✨♥| #عاشقانه #عاشقانه #عاشقانه ♥✨
❰ ꒐ ꋊꏂꏂ꒯ ꌦꄲ꒤ꋪ ꀘ꒐ꋊ꒯ꋊꏂꇙꇙ! 💋🌿❱
منبهمهربونیاتاحتیاجدارم . .♡
•❥👰🏻🤵🏻
┄┅┄┅┄┄┅┄┅┄┄┅┄┅┄
『 @behesht_A
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا دیدمت گفتم خودشه🖤
#گردن_زنی
@behesht_A
May 11
این جماعتی که من میشناسم،
به دو چیز عادت کردهاند
"نکبت و قدرت"!
نکبت را با قناعت تحمل میکنند
و قدرت را با ترس و پرستش...!
محموددولتآبادی
@behesht_A
بهشت عاشقی
چند روز در بیمارستان گذشت. دیدن دوستان و خانوادهام، هر کدام با چشمان نگران، فقط زخمِ درد و ناامیدی
پارت سوم
حالا، من مهراد هستم، کاش میتوانستم بگویم هنوز یک ورزشکارم، اما حقیقت را نمیتوانم انکار کنم. امیدوارم روزی باور کنم که زندگی میتواند با وجود تمام تلخیها دوباره شروع شود، و شاید یک روز دوباره به میدان بروماما نه به عنوان مهرادِ ورزشکار، بلکه به عنوان مهرادِ مقاوم
یک روز که از ملاقات دکتر برمیگشتم، از پارک عبور میکردم و عصا به دست داشتم. قطرات عرق از پیشانیام میچکید و احساس خستگی عمیقی میکردم. فکر میکردم که ورزش دیگر در زندگیام جایی نخواهد داشت، اما ناگهان صحنهای جذاب نظرم را جلب کرد؛ گروهی از بچهها با شور و شوق فوتبال بازی میکردند. صدای خندههایشان در هوا میچرخید و هر کدام به نوعی در تلاش برای به ثمر رساندن گل بودند.
در آن لحظه، حس عجیبی در من بیدار شد. ناخودآگاه به یاد روزهای شاد و پرهیجان فوتبال افتادم، روزهایی که به زمین میرفتم و با دوستانم بازی میکردم. تصمیم گرفتم نزدیکشان بروم. بچهها با حیرت به من نگاه کردند و یکی یکی خودشان را معرفی کردند. نامهایشان جالب و بازیگوشانه بود؛ از «آرمین» تا «نیما» و «سروش». میان آنها، یک پسر کمسن و سال به نام «آریا» بود که بیشتر از همه نظرم را جلب کرده بود. او با شور و شوقی وصفنشدنی مشغول بازی بود و تلاش میکرد همه تکنیکها را به کار بگیرد.
با خود فکر کردم که شاید بتوانم به آنها کمک کنم. به آرامی گفتم: “سلام بچهها، من مهراد هستم. اگر دوست دارید، میتوانیم با هم تمرین کنیم.” نگاههایشان پر از کنجکاوی و شگفتی شد. یکی از آنها پرسید: “میخواهی به ما یاد بدهی؟” با لبخند گفتم: “البته! بیایید شروع کنیم.”
@behesht_A
﮼به همه ی زبون های دنیا بهش بگو
تو همه چیز منی (:♥️
-انگلیسی : you are my everything
-ایتالیایی : sei il mio tutto
-اسپانیایی : eres mi todo
-فرانسوی : tu es tout pour moi
-روسیه : ты для меня все
-ترکی : sen benim herşeyimsin
بفرست واسش 😍😘
@behesht_A
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جک اسپارو : دنیا همون اندازس فقط دیگه ارزشی نداره 🖤🙂
@behesht_A
من نميگويم در زندگى
اشتباه نخواهى كرد، حتماً خواهى كرد.
فقط «يك اشـتباه» را
دوبار تكرار نكن،
«بار دوم» حماقت است نه اشتباه ...
اشو
@behesht_A
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدما موقعی وفاداریشون ثابت میشه که تو سختی باشن♾🖤
@behesht_A
؛ଘمیدونۍدلبَࢪ💕•
من ٺُورو مثل آخرين روز هفتہ،
مثل پنج دقيقہ خوابِ بيشتر،
مثل یہ صبحانه؎ِ دورهمۍ،
مثل بو؎ِ سنگڪ داغ،
مثل یہ فنجان چا؎ِگرم،
مثل یہ صندلۍ كنار شومينہ،
مثل يڪ كلبه؎ چوبۍ تو دل جنگل،
مثل خوابيدن زير نور ماہ و ستارهها،
مثل لبخند زدن بہ یہ بچہ،
مثل قدم زدن زير بارون،
مثل یہ مادر،
مثل یہ پدر،
مثل یہ خانواده،
◗دوستٺ دارم👩🏻❤💋👨🏻🤍ᝰ◖
@behesht_A
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی بگو!؟
جای منو همیشه نگه دار
کجا!؟
اینجا❤️
@behesht_A
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه منو دوست نداشت :)
@behesht_A
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه هوایی
چه بارونی 🖤🤍
@behesht_A
باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه...
خانه ام کو؟
خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران!
گردش یک روز دیرین... پس چه شد؟!
دیگر کجا رفت؟! خاطرات خوب و شیرین
باز باران، بیترانه،
بیهوای عاشقانه،
بینوای عارفانه،
در سکوت ظالمانه،
خسته از مکر زمانه، غافل از حتی رفاقت،
حالهای از عشق و نفرت، اشکهایی طبق عادت، قطرههایی بیطراوت،
روی دوش آدمیت، میخورد بر بام خانه...
@behesht_A
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا همه رو زمین میزنه ..!
@behesht_A
پارت 4
تدریس به بچهها از همان روز اول فوقالعاده موفقیتآمیز بود. به آنها تکنیکهای شوتزنی، دریبل کردن و کار تیمی را آموزش میدادم. تمام روزهایی که درباره فوتبال یاد گرفته بودم، حالا به عنوان یک مربی به کار میآمد. کمکم بچهها به من وابستگی پیدا کردند و هر روز به پارک میآمدند تا مرا ببینند.
اما یک روز خاص، زندگیام را تغییر داد. در حین تمرین، دختری را دیدم که به زمین نزدیک میشد. او به آرامی از دور میخندید و با یکی از والدین بچهها صحبت میکرد. وقتی او نزدیکتر شد، متوجه شدم نامش ترلان است؛ دختری با موهای بلوند و چشمان سبز که به وضوح در میان جمعیت میدرخشید.
ترلان به بازی بچهها نگاه کرد و لبخندش حسابی دل من را گرم کرد. سرانجام بعد از تمرین، جرات کردم و به سمتش رفتم. “سلام، من مهراد هستم. مربی این بچهها.” او با نرمی و صداقت جواب داد: “خوشبختم. خیلی لطف کردی که با بچهها کار میکنی. آنها به تو نیاز دارند.” دو ساعت درباره فوتبال، بچهها و زندگی صحبت کردیم. هر کلمهاش مرا بیشتر به او نزدیک میکرد و قلبم به تپش میافتاد.
به تدریج، ترلان بیشتر به پارک میآمد و ما مدام با همدیگر صحبت میکردیم. از یکدیگر میآموختیم، و من متوجه شدم که او نه تنها زیباست، بلکه پر از شور و شوق برای زندگی و انگیزهای برای دیگران است. چیزهایی که از او میشنیدم، به من احساس عجیبی میداد. احساس میکردم که دوباره در قلبم شوقی به راه افتاده است.
@behesht_A