🔻موسی میدانست خدا دیده نمیشود ولی قومش اصرار کردند
▫️امام رضا علیه السلام: إِنَّ كَلِيمَ اللَّهِ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ ع عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى عَنْ أَنْ يُرَى بِالْأَبْصَارِ وَ لَكِنَّهُ لَمَّا كَلَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَرَّبَهُ نَجِيّاً رَجَعَ إِلَى قَوْمِهِ فَأَخْبَرَهُمْ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ كَلَّمَهُ وَ قَرَّبَهُ وَ نَاجَاهُ فَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَسْمَعَ كَلَامَهُ كَمَا سَمِعْتَ وَ كَانَ الْقَوْمُ سَبْعَمِائَةِ أَلْفِ رَجُلٍ فَاخْتَارَ مِنْهُمْ سَبْعِينَ أَلْفاً ثُمَّ اخْتَارَ مِنْهُمْ سَبْعَةَ آلَافٍ ثُمَّ اخْتَارَ مِنْهُمْ سَبْعَمِائَةٍ ثُمَّ اخْتَارَ مِنْهُمْ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقَاتِ رَبِّهِ فَخَرَجَ بِهِمْ إِلَى طُورِ سَيْنَاء ... وَ سَمِعُوا كَلَامَه...ِ فَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ بِأَنَّ هَذَا الَّذِي سَمِعْنَاهُ كَلَامُ اللَّهِ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَلَمَّا قَالُوا هَذَا الْقَوْلَ الْعَظِيمَ وَ اسْتَكْبَرُوا وَ عَتَوْا بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِمْ صَاعِقَةً فَأَخَذَتْهُمْ بِظُلْمِهِمْ فَمَاتُوا فَقَالَ مُوسَى يَا رَبِّ مَا أَقُولُ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ إِذَا رَجَعْتُ إِلَيْهِمْ وَ قَالُوا إِنَّكَ ذَهَبْتَ بِهِمْ فَقَتَلْتَهُمْ لِأَنَّكَ لَمْ تَكُنْ صَادِقاً فِيمَا ادَّعَيْتَ مِنْ مُنَاجَاةِ اللَّهِ إِيَّاكَ فَأَحْيَاهُمُ اللَّه ... فَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَسْأَلَه [ان نراه] ... فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَيْهِ يَا مُوسَى اسْأَلْنِي مَا سَأَلُوكَ فَلَنْ أُؤَاخِذَكَ بِجَهْلِهِمْ فَعِنْدَ ذَلِكَ قَالَ مُوسَى ع: «قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنين»)
امام رضا (ع) فرمودند: «کلیمالله، موسی بن عمران (ع) میدانست که خداوند متعال منزه است از آنکه با چشم دیده شود. اما هنگامی که خداوند عز وجل با او سخن گفت و او را به خود نزدیک کرد به قوم خود بازگشت و به آنها خبر داد که خداوند عز وجل با او سخن گفته و او را نزدیک کرده است. آنها گفتند: "ما به تو ایمان نخواهیم آورد تا سخن خدا را همانطور که تو شنیدهای، بشنویم." و قوم او هفتصد هزار نفر بودند. او از میان آنها هفتاد هزار نفر را انتخاب کرد، سپس از آنها هفت هزار نفر، سپس از آنها هفتصد نفر و در نهایت از میان آنها هفتاد مرد را برای میقات خداوند انتخاب کرد و با آنها به کوه سینا رفت... آنها سخن خدا را شنیدند ... و گفتند: "ما به تو ایمان نخواهیم آورد که این سخنی که شنیدیم، سخن خداست تا خدا را بهوضوح ببینیم." وقتی آنها این سخن بزرگ را گفتند و تکبر ورزیدند، خداوند عز وجل بر آنها صاعقهای فرستاد که به خاطر ظلمشان آنها را گرفت و مردند. موسی (ع) گفت: "پروردگارا، چه بگویم به بنیاسرائیل وقتی به آنها برگردم و بگویند: تو آنها را بردی و کشتی، زیرا تو در آنچه درباره مناجات خدا با خود ادعا کردی، صادق نبودی." خداوند آنها را زنده کرد و آنها [دوباره] گفتند: "ما به تو ایمان نخواهیم آورد تا از خدا بخواهی که او را ببینیم." خداوند جلاله به موسی وحی کرد: "ای موسی، از من بخواه آنچه از تو خواستهاند، زیرا من تو را به خاطر جهل آنها مؤاخذه نخواهم کرد." در آن زمان موسی (ع) گفت: "پروردگارا، مرا نشان بده که تو را ببینم." خداوند فرمود: "تو مرا نخواهی دید، اما به کوه نگاه کن. اگر در مکان خود ثابت بماند، تو مرا خواهی دید." وقتی پروردگارش بر کوه تجلی کرد، آن را متلاشی کرد و موسی به زمین افتاد. وقتی به هوش آمد، گفت: "سبحانک، به سوی تو توبه میکنم و من اولین مؤمنان هستم."»)
#تاریخ_انبیاء
#بنی_اسرائیل
#موسی
#جلد4/ص47
@bazm_behar