eitaa logo
بهشت خانواده💞
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
816 ویدیو
85 فایل
💞بسم الله الرحمن الرحیم💐 💥 با این کانال خونواده خودتون رو وارد بهشت کنید.💞 @beheshtekhanevadeh14 ارتباط با مدیر کانال: نظرات و پیشنهادات @Hassanvand1392 کانال مشاوران تنها مسیر آرامش @MoshaverTM
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 در بخش‌هایی از جامعه هنوز ازدواج شکل تجارت دارد در بخشی از جامعه‌ی ما متأسفانه هنوز ازدواج شکل تجارت دارد و از شکل خودنمایی‌های خیلی پست و بی‌ارزش را دارد، و هنوز مسئله‌ی تشکیل خانواده فراتر از اشباع یک غریزه‌ی حیوانی و یا چیزی در همین حدود است. {ازدواج} هنوز به عنوان یک ابزار، به عنوان یک وسیله، برای حرکت و سیر تکاملی انسان به حساب نمی‌آید. 🌷 بیانات رهبر انقلاب در مراسم قرائت خطبه عقد 💞 https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: 🌸زهد به دنيا، عبارت است از: راضى بودن به قضا[ى الهى] و صبر در مصائب، و چشم اميد بر كَندن از مردم... 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا بابت همه آفریده هات شکر😊 🍃ماهی خوش اشتهای میوه خوار🍒😋. 📹ماهی کپور زرد پر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨لحظاتی با نور هدایت 🌟تفسیر سوره مریم آیه ۶۵ 🎤حجت الاسلام والمسلمین استاد قرائتی 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 اخلاص و مجاهدت شهیدان رجایی و باهنر درسی برای همه مسئولین است 🔻 رهبر انقلاب صبح امروز در دیدار رئیس‌جمهور و هیئت دولت سیزدهم: هفته‌ی دولت مزیّن به اسم شهید رجایی و شهید باهنر است. یعنی به یاد شهادت و نام شهدا مزیّن است. رحمت خدا بر این دو مرد بزرگ، بزرگوار، فعال و سعادتمند به شهادت. حقیقتاً قصد خدمت داشتند، اگرچه زمانشان کوتاه بود، لکن نشان دادند که با اخلاص وارد این میدان شدند و قصد خدمت دارند و روششان روش اسلامی و مردمی و مجاهدت‌آمیز بود. این درسی است برای همه‌ی عناصری که در مسئولیت‌ها هستند. 1400/6/6 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_شصت و یکم بعد مهدی را داد به من و رفت طرف خدیجه و معصومه. آن ها را بغل گرفت
و دوم تا سر کوچه با او رفتم. شب شده بود. کوچه تاریک و سوت و کور بود. کمی که رفت، دیگر توی تاریکی ندیدمش. یک ماهی می شد رفته بود. من با خانة جدید و مهدی سرگرم بودم. خانه های توی کوچه یکی یکی از دست کارگر و بنا در می آمد و همسایه ها ی جدیدتری پیدا می کردیم. آن روز رفته بودم خانه همسایه ای که تازه خانه شان را تحویل گرفته بودند، برای منزل مبارکی، که خدیجه آمد سراغم و گفت: «مامان بیا عمو تلفن زده کارت دارد.» مهدی را بغل گرفتم و نفهمیدم چطور خداحافظی کردم و رفتم خانة همسایة دیوار به دیوارمان. آن ها تنها کسانی بودند که در آن کوچه تلفن داشتند. برادرشوهرم پشت تلفن بود. گفت: «من و صمد داریم عصر می آییم همدان. می خواستم خبر داده باشم.» خیلی عجیب بود. هیچ وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی داد. دل شورة بدی گرفته بودم. آمدم خانه. دست و دلم به کار نمی رفت. یک لحظه خودم را دلداری می دادم و می گفتم: « اگر صمد طوری شده بود، ستار به من می گفت.» لحظة دیگر می گفتم: «نه، حتماً طوری شده. آقا ستار می خواسته مرا آماده کند.» تا عصر از دل شوره مردم و زنده شدم. به زور بلند شدم و غذایی بار گذاشتم و خانه را مرتب کردم. کم کم داشت هوا تاریک می شد. دم به دقیقه بچه ها را می فرستادم سر کوچه تا ببینند بابایشان آمده یا نه. خودم هم پشت در نشسته بودم و گاه گاهی توی کوچه سرک می کشیدم. وقتی دیدم این طور نمی شود، بچه ها را برداشتم و رفتم نشستم جلوی در. صدای زلال اذان مغرب توی شهر می پیچید. اشک از چشمانم سرازیر شده بود. به خدا التماس کردم: «خدایا به این وقت عزیز قسم، بچه هایم را یتیم نکن. مهدی هنوز درست و حسابی پدرش را نمی شناسد. خدیجه و معصومه بدجوری بابایی شده اند. ببین چطور بی قرار و منتظرند بابایشان از راه برسد. خدایا! شوهرم را صحیح و سالم از تو می خواهم.» این ها را می گفتم و اشک می ریختم، یک دفعه دیدم دو نفر از سر کوچه دارند توی تاریکی جلو می آیند. یکی از آن ها دستش را گذاشته بود روی شانة آن یکی و لنگان لنگان راه می آمد. کمی که جلوتر آمدند، شناختمشان. آقا ستار و صمد بودند. گفتم: «بچه ها بابا آمد.» و با شادی تندتند اشک هایم را پاک کردم. خدیجه و معصومه جیغ و دادکنان دویدند جلوی راه صمد و از سر و کولش بالا رفتند. صدای خنده بچه ها و بابا بابا گفتنشان به گریه ام انداخت. دویدم جلوی راهشان. صمد مجروح شده بود. این را آقا ستار گفت. پایش ترکش خورده بود. چند روزی هم در بیمارستان قم بستری و تازه امروز مرخص شده بود. دویدم توی خانه. مهدی را توی گهواره اش گذاشتم و برای صمد رختخوابی آماده کردم. بعد برگشتم و کمک کردم صمد را آوردیم و توی رختخواب خواباندیم. بچه ها یک لحظه رهایش نمی کردند. معصومه دست و صورتش را می بوسید و خدیجه پای مجروحش را نوازش می کرد. آقا ستار داروهای صمد را داد به من و برایم توضیح داد هر کدام را باید چه ساعتی بخورد. چند تا هم آمپول داشت که باید روزی یکی می زد. آن شب آقا ستار ماند و تا صبح خودش از صمد پرستاری کرد؛ اما فردا صبح رفت. نزدیکی های ظهر بود. داشتم غذا می پختم، صمد صدایم کرد. معلوم بود حالش خوب نیست. گفت: «قدم! کتفم بدجوری درد می کند. بیا ببین چی شده.» بلوزش را بالا زدم. دلم کباب شد. پشتش به اندازة یک پنج تومانی سیاه و کبود شده بود. یادم افتاد ممکن است بقایای ترکش های آن نارنجک باشد؛ وقتی که با منافق ها درگیر شده بود. گفتم: «ترکش نارنجک است.» گفت: «برو یک سنجاق قفلی داغ کن بیاور.» گفتم: «چه کار می خواهی بکنی. دستش نزن. بگذار برویم دکتر.» گفت: «به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر؟! تا به حال خودم ده بیست تایش راهمین طوری درآورده ام. چیزی نمی شود. برو سنجاق داغ بیاور.» گفتم: «پشتت عفونت کرده.» گفت: «قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد دارد.» بلند شدم. رفتم سنجاق را روی شعلة گاز گرفتم تا حسابی سرخ شد. گفت: «حالا بزن زیر آن سیاهی؛ طوری که به ترکش بخورد. ترکش را که حس کردی، سنجاق را بینداز زیرش و آن را بکش بیرون.» سنجاق را به پوستش نزدیک کردم؛ اما دلم نیامد، گفتم: «بگیر، من نمی توانم. خودت درش بیاور.» 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠🔹امام حسین علیه‌السلام: 《تَرْفَعْ حاجَتَکَ إلاّ إلى أحدِ ثَلاثةٍ: إلى ذِی دِينٍ، أو مُروّةٍ، أو حَسَبٍ، فأمّا ذوالدِّينِ فيَصُونُ دِينَهُ و أمّا ذوالمُروّةِ فَإنّهُ يَسْتَحیی لِمُرُوَّتهِ و أمّا ذوالحَسَبِ فيَعْلَمُ أنّکَ لَم تُكْرِمْ وَجهَکَ أنْ تَبْذِلَهُ لَهُ فِی حاجَتِکَ فهُو يَصونُ وَجهَکَ أنْ يَرُدَّكَ بغَيرِ قَضاءِ حاجَتِکَ》 ↫◄ حاجت خود را جز نزد سه‌ کس مَبَر ☑️ نزد دیندار یا جوانمرد یا بزرگ‌زاده ◽️⇦ زیرا دیندار برای حفظ دین خود نیازت را برآورد ◽️⇦ و جوانمرد از مردانگی خود شرم می‌کند ◽️⇦ و بزرگ‌زاده می‌داند که تو با رو انداختن به او آبرویت را فروخته و او با برآوردن نیازت آبروی تو را حفظ می‌کند. 📗 تحف العقول، صفحه ۲۴۷ 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1145082119.mp3
977K
﷽ 🔊صوت 💠 📝 عرصه تجارت و لهو و لعب است... 🔺سختی دینداری در آخرالزمان 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1132324202.mp3
2.71M
🎙 ❣ احترام خدا برای عروسی! 👤 استاد تنها_مسیری_ام 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃 🍃 🍃 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: 🌸کسی که یک شبانه‌روز از بیماری پرستاری کند، خداوند متعال او را همراه با ابراهیم خلیل علیه السلام مبعوث می‌گرداند و مانند برق از پل صراط خواهد گذشت... 📚ثواب الاعمال. ص ۶۶ 🍃 🌸🍃 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا