eitaa logo
به وقت دل | رحمت نژاد
548 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
368 ویدیو
11 فایل
الناز رحمت نژاد ✍️خبرنگار حوزه مقاومت/ مربی تربیتی و مدرس عضوفعال باشگاه ادبی بانوی فرهنگ طلبه مملکت و شاگردی در حال‌ آموختن عظیم‌ترین آرزویی که در سینه‌ام جا خشک کرده؛ پیروزی مقاومت فلسطین است...✌️ 🆔 @Elnaz_rahmatnejad
مشاهده در ایتا
دانلود
من اینجور تصور میکنم: «وقتی که ماه محرم میشه، وقتی میری توی روضه میشینی و اشکات از روی گونه هات سُر میخورن، چندتا فرشته از بهشت میان و دستاشون رو کاسه میکنن و قطره قطره اشکات رو جمع میکنن ! بعد میبرن میریزن روی قلبت... و زِنگار های قلبت رو پاک میکنن! باهم زمزمه میکنن:ببینید چه اشک زلالی! که قلبش رو اینجور صیغلی میکنه. بیخودی که نیست ؛داره اشک برای پسر‌حضرت‌فاطمه‌{سلام‌الله‌علیها}میریزه برای آقای امام حسین...»
تا نگرانم! نگرانم نکند خواب بمانم، نکند بغضِ من از شدت غم نه ببارد، نه بکاهد، نکند اشک نریزم؟ نکند بَرات کرب و بلا را ندهی ؟ حضرت ارباب؛ نکند باز بمانم ؟ نکند باز نخوانم که ای اهل حرم میر و علمدار نیامد ؟ نکند پای پیاده حرمت باز بماند به دلم حسرت و آهش؟ نگرانم، نگرانم نکند دیر شود، جا بمانم ... @be_vaghte_del313
حقیقتا من اونجا دلم شکست که گفتن کربلا نرفته چه داند فِراق یعنی چه ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالِ من با پیرهنِ مِشکی خوش است ... من یکساله منتظرم تا دو ماه برات مشکی بپوشم ...
تمامِ کُمد و کشوهایم را زیر و رو می‌کنم لباس‌هایِ بهاری، تابستانی و بارانی‌ها... خسته می‌شوم از این همه رنگ و مدل، نگاهم به تو که گِره می‌خورد آرام می‌شوم ... ساده بودنت به عالمی می‌ارزد «پیراهنِ مشکیِ نوکری‌ام» حالمان با پیراهنِ مشکی خوش است؛ و من به عشقِ تو هر محرم و صفر این لباس مشکی را تنم می‌کنم شاید که بشود قدری همرنگ صاحب عزا شوم. یادم نمی‌رود شبی را که قبل از هیئت رفتن قرآن باز کردم «کهیعص‏» برایم افتاد. هر سال منتظرم در مُحرّمت قرآن باز کنم شاید که باز هم اولِ سوره‌ی مریم تقدیرم شود... امسال هم به مُحرّمت .نمی‌دانم خبری از آن هیئت‌ها و روضه‌های پرشور هست؟ نمی‌دانم باز هم می‌شود به امیدِ دیدنِ صاحب عزا در مجلس، وسط روضه و هق‌هق‌هایم سرم را بالا بیاورم، چپ و راست را نگاه کنم و دلم را خوش کنم که شاید تو هم هستی؟ امسال کجا دنبالت بگردم "پسرِ فاطمه" خیمه‌ات کجا برپا می‌شود؟ کجا چشمانت خیس است؟ نکند امسال هم در عزای اباعبدالله دردت را بیشتر کنیم و باز هم شرمنده‌ات شویم که نتوانسته‌ایم ابوالفضلی برای تو باشیم و پای تو بایستیم... که همچنان باری هستیم بر دوشت...
تنها لباسی که مادرم با اشك و آه برام خرید پیراهن مشکی برای مُحرم ِ تو بود ارباب ِ بی کفن من💔))
از چیزهایی که قلبم دوست دارد: تـو و ✨♥️
باورتون میشه امشب شبِ اولِ محرمه و بازم بهمون توفیق دادن تا واسه سیدالشهدا اشک بریزیم؟! خیلی‌ها محرم پارسال بودن که امسال نیستن.. خیلی‌ها پارسال توی هیئت سینه زدن و امسال،عکسشون کنج هیئت،قاب شده.. خدا بهمون توفیق داده تا بازم خودمون رو به روضه ی حسینش برسونیم و با گریه برای عزیزِدلش،گناه‌هامون ببخشه. دوستان به خدا که اشک واسه امام حسین(ع)روزیِ هرکسی نمیشه.. بیاید خدا رو شکر کنیم بابتش! بابت نوری که قراره به قَلبامون بتابه با غمِ حسین(ع)و اهل‌بیتش‌‌..
هدایت شده از به وقت دل | رحمت نژاد
اول محرم که می‌شود من همش این بیت شهریار توی سرم تکرار می شود: بس که محمل‌ها برد منزل به منزل با شتاب کس نمی‌داند عروسی یا عزا دارد حسین ...😭💔 @be_vaghte_del313
دارند گوشه و کنار شهر تکیه می‌زنند من در غم بی تکیه گاهی زینبم...💔😭
کسی‌ که‌ پیرهن‌ مهرِ تو به‌ تن‌ نکند به‌ صد کفن‌ اگر آید به‌ حشر، عُریان‌ است!
امیر حسین پور نشون داد که جوان های امروزی همونا که گاهی کِراوات می زنن و گاهی زنجیر میندازن، لباسایِ رنگی می پوشن، عینک آفتابی مارک استفاده می کنن و از اون عطرها که بوش تا هفت تا کوچه اون‌وَرتر هم می‌ره، میزنن، می تونن باشن و وطن دوست. می تونن عاشق امام حسین(ع) باشن. می تونن به برسن پی نوشت۱: امیر حسین‌پور از بسیجی های حوزه ۳ مقاومت بسیج امام حسین(ع) تبریز بود. بامداد روز چهارشنبه ۲۱ تیر در محله در حال گشت رضویون بوده که می بینه یه ماشینی حرکات خطرناک انجام می‌ده، قصد آسیب زدن جانی داره و به سمت عوامل اجرایی هیئت که پرچم و موکب می زدن در حالِ حرکته، امیر حسین‌پور متوقف‌شون می کنه... فردِ خاطی دست می ندازه دورِ گردنِ حسین‌پور و متواری می‌شه. به صورت عمدی سمتِ راستِ خودرو رو می کوبه به یه درختی و امیر از ناحیه فک، صورت، بینی، دست و پا به شدت مجروح می شه. قصد خفه و کور کردنِ امیر رو داشته که عوامل گشت رضویون تبریز می رسن و از این کار جلوگیری می کنن... پی نوشت۲: امیر حسین‌پور بعد از تحمل چهار روز جراحت به شهادت می رسه ... پی نوشت ۳: جونِشُ داد تا هیئت ها و موکب ها بر پا باشن و ما حسین حسین بگیم ...
ما صدر اسلام، آن زمانی که یاسر و سمیه و پسرشان عمّار توسط شکنجه های ابوجهل به شهادت رسیدند را ندیده ایم! امّا شنیده ایم ابوجهل در گرمای سوزناک عربستان، رویِ شن‌زار هایِ داغ، سنگ های سنگینی روی سینه این سه نفر گذاشت و گفت:" اگر به محمد(ص) ناسزا بگویید یا از محمد(ص) برائت کنید یا به جای خُدایِ محمد(ص) به لات و عزی ایمان بیاورید رهایتان می کنم." ولی سمیه، یاسر و عمّار جز الله اکبر و لا اله الا الله کلمه ای نگفتند و ابوجهل با هر بار شنیدنِ این ها سنگ هایِ سنگینِ رویِ سینه این سه نفر را بیشتر فشار می داد و در نهایت این عزیزان به شهادت رسیدند و شدند اولین شهیدانِ راهِ اسلام. حاضرین به غایبین رساندند که پیامبر(ص) در غدیر خم دست علی را در دست گرفت و گفت:" هر کس که من مولای او هستم علی نیز مولای اوست" اما ابوجهل‌ها بر خلاف پیغام پیامبر(ص) عمل کردند و دست هایِ علی را بستند و ... مادرمان زهرا(س) از علی نه به خاطر اینکه همسرش می باشد بلکه به خاطر اینکه ولیِّ زمانَش می باشد دفاع کرد و همان‌ها که به سمیه و همسر و پسرش رحم نکرده بودند به فاطمه زهرا(س) و طِفلِ در شکمش رحم نکردند! ده روز به عاشورا مانده بود که ابن زیاد از میثم تمار خواست به علی(ع) دشنام بدهد و بیزاری بجوید... بعد از همین طرفداری میثم از علی و آل علی بود که او را پای دار بردند و زبانش را زدند و ... می دانید؟ میثم حتی پایِ چوبه دار مردم را دعوت می کرد تا دورِ علی و آل علی جمع شوند... از آن روزها بیش از هزار سال می گذرد. به تعدادِ سال هایی که از این ایستادگی و مقاومت و ارادت به محمد(ص) و علی(ع) و آل آن ها گذشته از ارزشِ این ایستادگی کم که نشده هیچ، بیشتر هم شده است. من این را از تعدادِ شهدایِ‌مان فهمیدم. نه تعدادِ شهدای انقلاب! نه تعدادِ شهدایِ دفاع مقدس! نه تعدادِ شهدایِ مدافعانِ حرم! از شهادتِ آرمان علی وردی در اکباتان و سید روح الله عجمیان در کرج، حمیدرضا الداغی و دانیال رضا زاده در مشهد و امیر حسین پور در تبریز فهمیدم. ما آن روزها را ندیده ایم، اما خون ها ریخته شده و سینه به سینه و نسل به نسل از کوچه های مکه و مدینه و شام و عراق و تهران و کرج و مشهد و تبریز این مقاومت، ایستادگی، ارادت به محمد(ص)، علی دوستی و حسین دوستی به ما ارث رسیده است و امام خمینی(ره) چه زیبا و به جا فرموند:" مردم این عصر از عصر پیامبر(ص) برتر هستند ..." پی نوشت: بیایید وارثانِ خوبی باشیم! درست مثلِ امیر حسین پور @be_vaghte_del313
از امام حسین بخواهید راهی رو سر راه زندگیتون بذاره که ختم به شهادت بشه؛ خدا عاشق همه آدماست و من فکر میکنم برای همه راهی برای شهید شدن هست ... @be_vaghte_del313
دوست داشتنِ آدم های بزرگ انسان را بزرگ میکند .. و دوست داشتن آدم های نورانی به انسان نورانیت میدهد .. اثرِ وضعی محبوب آنقدر زیاد است که ، انسان باید مراقـب باشد مبادا به افراد بی‌ارزش علاقه پیدا کند .. استادپناهیان‌ ‌
با مامانم خداحافظی کردم و اومدم این طرفِ خیابون که واردِ هیئت بشم. یه خانمِ بدحجابی که سرعتِ زیادی داشت زیرِ پام ترمز زد، سَرِشُ از شیشه آورد بیرون و با صدای بلند گفت:" لعنت به دینِت! لعنت به لباس سیاهِت!" صبر نکرد تا جوابمو بشنوه! پاشُ گذاشت رو گازو رفت ... من داخِلِ هیئتم و رو به رو ضریحِ امام زاده نشستم، تپش قلب دارم و اشکام رو گونه هام می ریزه و می گم" آقای امام حسین ببخشید اون خانم به سیاهیِ عزایِ تو و یارانت توهین کرد! من دوستت داشتم و دارم، حتی اگر با ماشین زیرم می گرفت ..."
هدایت شده از به وقت دل | رحمت نژاد
شب سوم شب سختی است خدا رحم کند...
اعتقاد دارم که شب‌های سوم محرم را آدم باید برود یک گوشه بنشیند تا وقتی که خواب به چشم‌هایش می‌آید گریه کند، به سر بزند، ضجه سر دهد. یک شب را بیخیال منطق و دلیل برای عزاداری بروید گریه کنید فقط. بعضی شب‌های این محرم آدم هرچقدر هم کتاب بخواند و فکر کند و بخواهد کمی آن سو تر از اشک ریختن ببیند، نمی‌شود. بروید بنشینید تا صبح یک گوشه بگریید. بروید روضه سه ساله ها را بشنوید و زار بزنید. دختر اگر دارید، آب اگر دستش می‌دهید، دست اگر بر سرش می‌کشید، بوسه اگر به گونه‌هایش می‌زنید، بروید برای خودتان همه‌ش را گریه کنید. نفس نگیرید، سوال جواب ندهید، هیچ نخواهید. بگریید مردم . امشب فقط گریه جواب می‌دهد بر این داغ ...
وقتی که در سه سالگی به پیامبری رسیدی، در غار حرا نبودی‌، در خرابه بودی؛ آنگاه به تو وحی شد: دیگر چیزی نخوان! فقط سَرِ بابا را ببین...
کودک ولی برای همیشه به خواب رفت وقتی که دید قصه بابا به «سَر» رسید
از تعجب همه گفتند: رقیه... او بود؟! کودکِ پیر شود موجب حیرت گاهی...
راستی هست به یادت دمِ چادر گفتی: دخترمن!به تو چادر چقدر می آید.....
هدایت شده از به وقت دل | رحمت نژاد
در کامل بهایی چنین آمده است: «در میان اسیران، دخترکی بود چهار ساله. شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدر من، حسین (علیه‌السلام) کجاست؟ در این ساعت او را به خواب دیدم. سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود. از خواب بیدار شد و تفحّص کرد. خبر بردند که حال (اوضاع)، چنین است. آن لعین گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. ملاعین، سر را بیاوردند و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند.  (عمادالدین طبری، حسن‌ بن‌ علی، کامل بهایی، ج۲، ص۱۷۹) وقتی که آن دختر کوچک سر پدر را شناخت، آن را به سینه چسبانید و با لحن سوزناکی با سر بریده‌ پدر عزیزش چنین سخن گفت: «یا اَبَتاه مَنْ ذَالَّذی خَضَبَکَ بِدِمائِکَ؟ یا اَبَتاه مَنْ ذَالَّذی قَطَعَ وَریدَکَ؟ یا اَبَتاه مَن ذَالَّذی اَیْتَمَنی عَلی صِغَرِ سِنّی؟ یا اَبَتاه مَنْ لِلْیَتیمَةِ حَتّی تَکْبُر؟ یا اَبَتاه مَنْ لِلنِّساء الْحاسِراتِ؟. ..؛ (قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص۴۱۶) (ع)🏴 @be_vaghte_del313