#شب_مقدس
دیشب در آلمان شب مقدس بود... شب تولد عیسی مسیح(ع) ... از راهپله در حال پایین رفتن بودم که پیرزن همسایه را دیدم. با فرزند معلولش تنها زندگی میکند و همسرش را ده سال پیش از دست داده... سلام و احوالپرسی کرد و ایام کریسمس را تبریک گفت.. بعد سریع حرفش را پس گرفت و معذرتخواهی کرد و گفت توجه نکرده که من مسلمانم و نباید تبریک بگوید. وقتی توضیح دادم که ما مسلمانها به مسیح(ع) اعتقاد داریم و حتی او را یکی از پیامبران بزرگ میدانیم، متعجب شد... مسیحیهای آلمان هم روایت تولد حضرت عیسی(ع) را مثل همان روایت قرآن بیان میکنند... تولدی خاص و خارج از قانون طبیعت... گاهی میبینم که بیدینهای آلمان این روایت را مسخره میکنند، به این افراد چیز خاصی نمیتوان گفت... زیرا عادت کردهاند فراتر از طبیعت چیزی نبینند ... همانطور که ایمان به غیب موهبتی است که نصیب هر کسی نمیشود، مگر در قرآن در ستایش این موهبت نیامده است "الذین یومنون بالغیب"؟... قدم اول ایمان است، بعد که زندگیت را بر اساس این اعتقاد هماهنگ میکنی، شاید گوشهای از غیب را به تو نشان دهند.. و آن وقت است که بال بال میزنی تا به آن برسی و حس میکنی دنیا دست و بالت را بسته... چیزی از جنس همان بال بال زدنی که حاج قاسم داشت و همه دیدیم. من خودم هر گاه او را به یاد میآورم، ایمان به غیبم بیشتر میشود؛ او چه دیده بود که خود را فراموش کرد و تمام عمر برای یاری مظلومان دوید؟
از کجا به کجا رسیدم؛ پیرزن همسایه، شب مقدس، حاج قاسم... چه نام مبارکی! چه حسن ختامی!
پ.ن: عکس از دکور زمستانی ما همراه با قوری لالجین هدیه یکی از بهترین دوستانم از همدان
@be_namat
#هتل_لاله_بیستون
از تهران به مقصد کرمانشاه حرکت کردیم، در همان ابتدای مسیر هتلی که همیشه در کرمانشاه رزرو میکردیم را سرچ کردم... ظاهرا یک تیم ورزشی همه اتاقها را رزرو کرده بودند و اتاق خالی نبود... ناگهان چیزی به ذهنم رسید! هتل لاله بیستون! شنیده بودم چند سالی است که کاروانسرای سیصد چهارصد سالهای که در دل کوههای سر به فلک کشیده بیستون قرار دارد و مربوط به دوران صفویه هست را به هتل تبدیل کردهاند... بیستون در فاصله ۲۵ کیلومتری کرمانشاه قرار دارد و ناچار بودیم به آنجا برویم تا بلکه در هتل همیشگیمان در کرمانشاه اتاقی پیدا شود... به محض ورود به پذیرش هتل، از زیبایی آن آنقدر شگفتزده شدیم که تا چند ساعت فقط در و دیوار را نگاه میکردیم! کاروانسرایی که با قدمت ۴۰۰ سالهاش در پای کوه شگفتانگیز بیستون تو را میبرد به دل تاریخ... از آرامش و فضای بینظیر هتل نگویم که خودتان در فیلمی که همسرم گرفته، ببینید!
همسرم وقتی فهمیدند که قیمت هر شب اقامت در این هتل در حد هتلهای معمول کرمانشاه هست، با تعجب گفتند اگر چنین هتل تاریخیای در آلمان بود شاید فقط افراد خیلی خاص میتوانستند در آن اقامت داشته باشند!! مسئولین میگفتند که این هتل صاحب شخصی ندارد و زیر نظر اداره میراث فرهنگی است...
آنقدر این تجربه برایم ارزشمند است که هر گاه این هتل را به یاد میآورم، آرامش بینظیر آن حس خوبی به من میدهد.. حسی ناب که هرگز در هیچ هتلی چه در ایران و یا اروپا ندیدهام!! کاروانسرایی که قرنهاست محل اسکان مسافرانی با داستانهای مختلف بوده و هنوز هم با روی باز میزبانی میکند...
پ.ن: فیلمها از هتل لاله بیستون
@be_namat
#مرگ_در_غربت
میانسال بود، هر روز چهارپایهاش را جلوی مغازه میگذاشت و سلام مشتریان را به گرمی پاسخ میداد. دو مرد جوان هم کارهای مغازه را انجام میدادند. آن روز غروب از شیشه ماشین دوباره او را دیدم، مثل همیشه نشسته بود و خیره شده بود به طرف چپ خیابان... یک سوال از ذهنم گذشت که کسانی که مثل او مهاجرت کردهاند، چقدر از زندگی خود راضی هستند و آیا در ایران با همین شغل احساس بهتری نداشتند؟ گذشتم و صبح روز بعد مثل همیشه گوشیم را باز کردم که اخبار را بخوانم.... ناگهان دیدم گروه ایرانیها پر شده از اخبار نگرانکننده درمورد او... آقای اسماعیلی دچار سکته قلبی و در بیمارستان بستری شده بود...
باورم نمیشد، یک لحظه یاد دیروز افتادم که از شیشه ماشین ناخودآگاه ذهنم روی او قفل شد... دنیا میگذرد، مثل همان لحظهای که من از پشت شیشه ماشین آقای اسماعیلی را دیدم و گذشتم و حالا اخبار حکایت از کوچ قریب الوقوع او داشت...
چند روز بعد در حالی که در قطار به سمت فرودگاه هامبورگ بودیم، خبر رسید که آقای اسماعیلی به رحمت خدا رفت... چه مرد خوبی بودند...گاهی همسرم از مغازه او خرید میکردند و خیلی به همسرم لطف داشتند... خدا رحمتشون کنه...
اینجا گاهی مهاجرانی را میبینم که میانسالی رو رد کردن و به قول معروف آردهاشونو بیختن، الکهاشونو آویختن و حالا از یک چیز وحشت دارند؛ مرگ در غربت! مرگ در سرزمینی که به آن تعلق نداری حتی اگر یک عمر در آن زندگی کرده باشی...
پ.ن: عکس از مغازه آقای اسماعیلی در نزدیک منزل ما
https://eitaa.com/joinchat/1349845350C650a95cb24
#لیب_کوخن
لیب کوخن به یک نوع کلوچه مخصوص کریسمس در آلمان گفته میشه که قدمتش به قرنها قبل برمیگرده... بعضی از شهرهای آلمان هم لیب کوخن رو را با روش خودشون پخت میکنن و آلمانیها معتقدن که بهترین نوع لیب کوخن در شهر نورنبرگ پخت میشه.
درست مثل نان برنجی که سوغات کرمانشاه هست اما امروزه در خیلی از شهرها ممکنه تولید بشه... من حتی کارگاههای نانبرنجیپزی هم در اصفهان دیدم، یکی از دوستان کرمانشاهی من که اون موقعها از کپیبرداری اصفهانیها ناراحت بود، همیشه میگفت اسم چینیهای بدبخت بد در رفته، وگرنه فکر نمیکردم روزی نانبرنجی تولید اصفهان بخورم😂😂 البته انصافا نانبرنجی خوشمزهای بود و کپی هم که میکنن، درست کپی میکنن نه فقط یک کپی ناشیانه که با روح و روان تولید کننده اصلی بازی کنه😅
خلاصه لیب کوخن هم در آلمان داستانها داره... چند هفته مانده به کریسمس تقریبا همه فروشگاههای آلمان پر میشه از انواع و اقسام لیب کوخن... اما در بقیه ایام سال اصلا گیر نمیاد و در واقع پخت نمیشه... یک روز بعد از کریسمس هم تمام لیب کوخنهایی که در فروشگاهها مونده و هنوز به فروش نرفته، را حراج میکنن، با اینکه تاریخ انقضاشون نرفته... همین باعث میشه، لیب کوخن یک شیرینی بسیار خاص باشه و خیلیها تمام سال منتظر کریسمس هستن تا دوباره در شبهای بلند زمستان، لیب کوخن رو همراه با چایی در جمع خانوادگیشان سرو کنند. راستی لیب در زبان آلمانی یعنی "قرص (نان)" و کوخن یعنی "کیک".
پ.ن: عکس از لیب کوخن و دمنوش آویشن😅 اون سفیدیهای روی لیب کوخن هم نمادی از برف و زمستان هست...
https://eitaa.com/joinchat/1349845350C650a95cb24
#زن_در_ایران_و_اروپا
قسمت دوم
آشغالهای خونه رو برداشتیم و با ماشین بردیم که بندازیم توی سطل سر کوچه... آشغال دست من بود و خواستم پیاده شم که برادرم گفت، زشته یه خانم آشغال دستش بگیره، بده خودم میبرم پایین... از پشت فرمون خودش پیاده شد و آشغال رو برد.
و من ذهنم کلا رفت روی این موضوع....داشتم به این فکر میکردم که توی آلمان بعضی از رفتگران شهرداری خانم هستند...گاهی زنهایی را میبینم که ته سیگار مردانی که کنار خیابان ایستاده و در حال سیگار کشیدن هستند را جمع میکنند! حتی اینطور نیست که کار حمل وسایل سنگین مخصوص آقایان باشد، گاهی زنهایی رو میبینم که در فروشگاه جعبههای سنگین را از روی چرخهای بزرگ به قفسهها انتقال میدن... شاید زنهایی که این مشاغل رو انتخاب میکنند، از قدرت بدنی متناسب برخوردار باشند، ولی طبیعت زن این است که سراغ بعضی کارها اصلا نرود... جنس زن لطیف است و روحش لطیفتر...
من فکر نمیکنم هیچ خانمی از این بدش بیاید که به او بگویند "برای یک خانم زشت است که آشغال دستش بگیرد" چون غیر از احترام، چیزی در این جمله نمیبینم. شما میبینید؟ نتیجه طبیعی این تفکر این است که خانمها در ایران سراغ بعضی مشاغل نمیروند، این نه محدود کردن زن است و نه کمتر پنداشتن او.... این اوج احترام به زن است... چیزی که در هیچ جای دنیا نظیر ندارد...
پ.ن: عکس از آسمان شمال غرب ایران از پنجره هواپیما
https://eitaa.com/joinchat/1349845350C650a95cb24
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شب_سال_نو
🕛 دیشب شب سال نو بود... به رسم هر سال در هر گوشهای از شهر، مردم با آتش بازی سال نو را جشن گرفتند و همسایه های ما هم... شب سال نو در آلمان شبیه چهارشنبه سوری خودمونه، با این تفاوت که کارهای خطرناک خیلی کمتر انجام میشه، البته با سر و صدای زیاد همراهه... ترقهها از یک تا چهار دستهبندی شدن که فروش و استفاده از کلاس دو تا چهار فقط در این ایام مجازه و برای استفاده از ترقه کلاس سه و چهار مجوز از دولت لازمه.💥
اما دیشب در گروههای مجازی ایرانیان، خیلیها نگران سگهای خانگیشان بودند چون سگها از صداهای بلند ترقه وحشت دارند... خیلیها میگفتند از داروخانه دارویی برای سگهایشان گرفته اند که آرامبخش است و زودتر به خواب میروند و دیگر نمیترسند...
بچهای هم بود در غزه که از ترس بمباران، مثل گنجشک میلرزید و تمام جهان او را دید و کسی ککش نگزید...
راستی تا حالا بچه وحشتزده دیدهاید؟ انگار دنیا را روی سرت خراب میکنند... تمام وجودت آغوش میشود برای او که پناهی ندارد... او که از دنیای وحشتناکی که خونریزان عالم برای او درست کردهاند، ترسیده...
بچههای غزه مدتهاست دنیا را بی رنگ و بو و خاصیت دیده و امیدشان به تنها موثر فیالوجود است... خدا میداند که گاهی حتی گریه هم آراممان نمیکند. ای خدای بچههای تنها و وحشت زده غزه! طاقتمان طاق شد از این همه ظلم... لحظههای اضطرار را به چشم میبینیم و تو وعده دادی در لحظه اضطرار اجابت خواهی کرد... جهان در اضطرار است، برسان منتقم ما را ای خدای شش ماهه کربلا!
پ.ن: فیلم از آتشبازی دیشب همسایه های ما
https://eitaa.com/joinchat/1349845350C650a95cb24
#حرم
ساعت از نیمه شب گذشته بود... روبروی باب الرضا اسنپ گرفتیم و راه افتادیم، راننده تیپ و ظاهری امروزی داشت؛ موهای بلند که از پشت بسته بود، زنجیری به گردن داشت و یک دستبند هم بر دست... چشمش به همسرم افتاد، از برادرم پرسید:
- خارجیه؟
- بله
-کجا؟
-آلمان
-اینجا (حرم) رو دوست داشت؟
-بله... خیلی...
و راننده چند ثانیهای به جلو خیره شد و همانطور که داشت فکر میکرد، گفت:
کاری به آخوندها ندارم ولی این حرم پر از انرژی مثبته... من گاهی عمدا از اینجا رد میشم تا انرژی بگیرم...
و حالا من دوباره دلتنگ آن همه انرژی مثبت شدهام... دلتنگ همان جایی که همسر خارجی من، آن جوانِ امروزیِ راننده اسنپ، من و همه از او انرژی مثبت میگیریم... حالا منم و هزاران کیلومتر راه و شهری که تو گویی خاک غفلت بر آن پاشیدهاند، مغازهها و کلیساهایی که از سر شب بسته میشوند و هزار دلتنگی...
شدهام مثل مریضی که پس از قطع امید..
در پی معجزهای راهی مشهد شده است....💔💔💔 😭
یکی از عزیزانم در بیمارستان است و فقط دعای شما خوبان میتواند او را نجات دهد... میشود خواهش کنم برای او، مریضهای غزه و همه مریضهایی که کسی را ندارند برایشان دعا کند و فراموش شدهاند، یک حمد شفا بخوانید؟ حمد شفا هدیه به مادر مهربان و بزرگوار قمر بنی هاشم علیه السلام- حضرت امالبنین که گرههای بزرگی را به راحتی باز میکند.
مدتی نمیتوانم اینجا پستهای معمول و منظم روزانه را بگذارم عزیزان... ذهنم کمی درگیر است و متاسفانه نمیتوانم مثل همیشه بنویسم، مرا ببخشید و التماس دعا دارم.... انشالله اگر عمری باقی باشد، و توفیق داشته باشم، دوباره برمیگردم.
دیروز برادر نازنینم همزمان با میلاد امیرالمومنین علی علیه السلام آسمانی شد... و امشب شب اول خانه ابدی اوست... ممنون میشوم اگر با فاتحه یا هر ذکری که دوست دارید او را بدرقه کنید... اگر هم بتوانید نماز شب اول قبر بخوانید، یک دنیا ممنون خواهم بود، امیدوارم در شادیهایتان جبران کنم.
رسول فرزند جواد ...
پ.ن: اینها را مینویسم، پاک میکنم و دوباره مینویسم... باورم نمیشود دارم برای برادر عزیزتر از جانم تقاضای نماز شب اول قبر میکنم💔💔 ...
الهی راضیم به رضای تو!
الهی! رضا بقضائك و تسليما لامرك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين...
یا زینب کبری سلام الله علیها
22.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انتخابات
پدر همسرم اصالتا اهل اتریش است که حدود پنجاه شصت سال پیش به آلمان مهاجرت کرده و بعنوان مدرس ریاضی در دانشگاه اشتوتگارت مشغول به کار شده است... گاهی که در اتریش انتخابات برگزار میشود، دولت اتریش برای او نامهای میفرستد که او میتواند فهرست کاندیداهای مورد نظر خود را در همان نامه بنویسد و بدون پرداخت هزینه، دوباره آن نامه را به اتریش پست کند و در انتخابات شرکت کند.
شرکت در انتخابات، حق هر شخصی است. حتی اگر شصت سال وطنت را ترک کرده باشی، وطن تو را فراموش نخواهد کرد!
پ.ن: فیلم از صحبتهای آقای دکتر عبداللهی، یکی از بهترین اساتید در رشته ریاضی، شاخه نظریه گروهها
https://eitaa.com/joinchat/1349845350C650a95cb24
سلام بر همه همراهان عزیز کانال!
انشالله که حال دلتان خوب باشد. به خاطر از دست دادن برادر عزیزم، قلبم خیلی شکسته و کمی زمان لازم دارم تا دوباره بتوانم مثل همیشه بنویسم و کانال را فعال نگه دارم، اما موضوع انتخابات آنقدر مهم است که نتوانستم پستی در این رابطه نگذارم. حتی صبح تصمیم گرفتم پست قبلی را به نیت برادرم و همه رفتگان شما بگذارم... راستی در این مدت، آنقدر به من لطف داشتید که واقعا شرمنده شدم، از همه شما که برای برادرم نماز شب اول قبر و فاتحه و قرآن خواندید و با پیامهایتان تسلی بخش شدید، ممنونم. خداوند به حق امیرالمومنین علی علیه السلام، عزیزانتان را برایتان حفظ کند و رفتگانتان را مورد رحمت و آمرزش قرار دهد. التماس دعا دارم و انشالله برمیگردم.🙏
https://eitaa.com/joinchat/1349845350C650a95cb24