eitaa logo
رسانه بهشت
4.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
805 ویدیو
1.5هزار فایل
▢ حوزه فضـــای مجـازی به انــدازه‌ی ، اِنقـــلاب اِسلامــی اهمیــت دارد. | سیـن عَـیـن - بیست‌وشش/دوازده/یک‌هزارسیصدونَــود “ 📨 | پشتیــبان رسـانه بهــشت @Adminn_behesht 🏷 | پشتیــبان تبلیغات @maktabmadaritab_1318
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از بقیّةالله جا نمونید! 👌 بسیار شنیدنی 🎤 با روایتگری حاج 🖥 ببینید و نشر دهید 📡 💻 @beheshtesamen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برنامه ی هفتگی کانال 🍁شنبه ها: قراردادن ابزارهای طراحی 🍁یکشنبه ها: آموزش تدوین با پریمیر 🍁دوشنبه ها: آموزش سواد روایت 🍁سه‌شنبه ها: آموزش فتوشاپ 🍁چهارشنبه ها: آموزش‌ نرم‌افزارهای موبایلی 🍁پنج‌شنبه ها: آموزش‌ عکاسی 🍁جمعه ها: پاسخ به سوالات ⭐️ یه کانال با کلی آموزش رایگان و با کیفیت 🍁 این پیام رو همین الان برای دوستان‌ت بفرست. 🆔 @behesht_media
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جلسه مباحث این جلسه: 🇮🇷 ایده‌ ندارم 😔 📒چه‌طور روایت نوشتن شروع کنم؟ 💥 2⃣ شنبه ها: آموزش 🆔 @behesht_media
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚽️ (آقا طاهر! فوتبال برنده بشیم!) 📒روایت حال خوب کن! صبح آخرین روز آبان ۱۴۰۱، اطراف امام‌زاده طاهر کرج، کاری داشتم. دلتنگ گوهرشاد باشی و گنبد فیروزه‌ای امام‌زاده برایت چشمک بزند، چکار می‌کنی؟ من‌هم زیارت را انتخاب کردم. جلوی ورودی، بند کفشم را باز کردم. کبوتری آرام آرام دور زائرها چرخید و روی جاکفشی نشست. اذن دخول خواندم. صدای خنده‌ی چند تا بچه نظرم را جلب کرد. دوست داشتم اذن دخول زودتر داده شود تا دلیل خنده‌ی بلند بچه‌ها را بفهمم. امان از این کنجکاوی نویسنده جماعت. به سلام آخر رسیدم: السلام علیک یا طاهر بن الزین العابدین (علیه‌السلام). صدای خنده بلندتر شد‌. با سرعت نور، اذن دخول را تمام کردم به خیال اینکه نواده‌ی سیدالساجدین اذن داده، از درهای چوبی و شیشه‌های رنگی رنگی گذشتم. پنج، شش تا بچه‌ی مهد کودکی دور ضریح می‌چرخیدند. صدای خنده‌شان کل امام‌زاده را پر کرده بود. لبخندی زدم و گوشه‌‌ای به مرمرهای سبز تکیه‌ دادم و به تماشای بچه‌ها ایستادم. نرگس با روپوش صورتی از مشبک‌های ضریح بالا رفته بود. پاهایش را داخل مشبک کرده بود و دستش را به ضریح گرفته بود. صدای بچه‌گانه‌اش را شنیدم که گفت؛ (آقا طاهر فوتبال برنده بشیم!) بقیه‌ی بچه‌های مهدکودک کنار ضریح ایستادند، مربی مهد برای پیروزی تیم‌ملی فوتبال صلواتی گرفت و بچه‌ها پشت‌سرش صلوات را با عجل فرجهم گفتند. خانم مربی که نشست بچه‌ها کنارش نشستند. کوله‌پشتی‌های آبی و صورتی‌شان را روی زمین گذاشتند. خانم مربی از نرگس برای پیشنهاد خوبش تشکر کرد. امام‌زاده آمدن و دعا پیشنهاد نرگس بود. کاش خانم مربی به نرگس می‌گفت چه پیروز شویم چه نه ما پیروزیم. 📒 به قلم همراهان کانال ⚽️ @behesht_media
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا