eitaa logo
بذل الخاطر
1.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
4 ویدیو
13 فایل
صید و بذل خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین و جستارهایی جهت تمرین طرز نگاه دیگر به امور ساده و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین. هدف ثبت خطورات است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @Saghorb :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۴) «ماشین پیشرفته و احتیاطی غیر عادی» «تقوا، مراقبه و محاسبه» 🔹دیدم آن طرف خیابان ترافیکی غیر عادی رخ داده. یکی پارک دوبل کرده و خودرو دیگر مانده بود تا صاحب آن ماشین بیاید. ولی انصافا میتوانست با مقداری دقت عبور کند. پس چرا عبور نمیکرد؟ بیمار بود؟ وسواس بود؟! 🔸تقریبا مطمئنم به خاطر آن بود که یک ماشین پیشرفته و گرانقیمت بود. گویا دچار یک ترس و اضطرابی بود. به نظرم دیگران که عصبانی بودند درکش نمیکردند. شاید فکر میکرد نکند وقتی عبور کردم به ماشین نازم خط و خش بخورد! ولش کن! تصوّرش هم دردآور است. اعتراض و مذمت مردم هم به جهنّم! احتیاط میکنم. 💡به ذهنم خطور کرد تقوا، مراقبه و محاسبه هم همینگونه عقلایی است. 🔻وقتی انسان گوهر وجودش را یافت و دانست که با چه سرمایه ی گرانقیمت و ابدی ای در حال عبور از جاده های زندگی فردی و اجتماعی است اهل تقوا میشود. دیگر مانند بقیه بی باکانه رانندگی نمیکند. هر حرفی را نمیزند! هر کاری را نمیکند! مدام مراقب است. تا چیزی میشود سریع جایی کنار میزند و محاسبه و بررسی میکند. دیگر حرف و قضاوت دیگران برایش مهم نیست🔺 🔹این بیخیالی ما و اینکه اهل مراقبه و محاسبه نیستیم نشانگر آن است که عظمت درونمان و لطافت احوال قلبمان را نشناخته ایم! و الا میفهمیدیم بسیار قیمتی تر و ماندگارتر از این پاره های آهن است. ✔️هر چه ارزش وجودی انسان برایش بیشتر جلوه کند و عمق ربطش را با آن عوالم پیشرفته ی لطافت بیابد تقوا، مراقبت و محاسبه اش بیشتر میشود. 🔸سحر خوب برای انسان ارزشی را ظهور میدهد که در مراقبه ی روزش اثر دارد: «إنّ لک فی النّهار سبحا طویلا»
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۵) «بحثی پیرامون نماز هزار رکعتی امیر المؤمنین علیه السلام» «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه‏» 🔹علامه حلّی در منهاج الکرامة یکی از فضائل اهل بیت علیهم السلام را اینگونه برمیشمرد که امیر المؤمنین شبانه روز هزار رکعت نماز میخواندند. ابن تیمیه در منهاج السنة آن را امری غیر ممکن یا غیر معقول و ناپسندیده میداند که بسان صلاة نقر منافقین میشود. 🔸مرحوم علامه ی امینی در جلد پنجم الغدیر در ردّ کلام ابن تیمیه با تتبّعی سنگین فهرستی از نام افرادی از بزرگان اسلام و اهل سنّت را می آورد که از مکثرین در نماز بودند. از چند صدتا شروع میشود تا هزارتا. 👈در ادامه ادّعای عدم امکان را هم رد کرده و آن را به خاطر کسالت و سنگینی طبایع امثال مستشکل و دیگران میدانند؛ ولی برای آنهایی که شیرینی و لذّت عبادت را چشیده اند این امور را مانند چیزهای عادی و شایع عنوان میکنند: «لکن من تذوّق حلاوة الطاعة و لذّة العبادة یرى أمثال هذه من العادیّات المطّردة» 💡به ذهنم خطور کرد در هر دو طرف میتوان منصفانه تر بحث نمود. از طرفی واقعا نمیشود این هزار رکعت نماز خواندن را رد کرد. و از طرف دیگر استبعاد آن هم باید جواب قانع کننده تری بگیرد. ولی چرا قابل انکار نیست؟ ⬇
✔زیرا اوّلا منع عقلی و یا عادی ندارد. هزار رکعت میشود پانصد نماز دو رکعتی و اگر نمازی ساده با اکتفا به حداقلها باشد خواندن دو رکعت برای عرب زبان فصیحی که کلمات آسان بر زبانش جاری میشود حدودا یک دقیقه میشود و اگر بر این امر مداومت شود در حدود هشت ساعت یا کمتر میتوان این پانصد رکعت را خواند. 👈اگر کسی اهمیت نماز برایش جلوه کرده و همینطور شیرینی آن به کامش بنشیند و در ادامه دارای اراده ای قوی بوده و عادت به چنین عباداتی داشته باشد برایش کاملا ممکن است. 👈خودمان که در برخی امور زمانی برایمان باور پذیر نبود بعدا دیدیم دشوار نیست. در شبهای قدر مقداری تجربه کرده ایم که چقدر ظرفیّت برای عبادت داریم و از آن غافلیم. 👈مثلا هزار بار سوره ی مبارکه قدر را خوانده و دیگر اعمال را هم انجام میدهیم. به راحتی میتوان حدس زد برخی که انگیزه و توان بسیار بیشتری داشته و از کارشان لذّت هم میبرند بتوانند این دست امور را انجام دهند. ✔و ثانیا در گذشته هم در بین عبّاد و انسانهای دارای اراده های بزرگ امری شناخته شده بوده و مرحوم علامه امینی در تتبّع خود به خوبی آن را نشان داده اند. در این فضا به گونه ای امیر المؤمنین و همینطور امام سجّاد علیهما السلام نشان داده اند در فضای عبّاد مکثرین هم سرآمد همه هستند. زیرا در این هم گویا یک مسابقه ای وجود داشته. 👈همین ابو حنیفه شبانه روز ۳۰۰ رکعت نماز مستحبّی میخوانده و در واقعه ای آن را به ۵۰۰ رکعت میرساند. نقل شده در یک رکعت مدتها یک ختم قرآن در شبها انجام میداده! اینها فضاهایی بوده که در زمانهای بعدی و مخصوصا زمان ما دیگر معنای خودش را از دست داده و استبعاد میکنیم. ✔و ثالثا در نقلهای متعدّد با اسانید خوبی که یکدیگر را تأیید میکنند آمده است. مثلا در روایت چهاردهم مجلس چهل و هفتم امالی مرحوم صدوق با سندی متّصل از امام باقر علیه السلام پیشوا بودن امیر المؤمنین در بین زهّاد و عبّاد به خوبی تصویر شده است. در فرازی از آن آمده که احدی از مردم توان عبادت حضرت را نداشتند و در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواندند و شبیهترین فرد در این امّت به ایشان امام زین العابدین علیه السلام بودند که بعد از ایشان نیز کسی به پایه ی ایشان نخواهد رسید. 👈روایات با سندهای دیگر هم در این زمینه وجود دارد که امام سجاد علیه السلام شبانه روز هزار رکعت نماز میخواندند طوری که مرحوم صدوق در علل الشرایع نقل کرده آثار سجود بر پیشانی حضرت بسیار مشهود بود: 📖«كَانَ يُصَلِّي فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ‏ رَكْعَةٍ حَتَّى خَرَجَ بِجَبْهَتِهِ وَ آثَارِ سُجُودِهِ مِثْلُ كِرْكِرَةِ الْبَعِير» و در روایت دیگر در مورد ایشان آمده: «يُصَلِّي فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ‏ رَكْعَةٍ وَ كَانَتِ الرِّيحُ تُمِيلُهُ بِمَنْزِلَةِ السُّنْبُلَة». 🔹ولی همانطور که گذشت استبعاد و عجیب بودنی که در اشکال ابن تیمیه بود هنوز به شکلی باقی است. آیا واقعا سیره ی امیر المؤمنین علی علیه السلام این بوده که شبانه روز هزار رکعت نماز بخواند؟! آیا تزاحمی با آن همه وظایفی که داشتند ندارد؟! آیا این بدان معناست که میخواهند ما را به آن دعوت کنند؟! 👈در پاسخ میتوان گفت ظاهرا عمده ی این نمازها در شبها بوده است. در زمان قدیم شبها افراد فراغت بیشتری از اشتغالات روز داشتند. دیگر به شکلی تا صبح فردا کار دنیا تعطیل میشده و مردم مقداری مشغول معاشرت و سپس خوابیدن میشدند. 👈اگر کسی خوابی اندک داشته باشد که پدیده ای کاملا متعارف و شناخته شده است میتواند در شبها مخصوصا شبهای طولانی در آن زمانها دست به چنین عباداتی بزند. شاید هم در شبانه روز بوده و همه اش در شب هم نبوده لذا در روایت آمده: «يُصَلِّي‏ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ أَلْفَ رَكْعَةٍ». 👈لذا شاید بخشی از این نمازها در روز در حال حرکت و انجام برخی کارهای لازمی که داشتند انجام میشده است. در نماز نافله که شرط نیست لزوما جایی ثابت ایستاد و نماز خواند. 👈از همه ی اینها گذشته اساسا نباید این امر را یک سیره ی دائمی برای امیر المؤمنین علی علیه السلام دانست. بلکه مفاد روایت آن است که حضرت اینچنین بود که اگر زمینه ای پیدا میکرد این انگیزه و توان را داشت و این کار را انجام میداد. ولی آیا انجام هم دادند؟! تنها در اواخر عمر شریفشان اینگونه شد! زمانی که دیگر قصد رحیل از این دنیای فانی را داشتند. ⬇⬇
👈در روایتی که در این زمینه با اسانید خوب آمده است امام صادق علیه السلام به ابوبصیر میفرماید امیر المؤمنین در آخر عمرش اینطور بود که شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند. احتمالا هم مراد همان ماه رمضان آخر باشد که منتهی به شهادت حضرت شد. 👈ابو بصیر همانگونه که در کافی و برخی دیگر از مصادر آمده در مورد نماز خواندن در ماه مبارک رمضان از امام صادق علیه السلام پرسش کرد. حضرت نیز فرمود این ماه حرمت و حقّی دارد که هیچ ماه دیگری ندارد. هر چقدر میتوانی در شب و روز نافله بخوان حتّی اگر هزار رکعت هم شد خوب است! 👈چرا؟! چون امیر المؤمنین علی علیه اسلام در آخر عمرش شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند: «إِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ فِي آخِرِ عُمُرِهِ‏ يُصَلِّي‏ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ أَلْفَ رَكْعَةٍ» این قید مهمّی است که متأسّفانه در کلام علامه ی حلّی و بسیاری از بزرگان افتاده و باعث سوء تفاهمی برای امثال ابن تیمیه شده است. 👈یک سیره ی دائمی نبوده است. ممکن است اشکال شود که در روایت دیگری که مرحوم شیخ طوسی در تهذیب نقل کرده همین مطلب را امام صادق علیه السلام به جمیل بن صالح هم نیز در مورد نماز در ماه رمضان میفرمایند ولی آن را به شکل سیره ی دائمی نقل کرده و به آخر عمر قید نمیزنند. 👈در پاسخ باید گفت هیچ تعارضی وجود نداشته و جمع این دو به واسطه ی همان قید مهمّی است که در روایت ابو بصیر نقل شده است. اصل هم عدم زیادت در امثال اینگونه نقلها بوده و حالا یا به خاطر نقل به معنا در روایت جمیل نیامده و یا حضرت در مقام ثبوت چنین امری از چنین تعبیری استفاده کرده اند. 👈تتبّع در عبارات فصیح عربی که در آن کان با فعل مضارع آورده میشود نشانگر آن است که لزوما نمیتوان از آن سیره و یک امر مستمر استفاده نمود. 🔹در هر حال نکته ی کلیدی در مورد این نماز الف رکعتی همین قید: «فی آخر عمره» است که احتمالا ناظر به همان ماه مبارک رمضان و اتّصال به شهادت حضرت هم بوده است. آنچه باید از این روایات استفاده کرد هم در مورد امیر المؤمنین علی علیه السلام و هم امام سجاد علیه السلام این است که آن اراده ی عظیم و همّت والا و انگیزه الهی حضرات علیهم السلام را در پرداختن به نماز را الگو قرار داد. همینطور اهمیت نماز در سلوک راه خداوند متعال را باید متوجّه شد. 👈امری که بسیاری از آن غافلند و برای تقرّب به خداوند متعال در زمانهای خلوت دنبال کارهای دیگر و ابداعات خودشان میروند در حالیکه نماز: «خَيْرُ مَوْضُوعٍ‏ فَمَنْ شَاءَ أَقَلَّ وَ مَنْ شَاءَ أَكْثَر». در بین اعمال بعد از معرفت به خداوند متعالی چیزی افضل از این نماز در نگاه اهل بیت علیهم السلام نبوده است. 🔸در روایت نخست از باب فضل الصلاة کافی مرحوم کلینی با سند صحیح اعلایی از معاویه بن وهب نقل میکند که از امام صادق علیه السلام پرسیدم با فضیلت ترین ابزار برای تقرّب و سلوک به سمت خداوند متعال که خداوند نیز آن را دوست دارد چیست؟! حضرت هم فرمودند: «مَا أَعْلَمُ شَيْئاً بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ أَفْضَلَ مِنْ هَذِهِ‏ الصَّلَاةِ» 👈البته درست است که روح نماز همان ذکر است لذاست که مؤمنین در نمازشان دائمونند یعنی اهل ذکر مدامند ولی این صورت موضوع خاص که در نماز به صورت ویژه جعل شده نیز خودش در حالت امکان موضوعیت دارد. 👈لذاست که حتّی در حال دشواری نیز به جای دستور به مطلق ذکر نوافل بدون رعایت قبله و برخی شرایط دیگر جعل شده است. این نشان میدهد که صرفا برای جهت اجتماعی و آثار تمدّنی نبوده و در جهات فردی و بسیار شخصی نیز این امر صادق است. 🔹آری نماز هزار رکعتی را در شبانه روز باید در چنین فضایی درک نمود. اگر یک انسان مؤمن که دنبال آباد کردن ابدیتش است فراغتی پیدا کرد در رأس امورش در انجام امور عبادی همین نماز را قرار بدهد. البته روحیه ها مختلف است ولی نباید از فضل نماز غافل شود. 👈همین است که مرحوم صدوق در عیون اخبار الرضا با سندی خوب از ابو الصلت هروی نقل میکند که در برهه ای امام رضا علیه السلام در سرخس در خانه ای زندانی شده بود. بلکه طوری بود که گویا بر بدن مطهّر حضرت نیز زنجیری نهاده شده بود. به نظرتان در چنین خلوتی که حضرت به دور از هر مشغولیتی است چه کار کند بهتر است؟! 👈ابو الصلت میگوید از زندان بان اجازه گرفتم که نزد حضرت بروم ولی گفت از طرف من اشکالی ندارد ولی فایده ای ندارد که داخل بروی؟! ابو الصلت میگوید دلیلش را پرسیدم. زندان بان گفت چون در شبانه روز شاید ایشان هزار رکعت نماز میخواند و اصلا فراغتی ندارد. 👈تنها یک زمانی در ابتدای روز و زمانی قبل از ظهر و زوال و زمانی هم هنگام غروب نماز نمیخواند؛ تازه در این سه وقت هم در همان جایی که نماز میخواند مشغول مناجات میشود! «فَقُلْتُ لَهُ فَاطْلُبْ لِي مِنْهُ فِي هَذِهِ الْأَوْقَاتِ إِذْناً عَلَيْهِ فَاسْتَأْذَنَ لِي فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ هُوَ قَاعِدٌ فِي مُصَلَّاهُ مُتَفَكِّرا» ⬇⬇⬇
⚪یک نکته ی دیگری هم که در این زمینه هست و به آن اشاره شد آن است که گویا حضرات علیهم السلام خواسته اند در همان فضای زهّاد و عبّاد هم نشان دهند که اسوه و مقتدا ایشانند! دیگر هیچ زاهد و عابد و عارفی در این زمینه ادّعای گزاف و مغرورانه ای نداشته و دنیا طلبان هم فرصتی طلایی برای فریب خلق الله دستشان نیاید. لذاست که در روایت دیگری وقتی امام باقر علیه السلام از امام سجاد علیه السلام در مورد کثرت عبادتشان پرسید حضرت با یک حالت خاصی از کثرت عبادت امیر المؤمنین علی علیه السلام یاد کردند که هر گونه کثرت و افتخاری در کنار آن زائل میشود. این یعنی با رفتار امیر المومنین چنین اثری در فضای عباد ایجاد شد. ✋اینها هم نکات و جهاتی است که باید به آن توجّه نمود. هر چند منافاتی با مطالب پیش گفته ندارد. 🔸مرّه الخیر همدانی🔸 یک مثالی ذکر میکنم. یکی از تابعین که به خاطر کثرت عبادت در زمان خودش معروف شده بود شخصی بود به نام ابو اسماعیل کوفی مرّة بن شراحیل همدانی که به خاطر همین کثرت عبادت به او مرّة الطیب و مرة الخیر میگفتند. آنقدر نماز میخواند که پیشانیش شبیه زانوی شتر شده بود! ذهبی در سیر اعلام النبلاء نقل میکند که شبانه روز ۶۰۰ رکعت نماز میخواند و در ادامه ضمن مدح این سیره میگوید به خاطر همین وقت چندانی برای نشر علم نداشت. ✋در ادامه اینگونه بیان میکند که ثمره ی علم همین عبادت است لذا اینکه به خاطر این امر فراغتی برای نشر علم نداشت قدحی در او نیست! گویا فراموشش میشود همین را استادش ابن تیمیه قدحی بر صلاه الف رکعت دانسته و خود ذهبی در المنتقی نقل کرده است. 👈حال جالب است بدانیم که این مرّه همدانی یکی از چهره های عبادتی و فقاهتی مخالف امیر المؤمنین علی علیه السلام بود. فتنه اینگونه بود. گمان نکنیم صرفا مشتی شارب الخمر و جاه طلب و فاسق و فاجر مخالف حضرت بودند! زهاد و عباد متنسک هم داشتند! 👈با حضرت به صفّین هم نیامد و گویا همانطور که در المسترشد طبری آمده مدّتی به سمت قزوین رفت. در الغارات هم از ابو غسّان بصری نقل میکند در رأس فقهای عامّه در کوفه که نوعی عداوت و بغض نسبت به امیر المؤمنین علی علیه السلام داشتند همین مرّه همدانی بود؛ 👈در کلامی توهین آمیز از همین مرّه زاهد عابد که شبانه روز صدها رکعت نماز میخواند و پیشانی اش شبیه زانوی شتر بود نقل میکند که گفته بوده: «لَأَنْ يَكُونَ عَلِيٌّ جَمَلًا يَسْتَقِي عَلَيْهِ أَهْلُهُ خَيْرٌ لَهُ مِمَّا كَانَ عَلَيْهِ» و در جای دیگر گفته بوده: «أَمَّا عَلِيٌّ فَسَبَقَنَا بِحَسَنَاتِهِ وَ ابْتُلِينَا نَحْنُ بِسَيِّئَاتِه‏»😔 👈ببینید مخالفین حضرت چه افرادی بودند؟! تصوّر بهتری از مسأله داشته باشیم. حال در چنین فضایی است که مولای متّقیان گوی سبقت را از امثال مرّة الطیب و این عبّاد اینچنینی اینها هم ربوده بود که دیگر اینها نتوانند حتّی در فضای کثرت عبادت هم عرض اندام کنند. 🔹البته مرحوم علامه امینی در الغدیر نام ایشان را در عداد آنهایی آورده که نقل شده شبانه روز هزار رکعت نماز میخواندند ولی نقل مشهور تاریخی همین ۶۰۰ یا در برخی موارد دیگر ۵۰۰ است. در بین رجال عامّه برخی دیگر هم هستند که معروفند به اینکه شبانه روز هزار رکعت نماز میخوانده اند و بیشتر از آن دیگر نقلی ندیدم. ولی اینها دیگر چندان موثّق نیست و ظاهرا عدد هزار در اینجا عدد کثرت است. ✔مثلا در انساب الاشراف بلاذری آمده که نوه ی عثمان یعنی عبد الرحمن بن ابان بن عثمان بن عفان هر روز هزار رکعت نماز میخوانده! در مورد نوه ی عبد الله بن زبیر یعنی مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبیر نیز که معاصر امام صادق علیه السلام بوده است نقل میکنند شبانه روز هزار رکعت نماز میخوانده است. در مورد عابده ی عرب رابعه ی عدویّه هم برخی نقل کرده اند شبانه روز هزار رکعت نماز میخوانده است. 👈ولی اینها یا مشکل در نقل دارند و یا اگر نقل هم صحیح باشد معلوم نیست عدد کثرت نباشد و اگر عدد کثرت هم نباشد معلوم نیست درست شمارش شده باشد و یا مبتلا به برخی مشکلات دیگر هم نباشد. 👈اگر هم صحیح باشد مقتدای همه ی اینها در اسلام که کسی بر او سبقت نگرفته امیر المؤمنین علی علیه السلام است که با اسانید خوب از اولادش علیهم السلام نقل شده که ایشان و همینطور امام سجاد علیه السلام اینگونه بودند و توان چنین عملی را داشتند. 👈همانگونه که فرزندشان امام حسین علیه السلام گوی سبقت را از هر انسان اهل جهاد و امر به معروف و نهی از منکر در امّت اسلام ربودند: «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه‏»
باسمه تبارک و تعالی «قرار نیست ما جای مستضعفین بجنگیم!» 🔹مسئول سابق وزارت خارجه در بحبوحه ی جنایات بی سابقه صهیونیستها علیه مردم مظلوم غزّه که جرمی جز ضعیف و مظلوم بودن و مبارزه در راستای احقاق حق خود در برابر کفّار حربی صهیونیست ندارند گفت: 📢«قرار نیست ما جای مستضعفین بجنگیم! ... مردم ایران از هزینه دادن روی این موضوع خسته اند!» 🔸چند نقد به نظر میرسد؛ یکی اینکه حالا بر فرض کلام ایشان صحیح باشد الآن که دشمن صهیونیست بد ترین جنایات را در حقّ این مردم مسلمان مظلوم روا داشته وقت مناسبی برای بیان این حرفهاست؟! الآن که صدای کل دنیا از این فجایع در آمده زمان فریاد زدن است نه جری کردن این دشمن هتّاک! 👈دیگر اینکه ایشان با کدام منطق روشن کلام خود را به همه ی مردم ایران تعمیم میدهد؟! همچنین برای دیگر کشورهای هم طراز ایران مانند مصر که دست از حمایت این مردم مظلوم مسلمان کشیده و از هزینه دادن در این زمینه پرهیز کردند چه افتخار یا گشایشی حاصل شد که برای مردم ما حاصل نشد؟! ✔این همه قدرت، عزّت، استقلال و پیشرفتی که در مسیر این جهاد مقدّس ظهور کرده را ایشان نمیبیند؟! برای اهل تدبّر و انصاف یکی از عوامل پیشرفت ایران در شاخصهای اصلی قدرت داشتن همین آرمان پیروزی اسلام و مسلمین در جبهه ی اصلی نبرد با جریانات طاغوت زمانه در فلسطین و پیدا شدن همّتی بلند در این راستاست. همین است که اینچنین باعث تقویت بنیه های نظامی و تقویت انگیزه های مؤمنین در راستای مجاهدت در عرصه های گوناگون شده است. 👈دیگر اینکه ایشان با چه مصلحتی هر چند ناخواسته سعی در ایجاد تقابل بین مردم و تصمیم حاکمیتی و اراده ی قطعی نظام اسلامی و رهبران بزرگ آن در مبارزه با این غدّه ی سرطانی دارند؟! 👈اصلا اگر همین آرمان بزرگ را از ملّت ایران بگیرند دیگر چه امر قابل شرافتی برای انسان ایرانی که اهل شرف و عزّت و بزرگی است باقی میماند؟! 🔹حالا از اینها گذشته ایشان اساسا از دین و فقه سیاسی اسلام چقدر اطّلاع دارد؟! آیا نمیداند که وظیفه ی هر مسلمانی در چنین اموری که مصداق جهاد با کفّار حربی است چیست؟! آیا دین را صرفا یک امر فردی دانسته و این بیانات دین مبین را در باب جهاد باطل میدانند؟! 👈قرآن کریم را چگونه خوانده که اینطور آن را فهمیده؟! این دعای صحیفه برای مجاهدان مرزها و مضامین آن را ندیده؟! موضع این همه مراجع تقلید بزرگوار را در این زمینه ندیده؟! یا شاید دیده و فهمیده و با عبارات مغرضانه یا جاهلانه دلش بیش از خدای مردم و امامان مردم برای این مردم میسوزد. قرآنی که اینگونه با مردم سخن میگوید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَليلٌ * إِلاَّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَليماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» 👈ترس و ضعف شخصیتی و دوری از آن عزّت واقعی ایمانی و باور به حیات ابدی را شیطان در وجود اینها به شکل مردم دوستی جلوه داده! کسی که یاد آخرت در دلش زنده نیست جرأت و توفیق جهاد در راه خدا را نخواهد داشت: «فَلْيُقاتِلْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَة» ⚪این شخص و امثالش با این وضعیت و منطقی که دارد اگر در زمان امیر المؤمنین بود عادتا از آنهایی میشد که از مخالفین برجسته ی حضرت بود! از همانهایی که زیاد هم بودند و در میان آنها عبّاد و زهّاد و قرّاء هم کم نبودند که به حضرت میگفتند چرا میخواهی مسلمین را به کشتن بدهی! 👈بگذار مردم زندگیشان را بکنند! چرا مردم را به زحمت می اندازی؟! در ظاهر هم مدام دم از مردم و خستگی مردم و این مطالب عوام فریبانه یا جاهلانه میزدند. 🔸و خدای را سپاس که این مضامین باطل ظلمت زده را خود رسوا میکند. به گونه ای مقاصدشان را در قالب واژه هایی بر زبانشان جاری میکند تا به آنهایی که دنبال حقیقتند بفهماند در تعارض صریح با قرآنی که جبرئیل نازل کرده افاضه میکنند؛ 👈حالا ما که جای آن مستضعفین مظلوم نجنگیدیم و خودشان دست به این جهاد مقدّس زدند. ولی ایشان گفته که: «قرار نیست ما جای مستضعفین بجنگیم!» ولی قرآن چه میگوید: 📖«وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيراً * الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفا»
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۶) «چارلز تاونز و بطلان جدایی علم و دین» «تفاوت نگاه کافرانه، غافلانه، مؤمنانه و عارفانه به عالم» «تفاوت علم سفارشی و علم کاشف» «نقدی بر فضای دانشگاه» (۱) 🔹کلامی از یکی از بزرگترین فیزیکدانان معاصر و مخترع آمریکایی لیزر به نام چارلز هارد تاونز م۲۰۱۵ دیدم که برایم جالب بود: «من علم و دین را جدا نمی‌بینم، بلکه تفحص علمی درباره جهان را بخشی از تجربه دینی می دانم» 💡به ذهنم خطور کرد: 🔻یکی از بزرگترین مغالطات و دروغهایی که تمدّن نوین به دانشگاهش گفته همین است که تجربه ی علمی لزوما در فضایی بیرون از باور دینی رقم میخورد🔺 👈به شکل مغرضانه ای مدام به فضای دانشگاه تلقین نموده که علم از دین جداست. همانطور که سیاست از دین جداست! مدیریت علمی از مدیریت دینی جداست! اخیرا هم به دنبال آنند که بگویند معنویت هم از دین جداست! 👈البته ممکن است برخی از بزرگان علوم نوین دارای تفکّرات الحادی باشند ولی وجود انسانهایی مانند همین چارلز تاونز در میان آنها به خوبی نشانگر آن است که تجربه و تفحّص علمی ضرورتا لازم نیست بیرون از تجربه ی دینی رقم بخورد. 👈در این فضاست که کلام اینگونه قلّه های علمی دنیای نوین بسیار قابل تأمّل میشود. دیدن شهید شهریاری ها و احمدی روشنها و دکتر کاظمی ها رافع شبهات میشود. 🔹تاونز را میتوان یکی از قلّه های علوم بشری در دوران معاصر دانست که هم برنده ی جایزه ی نوبل بوده و هم جایزه ی تمپلتون و روم فورد و هم دارنده ی ۲۷ مدال افتخار از دانشگاه های مختلف جهان و جوایز بسیار دیگر. ⬇
👈مقاله ای هم به عنوان همگرایی علم و دین: «The Convergence of Science and Religion» نوشته و در آن نکات جالبی بیان نموده است. ⚪حالا برگردیم به مغالطه ی جدایی علم از دین! این هم در ادامه ی همان سکولاریسم و فلسفه شوم مادّی گرایی مطرح شده است. اینکه به افراد اینگونه القاء میشود که وقتی مشغول تحقیقات علمی و خرد ورزی هستند احساسی دینی نداشته باشند. اصلا اینها فعالیتهایی برون دینی است! ربطی به مفاهیمی مانند خدا و مرگ و آخرت و مبدأ و معاد ندارد. 👈با اندکی دقّت در این نوع برخورد با علم در مواجهه با دین و خدا متوجّه میشویم پدیده ها در حالتی بریده شده از علّت فاعلی و غایی شان در نظر گرفته شده اند. همین است که تنفّس در چنین جوّی از دانش را تبدیل به حرکت در تاریکی کفر و خدا ندیدن کرده است. احساس نزدیکی با خدا و معنویت نیاورده بلکه در باطن نوعی کدورت و فعالیت بیرون دینی یا ضد دینی تداعی میکند. 🔹از اینجاست که دانشگاه های امروزی اساسا مؤمن پرور نیستند. زیرا به شکلی علّت فاعلی و غایی را به شکل پیشینی کنار گذاشته اند! همین است که هزاران هزار دیندار وارد این دانشگاه ها شدند و بی دین برگشتند ولی عُشر اعشار اینها را هم به سادگی نمیتوان یافت که بی دین وارد این دانشگاه ها شده باشند و دیندار بیرون آمده باشند؛ 👈حقیقتا نقد بزرگی است که این دانشگاه ها اگر متأثّر از فضای فرهنگ دینی که در جوامع انسانی وجود نداشت نبودند بزرگترین مبلّغان و عوامل کفر بودند. 👈آن هم نه اینکه دلیلی برای کفر داشته و یا ذات کار آنها منافاتی با دینداری میداشت بلکه از آن جهت که به شکل ناخودآگاه در تعلیم و تربیت خودشان توجّه به علّت غائی و فاعلی را از طلاب خود میگیرند! و چه شیطان بزرگی است! 👈مسأله این نیست که گاهی تلاش کرده اند برای این تفکیک صورت بندی علمی و استدلال هم ارائه کنند بلکه مسأله این است که یک تصمیم شوم روانی گرفته شده که دانشجو در دانشگاه های دنیای نوین توجّهی به فاعل و غایت این پدیده ها نداشته باشد. همین است که طبیعت میبینند نه خلقت! 🔹قرآن کریم وقتی به طرز نگاه مؤمنانه و آن اولو الالباب که جویای لبّ و مغز دانش اند به عالم خلقت اشاره میکند اینگونه آن را بیان میکند که با دید: «ربّنا ما خلقتَ هذا باطلا»یی به امور مینگرند! یعنی هم ربّ را میبینند و هم غایت را! 📖«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ* الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ‏ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار» 🔸«نگاه های چهارگانه به عالم در قرآن کریم»🔸 با دقّت در قرآن کریم چند نوع نگاه به عالم قابل شناسایی است. یکی همین «نگاه کافرانه» که در آن مبدأ و معادی برای این پدیده ها دیده نمیشود. همانکه متأسّفانه در زمان ما نطفه ی فضای دانشگاهی را بر اساس آن بدون هیچ دلیل مقبولی بسته اند! دیگر «نگاه غافلانه» است که در آن انسان هر چند ایمان دارد ولی امتداد آن را در آینه ی آفرینش ندیده و عملا مبتلا به نوعی کفر عملی است. دیگر «نگاه مؤمنانه» است که همه چیز آیه و نشانه ی خداوند متعال و مذکّر آخرت است. همان نگاه «ربّنا ما خلقتَ هذا باطلا» یی! و در انتها نیز «نگاه عارفانه» است که در آن همه به نوعی جلوه هایی از یک حقیقت واحد قهّار دیده میشود: «هو الاوّلُ و الآخرُ و الظاهرُ و الباطنُ». 👈دانشگاه مادامی که نخواهد وارد نگاه مؤمنانه شود و نفهمد که هیچ منافاتی با تلاشهای علمی او ندارد در ظلمت سیر میکند! انسانهای موحد، رشد یافته و وارسته پرورش نمیدهد! در ادامه درکی هم از رسول و امام نخواهد داشت زیرا رسالت اصلی انبیاء و اولیاء الهی بیرون آوردن بشریّت از این ظلمتها و کفرهای خدا ندیدن و آخرت ندیدن به عوالم نور و توحید است: «هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى‏ عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ‏ مِنَ‏ الظُّلُماتِ‏ إِلَى النُّور» 👈وقتی کسی دغدغه ی خروج از ظلمت و نفسانیّت نداشته و آشنایی با عالم نور ندارد که دیگر درکی از ولایت و رسالت نخواهد داشت! وقتی محبّت دنیا کنار رفت اجتماع با اولیاء الهی و التذاذ از مراتب پاکی آنها رخ خواهد داد: «سَيِّدِي أَخْرِجْ‏ حُبَ‏ الدُّنْيَا مِنْ قَلْبِي وَ اجْمَعْ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْمُصْطَفَى وَ آلِهِ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‏» 👈همین است که چنین علمی جز تاریکی و فرو رفتن در دنیا نبوده و بیش از پیش انسان را در اطوار نفسانیّت سیر میدهد. وقتی چنین شد اساسا درکی از علوم برتر نداشته و فریفته ی معلومات کافرانه شان میشوند: «فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم‏» ⬇⬇
🔹این غرور تا جایی پیش میرود که گمان میکنند انبیاء و اولیاء و آن پاکان عالم و بلند همّتان والا مرتبه نیز انسانهای اسیر نفسانیّت و جهلی مانند آنها بوده و با زبان حال و گاهی قال میگویند: «وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى‏ مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ» اینجاست که قرآن کریم با همان زبان خود اعلام میکند که این نادانان چه گمان کرده اند؟! 👈گمان میکنند این علوم نوری که جز به جانهای پاک و مطهّر و عزمهای کهکشانی اعطاء نمیشود به هر آلوده ای خواهد رسید! «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» هرگز! این حقایق ناب آهوانی لطیفتر و بکرتر از آنند که دست اوهام این آلودگان وادی کفر و ظلمت به آنها برسد. 🔸«تفاوت علم سفارشی و علم کاشف»🔸 از جهت دیگر در دانشگاه های نوین علاوه بر اینکه نگاهی کافرانه و در ظلمت به عالم میشود علم نیز گاهی به معنای دیگری غیر از کشف از وجوه خلقت تبدیل میشود. علم تا آنجا که به دنبال کشف از اسرار عالم است قابل پیوند با مبدأ و معاد است. ولی گاهی انسان برای رسیدن به برخی اهدافش علومی را خود با اهواء خود تأسیس میکند که اساسا کاشف از چیزی غیر از هوای نفس او یا برخی طبقات جامعه نیست. اینها را «علم سفارشی» در برابر «علم کاشف» میتوان نامید. 👈امروزه اساسا نظریّات و علوم زیادی در امور اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و... به نفع برخی نیّتها و طبقات خاص تولید میشود. اینها نیز ظلمت اندر ظلمت است! حقّ نیست بلکه اهواء است. 🔴دین نیز دو معنا دارد. معمولا وقتی دین میگوییم مرادمان آن چیزی است که منقولات دینی بر آن دلالت دارند. در این تعبیر مفادّ آیات و روایات میشود دین! ولی در روایات ما برخلاف این دیدگاه عقل نیز به عنوان حجّت باطنی مطرح شده و ادراکات اصیل آن نیز به عنوان حجّت خدا بر انسانها مطرح شده است. اگر هم این روایات نبود روشن بود عقلی که خود مفتاح و سپس سراج و بلکه صراط شریعت است نمیتواند امری برون دینی دانسته شود. 👈از همینجاست که گاهی با نگاهی جامعتر دین را هرگونه تلاش برای فهم عالم به مثابه ی اراده ی تکوینی و تشریعی خداوند متعال میتوانیم بدانیم. اگر اینگونه بگوییم تلاش عقلی و علمی از راه معتبر نیز کاملا در فضای حجّت باطنی قابل بازتعریف بوده و نوعی فعالیت دینی در پیوند با آسمان معنا میشود. خداوند میتواند با چنین درکی نیز بر انسانها احتجاج کند. 👈این همان امری است که امروزه باید به تبلیغ آن در فضای دانشگاهی پرداخت. معنای همان مطلبی است که از چارلز تاونز مخترع لیزر آوردم که: 📖«من علم و دین را جدا نمی‌بینم، بلکه تفحص علمی درباره جهان را بخشی از تجربه دینی می دانم» 👈در چنین بستری علم و عقل نه تنها در برابر دین قرار نمیگیرد بلکه کاشف از آن میشود. عقل در برابر نقل قرار میگیرد نه دین! البته مرادمان همان علم کاشف است نه علم سفارشی! در این فضا آنچه مقابل دین قرار میگیرد هواها و هوسها و علوم باطل و دانشهای سفارشی و... میشود. حصر دین در نقلیات مغالطه یا جهلی بیش نیست. 🔸کلامی از ارسطو در پیوند علم و عالم غیب🔸 یکی از برادران چندی پیش متنی از کتاب اجزاء الحیوان ارسطو برایم ارسال کرد که نقلش در اینجا خالی از لطف نیست. ارسطو در کتاب اجزاء الحیوان یک‌دفعه این بحث را پیش می‌کشد که چرا اصلاً ما داریم به این دست از مسائل می‌پردازیم و از آسمان عطف توجه کرده‌ایم؟ بعد می‌گوید افراد نباید از این جور مباحث زمینی که به جواهر کائن و فاسد می‌پردازد رویگردان باشند به این جهت که یکسره سر در عالم ملکوت کنند، چراکه اصلاً نه‌ممکن است و نه شان ملکوت است که شب و روز به موضوعات آن اشتغال داشت. بعد اینجا از روی تمثیل جمله جالبی دارد، می‌گوید: "just as a half glimpse of persons that we love is more delightful than an accurate view of other things 👈همانطور که نیم نگاهی به افرادی که دوستشان داریم لذت بخش تر از نگاه دقیق به چیزهای دیگر است. بعد از این اضافه می‌کند که گرچه این مطلبی که گفتیم درست است، اما اگر کسی خوب نگاه کند می‌بیند که ما حتی در این بررسی موجودات کائن و فاسد هم حضور ملکوت و موجودات علوی را شاهدیم. 👈و به این داستان و نقل قول از هیراکلیتوس اشاره می‌کند که روزی جویندگان نزدش آمدند و در تنور خانه مشغول گرم کردن خود یافتندش و یکه خوردند، هیراکلیتوس به ایشان گفت: شجاع باشید و پیش آیید زیرا در اینجا نیز خدایان حاضراند.
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۷) «هیس!» «برای چه امام میخواهیم؟» (۲) «سختترین و مهمترین شغل دنیا» 🍴سر سفره شام نشستم. این سه تا فرزند دلبند مدام حرف میزدند! سرم داشت میترکید! دستم را به نشانه ی سکوت سمت بینیم گرفتم و گفتم: هیس!😤 💡به ذهنم خطور کرد سرّ اینکه ماها اینقدر حرف میزنیم این است که کودکیم! 🔹گمان میکنیم همه چیز در بیرون است! خودمان را در بیرون از درونمان تعریف کرده ایم. درکی از سکوت و لذّت آن نداریم. لذا مدام میخواهیم با خودمان یا دیگری حرف بزنیم و یا با اشیاء خارجی تعاملی داشته و بازی کنیم. 🔸مسافرت آدمی از اینجاها شروع میشود.ولی همینکه بخواهد بزرگتر شود مدام از بیرون توجّهش کمتر شده و متوجّه عوالم درون میشود و نسبت به بیرون ساکت و ساکتتر میشود. این خطورات ذهنش را هم با فکر و ذکر ساکت میکند. در دل هیاهوها سکوت وجودی دارد. 🔹ای کاش کسی ما کودکان کوچک و بزرگ را خطاب میکرد که بابا اینقدر حرف نزنید. هیاهو نکنید! گرد و خاکها را بخوابانید تا آن نبأ عظیم را در درونتان بیابید! 💡به ذهنم خطور کرد این همان رسالت انبیاء و اولیاء و علمای ربّانی است. برای چه امام میخواهیم؟! سختترین و مهمترین شغل عالم را آنها دارند. 👈اینکه این کودکانی که حتّی اگر پروفسور هم بشوند باز کودک و خامند را از ظلمات بیرون و عالم کفر به عوالم نور و درون بکشانند. یادشان بدهند که چطور آسمانی باشند و در زمین زندگی کنند. 🔸به گمانم این اولیاء الهی از سر و صدای ما کودکان در این دنیا حسابی سر درد میگرفتند: «إِنَّهُ لَيُغَانُ‏ عَلَى‏ قَلْبِي‏ وَ إِنِّي لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّة»
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۸) «نامه های ایرانی شارل دو مونتسکیو» (۱) 🔹برای رفع خستگی اینبار کتابی متفاوت را انتخاب کردم که مطالعه کنم. تصمیم گرفتم «نامه های ایرانی مونتسکیو» فیسلوف سیاسی معروف فرانسوی را بخوانم. همانکه نظریّه ی تفکیک قوا در عالم سیاست از آثار او بر جوامع انسانی است. 👈انتخاب این کتاب هم یکی به دلیل موضوعش بود و دیگر به دلیل اهمیت نویسنده اش و دیگری هم به دلیل زمان حساسی است که آن را نوشته و همینطور استقبال خیره کننده ای که از آن در جوامع اروپایی آن زمان شده است. در آخر هم بافت رمان گونه ی آن باعث تنوع و نشاط بود. 👈در کلامی از گوته آلمانی در مورد این نامه ها آمده که گفته: «مونتسکیو در «نامه‌های ایرانی» با ترغیب شایسته‌ترین احساسات، ملّت فرانسه را به مبرم‌ترین و خطرناک‌ترین وظایف خود آگاه ساخت» 👈این کتاب در سال ۱۷۲۱ میلادی یعنی اواخر دوران سلطنت لوئی چهاردهم و اوایل قرن هجدهم و مصادف با اواسط قرن دوازدهم هجری و زمانی که صفویه به دست افغان ساقط شده بود یعنی اندکی قبل از ظهور نادر شاه در اروپا منتشر شد. 👈به عبارتی در اوایل همان قرنی که در اواخرش انقلاب بزرگ فرانسه رخ داد. در زمان خودش کتابی بسیار مشهور شده و مونتسکیو با آن به شهرت رسید. 👈وی در این کتاب با خلاقیتی جالب سعی کرده در قالب نامه نگاری های فرضی از زاویه نگاه دو ایرانی به نام ازبک و ریکا که از اصفهان عازم اروپا و پاریس پایتخت فرانسه و بلکه جهان آن روز شده به توصیف و آسیب شناسی و نقادی جامعه ی اروپایی و مخصوصا فرانسه و نسبت سنجی آن با جوامع شرقی بپردازد. ⬇
🔹در آن به نقد آداب و رسوم و دیانت و مسائل اجتماعی تا نقد پادشاه و پاپ و... پرداخته است. مضمون آن نامه هایی است که از سال ۱۷۱۱ شروع میشود و از حرکت از اصفهان تا ورود به فرانسه و برخی مناطق اروپا ادامه دارد. بیش از شصت نامه است. البته مطالبی که در مورد ایران میگوید را نباید چندان جدّی گرفت. چون اساسا هدف کتاب ایران شناسی نبوده و تنها بهانه ای برای تنظیم مطالب کتاب برای پرداختن به جامعه ی اروپایی است و احتمالا برخی مطالب آن را از سفرنامه ی شاردن فرانسوی که چند سال قبل از او سفرنامه اش را در اروپا منتشر کرده استفاده کرده است. 💡به ذهنم خطور کرد برخی نکات جالب در این نامه ها را بیاورم. البته از ذکر بسیاری از نکات چشم پوشی میکنم. در شماره ی دیگری از یکی از بحثهای مهم و پر بسامد آن جداگانه بحث میکنم. 🔸اوّلین نامه از آغاز حرکت اوزبک بعد از زیارت حضرت معصومه در قم آغاز میشود. خود بنده که الآن در قم و در جوار این بانوی کرامت هستم برایم خیلی جالب بود. اوّلین عبارت آن از زبان اوزبک که برای تحصیل علوم به اروپا میخواهد برود این است که: 📖«ما فقط یک روز در قم ماندیم و پس از آنکه حضرت معصومه را زیارت کردیم به راه افتاده و دیروز که روز بیست و پنجم حرکت ما از اصفهان بود به تبریز رسیدیم» 🔹نکته ی جالب توجّه و چشم گیر در این نامه ها آن است که مونتسکیو سعی کرده به خوبی خود را در زاویه نگاه انسانهای مختلف گنجانده و در یک تلاش برای درک انسانهای گوناگون عالم را در قالب دریچه ی نگاه آنها تصویر کند. 👈یکبار در قالب زنهای حرمسرای اوزبک و یک بار از زاویه ی بردگان او و یا دوستانش و یا کشیش کلیسای نوتردام و یا ... . نکته ی مهمّی است. هوش عاطفی انسان را بالا میبرد. اینکه چطور انسان بتواند دمی از خود بیرون آمده و دیگران را هم درک کند و همه چیز را تنها در قالب نگاه خودش و منافع خودش نبیند. نکته اش را خود مونتسکیو در قالب یکی از نامه ها در اواخر اینگونه بیان میکند که: 📖«همیشه ما امور را آنطور که درباره ی خودمان اثر دارند از نظر شخصی قضاوت میکنیم و ابدا میل نداریم که حقیقت امور را دریابیم [همین است که] همیشه سعی داریم که صفات خود را بهتر از دیگران جلوه دهیم» 🔹یکی از نکات تکان دهنده مطلبی است که در نامه ی شانزدهم وقتی دارد از ممالک عثمانی عبور میکند تا به اروپا برسد آورده است. از طرفی به خوبی آن ارتکازات اروپاییان از نفرت نسبت به عثمانی ها را به چشم می آورد که چطور هنوز خاطرات سقوط روم شرقی از خاطرشان نرفته و کینه ای عمیق از آن به دل دارند. و از طرف دیگر در همان زمان یعنی اوایل قرن هجدهم به خوبی به خواب بودن ممالک اسلامی نسبت به ایجاد یک شور و حرکت علمی در اروپا اشاره شده است. زمانی که در اروپا یک تحرّک و نشاطی نوین برای پیشرفت رخ داده و همین است که آن را در حال تبدیل شدن به تمدّن آینده ی بشری مینماید. در آنجا میگوید: 📖«هنگامیکه تمام ملل اروپایی و مردم باختر زمین به تصفیه صفات و عادات و تکمیل معلومات خویش پرداخته اند و با کمال جسارت در راه ترقی گام بر میدارند ملت ترک همچنان به حال جهالت نیاکان خود باقی مانده است و ابدا در فکر آن نیست که به اختراعات و اکتشافات مردم باختر اعتنایی نماید و آن معلومات را در یابد و حال آنکه هزاران بار است که همان ملل به وسیله همین اختراعات بر علیه ترکها اقدامات کرده و ایشان را آزار فراوان رسانده اند» 🔹نکته ی خیلی جالب دیگری که در این نامه ها دیدم مطلبی بود که در نامه ی پنجاه و هفتم در بیان سرّ شیوع نفاق و تملّق و دروغ در ایران و شیوع آنچه آن را صداقت و یک رویی میداند در جوامع اروپایی بیان نموده است. وی در تبیین آن از زبان آن ایرانی که در حال نوشتن نامه است میگوید: 📖«چون در محیط اجتماعی ما [ایران] عادات جبرا به ما تحمیل میشود نمیتوان حقیقت انسان را آنگونه که باید شناخت. و اگر صورتی از انسان میبینیم در واقع ماسک عادات اجباریست و صورت حقیقی او را نمیتوانیم دید. از دل ما جز آهنگ ترس شنیده نمیشود و زبان قلبمان یوسته به یک آهنگ مترنّم است که به او تحمیل کرده اند و طبیعی او نیست. مداهنه و تملّق و تقیه که در میان ما از لوازم به شمار میرود در اینجا بسیار نادر میباشد. در محیط اجتماعی اروپا دیده ی انسان همه چیز میبیند و گوشش همه چیز میشنود و صورتی از حقیقت دل در چهره منعکس میگردد لذا همیشه در تمام اعمال آنها یک نوع صداقت و راستی مشهود است. به همین جهت میان عادات ایشان با ما تباین کاملی وجود دارد» ⬇⬇
✋البته روشن است که صداقت و یک رنگی وقتی خوب است که در فضای حیا و زنده بودن مفاهیم ارزشی و اخلاقی باشد. و الّا صداقت نبوده و نوعی وقاحت است. 🔹در این نامه ها گاهی توصیفها و نکات جالبی هم جوانه زده که مرور آنها خالی از لطف نیست. مثلا یکی از مواضعی که برایم جالب بود مطلبی بود که در ابتدای نامه چهل و پنجم در توصیف انسانهای سالم و پاک دارای فضیلت از انسانهای مغروری که میخواهند فضائل را به خود وصله بزنند بیان کرده است. به خوبی سرّ اینکه چطور انسانهای پاک دچار غرور نمیشوند را تصویر کرده است: 📖«کسانی را دیده ام که فضائل نفسانی و خصال نیکو به قدری در آنها قوت گرفته که چون طبیعت ثانوی ایشان گشته و ابدا خود به مزایایی که دارند پی نمیبرند؛ امور خیر و نیک و تکالیف خویش را با کمال سادگی مانند کارهای عادی انجام میدهند. نه تنها هیچ وقت خود نمائی نکرده و صفات حمیده خویش را به زبان نمی آورند بلکه پیش وجدان و نفس خود مردد مانده و قادر به درک مقامات اخلاقی خویش نیستند. اینگونه مردم قابل دوستی و ستایشند نه آن گروه که اگر احیانا مبادرت به عمل نیکی نمایند خود را موجودی خارق العاده پنداشته و بر سر هر رهگذر سخن از خوبی خویش میگویند. آنانکه دارای ملکات نفسانی بوده و خداوند قلبشان را با نور حقیقت منور ساخته پیوسته خاضع و فروتن میباشند. گوئی که فروتنی و خضوع خود از خصال ذاتی آنان است. و این حشرات الارض که خود به جزئی ترین کاری مغرور شده و به خود میبالند و جرأت میکنند که همیشه به خود پردازند مردمی فرومایه و فضول و گستاخ بیش نیستند» 🔹نکات ریز و درشت دیگری هم در این نامه ها که جالب توجّه است به چشم میخورد. مثلا اینکه انسان اروپایی در اوایل قرن هجدم و قبل از وقوع انقلاب کبیر فرانسه چه دیدی نسبت به سلطنت و همینطور پاپ دارد. چطور هر دو را دارای نواقصی بزرگ میداند. اینکه چطور پاپ در یک دنیا طلبی و آخرت فروشی میخواهد انسانها احمق بوده و تثلیثی محال را باور کنند. اینکه چطور پادشاه مانند جادوگران با خلق پول خزانه ی خود را پر میکند. اینکه مردم چطور اسیر شرایطی شده اند که گمان میکنند فقط در قالب چنین شرایطی میتوان انسان بود و زندگی کرد! لذاست که وقتی این شخص ایرانی را میدیدند با نهایت شگفتی دورش حلقه میزدند و میگفتند این ایرانی است! گویا موجودی خارق العاده را دیده اند و میگفتند: «چطور میتوان ایرانی بود؟!» 🔹گاهی تحلیلهای جالبی هم در این نامه ها پیدا میشود. مانند این مطلب در نامه ی هفتم که: «شاید این مطلب هم خود سعادتی برای بشر فرض شود که وقتی ضعف و زبونی دیگری را میبیند عجز خود را از یاد برده و خوشحال میشود» 👈و یا این مطلب در جای دیگری از این نامه ها که به طنزی جدّی میگوید: «چند روز است که جملاتی قشنگ و خوب یاد گرفته ام و این کلمات مانند سوزن پیوسته مغز مرا می آزارد ولی هنوز موفق به استعمال آنها در جای مناسبی نشده ام!» 👈ان شاء الله در نوشته ی دیگری به یکی از بحثهای مهم این نامه ها که قابل توجه است یعنی مساله ی زن در جوامع اروپایی و جوامع شرقی اشاره میکنم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۳۹) «جریان شناسی منافقینی داغتر از مؤمنین» «سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ» «دَعنِی أَضرِب عُنُقَه» 🔹آیات سوره ی مبارکه احزاب که در مورد جنگ خندق است را مرور میکردم. نبردی بسیار سرنوشت ساز و دشوار! گویا همه ی عرب و اعراب متّحد شده و به سمت مدینه سرازیر شده بودند. در ظاهر امیدی نبود و گویا اسلام در لبه ی پرتگاه بود! اینجا بود که به تعبیر قرآن کریم: «ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِيدا». 🔸واقعا زلزله ای در قلبها رخ داد و صفوف مؤمنین و منافقین و ضعیف الایمان ها روشنتر میشد. برخی رسما میخواستند به نوعی فرار کنند و برخی دیگر میگفتند که دیدید همه ی اینها جز دروغ و فریب و افراط بازی نبود؟! در این میان قرآن کریم از یک جریان دیگری پرده برمیدارد که جنس نفاقشان فرق دارد! 👈دیدم مرحوم علامه ی طباطبایی این قسمت را به چشم نیاورده ولی واقعا در این آیات به چشم می خورد. آن هم برخی که در ظاهر داغتر از مؤمنین بودند و زبانی تند و تیز داشته و مؤمنین را از این شدّت و جدّیت در خیر به تعجّب وامیداشتند ولی در باطن هیچ ایمانی نداشتند! 👈نشانه ی نفاق اینها هم آن بود که این زبان تند و تیز و این جدّیتشان در فضای عافیت بود ولی همینکه فضای ترس و خوف و وقت اقدام واقعی فرا میرسید آنقدر ترس وجودشان را فرا میگیرد که گویا میخواهند قالب تهی کنند و از آن همه گرد و غبار دیگر خبری نیست! ⬇
📖«إِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذي يُغْشى‏ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا» 🔹ولی این دیگر چه نوع نفاقی است؟! روشن است که نفاق ضعیف الایمان ها و جریان عبد الله بن أبی و... که مثلا به جنگ أحد نرفتند اینطور نبود. جنسش فرق داشت. ولی این نفاق معنای دیگری دارد. علامه طباطبایی به خوبی در برخی مواضع المیزان این نکته را متوجّه شده اند که برخی آیات نفاق در سور مکّی مطرح شده است و این نشان دهنده ی جریان مرموزی از منافقین است که برای مسلمین به شکلی ناشناخته است. 👈در تفاسیر و حتّی روایات مطلبی در مورد مراد از این آیه ی عجیب ندیدم. تنها در کتاب سلیم بن قیس که کاشف الاسرار رموز تاریخ اسلام است کلامی از امیر المؤمنین علی علیه السلام خطاب به اشعث بن قیس دیدم که مطلب را روشن میکند. 👈حضرت ابتدا از تلاش و مجاهدت صحابه در صدر اسلام یاد میکند و سپس تأکید میکند البته این امر همه ی صحابه را نمیگیرد! زیرا برخی از آنها مصداق این آیه بودند: «قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ» 👈در ادامه در کلامی تکان دهنده حضرت میفرماید در میان اینها برخی از همانهایی هم هستند که تو ای اشعث و همفکرانت آنها را فاضلتر از دیگر صحابه میدانید! افرادی که اهل فرار از جنگ بودند و از آنهایی بودند که: 📖«إِذَا أَلْقَى الْعَدُوَّ فَرَّ وَ مَنَحَ الْعَدُوَّ دُبُرَهُ جُبْناً وَ لُؤْماً، وَ إِذَا كَانَ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ الْغَنِيمَةِ تَكَلَّمَ كَمَا قَالَ اللَّهُ: سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ» 👈در این نقل تا اندازه ای با این جریان نفاق بیشتر آشنا میشویم. در ادامه حضرت تفصیلی تر مصداق آن را بیان کرده و میفرمایند این زبانهای تیزی که در ظاهر از بقیه در خیرات سبقت میگرفتند همانهایی بودند که مدام در آن مواضعی که پیامبر صلی الله علیه و آله صلاح نمیدانست اینها میخواستند گردنها را بزنند و از خودشان غیرت دینی نشان دهند! 📖«فَلَا يَزَالُ قَدِ اسْتَأْذَنَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فِي ضَرْبِ عُنُقِ الرَّجُلِ الَّذِي لَيْسَ يُرِيدُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَتْلَهُ، فَأَبَى عَلَيْهِ» 🔸نفاق «دَعنِی أَضرِب عُنُقَه»🔸 به یاد سالها قبل در دوران نوجوانی و اول طلبگی افتادم که با تاریخ اسلام تازه آشنا میشدم و کتبی مانند سیره ی ابن هشام را با دقّت مطالعه میکردم. این مطلب در وصف یکی از خلفا برایم قبل از اینکه این ماجراها را بدانم خیلی برجسته شده بود. در مواضع مختلف وقتی تواریخ را میخواندم برایم عجیب بود که چرا اینقدر دوست دارد گردن این اسیر و آن شخص و... را بزند! چقدر داغ و جدّی خودش را نشان میدهد! این امر مورد اتفاق هم هست و مثلا ابن تیمیه در منهاج السنه در مورد او میگوید: (حدّته معروفه) طوری شد که همان وقت شروع کردم فیش برداری کردن تا مواردی که این مطلب را بیان میکند را از همان کتب عامه جمع کنم. ✔مثلا در جریان حاطب بن ابی بلتعه قبل از فتح مکّة که نامه ای برای قریش نوشته بود درخواست کرد گردنش را بزند. ✔یا در جریان ابو سفیان وقتی قبل از فتح به مدینه آمده بود باز درخواست کرد گردنش را بزند! ✔در جریان اعتراض ابو حذیفه بر بیان پیامبر صلی الله علیه و آله که از کشتن عبّاس در جنگ نهی فرمودن ولی او با یک تعصّبی گفت من هر جایی او را بیابم میکشم! اینجا نیز عمر گفت اجازه بده گردنش را بزنم! ✔در جریان ابو جندل پسر سهیل بن عمرو که بر اساس صلح حدیبیه باید به مکّه برگردانده میشد اشاره میکرد که با شمشیر گردن پدرش را بزند و خود را رها کند! ✔در جریان ذو الخویصرة پس از تقسیم غنائم حنین باز وقتی اعتراض او را دید از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اذن خواست که گردن او را بزند! ✔در جریان آمدن مکرز بن حفص برای آزاد کردن سهیل بن عمرو بعد از جنگ بدر باز عمر به حضرت گفت اجازه بده دندانهای پیشین سهیل را بیرون بکشم و زبانش را از بیخ قطع کنم تا از این به بعد نتواند علیه شما سخنوری کند! ✔در جریان آمدن عمیر بن وهب برای آزادی فرزندش بعد از بدر باز وقتی او را نزدیک مسجد دید شمشیرش را کشید. ✔پس از نزاع برخی از مهاجرین و انصار و سخنان منافقانه ی عبد الله بن ابی باز عمر برخاست و تقاضا کرد او را بکشند! ✔در جریان ابن الاکوع که جاسوس دشمن بود و در جنگ حنین اسیر شد. در این زمان بر خلاف دستور حضرت مبنی بر عدم کشتن اسرا به یکی از انصار اشاره کرد و گفت گردنش را بزن و او هم گردنش را زد و حضرت ناراحت شد. ✔بعد از این جریان نیز در جریانی مشابه به تحریک او اسیر دیگری به نام جمیل بن معمر بن زهیر کشته شد و حضرت با عصبانیت از او روی گردان شد و...
باسمه تبارک و تعالی (۶۴۰) «غرض از نوشتن بذل الخاطرها» (۱) 🔹تا کنون چندین بار برخی از دوستان در قالب پرسش یا اشکال به سبک و گستره ی مباحث این بذل خاطرها نقدهایی برایم ارسال کرده اند. آخرین آنها این بیان از یکی از عزیزان بود که نوشته بود: «واقعا کاش می‌فهمیدیم پروژه ی فکری شما چیه؟ این همه موضوعات رنگارنگ، این همه پخش کردن توان و تمرکز و وقت...» 💡به ذهنم خطور کرد مطلبی در این زمینه بنویسم. 🔹از اسباب نگارش این بذل الخاطرها ضرورت تبلیغ مفاهیم دینی در قالبهای نوینی در بستر فضای مجازی است. فضایی که متناسب با خود نیازمند گونه ای از منبرهای مناسب مجازی است که بتوان در آن بخشی از پیام دینی را به مخاطبین متنوّع انتقال داد. متأسّفانه باید اذعان کرد فضای مجازی با همه ی خوبی هایی که برای انسان به ارمغان آورده عادت «خواندن عمیق» را به شدّت تخریب نموده است. 👈فضای دیجیتال اساسا برای خواندن عمیق طرّاحی نشده است. ذائقه ی انسانها را تغییر داده است. انسانها بیشتر از هر زمان دیگری با فضای مجازی میخوانند ولی خواندن دیجیتال به تجربه ی ای تکه تکه، کوتاه مدّت، سطحی و گذرا تبدیل شده است. 👈چون خواندن ما در فضای مجازی ناظر به عمقها نیست به تدریج مهارت و توانایی خواندن متنهای طولانی را از دست میدهیم. 👈به تعبیر برخی ما در دنیای آنلاین دائما در حال اسکرول کردن، نصفه نیمه خواندن یا ذخیره کردن متنهایی هستیم تا در آینده ای نا معلوم آنها را بخوانیم. همین نوع خواندن دیجیتالی است که سبب رواج پدیده ی ساده گرایی در بین انسانها شده است. تمایلی افراطی به ساده کردن هر امر عمیق و پیچیده! ⬇
👈تمایل به اظهار نظرها و موضع گیری های یک خطی، شفاف و سر راست و فرار کردن از درک عمیق و چند وجهی مسائل! در این بذل خاطرها سعی شده تا حدودی با این جوّ غالب مبارزه شده و دمی مخاطبین را به ضیافت عمقها و توجّهات باطنی تر نشاند. 🔹همچنین از آنجا که سطح مطالب در این نوشته ها ناظر به عمقها و توجّه های تازه به امور پیرامونی است و از طرفی در پی مرتبط ساختن ساحتهای مختلف زندگی به وادی اندیشه و ایمان است از نوعی زاویه ی درونی و خلوت گاه اندیشه به رصد امور میپردازد. کشاندن بحث به این لایه گاه مستلزم عبارت پردازی و تصویر موقعیتهای درونی مشترکی است که اذهان را برای دریافت این توجّهات و نکات آماده نماید. 👈همچنین از آنجا که در مورد مطالبی که گاهی مستبطن توجّهی جدید یا عمقی تازه است ذهن عافیت طلب و قیاسی انسان مبتنی بر قاعده ی انسجام گرایی تمایل دارد آن را در اوّلین لایه های قابل تصدیقش دریافت نموده و چندان احتمال وجود بطنهای نوینی در آن را نمیدهد گاهی با تغییر عبارت و ایجاد موقعیت و اثاره ی حواشی خاص سعی در توجّه به عمق مدّ نظر شده است. 👈در این بذل الخاطرها سعی شده مباحث عمیقتر و دیر یابتر از بام علوم و کنج کتب به صحنه ی زندگی انسانهای عادی کشانده شده تا با زندگی مردم و مؤمنین ارتباط بیشتری پیدا کند. ✋بسیاری با وجود تلاش بسیاری در وادی دانش گویا نوعی معلومات منقبض و بدون امتداد را تحصیل کرده که توان زیستن با آنها و رصد امتدادهای آن را ندارند. باز گویا با همان طبع عوامانه شان در عرصه های مختلف زندگی میکنند. ✋گویا از آن همه فضل و تحقیق و تدقیق در عرصه های دیگر و مرتبط با زندگی واقعی شان هیچ خبری نیست! 🔸سبک این نوشته ها عمدتا مبتنی بر «شأن نزول» است. بافت و موقعیت یا همان شأن نزول نقش مهمّی در درک بهتر امور داشته و به فهم صحیح و همینطور عمیق و امتدادهای آن کمک شایانی میکند. معلّم خوب هم معمولا آن معلّمی است که در سر صحنه و خلقت موقعیتها به تعلیم می پردازد. 👈همچنین از آنجا که ذائقه ی فهم انسانها خالص خوار نیست این سبک به او کمک میکند تا فائده ی لازم را در کنار تزیینات و سالاد و برخی مصلحات دیگر تناول کند. چه بسیاری که عسل خالص را نمیپسندند ولی مخلوط آن را دوست دارند. 🚫ما معمولا در این زمینه فریب ذهن را میخوریم. ذهنی که انسان را با همه ی آن پیچیدگی هایش به بعد حصولی استدلالی تقلیل داده و گمان میکنیم فقط باید با او به شکل کوتاه و استدلال محض سخن گفت! انسان ابعاد قلبی، روانی و اجتماعی هم داشته و ارتباطی زنده تر با مسائل در بطن زندگی اش برقرار میکند. 👈همین است که با سبک خشک کتابی معمولا به خوبی تبلیغ رخ نداده و مورد پسند ذائقه ی مخاطب قرار نمیگیرد. از همین روست که هر چند سعی میشود محتوا متقن باشد ولی از سبک خطابی و شعری هم به تناسب استفاده شده و مطالب بسان غذایی طبخ شده در سفره ای شامل دیگر امور طبع پسند ارائه شود. 🔹همچنین در زمینه ی سبب نگارش این نوشته ها در ابتدای بذل خاطرها نکاتی بیان کرده ام. همینطور در زمینه ی گستره ی آن و شبهه ی «مگر تو متخصصی؟!» در بذل خاطر ۴۷ نکاتی بیان نمودم. ورای اینکه در همه ی این تنوّع ها یک وحدت هم مدّ نظر نگارنده بوده است. آن هم نگریستن به مسائل از زاویه ی نگاه دین و امتداد آن و احیانا مقوله ی هدایت و معنویت. در زمینه هایی که افراد ناگزیر از داشتن نوعی نگاه در آنها بوده و میتوان آن را ارتقا داده و یا مورد سؤال قرار داد. 👈پیشنهاد نگارنده به عزیزان مخاطب آن است که در صورت صلاحدید روزانه یک وقت خاص را برای مطالعه ی مباحث آن اختصاص دهند و در مواجهه با آن ذهن خود را برای دریافت برخی مطالب خاص شرطی نکنند! 👈همینطور اگر به هر دلیلی برخی مباحث آن را ندیدند از همان پیام آخر شروع کنند و مطالعه ی بقیه را به زمانی نامعلوم که معمولا فرا نمیرسد نسپارند. همچنین با توجّه به تنوّع مخاطبین از فضلا و طلاب و دانشجویان گرفته تا کسبه و بانوان خانه دار و مسئولین و... نوشته ها با نوعی تنوّع بیشتر و رعایت حال بیشتری نگاشته میشود. 👈تا کنون پیامهای متعدّدی در ابراز رضایت یا انتقاد از این نوشته ها برای بنده ارسال شده. آنچه بنده را در نوشتن آنها ترغیب میکند پیامهای دل گرم کننده ی برخی عزیزان است که عمدتا بنده آشنایی از آنها نداشته و ابراز میکنند برخی معضلات ذهنی و مشکلات آنها با برخی از این نوشته ها به گونه ای به فضل الهی حل شده است. 👈گاهی تمایل به تعطیل نمودن آن و کنار گذاشتنش را داشته ام ولی وقتی فهمیده ام در منبر برخی عزیزان یا زندگی برخی دیگر یا خلوت دیگری یا حل شبهه از ذهن عزیزی دیگر فائده ای داشته از آن صرف نظر کرده ام. گاهی همین بیانات به ظاهر ساده را مفیدتر از نگارش کتب علمی و تخصصی برای قشری خاص دیده ام. در هر حال اگر عزیزان تجربه ای در مواجهه با این بذل الخاطرها داشته اند که در استدامه آن مؤثر است استفاده میکنم
باسمه تبارک و تعالی (۶۴۱) ❤«حکایت عشق»❤ 🔹به مناسبتی به کتاب الغدیر اثر مرحوم علامه ی امینی مراجعه کردم. از همان ابتدا اهل تتبّع و انبوه خوانی بودم. درک دیگری از عالم این سنخ تتبّعها و یادداشت برداری ها و غرق شدن در کتابها برای صید نکات و دسته بندی کردن آنها دارم. آن را زندگی کرده و سرد و گرم آن را به گونه ای چشیده ام. 🔸ولی هر وقت الغدیر علامه ی امینی را باز میکنم در برابر عظمت این کوشش و تتبّع عظیم زانوی ادب میزنم! اصلا جنس دیگری برایم دارد. یک قله ی رفیع مینماید. نه اینکه نقدهای خرد و کلان نداشته باشم یا نشود چیزی بر آن افزود. منظورم آن تلاش شگفت انگیز و بهت آوری است که ایشان ظهور داده است. برایم باور پذیر نبود 💡به ذهنم خطور کرد: 🔻مسأله این است که نیروی او را با خودت و دیگر انسانهای عادی هر چند با همّت و فاضل و اهل تتبّع مقایسه کردی! همین است که برایت عجیب بود! ولی نمیدانی که اینها ثمرات «حماسه ی عشق» است. عشق را حکایت دیگریست!🔺 ❤اگر هیمان عشق در وجود این شیعه ی دلسوخته شعله نمیکشید هرگز توان عشری از اعشار این کار را هم نداشت. کما اینکه نگارش چنین کتابی از عهده ی یک مؤسّسه ی عظیم با هزینه های سنگین هم بر نمی آید. 💡به دلم افتاد: 🔻با نیروی عشق است که میتوان به قلّه ها رسید! در سلوک به سمت خدا هم آنهایی این همه اوج گرفتند که اینگونه عاشقانه به میدان آمدند! با اینطور عبادات و مراقبات و اذکار اهل تلاش نبود! إِلَهِي وَ أَلْهِمْنِي وَلَهاً بِذِكْرِكَ‏ إِلَى ذِكْرِك🔺 👈به یاد خمسه ی نظامی و جریان کوه کندن فرهاد افتادم: ز سنگ و آهنش حیران شدندی در آن سرگشته سرگردان شدندی
باسمه تبارک و تعالی (۶۴۲) «نکاتی پیرامون تفسیر شریف المیزان» (۱) «پیشینه ی تاریخی ظهور تفسیر المیزان» «نظریه ی بازگشت به اسلام سید جمال الدین اسد آبادی و تحول دانش تفسیر قرآن» 🔹بارها دیده ام تصوّر دقیقی از جایگاه تاریخی تفسیر المیزان و همچنین نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن شکل نگرفته است. گاهی گمان میکنند ظهور این تفسیر حالت ابتدا به ساکن داشته و یا نظریه ی تفسیر قرآن به قرآن یک امر روشن و طبیعی است. به زعم یکی از روشنفکران معاصر حرف جدیدی نیست و فرقی با تفسیر کانت به کانت ندارد! 💡به ذهنم خطور کرد نکاتی ابتدا در جایگاه تاریخی آن بیان کنم و سپس توصیفی از نظریه ی قرآن به قرآن ایشان بیاورم تا جایگاه واقعی این تفسیر عظیم در پهنه ی این دانش کهنسال روشنتر شود. 🔸پیشینه تفسیر المیزان🔸 یکی از علوم پیشران در حوزه ی تمدّن اسلامی علم تفسیر قرآن کریم و قرائات آن بوده است. در ابتدا به مرور تفسیر قرآن با روایت و سپس قول صحابی و تابعین و در ادامه تفسیر قرآن با علوم لغت عرب شیوع یافت. همچنین با ایجاد فرقه های اسلامی و رشد دیگر علوم امتدادهای آنها باعث ایجاد گرایشهای فرقه ای، کلامی، عرفانی، فلسفی و بلاغی در تفسیر شد. 👈خلاصه ای از مراحل شکل گیری تفسیر را در خصوص سطح ادبی آن را در مقدّمه ی کتاب مغنی الأریب بیان کرده ام. با رشد گرایشهای تفسیری مختلف و غنای علم تفسیر علوم مقدّماتی برای تفسیر شکل گرفت و هر چه میگذشت تفسیر قرآن کریم دورتر و دیریابتر میشد. 👈گویا بین فهم قرآن کریم با حجم عظیمی از کتب تفسیر روایی و تحلیلهای ادبی و تفسیری و اقوال و گرایشهای مفسّرین حجابی ضخیم ایجاد شده بود ⬇
👈تفسیر به یک میدان برای اظهار قدرت علمی و نقّادی و کرّ و فرّ بحثی تبدیل شده بود. گویا خود قرآن کریم به شکلی فراموش شده بود. 💭آدم یاد حکایتی می افتد؛ مجلس عروسی بود. جماعت پر شور و شوق آنچنان از روی شادی در ماشین عروس تپیدند که خود عروس جاماند! 👈این وضعیت را تا نیمه ی قرن سیزدهم هجری و تألیف کتبی مهم در تفسیر قرآن کریم مانند فتح القدیر شوکانی میتوان به وضوح دید. 🔸تحول علم تفسیر با سید جمال اسد آبادی و تلاش شیخ محمد عبدُه🔸 آغاز تحوّل تاریخی و انقلاب در علم تفسیر در ابتدای قرن چهاردهم رخ داد. با ظهور و گسترش تمدّن نوین غربی و مغلوب شدن تمدّن اسلامی از این تمدّن نو ظهور سید جمال الدّین اسد آبادی به عنوان نماد بیداری مسلمین در این دوران نوین فعالیت خود را آغاز کرد. وی به همکاری شاگردش شیخ محمّد عبدُه مدّتی مجلّه ای مهم به نام العروة الوثقی را در مصر که لبه ی برخورد تمدنی آن زمان بود منتشر میکرد و در آن سرّ عقب ماندگی مسلمین را در دوری از تعالیم واقعی قرآن میدانست. ندای بازگشت مجدّد به قرآن کریم سر داد. 🔻جلوه (نظریه ی بازگشت به اسلام) سید جمال، تحول در علم تفسیر بود🔺 👈امّا وظیفه ی عملی کردن این امر بر دوش شاگرد او شیخ محمّد عبدُه افتاد که دروس تفسیر قرآن او در مجلّه المنار باعث تحوّلی نوین در دانش تفسیر شد. تفسیری که در آن آشکارا آن الگوهای کلان حاکم بر تفسیر نگاری شکسته شده و تلاشی نوین برای استظهار خود محتوای قرآن کریم به عمل آمد. 👈دیگر در آن از متون مفصّل روایی و اختلاف اقوال و بحثهای ادبی عجیب خبری نبود. وی موفّق شد در این انقلاب مهم تا اوایل سوره ی مبارکه نساء را تفسیر نموده و سپس با رحلتش شاگرد وی رشید رضا آن را تا اواسط سوره ی مبارکه یوسف ادامه دهد. 👈تفسیر المنار به راستی اوّلین تفسیر در دور جدید از تاریخ تفسیر قرآن کریم در عصر نوین است. آشکارا به دنبال آزاد کردن علم تفسیر از علم تفسیر است و به خوبی این نکته را به چشم آورده و در مقدّمه هم بیان نموده که این کتب تفسیر در بسیاری از موارد نه تنها ما را به تفسیر نزدیک نکرده بلکه از آن دور هم نموده است. 👈شیخ محمّد عبدُه در یک بیان مهم تفسیر را به مبعّد و مقرّب تقسیم نمود و روش تفسیر قرآن را همان تفسیر مقرّب دانست که در آن باید به خود قرآن و تفسیر قرآن به قرآن توجّه ویژه نمود. 👈وی به خوبی این آسیب تاریخی را در این علم به چشم آورد که علم تفسیر متأسّفانه به صحنه ی تفاخر و تفنن مفسرین و اطلاع از اقوال این و آن تبدیل شده و قرآنی که کتاب زندگانی است را به صناعتی برای مفاخرات تبدیل نموده است. 👈همچنین با برجسته کردن مفهوم اسرائیلیات و مانند آن سعی در سبک کردن علم تفسیر از این فضای سنگین نمودند. مطالعه و تدبر در مقدمه ی تفسیر المنار برای درک تاریخ تحول در علم تفسیر بسیار راهگشاست. 👈سابقا در نوشته ای تحت عنوان خدمات متقابل اسلام و مدرنیته نکاتی در زمینه تحول دانش تفسیر در بستر تمدن نوین بیان کرده بودم(بذل خاطر ۱۸) 🔹یکی از نکات قابل توجّه در این مرحله آن است که گویا شیخ محمّد عبدُه و مخصوصا شاگردش رشید رضا به دنبال پایگاهی مشروع در تاریخ اسلام برای سر دادن ندای تحوّل در دانش تفسیر بوده اند. در این میان حلقومی را متناسب با جغرافیای دنیای اهل سنّت بهتر از حلقوم احمد بن حنبل و در ادامه ابن تیمیه نیافته اند. ولی چرا؟! چون آنها هم به نوعی سلفی بوده اند. سلفی در اینجا یعنی چه؟! یعنی افرادی که به خود متن اصالت زیادی داده و عنایت چندانی به سنّت شکل گرفته پیرامون آن نداشتند. 👈چنین ظرفیّتی میتوانست به عنوان سکّویی برای رهایی از غل و زنجیرها و سنگینی هایی باشد که در تاریخ بر تفسیر قرآن کریم رسوب کرده بود. یک حرّیت فکری به آنها میداد. لذاست که سلفی بودن به این معنا و نزدیک شدن به تفکّر امثال ابن تیمیه از این جهت ملازمه ای با تحجّر نداشته و میتواند بالعکس منادی تحوّل و نوگرایی باشد. 👈از همین روست که یکی از منقولاتی که مورد استناد آنها قرار گرفته کلام احمد بن حنبل در زمینه علم تفسیر است که سه دانش است که اصل و پایه ای ندارد؛ یکی تفسیر و دیگر ملاحم و دیگری نیز مغازی! 👈متأسّفانه از آسیبهای این ظرفیّت مهم در فضای عامّه تلازم آن به نوعی با جریانات ضدّ شیعی برخاسته از رویکرد امثال ابن تیمیه است. اینها را باید در بافت فرهنگی خودشان درک نمود تا فهم واقعی تری از محدودیتهای و دورخیزها و آسیبهایشان داشت. 🔹در ادامه با شکلگیری این جوّ نوین در علم تفسیر برخی سعی در نگارش تفاسیری عصری و مطابق با علوم نوین نمودند که اساسا رنگ و بویی دیگر به فهم قرآن داد! گویا اصلا این قرآن آن قرآن قدیم نیست! تفسیر جواهر طنطاوی به وضوح تلاشی جدّی در نگریستن به قرآن از زاویه ی علوم تجربی نوین بود. به مرور با ظهور گرایشهای کمونیستی و علمی آسیبهای جدیدی از این دور جدید از آغاز علم تفسیر ظهور کرد. ⬇⬇
👈در حوزه ی شیعی نیز در همین زمان تفسیر آلاء الرحمان از مرحوم بلاغی ظاهر شد که عمدتا متاثر از جو سنتی با برخی رویکردهای نوین بود و در حوزه ی عامّه نیز تفاسیری مانند تفسیر مراغی و قاسمی ظهور یافتند. 👈ولی عمده تفسیری که این زمان به عنوان یک تفسیر انقلابی و خط شکن ظاهر شده بود تفسیر المنار بود. تفسیر دیگری هم که در این فضا به شکلی زنگ خطر را برای آینده ی تفسیر به صدا در آورده بود تفسیر الجواهر طنطاوی بود. 🔴با آغاز نیمه ی دوّم این قرن شاهد تألیف تفسیر گرانسنگ المیزان هستیم. با توجّه به زمینه هایی که بیان کردیم بهتر میتوانیم مختصّات تفسیر المیزان را درک کنیم. تفسیر المیزان در فضایی تألیف شد که با ظهور المنار انقلابی در تفسیر به دست سید جمال الدّین اسدآبادی و شیخ محمّد عبدُه رخ داده بود و همچنین خطراتی این علم شریف را تهدید میکرد. به شدّت نیازمند پیدا کردن یک انضباط و نظریّه ی قویم تفسیری بود. اینکه واقعا تفسیر تبدیل به یک علم شود. در این زمان قبل از ظهور علامه طباطبایی روح بازگشت به پیام خود قرآن و تبعیّت از ظهورات قرآنی و حرّیت از تفاسیر مأثور و اقوال پیشینیان و ادعای استنطاق و پرهیز از تحمیل اندیشه ایجاد شده بود. حتّی گرایشات جدّی برای توجّه به سیاق و بافت و تفسیر قرآن با توجّه به قرائن قرآنی به وجود آمده بود. 👈در واقع تفسیر المیزان ناظر به تفسیر المنار و برخی تفاسیر علمی آن عصر مانند تفسیر طنطاوی آغاز به کار کرده و خود را به عنوان پایگاهی برای معرّفی اسلام واقعی به دور از پیرایه ها در دوران نوین قرار داد. از این جهت نمیتوان اثر مبارک شخصی مانند سید جمال الدّین اسد آبادی که سلسله جنبان بسیاری از بیداری های اسلامی است را در بسترسازی برای تفسیر المیزان نادیده گرفت. 🔹معاصر با تألیف المیزان تفسیر مهم دیگری بر پایه ی همان دنیای تفاسیر سنّتی مخصوصا رنگ ادبی آن و برخی حرّیتهای نشئت گرفته از دور جدید تاریخ تفسیر تألیف شد که همان تفسیر التحریر و التنویر ابن عاشور تونسی است. صحبت از زوایا و مزایای این تفسیر مجال دیگری میطلبد. متأسّفانه علامه ی طباطبایی به این تفسیر دسترسی نداشته و الا با توجّه به روحیه و سبک علامه ی طباطبایی قطعا تأثیر مهمّی در سطح و غنای تفسیر المیزان میگذاشت. ذهن ایشان بسیار نو اندیش بوده که با داشتن چنین رقیبهای قوی به مباحث ارتقاء بالایی میداده است. 🔴به عقیده ی نگارنده شاید مهمتر از تفسیر قرآن به قرآن در المیزان سه نکته ی دیگری باشد که در آن علامه میراث دار جریان نوین علم تفسیر است با این تفاوت که آن را به سطوح بالایی از غنا رسانده است. گاهی در فضای نقد نظریه ی قرآن به قرآن و بررسی زوایای آن از این سه نکته ی اساسی غفلت میشود. ✔آن هم یکی فعالیت بسیار جدّی و نظریه وار و تازه نفسانه برای «عملیات استظهار» از خود قرآن کریم است. ✔دیگری نیز که مبتنی بر قبلیست تکیه ی بسیار جدّی به قرائن قرآنی مانند سیاق و بافت و دیگر آیات منفصل برای استظهار است. ✔و سومی نیز تفطن تفصیلی به آسیب تطبیق و تحمیل پیش فرضها بر متن قرآنی و خودآگاهی جهت جلوگیری از آن است. ✋اینها را نباید آسان گرفت. معماها و معضلاتی است که برای ما حل شده و آسان گشته! زمانی دم زدن و عملی کردن اینها به این آسانی ها نبوده! 👈تا اینجای کار اساسا ربطی به نظریّه ی قرآن به قرآن که در نوشته ی دیگری به آن اشاره میکنم ندارد. این سه با شیخ محمد عبده آغاز شد ولی بلوغ آن که زحمت اصلی کار بود بی شک در المیزان رخ داد. 👈عملیات استظهار امری است که هر چند همواره وجود داشته و کما بیش دنبال میشده ولی هیچگاه به این شکل جدّی و نظریه وار و موشکافانه دنبال نشده بود. ✋در اینجا باید دانست بررسی ادیبانه ی قرآن کریم را نباید با عملیات استظهار اشتباه گرفت. گاهی بررسی های ادیبانه خودش آسیبی مهم هم در راستای عملیات استظهار بوده است. لذاست که تفاسیر ادبای بزرگی مانند ابوحیّان نحوی در البحر المحیط و مانند او تأثیر چندان مبارکی در فهم خود قرآن به یادگار نگذاشته است. 👈در نوشته ای جداگانه به ادوار چهارگانه ی توجّه جامعه ی علمی حوزوی به اصالت ظهور پرداخته ام! اساسا این درجه خودآگاهی به اصلی به نام اصالت ظهور و التزام جدّی به آن از ثمرات حوزه ی شیعی بعد از نزاع اخباریون و اصولیون بوده که در تفسیر شریف المیزان با توجّه به نیازهای دانش تفسیر به بلوغ خود رسیده است. 🔹این خلاصه ای از پیشینه ی دانش تفسیر تا قبل از ظهور تفسیر المیزان بود که صرفا با تکیه بر آنچه فعلا با بررسی های شخصی میدانستم بیان کردم. شاید در این زمینه تحقیقات و بیانات دقیقتری هم انجام شده باشد. همچنین تاریخ تفسیر بعد از المیزان تحوّلات مهمّی داشته که باید در موضع دیگری از آن بحث نمود. 👈دانش تفسیر هنوز راه بسیار طولانی در پیش دارد. در نوشته ی دیگری در مورد «نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن» ایشان نکاتی را بیان خواهم کرد.
باسمه تبارک و تعالی (۶۴۳) «نکاتی پیرامون تفسیر شریف المیزان» (۲) «نظریه ی تفسیر قرآن به قرآن» 🔹لبّ نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن علامه ی طباطبایی آن است که تنها کتابی که میتوان آن را صرفا با خودش فهمید قرآن کریم است! برای فهم قرآن کریم در لایه ی مفاهیم و سپس در لایه ی مصادیق بعد از آنکه با زبان عربی آشنا بوده و بدیهیات عقلی و عملی را لحاظ کرده و اعوجاج و بیماری درونی نداشته باشیم هیچ نیازی به منبع دیگر نیست. 👈قرآن دو زبان دارد و بعد از آن دیگر فهمیده میشود. یکی زبان لفظش است که زبان عربی است و دیگر زبان معنایش است که زبان فطرت میباشد. همانکه زبان مشترک همه ی انسانها در همه ی اعصار و امصار است. 👈ولی برای فهم هر کتابی محتاج مبادی تصوّری و تصدیقی بسیاری هستیم که در خود آن کتاب نیست؛ البته بخشی هم به کمک خود آن کتاب قابل فهم است. ولی قرآن کریم این خاصیّت را دارد که نه «فی الجملة» بلکه «بالجملة» میتوان تمام آن را با خودش معنا کرد و مصداقش را یافت. 👈آیات آن به گونه ای است که در لایه های درونی تر حالت تعاضدی داشته و گویا در حال حرف زدن با یکدیگر و تصاعد هستند! گویا زبان قرآن در ابتدا از مفاهیم عرفی ساده شروع میکند ولی در لایه های درونی تر با این حالت حلقوی تعاضدی پرواز کرده و به دقیقترین زبانهای اصطلاحی تبدیل میشود! ✋این «بالجملة» بودن امری است که حرف سنگین اساسی در نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن است. ⬇
🔹همچنین بنیان دیگر تفسیر قرآن به قرآن در نگاه علامه ی طباطبایی آن است که هر چند برای تفسیر قرآن میتوان از منابع دیگری غیر از خود قرآن مانند روایت و عقل هم استفاده کرد و آنها هم اگر با روشهای متقن مقرون شوند تفاسیری معتبرند ولی روش برگزیده ی خود قرآن و اهل بیت علیهم السلام برای تفسیر قرآن همین نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن بوده است. پس نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن بر دو ادّعای اساسی تکیه دارد: ✔یکی اینکه قرآن به شکل خارق العاده ای ظرفیّت آن را دارد که همه اش را با خودش در مفهوم و مصداق معنا کرد. ✔دیگر اینکه این روش نه تنها ممکن و بالاتر از آن مورد تأیید است بلکه روشی است که خود قرآن و اهل بیت علیهم السلام آن را تبلیغ کرده و روش برتر فهم این کتاب آسمانی میدانند. 👈همچنین فائده ی این روش را هم در این میدانند که مانع تفسیر به رأی و تحمیل عقاید میشود. روشن است که وصول به چنین هدفی مستلزم ابتناء حدّ اکثری بر اصالت ظهور و همینطور ابتناء حدّ اکثری به قرائن و همینطور تخلیه حدّ اکثری از هر پیش فرض و پیش میل بیرون متنی است. 👈در رأس این قرائن نیز که در این بستر زود خود را نشان میدهد قرینه ی سیاق و بافت و سپس قرینه ی آیات منفصل و دیدن آیات در یک نظام دلالی منسجم است. از آن طرف قرینه ی مهمی مانند شأن و جوّ و فضای نزول دیگر در نظریه ی تفسیر قرآن به قرآن ضرورتش را از دست داده و صرفا اگر ثابت شود در حد یک معلم تاریخی میتوان از آن در تفطن به نکات درون متن استفاده نمود. 👈بر اساس این نظریّه فهم مفاهیم و تراکیب قرآنی به خاطر فصاحت و بلاغت قرآنی هیچگونه اغلاق و تعقیدی ندارد تا نیازمند کشف باشد و فهم مصادیق هم با نظام حلقوی طرّاحی شده با روش تفسیر قرآن به قرآن میسور است. 👈از این روست که علم تفسیر در حوزه ی مفاهیم قرآنی در واقع کشف غطاء نکرده و تفسیر نیست بلکه بیان است و تفسیر آیات را علامه با (بیان) شروع میکند. در لایه ی فهم مصادیق و تأویلات آن است که به گونه ای کشف غطاء بوده و تفسیر واقعی صدق میکند: 📖«التفسیر بیان معانی الآیات القرآنیة و الکشف عن مقاصدها و مدالیلها» 🔹ولی چرا فهم مصداقها دارای نوعی خفاء بوده و نیازمند تفسیر است؟! مگر قرآن نور نیست؟! آن را به دلیل قول ثقیل بودن قرآن و عمق و بطون معنایی آن میدانند. به عبارتی نور بودن در برابر ظلمت ابهام است نه در برابر ژرف بودن معنا، لذاست که نور بودن قرآن به معنای سذاجت و بداهت معنایی آن نبوده و ما را بی نیاز از تفسیر و معلّم نمیکند. روش اصلی را نیز برای گره گشایی از این قسمت نظریّه وضع الفاظ برای غایات معنایی به شکلی مطرح میکنند. ✋در اینجا اشکالی که بر سر نظریه ی ایشان ظاهر میشود مصداق فهمیهای عرفی است که مانع از اوج گیری های مدّ نظر ایشان است. در این قسمت علامه ی طباطبایی بین دو مقوله ی تبادر «منّا» و «الینا» تفکیک میکنند. 👈تبادرهای معتبر را تنها آن تبادرهای «الینا»یی میدانند و معتقدند ما یک سری تبادرهایی داریم که تبادر خادع بوده و هیچ کاشفیتی از پیام قرآنی ندارد و در فهم مصادیق معمولا از این ناحیه آسیب میبینیم. 👈از این روست که معمولا بین جمود انسان بر محسوسات و مأنوسات با جمود بر ظهورات خلط میشود. درحالیکه این ظهور نیست بلکه جمود است و تبادر برآمده از آن (منّا)یی و ساخته ی نفس خود ماست. 🔴ولی اگر تفسیر قرآن به قرآن صحیح بلکه روش برتر است پس جایگاه اهل بیت، عقل و عرفان کجاست؟! در نگاه علامه در نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن این سه منبع دیگر از جایگاه صراط بودن به سراج بودن تنزّل کرده و به جای منبع بودن معلّم قرآن میگردند. اینها تنها در همین محدوده ی تفطّن به ربطها و دلالتهای موجود در خود قرآن و به چشم آوردن آن کمک میکند و اگر قرار باشد منبعی برای تفسیر قرار بگیرند هر چند تفسیری معتبر است ولی دیگر تفسیر قرآن به قرآن نیست. در اینجا در نظریّه ی ایشان ادبیّات «معلّم» قرآن مطرح میشود. ✔در نگاه علامه قرآن به دلیل ژرفای عمیقش قطعا بلکه بیشتر از کتب دیگر نیازمند معلّم است که در رأس آنها نیز اهل بیت علیهم السلام است. طوریکه بدون تعلیم آنها اساسا نمیتوان قرآن را فهمید. ولی نه از آن رو که قرآن در خودش با روش تفسیر قرآن به قرآن توانایی کشف مقاصدش را ندارد بلکه از آن رو که تفطّن به این جهات گاهی بسیار دشوار است. معلّم هم در اینجا آن مرشد و تسهیل کننده ای است که صرفا نقشش متفطّن کردن متعلّم به نکات درون متن است. ✔از اینجا تفاوت این نظریه با گزافه گویی حسبنا کتاب الله روشن میشود زیرا این نظریه هرگز به معنای بی نیازی از اهل بیت نیست بلکه یک نقدی در تبیین کیفیت این نیاز است. اهل بیت مصباح و سراج قرآنند. باید معنا را در نهایت از خود قرآن استظهار، استنباط نمود. 🔻هم اهل بیت و هم فلسفه و هم عرفان و هم تاریخ (شان و جو و فضای نزول) و هر دانش دیگر در واقع میتوانند معلم تفسیر دانسته شوند🔺 ⬇⬇
👈از اینجا پاسخ این پرسش فهمیده میشود که به راستی آیا اگر علامه طباطبایی فیلسوف و یا معتقد به روایات نبود باز میتوانست المیزان را اینگونه بنویسد؟ پاسخ این است که اینها در واقع معلم ایشان در فهم خود قرآن و استظهار بوده اند و لا غیر! 🔹از این روست که رویکرد علامه ی طباطبایی در نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن با روایات تفسیری روشن میشود. ایشان کاملا از آنها استفاده کرده و با دقّت میخواند ولی برای تفطّن به دلالات خود قرآن کریم. مثلا اگر این روایات نبود به این سادگی به نظر نمیرسید که علامه متفطّن به تفاوت اسماعیل صادق الوعد قرآنی با اسماعیل بن ابراهیم بشود. ✔️از نگاه علامه اگر روایتی یافت شود که در صدور و جهت صدور و دلالت تامّ باشد میتوان با آن آیه را تفسیر نموده و یا مصداق را دانست ولی دیگر تفسیر قرآن به قرآن نیست. اهل بیت علیهم السلام نیز ما را به چنین تفسیری دعوت نکرده اند. 👈هر چند این دست روایات بسیار نادرند و عمده ی روایات چنین قطعیتی را در این سه ناحیه نداشته و مشتمل بر اسرائیلیات و دیگر نواقصند و خودشان نیازمند عرضه به قرآن کریم هستند. این هم به معنای تقدّم تفسیر قرآن به قرآن نسبت به تفسیر روایی است. 👈همچنین بسیاری از روایات تفسیری را مبتنی بر قاعده ی جری و تطبیق دانسته و آن را تفسیر مفهوم نمیدانند. 🔹نکته ی دیگر در زمینه ی نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن علامه آن است که همانطور که این نظریّه منافاتی با نیازمندی آن به معلّم ندارد منافاتی هم با این ندارد که ایشان به دلیل ضعف خودشان نتوانند در همه جا به تفسیر مطلوب دسترسی پیدا نمایند. از این روست که ذیل برخی آیات ایشان نمیتوانند به جزم برسند و با تردید از آن عبور میکنند. ولی این دیگر مربوط به آن میزان طاقت بشری ما بوده و ربطی به خود قرآن ندارد. مربوط به ضعف رائی است نه مرئی! ✋ولی رهاورد تفسیر قرآن به قرآن را آیا میشود به دین نسبت داد؟! 👈پاسخ آن است که از آنجا که تفسیر قرآن به قرآن در هر حال محدود به طاقت بشری ماست امکان خطا دارد لذا نمیتوان آن را مستقیما به دین نسبت داد. حدّ اکثر میتوان آن را به قرآن نسبت داد. ولی برای نسبت دادن آن به دین باید حجّت داشت. 👈چنین حجّتی وقتی تأمین میشود که عقل و درکهای قطعی آن را لحاظ نموده و جمع بندی همه ی روایات ناظر به پیام آیه هم رخ داده و مخصصات و مقیّدات و قرائن روایی معلوم شود و سپس این جمع بندی را به نظر مستفاد از آیات عرضه کرد و جمع بندی نهایی را به دین نسبت داد. 🔹دلیل ایشان بر نظریّه ی قرآن به قرآن چیست؟! این خودش نیازمند نگارش مقاله ای جداگانه است. چندین دلیل را در مطاوای بیاناتشان دارند. از بیاناتی مانند اینکه قرآن کریم خود را نور و تبیان معرّفی میکند گرفته تا آیه ی نفی وجود اختلاف و قول فصل بودن قرآن و امور دیگر. از آنجا که در مقام توصیف کلام ایشان هستم فعلا به نقد این ادلّه و اینکه آیا توان اثبات بالجملة ی این نظریّه ی را دارند صرف نظر میکنم. نقطه ی حسّاس بحث ایشان دقیقا همینجاست. 👈خلاصه آنکه نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن نظریّه ای بدیع بوده و نباید آن را بسان امری روشن و مورد اتّفاق که از زمانی طبری و فخر رازی شناخته شده بوده اشتباه گرفت. این سبک از تفسیر یکی از زیرشاخه های تفسیر مأثور است که میبایست از آن در علوم قرآنی بحث شود. 👈البته همانطور که در نوشته ی دیگر بیان نمودم ورای صحّت و سقم نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن در سطح بالجمله ی آن نباید از امتیازات شگفت انگیز تفسیر المیزان نسبت به دیگر تفاسیر غافل شد. 👈به عقیده ی نگارنده مهمتر از بررسی المیزان از زاویه ی نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن میتوان از تلاش بسیار جدّی ایشان در عملیّات استظهار و پرهیز از تحمیل بهره جسته و از اثاره ی قرائن قرآنی برای فهم آیات درس گرفت. اینکه واقعا خود را بر سر سفره ی قرآن نشاند و سر و صداهای دیگر را خوابانده و در پی فهم مراد واقعی قرآن کریم شد. 👈اینها اموری بود که قبل از ایشان هم ادّعا میشد ولی ایشان بود که به شکل بسیار جدّی و مردانه آن را پیاده کرد؛ به قول مولوی در مثنوی معنوی: میکنی تأویل حرف بکر را خویش را تأویل کن نی ذکر را بر هوا تأویل قرآن میکنی پست و کژ شد از تو معنی سنیّ معنی قرآن ز قرآن پرس و بس وز کسی آتش زدست اندر هوس ⬇️⬇️⬇️
🔹بحث در ابعاد این نظریّه، دلایل و نقد آن مجال واسعی میطلبد. در اینجا به دنبال توصیفی سریع با حذف ارجاعات بودم. در انتها یک نکته ای را بیان میکنم. آن هم این است که اساسا مرحوم علّامه به مخّ نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن خود عمل نکرده اند. بلکه تفسیر خود را مبتنی بر سطح عرفی و متوسّط تعقّل دینی که درک نظام عالم بر اساس نظام اسباب است بسته اند. امری که در قرآن کریم نیز نفی نشده است. 👈ولی با همین سبک تفسیر قرآن به قرآن آیاتی حاکم وجود دارد که با رفض اسباب و ارائه ی توحید نهایی مفسّر را در تفسیر قرآن به قرآن ملزم به ارائه ی یک دوره تفسیر عرفانی و انفسی از آیات قرآن کریم مینماید. 👈مرحوم علامه ی طباطبایی المیزان را مبتنی بر سطح نظام اسباب نگاشته و تفسیر قرآن به قرآن را به این سطح عالی که مرحله ی عالی تعقّل دینی است ارتقا نداده اند. دلایل خودشان را هم داشته اند. 👈البته چون رابطه ی این سطوح طولی است اشکالی هم وارد نیست. ولی میتوان به همین سبک و سیاق المیزان و با همین روش ظهور گیری یک دوره المیزان انفسی و عرفانی را نیز با نظریّه ی تفسیر قرآن به قرآن نگاشت. 👈و چه زیبا گفته مولوی در مثنوی معنوی که از جهتی آن را میتوان تفسیری عرفانی بر آیات قرآن کریم دانست که: انبیاء در قطع اسباب آمدند معجزات خویش بر کیوان زدند جمله قرآن هست در قطع سبب عزّ درویش و هلاک بو لهب همچنین ز آغاز قرآن تا تمام رفض اسبابست و علّت والسلام