eitaa logo
به دخت
58 دنبال‌کننده
759 عکس
98 ویدیو
3 فایل
"به دخت"، پایگاه زنان و دختران ارتباط با ادمین: @behdokht
مشاهده در ایتا
دانلود
به دخت
! آخرین امتحانم را که دادم، مثل هر سال حس رهایی داشتم، حس آزادی از زندان! با آنکه بچه درسخوان کلاس بودم و دلباخته‌ مدرسه! از همان کلاس اول، عاشق مدرسه بودم. آنقدر که روز اول مهر، هنوز خورشید طلوع نکرده بود که در تاریکی، مادرم را به مدرسه کشاندم و یک ساعتی در همان هوای گرگ و میش، پشت در مدرسه منتظر ماندیم تا سرایدار در را باز کرد! و آخر سال هم، چه خداحافظی‌ اشکباری از مدرسه و کادر و دوستانم داشتم. *آن سال کلاس دوم یا سوم راهنمایی بودم. با مهدی، داداش کوچکترم که چند روز زودتر از من امتحاناتش تمام شده بود، توی اتاق رفتیم و در را بستیم. همه کتاب‌ها و دفترهایمان را آوردیم و بازشان کردیم. یکی یکی برگه‌هایشان را کندیم، مچاله کردیم و انداختیم کف اتاق؛ و همینطور دفتر بعدی، کتاب بعدی و ... .* اتاق پر از کاغذهای مچاله شده بود. حالا وقتش بود که «با اینا خستگی‌مونو در بکنیم»! *دوتایی کاغذها را به هوا پرت می‌کردیم و روی سر هم می‌ریختیم. غلت می‌زدیم و مستانه می‌خندیدیم، بی دغدغه، فارغ از غوغای عالم، فاتحانه و پیروزمندانه!* آنقدر خندیدیم و کاغذها را بالا انداختیم که خسته شدیم! الان که خودم مادر شده‌ام، بیشتر می‌فهمم که چه مامان با حوصله و همراهی داشتم که اجازه داد آن روز این قدر به ما خوش بگذرد و خاطره‌اش برایمان ماندگار شود. ناگفته نماند که قبلش اجازه گرفته بودیم و بعدش همه کاغذها را جمع کردیم! پارسال در یک موسسه صاحب‌نام، یک کارگاه مادر و کودک شرکت کردیم و مبلغ قابل توجهی پول دادیم تا اجازه دهند یک ساعت با کاغذ باطله‌های‌شان بازی کنیم و روی سر و کله هم بریزیم! به من که به اندازه آن بزم خواهر و برادری‌مان کیف نداد، بچه‌هایم را نمی‌دانم! منبع: جان و جهان