eitaa logo
بذل الخاطر
1.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
4 ویدیو
13 فایل
صید و بذل خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین و جستارهایی شخصی جهت تمرین طرز نگاه دیگر به امور ساده و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @Yahosssseyn :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۷۴۱) «دزدِ با چراغ و مسیلمه وادی ایمان» «دبّاغی در بازار عطّاران» 🔹یکی از برادران نگاشته ای موسوم به «مصباحی که مصباح نبود» را برایم فرستاد. انصافا بر چیزی جز ارادتم به مصباح عزیز و شرارت این دبّاغ بیگانه از بازار عطّاران نیافزود که: «از گُلاب آید جُعَل را بیهُشی». حالا کسی مصباح را بر کرسی الاه ننشانده و باب استفاده و نقد آثار این عزیز سفر کرده مفتوح بوده ولی این کینه ای که در دل این اهل بدعت نهاده خود سروش صلاح و مصباح راه گشته است. 🔸در این نگاشته هم چیزی جز صدق و صلابت در تبعیّت از درک و اخلاص در انجام وظیفه چیزی نیامده! و فرضا هم آراء اویی که تجسّم تواضع بود و ادّعای تبعیّت بی چون و چرا و عصمت نداشت گاهی هم راه خطا پیموده باشد خطاهای او کجا و شبهات شوم اینها کجا! «فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَه‏» 🔹از آنجا که اولیائمان سفارشمان کرده اند که: «خُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاق‏» و «فَلْيَطْلُبْهَا وَ لَوْ فِي أَيْدِي أَهْلِ الشَّر» مدّتی با کتب این دبّاغ مأنوس بودم تا شاید گمشده ای مظلوم از حکمت را به مأوای اصلی اش بازگردانم. 💡به ذهنم آمد به دلیل جسارتهای مکرّرش با همان زبان خودش چیزی بدرقه ی راه نا کجا آبادش کنم که: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ فَإِنَّ الشَّرَّ لَا يَدْفَعُهُ إِلَّا الشَّر» 🔸انقلابهای بزرگ اجتماعی بی خسارت نیستند. انقلاب ما در بین دیگر انقلابهای بزرگ کمترین خسارتها را داشت. یکی از این خسارتها اعتماد و حسن ظنّ به برخی بود که هر چند شیوه ی چشمشان فریب جنگ داشت ولی ما اشتباه کردیم و صلح پنداشتیم! آن منافقان علیم اللسانی و فاسقان پنهان شده در طیلسانی که یصدّ بلسانه عن فسقه بودند و میرفت که هلاکت امّتی را رقم زنند. 🔹انقلاب ما در حساسترین مقطع در مهمترین ارکان فرهنگی به افرادی میدان داد که میدان داری آنها را نیازموده بود تا جوهر شوم افکارشان هویدا گردد: وإخوانٍ تخذتهمُ دروعاً فكانوها ولكنْ للأعادي وخِلتهم سهاماً صائبات فكانوها ولكن في فؤادي 🔸اینبار آن ملعون ازل و ابد با آن بُرنُس ذو الوانش که «به اختطف قلوب بنی آدم» در لباس علم و بیان چون دزدی با چراغ آمده یکباره سر رسید و سودای آن داشت ایمانی را که ذرّه ذرّه صدّیقان و صالحان این امّت عمری با خون دل یا حسین یا حسین گویان در قلوب این ایتام آل محمّد قرار داده و حفظ کرده بودند با یک یا علی مزوّرانه بر دوش برکشد و با خود به یغما برد! 🔹او دوست نبود! او غارتگر و مسیلمه ی وادی ایمان بود! شاید خودش هم نمیدانست چگونه شیاطین آن افکار شومش را تسخیر کرده اند. نه در او نشانی از نصح للّه و رسوله بود و نه تواضعی که از نشانه های آن غواصان وادی حقیقت است. پشمینه پوش تند خویی که با انکر الاصوات شومش آمده بود و ادّعای أنا خیرٌ سر میداد! 🔸یک تنه جندی از جنود جهل و تاریکی و ملّتی برای ملّت کفر بود و متکبرانه همه را به سجده در پیشگاهش فرا میخواند و فرعون صفتانه ندای أنا ربّکم الاعلی در دار فرهیختگی سر میداد. خود بیچاره اش هم نمیدانست که چه تیری مسموم از سهام ابلیس گشته! گمان میکرد لابد سری بین سران شده که مجاهدان غیور وادی ایمان به مصافش آمده اند ولی نمیدانست او کسی نبود که دشمن اصلی بود! 🔹آن شیطان مخفی شده در پس افکارش بود که دشمن اصلی بود! او بازیچه ی دست آن ملعون بود. او حقیرتر از آن بود که مطمح نظر آن نافذ البصیره های وادی ایمان و مصباح های عالم حقیقت باشد! در او اعماقی از ظلمت و شومی زر ورق شده با علم و فرهیختگی را با ارصاد معنوی شان شهود میکردند که خود بیچاره اش هم شاید از آن خبر نداشت و هنوز ندارد! 🔸او را به حق بدنی غیر نقی یافته بودند که بقراط در موردش گفته بود هر چه غذایش بیافزایید بر شرّ و وبالش افزوده اید! دریغ و صد دریغ که آن سرکنگبین دانش و فرهیختگی در وجود این نیّتهای ناپاک و غیر مهذّب صفرا میفزود! همان شد که علمش مسموم بود! آن حکمت نهفته ی مظلوم و پاک هم در چنبره ی این ناپاکی آلوده گشت و برکتی که میرفت از آن شامل ساکنان وادی ایمان شود از میان رفت! 🔹میخواست با همه ی نواقصمان در فهم و تبعیّت از ثقلین یکباره شبیخون زده و همه ی آن را یکجا از دستمان گرفته و بر طاقچه ای نهاده و از یادمان ببرد! قوس صعود و نزولش از همان مغرب وادی حقیقت بود و از همانجا طلوع کرد و در همان غروب! 🔻بزرگترین خیری که از این عدو میشد گرفت یک آسیب شناسی در باب منطق فهم و مفتوح کردن بابی مهم در نسبیّت و اطلاق ظهورات در اصول فقاهت بود که با شومی حلقوم این دوست نمای دشمن صفت این خیرش هم هنوز به دستمان نرسیده!🔺
باسمه تبارک و تعالی (۷۴۲) «عمل در آخرت مثل پول در دنیاست» 🔹سابقا مطلبی از مرحوم آقا نجفی قوچانی در سیاحت شرق شنیده بودم که برایم جالب بود. اینکه پول در دنیا مثل عمل در آخرت است! شب شهادت مولایمان امام هادی علیه السلام گلچین روایات قصاری که شهید اوّل در الدرّة الباهرة از حضرت جمع کرده را مرور میکردم. 🔸دیدم گویا مرحوم آقا نجفی آن را از کلام منقول از امام هادی علیه السلام اقتباس کرده که: «النّاس في الدّنيا بالأموال، و في الآخرة بالأعمال‏» البته در زهر الآداب قیروانی دیدم این کلام را به امیر المؤمنین نسبت داده است. 🔹چه تمثیل گیرایی است. مخصوصا اگر اموال را اعمّ از پول گرفته و هر نوع دارایی مانند آبرو و مقام و نسب و... را هم بگیرد! حتّی دانایی ها و علوم بشری را! انسانها در دنیا مگر با چیزی غیر از این اموال شناخته میشوند! یا به پدر و فامیل و طایفه شان و یا به ثروتشان و یا به مقامشان و یا به مدرکشان! 🔸دنیا محلّ خودنمایی با این اموال است! انسانها با اموری بیرون از جوهر وجودشان معرّفی میشوند! با منزل و مرکب و ثروتشان و یا با آقای دکتر و مهندس و حاج آقایشان و یا ...! ولی آن سرا دیگر این خبرها نیست! انسانها با آن اموال حقیقی شان شناخته میشوند نه با اسم و فامیل و مدرک و ثروت! 🔹با وزن وجودیشان که با اعمالشان در دنیا با خود آورده اند شناخته میشوند! منطق ثروت و فقر دگرگون میشود. سریره ها علانیه ها میشود! خافضة رافعة است. و چه حقیقت عظیمی است! کسی که آن را درک کند دیگر روز و شبش چیز دیگر میشود! آری: دعا الله الناس في الدنيا بآبائهم ليتعارفوا ، وفي الآخرة بأعمالهم ليجازوا ...
باسمه تبارک و تعالی (۷۴۳) «کفاک أدباً لنفسِک ما تَکرَهه من غیرِک» (۴) «ریسمان محکم اخلاق» 🔹در نوشته ی نخست نکاتی پیرامون سند و جایگاه اینگونه کلمات قصار بیان کردیم. در نوشته ی دوّم بیان کردیم این روایت کلیدی که از غرر روایات اخلاقی بوده خود یک قاعده ای اخلاقی بوده و به گونه ای زیر مجموعه ی قاعده ی فطری جهانی به نام قاعده ی طلایی است. 👈ما آنگونه که از روایات فقهی و در ادامه قواعد فقهی مانند قاعده ی طهارت و یا اصل استصحاب بحث کرده ایم در مورد این قواعد که به مراتب اهمیت بیشتری دارد بحث و استنباطی نداشته ایم. 👈در این نوشته نشان دادیم که به شکل قطعی در آیات و روایات اهل بیت علیهم السلام به قاعده ی طلایی اشاره شده و استنباطهای مهمّی پیرامون آن انجام شده است. 👈در نوشته ی سوّم بیان کردیم که در روایات به شکل خیره کننده ی قاعده ی طلایی به قاعده ای بالاتر ارجاع یافته و یکی از مصادیق تواضع و دوری از تکبّر عنوان شده و یک دوره شبکه و سلسله مفاهیم اخلاقی بر محور مبارزه با أنانیّت و ظهور توحید بسته شده است. 👈فهم عمیق این نکته توان فهمی و استنباطی عمیقی برای مجتهد دانش اخلاق به ارمغان می آورد. 💡در این نوشته به ذهنم خطور کرد از آن حقیقت ساری اخلاقی بگویم که عروة الوثقایی برای وصول به نهایات منازل السائرین کوی سعادت است. 👈به گونه ای از همان ابتدا تا آن انتهای همراه سالک بوده و همه ی روابط اخلاقی در دل آن معنا پیدا میکند. در نوشته ی گذشته بیان کردیم که «تواضع» نام بارز این عروة الوثقی در ادبیات دینی است. ⬇
🔹این ریسمان محکم نامهای دیگری هم دارد که گاهی در ادبیات دینی برای بیان آن در تبیین روابط اخلاقی و لمّیتها و بیان احکام معنوی از آنها نیز استفاده شده است. در دل هر نامی توجّهی دیگر به آن نهفته که جاذبه ی بیشتری برای برخی از نفوس دارد. اینها چهره های گوناگون یک حقیقت واحد است. 🔸«نامهای دیگر عروة الوثقای اخلاق»🔸 🔸«صبر بر حق»🔸 قبلش یک نکته ی دیگری در مورد قاعده ی طلایی بگویم قاعده ی طلایی نیز همانطور که گذشت ریشه در انصاف دارد و انصاف هم ریشه در تواضع و دوری از تکبّر. البته میتوان از ادبیّاتهای دیگری نیز برای تبیین مراتب رشد اخلاقی استفاده کرد که آنها نیز در آیات و روایات مورد توجّه قرار گرفته است. مانند ادبیات حقّ و باطل. در این مورد مثلا باید گفت قاعده ی طلایی ریشه در انصاف دارد و انصاف ریشه در حقّ و صبر بر آن و دوری از باطل دارد. 👈این حق گرایی و پرهیز از باطل نیز وقتی بالاتر و لطیفتر شود انسان را به توحید و فنا میکشاند و مضمون «یا بنیّ اصبر علی الحقّ و ان کان مرّا» و سوره ی مبارکه ی عصر محقّق میشود. البته چون مرادمان فعلا آن سویه ی عملی حق و باطل است مفهوم صبر بر حق برجسته میشود. 🔸«اخلاص»🔸 همچنین میتوان از ادبیات اخلاص و شرک هم استفاده کرد. این دو نیز در ادبیات دینی استفاده شده و توان آن را دارد که همه ی مسائل در خلال آن بازبینی شود. اخلاص سر از توحید و شرک نیز سر از کفر محض در می آورد. 🔸«طهارت»🔸 از ادبیات طهارت و رجس نیز میتوان استفاده کرد. با ارتقا در مراتب طهارت به طهارت محض میتوان رسید و یک دوره دستورات را مبتنی بر آن بیان نمود. قونوی در شرح حدیث نخست از اربعین حدیث یک دوره سلوک اخلاقی را مبتنی بر مفهوم طهارت تبیین نموده است. 🔸«حرّیت»🔸 گاهی در روایات از مفهوم حرّیت و رهایی هم استفاده شده که مخصوصا امروزه ادبیّات گیرایی برای نشان دادن این حقیقت ساری است که انسان را میتواند به آن نهایات برساند. حرّیت در برابر قید و تعیّن است که مخصوصا در مباحث عرفانی به صورت ویژه مورد توجه قرار گرفته است. حتّی برخی مفاهیم دیگر هم اجمالا چنین استعدادی دارند. مثل مفهوم فتوّت که با همین حرّیت قرابت خاصّی داشته و زمانی بسان یک عروة الوثقی به آن چنگ زده میشد. 🔸«صدق»🔸 یکی دیگر از چهره های این حقیقت ساری و ریسمان محکم صدق است. میتوان یک دوره سلوک را مبتنی بر ادبیات صدق و نفاق شورانده و تبیین نمود. در مضامین دینی هم در مواضع زیادی آمده است. 🔸«چهره های دیگر ریسمان اخلاق»🔸 گاهی برای تمسّک به این حقیقت و ریسمان از اسمهای دیگری هم مدد گرفته شده است. مثلا مفهوم صلاح و عمل صالح که آنقدر این صلاح لطیف و لطیفتر میشود که به توحید محض ختم میشود. و یا مفهوم تقوا نیز مستلزم نوعی خدا دیدن و خود ندیدن است که تا نهایات همراه انسان است. مفهوم عبودیّت و بندگی نیز اینگونه است. عبودیّتی در برابر استقلال و مالکیّت. مفهوم نور و ظلمت هم اینگونه است. البته فعلا آن سویه ی عمل نورانی و ظلمانی مدّ نظر است. 👈گاهی نیز این ریسمان خود را در قالب عقل جلوه میدهد. در این زاویه همه چیز در نبردی میان جنود عقل و جهل شورانده میشود. اینها هر کدام نکات و ظرفیّتهای خود را دارد که باید توسّط فرهیختگان مورد بحث و تدقیق قرار گیرد. 👈خلاصه آنکه این حقیقت نورانی ساری در همه ی روابط اخلاقی تا آن غایت غایاتش که تقرّب و فنا است را میتوان از لحاظهای مختلف نگریسته و نامهای مختلفی داده و با آن تا نهایت رفت. 👈با توجّه به اینکه هر کدام از این چهره ها جاذبه ها و توجّه های گوناگونی را در برداشته و انسانها را از دامنه های مختلفی به قلّه ی سعادت راهبری میکند میتوان آنها را ریسمانهای مختلفی هم در نظر گرفت که از عرش به فرش آویزان شده است. 👈همه ی امور اخلاقی به شکل به اینها بر میگردند و تبیین میشوند. ریسمان تواضع! ریسمان صبر بر حق! ریسمان اخلاص! ریسمان طهارت! ریسمان حرّیت! ریسمان صدق! و... . ⚪️وقتی چنین است میتوان فضاهای گوناگونی در اخلاق ترسیم نموده و بسته به روحیه ی خود و یا مخاطب آن را برجسته نمود. البته ترکیب اینها هم مشکلی ندارد. مثلا محور قرار دادن مبارزه با أنانیّت و تحصیل مراتب طهارت و زلالی و پاکی ترکیب گیرایی است. ولی اگر به شکل خاصی تمرکز بر یکی که متناسب با ذوق و روحیه است رخ دهد زودتر انسان مسائل برایش روشن میشود. در یک فضا مفهوم مبارزه با أنانیّت در رأس توجّه قرار میگیرد. حقیقتا هم منطق عمیق و گیرایی است که نفوس خیلی زود با آن ارتباط برقرار میکنند. در فضای دیگر مبارزه با نفاق و در فضای دیگر مبارزه با باطل و یا مبارزه با جهل و بردگی و قیود ... . ✔️دانستن این امور تأثیر شایانی در واضح شدن فضای سلوک اخلاقی و در دست گرفتن مناط اصلی احکام اخلاقی و تبیین روابط آنها و شناخت روح حاکم بر فضای سلوک معنوی دارد. 👈در نوشته ی دیگر ان شاء الله به شرح حدیث مورد بحث میپردازم.
باسمه تبارک و تعالی (۷۴۴) «مشق معنوی» 🔹فرزندم کلاس اوّل دبستان است. زمان ما وقتی حروف الفبا را یاد میگرفتیم آنقدر تکلیف و مشق مینوشتیم تا برایمان ملکه شود. ولی اینها اصلا اینطور نیستند! چندان مشقی نمی نویسند. بعد از هر حرف الفبا که یاد میگیرند جشن میگیرند!😦😑 🔸همین است که تک تک حروف را میتواند بخواند ولی در اینکه ترکیب آنها را بخواند آدم را بیچاره میکند! گاهی آدم احساس میکند نکند خدای نکرده خنگ است؟!😐 ولی نه اتفاقا هوشش هم بالاست! مشکل از همینجاست که اینها مشق میخواهد! مشق! 💡وقتی به این مطلب فکر میکردم به ذهنم خطور کرد اینها حکایت خود توست! همین است که اینگونه در غفلت زندگی میکنی! 🔹این همه علوم توحیدی فراگرفته ای! ولی چرا عمل نمیکنی؟! میدانی مشکلت چیست؟! مشکل این است که از همان ابتدا نفهمیدی و برایت جا نیانداختند که اینها هم تمرین و تجزیه و ترکیب و مشق شب و املا میخواهد! عمل کردن و تلقین معنوی و در کام جان نشاندن میخواهد 🔸وقتی یاد گرفتی خدایی داری و خدایت رزّاق است دیگر باید مشقش میکردی! وقتی فهمیدی خدا سمیع قریب است باید دعا را مشق میکردی! وقتی فهمیدی علیم قدیر رحیم است باید توکّل را مشق میکردی ... . گمان کردی مدام فقط باید بشنوی و بخوانی؟! اگر مردِ کاری، درِ دوست باز است وگر قصّه خوانی، حکایت دراز است 🔹ابله و وامانده تویی نه این فرزند! تویی که اینها را خوب میدانی ولی باز وقتی موقعش میرسد گویا هیچ نمیدانی! کافری! اینقدر یاد گرفتی و عمل نکردی که برخی از علم هم زده شدند و بازار دانایی را کساد کردی: «إِذَا ضَيَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْكَفَ‏ الْجَاهِلُ‏ أَنْ يَتَعَلَّمَ»
باسمه تبارک و تعالی (۷۴۵) «دم گرفتن» «عیبی در منبرها» 🔹تلاوت سوره مبارکه شوری سید متولّی عبد العال را گوش میکردم. گویا در یک استودیو خوانده و برخی بودند که اللّه اللّه میگفتند! یکی از عزیزان گفت ایشان چند نفر با خودش میبرده تا دم بدهند و سر ذوق بیاید! 🔸دوست دیگرمان گفت موکب داران عراقی به شکل برجسته ای با واعظ هنگام منبر ارتباط و تعامل برقرار کرده و با صدای بلند تأیید میکردند! گفتند یکی از طلاب آفریقایی طبق فرهنگ آنجا شخصی پای منبرش مدام میگوید صحیح است! مقداری هم به او پول میدهند! 💭خودم هم منبر برخی از پاکستانی ها را که دیده بودم همین را میدیدم که چطور با منبری تعامل داشتند. ✔یکی از اموری که بزرگان ما آن را تبدیل به فرهنگ نکرده اند همین است که چطور مستمعین ادب تعامل با واعظ را رعایت کنند. گاهی ما میخواهیم با صلوات گرفتن این را تأمین کنیم که اصلا این کارکرد را ندارد. ✔وقتی این ادب را بیاموزند هم خودشان بیشتر توجّه میکنند و مسامع قلبشان باز میشود و هم منبری را سر ذوق می آورند و هم جلسات با نشاط میشود. این را مداح ها خوب فهمیده اند ولی منبری ها نه! 🔹در مباحث علمی هم اگر انسان دم نگیرد اوج نمیگیرد! همین است که تدریس مخصوصا برای مخاطب خوب میتواند برای معلّم آموزنده و منبع خطورات و الهامات باشد. بنده خودم جاهایی که مخاطب خوب گوش میکند حقیقتا مطالب عمیقی به ذهنم خطور میکند که اصلا در حالت طبیعی نمی آید. 🔸اصلا خیلی ها نمیدانند چقدر استعدادها دارند که چون دم نگرفته اند شکوفا نشده! در امور معنوی هم حضور نزد صالحان و اجتماع مؤمنین به انسان دم میدهد. گاهی حتی آدم گر میگیرد.
باسمه تبارک و تعالی (۷۴۶) «نعمت اذان» 🔹تا ظهر جلسه ای داشتیم. تمام که شد با یکی از عزیزان از پلّه ها پایین می آمدیم ناگهان صدای اذان همه جا را گرفت! از بلندگوی مدرسه و از درون فضای ساختمان و از گوشیهای تلفن همراه! جاذبه اش دل سیاه من را هم گرفت! 🔸گویا ملائکه الهی طبل ملکوت را برای ما هبوط کردگان به این دار ظلمت و غفلت به صدا در آورده اند! گویا میگویند: تو را ز کنگره ی عرش میزنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتادست 🔹 به این عزیزمان گفتم فلانی میدانی چه نعمت بزرگی است که مملکتمان اذان علوی دارد؟! آدم وجودش را لذّت فرا میگیرد! دوست دارد به سجده بیافتد و گریه کند و خداوند را سپاس بگوید! و چه صدای دلنشینی و چه عطر دل انگیزی است که از روی عادت از آن غافلیم! 🔸از شخصی که در بلاد کفر زندگی میکرد شنیدم که با سوزی میگفت شما نمیدانید چه نعمت بزرگی است که اذان دارید! ما اینجا در این ظلمات کفرستان خیلی دلمان تنگ میشود! گویا رها شده در یک ظلمات بی انتهاییم و کسی به ما محل نمیگذارد! 🔹این برادر عزیزمان گفت برای تبلیغ به ایالت کارناتاکا هندوستان رفته بودم. روز عاشورا مصادف شده بود با جشن دیوالی هندوها! جشنی به قدمت تاریخ که به یمن ورود لاکشمی خدای توانگری و لذّت برگزار میکنند! 🔸به خاطر عاشورا آنقدر دلم گرفت که بارها به گریه می افتادم! خدا را شکر که ما را به جای لاکشمی و شیوا و گانشا و لات و عزّی با خودت و با اولیائت آشنا کردی! همین نعمت برای آنکه عمری سرخوش شده و هر رنج و مصیبتی دیگر برایمان سهل شود کافی است. 💔و چه خونهای پاکی که جاری شد تا این نعمت اذان در مأذنه ها برایمان باقی بماند...
باسمه تبارک و تعالی (۷۴۷) «درخت میوه یا بوته زار؟!» 🔹چند سالی است از نزدیک درگیر تحوّلات علمی کتب درسی حوزه های علمیه هستم. شاهد یک تحوّل بزرگ در استعاره ی شناختیمان پیرامون جامعه حوزوی هستیم! در گذشته گویا جامعه ی حوزوی بسان یک درخت میوه تصوّر میشد. 🌳شاید بسیاری جایگاه میوه نداشتند ولی زمینه ی ظهور این میوه ها بودند و این میوه ها بودند که به فعالیت این نهاد معنا میدادند. لذا همه چیز به شکل طبیعی برای به ثمر نشستن بهتر این درخت بود. فضای حوزوی نخبه گرا بود. 🔹حاضر نبود در کتابهایش طوری به بدنه توجّه اصالی کند که جای ریشه و تنه با میوه عوض شود! تا دیگر این ثمرات شیرین به بار نیاید! ولی امروزه با توجّه به نیازهای نوین جهت استفاده از ظرفیّتهای حوزوی در عرصه های گوناگون توجّه بیشتری به این بدنه و تنزیل سطوح القاء مباحث شده است. 🌿همین باعث شده به جای نشانه گرفتن ملکه علم به دنبال مدارکی برای رتبه بندی اعتباری عموم طلاب باشند. چون قرار است از بدنه استفاده کنند. آن استعاره ی کلّی ولو ناخواسته تبدیل به بوته زاری شده که هر چند آن میوه نباشند ولی در حدّ خودشان مفید و با طراوت و زیبایی باشند! 🔹مرادم جهت این تحوّل در کتب درسی و معنای آن است نه در اصل آن. آنچه دیده میشود توان بار دادن میوه هایی مثل شیخ انصاری ها و علامه ها را ندارد. این درخت را از ریشه نکنید! باغبانی اش کنید! به فکر آنهایی هم باشید که در این کتب نوین دیگر دم نمیگیرند و بزرگ نمیشوند. 🍏آنهایی که اگر میوه شوند همه از برکاتشان متنعّم میشویم و با یک مکاسب و المیزان یکباره دست همه را میگیرند و فضای ذهن همه را فاخر میکنند.
باسمه تبارک و تعالی (۷۴۸) «هیجان مقدّس» 🔹در مسیر پیاده روی استخر که مخصوص کمر خسته ها😊 است راه میرفتم! دو نفر با هم صحبت میکردند. به گوشم رسید یکی به دیگری میگفت حالا فوقش سه سال جنگ! چهل سال است انقلاب کردیم و عین چهل سال است که دارند میجنگند!😐 کمی هم زندگی کنیم! 🔹صدای این عزیزان را که شنیدم گویا یک دفعه خودم را رها شده در یک زندگی بی ماجرای بی هیجانی دیدم که کار به هیچ چیزی ندارم و مانند شتری فارغ از همه جا تنها به فکر آخورم و در حال چریدنم و دیگر هیچ! «يَهْضِمُونَ مَالَ اللَّهِ هَضْمَ الْإِبِلِ نَبْتَةَ الرَّبِيع‏» 🔸از این حجم از کسالت و خستگی موجود در این محاوره جانم آزرده شد! آن کرختی معنوی نهفته در تعبیر اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْض برایم جلوه کرد. گویا تازه متوجّه یک نعمت بزرگی شدم که به خاطر عادت، لذّتش را فراموش کرده بودم: 🔻لذّت هیجان مقدّسی که خداوند متعال به مجاهدان راه خودش میدهد. آن معنای شیرین و آن لذّت هیجانی که در مبارزه با کفر و تاریکی و جنود جهل تجربه میکنند🔺 🔹اینها چقدر زندگی کسالت بار بی ماجرایی دارند!😣شاید همین است درکشان نمیکنیم چرا اینقدر غُر میزنند! وقتی این هیجانهای مقدّس را رها میکنند محتاج هیجانات باطل موسیقی ها و فیلمها و شهر بازی ها و معصیتهایی میشوند که عشری از اعشار این هیجان را هم ندارد: «من منع حقّا للّه عزّوجلّ أنفق فی باطل مثلَیه» 🔸مشکل اینها این است که یادشان رفته برای چه به این دار فانی هبوط کردیم! حکایت این سرا حکایت جنگ و جهاد و سفک دماء است! همانکه ملائکه قبل از خلقت انسان دیدند. آخر معنای این زندگی جز این جهاد مقدّس و هیجان بزرگ چیست؟
باسمه تبارک و تعالی (۷۴۹) «ساکنان کاروانسرای زمین» «جایی دور از همه جا!» 🔹دوست داشتم یک نقطه ی دور دستی بروم و از همه چیز جدا شده و تنها باشم. گفتم یک تفرّجی در کره ی زمین بروم ببینم چه خبر است! دیدم دورترین نقطه ی مسکونی جهان جزیره ای کوچک به نام تریستان دا کونا در اقیانوس اطلس است. 🔸حدود دو قرن است توسّط یک پرتغالی به همین نام کشف شده! نزدیکترین خشکی به آن بیش از سه هزار کیلومتر فاصله دارد! اندکی سکنه کشاورز هم دارد. خوشبختانه توریستی هم نیست. 🔹جایی دور از همه جا! تا چشم باز میکنی یا آبی آسمان را میبینی و یا آبی اقیانوس را یا سبزی این جزیره ی کوچک با این سکنه ی اندک را! خودم را در آنجا تصوّر کردم و مقداری در طبیعت آنجا، خیالم تنفّس کرد و مقداری سرحال آمدم! 🔹دیدم آنجا هم نزاع این جنود عقل و جهل هست. آنجا هم حکایت حکایتِ نفس و شیطان و ملک و مرگ و معاد و ابدیّت است. گریزی از این حقائق نیست. دنیا جای آسودگی نیست! دار ابتلاء است. حال که چنین است پس برگرد به همان جایی که پروردگارت برای ابتلائت برگزید! به دلم افتاد: 🔻این کره ی خاکی یک کاروانسرایی است که فعلا ساکنینش ماییم! همیشه ساکنینی داشته که آمده اند و رفته اند! هر کدام هم مشکلشان این بود که فکر میکردند نمیروند! طوری زندگی کردند که گویا تا ابد ساکن اینجایند! ندانستند که این گوی معلق در این آسمان بی انتها مسافرخانه ی مسافران ابدیّت است! و قرآن عزیز از چه عبرت عمیقی پرده برداشت آنجا که فرمود بروید آثارشان را در این کره ی خاکی ببینید! اهرام فراعنه را! خانه ی های سنگی ثمودیان را! ای هبوط کردگان از عوالم نور! اینجا وطنتان نیست!🔺
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۰) «ارواح سرگردان» «دارم با زندگیم چیکار میکنم؟!» 🔹یکی از اقوام دورمان پیرمرد و پیرزنی هستند که بچه دار نشده اند! در همان روستای پدربزرگیمان زندگی میکنند. گاهی که به خانه ی آنها سر میزنم گویا یک دفعه به دنیایی که با آن غریبه ام وارد میشوم! وارد منزلشان میشوی گویا به دل تاریخ پرتاب شده ای! 🔸با یک تعیّن دیگری از انسان و زندگی و نحوه ی تعامل با عالم و با یک عقل دیگری مواجه میشوی! هیچ تناسبی با خانه های ما جز در معدودی از وسایل امروزی ندارد. اگر مثلا عکسی جایی از دیوار هست این یعنی شاید از نیم قرن پیش تا حالا هست. تقریبا هیچ تناسبی در هیچ جایش با مد امروز ندارد! 🔹مشغول کشاورزی و دامداری خودشانند و وقتی به خانه میرسند با هم مینشینند و چایی میخورند و قرآن میخوانند و زود میخوابند و همینطور ... . وقتی نوع زندگی آنها یادم می آید واقعا نسبتش با زندگی خودمان برایم برجسته میشود! ✔چون یک نمونه ی عینی و ملموس است برایم باور پذیر میشود که ما به تبع بشر نوین اساسا زندگی خاصی را انتخاب کرده ایم! هرگز –و باز هم تأکید میکنم- هرگز زندگیمان امری طبیعی نیست که پیرامون چند و چونش تأمّل نکنیم. واقعا میتوانست طور دیگری باشد. 👈ویژگی بارز زندگی این دو نفر در یک آرامش و تعاملی دیگر با زندگانی در این کره ی خاکی است. حرفی نمیزنند ولی زندگی آنها حرفی را خطاب به زندگی ما داد میزند! آنهم اینکه: 🔻زندگی را سخت گرفته اید! آرام باشید! زندگی را زندگی کنید! زندگی همینجاست! در پی اش ندوید! والّا از شما دور و دورتر میشود و روحتان در یک تاریکی غریبی سرگردان و سرگردانتر میگردد!🔺 ⬇
💭به یاد پویانمایی روح افتادم. آنجا که در آسمانها در جایی تاریک، آگاهان بدون مرز به دنبال رهایی ارواح سرگردان در ظلمات تنهایی و افسردگی بودند. آنهایی که ارتباطشان را با زندگی از دست داده بودند! به دنبال نجات روح آنها و متّصل کردن مجدّدش به بدنشان بودند. تا زندگی را زندگی کنند! 💭یکی از این ارواح سرگردان شخصی بود که گمان میکرد خدایش او را برای سرمایه گزاری در این سرای فانی آفریده! همین بود که روح سرگردانش در آن تاریکی ها جایی کز کرده و مدام ذکر «معامله کن معامله کن» و ذکر «سهام بخر سهام بخر» و مانند آن را میگفت! 💭وقتی روحش را از این حجم کاذب و ذکر شیطانی نجات دادند و به بدنش برگرداندند در یک آن به خودش آمد و گفت: «دارم با زندگیم چیکار میکنم؟!» 💭بعد از آن مثل یک کاشف بزرگ که سرزمین ناشناخته ی زیبایی از وجودش را کشف کرده بود با یک لحظه ی ناب ارشمیدسی اورکا اورکا گویان، حالتی چون مست از خانه برون تاخته پیدا کرد که گویا زندگیش را دوباره کشف کرده! داد میزد: «من زندم! من زندم! خودتونو آزاد کنید! زندگی قشنگه!» 🔹حکایت این سرمایه گذار حکایت یک شخص نیست. با گام گذاشتن بشریّت به دوران مدرن در وجود همه ی ما به شکلی رفته است! فکر جدیدی مانند کرم در روح و روانمان تزریق کرده اند! همانکه باعث شده ارتباطمان با زندگی دچار اختلال شود! یک تعیّن عقلی دیگری پیدا کرده ایم که در ذاتش نوعی سودپرستی و سوداگرایی و کمیت انگاری نهفته است. 👈گویا نیرویی اهریمنی بر پشت و پهلوهایمان مدام تازیانه هایی دردناک میزند تا مدام به دنبال پیشرفت و بنا کردن اهرام جدیدی برای تفرعون انسانی باشیم. این انگیزه ی دائمی و شوق به مدگرایی و پیشرفت نوعی بیماری روانی ماست! 👈پیشرفت میخواهیم به خاطر پیشرفت! سود میخواهیم به خاطر سود! فکر میکنیم مدام باید زندگیمان را جدیدتر کنیم و چیزی را تغییر بدهیم و یک اضطرابی از تجربه ی سکون مانند آنچه در آن زندگی روستایی گفتم داریم! 👈همین ترک قناعت است که ناراضی مان کرده! ارتباطمان را با نعمتها قطع کرده! نمیگزارد زندگی را زندگی کنیم! سابقا در بذل خاطر ۳۸۵ مطلبی در مورد بعدی از این اخلاق شوم بیان کرده بودم. یکی از اقتصادانان معروف امریکایی به نام رابرت هایلبرونر در کتاب بزرگان اقتصاد میگوید: 📖«این فکر که هر کس باید مدام در پی بهبود زندگی مادی خودش باشد، فکری است که برای بیشتر مردمانِ طبقات پایین و متوسّط در مصر، یونان و روم ناآشنا و با فرهنگ قرون وسطی کاملا بیگانه بوده است و فقط در دوره ی رنسانس و دوره ی اصلاحات در همه جا پراکنده شده در حالیکه غیبت آن در بین اکثر تمدنهای شرقی محسوس است. 📖نبودن فکر سودجویی به صورتی که راهنمای عادی روزانه باشد، موجب شده است که بین دنیای بیگانه قرنهای دهم تا شانزدهم با دنیایی که پس از آن آغاز شد، تفاوت فاحشی پیدا شود» 🔹این نظریّات توسعه هم چیزی جز صورت بندی نظری اقتصادی-اجتماعی این بیماری مهلک زمان ما نیست. 1⃣بیچاره هِگلِ که گمان میکرد دنیای نوین آدمی را با حقیقت خودش آشنا کرده! گمان میکرد انسان آن نفسانیّت است نه آن روح خداوندی و فطرت الهی! 2⃣و بیچاره تر هابرماس که بعد از ظهور ناکامی های این دنیای نوظهور گمان کرد مشکل از آن است که این دنیای جدید به انتها نرسیده و خودش را کاملا محقّق نکرده! 3⃣و بیچاره تر از اینها آنهایی که اینها عالم و امامشان اند! بدون آنکه هیچ معجزه و پیام عقلانی مطابق فطرتی از آنها ببینند اینگونه قلاده ی تقلید از اینها را با افتخار به گردن آویخته اند! ⚪اینها مشکلشان انسان شناسی است! انسان را نشناخته اند! و مشکل انسان شناسیشان هم در خداشناسی است. خدا را نشناختند. نسوا الله فأنساهم أنفسَهم شدند! وقتی خدایشان را نشناختند رسولشان را فراموش کردند و وقتی رسولشان را نشناختند دستشان از دستان امام و حجّت زمانشان بیرون آمد و در این عوالم هستی سرگردان شدند! 📖«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي‏ نَفْسَكَ‏ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي‏»
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۱) «جمع جعلی تاریخ» 🔹معمولا تلاش برای جمع کردن بین دو امر در ظاهر متنافی به دو قسم تلاش عرفی و تلاش تبرّعی تقسیم میکنند! در «جمع عرفی» نوعی تفلسف و حق گرایی و انصاف هست لذا فطرت انسانها آن را پسندیده و راهی برای درک واقعیّت میداند. 👈ولی تلاش تبرّعی را نوعی جدل و تعصّب و بی انصافی میداند که انسان بیش از آنکه به دنبال حقیقت باشد دنبال دفاع از پنداشته ی پیشین خود است! 🔸ولی یک جمع دیگری هم هست که از نوع سفسطه و دروغ و آشکارا از جنود جهل است. آن هم تلاشی برای جمع بین دو امر در ظاهر متنافی با ایجاد و خلق یک دروغ است که با آن تنافی از بین میرود! این را «جمع جعلی» مینامم. 📃داشتم منهاج السنّة ابن تیمیة را میخواندم که رسید به این فراز کلام علامه حلّی: «الخلاف التاسع فی زمن علیّ بعد الاتّفاق علیه فخرج طلحة و الزبیرُ». به نظر شما اینها که عائشه را بر صدر مینشانند و طلحه و زبیر را از عشره مبشّره میدانند چگونه جنگ جمل را با خروج بر خلیفه مشروع توجیه میکنند؟! 👈دیدم حکایت از جمع عرفی یا تبرّعی گذشته بلکه به جمع جعلی رسیده! ابن تیمیه با یک لسان طلبکارانه میگوید همه ی اهل علم😐 میدانند که نه طلحه و زبیر خواستند بجنگند و نه علی! 👈جنگ جمل ناگهانی رخ داد! دلخوری پیش آمد و قرار بر مصالحه شد که بر قاتلین عثمان حدّ جاری شود. این قاتلین که در لشگر علی بودند فتنه کردند و به لشگر عائشه حمله کردند و آنها هم دفاع کردند و سپس این قاتلین به دروغ به علی گفتند لشگر عائشه حمله کرده و علی هم مجبور شد برای دفاع از خود بجنگد: 👀«کان کلٌّ منهما قصدُه دفع الصیال لا ابتداء القتال»!
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۲) «القائات معنوی و مواقف نِفَّری» 🔹یکی از امور بکری که از رزقهای برتر انسانهاست القائات معنوی است! رزقی مجهول که اگر میدانستند اینها هم هست تازه میفهمیدند اصل رزق و روزی چیست! 🔸یک ثروت معرفتی وجودی که مانند نوری دفعتا بر قلب می آید و با خودش شرح صدری می آورد. حقیقتی بزرگ همراه لذّتی عمیق آشکار میشود. 🔹البته معمولا این القائات خوش معنوی همراه صوت نیست ولی معنا را انسان درک میکند! اینها معرفتهایی است که خیلی از مکاشفات صوری برتر است. ⚪️یکی از افرادی که به شکل گسترده القائات معنوی خود را نگاشته عارفی اسلامی در قرن چهارم حجری به نام نِفَّری است. وی کتابی به نام مواقف دارد. این کتاب به دو قسم مواقف و مخاطبات تقسیم شده. 🔸در مواقف که ۷۷ بخش دارد. در هر کدام در نوعی حالت فنایی خاص با عبارت «قال لی» القائات معنوی خودش را بیان میکند! «أوقفنى و قال لى أسرع شى‏ء عقوبة القلوب ...» 🔹در مخاطبات نیز كه ۵۶ مورد است القائات معنوی خود را با «یا عبد» بیان میکند: «يا عبد إذا رأيتنى رأيت منتهى كل شى‏ء ...» به شکلی شبیه حدیث قدسی است. عفیف الدین تلمسانی از عرفای قرن هشتم شرحی معروف بر قسم مواقف این کتاب نگاشته. 🔸مثلا دیدم مطلبی که در بذل خاطر ۵۷۱ بیان شد را در موقف (صفح جمیل) اینگونه بیان میکند: 📖«قال لی لا ترجع الى ذكر الذنب فتذنب‏ بذكر الرجوع و قال لى ذكر الذنب يستجرّك الى الوجد به و الوجد به يستجرّك الى العود فيه» ✔و در موقف اسلام به شکل خیره کننده ای سخن از تبعیت محض از شریعت و بطلان قیاس دارد که: (أوقفنی فی الاسلام و قال لی هو دینی فلا تبتغ سواه فإنی لا أقبل ...)
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۳) «خلاصه ای پیرامون مختصّات فقه معاصر حوزوی» «پرهیز از تحول ستیزی، تحول گریزی و جمود» 🔹به دعوت و اصرار برخی طلّاب یکی از مدارس شب پیششان رفتم. موضوعی که در مورد آن میخواستند صحبت کنم تاریخ فقه و داستان فقاهت بود. اینکه از مختصّات فقه امروزمان در جغرافیا و پهنه ی تاریخ فقاهت بگویم. 👈سخن از این رفت که زمانی فقه خلاصه میشد در منابع فقهی. رفته رفته که مشکل فقدان منبع و تعارض و ضعف منابع و همینطور دلالت منبع به وجود آمد نیازمند تأسیس علم فقه شدند. سابقا در بذل خاطر ۴۵۶ مباحثی کلّی در این زمینه آوردم. ⚪امور را باید در سه مرحله ی ذات، پدیده و پدیدار بررسی نمود. ذات شیء همان وجود واقعی آن است و پدیده اش آن جلوه ای از آن است که با آن برای دیگر موجودات آشکار شده و پدیدار هم آن جلوه ای از آن پدیده در ذهن ماست که با توجّه به مفروضات و زاویه دیدها و عوامل اثر گذار دیگر نقش بسته است. 👈ذات فقه همان چیزی است که در لوح محفوظ و علم الهی است که به آن شریعت ثبوتی میتوان گفت و پدیده ی فقه آن مقداری از فقه است که در قالب منابع فقهی موجود به دست ما رسیده و میتوان آن را شریعت اثباتی نامید. 👈پدیدار فقه هم آن فقاهتی است که ناظر به این منابع و بسته به دستگاه فقاهتی که در ذهن انتخاب نموده ایم روی میدهد. سابقا گفتیم تا کنون لااقل ۵ دستگاه و عالم فقهی پدیداری در تاریخ فقه شیعه تعیّن یافته که هرگز نباید آنها را در طول یکدیگر دید. فقه حدیثی، قیاسی، کلامی، اجتهادی و اخباری. ⬇
🔹اخیرا بعد از ردّ نهضت اخباری ما در دوران دستگاه فقاهت اجتهادی بالمعنی الاخص آن هستیم که با ضرب شست مرحوم وحید و سپس شیخ انصاری ایجاد شده است. گفتیم درون این عوالم فقهی گرایشاتی هم وجود داشته و دارد مانند گرایش فقه صناعتی و انضمامی در فقه اجتهادی معاصر ما. عوالم مفروض فقهی هم میتوان در نظر گرفت که یکی از آنها که در اوان تحقّقش هستیم عالم فقه پژوهشی و تحقیقی است. 👈این عوالم فقهی را نباید با منابع فقهی خلط نمود و اینها اموری است که حاصل تلاشهای انسانی ما و قابل ارتقاء و بلکه تحوّل است. نه تنها فقه را نباید با شریعت اشتباه گرفت بلکه فقه را نباید لزوما با شریعت اثباتی و آن خوانشهای معقول و قابل دفاع مفروض دیگر هم یکی دانست. باید دانست پذیرش دستگاه های فقاهتی گاهی به ما فهمهای ساختاری میدهد و باعث تکثر پدیداری میشود. 🔹همچنین باید مراقب بود که تاریخ را حاکمان مینویسند! طبیعی است. امروزه نیز تاریخ فقه شیعه ناخواسته توسّط فقه اجتهادی حاکم روایت میشود که مورد قبول نحله هایی مانند فقهای اخباری یا فقهای کلامی و حدیثی قدیم نیست. 👈روشن است که وقتی قرائت تاریخ فقاهت به دست فقه اجتهادی بیافتد به شکل طبیعی سعی میکند تاریخ فقه را حاصل رشدی خطّی از مراحل سذاجت به کمال ببیند و نه یک تاریخی مشتمل بر دنیاهای فقهی گوناگون که فعلا تعیّن خاصی از این دستگاه های فقاهتی خود را سیطره داده است. ✋سخنمان هم در قضاوت نیست. در یک گزارش با نگاهی فلسفی و درجه دوّم است. ⚪به عبارت دیگر وقتی در ابتدای رساله ها سخن از این میشود که مکلّف یا مقلّد است یا محتاط یا مجتهد باید بدانیم این حصری نیست که بدیهی باشد و این مجتهد به معنای یک پژوهشگر آزاد نیست بلکه به معنای یک دستگاه فقاهتی خاصّی است که باید اصول اساسی آن اثبات شود. در کنار آن ممکن است گفته شود میتواند اخباری باشد و یا مثلا محقق باشد و یا هر دستگاه فقهی محقَّق یا مفروض دیگری که قابل بحث است. 👈بسیاری نمیدانند که ما عملا با یک پارادایم خاص فقاهتی به نام فقه اجتهادی که بر اساس نظریّه های بنیانی خاصّی بنا شده مواجه هستیم که باید جداگانه پیرامونش اندیشید. 👈این عقلی که در دامان چنین فضایی متولّد شده چه عقلی است و چقدر قابل اثبات است؟! چقدر قابل استناد به شرع است؟ حواسمان هست چه امر بسیار خطیری را پذیرفته ایم تا بیشتر پیرامونش بیاندیشیم؟! 🔹وقتی این مباحث کلان را مطرح میکنم واهمه ی آن را دارم که برخی بد نفهمند! احساس نکنند که این فقاهتها بنیانی سست دارد! هرگز مراد اینها نیست. بلکه اگر از این منظر اعلی به مباحث نگریسته نشده و آن تعیّن عقل فقاهی که در بستر دنیای تفکّر اجتهادی متولّد شده بازشناسی نشود امیدی برای ارتقاء یا تحوّل در آن نیست. 👈پرسشی که اینجا ذهنها را به خودش مشغول میکند این است که آیا ما بهتر از بزرگانی مثل شیخ طوسی ها و علامه حلّی ها و شهیدها و شیخ انصاری ها میفهمیم؟! قطعا آنها در درجات فضل و تقوا درجات برتری داشتند ولی اصلا مسأله اینها نیست! 👈الآن زمانی فرا رسیده که با رشد علوم بشری و ابزارهای علمی و دسترسی ساده به کتابها و منابع اوان تحوّلات سنگین علمی است. طبیعی است که در برخی بنیانها سخنهایی گفته شود. بشر به سطح درک اجتهاد ساختاری رسیده است. ✋ولی چطور این را به مخاطب بگوییم که طوری بفهمد که هم از عظمت فقه شیعه و بزرگی فقهای شیعه کاسته نشود و هم مانع تحوّل خواهی و بحثهای ریشه ای نگردد؟! ⚪آخر شب مشغول تلاوت قرآن کریم بودم که به این آیه شریفه رسیدم: «إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ فَهُمْ عَلى‏ آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ» 💡بدون هیچ تلاش تفسیری یا انتظار قبلی یک دفعه به ذهنم خطور کرد پاسخ همین است! 👈به آنها بگو آباء شما اگر آنگونه علم ورزی میکردند حق داشتند! چون واقعا روش خودشان را صحیح و حق میدانستند! نمیدانستند گاهی دچار نوعی گمراهی روشی و علمی شده اند! ملامتی هم بر آنها وارد نیست. بلکه در مسیر خودشان بسیار هم زحمتها کشیدند و میوه های شیرین فقاهت به بار آوردند. 👈ولی حکایت تو فرق میکند! تو دیگر به زمانی رسیده ای که میدانی برخی از این روشها و راه ها دچار خلل است! آنها نمیدانستند ولی تو دیگر میدانی! امری که برای آنها هیچ عیبی نبود برای تو عیبی نابخشودنی است. 👈برای امکانات و شرایط آنها طبیعی هم بوده! ولی برای تو که فهمیده ای هرگز دیگر روا نیست بعد از این علم و آگاهی اینگونه پیروی کنی! آنها را تعظیم کن ولی کورکورانه به صرف اینکه آباء تو هستند پیروی نکن! مگر نشنیدی که فبهداهم اقتده! ✔آنها هم اگر به جای تو بودند این کار را نمیکردند! آباء تو اهل حقّ بودند نه اهل تعصّب! اگر مناط اندیشه هایشان را تنقیح کنی چیزی جز تبعیت از حق نمیبینی. با پیروی متعصبانه به آنها در واقع توهین نموده و آنها را اهل باطل معرّفی میکنی! به آنها توهین نکن! جَمَاعَةُ أُمَّتِي أَهْلُ الْحَقِّ وَ إِنْ‏ قَلُّوا.
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۴) «حیا یا نفاق؟!» «آزادی از نفس لوّامه یا آزادی از نفس امّاره؟!» 🔹مشغول کارهایم بودم و بچه ها هم پویانمایی «اسمورفها» را میدیدند. یک دفعه گفتوگویی نظرم را جلب کرد؛ شنیدم یکی از آنها گفت: «از تظاهر کردن به چیزی که نیستم خسته شدم!» گویا میخواست دیگر راه و روش افراد بد کردار را انتخاب کند! 🚫این را در غالب ادبیات آزاد شدن و رهایی از قید و همچنین نکوهش نفاق و تظاهر بیان نمود. گویا اخلاق نوعی قید و زنجیر است و بی اخلاقی آزادی و از آن طرف تحمیل اخلاق بر خود نوعی زندگی منافقانه است! 🚫اخیرا این شبهه دیده ام شایع شده! برخی را دیده ام که به تحسین افرادی میپردازند که خیلی واضح و بی پروا از نگاه دیگران حتّی کارهای ناشایست انجام میدهند! میگویند اینها خودشان هستند! اهل تظاهر نیستند! 👈سفیر انگلیس خبیث به مناسبت شب یلدا امسال ۱۴۰۲ در یک فیلم مزوّرانه به شمایل خاصی میرقصید! دیدم برخی جوانان نوشته بودند اتّفاقا خیلی هم خوب است و این نشان میدهد اهل تظاهر نیست!😐 💭سابقا زاویه ای از همین بحث را در بذل خاطر ۴۵۰ ذیل بحث از صداقت یا وقاحت بیان کرده بودم. 👈همینقدر میگویم که مغالطه در اینجا مغالطه ی خلط میان نفاق و حیا است. انسانی که واقعا دوست دارد برای رسیدن به چیزی از دروغ استفاده کند ولی به دلیل حیا از این کار بد با خود در حال کلنجار است و دروغ نمیگوید را آیا میتوان یک انسان منافق در نظر گرفت؟! 👈بگوییم خودش نیست! اهل تظاهر است؟! پس انسان بدی است؟! یا باید بگوییم نه! اتّفاقا انسان خوبی است. حیا دارد! ⬇
🔹بلکه اگر فرضا دروغ گفت آیا میتوان او را با همین منطق انسان اهل تظاهری ندانست؟! مگر درونش نفس لوّامه اش توبیخش نمیکند؟! پس چرا نگوییم نسبت به بدی ها در حال تظاهر است و در نفسش تمایل به خوبی دارد؟! 👈اصلا مگر این خودی که از آن صحبت میکنند خود با ارزشی است که باید جلوه گر شود؟! خاک بر سر این خود و جلوه هایش! ⚪حقیقت آن است که انسان هیچ گاه آزاد نیست. انسان مجبور به انتخاب آفریده شده! آدمی دو خود دارد! یک خود فطری و دیگر خود نفسانی! یکی که ریشه در آن روح خداوندی دمیده شده در او دارد که او را به سمت عوالم ملکوت و مجرّدات و عالم صدق و صفا و بهاء و طهارت دعوت میکند و دیگری که ریشه در آن بعد ملکی و نفس خاکی او دارد که او را به سمت این دار ظلمت و کدورت دعوت میکند: دل گشوده سوی بالا بالها تن زده اندر زمین چنگالها 👈داستان زندگی انسان مبارزه ی بین این دو خود است و انسانی که مجبور به انتخاب است. آری انسان دو نفس دارد! یکی نفس امّاره است که او را به دنیا دعوت میکند و دیگری نفس لوّامه است که او را به آسمانها دعوت میکند. همان نبرد جنود عقل و جهل است. 👈یا باید از نفس امّاره و خود ملکی اش آزاد شود و یا باید از نفس لوّامه و خود ملکوتی اش آزاد شود! مسأله ی این انسان یک مبارزه ی دائمی بین این دو نفس و این دو خود و این دو جنود از عقل و جهل است. ✔اگر در دین نفاق بد است معنایش این است که چرا باطنت را هم مانند ظاهرت خوب نمیکنی؟! نه اینکه معنایش این باشد که ظاهرت را هم مانند باطنت خراب کن تا بگوییم: «از تظاهر کردن به چیزی که نیستم خسته شدم!» ✋بله اگر انسان به چیزی اصلا اعتقاد ندارد و تظاهر به آن کند یک نفاق آشکار است. چون این تظاهر هیچ پشتوانه ی عقلانی ندارد زیرا زمینه ی تحقّق نیست. این بحث دیگری است. 👈ولی تظاهر کردن به چیزی که انسان نیست ولی به آن اعتقاد دارد برای آنکه آنگونه بشود که خودش چیز خوبی است. خودش نردبان وصول است. مگر ما از همان ابتدا بلد بودیم راه برویم؟! تمرین کردیم و تظاهر کردیم که میتوانیم راه برویم و اینقدر ادامه دادیم که حالا دیگر مشکلی نداریم. در همه ی امور همینطور است. 🔹راستش مسأله ای اخیرا به شکل یک پدیده ی اجتماعی در حال شیوع است که حیا دارد معنای نفاق به خود میگیرد! بی حیایی نه تنها ضدّ ارزش تلقّی نمیشود بلکه نوعی نشانه ی آزادگی از قیود دانسته میشود! نوعی رهایی از ساختارها و خود واقعی خود بودن! 👈غافل از اینکه این خود واقعی چیزی جز همان نفس ملکی و خود حیوانی نیست! انسان خود الهی و فطری هم دارد. او خود اصیلتر انسان است. همان خودی که ادبیّات حیا را بر او تحمیل کرده و با آن نفس ملکی او را مهار کرده و افسار زده و او را به عوالم پاکی که وطن اصلی اوست دعوت میکند. ⚪ولی چه شده که اینگونه شده؟! آدمی مدّتی است در ادوار انسان گرایی سیر میکند! تمدّنی مبتنی بر توجّه به انسان و خود نفسانی! تمدّن نوین اساسش بر نفس ملکی و نفس امّاره بسته شده ولی مگر من الهی و نفس لوّامه ی او رهایش میکند؟! 👈مدام تا حالا یک نزاعی بین این دو نفس در درون این تمدّن بوده و این نفس امّاره پیشروی کرده! اخیرا میدانید به کجا رسیده؟! اخیرا به اینجا رسیده که حتّی میخواهد در مقیاس آحاد انسانها باطنهای ظلمانی تر خودش را هم عیان کند! 👈به زعم خودش میخواهد انسانها را از بار فطرتشان هم آزاد کند! میخواهد نفس لوّامه شان را بکشد! آن أنانیّت نهفته در ذات این تمدّن خودش را کشانده و در ادامه ی همان انانیّت و نفسانیّت حال میخواهد به ریشه بزند و حیا را از میان بردارد! ✔حیایی که مرز مملکت فطرت و آسمان است. همانکه نمیگذارد انسان هیچ گاه در برابر آن خود نفسانی عریانش رها شود! همانکه اگر با آن تنها گذاشته شود آدمی را به هلاکت نهایی میکشاند! سابقا در بذل خاطر ۱۴۸ در تحلیل سینمایی دنیای پای نکاتی در این زمینه گفتم. 🔹اساسا انسانها که زندگیشان مجبور است اجتماعی باشند این نوع زندگیشان جز با فطرت و حیا قابل بقا نیست! برخی گمان کردند که قانون برای رفع این تنازع کافی است! حالا فوقش مانند برهان سان و معدّل حکما این قانون گذار الهی باشد! نه! به هیچ وجه قانون کفایت نمیکند! ✔این اخلاق است که باعث شده این بشر دو پا بتواند زندگی اجتماعی داشته باشد! آن هم نه آن اخلاقی که حاصل جمع و تفریق نفسانیّتهاست که برخی حکما تصویر کرده اند! همان اخلاقی که ریشه در فطرت آسمانی انسان و آن روح خداوندی او دارد! آن است که انسان را مهار کرده! جامعه هیچ گاه نمیتواند بر محور نفسانیّت محض بنا شود! 👈همیشه حتّی در ملحدترین کشورها اگر نظم و اجتماعی دیده میشود شکی نکنید اینها اساسش از میوه های فطرت است. نمیشود که از بین برود! نه! فطرت انسانها و جوامع انسانی خیلی قوی تر از آن است که فکر میکنیم. خطورات ملکی خیلی قویتر از این خطورات نفسانی و شیطانی انسانها را مهار میکند! حالا این بحث درازی دارد.
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۵) «خوف، علامت حقیقی ترین انسان» 🔹بچه ها پویانمایی اسمورفها را میدیدند! در جایی شنیدم در سوگ یکی از اعضایشان که فکر میکردند مرده یکی گفت: 🎬«همیشه فکر میکرد یک اسمورف واقعی نیست ولی اون حقیقتی ترین اسمورف دنیا بود!» 💡به ذهنم خطور کرد آری علامت قطعی مؤمن واقعی یک خوف همیشگی است که مؤمن حقیقی نشده! «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ فِي قَلْبِهِ نُورُ خِيفَةٍ» تا همان لحظه ی آخر هم«لَا يُصْبِحُ إِلَّا خَائِفاً» است. خیالش را راحت نمیکنند: 📖«إِنَّ الَّذينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ... وَ الَّذينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ* أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ» 🔸یک انسان حقیقی باید بداند مسیرش همراه این خوف دائمی است! کسی که خوف ندارد در ایمانش شک کند. در همین آیه شریفه نکته اش بیان شده! خداوند آن عظمت بی انتها به مؤمنین شرط وثیقی نمیدهد که قطعا پذیرفته شده اند! 🔹همین خوف دائمی است که باعث حرکت مدام او و سرعت این حرکت در خیرات و سبقت در آن میشود! از همین روست که این خوف ماهیّت نوری دارد: «نورُ خیفة»! البته آن روی سکّه ی این خوف «نورُ رجاء» است. اگر رجاء نباشد خوف تنها مایه حرکت نیست. ✔️آری خوف و رجا پله کان قطعی سلوک تا نهایات است. سرّ آن هم این است که انسان در مراتب خوف مدام از أنانیّتش غروب میکند و خود ندیدنش تا آن حالت فنایی و ظهور آن نسبت شریفه اشراقیّه ادامه خواهد یافت. جایی که خودی نماند و موضوع برداشته شود. آری «لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الْخَوْف‏»
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۶) «تقوا چیست؟» (۲) «أفَغیرَ اللهِ تتَّقونَ» 🔹سابقا در بذل خاطر ۴۰ بحث مهمّی در مورد تقوا بیان کردم. در مورد مفاهیم کلیدی و کانونی دین هر چه بیاندیشم کم است. چشمه ی علم همینجاست! راستی تقوای الهی چیست؟! چرا اینقدر در ادبیات دین مبین پربسامد است؟! قطعا باید انتخابی حکیمانه باشد. 🔸به روایت هشتم از باب الخوف و الرجاء کافی رسیدم. مرحوم کلینی حدیثی نورانی از امام سجاد علیه السلام را نقل میکند که شرحش موضع دیگر میطلبد. فرازی از آن در توصیف یک راهزنی که هر گناهی از دزدی و زنا و شاید حتّی قتل را انجام داده بود اینگونه بیان شده که: «لَمْ يَدَعْ لِلَّهِ حُرْمَةً إِلَّا انْتَهَكَهَا» 💭دیدم عجب ادبیّات جالبی است. او هیچ حرمتی برای حریم خدا نگذاشته بود! گویا عالم را محضر خدا لحاظ کرده و اعمال ما انسانها را در مناسبتش با رعایت حریم این حضور معنا میکند. 💡همین بود که بُعدی دیگر از معنای تقوا برایم روشن شد. ⚪️برخی گمان میکنند مراد از تقوای الهی که مدام در آیات و روایات به آن تأکید شده است رعایت همین واجبات و محرّمات است. رعایت احکام رساله ها! البته این هست ولی خیلی شورانگیزتر و پر کشش تر از این نوع تفسیرهاست. تقوا منطقی برتر از شهروند خوب برای دنیا بودن یا انسان اخلاقی خوب برای آباد کردن عالم برزخ انسانی دارد. 👈تقوا یعنی خوب باش ولی با منطقی این خوبی را اعمال کن که هم دنیایت را آباد کند و هم برزخ و مثالت را و هم قیامت و عالم معنایت را! 👈تقوا منطق برتر بخشیدن به رفتارهای خوب است. چه از سنخ فعل یا ترک! یعنی منطق کارهایتان را سعی کنید تقوا قرار دهید. خاصیّت این منطق این است که هم انگیزه برای کار خوب است و هم برد و محتوای آن را بسیار عمیق میکند. 👈تقوا مبتنی بر القاء نوعی درک معرفتی به انسان است که در سایه ی آن زندگی کند! آن هم وارد کردن انسان به وادی زندگی توحیدی! یعنی ای انسان مؤمن! اگر به خدایت ایمان آوردی و دانستی سمیع بصیر است پس عالم را محضر او بدان! «خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏» 👈تو و همه ی موجودات در محضر خدایید! وقتی در محضر او هستید پس فقط پروای او را داشته باشید! تقوا و پروای دیگر حاضرین این مجلس عظیم را نداشته باش! «أفَغیرَ اللهِ تتَّقونَ»؟! 🔹دیده اید بعد از مدّتها به شما و جمعی دیگر اجازه میدهند به محضر یک بزرگی حاضر شوید؟! در محضر آن بزرگ آیا تقوای این و آن را داری و مشغول قند و فنجانی یا همه ی حواست به آن بزرگ است؟! تقوا یعنی عالم را در محضر خدا تجربه کنید و رعایت حریم او را بکنید! اگر شما خدا را نمیبینید ولی علم به حضورش و اینکه او میبیند که دارید! 📖«يَا إِسْحَاقُ خَفِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ وَ إِنْ كُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ‏ فَإِنْ كُنْتَ تَرَى أَنَّهُ لَا يَرَاكَ فَقَدْ كَفَرْتَ وَ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ يَرَاكَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِيَةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِينَ عَلَيْك‏» ✔️آری تقوا یعنی درک توحیدی داشته باشید و مراقبه ای توحیدی داشته باشید. بله گناه نکنید! واجب را انجام دهید! ولی با این پشتوانه که در محضر اویید! تقوا یعنی در هر کاری محضر را ببین و تنها جانب این محضر را رعایت کن! «أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِم‏» 🔻رعایت تقوا اساسا انسان را به فضای مراقبه ی حضوری توحیدی میکشاند! خودش یک دستور سلوکی بسیار قدرتمند و عمیق است. یک امر مبهم نیست. وقتی این تقوا قوی تر شود یعنی مدام رعایت حریم حضور بیشتر میشود و مدام مراتب حضور را عمیقتر درک میکند تا به حضور قرب وریدی و بلکه بالاتر از آن یحول بین المرء و قلبی رسیده تا جایی که آن مرتبه ی عالی حضور که همان مرتبه ی حضور معیّت قیّومیه را یافته و تقوای این حضور عمیق که همان فناست را پیدا میکند که فاتقوا الله حقَّ تقاتِه🔺
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۷) «عقل قرآنی» (۸) «عقل فطری و عقل تحلیلی» «يا حىّ يا قيّوم يا من‏ لا إله إلّا أنت» 🔹در جایی با یکی از فضلا صحبت میکردیم. گفتم چه میخوانی؟ دیدم شیفته ی فلسفه ی تحلیلی شده و به دنبال آن افتاده! حالا اگر از باب الحکمة ضالة المؤمن یک سرکی هم آنجا بکشیم و مطلبی جزئی بود به وطنش بازگردانیم خوب است ولی اگر این نبود و به دنبال هدایت و رفع عطش راهی این ناکجا آبادها و بیابانها شده ایم باید بدانیم به دنبال سراب دویده و بر دورتر شدن خود از مقصد کوشیده ایم! «أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ‏ بَعِيدٍ» 👈امام باقر علیه السلام در مورد این آیه ی شریفه فرمودند: «إِنَّهُمْ طَلَبُوا الْهُدَى مِنْ حَيْثُ لَا يُنَالُ وَ قَدْ كَانَ لَهُمْ مَبْذُولًا مِنْ حَيْثُ يُنَالُ» ⚪️اینها طوری دلیل دلیل میکنند که میتوان آنها را از زاویه ای عقل پرستان نوین نامید! بتی از عقل را چون لات و عزّی تراشیده و دیگران را غیر دقیق و غیر مستدل میدانند! گویا تازه عقل را کشف کرده اند و سابقا کسی عقل نداشته! طوری ندای هاتوا برهانَکم سر میدهند که گویا به عقلی برتر و اصل میزانها واصل شده اند! 👈جنود جهل با تلبیس ابلیس در زمان ما در حال آرایشی شبه عقلی در قالب فلسفه ی تحلیلی است تا با آن به جنود عقل و وادی ایمان با وسوسه و تشکیک شبیخون بزند! 👈جالب است که برهانشان هم آن حقیقتها و عقلهایی است که از جنود عقل دزدیده اند و آن را به صاحب اصلی اش برنمیگردانند. آنها را باید با فراگیری علمشان و برگرداندن این حکمتها از این برهوت ظلمت به وطن ایمانی اش خلع سلاح کرد. دشمن خطرناکی است. ⬇️
✋میگویی دیده ام که اهل انصاف اند و تواضع علمی؟! وقتی آن عقل فطریشان بیدار نباشد انصاف و تواضع دیگر بی معناست! اینها بزرگترین ظلم و جنایت را در حق خود کرده اند. آری میشود دست را روی دیدگان قرار داد و صادقانه قسم خورد که نمیبینم! 👈گویا بدون آنکه تکانی بخورند و حرکتی کنند جایی نشسته اند تا حقیقت خودش نزدشان آمده و جلوی عقلشان زانوی ادب بزند! از اینها متکبرتر وجود ندارد! بیاید وسط گود و بعد از آنکه در عوالم طهارت تنفس کرد آن وقت سعی کند آن را با زبان عقل بگوید. آن وقت ما هم استفاده میکنیم! با عقل که نباید به نبرد حقیقت رفت! 🔸آخر از کدام عقل میگویید؟! با برخی از اینها که صحبت کردم چیزی که ندیدم امارات و علامتهای عقل بود. باور کنید بدون مبالغه برخی از این انسانهای خوش دل و اهل صدق و طهارت بی سواد خودمان عقل صافتری از برخی از این به اصطلاح فلاسفه نوظهور دارند! ولی این کدام عقل است که این به ظاهر بی سواد امّی بهره ی بیشتری از آن در قیاس با آن با فیلسوف تحلیلی که خودش را بزرگ این فلاسفه میداند دارد؟! گویا جنسش فرق دارد. 👈آری عقل دو عقل است! عقل زنده و عقل مرده! عقل بیدار و عقل خواب! میگویی عقل بیدار دیگر کدام است؟! میگویم ان شاء الله خدا روزیمان کند: «فظنّ خيرا و لا تسأل عن الخبر» فقط بدان که عقل قرآنی عقل آن زنده دلان و بیدار عقلان است! 👈عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود. نعم لا یدل علی الوجود ایضا لکن وجدان الآثار یدل علی الوجود و لیس طریق معرفه شیء معرفته بالذات بل بالآثار ایضا. 👈در خودمان ندیدیمش ولی دست برخی بیدار دلان دیدیمش! اگر خودش را نمیبینیم آثارش را که میبینیم. همان عقلی که شاهکار هنری تاریخ انسان را در عاشورا رقم زد. 👈همین عقل است ولی همین عقل نیست! عقلی است که از قفس حبّ دنیا و تعلّقات خاکی اش رهیده! عقلی است که از وسوسه ی نفس و شیطان جسته! 👈عقلی است که تنها او عقل است و بقیه ادایش را در می آورند! آنقدر عقل است که بی عقلان گمان میکنند که جنون است! «يَقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ‏ أَمْرٌ عَظِيم‏» نشانه هایش را مولایمان در خطبه متّقین فرمود! همه چیز زیر سر بیداری این عقل است! 📖«قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ‏ نَفْسَهُ‏ حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْإِقَامَةِ» 🔹همانکه اوّلین منزل از منازل السائرین است! یقظه! به قول خواجه عبد الله: «هی الیقظة من سنة الغفلة و النهوض عن ورطة الفترة» همانکه به قول کاشانی او را نور فطرت نامند و اگر نوری از اسم «الهادی» بر دل بتابد این عقل فطری سر بلند میکند. همان نور عقلانی که «به تصحّ البدایات و تبلغ النهایات» 👈همانکه بوعلی در نمط نهم بعد از عمری انس با آن عقل مشّائی فهمید که عقلی دیگر است. از آن به «استبصار» یاد کرد! وقتی این استبصار آمد آدمی گویا آدمی دیگر شده که او را «مرید» مینامند: 📖«أول درجات حركات العارفين ما يسمونه هم الإرادة وهو ما يعتري المستبصر باليقين البرهاني أو الساكن النفس إلى العقد الإيماني من الرغبة في اعتلاق العروة الوثقى فيتحرك سره إلى القدس لينال من روح الاتصال» ✔️آری عقل قرآنی همین عقل فطری بیدار است. قرآن با او حرف میزند! همانکه آن را لُب مینامد که: (هدی و ذکری لاولی الالباب) میخواهد او را بیدار کند! همین است که «هدی للمتّقین» است. این تقوا از ویژگی های همین عقل فطری است. عقلی است که حیا سرش میشود. انصاف سرش میشود. قبل از دین هم بویی از دین از آن استشمام میشود. یادگاری از آن روح خداوندی و آن عوالم طهارت و صفا و بهاء است. قرآن برای که حرف میزند؟! آنهایی که عقل فطریشان بیدار است و ندایش را گوش میکنند! آنهایی که با جنایتها از بینش نبرده اند! با کدورتها زیر خروارها خاکش نکرده اند! بسیاری «يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ‏ بَعِيدٍ» اند! قرآن برای غیر این بیدار دلان بیدار کننده و گاهی اتمام حجت و گاهی ضلالت افزا و خسارت بخش است. ⬇⬇
🔹و چه میشود گفت از این عقل! ای کاش زمانی زبان آن را پیدا کنیم تا از نهانخانه اش چیزی را عیان کنیم. گویا ابتلاء این انسان هبوط کرده به این دار ظلمت همین دوری از این عقلش است! عقلی که دارد ولی گویا ندارد! عقلی که چه اسرار آمیز از سرّ و خفیّ و اخفای وجودش مدد میگیرد. ⚪بگذارید مثالی بزنم. العاقل یکفیه الاشارة! شخصی که کرّ و فرّ بسیار داشت. عناوین دنیایی و تعلّقات بسیار! چه آمال و آرزوهایی در سر میپروراند! میگفت در یک سانحه ی رانندگی مدیریت وسیله ی نقلیه از دستش بیرون آمد! همینطور ماشین میرفت و میرفت تا به لبه ی پرتگاه رسیده و به درّه سقوط کند! 👈اینجا بود که این عقلش یک دفعه بیدار شد! به چنگش آمد! همانکه گویا هیچگاه به ندایش گوش نمیداد! میگفت در آن لحظات آخر تازه فهمیدم زندگی دنیا چه بی معناست! همه ی این ماجراها و آرزوها چه پوک و پوچ بود! چه سرابی بود! فکأنّ الدنیا لم تکن و کأنّ الآخرة لم تزل! ✋حواسمان هست این برادر دارد چه میگوید؟! این همان خاصیت عقل قرآنی است! عقلش بیدار شده! به او سلام کنید! در چنین حالی قرآن خواندنم آرزوست! 👈شعبه ی دیگری از این بیداری عقل که برای ما ناسهای نیام گاهی ملموس است همان حال اضطرارهاست! همانکه از اوّلین خاصیتهایش توجّه وجودی به یک قدرت برتر و استمداد از اوست! 👈انبیاء الهی برای بیدار کردن این عقل آمدند! برای شوراندن آن عقلهای دفن شده آمدند! برای زنده کردن آن عقلهایی آمدند که نه در یک قبر بلکه در قبور این عالم طبیعت بود! از پی آن میثاق فطرت و برای یاد آوری آن منسیّ نعمت آمدند. 👈دیده اید چگونه قرآن گاهی سعی میکند دست روی رگ بیداری این عقل بگذارد. میگوید مگر ندیدید وقتی باران آمد و سبزی ها زمین را فرا گرفت؟! یک دفعه چشمها را بسته و پرده ی دیگری که همان درّه ی این دنیاست را جلوی دیدگانمان باز میکند! 👈میگوید حالا بنگر که چطور خشک شد و جز حطامی از آن باقی نماند! دنیا این است! در ظرف چنین بصیرتی پیرامونش بیاندیش! اینجا اوان بیداری همان عقل فطری است. همین است که در روایات زیرکترین انسانها کسی دانسته شده که بیشتر یاد مرگ بیافتد. 👈چرا؟! چون یاد مرگ است که عقل فطری اش را بیدار میکند. عقل قرآنی همین عقل فطری است. همین است که اینقدر در آن ذکر معاد و عوالم پس از مرگ است! دنبال صغری و کبری و نتیجه نیست! دنبال بیدار کردن است. 👈برای آنکه کسی این عقل شریف را که خاصیتش عبادت رحمان و اکتساب جنان است را با این عقل کدر ظلمانی دنیای این پشیمنه پوشان تندخویی که از عشق نشنیدند بو اشتباه نگیرند، قرآن کریم گاهی به جای عقل از لبّ تعبیر میکند! آن مغز عقل! و چه زیبا فرمود مولایمان امیر المؤمنین که: «الْمَوْتُ‏ فَضَحَ‏ الدُّنْيَا فَلَمْ يَتْرُكْ لِذِي لُبٍّ فَرَحاً» 🔸يا حىّ يا قيّوم يا من‏ لا إله إلّا أنت🔸 خدا توفیق دهد مقداری علمی تر پیرامون این عقل قرآنی بحث کنیم. ابعادش را به شکل روشنتری بیان کنیم. ولی در همین حد از بیان حیفم آمد چیزی نگویم. فقط یک نکته ای را میگویم! همین را عرفای اسلامی به خوبی درک کرده بودند! فهمیده بودند که عقل تا بیدار نشود کار انسان آغاز نمیشود. 👈یک ذکری هست که بین عرفای اسلامی برای بیدار کردن این عقل مجرّب است. برای اینکه این عقل قرآنی و فطری بیدار شود: «يا حىّ يا قيّوم يا من‏ لا إله إلّا أنت» عبد الرزاق کاشانی در شرح منازل السائرین نقل میکند که: «قد جرّب القوم أنّ الإكثار من ذكر ... يوجب حياة العقل» 👈دیدم مرحوم مجلسی پدر در روضة المتّقین هم میگوید این ذکر شریف را تجربه کرده و تأیید میکند: «جرّبته ایضا» مرحوم علامه حسن زاده آملی نیز در مواضعی از کتبشان این ذکر را برای همین منظور آورده اند. مراد از این حیات عقل چیست؟ کاشانی میگوید: 📖«حياة العقل قوّة إدراكه وحدّة فهمه و تمييزه بين المنافع و المضارّ و المحاسن و المقابح بتجرّده و صفائه، و إذا لم يقو الإدراك لم يصحّ الاستبصار و إذا لم يتميّز المنافع من المضارّ لم ينتفع بالعبر»
باسمه تبارک و تعالی (۷۵۸) «اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» ✔باید همان ابتدا این مسأله را برای خودمان حل کنیم که راه پاکی فحش خورش زیاد است! و الا اذیت میشویم. نباید کم آورد! اگر این نبود باید شک میکردیم. این فحشها پیام صدق این راه و همینطور مایه تهذیب و ارتقاء ما است. ضربه است و درد دارد ولی ضربه ی آهنگر غیب برای رشد ماست. 🔹در پیاده رو مشغول صحبت بودیم. یک موتوری با دو جوان، فحش رکیکی دادند و عبور کردند. یکی گفت اگر حاج آقا نبود میخواستم جواب بدی به او بدهم! این دوستمان گویا یادش رفته بود قرآن کریم در این موارد دستور صبر و عبور کریمانه و با سلامت داده! 🔻اگر او باطن خودش را با فحش ظاهر میکند ما هم باطن خودمان را با سلام ظاهر میکنیم🔺 🔸ابدا با انسانهای پستی که پروایی از آنچه میگویند و به آنها گفته میشود ندارند نباید دهن به دهن شد! چه ببری یا نه، بازنده تویی! چون باید در زمین او بازی کنی! باید مثل او آلوده شوی تا ببری پس باخته ای! 🔹حکایت تو با او حکایت کل کل بنز و نیسان یا لباس عروس و جوهر است! اگر میخواهی نفسش را گوشمالی بدهی یا فطرتش را بیدار کنی راهش برخورد کریمانه است. عبور کریمانه انتقام سخت از انسان لئیم است. زشتی اش به رخ او و دیگران کشیده میشود. 🔸او عاشق این نزاع و بیزار از برخورد کریمانه است! اینکه در موضع جواب سکوت کنی بزرگترین جواب است. معنای ثانوی اش یعنی ارزش پاسخ نداری! موجودیتش را نازل منزله ی معدومیت قرار داده ای! طرحش را ناکام گذاشته ای! به قول اصمعی ادیب عرب: و ما شیء أحبُّ الی لئیم إذا شتم الکریم من الجواب متارکة اللئیم بلا جواب أشدّ علی اللئیم من السّباب