🪴#آیتاللهقرهی:
من این کد را به شما میدهم
که هرکی بخواهد به آقا نزدیک
شود اولین راهش
#کنترلچشم است
چشمِ گناه بین
امام زمان بین نمیشود..!
🌨زمستان که هیچ، وقتی تو نیستی تمام فصلها سرد است....
#امامزمانم ♥️
یک چیز را در زندگیت عوض کن
تا زندگیت زیبا شود
بجای ترس از خدا
اعتمادوعشق به خدا را جایگزین کن
به این باور برس که روزیِ همه دست خداست نه
بنده اش ،ظلم پایدار نمی ماند!
#اندیشهسبز🍃
•➜ ♡჻ᭂ࿐
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_497
_مُردم و زنده شدم فرشته.....
سرش را که از روی شانه ام بلند کرد، من اشک را در چشمان همه دیدم.
خاله طیبه سرش را حتی برگردانده بود و های های می گریست.
فهیمه جلو آمد و دستم را گرفت و گفت :
_خدا رو شکر که خودت سالمی فرشته... خدا خیلی به ما رحم کرد.
و من هنوز دقیقا نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است.
دو روز بعد وقتی با یک پاکت پُر از دارو از بیمارستان مرخص شدم فهمیدم.
و هنوز هم دقیقا نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است.
وقتی یوسف کارهای ترخیص مرا انجام داد و همراه دارو ها با هم به خانه برگشتیم متوجه شدم که چقدر خدا به من رحم کرده است.
گوسفندی جلوی در خانه ی خاله طیبه کشتند و قرار شد گوشتش را در همان کوچه ی خودمان پخش کنند.
خاله اقدس هم قرار شد برای شام آبگوشت درست کند.
و من با دیدن همان گوسفندی که کشته شد متوجه شدم حتما بلای بزرگی از سرم رفع شده است.
خاله طیبه و خاله اقدس گیر همان گوشت قربانی شدند و من و یوسف به خانه برگشتیم.
تشکی برایم پهن کرده بود که گفتم:
_خوبم الان یوسف.
_بشین حرف نباشه....
_خودتم بیا برام تعریف کن اصلا دکتر چی بهت گفت وقتی حالم بد شد.
و نگاهش حتی از یادآوری خاطره ی بد آن روز رنگ غم گرفت.
نشست کنار من و دستم را میان دست گرمش فشرد.
_فرشته.... مرگ خودمو دیدم انگار....
_دور از جون... مگه دکتر چی گفت؟
یوسف سری از تاسف تکان داد و توضیح.
_وقتی از اتاقت بیرون رفتم دکتر بهم گفت به احتمال زیاد بچه به خاطر اثرات مواد شیمیایی که هنوز توی خونت بوده، توی شکمت مرده و تو متوجه نشدی و همین باعث ورم شدید شده.
آزمایش بارداری هم جوابش اومد و حرف دکتر تایید شد... دستور سقط داد و اتاق عمل اما قبلش....
یوسف سکوت کرد و با سکوتش بغض.
سر که بلند کرد نگاه پر اشکش در چشمانم نشست.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍صبح است بیا کینه بشوییم از دل
❄️نیکو شود ار قصه بگوییم از دل
🤍باز آ که دوباره دل بهم بسپاریم
❄️بنشین که مراد هم بجوییم ازدل
✨الهی دراین روز و همه روز
یه دل خوش، یه لب خندون ⛄️
✨ یه دنیا آرزوی خوب
براتون رقم بخوره و ثبت بشه 🤍
.
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_498
_دکتر ازم امضا گرفت.... گفت اونقدر دیر تو رو آوردیم بيمارستان که امکان داره با همین عمل ساده ی کورتاژ از دنیا بری.
و گریست!
هق هق گریه هایش مرا شوکه کرد. شانه هایش را گرفتم و او را سمت شانه ام کشیدم و به شوخی گفتم:
_خب حالا که نَمُردم!
سر بلند کرد. اشکانش صورتش را پوشانده بود که ادامه داد :
_تو نمی دونی من چی کشیدم فرشته..... مُردم..... مُردم و زنده شدم.
و من سرتا پا گوش شدم برای شنیدن.
_یک ساعتی پشت در اتاق عمل بودیم.... من و مادر و خاله طیبه.... یعنی هر سه تا داشتیم گریه می کردیم.... خیلی حالمون بد بود.... روز اول عید و این اتفاق و حرف دکتر و بچه ای که اصلا مرده بود و داشت جون تو رو هم.....
و نگفت.... سکوت کردن روی کلمه ی « گرفتن جان ».
_الان که من خوبم.... و شما هم که داری هی گریه می کنی....
نفس عمیقی کشیدم و حالا نوبت دل من بود که حرفهایش را بزند.
_یوسف...
_جان....
_خیلی من حالم بده....
فوری نگران نگاهم کرد.
_آخ بمیرم... چرا؟!
_نه... نه حال جسمی ام رو نمیگم.... دلم... دلم شکست بچه مون از دست رفت.... چرا آخه؟!
فوری خودش را تا کنار شانه ام جلو کشید و سرم را روی شانه اش خواباند و دستش را روی سرم گذاشت.
_غصه نخور عزیز دل یوسف..... من تمام مدت پشت در اتاق عمل می گفتم خدایا بچه ام رو گرفتی، شکر.... فقط فرشته ی زندگیمو نگیر....
چقدر دلم به آغوشش، حمایتش، شنیدن درد و دل هایش حتی، نیاز داشت.
اما هنوز هم این آخر ماجرا نبود..... بلکه تازه شروع ماجرایی جدید بود.
چند روز به خاطر اصرار بیش از اندازه ی یوسف استراحت کردم.
و حالم بهتر بود اما یوسف اصرار داشت بیشتر از خودم مراقبت کنم تا اینکه روز ششم عید وقت رفتن یوسف به پايگاه رسید.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
‹وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ›
از رحمت خدا ناامید نباشید.↵یوسف۸۷
یوسف میدانست درها بستهاند اما به امید
خدایش به سوی درهای بسته دوید و درها
برایش باز شد.
اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند،
به طرفشان بدو، چون خدای تو و یوسف یکیست.
#کمی_تا_خدا🌱
•➜ ♡჻ᭂ࿐
《💔》
ایننهایتبدبختــیِماست
کهدرخیابانکهراهمــیرویم
چشمدراختیارمانباشد
ومادراختیارچشمباشیم.!
یکیازخاصیتهایِقطعــیِعبادت
واقعـــی،تسلطانسانبرشــهواتشاست..!
-شهیدمرتضیمطهری(ره)
گفت:شدهدلتنگجایۍبشۍ
ڪهتاحالاندیدیش؟
گفتم:آرهمنهزارانروز
براےدلتنگۍجایۍ
گریہکردمڪهحتی
یڪبارمندیدمونرفتم...🥺
#کربلالازمم🕊🤍
'