eitaa logo
بهشت خانواده💞
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
816 ویدیو
85 فایل
💞بسم الله الرحمن الرحیم💐 💥 با این کانال خونواده خودتون رو وارد بهشت کنید.💞 @beheshtekhanevadeh14 ارتباط با مدیر کانال: نظرات و پیشنهادات @Hassanvand1392 کانال مشاوران تنها مسیر آرامش @MoshaverTM
مشاهده در ایتا
دانلود
توجه📣 توجه 📣 امیدوارم شب خوبی داشته باشید و همیشه مورد عنایت خاص خداوند باشید و توفیقاتتون روزافزون باشه انشاءالله 🌷 خواستم تشکر ویژه بکنم از همه دوستانِ مسولئت پذیر که قبول جز خوانی کردن و هر روز جزءشون رو میخونن با همین جز خوانی شما بزرگواران هستش که هر روز یک ختم قرآن رو هدیه به محضر صاحب الزمان میکنیم👌 خدایا شکر به خاطر اینکه شما بزرگواران در کنار ما هستین 🤲 🌷الحمدالله رب العالمین🌷 🔆🔆➰➰➖➖➰➰🔆🔆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃بگو: ای اهل كتاب! چرا به آیات خدا كفر می‌ورزید؟ در حالی كه خدا بر آنچه انجام می‌دهید گواه است. / 98 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
19.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ انسان باید به سطح "و اصطنعتک لنفسی" ارتقا یابد 🔸 قسمتی از سخنرانی هاشم الحیدری، معاون فرهنگی حشدالشعبی و دبیرکل جنبش فرهنگی عهد الله را ببینید. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 💞 @beheshtekhanevadeh14
1_970730514.mp3
9.54M
۹ 💢 حفظ تعادل بر صراط مستقیم، یعنی؛ حفظ تعادل میان بخش حیوانی و انسانی! ☜کسی که مراقب است طغیان بخش حیوانی، راهِ تنفسِ بخش انسانی‌اش را مسدود نکند؛ درحقیقت از تعادل خود بر صراط، مراقبت نموده است. ※ روزه، ابزار بسیار قدرتمندی در برقراری این تعادل، و عدم سقوط انسان در جهنم است. 🎤 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هشتم آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوة عموی پدرم بوده و اسم
فصل سوم آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمی دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او می دادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است.» پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثر او باعث ناراحتی اطرافیان می شد. حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایت پدرم را به دست آورده بود. در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریش سفیدهای فامیل می نشینند و با هم به توافق می رسند. مهریه را مشخص می کنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورد می کنند و روی کاغذی می نویسند. این کاغذ را یک نفر به خانوادة داماد می دهد. اگر خانوادة داماد با هزینه ها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا می کنند و همراه یک هدیه آن را برای خانوادة عروس پس می فرستند. آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج های عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانوادة داماد آن را قبول نکنند که فهمیدم پدرم مهریه ام را پنج هزار تومان تعیین کرده. پدر و مادر صمد با هزینه هایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همین که رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این قدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید.» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج هزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود. عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچة پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و ته تغاری اش را به خانة بخت فرستاد. 💞 @beheshtekhanevadeh14