📚 #حکایت_جذاب
🔻 دنیای گردویی...
▫️گویند ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا میکنند.
▫️به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.
▫️یکی را درد چشم گرفت
▫️ و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
▫️ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است.
▫️گریه کرد.
▫️پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟
▫️گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا میکردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.
▫️دنیا نیز چنین است، مانند گردوییست بدون مغز که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه میرویم.
🦋ڪانال رسمے دکتر احمد لقمانے
🆔 @beheshtbinesh