MajazeHaghighi.mp3
11.9M
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
📻 #پادکست مجاز حقیقی
🎙 به روایت حاج حسین یکتا
#شهدا
#شلمچه #فکه #دوکوهه
#حاج_قاسم_سلیمانی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#عشق_و_دیگر_هیچ
#عاشقانه_های_شهدا
#زندگی_به_سبک_شهدا
#همسر
#شهیدمدافع_حرم #علیرضا_نوری🌹
#اللهم_الرزقنا
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
یادمان باشد
از یک جایی قرار است
امتحان شویم که
امروز از نگزیده شدن از طریق
همان راه بسیار مطمئن هستیم ...
.
و فردا ، پشت دست خواهیم زد
که ای وای من ، قرار نبود
چنین شود ...
.
#ایمانتان_را_دو_دستی_بچسبید ...
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
هدایت شده از همسران موفقِ فاطمی❤💍
🌸صبحتی باشما عزیزان درمورد #تبلیغ و #تبادلات
🍃بطور مرسوم و درتمام کانالهای #تلگرام #ایتا و....
تبلیغات باچند #هدف درکانالها گذاشته:
🌀1⃣ #پویایی و دیده شدن #کانالها :
تقریبا 99% شما عزیزان بواسطه تبلیغاتی که از کانال ما در دیگر کانالها دیدیداینجارو شناختید وعضو شدید🤗
بنابراین تمام کانالهای محتوایی یاحتی فروشگاهی ودیگرکانالها درهرپیامرسانی: خبری،همسرداری،رمان،اشپزی و......
برای ادامه فعالیت خود و #شناخته شدن در بین #کاربران یک پیامرسان نیاز به تبلیغات دارند واین یک امر بدیهی هست وگرنه کانال با همون10نفری که ابتدا درکانال بودن میمونه و عملا فعالیت کانال و انتشار مطالب مفید آن متوقف میشود🍃
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌀2⃣ حمایت از #کانالهای فروشگاهی که در راستای #اقتصادمقاومتی
#تولیدکالای_ایرانی #تولیدملی 👏👏
فعالیت میکنن یا افراد و #خانم هایی که سرپرست خانواده هستن و ازین طریق امرار معاش میکنن
و معرفی این کانالهای فروشگاهی به شما عزیزان برای خرید راحت تر😊 ...
🌀 3⃣ تمام کانالهایی که شما در هر پیامرسانی عضو آن هستید منجمله کانال های ما: ( #همسران_موفق_فاطمی ، #آشپزخونه _بهشتی/آشپزی اسلامی/ ، #طعم_سیب و #پرپرواز/عاشقانه های شهدا)
یک #تیم_پیشتیبانی دارند که این تیم برای تولید محتوا یا پیداکردن #مطالب_مفیدوناب برای شما عزیزان واقعا شبااااااااااانه روووووز درحال تلاش هستن تا مطالب #کپی و بی محتوا براتون نیارن
این عزیزان (ادمین ها یا خادمین)
کانالها براشون شده خواب و خوراک😅 و گوشی براشون حکم یک #عضو در بدن رو داره...
از زمان ، ،درس ، خانواده ، مسافرت ، تفریح ، مهمونی ، کلاس ، وشادی هاشون میزنن و
برای #اینترنت ، #شارژ #برق مصرفی و ..... هزینه میکنن
تا ۲۴ساعته پای کانال باشن و
بتونن بی هیچ چشم داشتی با نیت #کـــــــارفـــــرهـنـــــگی و #بهبودزندگی های هموطنان عزیزمون
تولید محتوای قوی داشته باشن تا اثرات خوبش رو توزندگی هاتون بزاره😊
✅بنابراین نیازهست که این عزیزان
حداقل بتونن #هزینه شارژ و اینترنت مصرفیشون رو از طریق
#بــعــضــــی تبلیغات که هزینه دارن دربیارن
👌👌گرچه یادمون باشه بزرگترین سرمایه هر انسان #زمــــــــــــان هست که خادمین دارن بی هیچ چشم داشتی اون رو برای شما صرف میکنن....
🍃❤️🍃❤️🍃ودر نهایت
از شما عزیزان نهایت قدردانی رو دارم که با اشراف به این شرایط دیدتون رو نسبت به تبلیغات تغییرمیدید و تبلیغات رو یک امر #واجب میدونید و وجودش رو درکانال #درک میکنید🙏🌹
ما تمام تلاشمون این هست که کانالهای خوب و #مورداعتماد رو به شما عزیزان معرفی کنیم
ولی یادتون باشه قبل از #عضویت و یا #خرید حتما #خــــودتـــون کسب اطمینان کنید و بعد اقدام کنید....
✅ممنون از حضورتون و وقتی که دراختیار کانال خودتون گزاشتید🌹🙏
#مدیرکانال
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣3⃣
#فصل_پنجم
عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: «چرا. بیا بنشین. تو را کم داریم.»
دیزی ها را که آوردند، مانده بودم چطور پیش صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چاره ای نداشتم. وقتی همه مشغول غذا خوردن شدند، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم. آبگوشت خوشمزه ای بود. بعد از ناهار سوار مینی بوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: «حاج آقا من می خواهم پیش شما بنشینم.»
رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می دانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیف ما نشسته بود، نگاه کنم.
به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن برادرها و فامیل به خانه ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند. تبریک می گفتند و دیده بوسی می کردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آنجا خداحافظی کردند و رفتند.
با رفتن صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته ام. دوست داشتم بود و کنارم می ماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانه ما بیاید، اما نیامد.
ادامه دارد...✒️
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
✅✅ توجه توجه
پیام خانم ملایی( از قم و از کسانی که دختر و داماد نخبه و جوانشون را در هواپیما از دست دادند)
سلام علیکم:
با توجه به صدور بیانیه نیروهای مسلح در مورد سقوط هواپیمای اکراین ,
بنده خودم یکی از داغداران ومصیبت دیدگان این حادثه بودم ولی☝️
به همه عزیزان توصیه میکنم که مبادا 🔺حرفی بگوئیم ذره ای به نیروهای مسلح و سپاه ومقام ولایت خدشه ای وارد شود
کشور درشرایط حساس جنگی وموشکی وتهدیدات زیاد میباشد
✔️☑️دوستان سعی کنیم آب به اسیاب دشمن نریزیم.
#نشردهید
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
#بیانیه مهم خانواده مرحوم مهندس #شهید_مهدی_اسحاقیان ازشهردرچه که فرزندشان را در سانحه سقوط هواپیمای اوکراین از دست دادند.
بسم الله الرحمن الرحیم
مردم شریف و انقلابی جمهوری اسلامی ایران
اینجانب عباسعلی اسحاقیان پدر مرحوم مهندس مهدی اسحاقیان که فرزند عزیزم را در سانحه ی سقوط هواپیمای اوکراین ازدست دادم ضمن #تشکرفراوان ازابراز همدردی شما مردم انقلابی و همیشه در صحنه تقاضا دارم #مراقب باشید هرگز سخنی که تضعیف کننده ی نیروهای جان بر کف سپاه پاسداران ونظام ولایی و انقلاب باشد بر زبان جاری نکنید تا در این شرایط حساس؛ در #زمین_دشمن بازی نکرده باشید.
همه ی مامدیون تلاش های بی وقفه وخالصانه ی نیروهای سپاه پاسداران هستیم. سپاهی که چهل سال است دردفاع از جان و مال و ناموس وکیان این ملت از هیچ تلاشی دریغ نکرده ودر این راه؛ هزاران شهید وجانباز تقدیم نموده است.
ما در حُسن نیت جان برکفان نیروی هوافضای سپاه، هیچ شک وشبهه ای نداریم.
#دشمنان_سیلی_خورده از مقاومت بدانند بافرافکنی و دروغ بستن به نظام به کمک رسانه های مواجب بگیرشان؛نخواهندتوانست ازبی آبروتر شدن خودوشیرین کام شدن مقاومت از سیلی محکم سپاه بکاهند ومثل همیشه این امت بصیر ایران اسلامی است که با تبعیت از رهنمودهای مقام عظمای ولایت؛ نقشه های خبیثانه آنان را نقش بر آب خواهد کرد؛ان شاءالله.ازخداوندمسئلت داریم به داغداران این حادثه اندوهبار؛صبر جمیل عطافرمایدو همه ی جانباختگان را باارواح طیبه ی شهدا خصوصا شهیدسپهبد #حاج_قاسم_سلیمانی محشورفرماید.
والسلام علیکم ورحمه الله
بیست ویکم دیماه1398
شهر شاهد نمونه کشور(درچه اصفهان)
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣3⃣
#فصل_پنجم
فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می کردم فاصله ای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانه اش بود.
کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: «قدم! بیا آقا صمد آمده.»
نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت.
گفت: «خوبی؟!»
خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: «من دارم می روم پایگاه. مرخصی هایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش.»
گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سُر می خورد روی گونه هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می زد. دلم نمی خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند.
ادامه دارد...✒️
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺دو واکنش متفاوت به سقوط هواپیمای مسافربری