فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای دختر مدافع حرم
به بیان صابر خراسانی
☘☘☘
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای دختر مدافع حرم
به بیان صابر خراسانی
☘☘☘
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
" چه خوب است
به دست آقا امام زمان(عج)
جرعه ای از چشمه زلال
کوی حسینی بنوشم
و #حسینی بمیرم....
(اَللهُمَّ الرزُقنا فِی الدُّنیا زیارَه الحُسَین وَ فِی الآخِرَه شَفاعَةَ الحُسَین، اَللهُمَّ الرزُقنا تَوفیقَ الشَّهادَه فی سَبیلِک)"
پ.ن: لابهلای دستنوشته های
جستجوگر نور
#شهید_عباس_صابری
عکاس: جستجوگر نور
#شهید_حسین_صابری
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
10.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷این کلیپ زیبا رو حتما ببینید
🌷شهید سردار دلها ؛ سلام ما را به ارباب بی کفن برسان ...
دست ما را بگیر #فرمانده ...
شبتون شهدایی 🌹
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹
#بدون_تو_هرگز
#قسمت34
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت سی و چهارم: دو اتفاق مبارک
🍃با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ...
- اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم می کنم ...
🍃گل از گلش شکفت ... لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد ...
🍃توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن ... البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ... حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ... خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت...
🍃اسماعیل، نغمه رو دیده بود ... مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش می ترسید ...
🍃این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ... و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ... سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود ...
🎯 ادامه دارد...
❣ @hamsar_ane❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺دوباره صبح زيبايى رسيده
♥️دوباره سر زد از مشرق سپيده
🌺عجب نقشى زده نقاش عالم
♥️چه تصوير قشنگى آفريده
بفرمایید صبحانه😊🍳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جان
هواتو کردم ، اسیر دردم
بذار منم بیام حرم دورت بگردم...
#آخر_حسین_جنس_غمش_فرق_میکند
#صلیاللهعلیک_یااباعبدالله
#شب_زیارتی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
📖 #خاطرات_شهدا
🌹 #حر_انقلاب
#پیشنهــــادمطالعــہ
ڪﺴﯽ ﺟﺮأﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺑﺸﯿﻨہ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ ،
ﺍﻣﺎ ﻃﯿﺐ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ ...!؟
ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ .
ﺷﺎﻩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺧﺮﺍﺏ بشہ ،
می گفت:ﻃﯿﺐ ...
یہ ﺭﻭﺯ ﺷﺎﻩ گفت:
ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌہ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ ،
ﺑﺮﻭ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ڪﻦ ...
ﮔﻔﺖ:ڪﺠﺎﺳﺖ؟
ﻃﺮﻑ ڪیہ؟
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻓﻼﻥ ﺟﺎ ...
ﺳﯿﺪ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻤﯿﻨﯽ ...
ﻃﯿﺐ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ !؟
ﮔﻔﺖ:
ڪی ؟
ﮔﻔﺘﯽ ﺳﯿﺪه !؟
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ ...
ﮔﻔﺖ:نہ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ !!!
ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ ...!
( ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ڪه ﺍﻣﺎﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ڪہ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﯿﻮفتہ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ )
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ،
ﻧﺎخنات ﺭﻭ میڪﺸﻢ ،
میدم تیڪہ تیڪہ ات ڪنن ...
ﮔﻔﺖ:ﻫﺮ ڪﺎﺭﯼ میخوای ﺑڪن ،
ﻣﻦ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ (ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻢ ...
ﺍنقدر شڪنجہ اش ڪردند ...
ڪہ ﻃﯿﺐ سینہ سپر ،
ﺷﺪ ﻧﯽ ﻗﻠﯿﻮﻥ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺍعدﺍﻣﺶ ڪﻨﻦ ،
یڪی ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ:
ﻃﯿﺐ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﺮﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ؟
ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ،
ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ:
ﻃﯿﺐ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻔﺎﻋﺘﻢ ڪﻦ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎﻣﺸﻮ ﭘﯿﺶ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺎﺯﯼ بہ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﻭ امثال ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻩ ،
ﺍﻭﻥ ﺩﺭ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻣﺖ ﻣﻨﻮ ﺷﻔﺎﻋﺖ میڪنہ ...!
ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ڪہ طیب ،
ﻓﻘﻂ ﺍﺩﺏ ڪرﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ (ﺱ) ...
" و شد حر انقلاب "
(جناب حر هم به احترام مادر امام حسین ع ، ادب ڪرد و شد آنچه شد .... عاقبت بخیر شد .)
ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺪ ڪہ طلبہ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﻗﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ی ۶۰ ﺳﺎﻟﺸﻮ ﻗﻀﺎ ڪردن ...
معرفت و ادب ڪہ داشتہ باشی ،
حتی اگہ بد باشی ،
بالاخره یہ روز بر می گردی ...
میشڪفی ...
پر می ڪشی ...
و اوج می گیری ...بله مردی و مردانگی زمان و مڪان نمیشناسہ ، مهم اینہ ڪہ جوهرش را داشتہ باشی .
شادی روحش صلوات
شهید طیب حاج رضای
🌹❤️شادی روح همه شهدا صلوات❤️🌹
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩به تو از دور سلام... حسین جان
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
⚪️به ما خرده نگیرید؛
که چرا اینقدر از #حجاب میگوییم
در #جبهه ها!
به ازای هر #زینـب
ما عــباس ها داده ایم.
#فکرش_را_کن
#چند_چفیه_خونی_شد
#تا_چادر_خاکی_نشود🍃😔
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞
#بدون_تو_هرگز
#قسمت36
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت سی و ششم: اشباح سیاه
🍃حالم خراب بود ... می رفتم توی آشپزخونه ... بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم ... قاطی کرده بودم ... پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت ...
🍃برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در ... بهانه اش دیدن بچه ها بود ... اما چشمش توی خونه می چرخید ... تا نزدیک شام هم خونه ما موند ... آخر صداش در اومد ...
- این شوهر بی مبالات تو ... هیچ وقت خونه نیست ...
🍃به زحمت بغضم رو کنترل کردم ...
- برگشته جبهه ...
🍃حالتش عوض شد ... سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره... دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه ... چهره اش خیلی توی هم بود ... یه لحظه توی طاق در ایستاد ...
- اگر تلفنی باهاش حرف زدی ... بگو بابام گفت ... حلالم کن بچه سید ... خیلی بهت بد کردم ...
🍃دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم ... شدم اسپند روی آتیش ... شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد ...
🍃اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد ... خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی ... هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد ...
🍃از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت ... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون ... بابام هنوز خونه بود ... مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد ... بچه ها رو گذاشتم اونجا ... حالم طبیعی نبود ... چرخیدم سمت پدرم...
- باید برم ... امانتی های سید ... همه شون بچه سید ...
🍃و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در ... مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید ...
- چه کار می کنی هانیه؟ ... چت شده؟ ...
🍃نفس برای حرف زدن نداشتم ... برای اولین بار توی کل عمرم... پدرم پشتم ایستاد ... اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون ...
- برو ...
و من رفتم ...
.
🎯 ادامه دارد...
❣ @hamsar_ane❣