eitaa logo
بذل الخاطر
938 دنبال‌کننده
925 عکس
2 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۰) «ضرورت تفاوت پذیری و برائت گریزی میان مؤمنین» «بی جنبگی ایمانی» 🔹مرحوم کلینی در کتاب ایمان و کفر کافی بابی مهم به نام باب درجات الایمان گشوده است. در این باب دو روایت نقل میکند و سپس با عنوان «باب آخر منه» چهار روایت دیگر نقل میکند. در روایت نخست باب درجات الایمان مراتب قلبی ایمان مطرح میشود که هفت مرتبه است که خداوند آن را بین مردم پخش کرده تا آنجا که انسان به کمال میرسد. ✔️در این روایت به وضوح ادبیّات انسان کامل مطرح شده است: «...مَنْ جَعَلَ فِيهِ هَذِهِ السَّبْعَةَ الْأَسْهُمِ فَهُوَ كَامِل‏» البته در سیاقی انسان کامل مطرح شده که گویا ائمه تخصصا از این معنای از کمال خارج و مقامی برتر دارند! 🔸در ادامه مسأله ی لزوم فهم مراتبی مطرح شده که آن را با ضدّیت نباید اشتباه گرفت! به تعبیری نقص ضدّ کمال است ولی کمال ضدّ نقص نیست لذا نباید دست به برائت زد: «لَا تَحْمِلُوا عَلَى صَاحِبِ السَّهْمِ سَهْمَيْنِ» ⚪️در همین روایت سرّ اصلی این تبرّی نیز به شکلی بیان شده. نوعی تکبّر موجود در انسان است! گمان نکنید این تبرّی ریشه در ولایت پذیری، حقیقت طلبی و غیرت دینی دارد! نخیر! این ریشه در استکبار نفسانی دارد. کسی که هم عقیده ی تو نیست را مایلی از خود برانید! نوعی انانیت است. 📖«قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّا نَبْرَأُ مِنْهُمْ إِنَّهُمْ لَا يَقُولُونَ مَا نَقُولُ قَالَ فَقَالَ يَتَوَلَّوْنَا وَ لَا يَقُولُونَ مَا تَقُولُونَ تَبْرَءُونَ مِنْهُم‏؟!» ✋ریشه ی تبرّی شما ولایت ما نیست بلکه همان «لا یقولون ما نقول» است! استکبار است. این شیطان است که حکم به تفرقه و جدایی میکند. 👈در روایت دوّم جریان تبرّی برخی از شیعیان از یکدیگر مطرح میشود و حضرت میفرماید همینکه ولایت ما را قبول کرده اند دیگر از هم تبرّی نداشته و با وجود تفاوتها همدیگر را تحمّل کنید. 👈آیا خوب است ما هم که درجه مان از شما بالاتر است از شما تبرّی بجوییم؟! «فَيَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَبْرَأَ مِنْكُم‏؟!» خدا هم درجه ای دارد که امامانتان ندارند آیا باید از آنها تبرّی بجوید؟ «عِنْدَ اللَّهِ مَا لَيْسَ عِنْدَنَا أَ فَتَرَاهُ اطَّرَحَنَا» 👈در این روایت هم درجات هفتگانه ی ایمان مطرح میشود و دستور کلّی «تَوَلَّوْهُمْ وَ لَا تَبَرَّءُوا مِنْهُمْ» بیان میشود. مطلب به شکلی به عموم مسلمین تعمیم داده شده و در ادامه جریان آن مسلمانی را حضرت نقل میکند که میخواست نصرانی را مسلمان کند و آنقدر انتظارات و تکالیف را بالا برد که آخر الأمر نصرانی پشیمان شده و گفت: «اطْلُبْ لِهَذَا الدِّينِ مَنْ هُوَ أَفْرَغُ مِنِّي‏» 🔹در روایت سوّم که روایت نخست از عنوان «باب آخر منه» است مرحوم کلینی روایت کلیدی و عرفانی از امام صادق علیه السلام را نقل میکند که این تفاوتها ریشه در حکمتهای عمیق آفرینش و اسرار سرّ القدری دارد و بدانید در این تفاوتها نکته هاست! نه تنها برائت نجویید بلکه در درونتان ملامت هم نکنید! 📖«لَوْ عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى هَذَا الْخَلْقَ لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَدا» 👈سپس بیان میشود که این خداوند است که انسانها را مختلف آفریده است. اصل این اختلاف و حکمتش را انکار نکنید! توقّع نداشته باشید همه مانند هم باشند! جنبه ی خودتان را در این زمینه بالا ببرید. 🔸در روایت چهارم هم ایمان به ده درجه تقسیم میشود. در ذیل این روایت دستور مبتنی بر همین تفاوت پذیری دستور رفق صادر میشود: «فَارْفَعْهُ إِلَيْكَ بِرِفْقٍ وَ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَيْهِ مَا لَا يُطِيقُ فَتَكْسِرَه‏» اگر موجب ضرری به مؤمن دیگر شوید ظلمی در حقّ اوست و نوعی ضمان معنوی دارد. 👈روایت پنجم هم بیان مجدّدی از همین درجات سبعه ایمان و لزوم فهم درجاتی و سازش پذیری بین این درجات است. ✔️تفاوت این درجات را تعارضاتی که مستلزم برائت باشد ندانید. پیش فرض برائت نوعی تضادّ و تعارض است نه فهم تشکیکی و درجه ای. 🔹در روایت ششم یک نکته ی مهمی در زمینه ی همین تفاوت پذیری در وادی ایمان بیان شده است. در این روایت امام صادق علیه السلام تشکیک ایمانی را برخلاف روایات قبل که به نوعی ظهور در درجات طولی داشت در درجات عرضی هم سرایت میدهد. 👈به این صورت که اساسا مؤمنین اصناف گوناگونی اند! برخی فضیلت بیشتری دارند! برخی در نماز و امور عبادی بهترند! برخی هم در بصیرت و عقل اجتماعی و سیاسی برتری دارند! اینها هر کدام درجاتی است و به واسطه ی این اختلافات هرگز نباید از یکدیگر دوری کرده و تبرّی داشته باشید! تفاوت پذیر باشید! مادامی که اصل یعنی قبول ولایت ما وجود دارد همدیگر را تحمّل کنید! 📖«مَا أَنْتُمْ وَ الْبَرَاءَةَ يَبْرَأُ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ بَعْضُهُمْ أَفْضَلُ مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُهُمْ أَكْثَرُ صَلَاةً مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُهُمْ أَنْفَذُ بَصَراً مِنْ بَعْضٍ وَ هِيَ الدَّرَجَات‏»
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۱) «ولایت ائمه اثنا عشر نعمت عظمای خداوند به شیعیان» 🔹عصر جمعه صلوات ابوالحسن ضرّاب اصفهانی که مرحوم شیخ طوسی در مصباح نقل کرده را میخواندم. ایشان در کتاب الغیبة داستان این توقیع شریف را از سفر حجی در سال ۲۸۱ نقل کرده است. 🔸سفری که در آن ابو الحسن ضرّاب در مکّه از دست پیرزنی که متوجه میشود از خادمان امام حسن عسکری علیه السلام بوده نسخه ی این صلوات را میگیرد: «إِذَا صَلَّيْتَ عَلَى النَّبِيِّ فَصَلِّ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَوْصِيَائِهِ عَلَى هَذِهِ النُّسْخَة» 🔹صلواتی مطلق است. به گونه ای شرحی بر ذکر شریف صلوات است؛ در آن به مقامات اولیاء الهی با رایحه ی مهدویّت و تشیّع اثنا عشری توجّه ویژه ای شده است. به این فرازش رسیدم که: 📖«الَّذِينَ اخْتَرْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ اصْطَفَيْتَهُمْ عَلَى عِبَادِكَ وَ ارْتَضَيْتَهُمْ لِدِينِكَ وَ خَصَصْتَهُمْ بِمَعْرِفَتِكَ‏ ...» 💡به ذهنم خطور کرد دیگر فرق و ادیان هم شاید دم از توحید بزنند! با هر زبانی به تحمید و تمجید پروردگار بپردازند! ولی از دعائم توحید خبری ندارند و خلفای پروردگارشان را نمیشناسند! بنیان توحیدشان ارکانی ندارد! 💡به دلم افتاد اگر در تسبیح و تحمید و تمجید خدایت تلاش میکنی در معرفت و محبّت و تبعیت و صلوات بر آن اولیاء پاک هم تلاش کن! 🔻سلوک دو پا دارد! توحید و ولایت! اهمیت ذکر شریف صلوات در همین است🔺 🔸برخی عارفان هم که اهمیت این مقامات انسان کامل و اقطاب را فهمیدند باز مصادیق واقعی اش را نشناختند! پنهان نمیکنم! عرفان نظری را دوست دارم! چون از هر جایی بهتر توحید و ولایت را برای انسان برجسته میکند.
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۲) «ولایت کجای قرآن آمده؟!» 🔹بدون مقدمه یک دفعه گویا صدایی تاریک که با خودش کدورت و ضیق قلبی همراه دارد را در درونم شنیدم: 😠تو که میگویی ولایت! ولایت! تو که میگویی ولایت اهل بیت چون توحید اهمیت دارد! اصلا کجای قرآن آمده؟! 😠مگر نگفته اند هر چه شنیدید را بر قرآن عرضه کنید! حالا نروی بگردی یک آیه بیاوری که مثلا اطاعت اولی الامر و...! 😠مسأله ای به این اهمیت باید به همین وزان پر تکرار و پر اهمیت در قرآن بیاید! ✋پرسشی ساده نبود! با خودش تاریکی و ضیق قلبی و نوعی کینه بود! 💡در همان حال به ذهنم خطور کرد پس این همه حکایت از نوح و ابراهیم و موسی و عیسیها برای چیست؟! ذکر این انبیاء الهی و منادیان حقیقت برای چیست؟! 💡اینها همه زمان خود جلوه هایی از ولایت بودند. وقتی اینها را میخوانی بیاندیش در دوران اسلام این انوار پاک چه کسانی بودند؟! ⚪در قرآن هر گاه ذکری از توحید برای مردم به میان آمده از زبان این اولیاء بوده! از همان ابتدا و جریان آدم تا ...! یعنی مردم از حلقوم پاک این اولیاء الهی امکان عروج و اتصال به خدا را دارند! کجا مستقیما مخاطب آسمانها شده بودند که زمان ما چنین باشد؟! 🔸کجای قرآن ولایت حاضر نیست؟! همه ی این قرآن در ظرف قلب آن ولیّ پاک مطهَّر نازل شده. جز مجرای وجودی ولی الهی مگر راهی برای نزول قرآن از آن علیّ حکیم بود؟! همان ولایتی که در عترت جاری شد. 💡به ذهنم خطور کرد شیطان بیش از توحید از ولایت این اولیاء هراسان است! خودش به خاطر ردّ همین ولایت بود که سقوط کرد! در قرآن هر وقت نامی از خدا در جامعه انسانی به میان آمده ذکری از این حجج الهی هم بوده است.
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۳) «وَ يَبْقى‏ وَجْهُ‏ رَبِّكَ‏ ذُو الْجَلالِ وَ الإكْرام» 🔹سر سفره ی مهمانی نشسته بودیم. چه صحنه های محبّت آمیز زیبایی بین اعضاء خانواده و فامیل بود. همه دور هم شاداب بودند. آدمی واقعا لذّت میبرد. دوست داشتم انس بگیرم. 💡ناخودآگاه ذهنم کشیده شد به آیه ای از قرآن کریم: «كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ‏ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاما» 🔸گویا یک دفعه این همه شادابی پریشان شد و این جمعها متفرق گشت و زیبایی ها از هم پاشید! در ذهنم صحنه ای تصویر شد که درختان سرسبز و شاداب اند ولی ناگهان فصل خزان رسید و دیگر نه از تاک، نشان بود و نه از تاک نشان! 🔹هیچ میدانی این بهار روابط انسانی فصل خزانی دارد؟! میدانی تو برای چیز دیگری آمده ای؟! نکند فراموشت شود که قرار است تنهای تنها از این سرای فانی کوچ کنی! چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟! که یاران برفتند و ما بر رهیم پس از این همین گل دمد بوستان نشینند با یکدگر دوستان دل اندر دلارام دنیا مبند که ننشست با کس که دل بر نکند 💡به دلم افتاد میخواهی شاد باشی باش! در همین جمع زیبا! با همین حرفهای دلنشین و خوشحالی ها! ✋ولی فریبت ندهد! اینها بقایی ندارد! مگر آن مقداری از آن که رنگ و بوی آن نور ازل و ابد را داشته باشد. جز وجه او همه هالک و فانی است! «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى‏ وَجْهُ‏ رَبِّكَ‏ ذُو الْجَلالِ وَ الإكْرام‏» 🙏اگر میخواهی شاد باشی به جلوه های لطف و رحمت و رأفت پروردگارت در این مهمانی دلنشین شاد باش! دفتر آیات مهربانی او را بخوان و سرمست او باش! اویی که فقط اوست که باقی است!
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۴) قاعده سلوکی «ایّاکُم و مَا یَشغَلُ القَلبَ» «سلوکی در آرامشهای عمیق و عمیقتر» 🔹کتاب کافی مرحوم کلینی را گشودم و نگاهم به روایت هشتم از «باب المراء و الخصومة و معاداة الرجال» افتاد. حدیث صحیحی که در آن احمد بن محمد بن عیسی اشعری از حسن بن محبوب از عنبسة بن بجاد عابد که قاضی ثقه و مورد اعتمادی بوده از امام صادق علیه السلام نقل میکند که حضرت فرمود: 📖«إِيَّاكُمْ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهَا تَشْغَلُ‏ الْقَلْبَ‏» 👈همین نقل را مرحوم صدوق در امالی با این قید نقد میکند که: «إِيَّاكُمْ وَ الْخُصُومَةَ فِي الدِّينِ فَإِنَّهَا تَشْغَلُ‏ الْقَلْبَ‏ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» 💡به ذهنم خطور کرد عجب تعلیل مهمی است. ✔️خودش یک قاعده ی بزرگ سلوکی است. یک دوره اخلاقیات و امورات را از منظر شلوغی یا آرامش قلبی که قرار است حرم خدا باشد نگاه میکند! خیلی نگاه عمیقی است. از هر چیزی که باعث میشود قلبت را شلوغ کند و آرامشش را بگیرد فرار کن! دو دستی این قلبت را بگیر که آلوده نشود! 👈 قیاس منطقی موجود در این روایت اینگونه است: 1️⃣خصومت موجب شلوغی قلب است. 2️⃣هر چیزی موجب شلوغی قلب است بد است. ⬅️خصومت بد است. 🔻آری معنای این روایت شریف که با سندی صحیح از امام صادق علیه السلام به ما رسیده میدانید چیست؟! این است که: «ایّاکم و ما یشغل القلب» از هر چه بی دلیل قلبت را شلوغ میکند دوری کن!🔺 ✔️در روایات اهل بیت علیهم السلام فراوان تعلیلهایی دیده میشود که در موارد خاصی آمده ولی باید روی آن کار کرد! خصوص این موارد لزوما باعث تخصیص این تعلیلات نیست. باید آن عقلانیّت پنهان در دل این حدّ وسطها را کشف کرد. فقاهت مناسب خودش را میخواهد. ⚪️با بنده خدایی که از کسی عصبانی بود و کینه داشت صحبت میکردم! میگفتم او را ببخش! دیدم زیر بار نمیرود! گفتم اگر نبخشی حالت خوب نمیشود! گفت نه حالم خوب است! گفتم آره جون خودت!😄 👈تو وقتی او را میبخشی در واقع خودت را بخشیدی! خودت را از بند او رها کرده ای! او یک بند و قیدی شده که یادش تو را از یاد خدا باز میدارد! مراقب باش! اگر کینه شد دیگر همیشه در آن نهان قلبت به بند کشیده شده ای! 👈حتی شاید یادت برود و گمان کنی راحتی ولی اگر نبخشی و عمیقا نبخشی و به مقام رضایت نرسی اینها در عمق درون قلبت رسوب میکند و خود را در قالب پریشانی و اضطراب و دل مردگی و حتی بیماری و ... که خودت هم ریشه اش را نمیدانی به تو بازمیگرداند. 👈قلبت را نجس نکن! قلبت را مشغول نکن! این قلب حرم خداست! دیگر با این غل و زنجیرها چطور میتواند پرواز کند! چطور میتواند با این سر و صداها به آرامش برسد! همان آرامشی که شکارگاه صید حقائق عالم معناست. با این شلوغی قلب چطور میشود؟! «قَالَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ يَا رَبِّ مَنْ أَهْلُكَ الَّذِينَ تُظِلُّهُمْ فِي ظِلِّ عَرْشِكَ ... فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ الطَّاهِرَةُ قُلُوبُهُم‏ ...» ✋تو آنقدر که به فکر بدی او و انتقام از او هستی به فکر این قلب بیچاره ی خودت هم هستی؟! به فکر آرامش خودت هم هستی؟! میدانی داری چه بر سرش می آوری؟! ببخش! «الصلحُ خیرٌ» ببخش تا آرامش قلبت مأوای آن حکمتهایی باشد که جز در قلبی سالم و آرام از این غوقاها فرود نخواهد آمد! «الْقُلُوبُ مَا لَمْ تَخْرِقْهَا الشَّهَوَاتُ وَ يُدَنِّسْهَا الطَّمَعُ وَ يُقْسِهَا النَّعِيمُ فَسَوْفَ تَكُونُ أَوْعِيَةً لِلْحِكْمَة» 👈اگر این را فهمیدیم که نیکی کردن باعث میشود قلب آرام بگیرد حکمت عمیقی را دریافته ایم! چرا بخل بد است؟ چون قلبت را شلوغ میکند! چرا ترس بد است؟ چون قلبت را شلوغ میکند! چرا شهوت حرام بد است؟ چون قلبت را شلوغ میکند و... . 👈آری نیکی را مقیّد به چیزی نباید بکنیم! باید بدانیم «إن أحسنتم أحسنتُم لأنفسِکم». اخلاق خوب، خوش دلی، صداقت، اخلاص و... همه برای این است که قلب پاک و آرام شود! شلوغی هایش کنار برود! اینها همان اعمال صالحی هست که باعث صعود آن کلمه ی طیّبه ی توحید از قلب انسان میشود. 🔹رفقا هر چیزی میخواست این آرامش قلب را بی سبب از ما بگیرد دشمن خودمان بدانیم! چه اخلاق بدی باشد یا معاشرت و دوست و کتاب و انس با فیلم و داستان و فضای مجازی و...! اگر دیدیم دارد دلمان را درگیر میکند و شلوغش میکند کنارش بزنیم! «لَا تُغْنِي أَجْسَادُكُمُ الَّتِي قَدْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ قَدْ فَسَدَتْ قُلُوبُكُمْ» از قلب فاسد دیگر شکار کدام معنا بر می آید؟! ✔️ادبیات آرامش برای جا انداختن مقصود دین هم ادبیات خوبی است. اصلا یک دوره میشود تا نهایات را بر اساس ادبیات آرامش تبیین نمود! دین دنبال آرامش انسان است. همانکه از آن به اطمینان قلب یاد شده است. ولی دنبال آرامش عمیقتر است. ✔️هر چه انسان در سلوک پیش میرود از مشغولیتها و اضطرابهایش کم شده و آرامش عمیقتری پیدا میکند تا آنجا که در آرامش فانی شود. آرام آرام آرام!
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۵) بحثی سندی و دلالی پیرامون کلام هشام بن حکم: «شَيْ‏ءٌ أَخَذْتُهُ‏ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُه‏» «پرهیز از تحجّر در معنا و معقول و لزوم قدردانی از فلسفه و عرفان اسلامی» 🔹روایتی با سندی قابل اعتماد از هشام بن حکم هست که خیلی برایم پرمعناست. پاسخ بسیاری از شبهات پیرامون علوم عقلی و معرفتی است که در دامان شریعت اسلامی و معارف وحیانی و اهل بیتی علیهم السلام شورانده شده و با زبان اصطلاحی دیگری برایمان به یادگار گذاشته شده است. 💡به ذهنم خطور کرد آن را برای هدیه و یادگاری بنویسم. 👈این روایت شریف از یادگاری های ارزشمند شخصیتی موثّق و بزرگوار به نام یونس بن یعقوب به شیعیان است. وی خواهر زاده ی معاویة بن عمّار است که از مراجع و موجّهین بزرگ شیعه در نیمه ی دوّم قرن دوّم بوده است. 👈یونس از آن شیعیان ویژه است که عمرش را در محضر امام صادق و امام کاظم علیهما السلام گذراند و به منصب وکالت امام کاظم علیه السلام هم منصوب شد تا آنکه در زمان امام رضا علیه السلام در مدینه رحلت کرده و خود حضرت به پاس خدمات او به خاندان وحی ملزومات تدفینش را زا تکریمی ویژه انجام دادند. 👈یکی از آنانی است که در مورد او نقل شده: «إنّما أنت رجل منّا أهل البيت‏»؛ عیّاشی از علی بن فضّال جریان تکریم امام رضا در وفات او را نقل میکند که نشانگر اوج لطف ایشان به شیعیان راستینشان است البته مرحوم شوشتری در قاموس تردیدهایی در روایات دالّ بر عظمت ایشان وارد میکند که بعضا قابل پاسخ است. ⬇
👈در هر حال شکّی در وثاقت و جلالت قدر ایشان نیست. هر چند نام او را هم مانند اکثر بزرگان شیعه در فتنه ی فطحیه ذکر کرده اند ولی نجاشی نقل میکند به زودی از این عقیده برگشت. خلاصه تردیدی در او که شاهد و راوی اصلی جریان است وجود ندارد. 🔹یونس بن یعقوب جریانی را نقل میکند از مجلسی که نزد امام صادق علیه السلام شاگردان قدیمی و مشهورش مانند حمران بن اعین و هشام بن سالم جوالیقی و مانند آنها جمع بودند. در میان آنها هشام بن حکم که در سنین جوانی بود و از شاگردان جدید حضرت بود هم حاضر بود. حضرت که از قبل گویا جریان جالب مناظره ی هشام را با عمرو بن عبید بزرگ معتزله در بصره در باب مسأله امامت شنیده بود از او خواست در جمع شاگردان دیگر آن را بازگو کند! 👈هشام هم آن جریان مشهور را بعد از کسب اجازه به تفصیل نقل کرد. اینکه هر چند اعضاء و جوارح انسان بسیار باشند و صحیح و سالم ولی اگر قلب نباشد به کار نمی آیند! چون قلب است که به تعبیر عمرو بن عبید: «يَسْتَيْقِنُ الْيَقِينَ وَ يُبْطِلُ الشَّك‏ ... إِنَّمَا أَقَامَ اللَّهُ الْقَلْبَ لِشَكِّ الْجَوَارِح‏»؛ اینجاست که هشام در یک جدال احسن اهمیت منصب امامت را اثبات کرده و میگوید: 📖«فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَ يَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شُكَّ فِيهِ وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّك‏» 🔸«شَيْ‏ءٌ أَخَذْتُهُ‏ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُه‏»🔸 نکته ی مهم این نقل این است که این استدلال جالب چیزی است که حاصل تعقل و تلاش خود هشام بن حکم است. آیا چون در قرآن و یا روایات عین این مطلب نیست نباید آن را فراگرفت و یا باید گفت حتما مشکلی داشته که به این صورت بیان نشده است؟! برای پاسخ به این امر رویکرد و مواجهه امام صادق علیه السلام بعد از این جریان خیلی پر نکته است. حجت خدا امام صادق علیه السلام وقتی جریان را شنیدند و اینکه عمرو بن عبید چگونه ساکت شد و دیگر پاسخی نداشت در جمع شاگردانشان به نشانه ی رضایت از این بحث زیبا لبخند رضایت بر لبان پاکشان ظاهر شد و خندیدند. این خیلی ارزشمند است: «فضحک ابو عبد الله» ✔و در ادامه حضرت رو به هشام کردند و گفتند چه کسی این را به تو آموخت؟! هشام هم گفت این چیزی بود که از فحوای سخنان شما فرا گرفته بودم ولی خودم با ذهن خودم صورت دیگری به آن داده و اینگونه آن را صورت بندی و بسته بندی جدید کردم! ✔حضرت هم این کار هشام را کاملا تأیید کردند و فرمودند والله این مطلبی که بر زبان تو جاری شد همان است که در صحف ابراهیم و موسی آمده است: 📖«يَا هِشَامُ مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا قُلْتُ شَيْ‏ءٌ أَخَذْتُهُ‏ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ فَقَالَ هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي‏ صُحُفِ إِبْراهِيمَ‏ وَ مُوسى‏» 🔻برداشت بنده از این روایت این است که یعنی در مواجهه با مضامین آیات و روایات متحجّر نباشید! عمده آن معناست. هر چند در قالب دیگری به خاطر جهاتی ریخته شود! هر چند مثلا با زبان اصطلاح گفته شود. زود وحشت نکنید! اگر مطلب همان باشد که ما گفته ایم لبخند رضایت ما بالای سر آن است🔺 ✔بنده در مواجهه با بسیاری از فرازهای مهم تلاشهای فلسفی و عرفانی تمدّن اسلامی به یاد همین تلاش مبارک هشام بن حکم و رضایت امام صادق علیه السلام می افتم که اینها تفاوتش در این است که به خاطر آنکه بتوان از آن صحبتی علمی و فنّی نمود با الفاظ دیگری شورانده شده: «شَيْ‏ءٌ أَخَذْتُهُ‏ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُهُ» 👈عمده آن است که موافق روح شریعت اسلامی و تعالیم آن باشد. بسیاری به خاطر همین تحجّر نابجا خود را از این تلاشهای فقیهانه ی علما و عرفای اسلامی در معارف ثقلین محروم کرده اند. 🔸بررسی سندی مناظره ی هشام با عمرو بن عبید🔸 این روایت مهم را سه تن از ارکان اصلی حدیث شیعه یعنی مرحوم کلینی در کافی و مرحوم عیّاشی به نقل کشّی و مرحوم شیخ صدوق در کتبشان مانند کمال الدّین و علل الشرایع و امالی نقل کرده اند. 👈در این میان مرحوم کلینی از طریق استادشان علی بن ابراهیم از پدرش ابراهیم بن هاشم از شخصی به نام حسن بن ابراهیم از یونس بن یعقوب نقل کرده است. ⬇⬇
✋این حسن بن ابراهیم مطابق با معلومات رجالی موجود ذکری از وثاقتش نشده و مجهول است و او را نمیشناسیم. 👈البته همین نقل را کشّی از استادش عیّاشی با سندی دیگر نقل میکند با این تفاوت که این حسن بن ابراهیم از یونس بن عبد الرحمن و او از یونس بن یعقوب نقل میکند. انصافا متن حدیث و همینطور روایت آن توسّط بزرگان شیعه قرائن صدق آن است. ⚪قرینه ی مهم دیگر برای صدق این روایت شریف نقل مرحوم صدوق است که سندش به یونس بن یعقوب متفاوت است. ایشان از پدرشان از سعد بن عبدالله از ابراهیم بن هاشم نقل میکند. ولی اینبار ابراهیم نه از حسن بن ابراهیم بلکه از شخصی دیگر به نام اسماعیل بن مرّار از یونس بن عبد الرحمن از یونس بن یعقوب نقل میکند. 👈شیخ صدوق هم در مجلس هشتاد و ششم امالی و هم در کمال الدّین و هم علل الشرایع با همین سند نقل کرده است. این امر بیانگر این نکته است که ابراهیم بن هاشم این روایت شریف را از دو طریق از کوفه به قم آورده است. 👈یکی را به پسرش علی و ایشان به شاگردش مرحوم کلینی آموخته که در آن گویا حسن بن ابراهیم مستقیم از یونس بن یعقوب این حدیث را نقل کرده است. دیگری را به دیگرانی مانند سعد بن عبد الله اشعری قمی آموخته که در آن از طریق اسماعیل به مرّار و سپس یونس بن عبد الرحمن به یونس بن یعقوب استناد داده است. 👈البته این حدیث از طریقی غیر از ابراهیم بن هاشم نیز از کوفه به سمرقند رفته و از طریق عیّاشی به کشّی رسیده است. فائده ی این نقل عیاشی آن است که نشان میدهد که احتمالا طریق کلینی یک سقطی دارد و مخصوصا به قرینه ی نقل اسماعیل بن مرّار نشان میدهد که در همه ی موارد راوی از یونس بن یعقوب همین یونس بن عبد الرحمن است که از بزرگان شیعه است. 👈البته این اسماعیل بن مرّار را هم مجهول دانسته اند ولی با بررسی بیشتر روشن میشود که از شیعیان و از اصحاب یونس بن عبد الرحمن و راویان بزرگ آثار او بوده است. از مستثنیات ابن الولید و برخی قرائن دیگر روشن میشود که گویا نقلهای او مورد تأیید بوده و برخی مانند مرحوم مامقانی در تنقیح المقال با جمع قرائن او را توثیق کرده اند. 👈در هر حال این نقل از یونس بن عبد الرحمن از یونس بن یعقوب از منفردات حسن بن ابراهیم نبوده و شخص شناخته شده ی دیگری مانند اسماعیل بن مرّار هم آن را نقل کرده و بزرگان به آن اعتماد کرده اند. انصافا تردید در سند این نقل روا نیست و اساسا چنین مضمون زیبایی و چنین نسبت بزرگی عادتا نمیتواند کذب باشد. 🔸جَرَى عَلَى لِسَانِي🔸 متن حدیث تقریبا یکسان در همه ی این موارد نقل شده و این نشان میدهد که متنی مکتوب بوده ولی تفاوت قابل توجّهی که در طرق آن وجود دارد در همان قسمتی است که مواجهه ی امام صادق علیه السلام را پس از شنیدن جریان هشام با عمرو بن عبید نقل میکند. آنچه بیان شد متنی است که مرحوم کلینی آورده است. 👈ولی عیّاشی و همینطور شیخ صدوق مقداری متفاوت این قسمت را نقل کرده اند. گفته اند در اینجا حضرت بعد از اینکه خندیدند و پرسیدند که چه کسی این را به تو تعلیم داده هشام گفت این چیزی بود که به زبانم جاری شد! 👈دیگر مانند نقل مرحوم کلینی نگفت چیزی بود که از شما گرفتن و خودم تألیف جدیدی به آن بخشیدم! 📖«فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ جَرَى عَلَى لِسَانِي قَالَ يَا هِشَامُ هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي‏ صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏» 👈البته دلالت متنی که مرحوم کلینی نقل کرده بر مدّعای ما روشن بود. ولی اگر متن این هم باشد که عیّاشی و شیخ صدوق نقل کرده اند باز همان دلالت بلکه بالاتر از آن را دارد. یعنی حضرت در اینجا همینکه مضمون حق بود آن را تأیید کردند. 👈اصلا نگفتند روشت صحیح نیست و باید میدیدی در قرآن و حدیث دقیقا این الفاظ و یا حتّی این مضمون هست و بعد استدلال میکردی! نه! همینکه مبتنی بر مقدّمات حقّ و مطابق با واقعی است خوب است. حتّی بدان و دلگرم باش که در صحف ابراهیم و موسی که اکنون دست شما نیست این مطلب وجود داشته است. ✔این روایت آشکارا به شأن حجّت باطنی انسان یا همان عقل او در درک حقیقت صحّه میگذارد. مهر تأیید میزند! ولی نه هر عقلی! عقل بزرگانی مانند هشام بن حکم وقتی بر موازین صحیحش حرکت کند! ✔اگر چنین عقلهای منضبط و با تقوایی در اثر مجاهدات و چکش خوردنهای طولانی و تجربه های خوب در فلسفه ی اسلامی و عرفان اسلامی هم محقّق شد نباید متحجرانه از آن استیحاش داشت. باید آن را به روح قرآن کریم و روایات عرضه کرد.
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۶) «تازیانه های استعمار نوین» 🔹مادرم قم مهمانمان بود. آخر شب ایشان را به تهران رساندم و بعد از نماز صبح راه افتادم تا به ترافیک نخورم! از جلوی یک فرهنگسرا عبور کردم که یک ایستگاه مترو مقابلش هست. یاد ایام نوجوانی ام در اینجاها زنده شد! صحنه هایی دیدم که به فکر فرو رفتم! 🔸انسانهایی را دیدم که گویا نفخ صور را یک دفعه در وسط خواب شنیده و چون جرادی منتشر با اضطراب و عجله ای تمام در حال ورود به ایستگاه برای شروع تکراری مجدد هستند! کار شرافت انسان است! منظورم آن پژمردگی و اجباری است که در باطن این استعمار و استثمار برایم جلوه کرد! 👈گویا بالای سرشان کسی با شلّاقی ایستاده و آنها را به حمل سنگهای ثقیل برای بنیان نهادن اهرام دنیای موهوم دیگران ظالمانه مجبور میکرد. از لطافت آن روح خداوندی دمیده شده در این انسانها گویا خبری نبود! زیر خروارها آوار توهّمات توسعه و اخلاد در حبّ دنیا دفن شده بود. 🔹چرا طوری زندگی این انسان شریف را چیده اید که اینگونه تحقیر شود؟! چرا به او توهین میکنید؟! تا خودش هم خودش را فراموش کند. که چیست و چه قرار بود باشد! آیا آن انسان علّم الاسمائی این بود؟! آیا آن فرزندان آدمی که «لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي‏ آدَم‏» اینهایند؟! 👈زندگی روستایی و چوپانی در صحرا و کشاورزی در زمین خدا بسی شرافت داشت! روح آدم لااقل آزاد بود. آدمی که برای هدف دیگر به این دار ظلمت هبوط کرده را اینگونه استثمار نکنید! بگذارید مقداری هم زندگی کند! 👈ای انسانهای مظلوم! ای مستضعفین! خودتان هم به فکر خودتان باشید! شما را برای هدفی بزرگ آفریده اند! نبأ عظیم در پیش دارید! ابدیّت!
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۷) «لذّت سلام بر مؤمن فقیر» 🔹صبح زود از تهران برمیگشتم و برای زیارت قبور به بهشت زهرا رفتم تا بگویم أنتم لنا فرط و نحن ان شاء الله بکم لاحقون! خلوت بود و هوایی خوب و فضایی دلنشین. معمولا در این فضا وقتهای دیگر گداهای حرفه ای سمجی بودند که واقعا آبروی فقر و معنای عمیق نهفته در آن را برده اند! 🔸ما را از لذّت توجّه و مؤانست با فقرای آبرومند بازداشته اند! زیبایی فقر را خراب کرده اند. فقر شعار صالحین و امانت خداست: «فَمَنْ سَتَرَهُ أَعْطَاهُ اللَّهُ مِثْلَ أَجْرِ الصَّائِمِ الْقَائِم‏» فقر سرّی بین خدا و بندگانش است: 📖«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَلْتَفِتُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى فُقَرَاءِ الْمُؤْمِنِينَ شَبِيهاً بِالْمُعْتَذِرِ إِلَيْهِمْ فَيَقُولُ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا أَفْقَرْتُكُمْ فِي الدُّنْيَا مِنْ هَوَانٍ بِكُمْ عَلَيَّ وَ لَتَرَوُنَّ مَا أَصْنَعُ بِكُمُ الْيَوْمَ ...» ⚪نگاهم افتاد دیدم رفتگران عزیز خسته شده و دور هم بدون هیچ تشریفاتی حلقه زده و میخواستند صبحانه بخورند! یاد عظمت مؤمن فقیر افتادم؛ «اللَّهَ اللَّهَ فِي الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ» با یک خوش دلی و محبّتی به محضر حضرت ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف توجّه کردم و برای رضایت ایشان یک سلام مهربانانه ای به آنها کردم! 🔸آنها هم با روی گشاده و مهربانی جواب دادند! خدا میداند چقدر برایم دیدن صفای آنها لذّت بخش بود! گویا احساس کردم با سلام کردن به آنها سبک شدم. به خودم گفتم گاهی اگر توفیق داشتی بیشتر در این جمعها حاضر شو و این دل زنگار گرفته ات را با دیدن این بندگانش شست و شو ده!
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۸) «سوگ سحر» 🔹سحر مطلبی میخواندم که نویسنده از ناترازی سطح افزایش حقوقها با تورّم گلایه مند بود. میگفت این یعنی سفره ی زندگی مردم و سبد کالای آنها مدام کوچک و کوچکتر میشود. 💡به دلم افتاد این شبهای طولانی هم سفره ی بزرگ پهن شده از عالم ملکوت برای ما هبوط کردگان به دار ظلمت بود. 💡بدون آنکه توشه ی خود را از آن به شکل شایسته ای برداریم سفره را دارند کوچک و کوچکتر میکنند و دیگر به برخی نخواهد رسید! 😔اگر از ناترازی سطح افزایش حقوق با تورم گلایه داری و از فقر دنیایت ناراحتی، افسوس این ناترازی سطح افزایش همّتت با طول شبها و سحر خیزی را هم بخور؟! توشه ی بزرگ سفر ابدیت بود. 🔸و تو ای وقت سحر! ای آنکه دلمان برای سخاوتت در این شبها تنگ خواهد شد. تو آن براق آسمانی بودی برای معراج در آسمان حقیقت و بهجت! میشود دست ما را هم بگیری و از غصه ها و غم ایام نجاتمان داده و با خودت ببری؟! 🔹سوگنامه واقعی را باید برای تو خواند! تو که دیگر قرار است مدام کوتاه و کوتاه تر شوی و ما دستمان از دامنت کوتاه و کوتاه تر! «السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى فَضْلِكَ الَّذِي حُرِمْنَاهُ، وَ عَلَى مَاضٍ مِنْ بَرَكَاتِكَ سُلِبْنَاهُ» 💭به یاد اشعار آن فقیه دلسوخته افتادم که مرحوم حرّ آملی در امل الآمل آورده! شهید اوّل که در سوگ سحر چه زیبا گفت: عظمت مصيبة عبدك المسكين في نومه عن مهر حور العين الأولياء تمتعوا بك في الدجى بتهجد وتخشع وحنين فطردتني عن قرع بابك دونهم أترى لعظم جرائمي سبقوني أوجدتهم لم يذنبوا فرحمتهم أم أذنبوا فعفوت عنهم دوني إن لم يكن للعفو عندك موضع للمذنبين فأين حسن ظنوني
باسمه تبارک و تعالی (۷۶۹) «حکایت شرکتی فریبنده ولی زیان ده» «فقر هدیه ی خدا به مؤمنین» 💰🏄تصاویری دیدم که در آن هوش مصنوعی برخی ثروتمندان بزرگ دنیا را که همه معمولا به نوعی غبطه ی آنها را میخورند در لباس انسانهای فقیر نشان داده بود! 💡به ذهنم خطور کرد اگر اینها فقیر بودند اصلا ارزشی داشتند؟! اصلا در میان فقیران امتیازی داشتند یا جلوه ای نداشته و رویشان حسابی باز نمیشد؟! 💭به یاد جریانی افتادم که یکی از فضلا سابقا برایم نقل کرده بود. ایشان از شخصی که به شکلی حسابداری فلان مرکز بسیار بزرگ فرهنگی اقتصادی را انجام داده بود مطلب جالبی را نقل میکرد. 👈میگفت کشف کرده که این مرکز که همه آن را قبول دارند و آن را نمونه موفق میدانند و حتّی مسئولانش هم خودشان را خیلی موفّق میدانند اتّفاقا بسیار ضرر ده است. منتها چیزی که هست چون نهاد پولداری است و از طرق مختلف به آن پول تزریق میشود این نمیگذارد ضرر ده بودنش را نه خودش و نه دیگران متوجّه شوند. واقعا حکمتی گفت! 💡به ذهنم خطور کرد یکی از وجوه فضیلت فقر همین است! 🔻آدم فقیر که اهل ایمان است با واقعیّاتش زندگی کرده و ثروتی از جایی به او ضمیمه نمیشود و دنیایی به او اقبال نمیکند تا نواقصش را پوشانده و او و دیگران را نسبت به دیدن آنها به غفلت بکشاند! همین است که بهتر میتواند نواقص خودش را ببیند و به فکر اصلاح بیافتد و شکسته شود. حسابداری وجود فقرا خیلی آسانتر از حسابداری وجود ثروتمندان است. چه بسیار ثروتمندی که وجودی بس ضرر ده و خسران زده دارد که فعلا به سبب ثروتش از خودش و دیگران عمق بیچارگی اش پنهان مانده!🔺 ⬇
👈همین است که بر غفلتش افزوده شده و طرفه آنکه بر این معایبش مغرور هم شده و در آن جلو هم میرود! 🔹دیده اید وقتی به مناطق شمال کشور که هوای مرطوب و بارندگی خوبی دارند میرویم شهرهایشان چقدر برایمان زیبا جلوه میکند؟! ولی با مقداری دقّت متوجّه میشویم که اتّفاقا شهر سازی آنها شاید ضعیفتر از مناطق دیگر هم باشد ولی به دلیل اینکه همه جا به خاطر ثروت آب و هوا و زمین، سبز و خرّم است این نواقص شهر سازی با بوته ها و درختان و سبزی ها پوشیده شده و اتّفاقا زیبایی جلوه کرده! جریان ثروت و فقر هم همین است. ✔آدمی که ثروت دارد باید از خودش بر حذر باشد! بترسد! نکند پر از عیب است و دیگر به خاطر این سبزی ها و خرمی ها نمیتواند آنها را به خوبی ببییند؟! نکند اصلا تحمّل پذیر نیست ولی به خاطر ثروتش اصلا عیوبش به چشمش و حتّی به چشم دیگران نیامده و بلکه تحسین هم میشود؟! نکند یک دفعه وقتی چشم باز کند با غروری خیالی خود را در عالم برزخ ببیند و تازه عمق فقر وجود اش و فلاکتش برایش جلوه کند! ⚪بچه که بودم گاهی تابستان برای کار به جایی نزد فامیل میرفتم. چایی درست میکردم و کارهای جزئی را انجام میدادم. افراد ثروتمند و کارخانه دار مختلفی آنجا می آمدند! یکی از آنها کسی بود که اتّفاقا بی سواد بود ولی بسیار ثروتمند که به خاطر کارخانه اش که نام خودش را دارد شاید کلّ کشور او را بشناسند! 👈برایم جالب بود که چطور تنها به خاطر ثروتش بی سوادی و اخلاق و همه چیزش تحت الشعاع قرار گرفته بود و با احترام و اکرام با او رفتار میکردند! شاید خیلی هم بد اخلاق بود و اگر این ثروت را نداشت اصلا قابل تحمّل نبوده و هیچ کسی حسابش هم نمیکرد! 🚫نمیگویم فقر ذاتش خوب است! نه خودش ابتلاء است. ولی از جهتی دیگر قطعا برای انسان مؤمن فرصتی برای خودسازی و خلوت کردن او با خود واقعی اش و زدوده شدن غرور و غفلتش است. 👈اینکه بهتر درک کند آیا مسیرش به سمت ضرر دهی بیشتر و بیشتر و خسارت باری عمیق و عمیقتر است یا در روز و شبش به شکلی به فکر جبران و استغفار و توجّهات به عالم غیب است؟! ✔فقر بابی از ابواب توجّه به خداوند متعال است که انسان مؤمن را به معایبش بصیر کرده و به بدی دنیا واقف نموده و به درک وابستگی اش به خداوند متعال سوق میدهد. اگر این درک عمیق و عمیقتر شود حتّی او را تا آن مراتب عمیقتر فقرش و درک آن نسبت شریفه اشراقیّه خواهد کشاند. آری این راه راه فقر و ابراز نداری است! نه راه ثروت و ابراز انانیّت و دارایی! 🔻اگر هم مؤمن ثروت مند میشود باید قطعا زاهد و بیدار باشد و خودش را در درونش با شکر وجودی، فقیر بداند زیرا تنها راه فقر است که به سوی آن غنی مطلق باز است. بارگاه الهی جای ثروتمندان نیست!🔺 🔹تلازم این فقری که بیان کردیم با امکان رؤیت نواقص و تلاش در رفع آنها و دیدن رافع حقیقی آن که خداوند متعال است را اگر بگیریم به نتایج دیگری هم خواهیم رسید. فقر و ثروت فقط در پول نیست. در توجّه به دارایی است. این دارایی میتواند توهّمی یا واقعی باشد. کسی که به علمش یا ادبش یا اخلاقش یا عبادتش توجّه میکند این هم مبتلا به غرور و سکر ثروت میشود! نواقصش را دیگر در غالب چنین سکر و مستی ای نمیتواند به خوبی ببیند! 👈انسان مؤمن با پرهیز از غرور حتّی گاهی با مبتلا شدن به گناه خود را در حوزه ی فقر و نداری میبیند! شکسته است! چه بسیاری که فریب کثرت نماز و روزه و جهادشان را میخورند! 👈بنده خدایی که اتّفاقا اهل عبادت و نفقات و جهاد بود و مدّتی هم اسیر بود و برخی فرزندانش هم طلبه طوری حرف زده بود که شکر خدا او که کارش تمام است! خدا باید خودش را شکر کند که چنین بنده ای داشته! 💭با خودم گفتم ای کاش هیچ کدام از اینها را نداشت ولی آن شکستگی بعد از ارتکاب گناه و توجّه به فقر و نداری به ساحت ربوبی را داشت! ای بیچاره که از هیچ چیز در این عالم خبر پیدا نکردی و اینگونه با این توهّم ثروت معنوی و عبادی ات نمیتوانی معایب و نداری ات را ببینی! و این رشته سر دراز دارد ... ⬇⬇
⚪به یاد باب «فضل فقراء المسلمین» مرحوم کلینی در کافی افتادم که ۲۳ روایت را در فضیلت فقر نقل کرده است. در روایت سوّمش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چه زیبا فقر انسان مؤمنی که آن را پنهان کند و با آن بسازد را به عبادت در حال روزه داری تشبیه کرده است. خیلی لطیف و پر معناست: «اعطاه الله مثل اجر الصائم القائم» 👈انسان فقیر مانند انسانی است که در حیات دنیا روزه داشته و اگر مؤمن بوده و با رضایت و عفّت آن را بپذیرد مانند کسی است که در حال عبادت و عروج بدون آلودگی به این دنیای فانی است. 👈همین مناسبت اوّلیه میان امکان عروج با فقر است که در روایت دهم این باب به شکل دیگری بیان شده است. امام صادق علیه السلام میفرماید از زمان حضرت آدم تا حضرت ابراهیم طوری بود که هیچ مؤمنی نبود مگر اینکه فقیر بود و هیچ کافری نبود مگر اینکه ثروت داشت! 👈حضرت ابراهیم به خدا عرضه داشت که این امر خودش گاهی فتنه ای برای اهل ایمان میشود و شیطان از راه این نعمت بزرگی که خدا به مؤمنین داده ممکن است وارد شود و آن را نشانه ی بطلان راهشان برایشان جلوه دهد: «رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا» 👈همین شد که خداوند فقر و غنا را میان مؤمنین و کفّار پخش کرد لذاست که امام کاظم علیه السلام در روایت بیستم به مؤمنین این پیام را میدهد که نکند گمان کنید اگر فقیر بودید به خاطر آن است که در عوالم وجود و نزد خداوند متعال جایگاه کمتری دارید! نه هرگز! اینها را در نظام عالم و سنّت ابتلاء بدانید و راضی باشید: 📖«لَمْ أُفْقِرِ الْفَقِيرَ لِهَوَانٍ بِهِ عَلَيَّ وَ هُوَ مِمَّا ابْتَلَيْتُ بِهِ الْأَغْنِيَاءَ بِالْفُقَرَاء» 👈طلب کنید و تلاش ولی از فقر نترسید و با آن به مقام رضایت برسید: «وَ أَعْطُوا اللَّهَ الرِّضَا مِنْ قُلُوبِكُمْ يُثِبْكُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى فَقْرِكِم‏» خدا خواسته شما اینگونه باشید چون برایتان ضیافتی برتر تدارک دیده: «أَمَا إِنَّ لَكَ بِكُلِّ مَا تَرَاهُ فَلَا تَقْدِرُ عَلَى شِرَائِهِ حَسَنَةً» 👈و شما ای مؤمنین که در این دنیا طعم فقر را چشیدید بدانید آنقدر نزد خدا عزیزید که روزی از شما عذر خواهی خواهد کرد و خواهد گفت: «وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا أَفْقَرْتُكُمْ فِي الدُّنْيَا مِنْ هَوَانٍ بِكُمْ عَلَيَّ وَ لَتَرَوُنَّ مَا أَصْنَعُ بِكُمُ الْيَوْم‏» 👈خود شما به برکت این فقر چشم دلتان هم اندک اندک باز و بازتر شده و خبر ندارید! شاید دوست داشته باشید به ثروت برسید ولی با درکی که از خوبی خوبی ها و بدی بدی ها در فضای فقر پیدا کرده اید طوری شده اید که اگر بفهمید برخی از این ثروتها چقدر ممکن است در شما اخلاق بدی ایجاد کند خودتان آن را پس میزنید! 🔹این مطلب به خوبی در روایت یازدهم این باب بیان شده است. امام صادق علیه السلام نقل میکند که روزی شخصی ثروتمند نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حاضر شد که لباسهایی بسیار تمیز و فاخر پوشیده بود. در هر حال مؤمن و معتقد بوده! آدم بدی نبوده! تازه ثروتمند هم بوده! همان چیزی که ما آن را امتیازی قطعی معمولا میپنداریم! 👈در همین حال مؤمنی فقیر که لباسی کثیف بر تن داشت هم نشست. اینجا بود که آن مؤمن ثروتمند لباسش را با حالتی خاص جمع کرد که به فقیر نخورد! گویا یک حالتی داشت که خود را به خاطر این پاکی لباس و ثروت برتر میدید و میخواست امتیازی برای خودش نزد مظهر پاکی ها آن رسول ختمی مرتبت داشته باشد! 👈حضرت به او رو کرد و گفت گمان کردی فقر یک بیماری مسری است؟ یا گمان کردی ثروتت به او سرایت میکند؟ یا گمان کردی لباسهایت را کثیف میکند؟ هر بار میگفت نه! به شکلی ابراز شرمندگی میکرد! ظاهرا صحنه طوری بود که حضرت دیده باید دل این مؤمن فقیر را به دست بیاورد و از او دفاع کند! حضرت فرمود پس چرا اینگونه رفتار کردی؟! 👈این مؤمن ثروتمند هم با شرمندگی عمیقی گفت یا رسول الله همه زیر سر این شیطان است! همو که باعث شده من کور شوم! چیزهای زشت را برایم زیبا جلوه داده و چیزهای زیبا را برایم زشت؛ انصافا آسیب ثروت را به خوبی این مؤمن ثروتمند فهمید و بیان کرد: «فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لِي قَرِيناً يُزَيِّنُ لِي كُلَّ قَبِيحٍ وَ يُقَبِّحُ لِي كُلَّ حَسَنٍ»‏ 👈در ادامه برای اینکه جبران کند گفت حال که چنین کردم نصف ثروتم را به این مؤمن فقیر میبخشم! حالا این فراز داستان را گوش کنید که چه غوقایی است. همان است که گفتم انسان فقیر گاهی رشد وجودی کرده و خودش هم شاید خبر نداشته باشد! 👈شاید دوست داشته باشد ثروتمند شود ولی اگر ببینید چه حالاتی با آن گره خورده خودش آن را رها میکند! این مؤمن فقیر گفت نمیپذیرم! چرا نمیپذیری؟! در پاسخ این مؤمن فقیر هم اصل داستان را بیان کرد که میترسم ثروتی به سمتم روی بیاورد که باعث شود مانند تو مغرور شوم! فقر انسان را از غرور و توهّم دور میکند! «أَخَافُ أَنْ يَدْخُلَنِي مَا دَخَلَكَ»
باسمه تبارک و تعالی (۷۷۰) «طُوبَى‏ لِمَنْ‏ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاس‏» 🔹مدتها قبل بین دو نفر اختلاف شده بود و از هم عیب جویی میکردند! ایّام امتحان همسر ما بود و استرس شبهای امتحان! برایش این موضوعات دیگر اهمیتی نداشت و یکباره یک نکته ی حکیمانه ای را گفت: مشکل اینها این است که فردا مثل من امتحان ندارند! 🔸آری مشکل بسیاری از ماها و درگیری هایی که داریم این است که گویا بیکاریم و امتحان نداریم! همین است که دیگر خبری از: «افشاءُ العارفة و سترُ العائبة» نیست؛ دیگر خبری از «اطفاء النائرة» نیست. امیر المؤمنین علی علیه السلام ریشه ی این حالت را در بیکاری میدانند! ✋لابد میگویید نخیر! گاهی خیلی هم سرمان شلوغ است ولی اینگونه با دیگران درگیر میشویم! بگو مگو پیدا میکنیم. پاسخش این است که درونت بیکار است! آدم بیکار وقت و انگیزه برای این درگیری ها دارد! برایش هیجان دارد! 🔹حضرت میفرماید اگر انسان شغلش پرداختن به درون خودش و اصلاح معایب خودش باشد آنقدر مشغول میشود که دیگر وقت و انگیزه ای برای گلاویز شدن با دیگران ندارد. مگر بیکار است؟! «طُوبَى‏ لِمَنْ‏ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاس‏» 🔸محاسبه و مبارزه با عیوب خود درک انسان را بالا میبرد. انسان شناسی اش را قوی میکند. چون مشکل خودش را با این نفس و شیاطین میبیند و اینکه چطور عاجز شده بهتر دیگران را درک میکند. دلسوزتر میشود. صبورتر و حلیمتر میشود. 🔹برایش کارهای بد دیگران غیر منتظره و عجیب و غریب نیست. قابل درک و دلسوزی است. ترحّم برانگیز و گاهی خنده دار است. جدّیشان نمیگیرد! تلاش میکند آرامشان کند. به دل نمیگیرد!
باسمه تبارک و تعالی (۷۷۱) «پزشک معنوی» «ضرورت تدوین کتب جامع علمی در امور معنوی» 🔹با برخی فضلا صحبت میکردیم. ایشان کتابی درسی نوشته بودند. کتاب ایشان را نقد کردم و برخی کتابهای مشابه آن را هم نقد کردم. بعد از آن روی تخته چندین تقسیم نوشتم که هر کتابی در این سطح در قالب چه دورخیزی دارد محصولات علمی خودش را عرضه میکند. 🔸دیدم خیلی خوشش آمد و خودش از اینکه کسی اینقدر عمیقا او و کتابش و تفاوتش با آثار هم عرض آن را درک کرده تعجّب کرد! گویا خودش هم به این خوبی نمیدانست چرا اینگونه کتابش را نوشته! به مناسبت این حکایت ذکر شد. 👈شخصی -اجلّکم الله- مبتلا به بیماری بواسیر شده بود! پیش پزشک رفت. پزشک پرسید سوزش داری؟! گفت بله! گفت خارش هم داری؟! گفت بله! گفت: ورم و خون ریزی چی؟! مریض هم که از نقطه زنی های پزشک تعجب کرده بود با لحنی خاص گفت: اه! لامصّب انگار اونجا بوده! 😆😂 💡خلاصه خندیدیم ولی مطلبی به ذهنم خطور کرد! الحکمه ضاله المؤمن فاطلبوها ولو بالصین😊 💡آنهم اینکه برای اینکه پزشک حاذقی باشیم و شرایط کسی که مبتلا به بیماری است را درک کنیم و مبادرت به درمانش کنیم لازم نیست خودمان هم زمانی آن بیماری را گرفته باشیم! 👈برای درمان سردرد لازم نیست پزشک خودش سردرد داشته باشد! برای سرطان لازم نیست خودش مبتلا باشد! اینها دیگر نیازمند علم و دانش است. انسان از روی علائم میتواند توصیف دقیقی از آن داشته و مشکل را تشخیص دهد. 👈طوری هم آن را درمان کند که شخص مبتلا دست و سرش را هم ببوسد! بدون اینکه این پزشک نه خودش آن مریضی را گرفته باشد و نه آن درمان را تجربه کرده باشد! ⬇
💡از همینجا به ذهنم خطور کرد در امور معنوی هم همینطور است. 🔻ما نیازمند پزشک معنوی هستیم. شخصی که دانش لازم را در شناخت مریضی های روحی و معنوی و سلوکی انسان داشته و بتواند وضعیت ما را با گرفتن نبض معنویمان و دیگر علائم تشخیص دهد و برایمان داروی معنوی و دستور العمل مناسب خودمان را تجویز کند!🔺 ✋مشکل ما این است که گمان میکنیم برای این امور باید همیشه استاد اخلاقی را پیدا کنیم که خودش تا ته مسیر اخلاق و معنویّت را رفته و چشیده باشد! نه! این امر ضرورت ندارد. اگر دنبال درمان هستیم گاهی علم حصولی کافی است. 💭یادم هست یکبار در درس اخلاق یکی از اساتید محترم شرکت کرده بودم. ایشان با لطافتی احوال انسان متکبّر را توضیح میداد! بحث را تا به آنجا رساند که احوال جسمی انسان متکبّر را هم توضیح میداد! مثلا میگفت سینه اش احساس سنگینی میکند و نفس کشیدنش فلان میشود ... . 👈در ادامه خودشان با لبخندی گفتند البته اینها را که میگویم گمان نکنید لزوما خودم هم باید تجربه کرده باشم تا بدانم! نه! اینها را انسان میتواند با دانشش درک کند! 🔹خوشبختانه بسیاری از مباحث اخلاقی و معرفتی و معنوی تبدیل به علم و دانایی شده است. نقشه ی کمال انسان و منازل سعادت او و احوال و علائم آن و بسیاری از امورات در این زمینه ثبت شده است. البته هنوز جای پیشرفت و دقّت و ارتقا دارد. باید به شکل علمی و رسمی دقیقتر و جامعتر مورد بررسی قرار بگیرد و در کتبی به نام پزشکی معنوی تدوین گردد. 👈طوری که فرضا بتوان مانند پزشکان محترم که خودشان مریضی و درمان را نچشیده اند اینها هم بتوانند این امور را تا حدودی تشخیص دهند و دستور العمل مناسب افراد را بیان کنند. حدس بالینی داشته باشند. علمشان از طب تجربی اساتید اخلاق هم بیشتر و دقیقتر باشد. اینها لزوما استاد اخلاق دیگر نمیخواهد! پزشک معنوی میخواهد. 👈متأسّفانه در مسائل معنوی مطلب برایمان خوب جا نیافتاده است. این عرصه عرصه ی علم و دانایی است. باید با دانش و آن هم دانشی عمیق و جامع کار کرد. ✋یک شخص هر چند خودش بدنی بسیار سالم و شاداب داشته باشد نمیتواند لزوما پزشک هم باشد. یک شخصی که خودش انسانی بلیغ باشد لزوما عالم بلاغت نیست. 👈اینها دیگر از سنخ علم به علم است. بلکه متضمّن علوم جدیدی هم هست که انسان با عقلش آن را در این روابط کشف میکند. 🔹در امور معنوی و اخلاقی گاهی مراجعه به یک روان پزشک و یا روان شناس و یا یک عالم متعارف بهتر جواب میدهد. اصلا آن شخصی که مقاماتی معنوی هم دارد گاهی لزوما نمیتواند برای درمان یک افسردگی یا وسواس یا ترک گناهی خاص مشورت مناسب شخص را بدهد. بلکه بالاتر! برای نفی خطورات شاید روشهای مختلفی در مباحث علمی اگر پیشرفت کند میتوان استخراج و دسته بندی کرد! 👈ولی اینگونه افراد معمولا آن چیزی که خودشان طی کرده اند را میخواهند به همه تطبیق دهند. چون علمی جامع ندارند. چون اینها هنوز تبدیل به علومی که قابل بحث و تدقیق و نگاهی جامع و پیشرفته باشد نشده اند. 🔹از یکی از اساتید بزرگ حکمت و عرفان شنیدم که محمد بن حمزه فنّاری صاحب تخصصی ترین کتاب در عرفان نظری به نام مصباح الأنس که همه عرفا میتوانند سر سفره ی آن بنشینند اساسا خودش عارف و اهل شهود نبوده است! این نشان دهنده ی ارزش علم و دانایی است. یادگیری حکمت و عرفان حقیقتا چشم انسان را باز میکند! اینها را دست کم نگیریم. گاهی بهتر از اهل شهود و کشفهای عالی انسان میفهمد. میتواند مشکلات او را هم به او تذکّر دهد و درمانش کند! خودش هم راه را بهتر درک میکند و تشنه ی پیمودنش میشود. 💭به یاد جریان ملاقات ابن سینا و عارف معروف زمانش ابو سعید ابو الخیر افتادم. یکی از نوادگان ابو سعید به نام محمد بن منوّر در کتابی به نام اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید ابی الخیر یک قرن پس از او احوالاتش را نقل کرده است. 👈در آنجا می آورد که ابن سینا و ابو سعید سه شبانه روز با هم خلوت کردند و جز برای نماز جماعت بیرون نیامدند! 📖«بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی برفت، شاگردان از خواجه بوعلی پرسیدند که شیخ را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه من می‌دانم او می‌بیند، و متصوفه و مریدان شیخ چون به نزدیک شیخ درآمدند، از شیخ پرسیدند که ای شیخ، بوعلی را چون یافتی؟ گفت: هر چه ما می‌بینیم او می‌داند» 👈با این وصف حکیم و عارف مقتول عین القضات همدانی در کتاب تمهیدات مطلبی آورده که برایم جالب بود. نشان دهنده ی عظمت علم و مقام پزشکی معنوی است. 👈نقل میکند که ابو سعید نامه ای به ابن سینا نوشت و از او پرسشی معنوی در زمینه راه نجات کرد. بو علی در پاسخش چیزی نوشت و آنقدر برای ابو سعید روشنگر بود که در برخی کتبش به نام مصابیح گفته این حرف آنچنان درک و منطق برتری برایش تصویر کرد که با صد هزار سال عبادت هم به دست نمی آمد: 📖«أوصلتنى هذه الكلمات إلى ما لا أوصلنى إليه عمر مائة ألف سنة من العبادة»
باسمه تبارک و تعالی (۷۷۲) «ای مؤمنین قدر خودتان را بدانید» 🔹فوتبال ایران و ژاپن بود. دیدم بعد از برد سر مربّی ایران سجده شکر کرد و در گفتوگو آن را عنایت خدا و اهل بیت دانست. زننده ی گل هم آن را عنایت حضرت عبّاس سلام الله علیه بیان کرد. 🔸حالا این عزیزان در آن جوّ و شرایط شاید خودشان ندانند از چه حقائق عظیمی دم میزنند! ولی آنها که شمّه ای از عظمت اینها بر دلشان نشسته وقتی این صحبتها را در این ظلمات زندگی دنیا و مواطن غفلت میشنوند اشکشان جاری میشود. 🙏قدر این حرفتان را بدانید. خیلی کار بزرگی کردید که از این حقائق دم زدید. ⚪کتاب شریف کافی را گشودم و روایت سوّم «بَابُ الْقَوْلِ عِنْدَ رُؤْيَةِ الْجَنَازَة» آمد. امام صادق علیه السلام از پیامبر اکرم نقل میکند هر کسی جنازه ای را دید این ذکر را بگوید: 📖«اللَّهُ‏ أَكْبَرُ هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ‏ اللَّهُمَّ زِدْنَا إِيماناً وَ تَسْلِيماً الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي تَعَزَّزَ بِالْقُدْرَةِ وَ قَهَرَ الْعِبَادَ بِالْمَوْتِ» 🔹وقتی این ذکر را گفت هیچ فرشته ای در آسمان نیست مگر اینکه صدایش را شنیده و به گریه می افتد! «لَمْ يَبْقَ فِي السَّمَاءِ مَلَكٌ إِلَّا بَكَى رَحْمَةً لِصَوْتِهِ» 💡به دلم افتاد فرشته ها هم وقتی ما ظلمت نشینان وادی غفلت را میبینند که دم از چه حقائق بزرگی میزنیم و خودمان هم هنوز عظمتش را چندان درک نمیکنیم به گریه می افتند! 🔸میگویند قدر خودتان را بدانید! شما خیلی ارزشمندید که در این دار ظلمت به یاد آن نور ازل و ابد و آن سرچشمه ی صفا و بهجت افتادید و ذکر او را گفتید.
باسمه تبارک و تعالی (۷۷۳) «انقلاب اسلامی طلیعه وعده موعود» ⚪و چه زیباست آن صحنه ها که امام عزیزمان از پلّه های هواپیما پایین می آمد و با هر گامش برای انسان صاحب دل تفألی آسمانی و برای آدم هوشیار نوید آغاز فصل جدیدی در تاریخ ایران و تاریخ شیعه و تاریخ اسلام و تاریخ جهان را میداد. 👈گویا ابو منصور ثعالبی این ابیات را برای این صحنه ها گفته بود آنجا که گفت: سَعِدَتْ بغُرَّةِ وجهِكَ الأيَّامُ وتزيَّنَتْ بلقائِكَ الأعوامُ قد جاءَ نصرُ اللهِ والفتحُ الذي تُزْهى بكتبةِ وصفِهِ الأقلامُ 🔹بگذار بگویند و مسخره کنند! بگذار ما را مبتلا به همان ضلالت قدیم بدانند! ولی «إِنِّي لَأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُون‏» ای امام عزیز! تو همان قافله سالاری بودی که با آمدنت برایمان بوی دل انگیز پیراهن یوسف را آوردی! 🔸ان شاء الله زمانش دور نباشد که به این غافلان رو کنیم و شادمان بگوییم: «أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» ای امام عزیز! تو با تجدید حکومت اسلام که لباس برازنده ی اولیاء خدا بود چشمان کور ما را از شوق دیدن این پیراهن آن حجّت کبرای الهی بعد از قرنها دوباره بصیر و بینا کردی! 🔹و شما ای ملّت شریف ایران! با تمام وجود بگویید: «ربِّ أنعَمتَ فَزِد». بدانید اگر شکر این نعمت عظمای الهی و حکومت اسلام را دانستید و با جان و دل در جهت تأیید و یاری آن قیام نمودید خدا آن را زیاد میکند. وعده ی قطعی الهی است که: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُم‏» 🔻و بدانید از باب تسانخ میان نعمت و ازدیاد، مزد این تشکّر دیگر ظهور حضرت حجّت عجّل الله تعالی فرجه الشریف است🔺
باسمه تبارک و تعالی (۷۷۴) «بازگشت سایه اولی الامر بر سر امت اسلامی» 🔹آدمی وقتی از روی صدق و تواضع جلوی قرآن کریم زانوی ادب میزند و آماده ی شنیدن حقیقت است به مرور ذوق و مزاجی نوری پیدا میکند که مبتنی بر آن احساسات جدیدی را تجربه میکند. گاهی از برخی تفسیرها وجودش مشمئز میشود. 🔸به ما میگویند مصداق این «اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول و اولی الامر منکم» همین حاکمان سقیفه ای و اذناب آنها تا به امروزاند! حقّا که اگر اینگونه باشد چه دعوت بی معنایست! 🔹آخر این همه داستان خلقت آدم و هبوط و نزاع هابیل و قابیل و طوفان نوح و آتش ابراهیم و ذبح اسماعیل و عصای موسی و ظهور عیسی و عذاب عاد و ثمود و اصحاب مدین و... برای چه بود؟! 🔸مگر آن رسولان الهی هر زمانی علیه ظلمتها و طواغیت قیام نکردند؟! تا منادی توحید و آزادی بندگان خدا و بسط دهنده ی احکام خدا بر زمین باشند؟! آیا همه ی آنها آمد و آمد تا اینکه آخر الامر بر ما واجب شود از این امرای فاسق و بی غیرت حاکم بر بلاد اسلامی تبعیّت کنیم! 🔹حکومت این قماش فاسق که این همه داستانها و هبوط و طوفان و شکافتن دریا و زنده کردن مرده ها نمیخواست! همان ابتدای تاریخ هم همین ظالمان فاسق حاکم بودند. تحصیل حاصل بود. 🔸و راستی که اگر آن درّ یکدانه ی صدف خلقت حضرت بقیة الله عجّل الله تعالی فرجه الشریف و وجوب طاعت او در این زمان نبود این همه چه بی معنا بود. قرآن را اگر از حجّت خدا جدا کنیم بی معنا میشود. 🙏و شکر خدا که در این زمان سایه آن اولی الامر واقعی با آمدن نماینده آن حجت خدا بر سر ما گسترده شد. امید که به زودی سکّان این کشتی نجات به دست صاحب این سایه برسد.
باسمه تبارک و تعالی (۷۷۵) 💖«خبر سلامتی»💖 بعد از ظهر به منزل برگشتم. بعد از سلام و احوالپرسی پرسیدم: «چه خبر؟» یک دفعه فرزند کوچکم که کلاس اوّل دبستان است گفت: «خبر سلامتی!» گفتم میدانی «خبر سلامتی» یعنی چی بابا؟! گفت نه! گفتم یعنی: «خبری که میتونم بهت بدم اینه که الان نعمت بزرگ سلامتی رو دارم و به خاطرش شادمانم! خدا رو شکر میکنم. خبر از این مهمتر؟!» 🔹همینکه توضیح میدادم خودم شرمنده میشدم. چه آداب زیبا و توحیدی و شاکرانه ای را در فرهنگمان گنجانده اند. راستی این سلامتی چه خبر مهمّی است. یکی از بزرگترین خبرهاست. 🔸از بس به این نعمت عادت کردیم دیگر برایمان خبر مهمی جلوه نمیکند! دنبال خبرهای دست چندم دیگر افتاده ایم! همین است که به آن توجّه نمیکنیم تا از آن لذّت ببریم و خدا را شکر بگوییم. گویا از آن بی خبر بی خبریم! 🔹کی اهمیت این خبر را میفهمیم؟! وقتی که مثلا عزیزمان مبتلا به یک بیماری سخت و صعب العلاج باشد. با نگاه لرزان به لبان پزشکی که از اتاق عمل بیرون می آید نگاه میکنیم و یک دفعه میبینیم لبخندی میزند و میگوید خبر سلامتی! خوب شد و مشکل حل شد! 🙏دیگر گویا هیچ خبری در دنیا مهمتر از این خبر برایمان نیست. عمیقترین خوشحالی را به قلبمان میدهد. با چشمهای اشکبار دوست داریم به سجده بیافتیم و خدا را شکر بگوییم. 🔹البته اگر خبر سلامتی برایمان دلنشین است چون در درونش به دنبال خیر و عافیت هستیم. معمولا عافیت با سلامتی گره میخورد ولی باید بدانیم گاهی بیماری و فقر و مشکلات هم میتواند عافیت باشد. از خدا عافیت بخواهیم. یعنی آن چیزی که به سود ابدیّتمان است.
باسمه تبارک و تعالی (۷۷۶) «دستور العمل اقرار و انتظار» 🔹حتّی اگر در خودمان قدرت توبه و مانند خوبها شدن را نمیبینیم؛ حتّی اگر همه ی بدی ها در ما تبدیل به عادت و ملکه شده قدرت یک کار سلوکی را داریم. شاید آخرین دستاویز نجاتمان باشد. (بذل ۲۷۶) 🔻دستور العمل «اقرار و انتظار» وبیان بیزاری و نارضایتی از کارهای زشتمان در درگاه خدا! منتظر فرج و گشایش بودن🔺 🔸شبانه روز وقتی را تعیین کنیم و با خدا خلوت کنیم. اوایل یک دوره بدی هایی که در عمرمان کرده ایم را به یاد بیاوریم. به مرور بدی هایی که در طول شبانه روز مرتکب میشویم. بعد از هر کدام به خدا بگوییم خدایا تو شاهد باش! من راضی به این بدی ها نیستم. 🔹من بدبخت که باشم که بخواهم فرامین تو خدای بزرگ را رها کنم؟! بیچاره و مریضم! شاهد باش که خودم هم از وضعم ناراضی ام! با پای خودم به درگاهت آمدم و اقرار میکنم. ✋نکند یک وقت فکر کنی میخواهم در برابر عظمت تو سرکشی کنم! نه! اسیر این شهوات و نفس و شیاطین شده ام! من که باشم که بخواهم گردنکشی کنم! تو بزرگی! تو بخشنده ای! هر چه کنی حق داری! راضیم و امیدوار به فضل و کرمت! 💔«ای پاک با آلوده چه خواهی کرد؟!»💔 🔻حتّی اگر غرق گناهان بودیم و حتی اگر العیاذ بالله قتل نفس هم کردیم این حالت اقرار و انتظار را رها نکنیم! بدانیم آن فطرت نوری ما خود واقعی ماست که اسیر این زشتی ها شده! ما این بدی ها نیستیم. از آن بیزاریم! مدام ابرازش کنیم تا آن رگ فطرتمان جان بگیرد! تا از این نفس خبیث هر روز بیزارتر شویم. دیگر در این صادقیم و ریا و غروری نداریم🔺 اقرار می‌کنم به گناه و بعید نیست ... منکر شود خدا و بگوید کجا؟ چه بود؟
باسمه تبارک و تعالی (۷۷۷) «نسبت مال، سلامتی و دین» 🔹برخی برای سرگرمی بازی میکنند و برخی موسیقی گوش میکنند و برخی فیلم میبینند و برخی ... . یکی از بهترین سرگرمی هایی که خداوند از روی فضل و کرمش به این درمانده عنایت کرده آن است که کتاب کافی مرحوم کلینی را باز کنم و نگاهی به باب و سپس تعداد و اسانید و مضامین روایات آن انداخته و در انتها برای خودم جمع بندی کنم. 🔸چه لذتی دارد! خستگی را از وجودم میبرد. گویا درب خانه ی امام صادق علیه السلام را میزنم و خادم ایشان درب را باز کرده و گوشه ای مینشینم و حضرت برایم صحبت میکنند. و چه نعمت بزرگی است و ما غافلیم! به گمانم بعد از قرآن کریم هیچ کتابی به اهمیت کافی مرحوم کلینی نیست. 🔹این بار «باب سلامة الدّین» آمد. دیدم چه عمیق نسبت میان مال، سلامتی جسمانی و دین تبیین شده است. مال و ثروت دنیا را برای صحت بدن و آبرو و امنیت (نفس) بخواهید و این صحت را برای سلامتی دین بخواهید. اگر همین را بیاموزیم حکمتی عمیق آموخته ایم. در تعارضات و تزاحمات تکلیفمان روشن میشود. 🔸حتّی اگر فقر و مریضی سراغمان آمد ولی دینمان سالم بود باکی نیست. و چه دیوانه است آنکه دینش را به دنیایش بفروشد و چه غافل است آنکه صحت دارد و غبطه ی ثروتمندان و قدرتمندان را میخورد و چه جاهل است آنکه به صحّت و جمال بدن و آبرویش مینازد و نمیداند اینها برای یافتن آرامشی برای پرداختن به دین است. 📖«فَإذا حَضَرَتْ بَلِيَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَكُمْ دُونَ‏ أَنْفُسِكُمْ‏ وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْهَالِكَ مَنْ هَلَكَ دِينُه‏»
باسمه تبارک و تعالی (۷۷۸) «شیطان و فرشته موکَّل» «اشتباهشان نگیرید» 🔹گاهی که با برخی صحبت میکنم طوری مغالطه و بی انصافی میکنند که انسان احساس میکند لا اقل در آن لحظه با یک شیطان دارد حرف میزند! گویا با آن انسانی که میشناسد هیچ مناسبتی ندارد! مخصوصا در امور سیاسی یا هنگام عصبانیت زیاد است. 🔸مسأله از منطق هم گذشته و حتّی اگر منطقی هم باشد باز آن را ابزاری برای بی انصافی و شیطنت قرار میدهد. خدایا! پروردگارا! این دیگر چه موجودی شده است؟! 🔻اینجاها به جای بحث سعی کنیم شیاطین را با نورانی کردن فضا برانیم🔺 ✋برخی انسانها هم دیگر طوری شده اند که به مقام خود شیطان بودن رسیده اند! باید از آنها مطلقا پرهیز کرد! ملعون و رجیم بارگاه حقیقت اند! 🔹اخیرا متوجّه روایتی با سندی متقن شدم که امام صادق علیه السلام پرده از این راز بر میدارد. اینکه همه چیز ریشه در قلب انسان دارد. اینکه قلب نورانی باشد و ادراکاتش گشوده شده باشد یا اینکه ظلمانی باشد و ادراکاتش مسدود! 🔸آدمی نیکو آفریده شده ولی با انتخابهایش در زندگی به واسطه تربیت و محیط و اراده، قلبش را به جایی میرساند که محلّ نزول ملائکه باشد «تتنزّل علیهم الملائکة» و یا محلّ نزول شیاطینی که «تنزّل علی کلّ أفّاک أثیم» 🔹سراغ همه ی ما این فرشته ها و شیاطین می آیند. تا خودمان حرف کدام را انتخاب کنیم. ولی کار به جایی میرسد که دیگر یک فرشته یا یک شیطان موکَّل ما میشود! یکی کارش تسدید است و دیگری اضلال! « وَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُه‏... وَكَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّه‏» ✋دیگر گویا اصلا دو جنس دارند! فقط در صورت انسانی شبیه هم اند! اشتباهشان نگیرید!
باسمه تبارک و تعالی (۷۷۹) «انقلاب اسلامی و نعمت آزادی» 🔹شب شهادت مولایمان حضرت امام کاظم علیه السلام میزبان یکی از سادات موسوی از یکی از کشورهای خلیج بودم. به سختی فارسی حرف میزد. تحصیلاتش را در یکی از مستعمرات دوردست غرب طی کرده بود و به شوق علوم دینی به قم آمده بود. میخواست دیگر به کشورش بازگردد. 🔸از سیمایش فرهنگ عربی میبارید😊. در هوای خیلی سرد دیدم با دمپایی و بدون جوراب و با دشداشه ی عربی آمد. بوی غلیظی هم از مشک عربی داشت! مدّتی هم به کشور دیگری رفته بود و زن دوّمی گرفته بود و میخواست با خودش به زادگاهش ببرد! 🔹هنوز زن اولش خبر نداشت😕 جوان بود ولی چندین فرزند داشت. میخواست زیاد بچه بیاورد. از شبیخون فرهنگی غرب به فرهنگشان مینالید! میگفت گاهی انگلیسی را بهتر از عربی بلدند! لمس تفاوتهای فرهنگی بارزی که داشتیم حاوی خطورات و ایده های بسیاری برایم بود. 🔸دیدم این برادر عزیزمان مقداری ترس دارد. اشاره ای به گوشی تلفن همراه پیشرفته اش کرد که نمیتواند راحت باشد! میگفت حتّی در کشورشان هم محدودیت دارند. حتّی سنّی ها هم چندان آزادی ندارند. یک خفقان خاصی را برایم تصویر کرد که درکی از آن نداشتم! 💡توجهی دیگر به نعمت آزادی که در کشورمان داریم پیدا کردم. عجب چیز مهمی است! طرف فحش میدهد و باز میگوید آزادی نداریم! محدودیتهای جنسی و محدودیتهای ناشی از زنده بودن مفاهیم دینی باعث شده کمتر متوجه این نعمت بزرگ شویم. 🔹معتقد بود ایرانی ها قدر آزادیشان را نمیدانند تا از آن لذت ببرند! دوست دیگرمان هم در آلمان میگفت اینجا نوعی خفقان قانون حاکم است. انقلاب برایمان آزادی از خفقان را به ارمغان آورد.