#شهـادت ...💔
چه زیبا گلچین می کنی
خوبان عالـم را ...❗️
و من مبهوت هر شهیدم
که چه زیبا می رود تا عرش اعلا...
رفیـــق💔
رفیـــقتو دریاب☝️😔
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب
✨الهی هر شب به آسمان نگاه مےڪنم
❄️و می اندیشم در این آرامش شب
✨چہ بسیار دلها ڪہ غمگینند
❄️خدایا تو آرام دلشان باش
✨و شب خود و دوستانم را
❄️با یادت بخیرڪن
شبتون بخیر😴
یا علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاخداهست تورا چاره ےدرمانےهست
تاخداهست تورا راه به پايانےهست
🌺
تاخداهست دگردرد غم عشق نگو
تاخداهست فرار از درزندانےهست
🌸
تاخداهست خدا درنفست ميپيچد
تاخداهست در اين نيم تنه جانےهست
🌺 روزتون زیبا
┏━━✨✨✨━━┓
مهمات کم داریم ،
قدری لبخنـد بـزن...
🌷ســردار دلهــا
📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#شهید_مجید_قربانخانی
جنازه پسرشون رو که آوردند
چیزی جز دو سه کیلو استخون نبود...
پدر سرشو بالا گرفت و گفت:حاج خانوم غصه نخوری ها!!!
دقیقا وزن همون روزیه که خدا
بهمون هدیه دادش...
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت150
صدای عصبی حسام بالا رفت :
_خب تو قبول نمی کردی .
نشستم روی پتو و گفتم :
_حسام ...کوتاه بیا .
علیرضا پیراهنش رو آویز در کرد و گفت :
_آخی ... پتو هم که پهنه ، شب بخیر ما خسته ایم ... بیا هستی جان .... بیا پیش من که تو نباشی خوابم نمیبره .
حسام عصبی تر سمت علیرضا که داشت روی پتو ، جای حسام دراز میکشید ، دوید و بازوی علیرضا رو محکم گرفت :
_کجا حالا ؟! زنونه ، مردونه می کنیم ، هستی و الهه توی اتاق ، شما و من اینجا .
علیرضا ابرویی بالا انداخت و گفت :
_اِ ... چطور ما نیومده بودیم ، زنونه ، مردونه ، نبوده ؟!
حسام عصبی تر به من و هستی نگاه کرد و با اشاره ی دستش ما را راهی اتاق کرد . صدای علیرضا بلند شد:
_من بدون هستی خوابم نمیبره .
هستی از خجالت سرخ شد و حسام حرصی تر:
_علیرضا کاری نکن این وقت شب بندازمت وسط حیاط خونه ی حمیده خانم .... قانون اونیه که من میگم ... خجالت هم خوب چیزیه .
علیرضا اخمی محکم به چهره آورد :
_الهه؟! الان ما نیومده بودیم شما چطوری می خواستید بخوابید؟
حسام فریاد زد :
_علیرضا ! الان دیگه فرق می کنه.
علیرضا با کف دست محکم روی پایش زد:
_ای بابا چه فرقی میکنه آخه ... خب تو برادر هستی ، منم برادر الهه ... اگه تو روی هستی غیرت داری ، منم روی الهه غیرت دارم .... چه فرقی میکنه هان ؟
نفهمیدم چی شد که پشت حسام در اومدم و گفتم :
_بسه علیرضا ما اول اومدیم اینجا ، اصلا قرار بود ما تنهایی بیاییم اینجا ... شما خودتون رو وصله ی ما کردید ، پس هرچی حسام میگه ، میگی چشم وگرنه چیزی که زیاده ، مسافرخانه .
جفت ابروهای علیرضا از تعجب بالا رفت :
-الهه!! منم علیرضا .... برادرت عزیزم ... آدم برادرشو نمیفروشه.
با اخم دست هستی رو گرفتم و گفتم :
_بیا بریم بابا ... این فیلم هندی راه انداخته .
علیرضا دستشو به سمت هستی دراز کرد و در همین حین هستی هم دستشو به حالت گرفتن دست علیرضا دراز کرد.
علیرضا با صدایی خفه گفت :
_هستی ... نرو .
حسام پتو رو روی سر علیرضا انداخت و گفت :
_بگیر بخواب ما رو هم خواب زده کردی بابا .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻چرا مأیوس میشیم؟
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#خاطرات_شهدا
می گفت:
خیلی دوست داشتم
مرگم را خودم انتخاب ڪنم😔
و چہ مرگی بهترو بالاتر از شهادت🕊
و جهاد در راہ حرم حضرت زینب(س)
و حضرت رقیه(س)🕌💚
#شهید_عمار_بهمنی🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
روضه | راز ادب عباس(س) - @Panahian_mp3.mp3
1.4M
روضه ، راز ادب عباس
🥀السلام علیک یا ام البنین
پیشنهاد دانلود📲
#استادپناهیان
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
[💧]
به تو گفتند شهیـــــ🌱ـــــد
و من فهمیدم نامت از"شاهد بودن"
می آیـد ^_^
تــو شاهدی بر من ؛ فقط...
شاهد گناهانم ڪه شدی..
چشمانت را ببند.!
.
خجالت ڪشیدن ڪه دیدن ندارد :)💔
.
#شـهـیـد_جـاویـدالـاثـر
#حـسـن_رجـایـےفـر🏴
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ شکار داعشی توسط مصطفی
صدرزاده 😊
رزمندگان ایرانی و رجز خوانی ام بر پیکر داعشی حرامی..
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝