eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
با انگشت اشاره اش ، آهنگ ها را جلو زد و گفت : _پس این یکی رو گوش کن . موسیقی شادی داشت .حالم واقعا بد بود. ولی نمی توانستم چشم از هومن بردارم . صدایش را همراه خواننده کرد و خواند . برای من خواند . این اولین بار بود که داشت فقط برای من شعری میخواند و گه گاهی با نگاهش حرف هایش را آمیخته به شعری می کرد که به لب زمزمه اش می کرد: دریابم یه کم ، این منه راضی به کم باش عذابم بده ، من، محاله چیزی بگم باش برنجون منو ، این منو بی گناهو بکش به زنجیر عشق این دل سر به راهو نفس هایم تند و آتشین بود اما نگاهم محو تمایش .او هم نگاهم را بی پاسخ نمی گذاشت و همچنان می خواند. یا او واقعا هومن نبود یا من نسیم قبلی نبودم . چشات که سمت من نیست حال خوشی ندارم اگه بذاری بری که وای به روزگارم تمام شعر را وقف نگاه من کرد.غرورش شاید پشت احساسش مخفی شده بود و این ظهور احساسش بود که مرا به تماشایش خیره کرده بود. آهنگ دوم هم تمام شد که درحالیکه هنوز نگاهش روی صورتم جا مانده بود پرسید : _توحالت خوب نیست ؟ سکوت کردم و او باز پرسید : _تب داری ؟ -یه کم . -یه کم ! صورتت سرخ شده ... مگه لالی ! چرا هیچی نمیگی پس ؟ -می خواستم شعراتو گوش بدم . -دیوونه . کنار زد .گوشه ی خاکی جاده . نگاهم به سرزمین سفید رو به رویم خیره ماند . برف های سفیدی که حتی از آلودگی هوا هم در امان بودند و همچنان سفید میدرخشیدند . در سمت مرا باز کرد و گفت : _آب تو ماشین ندارم ... برف بیارم بزنی به صورتت یه کم تبت پایین بیاد ؟ 🍁🍂🍁🍂 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝
اهنگ دریابم، محسن یگانه 😍😍😍😍
همون موقع موبایلش زنگ خورد .نگاهش به من بود که جواب داد: _بله ...بله تو راهم دارم میآم . دیر شده بود حتما . یدک کش بود شاید و میخواست ماشین را ببرد . به زحمت خودم را از صندلی کندم و سمت برف های سفید کنار جاده رفتم . روی پنجه های پام نشستم و یه مشت برف سرد و یخ زده را با دستان داغم برداشتم . لرزیدم اما چاره ای نبود .چشم بستم و برف های را روی صورتم زدم.حس کردم ، تبم زیر سردی برف بخار شد و من چنان لرز کردم که حتی قلبم هم ایست کرد . داشتم می افتادم .که هومن سراغم آمد. مرا کشید سمت ماشین و روی صندلیم نشاند .چشم بسته بودم و همچنان میلرزیدم و او کنار در باز سمت من ، ایستاده بود: _کاش تو رو با خودم نمی آوردم . چشم گشودم . پالتواش را درآورده بود و داشت روی من میانداخت که گفتم : _خوبم . -اصلا دروغگوی خوبی نیستی . در را بست و پشت فرمان نشست . عطر پالتواش باز داشت تبم را بالا میبرد . و او خسته از بی خوابی و رانندگی های پی در پی ، با اخمی که شاید باز نقابی برای غرورش بود، نگاهش را به جاده دوخت .سیر نگاهش کردم و زمزمه کردم : _ممنونم هومن ..اذیتت کردم .. ببخشید . صدایش باز عصبی بود : _من با این چیزا اذیت نمیشم خودتم خوب میدونی . چشم بستم و عطر پالتوا ش را با یک نفس به سینه کشیدم . باز داشت تبم بالا می رفت و من فقط سکوت کرده بودم . هر از گاهی چشم می گشودم و میدیدم که او باز در حال رانندگی است .تا جایی که دیگر تبم آنقدر بالا رفت که غرق درعالم داغ و اغوا گر کابوس تب شدم . خوابی آشفته ، نگران کننده و مضطرب . تمنا نبود... من بودم و جاده ای که میدویدم . 🍁🍂🍁🍂 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝
صبح شد این صبحگاه روشن و زیبا بخیر بامداد دلکش و دلچسب و روح افزا بخیر صد سلام از من به دستان پر از مهر شما صبح من صبح شما صبح همه دنیا بخیر سلام صبح بخیر امروزتون پر از خبرهای خوب خوب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما یک تماس ازحرم دارید...💔📲 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
یک لحظه با فریادی بلند اسمش را صدا زدم و چشمانم باز شد : _تمنا . نگاهم در اتاقک ماشین چرخید .نفس های تند بود و عرق سردی که از شدت تب بالایم بود و توان کمم روی صورتم نشسته بود . نگاهم سمت پنجره چرخید .کنار خانه ی خانم جان بودیم .انگار تمام مدتی که هومن همراه با یدک کش ، ماشینم تا خانه ی خانم جان آورده بود در خواب بودم . همراه با خانم جان از خانه بیرون آمد و سمت ماشین . خانم جان با نگاهی سمتم گفت : _حالش خوب نیست اصلا زودتر برید که اینو ببری دکتر . هومن در را باز کرد و یک قرص و یک لیوان آب دستم داد.بعید میدانستم انهمه تب با یک استامینیفون ساده برطرف شود. بی هیچ حرفی قرص را خوردم و خانم جان دستی به پیشانم کشید و روبه هومن گفت : -عجله نکن هومن جان ولی رسیدید حتما اول ببرش دکتر. -باشه حتما . -برید به سلامت . خانم جان لبخند به رویم زد و گفت : -مراقب خودتون باشید . راه افتادیم .اینبار چشمان سرخ و تبدارم را به جاده دوختم که صدای هومن رو شنیدم : _خوبی ؟ -آره. پوزخند زد: _معلومه . _اگه معلومه واسه چی مپرسی پس ؟ -حرف نمیزنی نگران میشم . یکدفعه حبابی از شوق در اعماق وجودم منفجر شد .سرم را تکیه ی پشتی صندلیم دادم و نگاهش کردم .خسته بود. 🍁🍂🍁🍂 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝
خیلی خسته بود . چشمانش از شدت بی خوابی پف آلود و سرخ و سعی داشت پنهانش کند : _خیلی اذیتت کردم ، خسته ای ...کاش می موندیم پیش خانم جون . صدای عصبی اش بلند شد : _بمونیم که چی بشه ؟...حالت با موندن خوب میشه ؟ -لااقل تو یه ساعتی میخوابیدی ... اینطوری که بیشتر اذیت میشی . فریاد زد : _بهت میگم من با این چیزا اذیت نمیشم ... هرچه لحن من آرام و تب دار و با مکث بود ، صدای او تند و عصبی و خشن . -حالا چرا داد میزنی ؟ -باید سرت داد بزنم ...باید همون دیشب اصلا داد میزدم ...با یه باک خالی ، بلندشدی توی اوج برف ، تو شب ، با یه سرخیس و از حموم برگشته ، راه افتادی تو جاده ، بعد گذاشتی حسابی یخ که زدی ، زنگ زدی به من که ... صدایش را نازک کرد و ادای مرا درآورد: _هومن من گم شدم . خندیدم . بی رمق و بی حال . این حرصش بخاطر شدت حال بدم بود. یعنی اینقدر حالم بد بود ! یا او بیش از اندازه ، نگرانم. عصبي تر ، نیم نگاهی به من انداخت و گفت : _واسه چی میخندی الان ؟! چشم بستم و سرم را برگرداندم سمت پنجره و از ته قلبم گفتم : _خیلی دوستت دارم ...هر بلایی که خواستی سرم آوردی ...ولی من هنوزم دوستت دارم . تُن صدایش بالاتر رفت : _چرت نگو خواهشا ...دوستم داشتی ، با اون پسره ی عوضی قرار نامزدی نمیذاشتی و انگشترش رو دستت نمیکردی ! 🍁🍂🍁🍂 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝
صبح شد این صبحگاه روشن و زیبا بخیر بامداد دلکش و دلچسب و روح افزا بخیر صد سلام از من به دستان پر از مهر شما صبح من صبح شما صبح همه دنیا بخیر سلام صبح بخیر امروزتون پر از خبرهای خوب خوب
🌹🌴🌹 🌴🌹 🌹 💐 گفته‌اند: اگر محبت امام زمان علیه‌السلام در دلی بیاید، خاصیتش آن است که آنچه در دل، غیر محبت بوده را کم‌کم بیرون کند و خود محبت سیر استکمالی پدید آورد و آن‌قدر ارزشمند و گران‌قیمت شود که درنهایت سیر محب، انگار کدورت و غمی نبوده، مگر آن‌که رسوبات گذشته گاه‌گاهی سبب خطور گردد. محبت امام زمان 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
‏بجز غوغایِ عشقِ درونِ دل نمی‌یابد❤️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
•﷽• چشمم به ماه بود که دلواپست شدم🌙 برگرد اي خلاصه ي امن يجيب ها! (: 🤲 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝