eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.7هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/1763378340Ce2bc25aa4e
مشاهده در ایتا
دانلود
HoseinYekta.IRکلیپ صوتی «جوان دیروز، جوان امروز، جوان فردا» - حسین یکتا.mp3
زمان: حجم: 3.79M
📻 #پادکست 🔊 جوان‌دیروز، جوان‌امروز، جوان‌فردا 🎙 به روایت حاج حسین یکتا Channel: @Pelak_channel Website: HoseinYekta.IR instagram.com/pelak_page
yekta.mp3
زمان: حجم: 9M
🎙سخنرانی 🔰اختتامیه پنجمین اجلاس سراسری فعالان جهاد و شهادت 🗓 جمعه ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ 🚩حاج حسین یکتا: پرچم ولایت رو بالا برد، خدا هم پرچمش رو بالا برد...
🔹یـادمون باشه که...🌹🍃 هـرچی برای خـــدا کـوچیکی‌وافتـادگی کنیم، خـــدا در نظر دیگـران بـزرگمون می کنه...👌😍 شهیـد حاج حسیـن خـرازی❤️
✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣4⃣ خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود. کمی که برنج جوشید، کبری گفت: «حالا وقتش است، بیا برنج را برداریم.» دو نفری کمک کردیم و برنج را داخل آبکش ریختیم و صافش کردیم. برنج را که دم گذاشتیم، مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت و پیاز شدم برای لابه لای پلو. شب شد و همه به خانه آمدند. غذا را کشیدم، اما از ترس به اتاق نرفتم. گوشه آشپزخانه نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. کبری صدایم کرد. با ترس و لرز به اتاق رفتم. مادر صمد بالای سفره نشسته بود. دیس های خالی پلو وسط سفره بود. همه مشغول غذا خوردن بودند، می خوردند و می گفتند: «به به چقدر خوشمزه است.» فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادرشوهرم آمد. داشتم حیاط را جارو می کردم. می شنیدم که مادرشوهرم از دست پختم تعریف می کرد. می گفت: «نمی دانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت. دست پختش حرف ندارد. هر چه باشد دختر شیرین جان است دیگر.» اولین باری بود در آن خانه احساس آرامش می کردم. 🔸فصل هفتم دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید. عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم. می خواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: «قدم! بدو... بدو... حال مامان بد است.» ادامه دارد...✒️
💖...عاشقانه های شهدا...❤️ . 💕❤💕❤💕❤💕💕❤💕❤💕❤💕❤ . ... . سالگرد ازدواجمون بود...💕 از بچه ها خواستم... ساعت ۳ عصر بیان سر مزارش... تا دور هم باشیم... ولی خودم... یه ساعت جلوتر... قبل اینکه بچه ها بیان... با جعبه ی شیرینی و شکلات و... یه شاخه گل… كه گلفروش روی گل با آبپاش آب پاشیده بود... رفتم سر خاكش... وقتی رسیدم کنار مزارش...💔 شاخه گلو رو پرچمی که رو قبرش بود گذاشتم... "سلام کمیل جان…❤ اینجایی...؟ اگه هستی یه نشونه بهم بده...؟ اگه هستی و صدامو میشنوی... میخوام بهت بگم که... من همیشه بیادتم...❤ . ... ... . حداقل تو هم سالگرد ازدواجمونو بهم تبریک بگو...💕 یه نشونه بده... که بدونم بیادمی... که بفهمم تو هم دوسم داری...💕" . ... . کم کم سر و کله ی بچه ها پیدا شد و... مراسم قشنگی گرفتیم... آخر مراسم... چون رو پرچم خورده های شیرینی ریخته بود... بچه ها خواستن روی پرچمو تمیز کنن... شاخه گلو که جابجا میکنن... در کمال تعجب دیدیم... زیر گل با شبنمی که روش بود... تبدیل شده به یه قلب...❤ با گذشت یه ماه... هنوز اون شبنمی که تبدیل به قلب شده بود و… نشونه ای از عشق کمیل بود... خشک نشده بود و روش باقی مونده بود... . (همسر شهید،کمیل صفری تبار) 🍃 @pare_parvaz 🍃
🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 ‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣4⃣ به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادرشوهرم آنجا بود. داشت از درد به خود می پیچید. دست و پایم را گم کردم. نمی دانستم چه کار کنم. گفتم: «یک نفر را بفرستید پی قابله.» یادم آمد، سر زایمان های خواهر و زن برادرهایم شیرین جان چه کارهایی می کرد. با خواهرشوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشه اتاق گذاشتیم و روشنش کردیم. مادرشوهرم هر وقت دردش کمتر می شد، سفارش هایی می کرد؛ مثلاً لباس های نوزاد را توی کمد گذاشته بود یا کلی پارچه بی کاره برای این روز کنار گذاشته بود. چند تا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پله های حیاط بود. من و خواهرشوهرهایم مثل فرفره می دویدیم و چیزهایی را که لازم بود، می آوردیم. بالاخره قابله آمد. دلم نمی آمد مادرشوهرم را در آن حال ببینم، پشتم را کردم و خودم را با سماور مشغول کردم که یعنی دارم فتیله اش را کم و زیاد می کنم یا نگاه می کنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صدای فریاد و ناله های مادرشوهرم به گریه افتادم. برایش دعا می خواندم. کمی بعد، صدای فریادهای مادرشوهرم بالاتر رفت و بعد هم صدای نازک و قشنگ گریه نوزادی توی اتاق پیچید. همه زن هایی که دور و بر مادرشوهرم نشسته بودند، از خوشحالی بلند شدند. ادامه دارد...✒️ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃
sokhanrani.mp3
زمان: حجم: 32.48M
🎙 حاج حسین یکتا 🔰مراسم بزرگداشت مدافعان حریم آل الله شهید سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس 🗓 شنبه ۱۴ دی ماه ۱۳۹۸ 📍حسینیه‌ریحانةالحسين (س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣4⃣ قابله بچه را توی پارچه سفید پیچید و به زن ها داد. همه خوشحال بودند و نفس هایی را که چند لحظه پیش توی سینه ها حبس شده بود با شادی بیرون می دادند، اما من همچنان گوشه اتاق نشسته بودم. خواهرشوهرم گفت: «قدم! آب جوش، این لگن را پر کن.» خواهرشوهر کوچک ترم به کمکم آمد و همان طور که لگن را زیر شیر سماور گذاشته بودیم و منتظر بودیم تا پر شود، گفت: «قدم! بیا برادرشوهرت را ببین. خیلی ناز است.» لگن که تا نیمه پر شد، آن را برداشتیم و بردیم جلوی دست قابله گذاشتیم. مادرشوهرم هنوز از درد به خود می پیچید. زن ها بلندبلند حرف می زدند. قابله یک دفعه با تشر گفت: «چه خبره؟! ساکت. بالای سر زائو که این قدر حرف نمی زنند، بگذارید به کارم برسم. یکی از بچه ها به دنیا نمی آید. دوقلو هستند.» دوباره نفس ها حبس شد و اتاق را سکوت برداشت. قابله کمی تلاش کرد و به من که کنارش ایستاده بودم گفت: «بدو... بدو... ماشین خبر کن باید ببریمش شهر. از دست من کاری برنمی آید.» دویدم توی حیاط. پدرشوهرم روی پله ها نشسته و رنگ و رویش پریده بود. با تعجب نگاهم کرد. بریده بریده گفتم: «بچه ها دوقلو هستند. یکی شان به دنیا نمی آید. آن یکی آمد. باید ببریمش شهر. ماشین! ماشین خبر کنید.» ادامه دارد...✒️ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃
محمد.mp3
زمان: حجم: 1.65M
_حاج قاسم بگوشی؟؟📞 قـاسم قـاسم قـاسم؟؟ بگوشی حاجی؟؟ +مفهوم شد بگوشم... 📞 _حاجی همچی داره بهم میریزه چیکار کنیم؟؟😔😔 + به خدا کنید. پشت رهبری رو و همدیگه رو خالی نکنید.. با خدا و امام زمان معامله کنید.. به زودی فرجی صورت میگیره و مدد الهی از راه میرسه.. ازهم متفرق نشید بچه‌ها📞 راستی مراقب ها باشید مفهوم شد؟؟ _بله حاجی مفهوم شد📞 _قاسم قاسم قاسم؟؟📞 بگوشی حاجی؟؟ +بگوشم ...؟؟ _حاج قاسم دعامون که میکنید؟؟📞😭 +معلومه پیش سیدالشهدا دعاتون میکنم بچه‌ها... ان شاءالله همراه امام زمان بزودی برمیگردم ناامید نباشید... مفهوم شد؟؟📞 _بله حاجی مفهوم شد📞😔🌷🕊😭 _حاجی به امام زمان بگو زودی بیاد😭 +ان شاءالله اللهم عجل لولیک الفرج مفهوم شد؟؟📞 _مفهوم شد📞 +تمام📞 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹