eitaa logo
مجموعه قرآنی ریحانِ بهشت
1.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
827 ویدیو
71 فایل
آموزشهای قرآنی ویژه تمامی بانوان گرامی زیرنظر حافظان ومرتلان ومربیان قرآنی وطلاب مسئول ثبت نام کلاسها: @Reyhanebehesht2 لینک گروه مباحثه ریحان بهشت:⬇️ https://eitaa.com/joinchat/3360555187Cf6ae27ebce ⭕کپی و نشر مطالب فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با سراغ قبر که زیاد زائر ندارند بروید آنجا چیزهایی که میخواهند به صد نفر بدهند را به یک نفر می دهند🌹✨ · • ✤ • • • ·⤺· • • • ✤ •↯‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مجموعه قرآنی ریحانِ بهشت👇 https://eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر هفتم..... شش سفره از ضیافتت، جمع شد... و تو همچنان، به سفره داری ات، مشغولی.. خسته نشدی...؟ خداااا از بس آغوش گشودی.. و... من، رمیدم!!😓 از بس، بوسه بارانم کردی و.. من ساده از کنار بوسه های بی نظیرت رد شدم!!😔 از بس، سفره گستردی و... من به هنر رنگ رنگ تو، دل ندادم!!؟؟😞 خودم... از خودم خسته ام خدا....🍂 از قلبی، که توان دریا شدن ندارد... از بالهایی، که جان بال زدن ندارد...🕊 از سجده هايي، که به درآغوش کشیدنت، ختم نمی شود... ❣هفت سحر است که؛ زمین را برایم خلوت کرده ای... تا من... دست در دست تو... گوشه ای از آسمان را بگیرم و.. پرواز کنم.. اما.. سنگینی روح کوچکم.. چنان زمین گیرم کرده.. که حتی هوس پرواز هم، به سرم نمی افتد!! چه کنم، محبوبم...؟؟ 💚 بی تو...همه آسمان هم، در یک شیشه دربسته، حبس می شود... چه رسد به روح تنگ من.. که عمريست در چهارچوب بدنم، حبس شده است!! 👣 امشب برای دریا شدنم...قنوت می گیرم.. برای رها شدنم از زنجیرهایی.. که پای دل مرا سخخخت بسته اند... تو...؛تنها گشاینده گره های کور زمینی... من جز تو... هیچ گره گشایی را نميشناسم... ✍️ سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ 🌙سحر هشتم.... دلبر که تو باشی؛ جرات بیراهه رفتن، چقدر آسان است😓 آنقدر مهربان و دلواپس، به انتظار برگشتنم می نشینی، که گویی جز من، بنده دیگری نداری. مهربانیـ💞ـت، چنان مرا فراگرفته است، که دیگر، از زنگارِ بی انتهای دلم، نمی ترسم. تـــو؛ همان "جابر العظم الکثیری"، که تمام شکستگی های روح مرا، به ناز یک اشاره ات، جبران می کنی!❤️ مهمانی ات، سر و روی سپید، می خواهد. و مــن...سیه چرده ترین، مهمان، خوان ضیافت توام! اما....؛ با همه سیه دلی ام، پشتم چنان به آغوش مهربان تو گــرم است که، از خودم، نمی هراسم.😞 یقین دارم، که یک نگاه تو، عالمی را زیر و رو می کند... چه رسد به روح کوچک و فقیر من! 🌈هشتمین بزم مستانه مان هم رسید؛دلبرم و من چنان، از برق چشمانت، به رقص آمده ام، که برای ادراک دوباره لذتش، هزار تشنگی دیگر را، به جان می خرم. 💓حجله گاه عاشقی ام را گسترده ام؛ سجـــاده ام، منتظر قدوم توست.، قنوت می گیرم، در هشتمین ملاقات شاه و گدا....🌹 به امید جرعه ای دیگر. پیمانه ام را، بالا آورده ام..... 🤲🏻 کمی ع ش ق... برایم می ریزی، خدا ؟ ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر نهم..... این بار، تو قلم را در دستان من، بچرخان... ناتوان ترین سرانگشتان، همان هايي اند که بی اذن تو می نگارند و بی نام تو، تکرار می شوند! دستان خالی من کجا، و تکرار مکرر نام تو، کجا! 💓دلبر رعناقد من؛ نیمه شب، بدون تو، یعنی سکــوت... نیمه شب، بدون تو، یعنی هیــــچ... نیمه شب، بدون تو، یعنی تمـــام... من... هر سحـــر، با تـــو "آغاز" می شوم. ✏️قلم را در دستان من بچرخان، همان قدر که نه سحر است، کام سرانگشتان مرا، به لذت عاشقی ات، سیراب کرده ای! قلم را در دستان من بچرخان تا طعم نهمین بوسه های عاشق کش تو را نیز، برای همه کاغذهای زمین، ملموس کند. می دانی دلبرم...؟ سجاده ام، بال در می آورد، وقتی که سحرهای ، عطر تو، در خانه مان، می پیچد! آنقدر که حتی قلمم، جان می گيرد، و نجواهای بی جان مرا، به گوش تو می رساند! ✨سجاده ام، بال در می آورد، وقتی تو، سفره‌دار ضیافتش هستی.... چرا که هیـچ نقطه کوچکی را، از ادراک این ضیافت خالی نمی گذاری... قلم را در دستان من بچرخان... میخواهم؛ تو را با قلمم فریاد کنم! یا اللــهُ....یا اللــهُ... یا اللــهُ... ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر دهم... کویری بودم تشنه؛ که بارش باران نگاه تو، سیرابم کرد. ❤️جنس نگاه تو از جنس سحرهای است؛ یوسف من، اولین نگاه تو را، در رمضانی بی نظیر، پیدا کرده ام!🔅 نميدانم میان "تــو" و "لیلــه القدر"، چه سری است که هر آنچه را، تو نگاه میکنی، لیله القدر، بر قيمتش می افزاید👌 راز میان شما هر چه هست، باشد! من دلخوشم به تو، که همین حوالی نفس می کشی و سیاهی قلب هايمان، نگاهت را از ما، ساقط نمی کند😌 ❣فقــــط.... یک درد می ماند، که سالهاست، در کنار اطمینان قلبهایمان، خودنمایی می کند. "نداشتنت"... درد بی درمانی است! و اين درد را تنها کسی لمس می کند، که یکبار حرارت آغوش تو، مَستش کرده باشد. یقیـــن دارم؛ بی تو ماندن، محال است... بی تو رسیدن، محال است... بی تو نفس کشیدن، محال است... اما من همچنان بدون تو، زنده ام!😓 تا آمدن تو... فقط یک قدم راه مانده است.. مـــن، باید، قدم...بردارم، تا تــــو را، پیــــدا....کنم! ❣درد نداشتنت...با نسخه زیر...درمان میشود... راکد....نباش! بی خیال...نباش! ساکن...نباش! برو....می یابی اش! و من، این رمضان، بسویت، قدم برمی دارم. برای قدم هايم، امن یجیب بخوان! ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر یازدهم... ✏️ و ما، باز هم بی تو شب زنده داری می کنیم یوسف زهرا...😓 می بــینی ؛ درد یتیمی، به قلبمان هیــچ تلنگری نزده! و دربدری های صبح و شبت، یک ساعت نیز،، از آرامشمان را سلب نکرده است! می بــینی؛ به نمازی دلخوش کردیم و روزه ای! دریـــغ که اگر دستمان به تو نرسد، هیچ عبادتی، راهمان را به بهشت باز نکرده است! دریغ که اگر درد نداشتنت، به استخوانمان نرسد، نه نمازمان پروازمان میدهد، و نه روزه های روزهای بهاریمان! یوسف... قصه غصه های تو را، هــزار بار شنیدیم و یک بار هم زلیخایی زار نزدیم. می بــینی؛ هنوز، زنجیرهای زمین، در قلبمان، از تو محبوب ترند! سحر است... دعا میکنی..ـ می دانم! ❤️ دعا کن، قلبمان برایت درد بگیرد! دعا کن...دستهایمان، از قنوت گرفتن برای تو ، درد بگیرند! دعا کن ... دعایمان، بوی درد بگیرد؛ درد انتظار.... 🌹 درد عاشقی... 🌹 درد دویدن برای لحظه درآغوش کشیدنت! فقط همین درد؛ درمان همه دردهای ماست! سحر یازدهم را، بدنبال درد انتظار، قنوت گرفته ايم ! ما دعا می کنیـــم؛ آمینش با تــو.... ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با شهدا✨ دورت بگردم پدرجانم .. هنوز به تحویل سالهای بدون تو عادت نکردیم .. سخته دنیای بدون تو😭 همینجا میخوام بابت تمام شب نخوابی هات تمام زحماتت،زجرهات،بی خوابی هات که برامون کشیدی تشکر کنم .. به یادمون باش ودعامون کن دوستت دارم پدرجااانم😭❤️ 🌺به روح بلند سردار دلمون صلوات ҉ ҈ ҉ ҈ ♡♡♡ ҉ ҈ ҉ ҈ http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر دوازدهم.... دوازدهمین، بزم عاشقی مان رسید؛😍 دلبرم دوازده، عدد عاشقی من است😌 من از چشمان دوازدهمین تجلی تو در زمین، روي ماهت را شناخته ام، و راه نور را یافته ام. دلبر دردانه من؛ ❤️ همه اعداد، در زمینِ تو، یک طرف... منتظر ترین عدد زمین و آسمانت، یک طرف. چه رازی در آن ریخته ای، که هر بار به زبانم سرازیر می‌شود؛ غم همه عالم را به یکباره در جانم می ریزد!😔 دوازده سحر است، که آغوش گشوده ای به روی من، تا کمی درد تنهایی ام را التیام ببخشی. اما اله بی همتای من؛ درد من، با یکی دو سحر، دوا نمی شود...❤️‍🩹 من، گمشده ای دارم که آیینه تمام قد تو، در زمین است. من بدون او، راه آغوش تو را هزار بار گم کرده ام.💔 چاره ای نمی کنی؟ یک اذنِ بيگاه تو، تمام آوارگی هزار ساله او را، و تمام درد غریبِ سینه مرا، به یکباره درمان می کند. دوازدهمین سحر ضیافتت، پُر است از بوی نرگسین پیراهن یوسفم، که سالهاست همه اهل زمین را، به حیرت وا داشته است. ❣مـــرا، به لمس نگاهش، اجابت کن...خدا ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر سیزدهم.... ضیافتت، به نیمه اش، نزدیک می شود و ما، غرق در بوسه های مداوم توییم✨ نميدانم چقدر مهمان خوبی بوده ايم؟ اما، به لبخند های بی همتایت قسم؛ تو شاهکارترین میزبان عالمی!❤️ چنان ندیده، میخری؛ که گویی میان ما و تو، هیــچ نقطه تاریکی، جلوه نکرده است😓 شرمنده چشمان توام؛ دلبرم اذن مناجات که می دهی، با خودم می اندیشم، چرا باز هم، برویم آغوش گشوده است؟ من بارها این سوال را با خودم تکرار کرده ام؛ مگر چقدر می توان، ندید گرفت... مگر چقدر می توان، بخشید... مگر چقدر می توان، ندیده خرید؟ 💕 ❣نام "ستار "، تو، حِصنِ حَصینِ من است...خدا و عقل ناچیز من هنوز، از ستاریتِ تو، انگشت به دهان مانده است!❤️‍🔥 ندید گرفتن هايت، چنان مرا دلباخته ات کرده، که تصور جاماندن از آغوشت نیز، نابودم می کند. این رمضان، برای سرکشیدن اسم های تو، سحرخيز شده ام. مرا به خودت، شبیه می کنی، دلبر رعنا قد من؟💞 قنوت امشبم، بال درآورده است؛ به نام نامی "ستار" تو.... ❣مــرا، مثل خودت... به "ندیدن" عادت بده...؛ یا ستّارُ.... یا ستّارُ.... یا ستّار..... ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر چهاردهم..... فقط یک سحر مانده، تا رمضان، قرص قمرش را رونمايي کند. نیمی از ماه را در انتظار تجلی "کرامتت"، لحظه شماری کرده ايم. و تنها... یک سحر، تا پایان انتظار مان، باقی مانده است...🌜 چه سری است ، دلبرم...؟ که درست در همان ثانیه ای که قرص رمضان، کامل میشود، زمین آیینه کرامت تو را رو میکند؟🌺 سفره داری، خصلت رمضان است... و تو همه این سفره داری ات، را یکجا در سینه پسر فاطمه، جای داده ای! مگر ميشود، مولود نیمه رمضان بود، پسر ابرمرد آسمان، و شیرزن زمین، بود، امــــا، کریم ترین انسان زمین نبود...؟ ❣به چشمان عاشق کش تو قسم؛ من یقین دارم...؛ روبروی نام "کریم "ات آیینه گرفته ای...تا مجتبی را برای اهل زمین، خلق کرده ای. قنوت چهاردهم سجاده عاشقی ام؛ اوج می گیرد به نام نامی کرامتت... سهمی از کرامتت را در وجود من نیز، جای میدهی؟ این سحر... انقدر.. تو را تکرار میکنم... ؛ تا آیینه داری نام "کریم" ات را، به قلب من نیز، هدیه کنی. آیا میشود، مرا به خودت شبیه کنی؟ یا کَریمُ.....یا کَریمُ.... یا کَریم.... ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر پانزدهم.... و..... وعده دیدار رسید.... ســـلام مادر! برای عرض تبــــریک آمده ام! قدم نو رسیــــده ات، مبـــ🌸ـــارک🎊 همه این سحرها، دلم را، به امید سرزدن به خانه تو، لنگ لنگان، تا پانزدهمین سحر، کشانده ام👣 چقدر دلم، تنگ آغوشت، بود.... و اولین دردانه تو... اولین بهانه من، برای کوفتن درب خانه ات.... ❤️ هلال رمضان، به قرص ماه، بدل گشته...تا زمین آماده رونمايي فرزند تو شود✨ ماه زاده را، جز قرص قمر، چه کسی رونمايي تواند کرد؟ ❣صدای نوزدات، خواب را از چشمان مان ربوده است. نوازش های تو بر قنداقه مجتبی، قند در دلمان، آب می کند! 😌 کمی آهسته تر، نوزادت را بنواز... مادر دلمان شیشه ترک خورده ایست، که در حسرت آغوش تو، سالهاست، بر چادر مشکی ات، بوسه می زند. آغوشت، مأمن بی همتای دربدری های من است، کاش، لحظه تولدم به آسمان، مرا نیز، چون دردانه ات، در آغوش بکشی، و هزاار بار، عاشقانه بنوازی ام؛ مادر پشت قنوت امشبم، گرم است به آغوش تو... من به دنبال لمس حرارت بوسه هايت، سجاده گرد سحر پانزدهم، شده ام. آنقدر به تکرار نامت، مست ، میکنم... تا تمام آرامش نَفْس تو را ، به یک جرعه سر بکشم. ❣ مادر.... چــون دردانه ات، مرا نیز...بوسه باران می کنی؟ ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر شانزدهم... 🌙 رمضان، به پیچ نهایی اش، نزدیک می شود.... و لحظه های قدر از راه می رسند... شب های قدر، فرصت میوه چینی اند...🌈 و ما... برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ايم، ... عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیییچ نقطه ی روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم...😞 اما... مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم..؛ دلم به لیلةالقدر این رمضان نیز، قرص می شود... ❣ سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است... ؛ من... یکسال...را خراب کرده ام... و تو....سال بعد... را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای...😓 چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت".. که از هر چه بگذری، مهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی...؟💚 سیاه دل تر از همیشه... و شکسته تر از هر سال... چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام.... اما...یقین دارم... ؛ که سهم عظیمی از "ع ش ق" را برایم، کنار گذاشته ای... 💓 من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم.... دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست.... اما.... تقدیر مرا، از لمس وجودت...خالی مکن... من...بدون تو.... یعنی...؛ تماااام😔 تو..تنها ثروت قابل شمارش منی...خدا و من... به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام...❣ رحمان...مگر جز مهر ... می داند...؟ لیلةالقدر مرا به طوفانی از مهرت...تکان بده.... یا رحمان....یا رحمان... یا رحمان✨ ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحرهفدهم ... به خط پایان، که نزدیک می شویم؛ تعارضی عظیم، قلبمان را گرفتار می کند؛ "شوق" تجربه قنوت هایی که هر کدامشان سفری بلند، به آسمان تو را رقم می زند، یا.... "غم" از دست دادن سحر هایی که، بی نظیرترین فرصتهای هم آغوشی با تو بوده اند ! دلم برایت تنگ می شود.... خدا 💗 برای لحظه هایی که هیچ صدایی، جز نجوای دعای سحر، از خانه های اهل زمین، بالا نمی رفت. برای لحظه هایی که با هر کدام از نامهای تو، قنوت می گرفتم و با تکرار مکررشان، بوسه های مداوم تو را احساس می کردم. دلم برایت تنگ می شود خدا... 💔 تو، همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده ای، که در اولین جرعه آب، تجربه اش می کردم. تو... همان احساس خالی شدنم، در لابلاي العفو های شبانه ام بودی...که تمام جان مرا، با آرامشی عظیم، احاطه می کردی. دلـ💞م برایت تنگ می شود... خدا نمیدانم تا رمضان دیگر... چه برایم مقدر کرده ای؟📝 اما... بگذار، سهم من از این رمضان، همین سجاده خیسی باشد، که در همه طول سال، نمناک باقی بماند. بگذار...تمام إرثیه ام از سحر هایش، همين قنوت هایی باشد، که تا رمضان دیگر، حتی یک سحر نیز، از ادراکش، جا نمانم. تصور جمع شدن سفره ات، دلم را می لرزاند. رمضان می رود ... و....من می مانم... و یک دنیای شلوغ😔 می ترسم... دوباره دستان تو را در شلوغ بازار دنیا گم کنم. وای....دل❤️م برایت تنگ می شود؛ خدا می شود در میان دلم، چنان لانه کنی، که ترس نداشتنت، پشتم را نلرزاند ؟ میشود؛ همیشه بمانی؛ خـ☀️دا ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر هجدهم... و..... امشب "دردناک ترین" ساعات این ضیافت است...😓 آسمان و زمین، عجیییب بوی درد گرفته اند... میدانی.... ؛ شق القمری در کوفه، درپيش است... که بر غربت هزار ساله تو، تلنبار شده است... بی قراری، جان مرا به آتش کشانده است... حصن حصین زمین، آماده پرواز می شود...😭 و این اولین بار است که شیعه، درد یتیمی را به جان خویش، می خرد.. یوسفم... این روز ها، استخوان سوزند... اما، تصور دردهای فردا...امانمان را بریده اند... ❣ علی..... با همه هیبتی که آسمان را به تعظیم واداشته است... به محرابی میرود، که قرار است.. ماه را در آن بشکافند... وااای... که درد این ثانیه ها...پای قلمم را لنگ می کند...😔 یوسفم... من نخستین بار، بوی درد را از مشام رمضان، ادراک کرده ام.... علی... همه پناه من... و همه پناه اهل زمین و آسمان است... من بی علی... هزاااااااااااار بار، یتیمی را تجربه کرده ام...😞 فاجعه ایست رمضان های بدون تو...⚡️ نميدانیم... بر کدامین درد، شکیبایی پیشه کنیم...؟ بر هیبت آنکس، که از دست میدهیم... یا بر غربت آنکس که بدستش نمی آوریم... تو بگو یوسفم.... شیعه... چند سال دیگر، به تحمل این درد، محکوم است؟ ❣ لیلةالقدر در پیش است... و... من.. فقط یک نشانی از پیراهنت، می خواهم... تقدیر مرا، به همین یک نشانه... زیبا کن... ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر.... نوزدهم😔..... برای رفتن... چقدر بی تابی....؟😔 از لحظه ای که سیاهی، یقه آسمان را گرفته است ...چند بار نگاهت را به بالا دوخته ای؟؟ منتظر کدام اشاره ای....بابا؟ دل دل میکنم...بی خیال رفتن شوی... با رفتن تو...فقط زینب...نیست..که زمین می خورد.... تمام فرزندان تو... تا قیامت، به خاک می افتند....😞 نرو ...بابا درد نداشتنت ، سلولهای قلب مرا، از هم باز میکند...💔 وقار حیدری ات، حتی اجازه پلک زدن را هم، از من ، ربوده است .. تو می روی....و تمام چشم مرا...با خودت میبری.... تو میروی ، تا با یک ضربه...رستگار شوی... اما من با همان یک ضربه...به غربتی هزار ساله، مبتلا می شوم.... نرو ...بابا... تکرار هر رمضان ... تکرار از دست دادن قدم های سنگینی است...که راه نفس های مرا ، مسدود می کند.... همان قدم هايي...که سنگ و کلوخ خیابان نیز... از رفتنش...به درد آمده اند.. ❣ بابا... هنوز هم ، درد امشب زینب... چون آتشفشانی مذاب، در میان قلبمان می جوشد ... من یقین دارم ...؛ تا لحظه دیدارت...هیییچ مرهمی، این انفجار مداوم را خاموش نخواهد کرد... ❣ تمام راز زمین ... تویی بابا.... و خداوند....لیلةالقدرش را نیز...با تو هماهنگ کرده است ... و این.... شرافتیست ... که هزااار سال است، جان مرا در تحمل این درد... تسکین داده است... می روی.... چاره ای نیست...جان دلم !!! اما به جان بی نظیرت قسم...؛ من به اعتبار تو ، در زمین راه می روم... و به اتصال تو...، راه آسمان را ، طی می کنم..... دستان خالی مرا.... تا آخر بازار دنیا....رها مکن.... شلوغی اش.....مرا نااابود خواهد کرد !!! ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر بیستم... فقط... ده ضیافت دیگر، تا جمع شدن خوان رحمتت باقی مانده است😔 و من هنوز، جامانده ترین مسافر پرواز رمضانم! ناله های الغوث الغوث مرا شنیده ای.... و اگر اذن تو یاریم کنــد، باز هم خواهی شنید. من از "خودم"، عجیــب به تنگ آمده ام، که اینگونه دستانم را، مضطرانه بالا گرفته ام. آنقدر، منيت هايم، زمین گیرم کرده اند، که صد بار فریاد الغوث الغوث سر داده ام😓 من آتشـ🔥ــی به سوزانندگی خودم، سراغ ندارم؛ خدا هر الغوث من، استغاثه به فریادرسی است، که تنها قدرت رها کننده من، از حصار منيت هایم است. باز هم می آیم دلبرم. و تو را به "خودت" قسم می دهم ؛ تا مرا از "خودم" برهانی. بِــکَ یا اللّـه.... آیا مرا در زمره آزاد شدگان از نفسم، قرار می دهی؟🤲🏻 وعده فردا شبمان، هراس به دلم افکنده است؛ می ترسم از چشمانی که گناه، خشکشان کرده است! می ترسم از دستانی که غرور... فقر را، از لابلاي سرانگشتانش، دزدیده است! می ترسم از قلبی که نجاسات نَفْسَم، بال پروازش را شکسته است. به فریاد دلم برس... من جز تو، فریادرسی سراغ ندارم. نام محبوب ترین بندگانت را پیشکش کرده ام، شاید به اعتبار هیبتشان، مرا نیز، به پروازی بلند، مفتخر کنی! ✨ ترس دلم را بریز... همیشه مرا به هر بهانه ای بخشیده ای!✨ من سالهاست که جز بخشــش، خاطره ای از تو، به یادم ندارم دستانم را بالا گرفته ام، مرا از میان لجن زار منيت هايم بیرون می کشی؟ ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر بیست و یکم.... بدون تو..... آسمان و زمین... بی تابند... می بینی... ؛😭 همه دریاها، کاسه شیر، پیشکش کرده اند.. تا راهی نشوی.... بابا حسنین... زینب... عباس... التماست می کنند..... و این ماييم که ... از پس قرن ها ...فاصله... التماست می کنیم.... شیعه بدون تو... به کدام دیوار تکیه کند، بابا...؟ آنقدر در نگاه اهل آسمان عزیزی، که شب تولدت را، به آغوش خدا... شب قدر نام گذاشته اند....✨ تو... همه اعجاز خدایی، حیدر... و ما باز درد نداشتن تو را، برای هزارمين بار، لمس می کنیم... ❣ یگانه دلبر من... ؛ علی... سهم تو بود... نه ما... که هزار سال است... در انتظار سهممان از آخرین فرزندش... خیره به راه مانده ايم...😔 امشب، فقیرترین بنده ات منم، دلبرم .... دستان خالی ام... به امید تحفه ای عظیم، بالا آمده اند... من... سهمم را می خواهم... سهمم را از خانواده علی.... سهمم را از دامان مادر.... ❣ من..... یوسفم را... می خواهم... خدااااااا اذن دعا داده ای... و اجابتش را ضمانت کرده ای... من یقین دارم، که مرا،... بدون توشه، راهی نخواهی کرد....❤️ ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر بیست و دوم.... سحر بیست و دوم.... اولین سحر بدون علی است... و قلب زمین، برای هضم نداشتنش...در انقباضی سخت، درگیر شده است... دیروز...آینه خدا...روی زمین.... ترک خورده است... و دیگر هیییچ کس نیست، که چهره کاملی از خدا را، برایمان رونمايي کند... زمین... بی علی... فقیرترین مخلوق خداست... بیچاره زمین.... من مانده ام، دردهای عظیمی را که به خود دیده است... چگونه او را از گردش روزمره اش ... باز نداشته است؟؟ ❣ همه درد زمین یک سو... فراق علی... یک سو... و انتظار هزار ساله پسر علی... از سوی دیگر.... سرگیجه به جانش انداخته است.... و من... در این درد زمین ... همیشه، با او شریک بوده ام.... آخرین لیلةالقدر در پیش است.... و من... برای تسکین همه دردهای اهل زمین... قنوت می گیرم... اما... عظیم ترین غصه اش... همان آینه ترک خورده ایست...که باید ترمیم شود...تا زمین... "پسر علی" را رو نکند... هیچ آينه ای، توان ترسیم چهره خدا را، نخواهد داشت... باید برای عظیم ترین درد اهل زمین... دعا کنیم... برای ثروتی که داریم.... اما دستمان به او نمی رسد... باید تقدیرات زمین را... با دستان رو به آسمانمان عوض کنیم.... زمین.... با پسر علی... دیگر فقیرترین مخلوق خدا.... نخواهد بود!!! ❣ برای غربت پسر علی... دعا کنیم.... ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر بیست و سوم..... از لحظه اے ڪه سیاهی... زمین را خلوت ڪرده است... اذن "دعاے فرج"... بر همه اهل زمین، وارد گشته است..✨ لیلةالقدرے ڪه برترین اعمالش... دستان منتظر رو به آسمان... است؛ تمام باطن قدر را رو مے ڪند.... و این یعنی.... ؛ تو......راز همه تقدیرهاے عظیم، در لیلةالقدری...🔅 یوسف نشسته ام اینجا... در لابلاي جمعیتے ڪه، امتداد نگاهشان، به آغوش تو مے رسد... جمعیتے ڪه قرآن بر سر مے گذارند، تا شاید، باطن قرآن را، در میان خود، حاضر ببینند... جمعیتے ڪه بعد از علی... دلخوش به نفس هاے آخرین دردانه اش هستند، ڪه همین حوالی... فضاے زمین را معطر ڪرده است... ❣ سالهاست ڪه، بیست و سومین سحر رمضان را ... گوش به زنگ نشانه اے از تو...تا صبح، چشم انتظارے مے ڪنیم... اما... گویے هنوز دلهاے زنگار گرفته مان... براے دریافت اجابت آماده نشده اند...😞 خسته ايم... از آمد و رفت رمضان هايي ڪه به ملاقات چشمان دلڪش تو، ختم نمے شوند... خسته ايم... از رمضان هايي ڪه نماز عيدش، همچنان بے حضور تو اقامه مے شوند... خسته ايم... از شلوغے هاے دنیایے ڪه خالے از خواستن هاے صادقانه توست... براے جانهاے خسته از گناه مان، امن یجیب بخوان...🤲🏻 یوسف دعاے تو.. حتما راه اجابت را باز خواهد ڪرد... ❣ دعا ڪن... دعاهاي بے رمق مان، تا آسمان بالا روند... دعا ڪن... شاید....اجابت...شویم... یوسف ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ سحر بیست و چهارم... به خط پایان، ڪه نزدیک مے شویم؛ تعارضے عظیـم، قلبمان را گرفتار مے ڪنـــد؛ "شــوقِ" تجربه قنوت هايي ڪه هر ڪدامشان سفرے بلند، به آسمان تو را رقم مے زنــــد، یـــــا.... "غــــمِ" از دست دادن سحر هايي ڪه، بے نظیرترين فرصتهاے هم آغوشے با تـو بوده اند❗️ دلــم برایت تنــگ مے شود.... خدا براے لحظه هايي ڪه هیـــچ صدایے، جز نجواے دعاے سحر، از خانه هاے اهل زمین، بالا نمے رفت. براے لحظه هايي ڪه چراغ هاے روشن خانه هاے همسایه، شوق بیدار ماندن را در دلم، بیشتر مے ڪرد. براے لحظه هايي ڪه، با هر ڪدام از نامهاے تو، قنوت مے گرفتم و با تڪرار مڪررشان، بوسه هاے مداوم تو را احساس مے ڪردم. دلم برایت تنگ مے شود خدا... تـــو، همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده اے، ڪه در اولین جرعه آب، تجربه اش مے ڪردم. تـــو... همان احساس خالے شدنم، در لابلاي العفو هاے شبانه ام بودی...که تمام جان مرا، با آرامشے عظیم، احاطه مے ڪردی. دلــ💞ـم برایت تنگ مے شود... خدا نميدانم تا رمضان دیگر... چه برایم مقدر ڪرده ای؟ امــــا... بگــذار، سهم من از این رمضان، همین سجاده خیسے باشد، ڪه در همه طول سال، نمناک باقے بماند. بگذار...تمام اِرثیه ام از سحر هایش، همین قنوت هایے باشد، ڪه تا رمضان دیگـــر، حتے یک سحر نیز، از ادراڪــش، جا نمانم. بگـــذار...خالی شدنم را تا رمضان دیگر، به ڪوله بارے سیاه تبدیل نڪنم. تصور جمع شدنِ سفره ات، دلم را مے لرزاند. رمضان مے رود ... و....مــــن مے مانم... و یک دنیاے شلوغ. می ترسم... دوباره دستان تو را در شلوغ_بازار دنیا گم ڪنم. وای....دلـ❤️ـم برایت تنگ مے شود؛ خـدا مے شود در میان دلم، چنان لانه ڪنے، ڪه ترس نداشتنت، پشتم را نلرزاند ؟ میشود؛ همیشه بمــــانی؛ خـ💫ــدا ؟ ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا ✨ سحر بیست و پنجم... هفته آخر رمضان است..... و غریبے ات.... هزار سال است ڪه به غریبے علے اضافه شده...است... و ما..... همچنان هزار سال است ڪه آواره دردهاے ناتمام شماییم... یوسف اما.. این آوارگے را به هزار عافیت دیگر نمے دهیم!! فرزند شما بودن.... هزینه میخواهد... و ما ... براے چنین عظمتی... هر هزینه اے را به جان مے خریم.... تمام عزت مان این است ڪه، ... شریک درد شماییم... اینڪه؛ ما را در جامه مشڪے تان شریک میڪنید... اینڪه ؛ جرعه اے از دردتان را به جانمان میندازید... اینڪه؛ از غربتتان،، به ما نیز سهمے داده اید... اینڪه؛ بے شما زیستن برایمان محااال است..... اینڪه؛ بے شما مردن برایمان محااااال است... اینڪه ؛ وقتے دستمان از لابلاے انگشتانتان رها میشود... دیگر اثرے از شادے در رخسارمان نمے ماند!!!! اینڪه؛ درد خانواده شما، جانمان را به آتش ڪشیده است! و این؛ شرح حال یک درد مبارک است... درد عااااااشقی هزاااار الحمدلله... ڪه عاشقمان ڪرده اید!!!! هزار الحمدلله ڪه در دل سیاهمان تجلے ڪرده اید!!! و اینگونه بود ڪه ما قیمت گرفته ام!!! و اینگونه بود ڪه ما عزت گرفته ایم.. الحمدلله ڪه چشمان ما را براے چشم انتظارے ،، برگزیده اید... الحمدلله ڪه دل ما را، براے خون جگرے، انتخاب ڪرده اید... الحمدلله ڪه دستان ما را، براے التماس حضورت، فراخوان ڪرده اید... الحمدلله یوسف... ڪه هنوز زلیخا نشده... ازدردتان به ما خورانده اید... هزااار سال دیگر هم ڪه طول بڪشد.... ما منتظرت میمانیم.... اصلا...ڪار دیگرے در زمین نداریم،، یوسف.... منتظر ملاقات چشمان دلبرت میمانیم... منتظر لمس حرارت آغوشت... منتظر شنیدن صداے عاشق ڪش ات... ❣ ما.... منتظرت میمانیم! ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ 🍃 روز بیست و ششم... ✍ دیگر روزهاے آخــر است. و مـــا... همچنان سهام دارِ دردهاے ناتمام شماییم؛ یوسف امـــا، این آوارگے را به هزار عافیت دیگر نمے دهیم! 💝فرزند شما بودن، هزینه میخواهد. و مــا... براے چنین عظمتے، هر هزینه اے را به جان مے خریم. 🍃تمام عزت مان این است ڪه، شریک درد شماییم. اینڪه؛ ما را در جامه مِشڪے تان شریک مے ڪنید. اینڪه ؛ جرعه اے از دردتان را به جانمان میندازید. اینڪه؛ از غربتتان، به ما نیز سهمے داده اید. اینڪه؛ بے شما زیستن برایمان محال است. اینڪه؛ بے شما مُـردن برایمان محال است. اینڪه؛ وقتے دستمان از لابلاے انگشتانتان رها میشود، دیگر اثرے از شادے در رخسارمان نمے ماند! 🌺اینڪه؛ درد خانواده شما، جانمان را به آتش ڪشیده است! و این؛ شرح حال یک درد مبارک است؛ درد عاشـ❤️ـقی 🌟هزار الحمدلله، ڪه عاشقمان ڪرده اید! هزار الحمدلله ڪه در دل سیاهمان تجلے ڪرده اید! و اینگونه بود ڪه ما قیمت گرفته ایم! و اینگونه بود ڪه ما عزت گرفته ایم! 🤲🏻الحمدلله ڪه چشمان ما را براے چشم انتظارے، برگزیده اید. 🤲🏼الحمدلله ڪه دل ما را، براے خون جگرے، انتخاب ڪرده اید. 🤲🏾الحمدلله ڪه دستان ما را، براے التماس حضورت، فراخوان ڪرده اید. 🤲الحمدلله یوسف، ڪه هنوز زلیخا نشده، ازدردتان به ما خورانده اید. 🦋هزار سال دیگر هم ڪه طول بڪشد، ما منتظرت میمانیم. اصلاً ڪارِ دیگرے در زمین نداریم. منتظر ملاقات چشمان دلبرت میمانیم. منتظر لمس حرارت آغوشت. منتظر شنیدن صداے عاشق ڪش ات. ❣مــــا.... منتظـــرت میمانیـــم! ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا✨ ✨سحر بیست و هفتم.... و این.... آخرین لیلةالقدرے است ڪه خدا آنرا براے جاماندگانے چو من... ذخیره ڪرده است. رمضان گذشت.. و من حتے یک نگاه ویژه، مهمان صاحب الامر زمین، نشده ام.. دویدن هاے صبح و شبم ، نیز، آنقدر آلوده است... ڪه راه آسمان را برایم، باز نمے ڪند... اما دلخوشم... به این سحر... شاید، امشب برایم راهے باز شد... شاید من هم، با اهل آسمان محرم شدم... شاید گوشه اے، مرا نیز... پذیرفتند... ❣امشب شاید به سوے خانه عزیز مصر ڪه نه...، به سوى خانه عزیز اهل زمین... ڪوچه اے را پیدا ڪنم... آے اهل آسمان.... ؛ امشب ڪاش... نگاهم ڪنید.. ڪاش، قبولم ڪنید... ڪاش نام آلوده مرا هم،... در گوشه اے از سفره آخرین منجے زمین، بنویسید... به جان عزيزش قسم... فقط گداے یک نگاه ویژه اویم... همیییییین گذشت.... همه رمضان گذشت.... و من... دور آخرین سفره هاے سحرم ... همچنان، به دنبالش، مے گردم .... همچنان..... ❣اما گاه فراموش میڪنم.... او همیین جاست..... و این منم... ڪه سفره دار زمین را، گم ڪرده ام... خدا ڪند، پیدا شوم.... خدا ڪندڪه.... پيدايم ڪند..... ❣ پيدايم ڪن.... پادشاه تنهاي زمین من.... در مهمانے رمضان هم... پيدايت نڪرده ام..... ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا ✨ 🌸روز بیست و هشتم.... ✍ دلم می لرزد، خــــدا فقط یک سحر دیگر تا سوت پایان باقی مانده است. 🍃دلم می لرزد، خـــدا از شیطانی که پشت دروازه های رمضان، کمین کرده است. از دنیای شلوغی، که منتظر است، چنان مشغولم کند، که تو را در هیاهوی روزهايش، گم کنم. از نفس خبیثی، که آرامش امروزش را، حاصل عبادت هایش می داند، نه حاصل عنایت هايت! 🌟خـــدا..... دلم، تو را برایِ همیشه می خواهد! آغوش گرم و بی همتای تو را، که آرامشش را حتی در آغوش مادرم نیز، تجربه نکرده ام. مـن....از دنیای بدون تو، می ترسم. از شبهای سیاهی که نور یاد تو، دلم را روشن نمی کند. از روزهای سپيدي، که بدون هم نفسی با تو، تاریک ترین لحظه های عمر من هستند. قلبــ💔ــم... بهانه های لحظه وداع را آغاز کرده است. و دستانم، لرزش ثانیه های وداع را، پیش کشیده اند. ❓چه کنــــم...؟ بی سحرهای روشـــن؟ بی زمزمه های ابوحـــمزه؟ بی اشکهای افتتــــاح؟ ❣نـــرو از خانه ما، دلبـــرم! من بی تو، از پرِ کاهی سبک ترم، که به اشاره ای، اسیر دست شیطان می شود. 😔نـــرو از خانه مـا، بمــان، همین جــا، در لابلاي تارو پود سجاده ای که به نگاهت خو گرفته است. بمـــان! مــن، بی تـــو.... فقیرترین انسانِ زمینم خدا 😞 ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor
با خدا ✨ 🌟روز آخــــــر ... ✍ تمام شـــد؛ دلبر رعناقد من! تمام شــد، سفره کرامتی، که شاه و گدا را در کنار هم، مهمان کرده بودی. همان سفره ای که کنارش، گداتــرها، برايت عزيزتر بوده اند. 😔تمام شـــد. همه ثانیه های خیسی، که تو را يكجا به آغوش من، هدیه می کردند. 😞تمام شــد. تمام جرعه های آبی، که لحظه های افطار، هستیِ حسین را بر لبانمان زنده می کردند. همه زمزمه هایِ أللّهمَّ لَکَ صُمنـــا بهمراه یک قطره اشــک....و اَلـسلام علیک یا أباعَـبداللّه.... 💝وای دلبـــرم... قلبم، از لرزيدن، دست برنمي دارد. بهانه هایـش، غم انگیزتر شده، اشک هایـش، داغ تر شده، چه کنم، اگر رمضانِ دگر را نبینم؟ دستانم... هنوز خالی اند، و قلبم، هنوز بیمار! 🍃من هنــوز، به اجابت نرسیده ام. من هنـــوز، یوسفم را ندیده ام. من هنــوز، یک نماز عید را، به امامت او، اقامه نکرده ام. ✨تمام شـــد؛ دلبــرم و چشمان ما همچنان، براه مانده است. چشم براه روزی که، با نوای حیدری آخرین دردانه مادر، بخوانیـــم؛ أللّـــهم أهل الکِبـْــریا و العَظَــــمَه... و أهــلَ الجـــودِ و الْجَبَـــروت... و أهــلَ الْعَفــــوِ و الَّــرحْـــمَه.... ❣یا اهـــل التّـــقوی.... آخرین روز، و اولین و آخرین دعــا؛ ما را به اشاره ی ظهورش، اجابت کن. ✍🏻سیدپیمان موسوی طباطبایی 💚‿💚💚‿💚💚‿💚 http://Eitaa.com/Beheshtenoor