〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_182
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
-خبر آوردم براتون داغ و دسته اوللل!
بچههای کلاس با ذوقی لاینصف منتظر شنیدن خبری داغ از زبون کیانن.
-قراره این هفته اردو ببرن کوه!
سوتای بلند و جیغ و داد کلاس رو پر میکنه؛ گیسو رو به من با اشتیاق لب میزنه:
-میآی دیگهه؟
فکر میکنم تجربهاش خالی از لطف نباشه، اتفاقا همین الآن داشتم با خودم فکر میکردم که چقدر خوب میشه اردو برم، کاش از خدا یه چیز دیگه میخواستم. متقابل جواب میدم:
_معلومه که آره! باید جالب باشه...
مهیار مثل همیشه خودش رو وسط میندازه و میگه:
-پس شما استثنا یه رضایت نامه بیارید که چیزیتون اگر شد پای خودتون!
خیلی لطف میکنه و اینجا مخاطب جمع خطابم میکنه.
در آن واحد نظرم و عوض میکنم:
_گیسو من کار دارم نمیتونم بیام، سرم خیلی شلوغه؛ توی آتلیه، همه کارا روی دوش منه...
-توی همین یک ثانیه همه کارا افتاد روی دوشت؟
حرفش رو بیجواب میذارم.
-یاسمن بی مزه بازی در نیار دیگه!
-ظاهرا یاسمن خانم حرصش گرفته...
با عصبانیت دستم و روی میز میکوبم و میگم:
_آره! حرصم گرفته!
گیسو آروم صدام میزنه:
-یاسمن آروم! چته؟
با اخمهایی که هیچجوره باز نمیشد رو کردم به گیسو اما مخاطبم مهیار بود:
_من وقتی اعصابم خورد بشه یا به قول بنده خدایی حرصم بگیره، هیچ احدی جلودارم نیست! بزرگ و کوچیک و مذکر و مونث نمیشناسم! گفتم درجریان باشی...
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_183
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
-یاسمن سالمی؟ من که چیزی نگفتم!
با صدای آروم که کسی نشنوه، گفتم:
_بابا با تو نبودم که! به در گفتم دیوار بشنوه!
درعجبم از اینکه چندماه بدون اینکه رو حرفاش حرفی بزنم و چیزی بهش بگم گذروندم، اون هرچی امر و نهی دلش میخواست میکرد، اما من بودم که مثل کوزت باید واسش تا هرموقع که میگفت، کار میکردم...
گیسو با ناراحتی مصنوعی لب میزنه:
-کوه میآی دیگه، آره؟
با شیطونی میگم:
_من نرم تو هم نمیری؟
-یاسمن اذیت نکن!
سرش و نزدیک میآره و جوری که کسی نشنوه، زمزمه میکنه:
-میخوام یه نقشه فوق توپ بچینم واسه آقامهیار که ایندفعه نتونه قسر در بره!
_چه برنامهای حالا؟
-اول بگو میآی؟!
_باشه میآاام! امکان نداره بخاطر یه بیمخ پلاستیکی بیخیال این سفر بشم!
-هوی راجب فیوریت من درست حرف بزن!
حالت چندشی میگیرم و میگم:
_ببخشید فیوریت شما دشمن من دراومده! قیمهها ریخته شد تو ماستا... من تو کار تو یکی موندم! کسی دیگه نبود که عاشقش بشی؟
-به عاشق شدن منم تو کار داری؟
صورتم رو در هم کردم و جملاتش و با دهن کجی تکرار کردم.
آخه کی عاشق این دیو دو سرِ بدقلق و تلخ گوشت میشه؟
عقل هم واسه آدم خوب چیزیه ها!
بیخیال! آدمی که نادونه رو بیشتر از این نمیشه نصیحت کرد؛ بزار هر غل.. هر کاری میخواد بکنه بکنه!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
❤️🔥🎲❤️🔥🎲❤️🔥🎲❤️🔥🎲 برای کسایی که مشتاقن رمانِ #برندهیعشق رو زودتر مطالعه کنن، وی آی پی زدیم😍📚 1
جهت خرید وی آی پی شرایط رو مطالعه کنید🌱♥️
16.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
السلام علیک یا اباعبدالله 💚🌱
میلادت مبارك ارباب ♥️
@be_sharteasheghi✨
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_184
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
شده بودم عین بچه دبستانیا که تازه برای اولین بار قراره ببرنشون اردو!
چندروز چشم انتظار بودم، کل خانواده دیگه به این وضعیتم میخندیدن، کارشون از خنده هم گذشته بود قهقهه میزدن به من و خل و چل بازیام.
بالاخره شب موعود فرا رسید، لباسام و چیده بودم روی تخت و هی خودم و توشون تصور میکردم، وسایل مربوطه رو هم برداشته بودم و تو آماده باش کامل بودم!
حالا خوبه گفته بودم نمیآم و اینجوری مشتاق بودم...
چندساعتی چشمام و روی هم میذارم، وقتی بیدار میشم اصلا حال بلند شدن از جام و ندارم، انگار تازه خوابم برده بود.
نگاهی به کوله کوهنوردی میندازم و یکم فکر میکنم، امروز چه روزی بود؟ کوله برای چیمه؟
چشمام و ریز میکنم و یکم فکر میکنم؛ ای واییی، خب خنگممم دیگهه! امروز وقت یه استراحت خفنننه! به علاوه یه نقشه توپ و چرب و چیلی واسه آقامهیار رئیس گرامی، و همچنین همکلاسی بسیار بسیار رو مخ.
تیپ اسپرتی میزنم، یه کلاه هم برداشتم اگر خیلیی سردم شد ازش استفاده کنم. تو فاصلهی نیم ساعت حاضر میشم، هر پنج دقیقه یه بار خودم و تو آینه قدی اتاقم چک میکنم، هی راه به راه میآم جلوی آینه، پالتوم و درست میکنم، دست به شالم میذارم، هی حس میکنم یه جای کار میلنگه، تا بالاخره رضایت میدم، خداروشکر که دیگه اهل آرایش و اینجور چیتان پیتانا نیستم وگرنه باید تا ساعت هشت شب وسواس به خرج میدادم.
مامان مثل همیشه منتظره تا من و همراهی کنه:
-مواظب خودت باش یاسمن! از کوه پرت نشی پایین بیچارمون کنی!
نیشم باز میشه و میگم:
_قربونت برم من! منم عاشقتم، بادمجون بم که آفت نداره.
لبخندی میزنه:
-انقدر حرف نزن، بسم الله بگو و برو به سلامت.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_185
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
به محض رسیدنم انبوهی از جمعیت و میبینم که جلوی در ایستادن، یه اتوبوس داره نزدیک میشه، سریع چشم میچرخونم و گیسو رو پیدا میکنم، خودم و بهش میرسونم و لبخندی بهش میزنم:
-یکم دیرتر میاومدی جا میموندی برات درس عبرت میشد!
بهش دهن کجی کردم و گفتم:
_همین مونده بود تو من و نصیحت کنی!
-نصیحت نیست واقعیته دیگه!
_باشه پررو نشو! نقشه رو کی بهم میگی؟
-یاسی خانوم صبر داشته باش! بشینیم تو اتوبوس بهت میگم...
همین حین مهیار و کیان و پیمان نزدیکمون میشن.
با تعجب نگاهشون میکنم:
_مگه... اینام میخوان با اتوبوس بیان؟ ایــش... یه وقت کلاس آقامهیار نیاد پایین، با اون دک و پزش...
مهیار که گوشاش بسیار بسیار تیزه سریع میشنوه حرفم و میگه:
-یاسمن خانـــــم! اردوی تفریحی دسته جمعی و با چی میرن؟ توقع نداری که با ماشین خودم بیام...
روم و ازش برمیگردونم و جوابش و نمیدم. یا من گوشام انقدر سنگینه که نمیشنوم ولوم صدام چقدره یا اون گوشاش خیـــلی تیزه! لعنتی، غیبت به من نیومده، هیچ موقع شانس نمیآرم وقتی پشت سرکسی حرف میزنم، خدا سریع با چوب بیصداش حساب کار و میده دستم، یعنی اگه طرف کالیفرنیا باشه و من غیبتش و بکنم، همون لحظه به هرروشی، پشت سر من سبز میشه و همه حرفام و میشنوه.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
❤️🔥🎲❤️🔥🎲❤️🔥🎲❤️🔥🎲
برای کسایی که مشتاقن رمانِ #برندهیعشق رو زودتر مطالعه کنن، وی آی پی زدیم😍📚
1.اونجا رمان با 507 پارت، تمام شده و تکمیله✅ "322 پارت جلوتر! "
2.کلی پارتای هیجانی و دور از انتظار داریم🙈🔥
3.هیچ پیام اضافهای اونجا نیست و میتونید با خیال راحت، کامل رمان رو بخونید☁️🤍
4.عزیزان خرید وی آی پی، اجباری نیست و رمان تا انتها به طور رایگان همینجا پارتگذاری میشه❌
کسانی که دوست دارن رمان رو زودتر تموم کنن، میتونن تهیه کنن✅
5.جهت دریافت لینک وی آی پی، مبلغ "40000"تومان به شماره کارت زیر واریز 🍒
💳:
6037998204063779•دلیر• و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید🍾 🍭: @Mariijey
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
❤️🔥🎲❤️🔥🎲❤️🔥🎲❤️🔥🎲 برای کسایی که مشتاقن رمانِ #برندهیعشق رو زودتر مطالعه کنن، وی آی پی زدیم😍📚 1
.
از هیجان پارتای بعد نگم براتون🤤
بچه های وی آی پی میدونن چی میگم😉🌸
.
سلاام خوش اومدین ✨☁️
شما برای خوندن رمان #برندهی_عشق به این کانال دعوت شدید🌱
پرش به پارت اول❤️🔥:
https://eitaa.com/be_sharteasheghi/46861
همراهم بمونید و تا آخر رمان و بخونید، قول میدم عاشقش میشید👌🏻
شرایط خرید وی آی پی🔮:
https://eitaa.com/be_sharteasheghi/47092
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
سالروز ولادت با سعادت علمدار کربلا حضرت اباالفضلالعباس(علیهالسلام) و روز جانباز مبارک بآد🌱🤍
.
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_186
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
با اومدن اتوبوس همه سوار میشیم...
من و گیسو یه جایی جلوی ماشین انتخاب میکنیم و میشینیم، مهیار و دار و دستهاش هم یکم عقبتر از ما. خب جای شکرش باقیه دم گوشمون نَشستن که همه نقشه رو بشنون.
با راه افتادن اتوبوس کیان که مجلس گرم کنِ درجه یکی بود، میآد جلوی اتوبوس میایسته و شروع میکنه به شعر خوندن، بقیه هم با دست زدن همراهیش میکنن، جوک میگه، و مزخرفات دیگه، بقیه هم به چرت و پرتای این خل و چل تا حد مرگ میخندن، اما من فقط با یکی از جوکاش خندیدم، اونم این بود که:
یه مردی بود که هر شب جمعه میرفت بهشت زهرا و بالای یه قبری مینشست و زار زار گریه میکرد و میگفت:
چرا رفتی و منو بدبخت کردی…
بهش گفتن این کیه که هر شب جمعه سر مزارش گریه میکنی؟!
آقااااااااا، این برادرته؟ پدرته؟ بچته؟ کیته؟ میگه: هیچکدوم! این شوهره اول زنمه ...!
گیسو که انقدر خندید روده بر شد... غیر از این جوکش هرچی فکر میکردم میدیدم آخه واقعا این بشر خنده دار نیست!
از شهر خارج شدیم، توی جادهایم و کوهها اطرافمونن، کیان همچنان درحال مجلس گرم کنی هست.
_گیسووو، هنوزم نمیخوای بگی؟ دیگه رسیدیم...
گیسو لبی تر میکنه و با ذوق شروع میکنه به گفتن نقشهای که واسه مهیار کشیده.
بادقت گوش به حرفاش میدادم، اصلا از چیزی که برنامهریزی کرده بود خوشم نیومده بود!
_یعنی واقعا جای شکرش باقیه تو برنامهریز نشدی! این چه نقشههای مزخرفیه که تو هردفعه میکشی؟
گیسو انگار بهش برخورد، لبخند روی لبش ماسید و دست از ادامهی توضیحاتش برداشت:
-تو چرا یهو جنی میشی؟ الله اکبر! چشه مگههه؟ همیشه یه ایرادی باید بگیری... تو خودت کلهی پوکت و کار بنداز ببینم...
_ببین گیسو! ما میخوایم یه نقشهای بکشیم تا اونا رو اذیت کنیم و بهشون بخندیم، نه که فیلم هندی راه بندازیم...
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_187
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
-پس این دفعه هم میخوای بزنی زیر همه چی آره؟
_اگه نقشه درست و حسابی بود چرا باید میزدم زیر همه چی!؟ هنوزم وقت واسه یه نقشه چیدن هست...
-برو باابااا...
چنددقیقهای سکوت میکنه و روش و ازم برمیگردونه، سرم و سمت پنجره میچرخونم، روی قلههای کوهها برف دیده میشه، جاده خلوت و خالی از هرگونه انسان، ماشین و پرندهاس...
سکوت جاده رو فقط صدای مزخرف کیان میشکنه، نمیذاره دو دقیقه تو حال خودمون باشیم. دست میبرم سمت کیفم و دنبال هنزفری میگردم، میخوام هنزفری بزارم که آهنگ شادی توی اتوبوس پلی میشه، بیخیال هنزفری گذاشتن میشم و همراه با آهنگ با دستام روی کوله و با پاهام روی زمین ضرب میگیرم.
دوباره سرم و به سمت پنجره برمیگردونم، گیسو سرش و نزدیک میآره و میگه:
-یاسمن!
_بله!
-خیلی پررویی!
نگاهم و میدوزم به چشماش، میخنده و میگه:
-یه دقیقه چشم از اون جاده بردار! ببین... با یه تیر دو نشون میزنیم، هم اذیتشون میکنیم و بهشون میخندیم، هم من کاری میکنم پسره بیفته دنبالم و موس موس کنه...
_اِیی.. این بدک نیست... حالا برسیم اونجا یه فکری میکنیم...
بالاخره گیسو دست از سرم برمیداره و تا رسیدنمون دیگه هیچی نمیگه و همش به کیان میخنده... از توی آینهش به جای اینکه خودش و نگاه کنه، همش نگاهش به مهیاره، خیر سرش میخواد پسره بیفته دنبالش، با این رفتارایی که این میکنه من که چشمم آب نمیخوره.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️