eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
میگفت‌؛ بھ‌علاوه‌خداکه‌باشی♥️ میتونی‌منهایِ‌همه‌زندگی‌کنی!(: 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
میگفت؛ بعضی‌وقتابه‌چشم‌هیچکس‌نمیاۍ ولی‌به‌چشم‌خُدامیای♥️(: بعضی‌وقتاام‌به‌چشم‌همه‌میاۍ ولی‌به‌چشم‌خُدانمیای-! دنبال‌لایک‌خُداباش‌وبس☁️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🇸🇩 با خونمان دور مسجد الاقصی حصار میکشیم... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
+ هوا هوای شخم زدن تل‌آویوه! :)) 💣✌️🏿 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 _اولش یعنی کی ؟ نگاه کنجکاو و نگران عمه و آقا حمید هم سمت من اومد: _خب وقتی رسیدم ، بود ... رفتم بالا گفتم افطار کنم بعد برمی گردیم. پدر بلند فریاد زد: _خب ...... -خب ... دعوامون شد .....حرفمون شد و من برای اینکه آروم بشم ، رفتم چند دقیقه ای توی خیابان قدم زدم ، برگشتم ...الهه نبود. صدای فریا پدر فضای نگران خانه را متشنج تر کرد: _تو رو نفرستادم که بری باهاش دعوا کنی ...سرچی باهاش دعوا کردی ؟ سکوت کردم که هستی بلند گفت : _الهه است ... الهه پیام داده به من . عمه دوید سمت هستی : _ببینم ... بده ببینم . هستی بلند پیام الهه رو خوند: " دارم می رم مشهد ... دیگه خسته شدم ... بمونم یه بلایی سر خودم میآرم ... به مامانم بگو که نگرانم نشه ... گوشیم و خاموش می کنم چون حوصله ی جواب دادن ندارم . عمه زد زیر گریه : _بفرما ... تو پدرش بودی یه کاری کردی از خونه بذاره بره ...حمید به خدا اگه بلایی سر الهه بیاد ، دیگه یه دقیقه هم توی خونت نمیمونم . پدر بلند گفت : _منیژه ...شلوغش نکن خواهر جان ... الهه که بچه نیست ، حالا بذار چند روزی بره مسافرت ، آروم می گیره . اما عمه بلندتر و حرصی تر فریاد زد : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌: ,,ده‌ها‌دلیل‌وجود داره‌که‌امسال من‌رأی‌ بدم✌️ اما... 『 پاسدارِوَصیت‌ِحاج‌قاسم 』 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ دفتر‌ صبح☀️ از سطری شروع می‌شود كه بنام بزرگ تو تكيه كرده است به نام زیبای تو، ای خـدای صبح …☀️ ای خـدای روشنی …✨ ای خـدای زندگی …❣ هر صبح، آغازی است☀️ برای رسیدن به تو ..❣ الهی، به امید تو ..🙏
☑️ توییت عربی امام خامنه ای خطاب به ملت مسلمان فلسطین تحرّكوا باسم الله إلى الأمام واعلموا أنّه {وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ} (الحج، 40) با نام خدا به پیش روید و بدانید که {هر که خدا را یاری کند، خدا او را یاری خواهد کرد}(حج،40) 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونه درِ خانه خدا برویم 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 حسام -چطوری آروم بگیره ؟ بازم برگرده همین آش و همون کاسه ... پدرش یه سیلی میخوابونه توی صورتش که چرا رفته ، تو هم لجبازی می کنی و نمیآی تکلیف این دو تا رو روشن کنی . دست عمه سمتم دراز شد و ادامه داد: _اون آقا هم ناز میکنه و پاپیش نمیذاره ... همتون در حق دختر من بد کردید ... زجرش دادید ...خوبه میدونستید مریضه ، می دونستید معده اش مشکل داره ... ولی کم حرصش ندادید . هستی هم همپای عمه شد و گریست . مادر با ناراحتی به من و پدر نگاه کرد و گفت : _اصلا الهه میخواد بره مشهد ، پیش کی ؟ خب میریم دنبالش. هستی سر بلند کرد و گفت : _فکر کنم من بدونم کجا میره . همه با هم پرسیدند : _کجا؟ -خونه ی حمیده خانم ، مادر دوست علیرضا ...چون الهه میدونه حمیده خانم یه زن تنهاست ، حتما میره همون جا . نمی دانم چی شد که زبانم بی تعارف باز شد : _من می تونم برم دنبالش . عمه یه لحظه آروم گرفت . نگاه هستی به من خیره شد . پدر ، مادر حتی علیرضا . فوری هستی گفت : _آره ... آره اصلا حسام بره دنبالش . پدر عصبی گفت : _بی خودی حرف مفت نزنید .... پدرش باید اجازه بده . جلو رفتم و مقابل آقا حمید ایستادم . -اجازه بدید برم دنبال الهه . مردد بود. نگاهش توی صورتم بود که عمه بلند گفت : _آره حمید بذار بره ...این دوتا باید حرفاشو بزنند .. هستی باز با یه ذوقی گفت : _اصلا برن همونجا یه عقد موقت بخونند ، برگردنند ، عقد کنند . عمه باز با گریه ای که معلوم نبود این دفعه برای چیست گفت : _آره حمید اجازه بده ... اجازه بده . نگاه همه سمت آقا حمید بود که پدر هم غرورش را کنار گذاشت و گفت : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بھ‌زودۍ‌تو‌قدس‌پاستیل‌ میخوریم😎😂✌️🏾❗️ ایزۍ ایزۍ تامام تامام ! 😴❓ راستی از اسقاطیل چه خبر ؟! 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝