eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
امام‌زمان‌تنهاست‌بیاکه‌ مراقب‌دل‌امام‌زمانتم‌باش.. مشتی‌حتی‌‌‌از شهدا جلومیزنی اگرمراقب‌باشی‌که‌‌دل‌امام‌زمان‌نلرزه؛ پس مراقب‌نفست‌باش.. به‌خواهش‌های‌دلت نه ‌بگو.. وآروم‌آروم‌هم‌دلتم‌میگه، من‌میخوام‌که‌همسفره‌ حضرت مهدی‌بشم.. -قشنگترازاین‌‌مگه‌میشه‌رفیق؟:)💔
{لئِنْ‌شَکَرْتُمْ‌لأزِیدَنَّکُمْ} +اگرشکرگزارنعمتهابودید نعمتهایم‌راافزون‌خواهم‌نمود"
«💙✨ » بسم‌رب‌المهدی|❁ بیـٰاکِه‌رنج‌فـِرآقت‌بریدامـٰان‌مـَرا بِه‌یـُمن‌آمـَدنت‌تـٰازـہ‌کن‌جھـٰان‌مـَرا..! 💙¦↫ ✨¦
«♥️🖐🏻 » ♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ♥️¦↫²⁰ 🖐🏻¦↫ ‹›
پیام‌خدا‌بہ‌تو: [بنده‌من! گاه‌انتظارم‌براۍبرگشتن‌تو بسویم‌بسیار‌طولانۍمۍشود.. نمیدانم‌کجاۍدنیاییم‌این‌چنین رسم‌بۍوفایۍآموختۍ..امابدان! تا‌آخرین‌لحظہ‌ۍعمرت‌‌امیدم‌بہ‌ بازگشتت‌پابرجاست..]
«♥️🖐🏻 » ♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ♥️¦↫²⁰ 🖐🏻¦↫ ‹›
«♥️🖐🏻 » ♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ♥️¦↫²⁰ 🖐🏻¦↫ ‹›
«♥️🌸» اِۍتَمـٰامِ‌ۅَصیَتِ‌سَردار دۅستت‌دارَم… ♥️¦↫ ‹›
« ♥️🌙» بِـسـم‌ِاللّٰـھ... ♥️‌¦↫ 🌙¦↫ 🤲🏻¦↫
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 برگشتیم تهران. خسته ی راه بودم یا خسته ی روحی نمی دانم اما حالم خوب نبود. با آنکه خیلی ها از آمدنمان خوشحال شدند اما من چندان حالم خوب نبود. اوایل، همان دو روز اولی که برگشتیم فکر می کردم شاید از حال روحی و ناراحتی بابت شهادت همکارانم باشد اما کمی بعد، درست روز سومی که برگشته بودیم، روزی که خاله طیبه ناهار ما را به آبگوشت دعوت کرده بود، حالم بد شد. صبح همین که از خواب بیدار شدم احساس کردم حالت تهوع شدیدی دارم. خدا را شکر کردم که دستشویی در پاگرد بین پله ها بود چون اصلا به حیاط نمی رسیدم. صدای عق زدن هایم را سعی می کردم خفه کنم تا خاله اقدس چیزی نفهمد و من بتوانم همچنان مهلت طلب کنم برای پنهان کردن این راز. خدا را شکر که یوسف خانه نبود وگرنه شاید با شامه ی تیز و گوش های تیزترش، می شنید. با حال بدی برگشتم به خانه و طولی نکشید که بعد از من یوسف هم سر رسید. مثل همیشه نان تازه خریده بود و همین که در شیشه ای خانه را باز کرد و مرا بیدار دید که روی همان تشک خواب نشسته ام، تعجب کرد. _سلام... به به فرشته خانم سحرخیز شدن!... کی بیدار شدی؟ حال حتی جواب دادن را هم نداشتم. و او سفره ی صبحانه را پهن کرد و نان را روی سفره گذاشت و گفت : _بفرما نون تازه ببین یوسف شما برات چه نونی خریده. احساس می کردم اشتها ندارم اما از طرفی هم از شدت ضعف می ترسیدم باز حالم بد شود. ناچار جلو رفتم و تنها تکه ای از نان برشته ی داغ کندم و خالی خالی خوردم. یوسف دو استکان چای ریخت که با دیدنم گفت : _پنیر و مربا بردار... چرا نون خالی می خوری؟! _همین رو دوست دارم. کمی تعجب کرد ولی چیزی نگفت. استکان چایی ام را جلوی من گذاشت و گفت : _چند روزه خیلی بی حالی! _خسته ام خیلی. نگاهش چند ثانیه روی صورتم تامل کرد. شاید دنبال آثار خستگی بود که هیچ ردی نداشت! نان را خالی خالی خوردم که یوسف گفت : _می خوای یه دکتر بریم؟ نسبت به شنیدن اسم دکتر حساس شده بودم. فوری لبخند زدم و خودم را سرحال گرفتم. _نه... چرا دکتر... من خوبم. _خوبی واقعا؟! _آره... خوبم. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
« ♥️✨» خدایا! توهمہ‌‌ۍدلخوشۍمنۍ؛ زمانۍکہ‌اندوهگین‌شوم:) ♥️¦↫ ✨¦↫ ‹›
« ♥️✨» وَیامَنْ‌إِلَی‌ذِکرِإِحْسَانِهِ‌ یفْزَعُ‌الْمُضْطَرُّونَ واۍکہ‌بیچارگان‌بہ یادآورۍاحسانت‌پناه‌مۍبرند.. ♥️¦↫ ✨¦↫ ‹›