باسمه تبارک و تعالی (۱۰۷۲)
«ریاضت طلبگی ملّا شدن برای رضای خداست»
🔹طلبه انتخاب کرده از راه دیگری به خدا برسد. راهی برتر و والاتر که البته به همان نسبت درّه های مهلکتری نیز خواهد داشت. راه علم و دانایی! راه ملّا شدن و تبلیغ برای رضای خدا. گاهی افرادی را انسان میبیند که مشغول کارهای دیگر میشوند! اینها از مسیری که دارند غافل اند. تهذیب که راه همه ی انسانهاست. به طریق اولی راه طلبه هم هست. ولی راه اختصاصی طلبه آن است که روز و شب مشغول تحصیل، تدریس، تحقیق، تبلیغ و تأدیب باشد.
👈ولی برای خدا! برای آن نور ازل و ابد! برای آن سرچشمه ی بهجت و نور! و برای هدایت خود و سپس دستگیری از بندگان خدا! جهادی بزرگ با سپاهیان جهل و ظلمت فتنه های تاریک! همین است که مدادش افضل از دماء شهید میشود: «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات»
👈اگر میخواهید بدانید جایگاه طلبه ی اهل علم کجاست روایات «باب فضل العالم علی العابد» در بصائر و روایات «باب صفة العلم و فضله و فضل العلماء» در کافی را بارها و بارها با دقّت و تدبّر مرور کنید. روایاتی با سندی نوعا قطعی که خلاصه مضمونش این است که: «عَالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِينَ أَلْفَ عَابِدٍ»
👈این مقایسه ی عالم با عابد برای آن است که ماها عادتا عبادت را برترین رفتار انسانی میدانیم. لسان و همینطور اطلاق روایات این باب حتّی شامل علم حصولی نیز میشود؛ قرینه ی واضحش این روایت است که: «الرَّاوِيَةُ لِحَدِيثِنَا يَبُثُّ فِي النَّاسِ وَ يُسَدِّدُهُ فِي قُلُوبَ شِيعَتِنَا أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عابد»
⬇
👈برای طلبه درس و تحقیق باید متن باشه و بقیه امور حاشیه! بقیه امور برایش ضرورتهایی باشد که تتقدّر بقدرها! روز و شبش مشغول قرآن و روایت و فکر و مطالعه و بحث و بررسی و تبلیغ قولی و فعلی باشد. و برای اینکه در کارش موفّق باشد باید به تهذیب و عبادت به شکل ویژه ای عنایت کند. اگر سحر و بین الطلوعین را آباد کند کافی است.
👈عمده این است که با تلاشهای علمی اش قصد تقرّب کرده و آنها را ریاضت و جهاد برای خودش بداند. به جنگ با لشگریان جهل و شبهات برود. سردار پر افتخار این عرصه باشد.
🔹طلبه اگر بخواهد طلبه باشد نمیتواند مأنوس و متدبّر در قرآن کریم نباشد. نمیتواند مأنوس با روایات نباشد. نمیتواند به شکلی محدّث نباشد. نمیتواند در مسیر متفکّر شدن نباشد. نمیتواند کثیر المطالعه نباشد. نمیتواند اهل تحقیق نباشد. حالا در آن حدّی که توانش را دارد. مهم این است که بداند راهش این است. آن اندازه ای که میتواند را کم نگذارد!
👈اگر کشاورز در حال کشت و زرع است و اندازه ی زمینی که دارد بیشترین تلاشش را میکند و کاری به مزرعه داران بزرگ و ... ندارد طلبه هم باید همین باشد. نباید گمان کند اگر مزرعه ای علمی به اندازه ی شیخ انصاری و علامه طباطبایی نداشت باید رها کند! یا سستی کند! همان مقداری که میتواند را باید دریابد.
👈طلبگی را نباید با دیگر شغلها اشتباه گرفت! آنقدر اجرش بالاست که تنها خود خداوند متکفّل آن است. طلبه نباید سؤال و درخواست اجر داشته باشد. خودش را کوچک نکند! شعارش باید به طور ویژه این باشد که: «حسبی الربّ من المربوبین حسبی الرازق من المرزوقین».
👈طلبه کارش ریاضت ملّا شدن در راه خداست. روز و شب مشغول آن باشد. اینکه چطور از این فضل و علمش قرار است استفاده بشود را نیز به خداوند متعال بسپارد. وقتی اینطور بود بداند مشغول شغلش است. دیگر از آینده و گذشته و حال نترسد!
✋یعنی چه برخی میپرسند آینده ی شغلی ما چیست؟! آینده اش هم مثل گذشته اش است. نگرانش نباشید. این کفرها و ظلمتها را دور کنید. خودمان را ارزان نفروشیم. دغدغه مان علم و تحقیق و تبلیغ باشد و بس!
🔹اگر قرار بود زمانی تعیّن خاصی پیدا کند خودش می آید! آن وقت دیگر مدرک و یادگیری مهارت و... وظیفه ی جانبی میشود. فقط مثل یک سرباز همیشه آماده باشیم. ما که کارمند دولتها نیستیم که قرار باشد ساعت کاری پر کنیم و تمام! خودمان را با این نگاه بار بیاوریم که ساعتها و روزها بدون ذرّه ای چشم داشت مادّی یا تشکّر تحقیق و تبلیغ کنیم؛ گاهی هم فحش و ناسزا نوش جان کنیم! بدون اینکه برایمان سابقه و رزومه ای پر کنند! راه طلبه این چیزها نیست. تلاش طلبه برای اینها عار و ننگ است. کار طلبگی در امتداد کار انبیاء و اولیاء است. اینقدر ارزشمند است.
👈اگر کم نگذاریم مطمئن باشیم آن رزق و روزی که نیاز داریم هم به موقعش میرسد! خیلی هم عزّتمندانه میرسد. فقط حرص و جوش نخوریم که إنّ اللهَ هو الرزّاق ذو القوّة المتین! حرص و جوشمان برای کم گذاشتن در کارمان باشد.
🔸از طرفی از آنجا که طلبه بعد از ملّا شدن وظیفه ی تبلیغ علم را نیز بر عهده دارد باید دغدغه ی تأدیب و تربیت و رساندن معارف را داشته باشد. باید لوازم ورود به این عرصه را هم کما بیش تحصیل کند. تا بتواند معارف را به هر قشری متناسب با آنها تبلیغ کند. همان کاری که انبیاء میکردند. هم بتواند با توده ها و مردم عادی ارتباط بگیرید. هم بتواند با زبان نخبگان و فضلای دانشگاه ها و عرصه های مختلف با آنها حرف بزند. و هم زبان اهل سیاست و حکومت را بلد باشد.
👈نه صرفا عوام گرا باشد و نه صرفا نخبه گرا و نه صرفا سیاسی و حاکمیتی که دیگر ارتباطی با مردم و نخبگان نداشته باشد! نه غرق در کف میدان شود که از پیچیدگی های سیاسی و حاکمیتی غافل شود و نه آنقدر غرق تفکّرات نخبگانی شود که گمان کند سائر خلق الله مهمل اند و نه آنقدر در سیاست افراط کند که از جنبه های فردی و رشدهای شخصی انسانها باز بماند.
🔹همچنین انتظارات خودمان را از مسیر طلبگی متناسب کنیم. هر شغلی طبیعت خاص خود را دارد. کسی که اهل جنگ و جهاد و رزم است اخلاقهایی پیدا میکند که مخصوص همان فضاست. جگر پیدا میکند. شجاع میشود. صفا و اخلاصش راحتتر است. طبیعی است در راه طلبگی عادتا انسان اینگونه نیست. و یا مؤمنی که از راه جهاد اقتصادی وارد میشود اخلاقهای دیگری پیدا میکند. اینها طبیعی است. کمالات محسوس شهدا و اهل جهاد ارزش کار طلبگی را از نگاهمان نیاندازد!
👈ما باید با ریسمان همین ملّا شدن بالا برویم تا آنکه به مقصدمان برسیم. خیلی حسرت صفات و فضائل دیگر قشرها را هم نخوریم. آن فضیلتی که اهل علم دارند قابل مقایسه با دیگر فضیلتها نیست.
👈به این بذل الخاطرها در زمینه های مرتبط با طلبگی رجوع شود: ۱۳۱ و ۱۳۵ و ۱۳۶ و ۱۵۸ و ۲۰۶ و ۲۷۱ و ۳۸۲ و ۴۶۸ و...
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۷۳)
«تفکّر ارگانیک»
«فکر دیگران را فکر کنیم»
🔹یکی از اشتباهات رایج تقلید دانش است. مصرف گرا بار آمدن! هر چند اگر در ظاهر به شکل استدلالی باشد! معمولا این استدلالها حاصل تلاش و درک خودمان نیست و حدّ وسطها را به شکل تقلیدی یاد میگیریم. کتابی پر از استدلالهای لطیف و عمیق را فرا میگیریم ولی انسان متفکّری بار نمی آییم!
🔸فکر یک حرکت واقعی بین مبادی و مطلوب را میطلبد که خود انسان باید آن را تجربه کند! اگر انسان خودش با عمق وجودش این حرکتها را تجربه نکند اثر واقعی روی نفسش نمیگذارد. لذاست که با وجود افعال زیاد فکری صفت مشبهه و ملکه ی تفکّر در او ایجاد نمیشود.
🔹آن چیزی برایمان می ماند که محصول و میوه ی وجودی خودمان باشد. حتّی اگر در ظاهر نسبت به میوه های دیگر کم کیفیّتر باشد ولی باز برایمان ارزشمندتر باشد. چون تفکّر مخصوص آن را تجربه کرده ایم. بخشی از رشد وجودی ام شده. اینگونه محصولات فکری که حاصل دسترنج ذهن خودمان و استقلال اندیشه ی خودمان هست را «تفکّر ارگانیک» و اصیل مینامم.
🔸برایمان خنک و تگری است. در حافظه مان می ماند. سطح و درجه ی تفکّرمان را بالا میبرد. قدرش را میدانیم. عمیقتر میفهمیمش! از داشتنش احساس اعتماد به نفس میکنیم. احساس استقلال میکنیم. یک پدر، کودک معمولی خودش را به شکل طبیعی خیلی بیشتر از کودکان زیبا و پر فضیلت دیگران دوست دارد چون نسبت عمیقتری با خودش دارد.
🔹سعی کنیم به جای آویزان کردن اندیشه های بومی نشده و اهلی نشده این و آن مثل تزیینات درخت کریسمس که میوه ی درخت خودمان نیست از درونمان دانایی ریشه بدواند و میوه بدهد. (بذل الخاطر ۳۳)
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۷۴)
«غُلِبَتِ الرُّومُ ...»
«قرآن کریم و روایت تاریخ از پنجره ی توحید»
🔹ای جانم به سوره روم! در همان ابتدا گویا نوع نگاه ما به وقایع سیاسی و اجتماعی و تاریخی را به سخره میگیرد! شاید آن زمان هیچ واقعیتی مهمتر از جنگ ایران و روم نبود! ولی قرآن کریم مسأله را با سرعت و بی اهمیتی هر چه بیشتر گزارش میکند و از آن فورا دوباره به سمت روایت حقایق مهمتر ازلی و ابدی منتقل میشود. تازه این ورود اندکش را هم در آن فضای توحیدی خودش در زمینه نصرت مؤمنین روایت میکند.
🔸میگوید نبأ عظیم اینها نیست. دنیا همه اش لعب و لهو است. بازی، بازی است! بزرگ و کوچک ندارد چون حقیقت ندارد. خیلی جدّی اش نگیرید. مگر از آن جهتی که من برایتان حکایت میکنم. تاریخ واقعی هبوط آدم و ابتلاء و بعث رسل و انزال کتب و معاد و قیامتی در پیش است.
🔹راستی ما تاریخ را چگونه میبینیم؟! ما بسته به آن چیزی که از آن درک عظمت کرده ایم تاریخ را میبینیم. لذاست که معمولا تاریخ سلسله ها و پادشاهان و جنگها برایمان برجسته است. یا اگر مثلا مقداری فرهیخته تر شویم تاریخ تمدّن یا تاریخ دانشمندان و... ولی قرآن برای اینها اصلا تره ای خرد نمیکند!
🔸نگاه قرآن به تاریخ از افق توحید است. لذا پنجره ی دیگری به تاریخ دارد. در آن اینهمه ماجراهای ما لعب و لهو میشود. اصلا تاریخ نمیشود! و کاراکترهای اصلی آدم و شیطان و نفس و هبوط و معاد و دشواری های صراط مستقیم و بعث انبیاء و رسولان و ابتلاء مردم به غرور دنیا و ولایت طاغوت و نبرد حزب الله و حزب الشیطان است. سوره ی مبارکه ی اعراف را میخواندم و سرمست از این نگاه توحیدی به تاریخ بودم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۷۵)
«نقدی بر فیلم سینمایی مریخی: The Martian»
«انسانی تهی از معنا ...»
🔹تنها بودم و گفتم ببینم در دنیای فیلم چه خبر است؟! گاهی انسان با دیدن هدفمند این فیلمها میتواند از تنهایی بیرون آمده و مسافرتی را به سوی عمیقترین و دوردست ترین تجربه ها آغاز کند! آن تجربه ها را شخصی سازی کند و با کوله باری از تجربه ی زیسته و پختگی برگردد. نسبت خودش را با آن روشن کند. از این دنیا خسته بودم و گفتم یک فیلم فضایی لااقل تا اندازه ای به ملکوت عالم و عظمت هستی نزدیکتر است. فیلم مریخی که در سال ۲۰۱۵ اکران شده را انتخاب کردم.
👈هم به خاطر موضوعش و هم به خاطر کارگردان بزرگش ریدلی اسکات و هم به خاطر جوایز زیاد و نامزدی به عنوان بهترینهای سینمایی و هم به خاطر فروش بسیار بالایش که نشان دهنده ی نوعی تمایل جهانی به آن بود.
🎬خلاصه ی فیلم هم این است که گروهی فضانورد در مریخ مشغول فعالیت بودند که طوفانی بزرگ شروع میشود و مجبور میشوند یک دفعه برگردند. یکی از آنها در اثر برخورد شیء خاصی بیهوش و گم میشود و گمان میکنند مرده است! وقتی به هوش می آید خودش را زخمی و تنهای تنها و آن هم در حدّ تنهایی در یک سیّاره ی دیگر می یابد! از جهتی، دیگر غربت را بهتر از این نمیشود تصویر کرد.
🎬جایی که اگر قرار باشد مطلع شوند که او زنده مانده و باز اگر ناسا برای بازگرداندنش کلّی هزینه کند لااقل ۴ سال طول میکشد با خوش شانسی به او برسند. در حالیکه اکسیژن و غذا جز برای روزهای معدودی ندارد! هر انسان کنجکاوی دوست دارد ببیند این انسان الگو که این فیلم میخواهد معرفی کند در برابر این معضل میخواهد چه کند؟!
⬇
🎬از اینجا به بعد فیلم، دیگر ماجرا بر سر راهکارهای علمی برای سر و کلّه زدن با مشکلاتی در این مقیاس است. هم جرّاحی و درمان خود و هم استفاده از معلومات گیاه شناسی برای پیدا کردن راهکاری برای تولید سیب زمینی با کود انسانی و هم ایده ای برای تولید آب و ... .
👈قهرمان و شخصیّت اصلی این فیلم در واقع علم یا همان ساینس است. این فیلم در پی روایت کردن قابلیّتهای بی پایان علم برای فائق آمدن بر مشکلات است. دیگر هیچ نیازی به هیچ نیروی ماورایی نیست!
👈کلید اصلی فیلم برایم آنجا بود که ناسا به دلیل ترس از آتش و انفجار هیچ چیز قابل اشتعالی را به فضا نمیبرد. وقتی برای تولید آب نیاز به آتش پیدا میکند تنها چیز قابل اشتعالی که پیدا میکند صلیب چوبی یکی از دوستانش است که جا مانده!
👈به جای دعا کردن و نجات پیدا کردن پیشنهاد این است که این صلیب را بسوزاند و از آتشش به شکل علمی راهی برای رفع مشکلاتش پیدا کند. اینجای فیلم گویا در حال القای نوعی نگاه آگوست کنتی در عبور از عصر دین و فلسفه ها به عصر دانش است. گویا دانش منجی انسانهاست.
👈حالا نکات ریز و درشت در این فیلم زیاد است. نکات مثبت و منفی زیادی دارد. عمده ی نکات منفی فیلم در مبالغه ی باور ناپذیر آن در تأکید بر نقش ساینس برای نجات است. همین است که دیدن این فیلم را به دیگران پیشنهاد نمیکنم. برای بنده که چندان جذّاب نبود.
🔹آنچه از میان انبوه نکات برایم از همه برجستگی بیشتری داشت معضل پیوند میان دانش و دانشمند بود. اگر دانش اینقدر خارق العاده میتواند عمل کند دانشمند هم باید به همان قیاس حیرت انگیز باشد تا بتواند بر مشکلات روانی و روحی و معضلات فائق آمده و بتواند این دانش را تولید کرده و از آن استفاده کند! ولی به وضوح میدیدم که دانش را بزرگ کرده ولی انسانی که دانش ابزاری برای اوست را نه! یک انسان سطحی و معمولی که در مریخ هم دنبال طنز و موسیقی شاد است.
👈تنها چیزی را که نمیبیند درون این انسانی است که در این مرّیخ جا مانده! خالق لحظه های فیلم کاراکترهای انسانی نیستند بلکه ساینس و اکتشافات علمی است. گویا انسان در حال تراشیدن بت جدیدی به نام ساینس و عبادت و ستایش آن و بیان اسماء و صفات حسنای آن است.
✔آنچیزی که اینجا خیلی عجیب است روایتگری ضمنی فیلم از نحوه ی مواجهه ی یک انسان استاندارد غربی در برابر چنین معضل بزرگ روحی است. آدم دوست دارد ببیند یک انسانی که غرب به عنوان میوه ی تمدّنی خود ساخته و معرّفی میکند چگونه از پس این ابر مسأله قرار است برآید؟! به وضوح هیچ تکیه ای بر دعا و توجّه به عالم غیب دیده نمیشود. هیچ معنایی در درونش وجود ندارد! هدفش فقط زنده ماندن است. ولی این بار حتّی زنده ماندنی عجیبتر از گذشته! حتّی پدر و مادر و زن و فرزندی هم نیست که به آنها فکر شود. فقط بازگشت به زندگی برای بازگشت به آن! برای نمردن!
☑هیچ معنا و گرما و حماسه ای در درون سرد و افسرده ی این انسان غربی علم زده گویا وجود ندارد. درست شبیه محیط سرد و سرخ و بی روح مرّیخ مرده و بی احساس است. هیچ سر و سرّی با آفرینش و عالم معنا و ملکوت ندارد. دنبال هیچ چیزی جز دیدن خود و لذّت بردن از جنبه های حسّی نیست. نوع نگاهش به اطراف نگاه یک عنصر سلطه گر و بهره کش است. با آفرینش غریبه و نامحرم است.
☑با دیدن این عظمتها و یا دیدن این ضعف و عجز و تنهایی خود هیچ معنای فاعلی و غایی را برداشت نمیکند! گویا مدام وجود چنین انسانی در حال تکذیب آیات الهی است. خود موجودیّتش تکذیب عالم غیب است. هدف و غایت چیست؟! بازگشت به زمین و بازگو کردن خاطرات علم و مردن به مرگی در زمین و نه در مرّیخ!
👈تنها بودم ولی با دیدن این فیلم سفری طولانی را به اعماق انسان علم زده نوین در مواجهه با چنین چالش بزرگی را تجربه کردم. سابقا به همین نیّت فیلم «جهان با من برقص» در مواجهه روشنفکری با سرطان را نقد کرده بودم. (بذل الخاطر ۴۷۰)
☑راستی این همه علوم ریاضی و زیست شناسی و فیزیک و نظریّات علمی و تلاشهای جمعی برای پرورش انسانی است که وقتی در مرّیخ تنها ماند بیش از یک روح تهی ندارد؟! روحی که انباری از ساینس است و تنها تلاشش استفاده از ساینس برای زنده ماندن است. ولی اینکه زندگی چیست و زنده ماندن برای چیست و زندگی چه اعماقی دارد و مقدّمه ی چیست هیچ پاسخی ندارد.
👈حالا اینجا که هر بار به شکلی از مرگ که آن را شر مطلق میپندارد با پناه بردن به چیزی به نام ساینس نجات پیدا میکند. دوست داشتم ببینم آنجا که دیگر ساینس هم افول میکند دیگر آن حالت لا احب الآفلینی را پیدا میکند؟!
كَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ *
وَ قيلَ مَنْ راقٍ *
وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ *
وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ *
إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ
👈صحبتهای یکی از اینها را در پاسخ به این پرسش میشنیدم اینگونه خودش را قانع کرد که نباید به مرگ فکر کرد. وقتی هم مرگ آمد باید زیبا با زندگی خداحافظی کرد!😐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۷۶)
«میکشم ناز سگی کو کوی لیلی میرود ...»
💔فیلمی از مناطق جنوب عراق میدیدم که در آن دیگر زائران اربعین در مسیر آنجا تمام شده بودند! این خانواده که نان پخته بود و گویا زائری دیگر نبود تا از او به عشق مولا پذیرایی کند کارشان دیگر گریه و مناجات با مولای غریبشان بود!
💔الحق موکبداران عراقی حماسه ی تکریم زوّار راه انداخته اند! به انسانیت در این عصر ظلمت مقام و منزلت بخشیده اند. دیدن حماسه عشقشان روح انسانی را صفا و جلا میدهد.
🌷آنها با این اخلاق بزرگوارانه ان شاء الله بهره ی معنوی خودشان را میبرند. ولی ما زائران چه کنیم تا در برابر این حجم از محبّت و احترام بهره ی معنوی خودمان را ببریم؟!
👈اوّلا اینکه هرگز این احترامها را به خودمان نگیریم! اینها به عشق مولاست. ربطی به ما ندارد. لذا ادب و تواضع نگاه داریم.
👈ثانیا به فکر جبران هم نباشیم چون اینها خارج از معاملات دنیایی رقم میخورد و با چیزی جبران نمیشود.
👈ثالثا دو بیت را به خودم و عزیزان توصیه میکنم که با خودمان زمزمه کنیم. این اکرامشان در حق خودمان را با این دو بیت برای خودمان تعبیر کنیم:
شهر نازش لیلی اَر دروازه بر ما بست، بست
میکشم ناز سگی کو کوی لیلی میرود!
پای سگ بوسید مجنون خلق گفتندش چه بود؟!
گفت این سگ گاه گاهی کوی لیلی میرود
💔با خود بگوییم من که میدانم که کلب این آستان هم نیستم! این موکبداران عزیز حتّی اگر باطن این کلب آلوده را هم میدیدند باز به عشق مولا اینگونه اکرام میکردند. من آلوده هم به عشق مولا اکرامشان را میپذیریم و همانطور که آنها با آن همه تکریم باز شرمنده ی مولایشانند من هم شرمنده مولایمم!
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۷۷)
«خطوراتی پیرامون فیلم سینمایی هفت سامورایی»
«چگونه یک فیلم را مثل یک کتاب مطالعه کنیم؟!»
🎎دوران بچگیم تازه ویدئو آمده بود. یادم می آید عمویم گاهی میرفت ویدئو و فیلم کرایه میکرد و با بچه های دیگر میدیدیم. یک فیلمی بود که شاید چند بار دیدیم. شاید هنوز مدرسه نمیرفتم. فیلم «هفت سامورایی» اثر کارگردان شهیر ژاپنی آکیرا کوروساوا. الآن دیگر ۷۰ سال از ساخت آن میگذرد.
💪آن وقتها مثل بقیه بچه ها و حتّی بزرگها حماسی بودن این فیلم برایم جالب بود. ما را به شور و هیجان می آورد. دیگر چیزی از آن یادم نمی آمد. حالا بعد از گذشت سالها باز فرصت شد آن را یک بار دیگر ببینیم.
☑در هر حال یکی از مشهورترین فیلمهای تاریخ سینما در کلّ جهان محسوب میشود. میتوان به آن برای اشاره به مطالب زیادی ارجاع داد. نوعی ادبیات جهانی است. در زمان ما سینما و فیلم خودش یک ادبیات جهانی شده است. میتوان با آن حرف زد و نقد کرد و حرف دیگران را فهمید. یک احساس را منتقل کرد و یک احساس را فهمید.
☑با این فیلمها باید مانند یک کتاب برخورد کرد. صرفا برای سرگرمی و لهو آنها را ندید. عمر انسان نعمت بزرگی است که روزی از آن پرسش میشود. فیلمها را باید مانند یک کتاب خواند و یا مانند یک پدیده ی عبرت آموز از آن درس گرفت. نکاتش را فیش برداری کرد و احیانا امور جدیدی را از آن آموخت یا عمقش را فهمید یا دید! لذا از این جهت هر فیلمی دیگر ارزش دیدن ندارد. همانطور که هر کتابی را نمیشود خواند.
⬇
🎬ماجرا در مورد مردم روستایی در چند قرن پیش و زمان آشفتگی حکومت ژاپن است. زمانی که متوجّه میشوند امسال هم زمان برداشت برنج قرار است راهزنان به آنها حمله کنند. راهزنانی که با خودشان محصول آنها و دختران و زنانشان را میبرند! پدر بزرگ و بزرگ و حکیم روستا به آنها میگوید چاره آن است که برای دفاع از خودتان سامورایی استخدام کنید.
🎬ولی هیچ سامورایی قبول نمیکند که صرفا به خاطر وعده ی غذای برنج دست به چنین کار دشواری بزند! یک سامورائی به خاطر دیدن فلاکت این روستا دلش میسوزد و قبول میکند. چند سامورائی دیگر هم با دیدن کمالات و بزرگواری این سامورائی قبول میکنند.کاری که برایشان نه شهرتی دارد و نه ثروتی و در برابر احتمال مرگ هم در آن زیاد است.
🎬خلاصه اینجا داستان ریزه کاری زیادی دارد. آخرش با طرح یک دفاع جمعی و یاد دادن فنون رزم و دلاوری همه ی راهزنان را طیّ چند روز نبرد کشته و فیلم تمام میشود. تفصیلش را خودتان ببینید.
☑حالا هر کسی از زاویه ای که در آن مقیم است و با آن انس دارد یک پدیده را میبیند. آن را برای خودش شخصی سازی میکند. اینگونه آثار چندان ارزش آن را ندارد که با نگاه مفسّرانه خود واقعی اش را فهمید! تازه اگر خودی واقعی و متنی بسته داشته باشد. معمولا این فیلمها تا حدودی به شکل متن باز تولید میشود. لذا میشود از افق خودمان آن را ببینیم و از آن درسهای خودمان را برگیریم. البته برخی اموراتش دیگر مطلق است و در هر افقی دلالتی واقعی و ثابت دارد.
☑آن افقی که من از آن این فیلم را میدیدم اقتضاء آن را داشت که معانی خاصی از دل این فیلم برایم شورانده شده و برجسته شود. مثلا مدام به ذهنم این معنا می آمد که نگاه کن همه ی اینها الآن دیگر مرده اند! همگی! برایم مقداری عبرت انگیز بود و یاد مرگ می افتادم. و یا مثلا وقتی طبیعت زیبای آن دهکده را میدیدم برایم مفهوم زمان برجسته میشد! اینکه این زمان چیست که با خود اینها را برده است.
👈در فیلم یک سری مفاهیم مهمّی هم برایم برجسته میشد. از آنجا که فرهنگ ژاپن در چند قرن پیش خیلی بیگانه از فرهنگ ما بوده رصد مفاهیم مشترک خودش خیلی جذاب و تأمّل برانگیز است. در چنین فاصله ها و تضادهایی بهتر خود انسان را ورای عوارض گوناگون مقطعی فرهنگها میتوان رصد کرد.
👈مفاهیمی مثل حسن عدل و قبح ظلم؛ مثل فقر و ترحّم؛ مثل ایثار و غیرت؛ مثل نظم و اتّحاد و وفاداری و احترام به بزرگان ... این فیلم را از زاویه ی هر کدام از این مفاهیم میشود مورد بحث قرار داد. یا مثلا از این زاویه دید که چقدر حکومت و قانون و امنیّت اهمیت دارد. اگر نباشد چه مشکلات عظیمی برای مردم رخ میدهد.
👈یا مثلا اینکه چطور نوع زندگی قدیمی انسانها را با تجربه و ارزشمند میکرد! پدر بزرگ روستا به جای آنکه عنصر اضافی باشد حکیم ترین آنها میشد! برعکس چطور در دنیای مدرن چگونه از انسانها بهره کشی شده و وقتی پیر و فرسوده میشوند به عناصر اضافی جامعه تبدیل میشوند!
🔹یکی از اموری که برجستگی جالبی برایم داشت مسأله ی سامورایی ها بود. اینکه اینها دقیقا چه طبقه ای در جامعه ی ژاپن بودند؟! اینها را میشود تا حدودی با عیّارها و لوتی های ما و شوالیه های اروپای قرون وسطی مقایسه کرد. یک طبقه ای که ورای مفاسدی که بعضا داشتند بستری برای پرورش مفاهیم انسانی جالبی بودند. واقعا کارکردهای اجتماعی مهمی پیدا میکردند. سامورایی ها جنگاورانی بودند که در دوران فئودالی آن زمان نمادی از وفاداریی شینتویی و اطاعت پذیری کنفسیوسی و خویشتن داری بودایی بودند. نمونه های برجسته ی آنها را باید با امثال پهلوان پوریای ولی ما مقایسه کرد.
👈این خودش خیلی مقایسه ی جالبی است که در فضای دو تمدّن مختلف یک نیاز اجتماعی چه بروندادی را در قالب نهادی مانند عیّار یا سامورایی به عنوان میوه ی فرهنگ خود ارائه کرده است. از مقایسه ی اینها میشود خیلی چیزها را درک کرد.
👈یک نکته ی جالبی که میشود در این فیلم دید این است که با ظهور اسلحه چطور سامورایی ها در حال انقراض هستند. دقیقا همان حالتی که ورود اسلحه در عصر قزلباشها داشت. اساسا این ابزارها با خود اخلاقهای متناسب را هم می آورد. اینها را باید در ادراکات اعتباری توضیح داد.
👈وقتی اسلحه نیزه و شمشیر و نهایتا تیر و کمان باشد به شکل طبیعی اخلاق نبرد صورت متناسبی پیدا کرده و آداب و جوانمردی متناسبی پیدا میکند. ولی همینکه سلاحی مانند تفنگ ظاهر میشود اساسا با خودش عصر عیّاری و شوالیه ای و سامورایی بودن را هم منقرض میکند. اخلاق دیگری متولّد میشود.
👈در برخی تواریخ میخواندم آن اوایلی که اسلحه آمده بود قزلباشهای از آن استفاده نمیکردند. چون میگفتند خلاف روح جوانمردی است! ببینید چقدر روحیّات به مرور تغییر پیدا میکند.
⬇⬇
👈نکات و لطایف این فیلم زیاد است. هر کدام را میتوان موضوعی برای ارائه ی یک بحث قرار داد. مثلا یکی دیگر از این موضوعات مسأله ی نقش مهم واسطه گرها برای ارتباط بین طبقات اجتماعی است. طبقه ی سامورایی با طبقه ی کشاورز اساسا گویا زبان مشترکی ندارند. همین باعث میشود همدیگر را درک نکنند.
👈سامورایی ها کشاورزان را تحقیر کنند و حتّی به راحتی به زنان و دخترانشان تجاوز کنند و از آن طرف کشاورزان هم آنها را درک نکرده و حاضر باشند گاهی آنها را به قتل برسانند و یا نسبت به آنها و رشادتهایشان بد بین بوده و با آنها رفتاری متعادل نداشته باشند.
👈در اینجا نقش سامورایی هفتم یا همان کیکوچیو برای پیوند برقرار کردن بین این دو طبقه بسیار شاخص است. یکی از مهمترین نقشهای این فیلم در واقع نقش همین کیکوچیو است. از آغاز تا نحوه ی ورودش به این گروه تا نوع کنشگری او در دهکده تا مرگش اهمیت ویژه ای دارد.
🔹همینطور این فیلم این معنا را به خوبی به تصویر کشیده که چطور میشود از جمعی ترسو و آموزش ندیده و شکست خورده کشاورز مبارزانی منظّم و کارآمد ایجاد کرد. اینکه چطور اگر تنها هفت سامورایی واقعی یافت شود میتواند یک جمع زیادی را زنده کند و در آنها روح حماسه را بیافریند.
✔این را که دیدیم بهتر کلام امیر المؤمنین علی علیه السلام را در احوالات سقیفه متوجّه شدم که اگر ۴۰ نفر یاور داشتم قیام میکردم! و یا اینکه اگر حمزه و جعفر زنده بودند قیام میکردم. و مهمتر از آن مقداری برایم عدد ۳۱۳ نفر یاوران حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ملموس تر شد. گاهی همین مقدار اندک میتواند روح فضیلتهای بزرگ را در یک جمعی زنده کند.
👈نکات زیاد است و با ضیق مجالی که بود همینها فعلا برایم برجستگی داشت. این فیلمها را مثل کتابی مطالعه کنیم. اینها خیلی حاصلخیزتر از آن چیزی است که فکر میکنیم. میتوانیم خیلی امور را از زبان آنها بفهمیم یا با زبان آنها بگوییم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۷۸)
«اربعین و بوی جوی مولیان»
🔹ما گذشته را از دریچه ی اکنونمان میبینیم نه از دریچه خود گذشته! همین است که معمولا قضاوت صحیحی از زندگی در گذشته نداریم. و چون وابسته به تعلّقاتی از زندگی اکنون هستیم که عمدتا تکنولوژی برایمان به ارمغان آورده، آینده را برتر از گذشته میدانیم. غافل از اینکه اگر کسی در گذشته با همه ی واقعیتهای موجودش آینده را میدید شاید زندگی در آینده را اصلا انتخاب نمیکرد.
👈چون به خوبی متوجّه میشد انتخاب زندگی در آینده مستلزم محروم شدن از بسیاری از نعمتهایی است که زندگی در گذشته برای او داشت و انسان آینده اساسا فراموش کرده چه چیزهایی از او گرفته شده و آیا این همه ارزشش را داشت؟!
👈بنده فرزند زمانی هستم که کودکی و نوجوانی ام را بدون موبایل و کامپیوتر و فضای مجازی و در دل زندگی روستایی پدر بزرگم و سپس شهری و سپس پایتخت تجربه کردم. بعد هم وارد دنیای مجازی شدم. خوب میدانم آن زمانی که فضای مجازی نبود و یا چندان فضای عصر صنعت غالب نبود زندگی در روستا چه معنایی داشت. انسان چه طعمی از حیات را در قالب آن گونه زیست تجربه میکرد.
👈شاید اگر تجربه نکرده بودم و از ابتدا مانند بچه های الآن در دل عصر دیجیتال متولّد شده بودم و تجربه ی دنیای بدون آن را نداشتم آن را زندگانی بی معنا، مسخره و دردآلودی توهّم میکردم. ولی حقیقتا آنهایی که مثل من هستند و هر دو فضا را تجربه کردند میدانند اینطور نبود. میدانند دادن پاسخی در مقام ترجیح دنیای دیجیتال بر دنیای قبل و قبلتر اصلا آسان نیست. هر کدام ظرفیّتهای عظیمی داشت.
🔹وقتی نوجوانان دهه ی ۸۰ و ۹۰ را میبینیم با یک گسست نسلی مواجه میشویم. انسانهایی هستند که اساسا درکی از زندگی قبل از فضای دیجیتال و تا حدودی قبل از فضای تمام صنعتی ندارند. در حافظه ی تاریخی نسلی شان خبری از آن ارتباطات عمیق و گرم اجتماعی و آن هنجارهای حکیمانه و مفاهیم انسانی موجود در آن نیست. همین تفاوت حافظه ی تاریخی نسلی خودش باعث شکاف نسلی آنها با ما میشود. نسل دیجیتال اگر مراقب خودش نباشد اساسا فهمی واقعی از دوران قبل از خودش نمیتواند داشته باشد.
👈ما که در میانه ی این دو عصر هستیم میدانیم چقدر اینها میتوانند قضاوتی نادرست نسبت به دنیای قبل از دیجیتال داشته باشند. و خودشان هم ندانند! خب حالا این مقایسه ی زنده میان دنیای قبل از دیجیتال و دنیای بعد از دیجیتال بود.
💡از همینجا به دلم افتاد از کجا که دنیاهای دیگری هم نبوده که تو نسبت به آنها از منظر اکنونت نگاه نکرده باشی و اساسا فهمی از آنها نداشته باشی؟! شاید شبیه همین تفاوت دنیای دیجیتال و دنیای غیر دیجیتال بوده! شاید آن عصر کشاورزی و زندگی های قدیمی تر هم باید عمیقتر فهمیده شود. آن دنیایی که در آن گلستان سعدی رقم میخورد.
👈راستی آن دنیایی که در آن هنوز این سوژه ی مدرن و انسانگرایی و فردگرایی متولّد نشده بود چگونه بود؟! انسان متکبّر مدرن و پست مدرن اساسا چه درکی از آن دارد؟! راستی دیده اید چه با نگاه تحقیر آمیز به نحوه های دیگر زیست نگاه میکنند؟!
🔹حالا که این مقدمات را گفتم دیگر میتوانم یک حرف دیگری را راحتتر بزنم. زمینه برای درک حقیقت دیگری و تولد بصیرت بالاتری مهیا میشود. وقتی در مشّایه اربعین قدم میزنی دنیای فراموش شده ی دیگری را گویا به یاد می آوری. همان دنیایی که هم انسان جدید و هم انسان قدیم فراموشش کرده بود. آن دنیایی که فطرت آسمانی انسانها آن را میفهمد! همان دنیایی که اساسا هیچ درکی از آن نداریم. یعنی خدایا چنین صحنه هایی هم ممکن بود؟! پس چرا واقع نمیشد؟! اربعین به ما پرده را از گوشه ی این حقیقت مقداری بلند میکند که:
📖«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض»
👈اینکه از زیست دیگری ورای زندگی عصر کشاورزی و صنعتی و دیجیتالی و... رونمایی میکند که اساسا با اینها قابل مقایسه نیست. زندگی فطری دینی. زندگی زلال و پاک. زندگی در زیر سایه ی الطاف ولایت الهی.
🔻اربعین با خودش ما را به یاد بوی جوی مولیان و سرزمین فراموش شده ی فطرت انسانی می اندازد🔺
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۷۹)
«امام برای ما و امام برای آنها»
«عراقیها سر و سرّ دیگری با امامشان دارند»
🔹یکی از دریافتهای مهم در اربعین گویا آشنایی با دو نوع ادراک و مواجهه نسبت به مفهوم امام است. ما ایرانی ها بیشتر در ارتکازاتمان امام را بیشتر پادشاهی گره گشا و معصوم میدانیم که باید برای عرض ادب به پابوسش برویم. کسی که آن دنیا ما را از شر گناهان رها کرده و شفاعتمان میکند و این دنیا هم اگر به زیارتش برویم ثواب برده و گره هایمان باز میشود. بیشتر خودمان مطرحیم تا اماممان!
🔸ولی شیعیان عراقی گویا در ارتکازاتشان طور دیگری امام را میفهمند. امام را در قالب نوعی استعاره ی مولا و آقا و پدر فهمیده اند نه سلطان و پادشاه! لذا عواطفشان در مواجهه با امام حاضرتر و زنده تر بوده و گویا معاشرت و مهرورزی طرفینی با امام دارند. با او حرف میزنند. از او واقعا توقّع دارند. امام خودمانی است و عرش و تخت ندارد. گویا یکی از خانواده ی آنها و بزرگ آنهاست.
🔹امام آنها صرفا برای مأموم نیست برای خودش هم هست! برایشان مثل بزرگی مهربان و دلسوز و قوی و مظلوم برای قبیله است که باید مشتاقانه با خدمت به او به خود هویت داد. همین است که راحت برایش خرج میکنند و خود را بدهکار میبینند؛ نه صرفا چون سخاوت دارند. چون یکی از خودشان و بزرگشان است. و همین است که در زیارت خیلی صمیمی زیارت میکنند. به زیارت سلطان نمیروند بلکه به زیارت مولا میروند. خیلی آدابی نیستند. عواطفشان در این نسبت زنده ارضاء میشود و خودشان را مدیون میدانند.
✋حالا اینکه چرا اینطورند و نوع زیست آنها در اینگونه مفهوم گیری از امام چقدر تأثیر داشته بحث دیگری است.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۰)
«قطره در کوی تو دریاست ابا عبدالله»
🚶ایام اربعین در مشایه قدم میزدم. از طریق العلما که گویا قدمگاه قافله ی اسرای کربلاست می آمدیم. هوا تاریک تاریک شد و راه را هم اشتباه رفتیم و به جایی رسیدیم که جز سیاهی و صدای آبزیان نزدیک فرات و پارس سگها چیزی نبود.
🚶خسته ی خسته! اصلا هم نمیدانستم کی به جایی برای استراحت میرسیم. هیچ موکبی و انسانی نبود. رفتیم و رفتیم.
💡یکدفعه به ذهنم خطور کرد اصلا چرا اینجایی؟! کارت عقلایی است؟!
☑رفقا این همان خطور شیطانی است. با خود بوی گند و تاریکی و نصح موذیانه آورد. فضای وجود آدم را تنگ میکند. وقتی آمد گمان نکنیم آدم بدی شده ایم و ... . اینها ماهیتش پچ پچ است. شیطانی که موکل ماست در گوشمان میخواند. میخواهد ببیند واکنشمان چیست؟! هر کدام شیطانی موکل داریم. در اینگونه موارد باید بی محلی کرد! گوش نکرد! اگر محل سگ هم به او ندهیم خودش گورش را گم میکند و میرود. و الا مدام در گوشمان بیشتر و بیشتر میخواند...
☑اینکه گفته شده ذکر لا اله الا الله بگویید یعنی همین. یعنی اینها نوعا شبهه واقعی نیست بلکه پچ پچ و وسوسه شیطان است. چاره اش در گوش نکردن و عمل به ضدش است نه بحث کردن! شیطان اصلا از ما همین بحث را میخواهد.
💡خلاصه همینکه آن خطور شیطانی آمد یک خطور ملکی آمد. جنس خطورات ملکی از نوع نور و خوش بینی و گشایش و وسعت صدر است. ما فرشته موکل هم داریم.
☑به دلم افتاد میدانی چرا اینجایی؟! عقلانی تر از این برایت کاری نیست. دوست نداری قطره ات به دریا وصل شود؟! دوست نداری وسعت پیدا کنی! این حرکت حسینی آنقدر عظمت و زلالی دارد که هر کس خودش را نخود این آشی کند که آشپزش خود خداست قیمتی میشود. گرانبها میشود. کارهای دیگرت حتی کارهای خوبت در افق نیات خودت است. ولی حرکتت در مسیر حسین در افقی والاتر و برتر است.
☑اگر اینطور است زرنگ تر از تو با این پاهای خسته در این راه پر افتخار و پر نور کیست؟! ذره ی وجودت را به این دریا وصل کن و تو هم سهمی از این حرکت توحیدی تاریخی برای خود بردار! بخشی از آن باش! تا معنا پیدا کنی! هر کدام از این قدمهایت تو را در این اقیانوس عظیم سهیم میکند. تو هم بخشی از آن طرح عظیم حسینی باش و حامل پیام قطره ای از آن خونهای پاک و مطهر. اینها وقتی آمد دلیلش هم با خودش است. نوعی خود پیدایی وجودی دارد. از سنخ نوعی شرح صدر است که گویا آب خنکی بر عطش معرفتی انسان است.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۱)
«ماجرای خراب شدن کولر ماشین»
«نسبت شکر و فنا»
🔹برای زیارت اربعین از قم به سمت مرز شلمچه حرکت کردیم. به اراک نرسیده بودیم که برای اوّلین بار کولر ماشین در شرایطی که بیشتر از هر زمان دیگر به آن نیاز داشتیم خراب شد. دیگر از شیشه ی پایین و گرمای عجیب هوا در شوش و اهواز و خرمشهر چه بگویم؟! به یاد رشادت رزمندگان و شهدایمان در این صحراهای سوزان می افتادم شرمنده میشدم.
👈تعمیرکار رقمی نسبتا غیر عادی برای تعمیرش گفت و از کیفیت کارش هم مطمئن نبودیم. باز با همان وضعیّت سر ظهر از خرمشهر به طرف اهواز برگشتیم. بعضیها گرما زده شدند. این گاومیشهای لب کارون طوری از گرما درون آب رفته اند بودند که آدم حسرتشان را میخورد😄 خلاصه به زور طنز و شوخی و بستنی و آب و نوشیدنی عبور میکردیم.
🔹این نکته برایم جالب بود که همینکه امکان کولر و خنکی دیگر برایمان منتفی شده بود باعث شده بود به شکل غیر عادی صبر و مقاومت پیدا کنیم. راستی این تعلّقات چقدر انسان را ضعیف میکند! واقعا این طمع ها انسان را اسیر میکند. الطمع رقّ! آدمی گاهی با خودش فکر میکند که واقعا نباید خودش را اینگونه به این اسباب رفاه وابسته کند. گاهی در گرما کولر روشن نکند! آب خنک ننوشد! راه طولانی را با وجود وسیله پیاده برود! طوری که به اینها وابستگی آزار دهنده پیدا نکند.
🔸خلاصه در مسیر برگشت اهواز ماندیم شاید مقداری خنک تر شود. ۱۲ شب دوباره راه افتادیم ولی خبری از خنکی نبود. شیشه پایین و باد گرم! آمدیم و آمدیم تا اینکه از اندیمشک هم گذشته و وارد کوهستان شدیم. ولی باز هم خبری از خنکی نبود.
❄چند تونل را عبور کردیم و دفعتا در کمال ناباوری باد خنکی از زیر آستینم که از پنجره ماشین به بیرون آویزان بود آمده و یک دفعه وجودم را خنک کرد. آنچنان لذّت بخش بود که گویا برای اولین بار دارم لذت نهفتهودر خنک شدن را تجربه میکنم. خدایا! این خنکی زیر کولر که همیشه از نعمتش بهره میبردیم یعنی اینقدر لذیذ بود؟! پس چرا به آن توجّه نمیکردم؟! پس چرا شکرش را نمیگفتم؟!
❄به پمپ بنزین و مجتمع رفاهی وسط کوهستان به نام خرم زال رسیدیم. متنعّم و مبتهج از این خنکی همگی بیرون آمده و مانند آنهایی که از شادی به وجد آمده بودند میچرخیدیم. این حالت انبساط خاطر و شور و شادابی نوعی شکر وجودی از این نعمت خنکی بود. انگار عارف شده بودیم😀
❄خاصیت این شکر وجودی این بود که ما را مهربان کرده بود. خوش بین کرده بود. سرخوش و شاداب کرده بود. حالاتی که در دیگر مسافرینی که احتمالا زیر باد خنک کولر به اینجا رسیده بودند نمیدیدم. اینها از درک نعمت خنکی و شکر آن عاجز بودند. و در ادامه از الطاف نهفته در حالت شاکر بودن بهره ای نداشتند.
💡به ذهنم خطور کرد کسی که شاکر نیست آن لطافت و شادابی و خوش بینی را نمیتواند داشته باشد. شکر یک نیروگاه قوی است که حرارت بندگی را در درون انسان میدمد.
☑وقتی حالت شکر را در آن حالت در درونم میکاویدم دیدم خیلی معنویّت دارد. آدم را میخواهد بکند و با خودش به آسمان ببرد. ولی چرا؟! دقّت که کردم دیدم حالت شکر درکی از حقیقت وجود فقری و ربطی انسان را در درون بیدار میکند. انسان شاکر کسی است که خودش را فقیر یافته! به فقر خودش اعتراف میکند. وجود نیروی بیرون از خودش که نیازش را برطرف کرده را به رسمیت میشناسد. با خوش دلی و دوری از تکبّر و واقعیّت، بزرگی او و عجز خودش را اعتراف میکند. و همین است که به شکار کردن ادراکی ابعاد وجود فقری خودش بیشتر نزدیک میشود.
☑حالت شکر داشتن در امور مختلف و بیرون آمدن از حجاب عادت و حجاب ناسپاسی و حجاب طلبکار بودن و حجاب تکبّر یک لطفی دارد. لطفش در این است که در شاکر بودن انسان وزنه ی اعتراف به فقر میزند. شکر باشگاه روح سازی است. وقتی انسان زیاد وزنه ی اعتراف به فقر و عجز را بزند کم کم قوی میشود. به راحتی وقتی آماده ی پذیرش وجودی این درک عمیق میشود که وجودی فقری داشته و صاحب نعمتش خداوند است. کم کم وقتی این حالت شکر از محصور بودن در نظام اسباب ارتقاء پیدا کرده و پایش به فضای توحیدی باز شود انسان را عجیب حامد و ثناگوی خداوند متعال بار می آورد. مشتاق و محبّ میکند.
☑از اینجاست که شکر در نهادش ترکیبی از اعتراف به فقر و عجز و سپس حمد و ثنای الهی است. و همین است که شکر انسان را به درک آن نسبت شریفه ی اشراقیّه و آن لطیفه ی ربطیه و آن بندگی نهایی و فنای کلّی نزدیک و نزدیکتر میکند.
👈رفقا هر جور شده خودمان را از حجاب عادت نسبت به این نعمتها بیرون بیاوریم. خودمان را طلبکار ندانیم. تکبّر را کنار بگذاریم. خودمان را عاجز و زیر دین ببینیم. این حالت شکر مدام حالت مدیون بودن ما را نسبت به خدا قوی و قویتر میکند. تا جایی که چیزی از ما نماند و حقیقت الحمد لله ربّ العالمین جلوه کند که: وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۲)
«مغالطه ی قیاس به نفس در قضاوت پیرامون افراد»
🔹وقت نماز مغرب وارد حرم حضرت عبّاس سلام الله علیه شدم. به فضل الهی جایی کنار ضریح باز شد و نشستم. دیدم جلویم بنده خدایی بلند بلند دارد به بغل دستی اش اعتراض میکند! گویا وقتی نماز میخوانده دوبار به دلیل تنگ بودن جا، دستی به پای او زده بود که مثلا مقداری رعایت کند. همان چیزی که طبیعی است. ولی آنچه غیر طبیعی بود اعتراض و شدّت و طولانی شدن آن بود. آن هم در این مکان مقدّس! هر دو هم ایرانی بودند.
🔹جالب این بود که اصلا این بنده خدا آرام نمیشد! حقیقتا فکر میکرد در حقّش ظلم عظیمی رخ داده! آن دیگری هم مدام عذرخواهی میکرد ولی باز خشم این بنده خدا فروکش نمیکرد. گویا کسی خنجری به قلبش زده! کمی ساکت میشد و دوباره شروع میکرد! صحنه طوری بود که انسان به سادگی این قضاوت را میتوانست پیدا کند که عجب آدم بی آبرویی است! این دیگر کیست؟!
💡به ذهنم خطور کرد این قضاوت ریشه در مغالطه ی قیاس به نفس در روحیّات دارد. فهمیدم واقعا او با من فرق دارد. گویا مزاج و خلقیات این بنده خدا از همان سفارش کارخانه متفاوت بوده! صبر و گذشت برایش خیلی دشوار بود. گویا نمیتوانست فراموش کند! دیدم این مزاج باعث میشود روحیه رعایت حقوق در جامعه زنده مانده و صبر و گذشت برخی، نظام رعایت حقوق را خراب نکند.
☑عمیقتر باید خلقت حکیمانه ی خداوند را فهمید. زود ملامت نکرد. اینها هم ابعادی از نیازهای زندگی اجتماعی انسانها را پوشش میدهد. این روحیات اگر باغبانی و مراقبت شده و جای مناسبش خرج شود ورای ظاهر زننده اش فرصتهای ارزشمندی را برای فرد و جامعه به بار می آورد.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۳)
«اربعین و خاطره ای رازآلود از عالم صفا و یک رنگی»
🔹میگویند از خاطرات اربعین بگو! میگویم وقتی سرخوش از می ناب اربعین در مشّایه با خوش دلی و محبّت به این و آن و برای نزدیک و نزدیکتر شدن به مولایت قدم بزنی شاید بهتر این ابیات برایت جلوه کند:
منبسط بودیم یک جوهر همه
بیسر و بی پا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
اتحاد یار با یاران خوشست
پای معنیگیر صورت سرکشست
🔸در مشّایه هر چه اربعینی تر قدم بزنیم نسبت به دیگران با صفاتر میشویم. خیر خواه تر میشویم. مهربان تر میشویم. اهل ایثار میشویم. و در یک کلمه با محبّت تر میشویم. و محبّت پرده های تاریک نفاق و دو رنگی را دریده و میل به یگانگی و اتّحاد در میانمان ایجاد میکند.
🔹صورتها ضعیف و ضعیفتر میشود. گویا بدایات ظهور سلطان معنایی بس پر رمز و راز است. معنایی با عظمت که گویا میخواهد همه ی این صورتها را دریده و در عشق خودش محو کند. طوری که وقتی از آن فاصله میگیریم آدم دلتنگش میشود. با خودش خاطره ای مبهم از عوالم پاکی و طهارت و صفا و بهاء دارد.
🔸با خودش برای اهل معنا خاطره ای از بوی جوی مولیان را تداعی میکند. تاریکی و بی صفایی و بی رونقی اجتماعات دیگر را به رخمان میکشد! در این اجتماعات اهل دنیا عجیب دلم هوای اربعین را کرده! اربعینی که با خودش نشانی از آن عوالم پاکی و طهارت داشت. اربعینی که دل آدم را با یاد آن جنّات نعیم و خاطره ی آن سرر متقابلین حرارت می بخشید. اربعینی که با زیبایی هایش لهم البشری فی الحیاة الدنیا برای شیعیان آن انوار پاک عرش نشین بود.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۴)
🌸«بوی گل را از که یابیم از گلاب ...»🌸
🔹بعد از زیارت اربعین از شلمچه سوار بر اتوبوسی عازم خرمشهر شدیم. همه از همسفران کاروان اربعین بودند و استثنائا یک سیّد پیرمردی با شال سبز را هم راننده از روی احترام سوار کرد. کنارش نشستم. حکمتهای دلنشینی میگفت. از آن ساداتی بود که با عشق اهل بیت زندگی میکرد. عکس امیر المؤمنین را نشانم میداد و میبوسید و با اشکی در چشم میگفت عکس عشقمه! بابام علی! گفت پسرم! این را یادت نرود:
چونکه گل بگذشت و گلشن شد خراب
بوی گل را از که یابیم از گلاب
🔸اگر از آن حرمهای مطهّر و آن عزیزان جدا شدی بدان که حضرت بقیه الله عجّل الله تعالی فرجه الشریف با تو هست. اکنون امام زمانت اوست! نشان همه را در او می یابی! از او غفلت نکن! اگر حاجتی داری حضرت زهرا را به امام زمان قسم بده! ...
🔹به خودم که آمدم دیدم عجب حکمتی گفت. مناط و مغز همه ی آن محبّتها و ارادتهایی که به همه ی انبیاء و اولیاء از صدر عالم جریان داشته اکنون در وجود مقدّس حضرت ولیّ عصر جمع شده! ایشان عصاره ی همه ی آنان است. اگر آدم و نوح و موسی و عیسی را دوست داری به ولیّ عصرت ابراز ارادت کن!
🔸و اگر مودّت پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین را در سینه داری به ولیّ عصرت ابراز مودّت کن! گویا همه در وجود مقدّس مولایمان جمع اند! آنها که آمدند و رفتند! اگر رهرو و محبّ آن اولیائی عاشق این آقا باش! و اگر به دنبال خدا و آن نور ازل و ابدی بدان ولیّ عصرت خلیفه و یادگار او در زمین است:
چون خدا اندر نیاید در عیان
نایب حقاند این پیغمبران
نه غلط گفتم که نایب با منوب
گر دو پنداری قبیح آید نه خوب
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۵)
«توصیف هدف و آینده انقلاب اسلامی در آخرین پیام امام خمینی به مردم ایران»
🔹معمار کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی ره در پیامی به مهاجرین جنگ تحمیلی در دوم فروردین سال ۱۳۶۸ اندکی قبل از رحلتشان مطالب مهمی در زمینه آینده ی انقلاب اسلامی و اهداف این نهضت مقدّس بیان نمودند. این پیام را میتوان آخرین پیام امام خمینی به مردم ایران دانست که قبل از رحلتشان و پس از پایان جنگ تحمیلی و شروع فصل جدیدی از تاریخ انقلاب اسلامی بیان شده است.
👈روح خروشان انقلابی گری و تصمیم قاطع در اجرای وظیفه و مبارزه در راه دفاع و نشر اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله در آن موج میزند. دشمن این نهضت را دنیای استکبار در خارج و همینطور بی دینان و منافقان و لیبرالها و نفوذی ها و ساده اندیشان داخلی میداند.
👈در این پیام به صراحت مردم ایران به عنوان چهره ی منوّر تاریخ اسلام مقدّمه سازان ظهور معرّفی شده و به مسئولان انقلاب اسلامی تذکّر داده میشود که انقلاب اسلامی هیچ محدودیتی به ایران نداشته و صرفا نقطه ی آغاز یک انقلاب بزرگ جهانی به پرچمداری حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
👈از اینجاست که وظیفه ی اساسی مسئولان انقلاب اسلامی نشر اسلام است و وظیفه ی بعدی آنها تأمین ما یحتاج ایرانیان. این هم راهی است که جز با شهادت باز نخواهد شد؛ وظیفه ی مسئولان آن است که از هیچ نیرویی جز خدا نترسند و برای مبارزه و جهاد علیه فساد و فحشای نظام سرمایه داری غربی کمر همّت را ببندند و وظیفه ی مردم ایران نیز کمک برای رفع مشکلات و پذیرایی از مشکلات مختلف برای رضای خدا و کمتر کردن انتظاراتشان عنوان شده تا مسئولان بتوانند به وظیفه ی اساسی شان بیشتر برسند.
👈در نگاه امام اینها ماجراجویی برای رسیدن به افتخار و ثبت شدن نام در تاریخ و استقلال ظاهری و... نیست. اینها به عشق خداست! در ادامه ایشان برای آنانی که باور به این وعده ندارند اینگونه تحمل رشادتهای این راه دشوار را برای خود موجه کنند که مسخره شدن و کشته شدن در راه وظیفه باکی ندارد! «بگذار دنیای پست مادیت با ما چنین کند ولی ما به وظیفه ی اسلامی خود عمل کنیم».
🔹فرازهایی از این پیام نورانی را در اینجا ذکر میکنم:
«ملّت بزرگ ایران با فداکاری و ایثار و شهادت راه ظهور را هموار میکنند»
«تحمل هشت سال فشار و سختی فقط برای اسلام عزیز بوده است»
«امروز غرب و شرق به خوبی میدانند که تنها نیرویی که میتواند آنان را از صحنه خارج کند، اسلام است»
«دفاع از اسلام و حزب الله اصل خدشه ناپذیر سیاست جمهوری اسلامی است»
«ما باید تمام عشقمان به خدا باشد نه تاریخ»
«مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست. انقلاب مردم ایران نقطه ی شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت ارواحنا فداه است»
«باید دولت جمهوری اسلامی تمامی سعی و توان خود را در اداره ی هر چه بهتر مردم بنماید ولی این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند»
«مسائل اقتصادی و مادی اگر لحظه ای مسئولین را از وظیفه ای که بر عهده دارند منصرف کند خطری بزرگ و خیانتی سهمگین را به دنبال دارد»
«مردم عزیز ایران که حقّا چهره منوّر تاریخ بزرگ اسلام در زمان معاصرند، باید سعی کنند که سختیها و فشارها را برای خدا پذیرا گردند تا مسئولان بالای کشور به وظیفه ی اساسی شان که نشر اسلام در جهان است برسند»
«شکستن فرهنگ شرق و غرب بی شهادت میسّر نیست»
«بار دیگر از مسئولین بالای نظام جمهوری اسلامی میخواهم که از هیچ کس و از هیچ چیز جز خدای بزرگ نترسند و کمرها را ببندند و دست از مبارزه و جهاد علیه فساد و فحشای سرمایه داری غرب و پوچی و تجاوز کمونیزم نکشند که ما هنوز در قدمهای اول مبارزه ی جهانی خود علیه غرب و شرقیم»
«مگر بیش از این است که ما ظاهرا از جهانخواران شکست میخوریم و نابود میشویم؟ مگر بیش از این است که ما را در دنیا به خشونت و تحجر معرفی میکنند؟ مگر بیش از این است که با نفوذ ایادی قاتل و منحرف خود در محافل و منازل عزت اسلام و مسلمین را پایکوب میکنند؟! مگر بیش از این است که فرزندان عزیز اسلم ناب محمدی در سرار جهان بر چوبه ی دار می روند؟ مگر بیش از این است که زنان و فرزندان خردسال حزب الله در جهان به اسارت گرفته میشوند؟ بگذار دنیای پست مادیت با ما چنین کند ولی ما به وظیفه ی اسلامی خود عمل کنیم»
«تفسیر و تأویل آزادی و استفاده از آن در اختیار کسانی است که با اساس آزادی مقدّس مخالفند»
«همه ی مسئولان نظام و مردم ایران باید بدانند که غرب و شرق تا شما را از هویت اسلامی تان به خیال خام خودشان بیرون نبرند آرام نخواهند نشست»
«نه از ارتباط با متجاوزان خشنود شوید و نه از قطع ارتباط با آنان رنجور؛ همیشه با بصیرت و با چشمانی باز به دشمنان خیره شوید و آنان را آرام نگذارید که اگر آرام گذارید لحظه ای آرامتان نمی گذارند»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۶)
«یادی از تمدّنهای شکوهمند بین النّهرین در مشّایه طریق العلماء»
«ذکر خیری از ابراهیم خلیل»
«إِيَّاكُمْ وَ كُفْرَ النِّعَمِ لَا تَحُلَّ بِكُمُ النِّقَمُ»
🔹در مشّایه اربعین از کنار مسجد سهله در کوفه از طریق العلماء راهی کربلای معلّا شدیم. راهی کنار فرات و پر از نخلستان و سبزی و خرّمی! در نگاه نخست این راه با خودش خاطره ی اسرای کربلا را برایمان به همراه داشت و در نگاه بعدی به یاد آبادی و خرّمی عجیب این مناطق در طول تاریخ! گویا وقتی لشگر اسلام به این مناطق میرسد آنقدر در آن خرّمی و آبادی میبیند که نام آن را «سواد» یا همان سیاهی مینامند.
👈انصافا هم زیبا بود. حالا ما در گرمای تابستان اینجا آمده ایم ولی در فصلهای دیگر به نظرم اینجا خیلی با صفاتر هم هست. جایی مسیرمان را گم کردم و صبح زود در یکی از روستاهای داخل مسیر در نخلستانها میرفتم. هوای مطبوع و زیبایی خاص این نخلستانها حالتی از آن جنّات تجری تحتها الانهار را برای آدم تداعی میکرد.
👈از اینجا ذهنم به اینجا رفت که این آبادانی ریشه در تاریخی کهن دارد. برای امروز و دیروز نیست. اینجایی که در آن گام برمیداری همان بین النهرین است. همانجا که مهد تمدّنهای بشری است. لااقل نام سه تمدّن بزرگ بشری در این منطقه هنوز هم باقی است.
👈تمدّنهایی که سهم بزرگی در پیش برد تمدّن بشری داشتند و دیگر ذکری از آنان در میان نیست. یکی تمدّن بابل است که در همین حوالی کوفه بوده و دیگر سومر و دیگری هم آشور در نینوا! همان تمدّنهای بزرگ باستانی که برای خود تاریخی کهن داشته اند و اکنون چیز خاصی از آنها نمیدانیم.
⬇
🔹در سرزمینهای آنان گام برمیداری. همانها که رسولان بزرگ الهی را، ابراهیم ها و یونس ها را تکذیب کردند. راستی آن همه هیاهو و سر و صدا و تاریخ و تمدّنها چه شد؟! «وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزا» راستی عاقبت آن تمدّنهای بزرگ، آن بناهای رفیع و دژها و معابد و خرّمی هایشان چه شد؟!
📖«أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُون»
🔸حقیقتا گام برداشتن در این مناطق خرّم بین النهرین گام برداشتن بر فرق تاریخ است. سرشار از عبرتهاست. اینکه خداوند متعال این دنیا را تنها برای آبادانی و بنای تمدّنهای بشری نیافریده بود. اینجا دار هبوط بود نه مقصد انسان. به یاد نقلی در وقعه صفّین افتادم. وقتی امیر المؤمنین با لشگریانش عازم صفّین در شام بود. در همین مناطق حرکت میکردند که در نزدیکی ساباط در مدائن برخی آثار برجا مانده از پادشاهان ساسانی را کنار مسیر دیدند. یکی از اصحاب این ابیات را بر زبانش جاری کرد:
جَرَتِ الرِّيَاحُ عَلَى مَكَانِ دِيَارِهِمْ
فَكَأَنَّمَا كَانُوا عَلَى مِيعَادٍ
👈یعنی بادها بر مکان شهرهایشان طوری وزیدن گرفت که گویا از قبل زمان و اجلشان معلوم بود و به سر رسید! امیر المؤمنین وقتی این بیت را شنید فرمود چرا آن آیه ی قرآن کریم را به یاد نیاوردی که:
📖«كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ»
👈میخواهی بدانی چرا خداوند این نعمتها را از آنها گرفت؟! آنها هم وارثانی از گذشتگانشان بودند! سرّش آن بود که نعمت خدا را شکر نکردند! این تمدّنها گناه بزرگشان ناشکری بود. به خاطر همین با معصیتشان دنیایشان از آنها گرفته شد. شما هم از ناشکری نعمتها بترسید! «إِيَّاكُمْ وَ كُفْرَ النِّعَمِ لَا تَحُلَّ بِكُمُ النِّقَمُ»
🔹در قسمتی از مسیر برای نماز مغرب توقّف کردیم. داخل نخلستانی زیر آسمان از ما پذیرایی میشد. نماز که میخواندیم آسمان صاف و پر ستاره آنجا نظرم را جلب کرد. خیلی زیبا بود. به یاد حضرت ابراهیم افتادم. آن موحّد بزرگ! آن عاشق راستین! گویا ندای لا أحبّ الآفلینش در این صحراهای بین النّهرین هنوز هم شنیده میشود. تمدّنهای بین النّهرین مبتلا به نوعی ستاره پرستی بوده اند. یکی از اکتشافات همینها بوده که در این آسمان بی کران ۵ نقطه نورانی ثابت و بقیه در حال حرکت هستند.
👈گویا در میان تمام مردم باستان اخترشناسان قهّاری بودند. برای این ۵ تا یعنی زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد به انضمام خورشید و ماه معابدی درست کرده بودند. همان زیگوراتها که معابدی مرتفع برای عبادت این اجرام آسمانی بوده و در آن کاهنانی داشتند که با آنها به پیشگویی و خواندن سرنوشتها و طلسمها و... اشتغال داشتند. دیگر تفاصیلش را خدا میداند.
👈گویا هفته از ابداعات و اعتبارات آنهاست. ماه را بر اساس حرکت ماه به دور خورشید و هفته را بر اساس این اجرام آسمانی نامگذاری کرده و هر روز به تقدیس یکی از آنها مشغول بودند. وقتی در این تاریخها فرو میرویم حماسه ی ابراهیمی در این آیات را بهتر درک میکنیم:
📖«وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَريءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ ...»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۸۷)
«بررسی شبهه استبعاد ارتداد صحابه» (۱)
🔻«شیعه با وجود ادله قوی در اثبات امامت چوب روایت ضعیف خود از علل انحراف صحابه را میخورد»🔺
🔹اسلام از همان ابتدا یک دو راهی بزرگ دارد. یکی به سمت غدیر میرود و دیگری به سمت سقیفه. دو راهی که با هم قابل جمع نیستند. ولی در واقعیّت هم غدیر رخ داده و هم سقیفه. چگونه وقوع این دو واقعه که حدود ۷۰ روز فاصله داشتند را توجیه کنیم؟! شیعه غدیر را متن میگیرد و سقیفه را انحراف و ارتداد و کفر و نفاق صحابه! سنّی سقیفه را متن میگیرد و غدیر را حاشیه ای برای بیان برخی مواعظ کلّی و وصایای نهایی و رفع برخی سوء تفاهم ها! این خلاصه و اجمال ماجراست.
👈بحث میان شیعه و سنّی بر سر این امر رفته که آیا واقعا امیر المؤمنین علی علیه السلام را پیامبر اکرم به عنوان خلیفه نصب کرد؟! اینجاست که شیعیان به دنبال مفهومی به نام نص و زنده کردن یاد و خاطره ی غدیر و مانند آن رفته اند و به قول کمیت:
النص فی یوم الغدیر جلی
فدعوا العناد فما الصباح خفی
☑ولی وقتی دقّت کنیم متوجّه میشویم شبهه ی اصلی میان شیعه و سنّی اصل ثبوت نصّ بر خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام نیست. بلکه تالی فاسد بزرگ آن از منظر سنّی هاست. آن هم اینکه ثبوت چنین نصّی به معنای ارتداد صحابه و ضلالت و کفر عامّه است. چیزی که هضمش بسیار سنگین بوده و این همان عمق «شبهه ی استبعاد ارتداد صحابه» است.
👈در جای خود به ثبوت رسیده که دلالتها بسیار متاثر از پیش فرضها و انتظارات بوده و تا با مزاجی معتدل سراغ درک حقیقت نرویم اینطور نیست که حقیقت به سادگی قابل درک و روشن برایمان جلوه کند.
⬇