eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.9هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
💗دوشنبه تون پراز معجزه 🌸سومین روز 💗از ماه رمضان مبارک 🌸الهى 💗در این روز زیبا 🌸لبی خندان, دلى آرام, 💗قلبى نورانی 🌸زندگى شاد 💗نصیب همه بگردان 🌸نماز و روزه تون قبول 💗روزتون پراز لطف خـدا
نریمانی - با خودم درگیرم.mp3
9.72M
🎼 من با خودم درگیرم شده اوضاع دلم آشوبُ... ✨مرغ پر بسته شدم... بخدا خسته شدم...💔 ❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🔷دعای روز سوم ماه مبارک رمضان 🔸خدایا! در این روز مرا هوش و بیداری نصیب فرما و از سفاهت و جهالت و کار باطل دور گردان و از هر خیری که در این روز نازل می‌فرمایی مرا نصیب بخش به حق جود و کرمت، ای جود و بخشش دار ترین عالم ❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دعای 🍃پروردگارمن.. مرا هوش و بیداری در کار و طاعتت نصیب کن....❤️💛 ماه مبارک رمضان ✅ویدیو دانلود شود🌹
3(1).mp3
4.26M
💫☀️یک مسأله شرعی به همراه شرح دعای ماه مبارک رمضان حضرت آیت الله (ره)☀️💫 🔴 😍 ☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌹🕊🌹🕊 ❣️گوشه ای از زندگی روحانی شهیدی که مظلومانه با زبان روزه و با وضو در حال خروح از حوزه علمیه به دست اشرار سابقه دار آسمانی شد...🍃 🌱این کلیپ زیبا🎬را چندین بار ببینید و برای کسانی که دوست دارید بفرستید. ♥️ 🌷 🦋🦋🦋 💟 نشر حدااکثری 👌
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 8⃣8⃣1⃣ زندگی در پادگان ابوذر با تمام سختی هایش لذت بخش بود. روزی نبود صدای انفجاری از دور یا نزدیک به گوش نرسد. یا هواپیمایی آن اطراف را بمباران نکند. ما که در همدان وقتی وضعیت قرمز می شد، با ترس و لرز به پناهگاه می دویدیم، حالا در اینجا این صداها برایمان عادی شده بود. یک بار نیمه های شب با صدای ضد هوایی ها و پدافند پادگان از خواب پریدم. صدا آن قدر بلند و وحشتناک بود که سمیه از خواب بیدار شد و به گریه افتاد. از صدای گریه او خدیجه و معصومه و مهدی هم بیدار شدند. شب ها پتوی پشت پنجره را کنار می زدیم. یک دفعه در آسمان و در مسافتی پایین هواپیمایی را دیدم. ترس تمام وجودم را گرفت. سمیه را بغل کردم و دویدم گوشه اتاق و گفتم: «صمد! بچه ها را بگیر. بیایید اینجا، هواپیما! الان بمباران می کند.» صمد پشت پنجره رفت و به خنده گفت: «کو هواپیما! چرا شلوغش می کنی هیچ خبری نیست.» هواپیما هنوز وسط آسمان بود. حتی صدای موتورش را می شد به راحتی شنید. صمد افتاده بود به دنده شوخی و سربه سرم می گذاشت. از شوخی هایش کلافه شده بودم و از ترس می لرزیدم. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❇️ذکرها سه دسته هستن : 🔰یه دسته پاک کنند گناه و زشتی رو پاک میکنن مثل : «استغفرالله» 🔰یه دسته مدادند برامون حسنه مینویسند مثل : «الحمدلله»،«سبحان الله» ،«لااله الاالله» 🔰و اما یه ذکری هست که هم پاک کنه و هم مداده ، گناهان را پاک میکنه بجاش حسنات مینویسه!!.. و آن : صلوات بر محمد و آل محمد❤️ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐 نماز و روزه هاتون مقبول درگاه حق ،التماس دعا🍃
🥖🥖🥖🥖🥖🥖🥖🥖🥖🥖 پس انسان باید به خوراکش با تأمّل بنگرد 🥖🥖🥖🥖🥖🥖🥖🥖🥖🥖
🔰فرازی از وصیت نامه؛ شما رزمندگان هستيد كه بايد در آينده اين جنگ را به پيروزی برسانيد؛ شهدايمان كه رفته اند، ارزش آنان را خدا می‌داند و بس، مقامشان را هم خدا می‌داند و بس. و ما اگر لياقت داشتيم كه در كنارشان باشيم، سعادتی بود كه خداوند نصیبمان كرد. اگر با شما هم‌سنگر بوديم باز هم اين سعادت بزرگی بود كه خداوند نصيب ما كرد و جز اين چيز ديگری نبود. 🌷شهید حاج حسین بصیر🌷 ولادت: ۱۳۲۲ ،فریدون‌کنار ،مصادف با شب شام غریبان شهادت: ۱۳۶۶/۲/۲ ،شب عملیات کربلای ۱۰
🌷انّ مع العسر یسرا🌷 ❤آیه ۵ سوره مبارکه انشراح
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 9⃣8⃣1⃣ فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. می گفت: «آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچه ها زدندش. خلبانش هم اسیر شده.» گفتم: «پس تو می گفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه می کنم.» گفت: «دیشب خیلی ترسیده بودی. نمی خواستم بچه ها هم بترسند.» کم کم همسایه های زیادی پیدا کردیم. خانه های سازمانی و مسکونی گوشه پادگان بود و با منطقه نظامی فاصله داشت. بین همسایه ها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاج آقا سمواتی هم بودند که هم شهری بودیم. در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود. بعد از نماز صبح می خوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار می شدیم. صبحانه ای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، می خوردیم. کمی به بچه ها می رسیدیم و آن ها را می فرستادیم توی راهرو یا طبقه پایین بازی کنند. ظرف های صبحانه را می شستیم و با زن ها توی یک اتاق جمع می شدیم و می نشستیم به نَقل خاطره و تعریف. مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمی آمدند. ناهار را سربازی با ماشین می آورد. وقتی صدای بوق ماشین را می شنیدیم، قابلمه ها را می دادیم به بچه ها. آن ها هم ناهار را تحویل می گرفتند. هر کس به تعداد خانواده اش قابلمه ای مخصوص داشت؛ قابلمه دونفره، چهارنفره، کمتر یا بیشتر. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🌷انّ هذا القرآن یهدی للّتی هی اقوم🌷 🌹بی تردید این قرآن به استوارترین آیین هدایت می کند 🌹 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
به آیت‌الله بهاءالدینی چه جمله‌ای گفت که ایشان ده دقیقه گریستند؟ سردار سلیمانی می‌گوید یک جوان زابلی بود که در شبهای عملیات وقتی سیم خاردار آخری را باز می‌کرد روی سیم خاردار می‌خوابید و با گریه التماس فرماندهان و بچه‌ها می‌کرد از رویش رد بشوند. این را برای آیت‌الله بهاءالدینی تعریف کردم بیش از ده دقیقه گریست. 📙 کتاب ذوالفقار، ص۷۳ 🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷
یادت باشد 7.mp3
8.94M
🔊نمایشنامه 7⃣ 💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر ⏰مدت زمان: 07:21 دقیقه 🍃🌹 🕊 🕊 🕊 🕊 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداوندا...🙏 رمضان است... مرا ببخش بخاطر حسین (ع)... ❤️ 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
جزء4.mp3
4.12M
صوتی🎧 📜 به روش (تندخوانی)✨ باهدف انس باقران درماه 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4(7).mp3
3.81M
💫☀️یک مسأله شرعی به همراه شرح دعای ماه مبارک رمضان حضرت آیت الله (ره)☀️💫 🔴 😍 ☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دعای 🍃پروردگارمن.. شیرینی و حلاوت ذکرت را به من بچشان....❤️💛 ماه مبارک رمضان ✅ویدیو دانلود شود🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣9⃣1⃣ یک روز آن قدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان اینکه ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پی گیری نکرده بود. خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آن قدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند. یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم، گوشه پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها وسط محوطه داشتند رژه می رفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از هم روستایی هایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود. در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود. آن قدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند. شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: «چشمم روشن، حالا پشت پنجره می ایستی و مردهای غریبه را نگاه می کنی؟!» دیگر پشت پنجره نایستادم. دو هفته ای می شد در پادگان بودیم، یک روز صمد گفت: «امروز می خواهیم برویم گردش.» بچه ها خوشحال شدند و زود لباس هایشان را پوشیدند. صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت و گفت: «تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور.» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🌷انّ هذا القرآن یهدی للّتی هی اقوم🌷 🌹بی تردید این قرآن به استوارترین آیین هدایت می کند 🌹 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨