🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
کـسی چه میفهـمد ...! تکرار "تـو" .... چقدر ... زندگی بخش است ...! درست مانند ... "نفسها"یم ..!
#عاشقانه_شہدا🌹
دفعہ آخری کہ اومده بود یہ پارچه بهم داد و گفت #کفن_کردن بلدے؟
گفتم چی دارے میگے؟😰😔
تو کہ گفتے بر میگردم..!😭
گفت:خب بر میگردم،ولے فقط #بدنم...😣💚
#شهید_بیضایی🌸
#عاشقانه_شہدا 🌹
شنبہ بود
دوازدهم شهریور
حدود ساعت ده شب🕙
کمیل بہ تلفن خونه زنگ زد☎️
تلفن رو برداشتـم وشروع کردیم به صحبت کردن😊
صداے تیروخمپاره مےاومد😥💥
بهش گفتم کجایی!؟
اونجا چہ خبره؟!😰
گفت:هیچے نگران نباش!رزمایشہ!
«توی درگیرے بود»
بهـش گفتم:
کمیل جان سہ شنبه میشه دوهفته،
تو هردوهفته یڪبار مرخصی داشتے
میای دیگه؟🙄🙂
بغض کرد و صـداش مےلرزید😞
بخاطر بغضش گفت قطع میکنم دوباره زنگ میزنم!😔
قطع کردودوباره زنـگ زد
دوباره همین سوال رو ازش پرسیدم
گفت نمیدونم
گفتم:پنجشنبه چے؟
پنجشنبه میای؟😢
گفت:به احتمال خیلے زیاد...🙂
یکشنبہ ساعت حدود پنج صبح به شهادت رسید،😭
سہ شنبه خبر شهادتش رو آوردن 😣و
پنجشنبه هم توی گلزارشهدا به خاڪ سپردیمش💚💔
#شهید_مصطفی_کمیل_صفریتبار🌸
#عاشقانه_شہدا 🌹
محمـد آقا با برادرم دوست بود و با هم هیئت میرفتند☺️
خانواده ایشون چند باری منو دیده بودن
خیلےتمایل داشتند وصلتےصورت بگیره😌
اما چون فاصله سنےمن و محمد آقا زیاد بود قبول نمےکردم😕
من متولد مرداد ۶۷ و محمد آقا شهریور۵۶ 📆
محمد آقا تو سفرے که به کربلا 🕌داشته در حرم #حضرت_عباس(ع) متوسل به این بزرگوار شده و از ایشون همسر #مؤمن و محب اهلبیت(ع) را میخواد💞✌️🏻
همزمان با این موضوع بـرادرم یک بار دیگه این موضوع رو به من گفت و خواست بیشتر فکر کنم🙂
نمیدونم چیشد که موافقت کردم که بیاد🙄☺️
از امام حسین(ع) هم خواستم هرچی خیر و صلاحه پیش روم بذاره😢😇
وقتے محمد آقا به خواستگاریم اومد تازه از کربلا برگشته بود💐❤️
اول صحبتهامون یه روایت برام گفت:
« نجات و رستگاری در راستگویی است.»
تا این حرف رو شنیدم
یه کم دلهره ای رو هم که داشتم برطرف شد😇
گفت من خواب دیدم که خدا به من ۲دختر دوقلو میبخشه😍👭
و همسری خوب و مهربان دارم،
ولےهمه این چیزها رو میگذارمو #شهادت در راه خدا رو انتخاب میکنم. خوابهای محمد آقا همیشه رؤیای صادقه بود....💚😔
#شهید_محمد_پورهنگ🌸
تمــامْ قـصه همـین بـود
مْــن عــاشــق تــو
تـو عاشــق شــﮫــادت
تـو رفتـے برای عشـق بازی با خــدایْتْ
مـن ماندمـ و عشـق بازی با خاطـراتت
#عاشقانه_شهدا
#عاشقانه_شہدا 🌹
محمـد آقا با برادرم دوست بود و با هم هیئت میرفتند☺️
خانواده ایشون چند باری منو دیده بودن
خیلےتمایل داشتند وصلتےصورت بگیره😌
اما چون فاصله سنےمن و محمد آقا زیاد بود قبول نمےکردم😕
من متولد مرداد ۶۷ و محمد آقا شهریور۵۶ 📆
محمد آقا تو سفرے که به کربلا 🕌داشته در حرم #حضرت_عباس(ع) متوسل به این بزرگوار شده و از ایشون همسر #مؤمن و محب اهلبیت(ع) را میخواد💞✌️🏻
همزمان با این موضوع بـرادرم یک بار دیگه این موضوع رو به من گفت و خواست بیشتر فکر کنم🙂
نمیدونم چیشد که موافقت کردم که بیاد🙄☺️
از امام حسین(ع) هم خواستم هرچی خیر و صلاحه پیش روم بذاره😢😇
وقتے محمد آقا به خواستگاریم اومد تازه از کربلا برگشته بود💐❤️
اول صحبتهامون یه روایت برام گفت:
« نجات و رستگاری در راستگویی است.»
تا این حرف رو شنیدم
یه کم دلهره ای رو هم که داشتم برطرف شد😇
گفت من خواب دیدم که خدا به من ۲دختر دوقلو میبخشه😍👭
و همسری خوب و مهربان دارم،
ولےهمه این چیزها رو میگذارمو #شهادت در راه خدا رو انتخاب میکنم. خوابهای محمد آقا همیشه رؤیای صادقه بود....💚😔
#شهید_محمد_پورهنگ🌸
#عاشقانه_شہدا 🌹
محمـد آقا با برادرم دوست بود و با هم هیئت میرفتند☺️
خانواده ایشون چند باری منو دیده بودن
خیلےتمایل داشتند وصلتےصورت بگیره😌
اما چون فاصله سنےمن و محمد آقا زیاد بود قبول نمےکردم😕
من متولد مرداد ۶۷ و محمد آقا شهریور۵۶ 📆
محمد آقا تو سفرے که به کربلا 🕌داشته در حرم #حضرت_عباس(ع) متوسل به این بزرگوار شده و از ایشون همسر #مؤمن و محب اهلبیت(ع) را میخواد💞✌️🏻
همزمان با این موضوع بـرادرم یک بار دیگه این موضوع رو به من گفت و خواست بیشتر فکر کنم🙂
نمیدونم چیشد که موافقت کردم که بیاد🙄☺️
از امام حسین(ع) هم خواستم هرچی خیر و صلاحه پیش روم بذاره😢😇
وقتے محمد آقا به خواستگاریم اومد تازه از کربلا برگشته بود💐❤️
اول صحبتهامون یه روایت برام گفت:
« نجات و رستگاری در راستگویی است.»
تا این حرف رو شنیدم
یه کم دلهره ای رو هم که داشتم برطرف شد😇
گفت من خواب دیدم که خدا به من ۲دختر دوقلو میبخشه😍👭
و همسری خوب و مهربان دارم،
ولےهمه این چیزها رو میگذارمو #شهادت در راه خدا رو انتخاب میکنم. خوابهای محمد آقا همیشه رؤیای صادقه بود....💚😔
#شهید_محمد_پورهنگ🌸
تمــامْ قـصه همـین بـود
مْــن عــاشــق تــو
تـو عاشــق شــﮫــادت
تـو رفتـے برای عشـق بازی با خــدایْتْ
مـن ماندمـ و عشـق بازی با خاطـراتت
#عاشقانه_شهدا
#عاشقانه_شہدا 🌹
شنبہ بود
دوازدهم شهریور
حدود ساعت ده شب🕙
کمیل بہ تلفن خونه زنگ زد☎️
تلفن رو برداشتـم وشروع کردیم به صحبت کردن😊
صداے تیروخمپاره مےاومد😥💥
بهش گفتم کجایی!؟
اونجا چہ خبره؟!😰
گفت:هیچے نگران نباش!رزمایشہ!
«توی درگیرے بود»
بهـش گفتم:
کمیل جان سہ شنبه میشه دوهفته،
تو هردوهفته یڪبار مرخصی داشتے
میای دیگه؟🙄🙂
بغض کرد و صـداش مےلرزید😞
بخاطر بغضش گفت قطع میکنم دوباره زنگ میزنم!😔
قطع کردودوباره زنـگ زد
دوباره همین سوال رو ازش پرسیدم
گفت نمیدونم
گفتم:پنجشنبه چے؟
پنجشنبه میای؟😢
گفت:به احتمال خیلے زیاد...🙂
یکشنبہ ساعت حدود پنج صبح به شهادت رسید،😭
سہ شنبه خبر شهادتش رو آوردن 😣و
پنجشنبه هم توی گلزارشهدا به خاڪ سپردیمش💚💔
#شهید_مصطفی_کمیل_صفریتبار🌸
💖🍃💖🍃💖🍃💖
#همسرانه
#عاشقانه_شهدا
اولین بار برای صحبت کردن زمان خواستگاری و آخرین بار هم برای صحبت کردن قبل از اعزام به سوریه به گلزار شهدای قصر فیروزه تهران محل رفتیم.
محل دلداگے ما همین امامزاده بود
با #عباس نسبت فامیلے داشتیم
پسر عموم بودن که ۲۹ دی ماه سال ۱۳۹۴ پیشنهاد ازدواج دادند و ماهم روی پیشنهادشون فکر کردیم.
اصلا انتظار نداشتم تو این سن ازدواج کنم ولے وقتی به خواستگاریم اومدن، متعجب شدم
اما خصوصیاتے که تو ذهن من بود،
#عباس همه اون رو داشت و مهمترین شرطم این بود که همسر آینده ام تهران باشه که اینطور بود.
تو روز خواستگاری #عباس به زندگے ساده و کالای ایرانے خیلی تاکید داشت
ما ۲۸ بهمن ماه سال ۱۳۹۴ صیغه محرمیت رو خوندیم و قرار بود تابستون عقد کنیم
من خیلے مخالف رفتن #عباس به #سوریه بودم و اصلا اجازه ندادم که بره!
ولے با حرف هاش منو راضی کرد...
روزی که مےخواست به #سوریه بره
من مدرسه بودم و از روزهای قبل هم امتحان داشتم ، نتونستیم زیاد باهم صحبت کنیم و فقط برام یه نامه برایم نوشته بود
وقتی اونو خوندم خیلے مضطرب شدم ، چون نوشته هاش طوری بود که مشخص می شد آخرین نوشته هاشه خیلی عارفانه نوشته بود
نوشته بود رفتم تا وابسته نشوم ،
چون مےترسید به عشق دنیویش زیاد وابسته بشه و نتونه دل بکنه و فراموش کنه که در اون طرف مرزها چه اتفاقاتی دارد میافته!
در تلگرام هم با هم در ارتباط بودیم وقتے یک هفته گذشته بود ، تو تلگرام بهم گفت:
"یک هفته به اندازه یک ماه برایم گذشت"
#همسر_شهید
#شهید_عباس_دانشگر
#زوج_انقلابی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#عاشقانہ_شــہدا 🌹
.
تنها یہ آرزو تو دنیا داشت و...
واسہ رسیدن ݧ بهش خیلے تلاش میڪرد...
قبل عقد..💍
بهم گفت:
"حاجتے دارم ڪہ لحظہ جارے شدن خطبه…
برام از خدا بخواہ..."💫
روز عقد...💐
با فاصلہ از هم نشستیم...
اون لحظہ تموم دغدغه م این بود...
ڪہ با این فاصلہ...😕
چطور بهش بگم ڪہ چہ دعایے باس براش بڪنم...⁉️
حتمـاً اونم نمیتونست با صداے بلند خواسته شو بہ گوشم برسونہ...
چیزے بہ جارے شدن خطبہ عقد...💕
نموندہ بود ڪہ...
خواهرش اومد و...
یہ دستمال ڪاغذے تاشدہ داد دستم و گفت...
"اینو داداش فرستادہ...😊"
دستمالو ڪہ وا ڪردم… دیدم...
روش برام خواستہ شو نوشتہ بود...
"دعا ڪن ݧ ڪہ من شهید شم..."😔
یادمہ قرآݧن دستم بود... از تہ دل دعا ڪردم ڪہ خدا...✨
شهادتو نصیبش ڪنہ و... عاقبتش ختم بہ شهادت شہ...🙂
اما...
واقعاً تصور نمیڪردم این خواستہ قلبے من...
بہ این سرعت بہ اجابت برسہ...🙏🏻
.
#و_ناگهان_چہ_زود_دیر_مے_شود...
.
من گفتہ بودم عاقبتش...
ڪہ بہ حساب ذهن خودم...
تا این عاقبت...
سالهاے سال فرصت داشتم...
فڪرشم نمیڪردم ڪہ بہ این زودیا...
داشتنش
بہ آخر برسہ...💚😔
#شهید_عبدالصالح_زارع🌺
@rahrovanshohadai
#عاشقانہ_شــہدا 🌹
.
تنها یہ آرزو تو دنیا داشت و...
واسہ رسیدن ݧ بهش خیلے تلاش میڪرد...
قبل عقد..💍
بهم گفت:
"حاجتے دارم ڪہ لحظہ جارے شدن خطبه…
برام از خدا بخواہ..."💫
روز عقد...💐
با فاصلہ از هم نشستیم...
اون لحظہ تموم دغدغه م این بود...
ڪہ با این فاصلہ...😕
چطور بهش بگم ڪہ چہ دعایے باس براش بڪنم...⁉️
حتمـاً اونم نمیتونست با صداے بلند خواسته شو بہ گوشم برسونہ...
چیزے بہ جارے شدن خطبہ عقد...💕
نموندہ بود ڪہ...
خواهرش اومد و...
یہ دستمال ڪاغذے تاشدہ داد دستم و گفت...
"اینو داداش فرستادہ...😊"
دستمالو ڪہ وا ڪردم… دیدم...
روش برام خواستہ شو نوشتہ بود...
"دعا ڪن ݧ ڪہ من شهید شم..."😔
یادمہ قرآݧن دستم بود... از تہ دل دعا ڪردم ڪہ خدا...✨
شهادتو نصیبش ڪنہ و... عاقبتش ختم بہ شهادت شہ...🙂
اما...
واقعاً تصور نمیڪردم این خواستہ قلبے من...
بہ این سرعت بہ اجابت برسہ...🙏🏻
.
#و_ناگهان_چہ_زود_دیر_مے_شود...
.
من گفتہ بودم عاقبتش...
ڪہ بہ حساب ذهن خودم...
تا این عاقبت...
سالهاے سال فرصت داشتم...
فڪرشم نمیڪردم ڪہ بہ این زودیا...
داشتنش
بہ آخر برسہ...💚😔
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#عاشقانه_شهدا 🥀
سختیهایے ڪہ #همسر_شهید_همت ڪشید، فڪر نڪنم در زمان ما ڪسے ڪشیده باشد🤕😁خودش مےگفت:
خدایا من چه ڪنم با این همه تنهایی😢😥(روزها، ماهها)
و دزد😰😨😱 (چند بار در نبود همت)
و عقربـــــ 😱 (ےڪ روز 25 عقرب ڪشتم حتے در رختخواب ڪودڪم👶)
و موشڪـــــ 🚀 (خانہ شان در معرض موشک باران و او تنها در شهر دزفول غریب بود.)
امّا مےگفت: «در اوج تمام آن سختیـها😖 محرومیتها😁
ترسـها 😰
و حتے ناامیدے ها☹️
خودم را #خوشبخت_ترین_زن_دنیا مےدانستم.😊😍
#همسر_شهیدابراهیمهمت
#صبر_زینبــی
#یا_ذبیح_العطشان
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#عاشقانہ_شہدا 🌹❤️
نشست کنارم و گفت:
"طاهره جان…❤
ازم راضے هستے...؟""
گفتم :
"چرا نباشم…!؟
تو اونقد خوبے ڪه باورم نمیشه...❤
این آرامشے که ڪنارت دارم...💕
من واقعا کنار تو خوشبختم...💕"
سرشو انداخت پایین و...
با حالت شرمندگے گفت:
"منو ببخش…😔
نتونستم همیشه ڪنارت باشم...💕
وقتایے که نبودم تنها بودے...
توے شهر غریب...
تو خونه...
نتونستم زندگے اے رو که دوست دارے...
برات درست ڪنم...😔"
دستاشو گرفتم و گفتم:
"این چه حرفیه میزنے…؟!❤
من همیشه تو رو همینجورے خواستم...
وجودت مایه آرامشمه...💕
که با دنیا عوضش نمیکنم..."
مکثے ڪردم و...
زل زدم به چشاش و گفتم:
"تو چے…؟!
ازم راضے هستے…؟😢"
سرمو گرفت و...
محڪم بوسید...😘
گفت:
"من راضےِ راضے ام...💕
خدا هم ازت راضے باشه..."
صبح طبق عادت نون گرفت...
مثه همیشه که وقتے میدید خوابم...
سماورو روشن میڪرد...
چایے و سفره رو آماده میڪرد...
اون روزم سنگ تموم گذاشت...💚
#شهید_مهدے_خراسانے🌺
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#عاشقانہ_شہدا 🌹❤️
همیشہ باهـاش شـوخے میکردم ومیگفتم:اگہ شربت شـہادت آوردندنخـوریابریزدور😅
یادمہ یہ باربهم گفت:اینجـاشربـت شهادت پیدانمیشہ چیکارکنم؟😕بهش گفتـم کارے نداره کہ خودت درست کـن بده بقیہ هم بخورند!خندیدوگفـت:این طورے خودم شہیدنمیشم کہ بقیہ شهیدمیشن😐.
شربـت شہادت یہ جورایی رمزبیـݧ من وآقاابوالفضل بود.یک بـاردیدم توتلگرام یہ پیام ازیہ مخاطب اومدکہ مـݧ نمیشناختم🤔متنش ایـݧ بود:ملازم!مدافع هستـــم😊اگہ کارے داشتے بہ این خط پیام بده.هنــوزهم شـربـت نخـوردم😃💚
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنے🌺
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#عاشقانه_شهدا🌹❤️
حسن ارتشی بود👮 و بعد از عقد باید برای گذراندن دوره، می رفت اهواز. بنا بود بعد از دوره اش، بیاید تهران و مراسم عروسی 👰را برگزار کنیم. هر چهارشنبه برای هم نامه 💌می نوشتیم. هفت روز انتظار برای یک نامه! خیلی سخت بود. بالاخره صبرم تمام شد. دلم طاقت نمی آورد؛ گفتم: «من می رم اهواز!» پدرم قبول نمی کرد؛ می گفت: «بدون رسم و رسوم؟!» جلوی مردم خوبیّت نداره. فامیل ها چی می گن؟! گفتم: جشن که گرفتیم! چند بار لباس عروس و خنچه و چراغانی؟! دخترعمو (مادر شوهرم) گفت: خودم عروسم رو می برم. اصلاً کی مطمئن تر از مادر شوهر؟! ا😌ین طور شد که با اصرار من و حمایت دخترعمو، زندگی مان بدون عروسی رسمی شروع شد.
#همسر_شهید_حسن_آبشناسان
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#عاشقانہ_شہدا 🌹❤️
همه جا به فکـر ما بود ، ظهــــر☀️ رفته بود خانـــه ی برادرش ، هر چه اصرار کرده بودند چند لقمـه ای با ما غـذا🌯 بخور قبول نکرده بود.
گفتـه بود : « این غـذایی که تو می خواهی اینجـــا بخورم بریز داخــل پلاستیـک تا ببرم و با زن و بچـه ام👨👩👧 بخورم.»💚
#شهید_محمد_آرمان
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#عاشقانہ_شہدا🌹❤️
+میخــوام وصيّـت كنم!!!😌
دسـت هـام رو گـذاشتم روےگوشهايم👂🏻.
گفتم:
_نمیخــوام بشنوم.😖
آمد جلو ، گفت:
+بـیا امروز یـہ قولے به مݧ بده.😊
صورتم رو برگردوندم.😒
گفتم:
_ول کـن مصطفے😡. بـہ من از این حرف هـا نزن. مـن قـول بـده نیستم . حال این کارهــــا رو هم نــــدارم.😞
قسـم داد. گریه کرد.😭
گفـت:
+اگہ شهیــ🕊ـدشدم، جنازه ام رو جلوے در گلستاݧ شهداے اصفهان دفݧ کنید. دلم میخواد پـــدر و مـــادرها که میاݧ زیارت بچه هاشوݧ ، پاشــون رو بذارن روی قبــر من...
شایـد خدا از سر تقصیرات من هم بگذره...😔💚
#شهید_مصطفے_ردانے_پور
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#عاشقانه_شهدا 🌹❤️
یہو وسط حرفـش میگفت:
"خانوم...❤️
اگـہ مݧ شہید شدم بہم افتخار کن..."☺️
مـیگـفـتـم:"وا بـہ چـے افتخار کنم…؟!😒
بـہ ایݧ کـہ شوهـر نـدارم…؟!"😞
میـگفـت:
"بـہ ایݧ افتخار کـݧ کـہ من همه رو دوست دارم و...
بـہ خاطر همـہ مردم میرم..😊.
اگـہ نرم دشمن میاد داخل خاکموݧ...😔
پیـش از ما هـم اگه شـہدا نمیرفتݧ...
حالا ما هـم نمیتونستـیم تو امنـیت و آرامـش زندگـے کنیم..."🙂
روز آخرے کـہ میخواست بره گفت:
"بیایـیـد وایسید عکس بگیریم…📸
کولـہ شو کـہ برداشت...
رفتم آب و قرآݧ بیارم...
فضا یـہ جورے بود...😢
فکر میـکردم ایݧ حالات فقط مخصوص فیلمـا و تو کتاباست...
احـسـاس میکردم...
مهدی بال درآورده داره میـره...😣
از بـس کـہ خوشحال بود...
ساکـشو خودم جمع کردم...
قرار بـود ۴۵ روزه بره و برگرده ولـے..
۲۱ روزِ بعد شهید 💔شد...😭💚
#شهید_مهدے_قاضے_خانے🌺
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝