؟! اصلا میدانند که کار با روایات و ابراز نظر به این سادگی ها نیست؟! به نظر میرسد اگر میتوانستیم مخاطبین را با مقداری از عظمت وادی اجتهاد و تلاشهای علمی آگاه کنیم کمتر دچار این آسیبها میشدیم. 🔸«مسأله ای به نام حجّیت و اعتبار نظر»🔸 در اینجا ممکن است ادّعا شود که خب بسیاری از به ظاهر روحانیون نیز چندان سواد اینچنینی ندارند و با این حال سخنرانی مذهبی میکنند! در پاسخ باید گفت بله متأسّفانه و چاره چیست؟! ولی در هر حال میتوان به شکل معقولی بین شخصی که چنین درسهایی خوانده و شخصی که اصلا نخوانده و چنین حرفهایی میزند فرق گذاشت. مفسده اش به مراتب کمتر است. 👈بین کسی که اصلا پزشکی نخوانده و مطب زده با کسی که پزشکی خوانده ولی طبیب حاذقی نیست و مطب زده خیلی فرق هست. حتّی اگر تجربه های و اطلاعات آن شخص اوّل از جهاتی بیشتر باشد اگر نوعی نگاه اجتماعی به مسأله داشته باشیم متوجّه میشویم که نمیتوان پروانه ی مطب زدن را برای این افراد صادر نمود. ⚪باز ممکن است اشکال شود که در هر حال برخی علمای بزرگ قائل به یک حکم شده اند و دیگران قائل به حکمی دیگر! خب حالا این شخص کت و شلواری هم می آید و میگوید من هم طرفدار حجر هستم یا عدم حجر! آسمان که به زمین نمی آید! 👈پاسخش این است که آنهایی که بعد از اجتهاد روش مند کافی به یک نتیجه ای میرسند در واقع به حجّت و کلام معتبر رسیده اند ولی چنین شخصی هر چند در پاسخ مانند آنها در ظاهر یکسان باشد و بلکه حتّی اگر در واقع هم از قضا کلامش موافق حقیقت باشد ولی کلامش اعتباری ندارد. زیرا بر اساس روشهای معتبر بیان نشده است. 👈لذا اگر زمانی علمای بزرگ هم به نظری رسیدند که این شخص سابقا آن را ابراز کرده بود دلیل نمیشود که سخن سابق او معتبر بوده باشد! باید بین کلام معتبر و کلام صحیح فرق گذاشت. 👈مثلا کلام آنانی که اصرار داشتند که نباید برای کرونا واکسن زد ممکن بود که صحیح باشد ولی کلامی معتبر نبود. چون ظاهرا مبتنی بر روشهای عقل پسند چنین نظری ابراز نشده بود. لذا اگر زمانی واقعا ثابت شد که چنین واکسنهایی خیلی ضرر داشته به معنای آن نیست که آنها بتوانند شماتتی در این زمینه داشته باشند. ✋شانسی حرف زدن و یا با دلیل ناکافی ادّعا کردن و درست از آب در آمدن که اعتبار و حجیتی ندارد. 👈کلام اینها شبیه کلام آقازاده ی نوجوان برخی علما بود که در مجلسی که در آن علما جمع بودند چایی پخش میکرد! بحثی سنگین درگرفت و علمای بزرگ گفتند ما در اینجا دلیلی ندیده ایم! این نوجوان هم صورتش را به آنها کرد و گفت من هم تا کنون دلیلی در این زمینه ندیده ام😂 👈باید گفت ندیدن تو با ندیدن آنها شبیه مشترک لفظی است! اصلا قابل قیاس نیست! گاهی حرفهای اینهایی که در امور دینی بدون اجتهاد کافی حرف میزنند نیز به نوعی شبیه حرف این نوجوان غافل است. ✅حالا البتّه بحث پیرامون حجّیت و اعتبار در مباحث دینی بسیار است. نیازمند آسیب شناسی هم هست. همچنین بحث از اینکه میتوان معیارهای آن را ارتقاء بخشید. اینکه حوزویّون ما هم نباید به خاطر انگاره ی داشتن حجّت و نبودن مطالبه گری مؤثّر از تحقیق و بررسی بیشتر و ارتقاء دادن به روشها و اصلاح مبانی دانش خود باز بمانند. این بحث دیگری است. 👈اینکه باید سطح اطلاعات و غنای منبر را افزود نیز فعلا محل کلاممان نبود. منکر خدمات این عزیزان مؤمن و متعهد هم نیستیم ولی اینها و مخاطبینشان باید بدانند در مسائل دینی ابراز نظر توسط آنان اعتباری ندارد. 🔻آری ما حوزویان موفق نبودیم تا عظمت فقه دینی و اهمیت پدیده ی حجیت و اعتبار اندیشه دینی را به جامعه ی ایمانی و مردممان برسانیم. مشکل بسیاری با روحانیت این است که احراز نکرده اند حوزویان و ملبّسان کاری تخصّصی و علمی میکنند. چقدر مناسب است که شمّه ای از علوم حوزوی در نظام آموزش و پرورش ما گنجانده میشد!🔺 ✔چرا نباید دانش آموز و دانشجوی شیعه ی ما در زمان تشکیل حکومت دینی ذهنش کاملا آشنا با قرآن و حدیث و تاریخ انبیاء و اولیاء الهی و داستانهای آنان باشد؟! چرا نباید ذهنش آشنا با علوم حوزوی و علما و متفکرین بزرگی مانند شیخ انصاری باشد؟! چرا نباید آشنایی کلی با اصول، فقه، فلسفه و عرفان اسلامی برای دانش آموزانمان تدارک ببینیم؟! چرا آنها را از چنین میراث عظیمی که دارند محروم میکنیم؟!
باسمه تبارک و تعالی (۳۱۲) «افسوی از عمری که به جای بندگی خدا در اسارت ساختارها گذشت» 🔸اندکی درد دل کنم! امتحان داشتم و با کلی مکافات برای آن رفتم. یکی دیگر بدهم شاید تمام شود؛ میماند مقداری پایان نامه! راستش امروز در اطراف حرم مطهّر آن بانوی بزرگ و آن بنده ی برگزیده ی خدا که قدم میزدم تا به محلّ امتحان برسم احساسی به دلم هجوم آورد و به حال خودم تأسّف خوردم. 🔹یک دفعه گویا کسی در درونم گفت فلانی دیگر موهای سر و صورتت هم سفید شد! ۲۵ سال است دارند از تو امتحان میگیرند! دیگر چه چیزی از تو باید برایشان ثابت شود؟! 😔نکند فقط برای اینکه امور اقتصادی و اعتباری صنفی سامان پیدا کند به اسارت این ساختارها و بردگی این اراده ها و انتخابها در آمده ای؟! 🔸آن همّت و نیّتت از این تلاشهایی که بعضا خودت هم به آن اعتقادی نداری چیست؟! فکر نمیکنی آن حرّیت و کرامتت لکه دار شده؟! آیا واقعا این خودت هستی که با انتخاب خودت به این سمت قدم میزنی؟! 🔹طفلی بیش نبودم که آمدم و محاسنی نداشتم! حالا سر و صورتم سفید شده و بوی سفر آخرت از آن به مشام میرسد! باز هم رهایت نمیکنند! دمی از این فشارها و تصمیمهایی که دیگران برایت میگیرند رها نبودی تا آرام و رها خودت انتخاب کنی! یک نفس عمیقی بکشی و خودت ببینی باید چه کنی! 🔸راستی تا کی قرار است مدام از من امتحان بگیرند؟! این نهادهای علمی چقدر دیگر باید از من امتحان بگیرند تا باورشان بشود که هم علاقه و هم تلاش و هم استعداد کافی را دارم. رهایم کنند تا کار علمی خودم را بکنم!
✋دیگر کی برایشان احراز میشود که هم جهد دارم و هم رغبت و هم مقدماتش را پیموده ام! « وَ عَلَى الْمُتَعَلِّمِينَ‏ بِالْجَهْدِ وَ الرَّغْبَة» ⚪راستی که چطور ما به اسارت و بردگی این ساختارها کشیده شده ایم! آیا به خاطر مقداری پول و مشتی مقام و اعتبارات دنیایی است؟! خب واضح بگویند آدمی تکلیف خودش را بداند! تا بفهمد چقدر حقیر شده است! ✋رفقا حسّ خوبی ندارد! بوی تعلّق و بردگی میدهد! حرّیت و کرامت انسان گاهی احساس میکند لکّه دار شده؛ 🙏ای خوشا به حال آن سبکباران عاشقی که نیک فهمیدند تنها یکبار در این سرای فانی اجازه ی طلوع و غروب و پر کشیدن به سرای ابدیّت را دارند! آنهایی که فهمیدند از کجا آمدند و در کجایند و به کجا روانند! خود را از اسارت دنیا و آخرت و پندارها آزاد کردند و آرام آرام آرام شدند. طوبی لهم! بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتادست 🔹با خود گفتم انصافا اگر این وقتی که بعضا صرف بسیاری از این اموری کردم تا ساختارهای زالو صفت جانکاهِ اداری نوین را از خود راضی کنم آزاد میشدم میتوانستم با فضل الهی با آن شور و اشتیاق و فضل الهی چه آثار ماندگاری از خود برجای بگذارم. اگر در سرایی دیگر از من بپرسند عمرت را در چه مسیری صرف کردی چه بگویم؟! 👈آیا صرف اینکه بگویم این کارها را کردم تا فلان مدرکها را بگیرم که خودم به بسیاری از آنها هیچ اعتقادی نداشتم قانع میشوند؟! خدا کند قانع شوند ولی خودم را چه کنم که به این سادگی ها قانع نخواهم شد! ✔گاهی احساس شخصی را دارم که از استعداد او سوء استفاده شده! گاهی در برخی کارها احساس آن بیچارگانی را دارم که برای بنا شدن اهرام فرعونیان آنطور این سنگهای بزرگ را روی هم قرار دادند تا عبرتی برای آیندگان باشد. اینکه ای آیندگان لااقل شما تن به چنین اسارت و بردگی هایی ندهید! 👈خدایا از اینها و از این دنیا خسته ام و میخواهم دیگر با تو باشم! به راستی که: 📖«خَابَ‏ الْوَافِدُونَ‏ عَلَى غَيْرِكَ، وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلَّا لَكَ، وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلَّا بِكَ، وَ أَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلَّا مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَك‏» 🔸چه اوقاتی را هدر دادم! خودم با نفس و جهل خودم درگیرم حالا آثار نفس و جهل دیگران را نیز در قالب تصمیمهایی که برایم گرفته اند را نیز باید متحمّل شوم؟! هم با نفس خودم و هم با نفس آنها درگیر شوم! خیلی از این عمر خراب شد! خیلی! فقط امید به تو است! «وَ اسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِكَ مَا فَسَدَ مِنِّي‏» 🔹حالا اینها چیزهایی بود که به دل من آمد! نمیگویم همه اش درست است. نمیگویم برای همه افراد صدق میکند! درد دل است دیگر! اصلا هم قصدی بر نوشتنش نداشتم. قلم را برداشتم تا چیز دیگری بنویسم ولی بی هیچ فکر قبلی این مطلب بر قلمم جاری شد! لابد میپرسید دقیقا دارد چه میگوید! مهم نیست! مخاطب آن بیشتر خودم بودم تا دیگران! خودم بهتر میدانم از چه دارم میگویم! کاری به دیگران ندارم. ⚪رفقا ما که نتوانستیم ولی شما اگر امکانات و شرایطش را داشتید و آن همّت بلند و آن نیّتهای بزرگ را اگر داشتید تا میتوانید رنگ هیچ تعلّقی را نپذیرید! خودتان باشید. هم با نفس خودتان مبارزه کنید و هم با نفس دیگرانی که در مقیاسی بزرگتر انتخابهایشان سرنوشت شما را متأثر میکند. آن تبر ابراهیمی را بردارید و مردانه به جان این بتها بیافتید و از آتش نمرودیان هم نترسید! 📖«فَراغَ إِلى‏ آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ * ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ * فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمينِ * فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ * قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ» 🔸آنقدر مبارزه کنید و جهاد کنید تا آهسته آهسته چراغ آن لطیفه ی نوری وجودی و آن فطرت پاک توحیدی روشن و روشنتر شود. شاید جذبه ای آمد و با خودش بردتان! دیگر از سفید رویان و نیکبختان شدید! راحت شدید! 🔹تا جایی که شده سعی کرده ام معیشتم بند کسی یا نهادی نشود! رها و بی تعلّق باشد! بارها و بارها دیده ام اگر اینطور نباشد چطور به اسارت کشیده میشوم. حتّی علمم هم از پس پرده ی تقلید و حجاب اندیشه ی دیگران نباشد. کاری کنم که جایی برسم که فقط خودم بمانم و ثقلین! 😔چه بسیاری را دیده ام که برای معیشتشان به اسارت این ساختارها در آمده اند! در ادامه نیز خودشان را وابسته و معتاد به آن نموده اند! خودشان هم میدانند که خودشان نیستند! به گونه ای مسخ شده اند.
😔چه بسیاری را دیدم که برای آنکه اعتبار و وجاهتی پیدا کنند مدام درسهایی میدهند و کارهایی میکنند که اگر دمی با خودشان خلوت کنند آن را به این شکل انتخاب اصیل خودشان نمیدانند. خودشان نیستند. 👈شاید به خاطر همین بود که بعد از چند بار درس دادن کلا رهایش کردم! دیدم اینها از من چیزی را میخواهند که من آن نیستم! اخیرا هم شنیدم اگر بخواهی از برخی مزایای معیشتی استفاده کنی یا بخواهی اجازه دهند زمانی درس خارج بگویی باید سالها به ترتیب دروس مختلفی را بگویی و بگویی تا اجازه را صادر کنند! قید این را هم زدم. 👈مسافر سرای ابدیت را با این طول املها در این سرای فانی چه کار؟! ان شاء الله اگر توفیقی بود خیری اگر از ما به دیگران قرار بود برسد از راه دیگر هم میتواند برسد. 🔸چند روز پیش به سببی بعد از چند سال خودم را به این کار انداختم تا اسمم جزء صنفی خاص از ممتازین رد شود تا از مزایای مالی آن استفاده کنم! افراد مختلفی می آمدند و ابراز تعجّب میکردند که چرا شما نیستید! حالا به سببی تصمیم گرفتم اقدامی در این زمینه بکنم! ولی هنوز تلخی این کار در کامم مانده! احساس میکنم با این کار تحقیر شدم! چرا از این هم زهد نورزیدم؟! 📖«الهی لَا تَكِلْنِي إِلَى خَلْقِكَ، بَلْ تَفَرَّدْ بِحَاجَتِي، وَ تَوَلَّ كِفَايَتِي وَ انْظُرْ إِلَيَّ وَ انْظُرْ لِي فِي جَمِيعِ أُمُورِي، فَإِنَّكَ إِنْ وَكَلْتَنِي‏ إِلَى‏ نَفْسِي عَجَزْتُ عَنْهَا وَ لَمْ أُقِمْ مَا فِيهِ مَصْلَحَتُهَا، وَ إِنْ وَكَلْتَنِي‏ إِلَى‏ خَلْقِكَ تَجَهَّمُونِي، وَ إِنْ أَلْجَأْتَنِي إِلَى قَرَابَتِي حَرَمُونِي، وَ إِنْ أَعْطَوْا أَعْطَوْا قَلِيلًا نَكِداً، وَ مَنُّوا عَلَيَّ طَوِيلًا، وَ ذَمُّوا كَثِيراً فَبِفَضْلِكَ، اللَّهُمَّ، فَأَغْنِنِي، وَ بِعَظَمَتِكَ فَانْعَشْنِي، وَ بِسَعَتِكَ، فَابْسُطْ يَدِي، وَ بِمَا عِنْدَكَ فَاكْفِنِي‏» 🔹خدایا میخواستم از هر چه بوی تو را نمیدهد زهد بورزم! ای کاش میشد همین را هم انجام نمیدادم. وابسته به این هم نمیشدم. نکند این هم دامی باشد که کم کم بخواهد خودم را از خودم بگیرد! به اسارتم بکشد! خدایا خسته ام! دیگر میخواهم تا فقط تو را بخواهم! نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید فغان که بختِ من از خواب در نمی‌آید صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش که آبِ زندگیم در نظر نمی‌آید قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمی‌گیرم درختِ کام و مرادم به بَر نمی‌آید مگر به رویِ دلارایِ یارِ ما ور نی به هیچ وجه دگر کار بر نمی‌آید مقیمِ زلفِ تو شد دل که خوش سَوادی دید وز آن غریبِ بلاکش خبر نمی‌آید ز شَستِ صدق گشادم هزار تیرِ دعا ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید بسم حکایتِ دل هست با نسیمِ سحر ولی به بختِ من امشب سحر نمی‌آید در این خیال به سر شد زمانِ عمر و هنوز بلایِ زلفِ سیاهت به سر نمی‌آید ز بس که شد دلِ حافظ رمیده از همه کس کنون ز حلقه زلفت به در نمی‌آید
باسمه تبارک و تعالی (۳۱۳) «عقل قرآنی» (۳) «ما سفیهیم یا شما؟!» «گره اصلی بحث موافقین و منکرین نظام اسلامی کجاست؟!» «مفهومی کلیدی به نام دنیای کیفی: Quality World یا حالت مهیمنه و دنیاهای موازی ذهنی» 🔹با برخی که در مورد مشکلات و معضلات و مسائل جاری مملکت صحبت میکنیم احساس نوعی گره کور به انسان دست میدهد. حالا ما که جزء طرفداران نظام اسلامی هستیم و معمولا به خاطر همین گاهی مجبوریم در موضع دفاعی قرار بگیریم و آنها نیز حملات بی امانی را به مواضع ما مطرح میکنند. 👈برخی صحیح است ولی نتیجه ای که از آن میگیرند غلط است و برخی بزرگ نمایی است و برخی هم اشتباه و ناشی از نداشتن دیدی واقعی به امور است. ⛔بسیاری از پیشرفتها و رشدها را هم اصلا گویا نمیتوانند ببینید! واقعا گویا نمیفهمند! جالب این است که آنها هم کاملا احساس میکنند ما نمیفهمیم! 👈در برخی امور میتوانیم با تلاشی غیر طبیعی به نقطه ی مشترکی تقریبا برسیم ولی در برخی دیگر اصلا! شبیه عموم و خصوص من وجه است. 👥بحث به جایی میرسد که ما آنها را نفهم و غیر منصف میدانیم و آنها نیز ما را! هم ما از بحث خسته میشویم و هم آنها!✊ ✋مسأله وقتی پیچیده میشود که واقعا در موارد بسیاری انسان احساس نمیکند شخص مقابل انسان واقعا مغرضی باشد. گویا واقعا قانع نمیشود. ⚪این همان حقیقتی است که در قرآن کریم نیز به آن اشاره شده است. از طرفی واقعا انسانهایی که پیام دین و رسولان الهی را نشنیده و حاضر نیستند در راه خدا قیام کنند انسانهای مستکبر و غافل و غیر منصفی معرفی میشوند که سفیهانه فکر کرده و حقایق آشکار را نمیبینند:
📖«سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ * وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» 🔸از آن طرف دقیقا همین اتّهام را آنها به اولیاء الهی و طرفداران دین حق وارد میکردند. مثلا وقتی حضرت هود علی نبیّنا و آله و علیه السلام به سوی قومش مبعوث شد یکی از اموری که عادیان و مخصوصا فرهیختگان و برجستگانشان گفتند این است که تو حرفهایی میزنی که بوی سفاهت میدهد! 🔸اصلا عاقلانه دنیا را نمیبینی! هر چقدر هم حضرت ناصحانه بین آنها صحبت میکرد ولی باز آنها میگفتند نصح انسان سفیه فائده ای ندارد! 📖«وَ إِلى‏ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ * قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ في‏ سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبينَ * قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي‏ سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ * أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمينٌ» 👈اینها افرادی نبودند که عمری هود را ندیده باشند و با مراتب نصح و پاکی و عقل و درایت او آشنا نباشند! چه میشود که یک دفعه اینطور در مورد او قضاوت میکنند؟! 👈در مورد حضرت صالح و ثمودیان نیز همینطور است. ثمودیان صراحتا گفتند تا قبل از اینکه شروع به این حرفهای اخیرت در مورد خدا و دین بزنی گمان میکردیم انسان عاقلی هستی و امید آن را داشتیم که بشود رویت در امور حساب کرد! ولی الآن میبینیم سفیه شده ای! «قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا». 💡امّا مسأله چیست؟! به ذهنم آمد که اصلا مسأله این است که: ✅ما با دو جنس عقل مواجهیم! اجمالا گویا در دو دنیا زندگی میکنند! یکی در مرّیخ است و دیگری در ونوس! در دو زیست بوم بینشی و گرایشی قرار گرفته ایم! در دو دنیای موازی ذهنی قرار گرفته ایم! ✅از منظر یک عقل دیگری سفیه است و از منظر عقل دیگر دیگری! یکی عقل نفسانی است و دیگری عقل فطری! یک عقلی است که تمایل به دنیا دارد و دیگری عقلی است که دنیا را هم برای آخرت میخواهد! یکی تمایل به ملک دارد و دیگری تمایل به ملکوت! ✅همین تفاوت محوری دو جنس از نگاه و تبیین را در مواجهه با امور به دنبال دارد. به قول امروزی ها اصلا دو فضا و پارادایم را ایجاد میکند! اگر دو طرف به این امر توجّه نکنند دچار نوعی سوء تفاهم حل ناشدنی شده و همدیگر را به اموری متّهم میکنند که چندان شاید صحیح نباشد. ✅همین باعث دوری بیشتر میشود. اینها باید بدانند که اصل اختلاف جای دیگر است! یکی به دلیل نگاه دنیایی اش بهتر میتواند مشکلات دنیایی را دیده و به حق اعتراض کند! دیگری ممکن است در این زمینه دچار نوعی آسیب بوده و سهل انگار باشد. ✅برعکسش هم هست. هر کدام فرصتها و آسیبهایی میتواند داشته باشد. هر دو اگر بی توجّهی کنند میتوانند مبتلا به بیماری ادراکی «حبّ الشیء یعمی و یصم» شوند! چه مؤمنین و چه غیر مؤمنین! ✋بلکه بالاتر از اینها! حتّی مؤمنین اگر بی توجّهی کنند گاهی دچار نگاه های فاسقانه ی سکولار میشوند. ولو به انحاء لطیف و ژرف آن که سابقا در بحث سکولاریسم روایی از آن صحبت کردم. ✋اگر قرار است یکبار به شکل ریشه ای تری بحث شده و افراد بتوانند به یک وفاق نسبی برسند باید از نوع عقلشان بحث کنند! نسبت به آن خودآگاه شوند. اینکه آخر جایگاه خدا و دستورات و ربوبیّت او کجاست؟! 👈اگر خدا دستور میدهد که طرفدار مظلوم باشید و به ظالمین رکون نداشته باشید و سر آشتی با طواغیت نداشته باشید و... دقیقا آیا باید کاری بکنیم یا نه؟! آیا بدون هزینه میشود؟! 🔹البته نمیخواهم توجیه کنم! ولی انصافا بسیاری از اینها را وقتی نگاه میکنم میبینم اصلا نمیتوانند برخی حقائق آشکار را ببینند. اگر میدیدند از این نظام نورانی با تمام مشکلاتش با جان و دل حمایت میکردند. ولی اینها هم باید بدانند الممتنع بالاختیار لا ینافی الاختیار! باید به اینها گفت فی الصیف ضیّعت اللبن! 👈از همان ابتدا چرا خدا شناسی و انسان شناسی و معاد شناسی را محکم نکردی؟! چرا در ایمانت کم گذاشتی؟! سرّش را هم قرآن کریم بیان فرموده اینها که سبیل رشد را رها کرده و به سبیل غیّ چسبیده اند به این دلیل است که: «كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ»؛
⛔آخر اینها که برخلاف دیدگاه ابتدایی اهل ایمان منافق به دنیا نیامده اند! اینها وقتی خدا را فراموش کردند عقلشان طوری میشود که در حوزه ی اقتدار مؤمنین راهی جز نفاق برایشان باقی نمیماند! مسأله این است که اینها خدا را فراموش کرده اند! 📖«الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقينَ هُمُ الْفاسِقُون‏» 👈حالا دیگر همین است. سفیه واقعا ما نیستیم شمایید که از حوزه ی ایمانی و از افق وسیع نگاه نافذ البصیرة و فراست ایمانی به حقایق عالم نمینگرید! شما سفیه نیستید! خودتان انتخاب کرده اید تا سفیه شوید! 👈یعنی چه؟! یعنی انتخاب کردید که وارد حوزه ی ایمان و نگاه های ایمانی به عالم نشوید! وارد حوزه ی ولایت الهی نشوید. این همان چیزی است که قرآن کریم صراحتا از آن پرده برداری کرده که در دعوای اینکه «سفیه کیست» سفیه کیست؟! 📖«وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» ⚪از همینجاست که خداوند متعال صریحا به پیامبر بزرگش فرمان میدهد که نکند در برابر این مخالفتهای به ظاهر عقل پسند تسلیم شوی! نخیر! استقامت کن! اینها عقل نیست! اینها اهواء است! همه نوعی گرایش و میل به دنیاست! فریبت ندهند! 📖«فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ» و « وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْك‏» و « ع‏ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ‏ أَهْواءَهُمْ‏ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَق‏» 🔸«حالت مهیمنه یا دنیای کیفی»🔸 آری در این بحثها اگر دیدید همدیگر را به سفاهت متّهم کرده و زیاد دچار سوء تفاهم میشوید احتمال بدهید که شاید با دو جنس عقل دارید در یک زمینه بحث میکنید. انسانها اینقدرها هم نمیتوانند مغرض و دیوانه و بی انصاف باشند! مقیاسها و معیارها متفاوت شده! این فقط در مورد این دو نوع عقل فطری و نفسانی که گفتم نیست. در زمینه های مختلفی همینطور است. حالا فعلا این موردش را خواستم به چشم بیاورم. 👈مثلا آیا معتقدید همسر، فرزندان و اطرافیانتان شما را درک نمیکنند و بارها از سوی آنها به غیرمنطقی بودن متهم شده‌اید؟ آیا دیگران به شما می‌گویند غیرواقع بین هستید؟ شاید هم برعکس! 👈در اطراف شما افراد زیادی هستند که از لحاظ شما غیرمنطقی هستند و واقعیت را نمی‌فهمند. اگر چنین شرایطی داشته باشید احتمالاً بر این باور هستید که تعداد این انسانها هر روز هم در حال افزایش است! 👈آیا مجبور هستید ساعات زیادی را صرف توجیه کردن اطرافیانتان کنید؟ شاید هم اطرافیان باید قسمت عمده‌ی وقت و انرژی خودشان را صرف توجیه کردن شما بکنند! در هر دو حالت احتمالاً حس ناراحتی وکلافگی، همراه لحظات شماست. 🔹این اختلاف دیدگاه و حس درک نشدن ناشی از آن به چه علت است؟ چند سال پیش در جایی مطلبی خواندم که یکی از متفکّرین معروف معاصر به نام ویلیام گلاسر از این حقیقت با عنوان دنیای کیفی:« Quality World» یاد کرده است. در همین زمینه آن نویسنده نکات خوبی اشاره کرده بود. بنده آن را از سالها قبل برای خودم حالت مهیمنه مینامیدم. چیزی شبیه همان پاردایمهای خرد است. ✅دنیای کیفی عبارت است از تصاویر ذهنی و ایده الها و باور‌ها و اشیاء و اماکن و حتی توقعاتی که ما از روابط، اتفاقات، اشیا و افراد در ذهن خود داریم و میسازیم. دنیای کیفی،‌ پس از تولد به تدریج در ذهن ما شکل می‌گیرد و رشد می‌کند. 👈طبیعی است که رویدادهای تلخ و شیرین و احساساتی که ما در زندگی تجربه می‌کنیم، دائماً شکل این دنیا را تغییر داده و اصلاح می‌کند. طبیعی است که دنیای کیفی هر یک از ما، با دیگران فرق دارد. 👈اگر من در خانواده‌ای بزرگ شوم که مساوی بودن درآمد همه‌ی خانواده‌ها به عنوان یک باور و ارزش در آن مطرح باشد، ممکن است در سنین کودکی، این نوع برابری، در دنیای کیفی من، به عنوان یک باور برای خودش جایگاهی پیدا کند. 👈در یک خانواده‌، ممکن است شغل و تحصیلات بخشی از دنیای کیفی کودکان باشد و در خانواده دیگری ممکن است آرامش و محبت و امنیت، قسمت مهمی از دنیای کیفی را به خود اختصاص دهد. 👈طبیعی است که در طول زندگی و رشد و بلوغ، ما با آموخته‌ها و تجربه‌های جدید، باورها و دانسته‌ها و دنیای کیفی گذشته خود را، دائماً بازنگری می‌کنیم و آنچه امروز به عنوان دنیای کیفی در ذهن ما می‌گذرد، حاصل همه‌ی آموخته‌ها و اندیشه‌ها و بازنگری‌هاست.
🔹از دید گلاسر واقعیت برای ما، بر اساس این دنیای کیفی،‌ شکل می‌گیرد و تفسیر می‌شود. هر چه دنیای کیفی من و اطرافیانم، بیشتر شبیه یکدیگر باشد،‌ روابط رضایت‌بخش‌تر بوده و تفاهم بیشتری را تجربه می‌کنیم. از سوی دیگر، هر چه دنیای کیفی ما فاصله بیشتری با اطرافیان داشته باشد، نارضایتی در روابط بیشتر بوده و ناکامی‌های بیشتری را در رابطه‌های خود مشاهده خواهیم کرد. 👈اما بدیهی است که دنیای کیفی ما همیشه با دیگران میتواند به نوعی فرق داشته باشد. این تفاوت ممکن است کوچک و جزئی بوده و حتی شامل تضادهای جدی باشد. 👈کسانی که مفهوم دنیای کیفی را درک کرده‌اند، در این شرایط می‌توانند شکل دوستانه‌ی رابطه را حفظ کنند. بپذیرند که ما دنیاهای کیفی متفاوتی داریم و به همین دلیل، واقعیت هم برای ما متفاوت جلوه میکند. ✋البته اصلا مراد نوعی پلورایسم واقعی نیست بلکه نوعی پلورایسم روان شناختی است. اصلا منظور این نیست که از مواضع حقّ خودمان کوتاه بیایم ولی بدانیم مسأله چیست و دوباره بیاندیشیم که آیا حقیقتا حق با ماست؟! ✅از این منظر میتوان اجمالا گفت همه‌ی انسانها به نوعی بر اساس معیارهای خود معمولا منطقی رفتار می‌کنند. اما در دنیای کیفی هر فرد، منطق تعریف و مصداق متفاوتی پیدا کرده است. ✅با درک مفهوم دنیای کیفی، رابطه‌ها به سمت انعطاف پذیری می‌روند و تلاش طرفین بر شناخت دنیای کیفی یکدیگر و درک شباهت‌ها و تفاوت‌های این دنیاها متمرکز می‌شود. 👈زمینه برای آن مهیّا میشود که کدام دنیا را باید بپذیرند و در قالب آن با دنیای پیرامون ارتباط برقرار کنند. حالت مهیمنه و دنیای کیفی هر شخصی، پایه و اساس تصمیم‌ها و قضاوت‌ها و زندگی فرد است، اما لزوما پایه و تصمیم و اساس زندگی دیگران هم نیست! 👈اما کسانی که این مفهوم را درک نمی‌کنند، طبیعی است که می‌کوشند حالا که موفق به درک واقعیت شده‌اند، این دیدگاه را به دیگران هم منتقل کنند! اینجاست که رابطه‌ی مالکانه شکل می‌گیرد. 👈در واقع، بسیاری از کسانی که رابطه‌های مالکانه را ایجاد می‌کنند، خودخواه یا زورگو نیستند. آنها بر این باورند که دنیای کیفی‌شان، منطقی‌ترین دنیای کیفی موجود است و می‌کوشند با بحث و گفتگو و حتی با ابزارهایی مانند تشویق و تنبیه، دیگران را هم به پذیرش دنیای کیفی خود، وادار کنند. ✋ولی آیا این به این معناست که همه ی دنیاهای کیفی صحیحند؟! آیا نمیتوان بین آنها قضاوت کرد؟! آیا نمیتوان امر به معروف و نهی از منکر کرد؟! هرگز! هر چند معمولا چنین نتایج باطلی گرفته میشود. 👈این بحث را اگر در ذیل مباحث تفاوت عقل قرآنی با دیگر گونه های عقلانیت بسنجیم بهتر ابعاد آن را درک میکنیم.
باسمه تبارک و تعالی (۳۱۴) «خاطره ای از مرحوم آیت الله شیخ احمد پایانی» «آسیبی برای فضای حوزوی بعد از انقلاب شکوهمند اسلامی» «رأیُ الشّیخ أحبُّ الیّ من جَلَد الغُلامِ» «رضا اینجوری میشه ها!» 🔹یکی از علمای معاصر و از مدرّسین معروف علوم حوزوی بعد از انقلاب مرحوم آیت الله شیخ احمد پایانی اردبیلی است. خاطره ای از ایشان شنیدم که به ذهنم رسید ثبت شود خوب است. ایشان از جمله علمائی است که بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در فضای حوزوی مانده و تلاشی در خور تحسین برای گرم نگاه داشتن فضای درسی علوم حوزوی نمودند 🔸یکی از اموری که به نوعی حوزه های علمیه را بعد از انقلاب اسلامی متأثّر نمود آن بود که بسیاری از جوانان و علمای بزرگ و خوش فکر و امیدهای تحوّل به مناسبت ضرورت اشتغال در امور مربوط به انقلاب از فضای حوزه ی علمیه دور شدند. 🔹بسیار مناسب بود که با طرح و برنامه ای دقیق به شکلی اشتغال حوزویان در عرصه های دیگر تعریف میشد که باعث قطع ارتباط آنها با فضای حوزوی و طلّاب و رفت و آمد به مدارس علمیه و حجرات نشود. هم برای آنها مفید بود و هم برای گرمتر شدن فضای حوزه های علمیه. 👈هم باعث میشد آنها بسیاری از اصالتها را فراموش نکرده و خودشان را متعلّق به جریانی عظیم دیده و معلومات خود را ارتقاء دهند و هم طلاب از تجارب و فرزانگی و اطلاعات آنها استفاده کرده و جذابیت علوم حوزوی برای علاقه مندان بیشتر میشد. 👈نظارتی بهتر نیز بر این عزیزان برقرار میشد. حالا چندان با فکر قبلی نمیگویم ولی میشد روی این هم صحبت کرد که اساسا امور مادّی و معیشتی آنها نیز تنها از جانب ساز و کارهای حوزوی برقرار میشد.
⚪بله این مطلب صحیح است که این بزرگواران به دلیل اشتغال فراوان فرصتی برای خود نمیبینند ولی این امر بیش از آن که معلول نبودن فرصت باشد احتمالا ناشی از تعریف نشدن ضرورتی برای آنان برای ارتباط دائمی با فضای علمی حوزه های علمیه است. متأسّفانه فضای حوزوی ما از این امر متضرّر شده است. ✅چه خوب بود این عزیزان به شکلی برنامه ریزی شده خود را همواره به هر جایی میرسیدند ذیل فعالیتهای حوزه ی علمیه تعریف میکردند. 👈تدبّر در سیره ی مجاهدین بزرگی مانند مرحوم سید حسن مدرّس و امام راحل گویای همین حقیقت است. شنیدم یکی از توصیه های مرحوم آیت الله بهجت به رهبر عزیزمان همین بوده که درس خارج را ادامه بدهند. 👈حالا بعضا برخی عزیزان هستند که به شکل خودجوش سعی میکنند این ارتباط با حوزه های علمیه و طلاب قطع نشود. ولی اصلا فراگیر نیست. ✋چقدر خوب بود که این روحانیان مشغول به خدمت در امور مختلف نظام خودشان را مبلغین و مجاهدینی بدانند که از فضای حوزه های علمیه روانه ی منطقه ی تبلیغی و خدماتی خود شده اند. خود را در برابر حوزویان پاسخگو بدانند و بسان کارمندانی از ساختارهای دیگر استحاله نشوند. 🔸«رأیُ الشیخِ أحبُّ الیَّ من جَلَدِ الغُلامِ»🔸 یکی از افرادی که سعی در گرم نگه داشتن فضای علمی حوزوی و نشاط حاکم بر آن بعد از انقلاب اسلامی نمود مرحوم شیخ احمد پایانی بود. چند سالی است که با فرزند برومند ایشان توفیق مجالست دارم. خاطرات شیرینی از خوش اخلاقی و گشاده رویی و سیره ی پسندیده ی ایشان گاهی نقل میکنند. اخیرا خاطره ای از ایشان نقل کردند که دیدم خوب است ثبت شود. هم باعث ذکر خیری از این علمای مذهب پاک تشیّع میشود که: عِنْدَ ذِكْرِ الصَّالِحِينَ‏ يَنْزِلُ الرَّحْمَة و هم از فوائد آن میتوان استفاده کرد. 👈فرزند برومند ایشان آقا شیخ رضا نقل میکردند زمانی در نوجوانی از اردبیل تماس گرفتند که یکی از افرادی که با مرحوم پدرشان صیغه ی اخوّت خوانده بودند به رحمت خدا رفته اند. قرار شد با پدر به اردبیل بروند! 👈پدر بزرگوارشان مانند سابق برنامه ای داشت که بر اساس نگاه آشیخ رضا شاید حدود ۲ ساعت زودتر به اتوبوسهای پایانه آزادی میرسیدند و خلاصه از دید فرزندشان معطل میشدند. 👈به خاطر همین به نوعی اعتراض میکنند که این برنامه ریزیها دقیق نیست! میتوان فلان کرد و بهمان و خلاصه یک برنامه ی دقیقی میتوان ریخت تا الکی و بیخود معطّل نشویم! 👈مرحوم شیخ احمد نیز میپذیرد و میگوید رضا این سری خودت برنامه ریزی کن! همه چیز با خودت! مدیر سفرمان این سری جوانان باشند! 🔹آشیخ رضا نقل کردند که سوار تاکسی شدیم و رفتیم ترمینال قم؛ همینکه سوار اتوبوس شدیم کلاج خالی کرد و گفت مسافرین پیاده شوند!😳 با زحمتی خودمان را به هفتاد و دو تن رساندیم! ماندیم تا یک اتوبوسی از راه رسید و چون پر شد مجبور شدیم آن عقب اتوبوس بنشینیم! 👈آشنایان با اتوبوس های سابق خوب میدانند که چون این اتوبوسها موتورشان در عقب است سر و صدا و ناراحتی زیادی بر آن صندلی عقب حاکم است. خلاصه چاره ای نبود! 👈با این پدر پیرمردمان آن عقب نشستیم. رسیدیم به ترمینال جنوب و از آنجا تاکسی گرفتیم برای آزادی! در مسیر در اطراف میدان آزادی تصادف کردیم! خدایا الآن دیگر چه کنیم؟!😩 ✋پدر هم هیچی نمیگفت و فقط سکوت بود! خلاصه با کلّی خواهش روانه شدیم و با انبانی از استرس و زحمت و تند تند رفتن خودمان را به نزدیکی اتوبوسها رسانیدم. 👈اتوبوس اردبیل دیگر تقریبا راه افتاده بود که با زحمتی بسیار در آخرین ثانیه ها خودمان را به آن رساندیم و دیگر کار خدا توانستیم بعد از این ماجرای پر از اضطراب و استرس سوار ماشین شویم! ✅آشیخ رضا میگفت ما هم همینطوری در درونمان خجالت میکشیدیم و پدر هم هیچ چیزی نمیگفت! بعد از سکوتی طولانی وقتی ماجرا تمام شد پدر رو به من کرد و با همان لحن پدرانه فقط گفت: «رضا اینجوری میشه ها! ...» ✅خلاصه با همین اخلاق حسنه یک درس بزرگی در طول زندگی به فرزندشان داده بود که همواره از یادش نرفته بود. به این میگویند تربیت! به این میگویند آموختن! با صدها جلد کتاب خواندن این اثر وجودی را انسان نمی آموزد که در چنین لحظاتی میتواند بیاموزد. بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی 💡تا این خاطره را نقل کردند به یاد کلام منسوب به امیر المؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغة افتادم که: «رأیُ االشیخِ أحبُّ الیَّ من جَلَدِ الغُلامِ». این جوانگرایی که یک ضرورت است نباید از هزینه ها و آفاتش هم غفلت کرد! 👈همواره باید پیر و جوان با هم باشند. هر کدام فرصتها و آسیبهایی دارند. در کمتر شخصی آن رأی و پختگی شیوخ و آن شجاعت و جسارت اقدام جوانان جمع میشود. شکر خدا رهبر عزیزمان از این دسته است.
✋آفت شیوخ معمولا احتیاط گرایی افراطی است و آفت جوانان اقدام گرایی بدون رأی قویم. راستی که شاعر بزرگ عرب متنبّی چه نیک سرود! 👈ابتدا در ابیاتی بیان میکند که رأی شیوخ را بر شجاعت شجاعان همیشه مقدّم کنید! اگر رأی و شجاعت با هم جمع شد انسان به اهداف بلند خواهد رسید! ولی بدانید و نیک بدانید که چه بسیار بوده که انسان حریفانش را بدون آنکه با آنها گلاویز شده کشتی بگیرد با رأیش به زمین میزند! و لرُبَّما طَعَنَ الفتی أقرانَه بالرأیِ قبلَ تطاعُنِ الأقرانِ 👈اگر رأی و عقل نبود پست ترین شیرها از والاترین انسانها برتر بود! لولا العقولُ لکانَ أدنی ضیغم أدنَی الی شرفٍ من الانسانِ 👈آری در این شکّی نیست که پختگی در رأی مقدّم بر شجاعت و اقدام و رشادت است. به تعبیر ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة: 📖«الشيخ كثير التجربة فيبلغ من العدو برأيه ما لا يبلغ بشجاعته الغلام الحدث غير المجرب لأنه قد يغرر بنفسه فيهلك و يهلك أصحابه و لا ريب أن الرأي مقدم على الشجاعة». ⚪گاهی نیز که مذاکرات طواغیت و شیاطین حاکم بر عالم با مسئولین کشورمان را میبینم با خود میگویم اینها آنچه در میدانهای نبرد نمیتوانند پیدا کنند میخواهند در میدانهای مذاکره تسخیر کنند! هر چقدر در میدانها شکست خورده اند میخواهند به تعبیری در این دیپلماسی ها پیدا کنند! به تعبیر متنبّی: و لرُبَّما طَعَنَ الفتی أقرانَه بالرأیِ قبلَ تطاعُنِ الأقرانِ 👈غفلت از همین بود که برخی گناهان اجتماعی ما ایرانیان سبب روی کار آمدن افرادی شد که آن رأی الشیوخ مطلوب را نداشته و ما را مبتلا به مصیبتی تاریخی به نام برجام کردند! آدم گاهی از کلاهی که به سر این به اصطلاح مدّعیان دیپلماسی رفته به تعجّب واداشته میشود. 👈گاهی فقط از این جهت خودم را تسلیت میدهم که «عسی أن تُکرِهُوا شیئاً و هو خیرٌ لکُم»! و الا فضاحت از این بالاتر نمیدانم چیست؟! خسارت محض! 👈آنچنان خسارت است که هنوز هم طواغیت با تمام وجودشان به نوعی در تلاشند از بین نرود! واقعا یکی از درس آموزترین وقایع تاریخ سیاست جهان میتواند باشد. 👈خلاصه معیار عقل است. اگر رأی شیوخ برتر است برای وقتی است که مصداق عقل باشد والا خودش گاهی آفت عقل میشود. اگر رأی شیوخ برتر است برای آن وقتی است که این شیوخ مبتلا به ترس نامعقول و امیال نا مشروع نباشند. متأسّفانه شیوخ دیپلماسی ما در آن برهه مبتلا به این آفات بودند.
باسمه تبارک و تعالی (۳۱۵) «فیلم سینمایی یک ذهن زیبا: A Beautiful Mind» «نبرد یک نابغه برای مدیریت ذهنی بیمار» «اَزگِیلهای علوم بشری!» 🔹در ماه رجب و چهار شنبه ی وسط ماه و روزهای کوتاه زمستان تصمیم گرفتم روزه بگیرم. روزه ی پنجشنبه اوّل و آخر و چهارشنبه ی وسط ماه قمری بسیار پر فضیلت است. بر اساس روایات قطعی ثواب روزه ی عمر را دارد. شبش خیلی خسته بودم. در منزل هم تنها بودم. دیدم حال مطالعه ندارم. یکی از فیلمهایی که از قبل تعیین کرده بودم که ببینم را گذاشتم تا بچه ها نیامده اند و نگفته اند شبکه پویا بزن ببینم😄 🔸فیلم سینمایی آمریکایی به نام «یک ذهن زیبا» ساخته ی ران هاوارد در سال ۲۰۰۱ با بازیگری هنرمندانه راسل کرو هنر پیشه ی معروف! از آن فیلمهایی است که جایزه اسکار هم گرفته است. 👈فیلم به نوعی اقتباس از کتابی با همین نام در شرح حال یکی از ریاضی دانان فقید و بزرگ آمریکایی به نام جان نَش است که موفّق به گرفتن جایزه ی نوبل اقتصاد شد. 🔸«خلاصه ی داستان فیلم»🔸 راسل کرو در نقش جان نَش فردی گوشه گیر و منزوی است که تمایلی به ارتباط برقرار کردن با دیگران ندارد؛ همواره در دنیای ذهنی خودش به سر می برد و مشغول محاسبات ذهنی خودش است؛ 🎬به تمام پدیده های اطراف خودش از زاویه ریاضی نگاه می کند مثل صحنه ای که در حیات دانشگاه مشغول بررسی حرکت پرنده ها هنگام خوردن دانه است و بدون اینکه متوجه اطراف خودش باشد مشغول محاسبه و بررسی است و همین رفتار او باعث تعجب هم کلاسی هایش می شود.
🎬رفتارهای او به گونه ای است که ریشه در غرور و خود شیفتگی زیاد به خاطر هوش استثنائی اش دارد. او خودش را بالاتر و برتر و باهوش تر از دیگران می دانست تا جایی که در کلاس های درس نیز حاضر نمی شد زیرا خود را بی نیاز می دانست و فکر می کرد مانع بروز خلاقیت او می شود. کتاب علمی را در سطل آشغال می انداخت! 🎬نَش توانایی خارق‌العاده‌ای در کشف رابطه بین اشکال و اعداد داشت. او یک فوق نابغه بود و سهم مهمّی در پیشرفت برخی ابعاد علم ریاضی و معادلات نوین از خود برجای گذاشته است. از آن فوق نوابغی که به تعبیر جایی از این فیلم از آنهایی بود که معمولا همیشه «قبل از دانستن میدانند»! 🔻همانها که به تعبیر فلسفه ی اسلامی قوّه ی حدس بالایی دارند! همان قوّه ای که از نگاه ابن سینا که خود از برترین نوابغ تمام ادوار تاریخ بشری بود اگر به حدّ اعلای خود برسد همان قوّه ی وحی انبیاء الهی میشود. ابن سینا معتقد است وقتی افرادی مثل او هستند که بسیاری از مسائل را برخلاف دیگران با نیروی حدس خود حل میکنند دیگر چه استبعادی میماند که برخی بندگان برگزیده ی خدا کمال این قوه را داشتهو همه چیز را با این قوه ی برتر برخلاف ما بتوانند درک کنند؟!🔺 🎬در بدو ورود جان نَش به دانشگاه پرینستون اولین شخصیتی که به سراغ او می رود در قالب شخصی به نام چارلز هم اتاقی اوست. شخصی که جان به سرعت با او دوست شده و برخلاف انتظار تنها دوست صمیمی او میشود؛ 🎬مدتها با او گفت و گو می کند بر عکس رابطه ای که اصلا با دیگران نمیتواند برقرار کند. اصلا در بعضی از بخشهای این فیلم نشان داده می شود که الهام بخش جان در تدوین نظریه تعادل به نوعی همین دوست صمیمی اوست. 🎬در ادامه دو شخصیت دیگر به زندگی جدّی او اضافه می شود یکی دختر بچه ای که خواهر زاده ی همان چارلز است و یک مأمور مخفی سازمان سیا به اسم پارچر که او را بعد از دیدن نبوغ فوق العاده اش وارد مرحله ی جدیدی از زندگی مخفی نموده و وارد دنیای پیچیده ی جاسوسی و جنگ سرد میان آمریکا و شوروی میکند! 🎬وظیفه ی نَش یا همان راسل کرو شکستن کدهای رمزی کشور متخاصم با استفاده از منطق اعداد است. در ادامه جان نَش که به خاطر ارائه ی نظریّات بسیار ابتکاری در ریاضیات به پروفسور جان نَش موسوم شده برای اوّلین بار به یکی از شاگردان خانمش ابراز علاقه کرده و ازدواج نموده و بچه دار میشوند. 🎬ولی این دوره توأم با آن مأموریّتهای مخفی مربوط به سرویسهای جاسوسی است که باعث به مخاطره افتادن زندگی شخصی نَش میشود! 🎬او که این وضعیت را در تعارض با تعهد قلبی و علاقه ی خانوادگی خود میبیند تصمیم میگیرد خود را از آن ماجراهای سرویسهای مخفی بیرون بکشد ولی با تحدید پارچر و عوامل سازمانهای جاسوسی مواجه میشود که خانواده و خود او را تهدید به مرگ میکنند. 🎬از همینجا وضعیت بغرنج و عصبی پروفسور جان نَش با همسر و اطرافیانش شدّت میگیرد! گمان میکند سرویس جاسوسی شوروی به دنبال اوست و مدام از دست آنها فرار میکند تا آنکه مناسبات جان نَش با جهان پیرامونش به شدّت به وضعیّت بغرنجی میرسد. 🎬در اینجاست که کم کم مخاطب این فیلم متوجّه غیر عادی بودن وضعیت جان میشود! اینکه نکند اساسا در این دنیای کاملا طبیعی که از نگاه جان نَش در حال روایت شدن است عناصری از تخیّل و توهّم هم افزوده شده است؟! 🎬یکی از جاهایی که خود نَش شک میکند آنجاست که میبیند بعد از گذشت سالها هنوز خواهر زاده ی هم اتاقی سابقش چارلز بزرگ نشده است! در ادامه رفته رفته معلوم میشود این پروفسور بزرگ ریاضی اساسا مدّتهاست که در مرزی میان جنون و نبوغ زندگی کرده است! 🎬آن هم اتاقی و دوست صمیمی اش چارلز و خواهر زاده اش توهّمی بیش نبوده است! آن مأمور سازمانهای جاسوسی یا همان پارچر نیز اصلا وجود خارجی ندارد! همه اش بافته های ذهن او در میان حقایق خارجی دیگری بود! 🎬افرادی که آن همه با آنها ارتباطات زنده و پویا و بعضا حکمت آمیز برقرار میکرد اصلا توهّماتی بیش نبوده اند! پروفسور جان نَش یا همان راسل کرو مدّتهاست که فرسنگها از واقعیّت فاصله گرفته و دقیقا معلوم نیست نابغه است یا دیوانه!
🎬پیچیده تر آنکه اساسا برخی ابعاد نبوغش هم از دیوانگی و خیالاتی بودنش نشأت میگرفت. اینجاست که پزشکان و به زعم او سرویس امنیتی شوروی بیماری‌اش را نوعی اسکیزوفرنی پارانوید تشخیص دادند که با افسردگی و کاهش اعتماد به نفس همراه شده بود. 🎬سالها وضعیّت او همینگونه بود و از جامعه طرد شده بود که رفته رفته توانست با نیروی عشق و تعهد به خانواده یا همان قلب و نه ذهنش توان آن را پیدا کند که به مرور این عناصر خیالی را از جریان زندگی خود حذف کند و بتواند مانند دیگران با عالم خارج ارتباط برقرار کند! 🎬دیگر غرق توهّماتش نشده و مرز حقیقت و واقعیت را درک کند! جان نَش با تمام توان سعی ميكند تا ذهن خود را ذره ذره اصلاح کند. این فرایند جبرانی چیزی نزدیک به ۳۰ سال از بهترین سال‌های عمر او را گرفت اما امید و اراده‌ای که او از خود نشان داد، کار خودش را کرد و ریاضی‌دان نابغه بالاخره از بند بیماری نجات پیدا کرده و توانست در اواخر عمرش جایزه ی نوبل اقتصادی را هم بگیرد! ✋حالا این مطلبی که عرض کردم برداشت البته همراه با دقت بنده از اهداف ساخت این فیلم بود. ممکن است نکات دیگری هم باشد که بنده آنها را به چشم نیاورده باشم. 🔸«نکاتی پیرامون فیلم سینمایی یک ذهن زیبا»🔸 نام این اثر هوشمندانه انتخاب شده است! یکی از رؤوس ثمانیه حسن سمه یا همان نامگذاری مناسب است. همان امری که میخواهد همه ی پیام را در قالب یک یا چند کلمه جمع کند. ذهنی زیبا و بسیار خارق العاده که ورای همه ی نبوغش لزوما معلوم نیست دیوانه است یا نابغه! شخصی که آنچنان غرق در ذهن و بررسی های ریاضی و پیوند دادند اشکال در خارج با اعداد در ذهن بود که به مرور مرز حقیقت و واقعیت را از دست داد. 👈پروفسور نَش دنیا را عادت کرده بود همیشه از زاویه ی معادلات و ریاضیات محض ببیند و تجربه کند! همین باعث شد که از طرفی در ارتباطش با واقعیّت خارجی بسیار دقیق شود و از طرف دیگر گویا ارتباطش با واقعیّت خارجی قطع شود! نتواند امور واضح را هم درک کند! 👈همین باعث شد که در مرزی بین نبوغ و جنون حرکت کند. در کنار قلّه ی نبوغ چنین شخصیتهایی درّه های جنونی هم معمولا یافت میشود! اموری که اصلا نسبتی با آن همه نبوغ ندارد. 👈شخصی که به جایی میرسد که تنها خودش را برخلاف دیگرانی که عوام میپندارد بر حق میداند و اصلا در این امر هم شکی ندارد! ✅یک ذهن زیبا و عجیب! هر وقت به خارج سری میزند نبوغش همه را به تعجّب وا میدارد ولی وقتی غرق در ذهن خودش میشود اوج انحرافش همه را به تعجّب وا میدارد! 🎬مثلا در آنجایی که در کلاس درس برای آنکه سر و صدای تعمیرات بیرون ساختمان او را اذیّت نکند علی رغم اعتراض دانشجویان پنجره ها را میبندد؛ امری که باعث گرم شدن غیر عادّی کلاس میشود! در همین حین یکی از دانشجویان –که بعدا همسر او میشود- برای حلّ کردن مسأله میرود پنجره را باز میکند و از آن افرادی که در حال تعمیرات هستند با لحنی مهربان و مؤدّبانه درخواست میکند که ۴۵ دقیقه دیگر کار کنند و آنها هم با کمال میل قبول میکنند! به همین سادگی! 🔹وقتی دنیای پروفسور جان نَش را میبینیم متوجّه میشویم که هم در دنیای ماست و هم در دنیای ما نیست! گویا اصلا یک دنیای دیگری است که متناظر با دنیای خارجی است! چیزی که آن را ابر واقعیّت یا عالم خیال خارجی مینامم! عالمی که نه خیال محض و رمان گونه باشد و نه عالم خارجی محض و واقعیت ناب! یک برزخی بین این دو! خیالی خارجی! وی در دنیایی است که هر چند در خارج است ولی عناصر دیگری هم به آن اضافه کرده است و با آن تأثیر و تأثّر واقعی برقرار کرده و کاملا زندگی او را تحت تأثیر قرار میدهد. 👈تماشای این ذهن زیبا حسرتی بر دل انسانها مینشاند که اگر این ذهنهای زیبا دچار چنین آسیبهایی نبودند چه تاثیرات عمیق‌تر و گسترده‌تری میتوانستند بر علم و دانش بشری بر جای گذارند! ✔اما راه حلّ فیلم برای حلّ این مشکل چیست؟! عشق! با نیروی عشق این نابغه میتواند به بیماری اسکیزوفرنی غلبه کند. عشق به همسر و فرزندش. توهّمات را زیر پایش میگذارد. همان چیزی که دیگر مربوط به ذهن نیست بلکه مربوط به قلب است. به تعبیر این فیلم: «شاید داشتن یک ذهن زیبا خوب باشه ولی کشف یک قلب زیبا موهبت بزرگتریه»! راه حلّی که باید برای درمان این نابغه تا رسیدنش به جایزه ی نوبل ارائه کرد آن است که بتواند با تکیه به نیروی قلب و عشق به درجه ی کنترل ذهن برسد! توهّماتش را کنار بگذارد! درگیری و نبرد با توهّم چالش بزرگ این نابغه و ذهن زیبا است!