3.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قسمت_دوم
#ویروس_شبهه
دین عربا به درد خودشون میخوره 🧐🧐
دیسک کمر نگیره صلوات 😄
#ادامه داره ....
#شبهه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#موسسه_بهشت_ثامن
@beheshtesamen
♨️♨️#شبهه
خداییش زمان شاه بهتره نبود تا الان؟ چقدر اجناس ارزون بودند ولی الان چی به برکت جمهوری اسلامی همه چیز چندین برابر شده است❓
بخش اول 👈اقتصادی
👌✅👏چرا نرخ اجناس در اون دوران کمتر از الانه؟! قضیه خیلی سادست، نباید نرخ اجناس رو باهم مقایسه کرد بلکه باید قدرت خرید مردم رو مقایسه کرد. در اون زمان حقوق یه کارمند معمولی حدود 200 تومان و دستمزد روزانه یه کارگر حدود 6 تومان بود. الان حقوق یه کارمند معمولی حداقل ۶میلیون و دستمزد روزانه یه کارگر حدود ۳۰۰ هزار تومانه. این یعنی اون زمان یه کارگر با دستمزد یک روزش فقط 12 تا نون سنگک میتوانست بخره اما الان ۱۵۰تا، یه کارمند الان با حقوق ۲۷ماهش (یعنی دوسال دو ماه) یه پراید بخره اما اون زمان یه کارمند با حقوق 90 ماهش (تقریبا ۸سال)میتوانست یه پیکان بخره!
👈 یا زمان شاه یک حلب ۴/۵ کیلویی روغن نباتی ۲۹ تک تومانی قیمت داشت حقوق یک ماه هم ۲۰۰ تومان با الان بسنجیم، موارد دیگه رو هم میشه مقایسه کرد.
#ادامه دارد......❌
#ولایت_فقیه
#جهادتبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
💫
💫@beheshtesamen
شهید احمد متوسلیان
خاطرهای از سردار مجتبی عسگری مسئول مؤسسه حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه محمد رسولالله (ص)، درباره اهتمام حاج احمد متوسلیان، فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله، به استفاده از واژگان فارسی را در ادامه این مطلب بخوانید.
#ادامه👇
#ادامه
«پاوه که بودیم، حاج احمد صبحها بعد از نماز ما را به ارتفاعات شهر میبرد و توی آن برف و یخبندان باید از کوه بالا میرفتیم. بالا رفتن از کوه خیلی سخت بود، آن هم صبح زود. اما پایین آمدن راحت بود؛ روی برفها سُر میخوردیم و ده دقیقهای برمیگشتیم. حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما میایستاد و به بچهها خسته نباشید میگفت و از آنها پذیرایی میکرد.
یکبار که در حال برداشتن خرما بودم، گفتم «مرسی برادر» گفت: «چی گفتی؟»، فهمیدم چه اشتباهی کردم، گفتم: «هیچی گفتم دست شما درد نکنه.» گفت: «گفتم چی گفتی؟» گفتم: «برادر گفتم خیلی ممنون» دوباره گفت: «نه اون اول چی گفتی؟» من که دیگر راه برگشتی نمیدیدم، گفتم: «خرما را که تعارف کردین گفتم مرسی» گفت: «بخیز».
سینه خیز رفتن در آن شرایط با آن سرما و گل و برف ساعت 8 صبح، واقعاً کار دشواری بود. اما چارهای نبود باید اطاعت امر میکردم. بیست متری که رفتم، دیگر نتوانستم ادامه بدهم. انرژیام تحلیل رفته بود. روی زمین ولو شدم و گفتم: «دیگه نمیتونم»؛ حاج احمد گفت: «باید بری»، گفتم: «نمیتونم»، والله نمیتونم»، بعد با ضربهای به پشتم زد که نفهمیدم از کجا خوردم!
ظهر که همدیگر را دوباره دیدیم، گفتم: «حاج احمد اون چه کاری بود که شما با من کردی؟ مگه من چی گفتم؟ به خاطر یک کلمه برای چی منو زدین؟»، گفت: «ما یک رژیم طاغوتی را با فرهنگش بیرون کردیم. ما خودمون فرهنگ داریم. زبان داریم. شما نباید نشخوار کننده کلمات فرانسوی و اجانب باشید. به جای این حرفها بگو خدا پدرت رو بیامرزه!»