eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
'♥️𖥸 ჻ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَ(حجر۵۵) و تو هرگز ناامید مَباش. قوی بمان عزیزدلم! و بخند، و سبز بمان، و امیدوار باش. امیدوار و مؤمن به تابش نور از پسِ این تاریکی. خورشید، خلاف وعده نمی‌کند هرگز، و خداوند همیشه به موقع از راه می‌رسد. نگرانی و هراس را از خودت دور کن و ایمان داشته‌باش که درست می‌شود همه چیز. ایمان داشته‌باش به رسیدن بهارهای بعد از زمستان‌، به طلوع خورشیدهای بعد از تاریکی، و به آرامش‌های بعد از طوفان. ایمان داشته‌باش. 🌿¦⇠ 🌸¦⇠
✨ _چگونہ‌ از جان نگذرد آن ڪس ڪہ‌ مے داند جان بھاے دیدار است؟
دیگر آن خنده‌ ی زیبا به لب مولا نیست همه هستند ولی هیچ کسی زهرا نیست .. ! ╔═════ ೋღ
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 دلخوری آن روز رفع شد اما.... هنوز یک هفته نشده بود و آزمایش حاضر نبود که علامات عجیبی در وجودم ظاهر شد. خیلی خوش خوراک شده بودم. آنقدر که حتی غذای پایگاه مرا سیر نمی کرد. دلم برای خیلی تنقلات ضعف می رفت و تنقلاتی که خاله طیبه به زور بار ساکم کرده بود کمی به دادم رسید. حتی گاهی کمپوت های خوشمزه ای که یوسف برایم می آورد هم برایم به نوعی تنقلات محسوب می شد. و یک شب حتی یوسف هم شک کرد. خاکریز پشت درمانگاه بودیم و کمپوت سیبی که یوسف برایم باز کرده بود را با لذت تمام می خوردم. او هم با لبخند محو تماشایم بود. _یه جوری کمپوت می خوری که آدم هوس می کنه! قوطی کمپوت را سمتش گرفتم و گفتم : _تو هم بخور خوشمزه است.... یک تکه از سیب های درون قوطی را برداشت و گاز زد و گفت : _نه به اندازه‌ای که تو خوشمزه می خوری! _واقعا!... چه جوری می خورم مگه؟ خندید و اَدایم را در آورد. پر سر و صدا و ملچ و ملوچ. خندیدم و او را هم به خنده انداختم. نگاهش باز روی صورتم سایه انداخت. ته قوطی کمپوت را در آوردم و تا قطره ی آخر آب کمپوت را سر کشیدم. _نوش جونت. و خجالت زده از این حرف یوسف گفتم : _ببخشید.... _بخشیدم... همه ی کمپوت‌هام رو بهت بخشیدم. از خجالت با لبه های تیز کمپوت بازی می کردم که گفت: _بدش به من با اون بازی نکن که دستت رو می بری.... تموم شده دیگه همشو خوردی. _ببخشید... خب بهم مزه داد. _نوش جانت... ببخشید چرا! .... خب خسته ای و کمپوت‌ها بهت مزه می ده. ولی خسته نبودم یعنی آنقدر عادله در همان یک هفته مهلتی که از دادن آزمایش تا حاضر شدن جوابش فرصت بود، هوایم را داشت، خسته نمی شدم اما مدام خوابم می گرفت. روی صندلی درمانگاه چرت می زدم. و بیچاره عادله که واقعا دست تنها شده بود. همه‌ی این علامت‌های عجیب، داشتند جلوتر از مهلت مقرر، جواب آزمایش را به من یادآوری می کردند اما من باز هم با هزار بهانه، حتی به نشانه‌ها هم بها نمی دادم. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
بدون درک تو همه چیز دلگیر است حتی برف ، با تمام عاشقانه هایش... 💚 ╔═════ ೋღ @profile_mazhabii ღೋ ═════╗ پروفـــــ‌...مذهبی‌...ـــــایل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ سـ❄️لام دوستان عزیز، روزتون پر از خیر و‌برکت و ثروت ، دلتون همیشه خوش ❄️ 🦋مثبت اندیشی به معنای انکار مشکلات و بدی‌ها نیست 🦋بلکه توجه نکردن به آنهاست 🦋به هرچیزی فکرکنی ارتعاش آن را جذب خواهی کرد 🦋پس نیک‌اندیش باشیم тнє qυαℓιту σf уσυя тнιикιиg ∂єтєямιиєѕ тнє qυαℓιту σf уσυя ℓιfє کیفیت افکارت، کیفیت زندگیتو تعیین میکنه. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌
🤍🦋 به‌زمین‌آمده‌ام‌خادم زهـــــراۜباشم من ملڪ بودم و فردوس برین جایم بود 🌦⃟🪴  𝒮𝓉𝑜𝓇𝓎‌_ 𝑀𝒶𝓏𝒽𝒶𝒷𝒾 🔗⃟‌‌‌ ❤️➹╔═════ ೋღ ღೋ ═════╗ پروفـــــ‌...مذهبی‌...ـــــایل
از يڪ دختر جوان پرسيدند: از چہ نوع آرايشے🧸 استفادہ ميڪنے؟ گفت اينارو بڪار مے برم براے لبانم... راستگویے🌚 براے صدايم ...ذڪر خدا🌪 براے چشمانم ...چشم پوشے از محرمات😌 براے دستانم... ڪمڪ بہ مستمندان💛 براے پاهايم...ايستادن براے نماز📿 براے قامتم... سجدہ براے خدا🌱 براے قلبم... محبت خدا🌸 براے عقلم...فهم قرآن❤️ براے خودمم... ايمان بہ خدا🙂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•➜ ♡჻ᭂ࿐🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• •┈┈••✾❣✾••┈┈•
حضرت‌آقا‌میفرماید:مسئلہ...! امربہ‌معروف‌ونهۍاز‌منکر‌مثل‌مسئلہ نماز‌است‌،یادگرفتنۍاست. باید‌برویدیادبگیرید؛‌مسئلہ‌دارد!! ؟‌ +امر‌بہ‌معروف‌ونهۍاز‌منکر‌کرد.🔐🌱} •➜ ♡჻ᭂ࿐
تو این سکوت بی کسی صدای دلدار و ببین تو این شبا تو رویاها چهره عاشق رو ببین وقتی دلت تنگه براش بغض چشاتو میگیره تو لحظه های عاشقی نم نم بارون رو ببین ******
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 و جواب آزمایش هم حتی حاضر شد. از همان روزی که قرار بود عادله برای گرفتن جواب آزمایش من برود، حالم بد شد. از شدت نگرانی و اضطراب، دل پیچه داشتم. _وای عادله.... یعنی چی می شه جوابش؟ با خونسردی نگاهم کرد. _به نظرم اصلا لازم نیست بری دنبال جواب آزمایشت... از همین حالا هم همه چی معلومه... _چی معلومه؟ _معلوم نیست؟!.... خوراکت زیاد شده... خوابت زیاد شده.... گاهی از همین بوی مواد ضد عفونی کننده ی توی درمونگاه، حالت بد می شه.... فرشته جان... بارداری عزیزم. وا رفتم. نشستم روی همان صندلی کنج درمانگاه. _وای نه.... عادله عصبانی نگاهم کرد. _وای نه چی فرشته؟!.... تو بارداری... به فرمانده بگو اینو. _نمی تونم... بگم باید برگردم تهران. _خب برگرد دختر خوب... اینجا برات جای خوبی نیست.... نه استراحت کافی داری نه غذای خوب می خوری،... بعد خدای نکرده یه طوری می شه و خودت پشیمون می شی. _حالا برو جواب آزمایش رو بگیر شاید اصلا چیزی نبود. ابرویی بالا انداخت. _شاید!.... من می گم صد در صد تو بارداری... حالا ببین کی گفتم. _اینقدر به دل من دلهره ننداز... برو ببینم جوابش چیه. عادله با یکی از آمبولانس‌هایی که برای انتقال مجروحان بود به عقب برگشت و در تمام آن چهار ساعتی که نبود، تمام کارهایش روی دوش من. و من اصلا حال این همه کار را نداشتم! برایم خیلی سخت بود گذشت همان چهار ساعت نبود عادله. تازه متوجه شدم که چقدر با بودنش، کار من کم می شود و کار او زیاد! و چهار ساعت هم گذشت و با کمی تاخیر، عادله به پایگاه برگشت. حتی دستانم از دیدنش یخ کرد. مضطرب پرسیدم: _چی شد؟ 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
[•🌿🌼•] 「لاأحدغیـراللّٰه‌یـوفے‌بالوعـود جزءخدا‌کسےبہ‌وعده‌هـاشـ‌عمݪ‌نمیکنھ ࢪفیق:). . .🌿 ☁️ 💌 🌱 •➜ ♡჻ᭂ࿐
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 سری تکان داد و کاغذ جواب آزمایش را روی میز درمانگاه زد. _بفرما... دیدی گفتم. _وای.... _فرشته همین الان بلند شو برو به شوهرت همه چی رو بگو... بلند شو. برخاستم و کاغذ جواب آزمایش را درون جیب روپوش سفیدم جا زدم. تا سنگر یوسف رفتم و همانجا جلوی سنگر معطل ایستادم. اصلا نمی دانستم باید چه طوری حرف بزنم. و قطع داشتم که یوسف مرا به عقب بر می گرداند. آنقدر همانجا ایستادم که یکی از رزمنده ها مرا دید و گفت : _سلام با فرمانده کار دارید؟ و هنوز من جوابی نداده، بلند صدا زد. _فرمانده... خانم پرستار کارتون دارن. و یک دقیقه نگذشت که یوسف از سنگر بیرون آمد و نگاهم کرد. _چی شده؟ سردرگم بودم که چه طور بگویم. کلمات از ذهنم فرار می کردند که گفتم : _می شه حرف بزنیم؟ _الان؟! نگاهم حتی از چشمانش هم فرار می کرد. _نه... اگه وقت نداری باشه بعدا. کمی مکث کرد و تفکر. _باشه... بذار به یکی بسپرم میام... تو برو سمت درمونگاه منم میام. من رفتم و دنبال کلمات گشتم برای حرف زدن. اما هنوز به درمانگاه نرسیده، صدای پرواز یک جت جنگی بالای سر پایگاه شنیده شد. و اولین جایی که مورد اصابت موشک قرار گرفت خود بیمارستان بود. نفهمیدم چه طور از شدت ترس، خودم را روی خاک ها انداختم و دو دستم را روی سرم گذاشتم. زیر رگبار تیر باران ها و گرد و غباری که برخاسته بود به درمانگاه نگاه کردم. نصف بیمارستان با آن کیسه های شنی، فرو ریخته بود. برخاستم و دویدم سمت بیمارستان. با خاک روبه ای مواجه شدم که گرد و خاک غليظی به پا کرده بود. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ سـ❄️لام دوستان عزیز، روزتون پر از خیر و‌برکت و ثروت ، دلتون همیشه خوش ❄️ 🦋مثبت اندیشی به معنای انکار مشکلات و بدی‌ها نیست 🦋بلکه توجه نکردن به آنهاست 🦋به هرچیزی فکرکنی ارتعاش آن را جذب خواهی کرد 🦋پس نیک‌اندیش باشیم тнє qυαℓιту σf уσυя тнιикιиg ∂єтєямιиєѕ тнє qυαℓιту σf уσυя ℓιfє کیفیت افکارت، کیفیت زندگیتو تعیین میکنه. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 📌گاهی یک گناه مسیر زندگی انسان رو تغییر میده! 🎤سید صادق رمضانیان ╔═════ ೋღ
بدون درک تو همه چیز دلگیر است حتی برف ، با تمام عاشقانه هایش... 💚 ╔═════ ೋღ @profile_mazhabii ღೋ ═════╗ پروفـــــ‌...مذهبی‌...ـــــایل
⚡️ استاد پناهیان : ابلیس وقتی نتواند بہ کسی بگوید بیاخراب‌شو مدام مۍگوید: توالان‌خوب‌هستۍ او را در همین حد متوقف میکند! در حالۍ کہ این مرگ ایمان و هلاکتِ انسان است💔 ╔═════ ೋღ ღೋ ═════╗ پروفـــــ‌...مذهبی‌...ـــــایل
«♥️🖐🏻 » ♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ♥️¦↫²⁰ 🖐🏻¦↫ ‹›
مَن‌بَراۍتوهَمچون‌حَـبیب‌نِمی‌شَوَم اَمـٰا‌تویۍحَـبیب‌ِدِل‌ِتَنھـٰایَم‌حُسِین'♥️!
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 مقنعه‌ام را دور دهانم گره زدم و با همان دست خالی مشغول کشیدن کیسه‌های شن شدم. طولی نکشید که همه‌ی رزمنده‌ها به کمک ما آمدند. و یوسف همچنین. اول از همه دنبال من گشت و وقتی مرا سالم دید همراه بقیه کمک کرد تا کیسه‌های شن را از روی هم برداریم. بیمارستان تا نصفه تخریب شد. یک دکتر و چند مجروح و دو پرستار به شهادت رسیدند و کار تمام شد. باز حالم گرفته شد. با همان لباسهای خاکی، نشستم روی خاکها و به جنازه‌هایی که از زیر کیسه‌های شن بیرون کشیدند، خیره شدم. یوسف باز اولین کسی بود که سمتم آمد. _فرشته!... خوبی؟... اسپری‌هات رو داری؟ دست درون جیب روپوشم کردم. درست کنار برگه ی جواب آزمایش، اسپری‌هایم هم بود. _آره.... نگاهش توی صورتم چرخید. _بزن... همین الان یکی بزن. _خوبم یوسف.... جدی و عصبانی گفت : _بهت می گم بزن... همین الان. به خاطر اصرارش یک پاف از اسپری‌ام را مقابل نگاهش زدم. حال بدم به خاطر ریه‌ام نبود! به خاطر جنازه‌هایی بود که مقابلم روی زمین خاکی پایگاه افتاده بود و من خاطره‌ها داشتم با دکتر بخش مراقبت‌های ویژه و یا آن دو پرستاری که شهید شده بودند. زمانی که شيميايي شدم و در بخش مراقبت‌های ویژه بستری، آن دکتر شهید و آن دو پرستار، بارها بالای سرم آمدند... و حالا جنازه هایشان مقابل نگاهم بود. کار جستجو برای کمک به مجروحان به اتمام رسیده بود. جز همان چند نفری که شهید شدند، کسی آسیب جدی ندیده بود. بیمارستان صحرایی بزرگ بود و نقطه‌ای که موشک اصابت کرده بود، دور از بخشهای دیگر بود. یوسف دوتا از سنگرها را برای انتقال مجروحان بیمارستان خالی کرد و با کمک رزمنده‌ها، خیلی بیماران بیمارستان به سنگر منتقل شدند. کار کمک و امداد تمام شده بود اما هنوز حال من بد بود. هنوز روی خاکها نشسته بودم و با حال افسرده‌ای به خرابه‌های بیمارستان نگاه می کردم. جنازه‌ها با آمبولانس‌ به عقب برگردانده شد تا تحویل خانواده هایشان بشود و باز داغی دیگر در لیست خاطرات تلخ پایگاه ثبت شد. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
❣ انّی وُلدْتُ لکی أحبَّڪْ متولد شدم تا دوسـ♡ـتت داشته باشم یاصاحب‌الزمان💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز صبح به جای "صبح بخیر" براش مثل امیررضا کاردانی بنویس: "تو همان صبح عزيزی و دلیل نفسی" دیگه تا شب پُر از حس خوبه.. :) صبحتون بخیر
هربارچیزی گم‌میڪنیم، ‌مےگویندچندصلوات‌بفرسٺ! ا‌نشاءالله‌پیـدامےشود! مولای‌عزیزتر ازجانمـان💔 ‌چندصلوات‌بفرستیم‌تاپیدایت‌ڪنیم؟ 🌸
فوائد اظهار محبت به امام هادی علیه السلام🌺 پیامبرصلی الله علیه وآله نقل شده که فرمود: کسی که دوست دارد خداوند را ملاقات کند درحالیکه خداوند حسابش را آسان محاسبه می کند، و خدا او را داخل بهشتی نماید که پهنای آن به اندازه آسمانها و زمین است و برای پرهیزکاران آماده شده، پس تولای امام هادی (علیه السلام) را داشته باشد. جامع الاحادیث شیعه ج1 ص103
حک شده کُنجِ ضریحت خوشه‌ی انگور ناب تا که هرکس بوسه‌اَت زد، بی‌هوا مستَت شود..!🌱♥️
🟣 مرحوم شیخ انصاری مادرش را بر روی شانه میگذاشت و به می برد تا زنها او را بشویند و بر روی شانه به منزل می آورد. 👥 پرسیدند : در منزل قاطر یا الاغی نداری ؟ فرمود : دارم.ولی نمی دانید وقتی را بر دوش گرفتم، زیر این بار سنگین چه «# گره هایی برایم باز شد». 📚سلوک