eitaa logo
به وقت دل | رحمت نژاد
560 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
367 ویدیو
11 فایل
الناز رحمت نژاد ✍️خبرنگار حوزه مقاومت/ مربی تربیتی و مدرس عضوفعال باشگاه ادبی بانوی فرهنگ طلبه مملکت و شاگردی در حال‌ آموختن عظیم‌ترین آرزویی که در سینه‌ام جا خشک کرده؛ پیروزی مقاومت فلسطین است...✌️ 🆔 @Elnaz_rahmatnejad
مشاهده در ایتا
دانلود
. هَـرشـب براےزخـمِ لَبـٺ گریھ میڪنم غم هاےروضھ ے |تُـو| مـرا گوشھ گیر ڪرد ... 🖤✨ @be_vaghte_del313
امشب ، شب اصحابہ شاید شب ما هم باشہ :) @be_vaghte_del313
خوش بحال اونایی ڪه امشب از مهدےِ فاطمه ارفع رأسک میشنون :) @be_vaghte_del313
حالا که کارد به استخوان دلم رسیده است، حالا که زمین و زمانم به نگاه تو گره خورده، حالا که از میان تمام خوشی‌های دنیا، دلخوشی‌ام داشتنِ محبتِ توست، فَاشفَع لی عندَ ربّک.... پس شفاعت کن پیش خدایت که تورا از من نگیرد... به آیه آیه های زیارت عاشورایت قسم ما در سردی و پوچیِ دنیای بدون تو یخ خواهیم زد. @be_vaghte_del313
نمیدانم تا بھ حال خوب بھ قد و قواره دختر سھ سالھ نگاه ڪرده اید یا نھ ، اینبار ڪھ بھ هیئت میروید، اطرافتان سرڪ بڪشید ، یتحمل میبینید ڪھ چندتاشان چادر مشڪے ڪوتاه و ڪوچڪی سرشان انداختھ اند، چاقدرے را گره ریز زده اند ، وبا دست های لطیف و پنبھ اے سعے دارند آن خرده تارهای مویشان را زیر روسری بپوشانند . چشم از پدر و مادرشان برنمیدارند تا مبادا در شلوغے آشنایے را گم ڪنند. روضھ نمیخوانم . میخواهم بگویم خوب نگاه ڪنید ڪھ اگر جمعیت بایستد و بھ قصد ترڪ هیئت راه بیوفتد ، چطور سریع با قدمهای ڪوتاه خودشان را میرسانند بھ پدرشان و سفت دستش را میچسبند. شاید هم خودشان را بالا بڪشند ، روی دوش سوار شوند یا در آغوشے درمردمڪ شفاف چشمهایشان چھ میبینید؟ اطمینان خاطر، سڪنے دل! دنیا راهم آب ببرد جایشان امن است ، بین دو بازوی پدر نشستھ اند . بھ چھ چیز فڪر میڪنے ڪھ اینطور لب روی هم میفشاری . بھ شب؟ بھ مسیر؟ بھ ڪاروانے رو بھ شام؟ بھ گم شدن؟ جاماندن؟ افتادن ... من اما بغض امانم را برید وقتے دیدم آنقدر ڪوچڪند ڪھ در شلوغےها باید از زیر دست و پا جمعشان ڪنے ... میفهمے میخواهم چھ بگویم؟! #هیئت_رزمندگان_سپاه #حسینیه_عاشقان_ثارالله #کانون_شهید_سبحانی ✍ خبرنگار بسیجی: #رحمت_نژاد #ماه_محرم #بانو_طلبه @be_vaghte_del313
روح وقتی که بزرگ شد، خواه ناخواه باید در روز عاشورا سیصد زخم به بدنش وارد شود. آن تنی که در زیر سم اسبها لگد مال می شود، جریمه‌ یک روح بزرگ را می دهد، جریمه یک حماسه را می دهد، جریمه حق پرستی را می دهد، جریمه روح شهید را می دهد. @be_vaghte_del313
سلام آقا ... درست ڪه الان روبروےِ ضریحتان نیستم ، اما پاےِ دلم ، همین ساعت ها بین الحرمین است انگارے ... میانِ برقِ گنبدَت زانو زده ام ! دست روےِ سینه و سرم به رسم ادب پایین و اشڪهایے ڪه بے گُدار به آب میزنند ... [ صل اللهُ علیڪ یا اباعبدالله ] سلام میدهم ! سلام مولاے تشنه لبم ... تصدُقت ارباب ڪه دار و ندارمان از گوشه ےِ نگاهِ شماست ♡ دلم در شلوغےِ زائرهات ڪشان ڪشان ، گم میشود در این شلوغےِ عُشاقے ڪه حیرانِ مهربانےِ توأند ... و چقدر زیباست گم شدن در شلوغےِ حرم ♡ [ سلام آقایے ڪه دلِ دوست دارت همه جا به تو نزدیڪ است ] . . [ حسین علیه السلام ] 🍃 @be_vaghte_del313
ڪوفـيان بـا «ظهور» حسيـن و مـا بـا «غـيبـت» تـو امـتحـان شـديــم، بـہ راستے ڪداميڪ سخـت تـر اسـت!!! ظهور.... يـا غيــبـت؟! @be_vaghte_del313
یک حسی می گوید؛ ما اگر کربلا هم بودیم ظهر روز دهم، فیلم می گرفتیم از واقعه، با گوشی های چند مگاپیکسلی یمان ...!! @be_vaghte_del313
فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ (قصص/۷) شش ماهه بود بـر جـانـش كه تـرسيـد خـواست به دريـايـش بسپارد آب را بسته بـودنـد... @be_vaghte_del313
ماجرای آن گهواره که باید یک روز پسش بگیریم باشد برای بعد ... امشـب بیـا بـرای لالایی های خیس یک مادر کمی بمیریم ... @be_vaghte_del313
اَْلسَّلام عَلیکَ وَ عَلیٰ أَبْنآئِکَ الْمُستَشهَدینَ من به فدای تـو و فـرزنـدان شهیـدت مثلا کوچکترینشان؛ علی اصغر(ع) #همایش_شیر_خوارگان_حسینی #مصلی_امام_خمینی #ماه_محرم #بانو_طلبه @be_vaghte_del313
‌ تـا زنـده اند با سربندهایشان پیوند اعضا می کنند! مشتـشان بـرای بحـرین سینه ی شان برای فلسطین زبانـشان بـرای یمـن چشمانشان برای ابوالفضل(ع) نفسـشان برای ، حسیـن(ع) ... حسیـن(ع) ... حسیـن(ع) ... #سید_الشهدا_جان❤️ #همایش_شیر_خوارگان_حسینی #مصلی_امام_خمینی #ماه_محرم #بانو_طلبه @be_vaghte_del313
بچه ها ، همیشهٔ عمرشان برای مادرها عزیز هستند اما آن ماه های شیرخوارگی انگار وصل هستند به جان مادر ... برای چند ساعت بنا بود موسای شیرخواره را از مادرش بگیرند همین اندازه که توی صندوق چوبی بگذارندش بسپارندش به نیل ... فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافی و لا تَحزَنی ...(قصص/۷) آسیه و فرعون او را از آب بگیرند از سینه هیچ زنی شیر نخورد و خواهر موسی مادر را به قصر معرفی کند و دوباره موسی برگردد به آغوش مادر ... وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَىٰ أَن يَنفَعَنَا ...(قصص/۹) همه اینها را هم وحی کرده بودند به مادر موسی بعد هم قلبش را محکم نگه داشتند که نا آرامی نکند وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَارِغًا إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَىٰ قَلْبِهَا ...(قصص/۱۰) من اما همیشه این آیات سوره قصص را که می خوانم دلم ابری می شود برای دل رباب و چشمهایم بی اراده می بارند و میمیرم برای تنهایی امامم که نه فقط حرمله بن کاهل اسدی بلکه تمام لشکر دشمن چشم انتظار ایستاده بودند تا شکستن سیدالشهدا را تماشا کنند و جان میدهم برای آن لحظه‌ی یَتَلذیٰ عَطشاً همان لحظه ها که علی کوچکتان شبیه ماهیِ دور از آب لبهایش را تکان می داد و چه به آب برسد و چه نرسد عمرش تمام است سیدالشهدا جان شما اهل کجایید آقای من؟ اهل کدام مردستانید مولای من؟ سلام ما به مادرِ علیِ کوچک خدا قربانی شما را بپذیرد ...!!! من اما هنوز جواب سوالم را نگرفته ام بانو قادر مطلق ما چگونه قلب شما را نگه داشته بود که از هم نپاشد؟ ای وای بر من ... @be_vaghte_del313
... این جنس خواهشمان فرق می کند آقا به شیرخواره ی کربُبَلا بیا...♡ @be_vaghte_del313
أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضیـعِ الصَّغیرِ ... شش ماهه را به سمت کوفیان گرفت. داشت می گفت: "ای قوم تنها این کودک برایم مانده ..." که لحنش عوض شد و گفت: "این را هم گرفتید ..." 🖤 @be_vaghte_del313
مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ ...(احزاب/۲۳) زره برایش بزرگ بود پایش هم به رکاب نمی رسید سیزده سالش بود خب سیزده سال هنوز برای یک مردِ جنگی شدن زود است،نه؟ آن هم مقابل آن لشکر مردانِ نامرد ... تقصیر شما نبود آقا جان شما چند بار مانعش شده بودید این قاسم اما عجیب بوی برادرتان را می داد نمی خواستید پاره های جگر حسن(ع) را دوباره توی تشت ببینید آمده بود پیش سیدالشهدا با تمام هیبت حسنی اش افتاد به پاهای عمو فجعل یقبل یدیه و رجلیه یک مکتوب آورده بود برایتان آقا جان که دل شما لرزیده بود و دیگر نتوانستید چیزی بگویید انگار ... دست خط پدرش بود، برادرتان؛ حسن مجتبی(ع). راوی می گوید: دیدم کودکی سوار بر اسب می آید که به جای کلاه خود ، عمامه بسته بود، به پایش هم چکمه ای نبود فقط کفش معمولی به پا داشت ... کمی بعد ... ناله «یاعماه»ش که بلند شد، خودتان را به بالینش رساندید و فقط خدا می داند بر آن دل تان چه گذشت؟! «یعزّ و الله علی عمّک ان تدعوه فلا ینفعک صوته» من فدای همه آن لحظه های شما ... 🖤 @be_vaghte_del313
ماهِ محرمِ امسال، برای من و خانوادم با تمامِ ماهِ محرم های عمرمون فرق داره... 😭 چون محرم و صفر سالِ گذشته ارباب و اهل بیتش از شش ماهه علی اصغر گرفته تا رقیه خاتون و بی بی زینب و آقا باب الحوائج حضرت عباس معرفت و محبتشون رو در حقمون تموم کردن... می دونید چرا؟ فک کنید یه داداش داشته باشید، حسینی. نوکرِ اباعبدالله اما... اما... همین داداش تو حادثه ای بیناییش ازدست بده... تو باید زینبی کنارش باشی، قَوی و محکم مرحَمِ دردا و زخماش باشی... پدرت که مثلِ کوه می مونه و ذره ذره داره آب میشه از غمِ پِسرِ جوانِش، تو باید همون جور که زینب سلام الله علیها برادرش حسین رو لحظه شهادت اکبر آروم کرد، آروم کنی مادرت که رَمَقی براش نمونده، از آرزوهایی که برای پِسرِ جوانش داشت و میگ تو باید همون جور که زینب سلام الله علیها مادرِ اکبر آروم کرد، آروم کنی خدانکنه... خدانکنه یه دختر بچه داشته باشید و با گریه های وقت و بی وقتش، نیمه شب... سحر‌... بهونه داداش بگیره😭 اینجام باید تو زینب وار، همون جور که رقیه خاتونُ آروم کرد، بچه های کربلا رو آروم کرد، آرومش کنی. اما کی تو رو آروم کنه؟ همه خانواده چِشمشون به توست دوستان و اقوام میگن شما محکم باش‌. زینبی بودنتُ الآن باید نشون بدی. شما طلبه ای... تُ فقط میتونی دور از همه تو خلوتت تو مناجات هات برایِ خودت روضه کربلا بخونی قاسم علی اکبر حضرت ابوالفضل زینب سلام الله علیها تو ندبه های جمعه ات کنار ضجه زدنات از دوری آقا، اینبار کنارش ضجه بزنی برای شفا چشمایِ قشنگِ داداش آخه دکترا جوابش کردن، حتی خارج از کشور هم درمان نداره... تو فقط اهل بیتُ داری . فقط خدا. داداشت با اون چشمایی که کم سو و کم نور شدن با یه کوله با دلی شکسته بدون پاسپورت و ویزا و هیچی فقط با امید و دل شکسته راهی کربلا میشه می رسه نجف... میگه آجی چشمام همونجورِ ...😔 آجی میگه هنوز کربلا نرسیدی، هنوز چشمات به ضریح ارباب و حضرت ابوالفضل نخورده، قدم قدم برس کربلا خوب میشی. 😭😭😭😭 می رسه کربلا ... چشماش😭😭 در صورتیک همه دکترا جواب کرده بودن و گفته بودن مگر معجزه بشه، اون معجزه میشه، اون معجزه تو مسیرِ کربلا تو اربعین میشه و داداشِت همه کَسِت با چشمای پرنورش بر می گرده. پی نوشت: اهل بیت علیهم السلام هیچ وقت، هیچ وقت تنها و به حال خودت نمی ذارنت‌. با مشکلات و مصائب فقط روحِ تو رو بزرگ میکنن. ایمانتُ قوی میکنن. مجالس روضه رو دستِ کم نگیرید. این مجالس خیییلی بزرگن خیییلی. @be_vaghte_del313
نامیرا نام رمانی ست از . رمان درباره اتاقات پر فراز و نشیب شهر کوفه قبل از حضور امام و شخصیت های تاثیرگذار در واقعه عاشوراست. نویسنده سعی کرده به پشتوانه داستان های ریز و همچنین تکیه بر شخصیت های حاشیه ای، تحلیل جامع و تاریخی درباره رخدادهای پیش آمده قبل و در حین واقعه عاشورا را به مخاطب ارائه دهد. داستان که از شهدای کربلاست شنیدنی تر از دیگر شخصیت هاست. او از سرداران فاتح سپاه عرب در رویارویی با سپاه ایران و روم است که در ابتدا سعی میکند جریان آمدن امام به کوفه را نادیده و حتی از آن به عنوان جنگ برادر با برادر یاد کند. اما با وقوع حوادثی، او حقیقت را یافته و به امام ملحق و نهایتا شهید می شود... "و اما من هرگز! برای امام خویش تکلیف نمیکنم؛ که تکلیف خود را از حسین میپرسم و من حسین را نه فقط برای خلافت که برای هدایت میخواهم" @be_vaghte_del313
آن قدر حضرت علی اکبر (ع) شفاعت می کند که نوبت به امام حسین (ع) نمی رسد آیت الله کوهستانی @be_vaghte_del313
یک سال منتظر امشبیم... رسید و آماده نیستم... باور نمیکنم امشب قرار است بخوانیم... @be_vaghte_del313
مقـاتڶ مۍگویند؛ زینـب درگـودال دنبـال |حُیسـنٖ| میگشٺ! مگـر گـودال چھ انـدازه بوده..؟ چطـور زینـب او را پیـدا نمۍڪرده..؟ ازتھ گـودال صدایۍ مۍآمـد، اُخيَّ اِليَّ ..؛ @be_vaghte_del313
مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ ...(احزاب/۲۳) زِرِه برایَش بزرگ بود پایَش هم به رِکاب نمی رسید سیزده سالش بود خُب! سیزده سال هنوز برای یک مردِ جنگی شدن زود است،نه؟ آن هم مقابل آن لشکرِ مردانِ نامرد ... تقصیر شما نبود آقا جان شما چند بار مانعش شده بودید این قاسم اما عجیب بوی برادرتان را می داد نمی خواستید پاره های جگر حسن(ع) را دوباره توی تَشت ببینید ... آمده بود پیش سیدالشهدا با تمام هیبت حسنی اش افتاد به پاهای عمو "فجعل یقبل یدیه و رجلیه" یک مکتوب آورده بود برایتان آقا جان که دل شما لرزیده بود و دیگر نتوانستید چیزی بگویید انگار ... دست خط پدرش بود، برادرتان؛ حسن مجتبی(ع). راوی می گوید: دیدم کودکی سوار بر اسب می آید که به جای کلاه خود ، عمامه بسته بود، به پایش هم چکمه ای نبود فقط کفش معمولی به پا داشت ... کمی بعد ... ناله «یاعماه»ش که بلند شد، خودتان را به بالینش رساندید و فقط خدا می داند بر آن دل تان چه گذشت؟! «یعزّ و الله علی عمّک ان تدعوه فلا ینفعک صوته» من فدای همه آن لحظه های شما ... 🖤
أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضیـعِ الصَّغیرِ ... شش ماهه را به سمت کوفیان گرفت داشت می گفت: "ای قوم تنها این کودک برایم مانده ..." که لحنش عوض شد و گفت: "این را هم گرفتید ..." 🖤
با مامانم خداحافظی کردم و اومدم این طرفِ خیابون که واردِ هیئت بشم. یه خانمِ بدحجابی که سرعتِ زیادی داشت زیرِ پام ترمز زد، سَرِشُ از شیشه آورد بیرون و با صدای بلند گفت:" لعنت به دینِت! لعنت به لباس سیاهِت!" صبر نکرد تا جوابمو بشنوه! پاشُ گذاشت رو گازو رفت ... من داخِلِ هیئتم و رو به رو ضریحِ امام زاده نشستم، تپش قلب دارم و اشکام رو گونه هام می ریزه و می گم" آقای امام حسین ببخشید اون خانم به سیاهیِ عزایِ تو و یارانت توهین کرد! من دوستت داشتم و دارم، حتی اگر با ماشین زیرم می گرفت ..."