eitaa logo
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
456 دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
14.4هزار ویدیو
134 فایل
🌸 ظـ‌ه‍وࢪ بسیاࢪ نزدیک استــ :( @Beh_to_az_door_salam ادمین تبادلات: @ya_zah_raa مدیر اصلی @Asmahasani12 ادمین رمان @Loiaa009979
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 #قسمت_شصت وششم6⃣6⃣ شهیدمحمدرضا اون شب توخواب گفت به
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 وهفتم7⃣6⃣ بارآخرسفرراهیان نورمن،که همان سفرقبل سال تحویل97بود،درآن سه روزی که اهوازبودیم وروزی یک راوی برای ما روایتگری میکرد روزآخرهم راوی اتوبوس ما آقایی بودبه نام آقای محمود رعیت نژاد که یکی ازآن23نفر رزمنده ای بود که بین 13تا17سال بودن وهمه باهم رفتن جبهه وهمگی باهم اسیرشدن وبعدهشت سال وچندماه آزادشدن وبرگشتن به وطن که فکرمیکنم بیشتردوستان هم کتاب آن23نفررامطالعه کرده باشن،وچندباری هم مستندآن 23نفرراکه ازتلویزیون پخش کردن دیده باشین.. آقای رعیت نژادبرای ماهم گفتن که نقش ایشون درآن فیلم کدوم یکی ازبازیگرهابود ولی متاسفانه یادم نمانده‌ وایشون درکربلاهم جاهایی به زائرهای امام حسین(ع)خدمت میکردن که شماره تماس هم دادن تااگرقسمتمون کربلاشد خدمتشون برسیم..که بازهم متاسفانه نه کربلاقسمت وروزی ماشدونه مادیگر ایشون راملاقات کردیم .چون شماره تماس این بزرگوار راکه روی برگه کاغذیادداشت کرده بودم گم شد آن23نفرهمگی ایرانی بودند که درجریان جنگ ایران وعراق درسال1361به اسارت نیروهای عراقی درآمدند واکثرا ازتیپ ثارالله کرمان اعزام شده بودند..ودر اردیبهشت همان سال1361درمرحله مقدماتی عملیات بیت المقدس درمناطق مختلف جبهه اسیرشدند واقعاچه سِرّی دراین رزمنده ها!! اسیرهاوشهدا بود؟؟ که این23نفرباهم اعزام شدن به جبهه...باهم اسیرشدن آن هم درمناطق مختلف وجدا ازهم..ولی بازهم همگی باهم اسیرشدن وباهم دریک سلول بودند.. درقسمت های قبلی ازسردارمحمودباقرزاده همان کسی که معروف به شهیدزنده است گفته بودم..که بعدسفرتصمیم گرفتم تاسوالهایی درموردخواب دیدن ازشهدا واینکه بایداین خواب هاگفته بشه درموردشهدایا نه بپرسم..ویااصلامنی که خواب ازشهدامیبینم وآن هم اینقدرواضح..آیامسئولیتی دارم درقبال این خواب هایانه؟؟ به همین دلیل به آقای.......پیام دادم ازمجازی وگفتم اگرامکان داره شماره سردارباقرزاده رابرام بفرستن که من خبرنداشتم ایشون مشهدزندگی میکنن،که آقای .......گفتن خانم...... سردار کسالت دارن..عمل شدن..والان بیمارستان رضوی دربخش مراقبت های ویژه هستن براشون دعاکنین که برای سردارازناحیه پاوکمر مشکلاتی پیش اومده بود واقعاخیلی ناراحت شدم وبعداون روز هرچندروزیکبار ازآقای........ازحال سردارباخبرمیشدم که خداراشکرروزبه روزبهترشدن واومدن توبخش ومن تصمیم گرفتم برای ملاقات ایشون برم بیمارستان رضوی مشهد.وباآقای......هماهنگ کردم..ورزویکه من برای ملاقات سردارحرکت کردم برم مشهدتاساعت ملاقات برسم بیمارستان،،ایشون رایک ساعت قبل ترخیص کرده بودن که بعدبرگشتم منزل یکی ازدوستام وآشناها وبعددوروز باهماهنگی آقای......واجازه ملاقات گرفتن ازخانواده سردار من تونستم به ملاقات سردارباقرزاده به منزل ایشون برم وواقعاباعث افتخارمن بود تاباهمسرمهربان ودلسوز ودخترگل سردار ازنزدیک آشنابشم...سردار درموقعیتی نبودن که من بتونم هرسوالی ویاسوال های زیادی ازشون بپرسم ایشون به من گفتن،من دقیق شمارابجا نیاوردم هنوز، میشه یه باردیگه خودتون رامعرفی کنین؟گفتم من خانم.....هستم که شلمچه باهم صحبت کردیم وخواب شهیدمحمدرضاشفیعی رامیبینم بعدگفتن بله بله یادم اومد که بلافاصله همسرشون باکلی خوشالی گفتن میشه برای ماهم تعریف کنین؟؟وسردارهم گفتن بله تعریف کنین من هم مایلم بدونم..وکمی تعریف کردم ازخواب وداستانها..بعدسردارباقرزاده ازمن پرسیدآیااین هاراجایی یادداشت کردین یانه؟گفتم نه وچون بعضی هاگفتن نبایدگفته بشه به همین دلیل جاهایی راهم ازذهنم پاک کردم ودقیق یادم نیست سردارگفت بایدمعجزات شهدا راگفت تاکم رنگ نشن وازیادوخاطرات پاک بشن، بایدهمه بدونن شهداحاظروناظرهستن واگرشمادوست ندارین بگین سعی کنین یادداشت کنین وگفتن من یه بارچیزایی نوشتم که بعدپاره کردم ولی الان پشیمونم..چون خیلی چیزها الان دیگه ازذهنم پاک شده ودقیق به یادنمیارم..که بعدهمسرسردارگفت به خاطرترکشهایی که هنوز توسرش هست گاهی اوقات مشکلاتی پیدامیکنه سردارمحمودباقرزاده چندین باردرجبهه مجروح شده بودوکارش به عمل جراحی کشیده بود.که گفت هرباری که مجروح میشدم وعمل جراحی..ویاحتی عمل هایی که بعدجنگ داشتم..بعدعمل جراحی هیچ وقت دردی رااحساس نکردم ونمیکنم ومن هم واقعابه چشم دیدم باعمل سختی که سردارانجام داده بودومن یک ساعتی درکنارایشون بودم وخانواده اش چنان درسکوت وآرامش بودکه آدم باورش نمیشدعمل جراحی سختی داشتن... بعداون روزتصمیم گرفتم تاهرخوابی می بینم یادداشت کنم وتاریخ بزنم وهرچیزی هم ازقبل یادم هست بنویسم،که بازبی خیال شدم ولی بعدمدتی آقای.......هم بهم پیشنهاد دادن تادرکانال شهید محمدرضا ازخواب وداستانها گفته بشه..که حتی اسم هم برای داستان انتخاب کرد..وگفت اگردوست ندارین میتونین خودتون راکامل معرفی نکنین جزء شهر.بعدپیشنهادآقای......
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 #قسمت_شصت وهفتم7⃣6⃣ بارآخرسفرراهیان نورمن،که همان س
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 وهشتم8⃣6⃣ درقسمت اول(داستان حقایق پنهان)وقتی ازآشناییم باشهیدمحمدرضاگفتم.. یعنی دراصل دیدن روح شهیدمحمدرضا رادر ورودی طلاییه که به عنوان یک خادم الشهداایستاده بود وخوش آمدمیگفت..من فقط اورامیدیدم نه بقیه..ولی رفتارش طوری عادی بودکه فکرنکردم روح یک شهیدباشه وبقیه او. رانمیبینن داستان اصلی خواب های من وآشناییم باشهیدمحمدرضا.قبل اینکه سفرراهیان نوربرم.ازیک خوابی که مربوط به یک مریض سرطانی به نام آقاجوادکه تقریبا26ساله بود شروع میشه.که درسال91حدودبیست روزی کمتریابیشتربه سال 92مانده بودکه آقاجواد داستان مابراثرسرطان فوت میشن روزحرکت کاروان راهیان نورقوچان ششم فروردین بود.ومن قبل نمازصبح همان روز،این آقاراکه یکی ازهم روستایی های من بودرادرخواب دیدم.به من گفت برومنزل خواهرم اکرم وبهش بگواون پیراهن من راکه به رنگ خرمایی یاهمون قهوه ای کم رنگه.وچهارخونه های آبی داره رابهت بده برام بیاریش اونور..واصلااسمی ازجاومکانی نمی آورد .من نمیدونستم دارم خواب میبینم،وچون بااین آقاجواد تازمانی که زنده بودن هیچ وقت صحبت نکرده بودم وبرام غریبه بوددرجوابش گفتم.خب چرامن بیارم خودت بروبگیر..یا اصلابه خودخواهرت بگوبرات بیاره..گفت من خودم نمیتونم.وخواهرم اونورنمیادشمامیایین..اصلا نمی گفت خواهرم اونورنمیره شمامیرین.. میگفت نمیاد..شمامیایین.. معنی این حرفش این بودکه انگار..روح خودش هم..راهیان نورهمان کربلای ایران بود باصدای اذان صبح بیدارشدم.چهره این آقاهمش جلوچشمم بودوحرفهاش توگوشم که ازیک پیراهن گفت وحتی نشونه هم داد.سردرگم بودم اصلانمیدونستم بایدچیکارکنم.وبیشتربه این فکرمیکردم که چطوربایدبرم به خواهرش بگم.چون داغ دار برادرجوانش بود.وآن هم برادری که واقعاخیلی مظلوم وخوش اخلاق بود که موقع فوتش هم یک دخترکوچولوی نازهم داشت به نام مریم که یتیم شد سرسفره صبحانه من وبرادرم بامادرم بودیم.که بهشون گفتم من یک خوابی دیدم نمیدونم بایدچیکارکنم برادرم پرسیدچه خوابی؟؟ومن برایشان تعریف کردم..تقریبا اززمانی که به سن بلوغ رسیده بودم بیشترخوابهای من واقعیت میشد.به همین دلیل برادرم گفت خوابت خیلی واضح بوده.حتی این آقاجوادنشونه هم بهت داده.پس حتمابرو پیغام رابه خواهرش برسون.هرچندهم سخت باشه.چون بعدهایک روزی متوجه بشی همچین پیراهنی بوده وپیغامهای آقاجوادراجدی نگرفتی بی شک عذاب وجدان میگیری.ازآنجایی که خودم راخوب میشناختم وحرف برادرم به خاطرعذاب وجدان واقعی بود.تصمیم گرفتم تابرم منزل خواهرآقاجواد.. نزدیک ساعت10صبح بودرفتم زنگ درخونه اکرم خانم رازدم اومدن پایین درحیاط راکه بازکردن واقعانمیدونستم بایدچطوری حرفم راشروع کنم گفت:....خانم.خیره شماواینجا؟گفتم ببخشیدمیشه بیام داخل حیاط.بلافاصله معذرت خواهی کردوتعارف..بهش گفتم شرمنده به خدا من اصلانمیخوام شماراناراحت کنم ومیدونم هنوزداغ دارهستین ولی من امروزقبل نمازصبح برادرت آقاجوادراخواب دیدم که پیغامی داده ومجبورشدم که به شماپیغام رابرسونم.نمیدونم شایدخوابم واقعیت هم نباشه ولی چنددرصد احتمال دادم اگرواقعیت باشه چی؟؟ چشاش پرازاشک شد وگفت زودبگین برادرم چی گفته؟ وبراش گفتم..بنده خدا منقلب شدوکلی گریه کرد بعدگفت آره این پیراهنش هست ونشونش هم درسته ومن وزنداداشم درست قبل سال تحویل یعنی همان هفته پیش برادرم هرچی لباس نوع داشت راجمع کردیم ودادیم خیریه وهمون یک عددپیراهنش راکه خودش دوست داشت رازنداداشم یادگاری نگه داشته..که اونم جواد گفته شماببرین باخودتون بعدسوال کردجوادنگفت پیراهن راچراببری؟واصلابه کی بایدبدی؟گفتم نه چیزی دراین موردها به من نگفت.وفقط گفت پیراهن راباخودم ببرم خواهرآقاجوادگفتن پیراهن دست زنداداشمه،،میرم قضیه خواب شمارابهش میگم تاببینم چی میگه..حدودساعت1بودکه اکرم خانم باپیراهن اومدمنزل بابا وبهم گفتن وقتی خواب شمارابرای زنداداشم تعریف کردم.اون بیشترازمن حالش بدشد.آخه گفت پارسال که آقاجواد وقتی مریض بود.وازتلویزیون برنامه های راهیان نور راپخش میکردن من بهش گفتم که آقاجوادمنم خیلی شهدا رادوست دارم کاش قسمت ماهم میشدتابریم سفرراهیان وازنزدیک همه چی راببینیم ولمس کنیم.که درجوابم گفت شمادعاکن من حالم خوب بشه قول میدم بهت که سال آینده حتماواسه راهیان نورثبت نام کنیم وبریم ان شاءالله.. خوب نشدکه هیچ.درست همین روزهای ثبت نام سفرراهیان نورهم ماراتنهاگذاشت ورفت وحالاهم یه چیزی ازش یادگاری نگه داشتم همین راهم پیغام داده تابراش ببرن.من مطمئن هستم که روح جواد امسال اونجاس به.....خانم بگوماکه قسمتمون نشد.ولی ایشون هرجارفتن ماراهم فراموش نکنن ازدعای خیرشون من پیراهن راگرفتم.وموقع رفتن بابرادرم مشورت کردم.گفتم خب من بایدحالاچیکارکنم این پیراهن را؟؟گفت رسیدی اهواز هرروزکه خواستی بری مناطق جنگی پیراهن راهمراه خودت ببر..شایدنشونه ای آقاجوادبهت داد
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 #قسمت_شصت وهشتم8⃣6⃣ درقسمت اول(داستان حقایق پنهان)وق
تاروزآخراگرخواب ونشونه ای ندیدی که بایدچیکارکنی پیراهن رابده به یکی ازخادم ها تابدن به یک مستضعف اینطوری حتماآقاجوادهم راضی میشن.. شایدهم درکل آقاجوادنمی خواست که اون پیراهن دست خانمش بمونه یادگاری تاباهرباردیدن پیراهن اذیت وناراحت نشن وقتی رسیدیم اهوازمن گفته برادرم را انجام دادم..روزاول که رفتیم اروندرود،،وشلمچه چیزخاصی دستگیرم نشد تاروزدوم که من این پیراهن رابازهم باخودم داخل کیف گذاشتم وهمراه خودم بردم واولین جایی که رفتیم طلاییه بود..وهمینطورکه گفته بودم شهیدمحمدرضاهم به عنوان خادم الشهدا ورودی طلاییه ایستاده بودوبه زائرهاخوش آمدمیگفت ووقتی من رسیدم کفشهای خودم رابه رسم ادب درآوردم وکنارگذاشتم وقتی نزدیک ورودی طلاییه ونزدیک شهیدمحمدرضاشدم شهیدمحمدرضابهم سلام کردوخوش آمدگفت،،من هم جوابش رادادم..که بعدشهیدمحمدرضا به من گفت خواهرمن امانتی را آوردین خشکم زد وتعجب کردم باخودم گفتم این آقاازکجاخبرداره اصلامنظورش ازامانتی چی هست پرسیدم بله؟کدوم امانتی؟درجوابم گفت پیراهن گفتم بله آوردمش واز داخل کیفم برداشتم که همراه یک نایلون بودودادم دست شهیدمحمدرضا..چادرم روی کیف گیرکرده بود درحد دوثانیه تاچادرم رادرست کردم وبرگشتم ازشهیدمحمدرضابپرسم شماکی هستین که ازقضیه پیراهن خبردارین دیگرمحمدرضایی وجودنداشت وندیدمش داستان راهم که درقسمت های اول(داستان حقایق پنهان)گفته ام امیدوارم که خونده باشین ❤️ ادامه دارد..... 🌷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 ونهم9⃣6⃣ چندتاازدوستام که ازخواب وداستانهای من وشهیدمحمدرضاخبرداشتن یکی ازآنها که مسئول حلقه صالحین بوددرپایگاه بسیج،ومربی قرآن بچه هادر روستابود ماه رمضان سال1397تقریبایک هفته قبل شب قدر بایکی ازدوستان دیگه تصمیم میگیرن تا اسامی شهدا را ازشهدای دفاع مقدس ومدافعان حرم ووطن.جمع آوری کنن ومثل یک دعوت نامه شهدا شب قدر21ماه رمضان بین نوجوانان وجوانان وبقیه پخش کنن تابیشترباشهدا آشنابشن ومهمتراینکه هرکسی یک رفیق یابرادرشهیددرزندگی خودش داشته باشه ومن اصلا ازبرنامه دوستم خبر نداشتم..تقریبایک هفته قبل شب قدربیست ویکم.. شب جمعه مراسم دعای کمیل منزل داییم بوددرهمسایگی ما بعدمراسم دعای کمیل که منزل برگشتم وخوابم برد..خواب دیدم که شب قدرمراسم دعای جوشن کبیره.ومن داشتم دعای جوشن کبیرمیخوندم چون مامراسم های شب قدررابه دلیل اینکه بیش ازبیست سال بوددوره قرآن داشتیم وپایه داربودخداراشکر وبابرنامه های خاصی بود،،خودبچه های دوره قرآن وپایگاه وبقیه خانمها جدا مراسم ها رابرگزارمیکردیم بعدتمام شدن دعای جوشن کبیرکه درست روبه روی درورودی مسجدنشسته بودم وحیاط مسجددیده میشدتاسرم رابالاکردم ونگاه به روبه رو انداختم شهیدمحمدرضارادیدم که داخل حیاط مسجدقدم میزنه موقع بیرون رفتن ازمسجدنگاهی به من کردلبخندزد وبعدازمسجدخارج شد..صبح که بیدارشدم این خواب راگذاشتم به پای اینکه شب درمراسم دعای کمیل یادش کرده بودم.. ولی قضیه دراصل چیزدیگه ای بود ومن بی خبربودم..اسم شهید محمدرضاراهم دوستانم تصمیم گرفته بودن تابین اون اسامی شهدا بنویسن شب قدرشد تاساعت9همه خانمهاجمع شدن برای مراسم شب قدربیست ویکم ماه رمضان قبل شروع مراسم دوستم اعلام کردتاهمه سکوت کنن،وگفت اول برنامه کوتاهی دارن بعدهم مراسم قدرشروع میشه..همه سکوت کردن..دوستم همه ماجرارابرای همه تعریف کردبه خاطردعوت نامه شهدا واین دعوت نامه ها رول کرده بودن طوریکه اصلانوشته داخل شون دیده نمیشد.وبا روبان طلایی هم گره زده بودن..وداخل یک نایلون جمع کرده بودن..بعدهم شروع به پخش برگه هاکردن طوری که نایلون راجلوی خانمهامیگرفتن وهرکسی به انتخاب خودش یک برگه رول شده برمیداشت.. چندنفری به من مانده بودکه دوستم گفت......جان شماهم انتخاب کن گفتم بله خوبه خودت خبرداری که من برادرشهیدخودمودارم بازمیگی یک دعوت نامه شهدا انتخاب کنم گفت حالاشمایکیوانتخاب کن دوست نداشتی پس بده به خودم گفتم واقعاپس میدم ها گفت باشه نوبت من شدداشتم بابغل دستیم صحبت میکردم که صحبت راقطع کردم وبا بسم الله یک برگه رول شده دعوت نامه شهدا راانتخاب کردم، خوب که پخش دعوت نامه ها تمام شد..اعلام کردن حالاهرکسی برگه خودش رابازکنه و اسم دوست شهیدراببینه ومن هم این کارراانجام دادم..بازهم برای چندمین بار به خاطرکارهای شهیدمحمدرضاخشکم زدواینبارخیلی ناجورخشکم زدوشوکه شدم چون بقیه اتفاقهارابیشتردرخواب میدیدم ولی این دربیداری بودودرجمع شایدبالای صدنفر اصلاخودمم متوجه نشدم چی شد.یهویی داد زده بودم توجمع وبه دوستم گفته بودم فاطمه شهیدمحمدرضاست فاطمه باورم نمیشه اسم خودشهیدمحمدرضاست روبرگه دعوت نامه شهدا دوستم باخوشحالی گفت حدس میزدم این اتفاق بیفته ودراصل اسم شهیدمحمدرضارانوشتیم تاببینیم چه اتفاقی میفته..وحالابیشترمتوجه شدم که شهیدمحمدرضا واقعی هست توزندگیت کسایی که خبرداشتن ازقضیه شهیدمحمدرضا همه به گریه افتادن وبقیه هم باتعجب فقط نگاه میکردن ازخوشحالی رفتم بیرون ازمسجدوبلافاصله با برادرم تماس گرفتم وجریان رابراش تعریف کردم..برادرم گفت واقعاالان این اتفاق افتاده؟بین چندتااسم شهید؟اسم خودشهیدمحمدرضا انتخابت بوده؟ گفتم بین130تاشهید🌷❤️🌷درادامه هم گفت من اینقدربه پیغامهای شهیدمحمدرضا وکارهاش واقعی پی بردم وبه چشم هم دیدم که برام زیادجای تعجب نداشت ومثل همیشه بازم میگم داداش محمدرضات دیگه وخاص ❤️ ... 🌷
🌸بسم رب الشهداوصدیقین🌸 ✍🏻داستان: حقایق پنهان📖 ⃣7⃣ بعدتماس وصحبت هامون بابرادرم،برگشتم تابرم مسجد.وقتی رفتم سمت حیاط یادخواب هفته قبل افتادم که شهید محمدرضاداخل حیاط قدم میزدوبه من نگاهی کردولبخندزدوبعدخارج شد اون شب شب خاصی برام شده بود وبیشترازهرزمانی حضورشهیدمحمدرضارااحساس میکردم وبه خاطرحضورش در زندگیم همان شب قدربه نیت آقاامام زمان(عج)۱۲مرتبه سجده شکربجاآوردم روزهمان شب که میشدروزشهادت امام علی(ع)بعدنمازظهر،یکی دوساعتی طبق روزهای هرروزماه رمضان خوابیدم تابعدخواب هم بریم مسجدبرای جزءخوانی قرآن و مراسم روز بیست و یکم ماه..که دوباره خواب دیدم شهیدمحمدرضابهم گفت اتفاق دیشب باعث شده خیلی هاکنجکاو بشن ودوست دارن از ماجرای دیشب بدونن،و اینکه شما چیزایی به دوستت گفتی درموردمن وخواهروبرادری یعنی ازیک شهید وحالاهم که قراره خوداونها بادعوت نامه ای که دیشب به دستشون افتاده باشهیدخودشون عهدرفاقت یاخواهربرادری ببندن ازشماکمک بگیرن،، وبرای اینکه ماجرای من وشماوخواب هارابعدشنیدن باورکنن شمابایدخلاصه ای ازداستانهارابرای آنها تعریف کنی... در جواب شهیدمحمدرضاگفتم درسته دیشب اون اتفاق افتاد،وبه همین دلیل شایدراحت ترقبول کنن ولی مطمئن هستم که بیشترآنهابازم باورنمیکنن که شهیدمحمدرضاگفت برای باورکردن وثابت کردن حرفهات خواهروهمسرآقا جواد رابگوتادرجمع حضورداشته باشن به عنوان شاهد به خاطر(پیراهن) وداستان آقامحمدرضا نوجوان راهم برای اون جمع تعریف کن که این آقامحمدرضاراهم خیلی هادیدنش که باخانواده اومدن عروسی خواهرزادت... ❤️ ...
ای‌خدا‌ یاد‌ مرا‌ از‌شھدا‌‌ دور‌نڪن هرشب « ۵ صلوات » ‌هدیه‌به‌روح‌مطھر ‌یڪی‌ازشھدا‌داریم..:)🌷 هدیه‌متعلق‌به‌شھید‌والا‌مقام: شهید عباس حسنی🕊
‹بِٮـــمِ‌‌اللّٰھ‌الرَّحمٰـنِْ‌الرَّحیـٓم› 🖐🏻!
5714915861.mp3
2.75M
↵دعاےعھـد . . ♥️! میون‌‌اشڪ‌هاودعاهاے . . . قشنگتون‌ماروفراموش‌نڪنیدᵕ.ᵕ🌱
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸تجدید بیعت روزانه با امام زمان (عج)🌸 🌱دعای عهد 🤲🌤 🌺 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ‌🌺 🔹 اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ 🔹 وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ 🔹 وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ 🔹 وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ 🔹 وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ 🔹 وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ 🔹 وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ 🔹 وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ 🔹 اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ 🔹 وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ 🔹 وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ 🔹 یا حَىُّ یا قَیُّومُ 🔹 أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى 🔹 أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ 🔹 وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ 🔹 یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ 🔹 وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ 🔹 وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ 🔹 یا مُحْیِىَ الْمَوْتى 🔹 وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ 🔹 یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ 🔹 اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ 🔹 الْقائِمَ بِأَمْرِکَ 🔹 صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ 🔹 عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ 🔹 فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها 🔹 سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها 🔹 وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ 🔹 مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ 🔹 وَ مِدادَ کَلِماتِهِ 🔹 وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ 🔹 وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ 🔹 أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ 🔹 فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا 🔹 وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى 🔹 عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى 🔹 لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً 🔹 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ 🔹 وَالذّابّینَ عَنْهُ 🔹 وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ 🔹 وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ 🔹 وَالْمُحامینَ عَنْهُ 🔹 وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ 🔹 وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ 🔹 اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ 🔹 الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً 🔹 فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى 🔹 مُؤْتَزِراً کَفَنى 🔹 شاهِراً سَیْفى 🔹 مُجَرِّداً قَناتى 🔹 مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى 🔹 فِى الْحاضِرِ وَالْبادى 🔹 اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ 🔹 وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ 🔹 وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ 🔹 وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ 🔹 وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ 🔹 وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ 🔹 وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ 🔹 وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ 🔹 وَاشْدُدْ أَزْرَهُ 🔹 وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ 🔹 وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ 🔹 فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ 🔹 ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ 🔹 بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ 🔹 فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ 🔹 وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک 🔹 َحَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ 🔹 وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ 🔹 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ 🔹 وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ 🔹 وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ 🔹 وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ 🔹 وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ 🔹 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ 🔹 مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ 🔹 اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً 🔹 صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ 🔹 وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ 🔹 وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ 🔹 اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ 🔹 عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ 🔹 وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ 🔹 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً 🔹 وَ نَراهُ قَریباً 🔹 بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ 🔺 آنگاه سه بار بر ران خود دست می‌زنی و در هر مرتبه می‌گویی: 🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 🌱 ♥ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🕊
‌سلام امام زمانم••••• صبحتون بخیرعزیزمادر••••••••• ♻️‌مےنویسم ز تو ڪہ دار و ندارم شده‌ای••••• بی‌قرارٺ شدم و صبر و قرارم شده‌ای ♻️‌من ڪہ بی‌تاب توأم اۍ همہ تاب وتبم••••• تو همہ دلخوشے لیل و نهارم شده‌ای ♻️♻️؛؛؛؛؛؛؛؛♻️♻️ اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه 🤲 روزتان بخیر به نگاه امام عصر ارواحنافداه ••••• التماس دعافرج شفاعت وشهادت 🤲 🪴 امام زمانی شو 🪴