eitaa logo
بهشت ثامن الائمه
866 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
928 ویدیو
33 فایل
اولین و بزرگترین مجموعه‌ی خودجوش مردمی،تربیتی و تشکیلاتی دختران در کشور، بهشت ثامن‌الائمه (جهان‌دخت) #کرج_تهران 🌺 پیج اینستاگرام https://www.instagram.com/m.beheshtesamen 🌺صفحه آپارات http://aparat.com/beheshtesamen 🌺خادمین کانال @Salhi888
مشاهده در ایتا
دانلود
📒خاطرات یک فعال‌فرهنگی از مریخ/قسمت‌اول پنج سالی بود که عضو یک مجموعه فرهنگی در مریخ شده بودم. توی این پنج سال با هزار کلاس جور واجور از نقطه صفر مرزی رسیده بودم به جایی که می‌شد برایم خواب‌های خوبی دید. مجموعه آنقدر هر روز زندگی‌ما را پر کرده بود که پدرم می‌گفت: اینقدر که شما جلسه دارید، ریس‌جمهور مریخ ندارد. بیست ساله بودم. حلقه داشتیم، از این حلقه‌ها که نامزدها توی دست هم می‌کنند نه، یک مربی که مثل مربا شیرین بود، دور هم گرد جمع‌مان می‌کرد و کتاب‌های شهید‌مطهری را با چاشنی خوراکی و خنده و صمیمیت می‌کرد توی مغزهای نوجوان‌ و جوان ما.‌ این گرد نشستن هم فلسفه داشت؛ قرار بود پایین و بالایی نداشته باشیم و تمرین تواضع و فروتنی کنیم. عملی بود که از سیره پیامبر به مجموعه ما آمده بود. ما از جاذبه و دافعه امام علی عاشق سبک استاد شده بودیم. با کتاب‌ها سوالات روز جواب می‌دادیم و پنج سالی که گذشت به قول عموجانم حسابی ملا شده بودم و با استدلال‌های شهید‌مطهری قصد اصلاح تمام مردمان مریخ را داشتم. غیر از حلقه، اردوهای علمی داشتیم. چپ و راست کلاس روش مطالعه، مطهری شناسی، امام‌شناسی، خداشناسی، خلاصه همه چیز شناسی داشتیم.‌ اصلا شعار ما این بود که باید کوچه کوچه مریخ را فتح کنیم و داخل هر کوچه یک هیات و کانون فرهنگی بزنیم. از مریخ اتوبوس و قطار بگیریم دخترها را ببریم مشهد امام رضا. توی مریخ هر باغبانی باهدفی گلش را آبیاری می‌کند، اینجا هم باغبان‌های مجموعه برای من خواب ترسناکی دیده بودند که بیشتر شبیه یک کابوس بود. انگار می‌ترسیدند بیشتر آبیاری‌ام کنند ریشه‌هایم بپوسد. صبحی که کاش طلوع نکرده بود از راه رسید و گوشی زنگ خورد. یکی از مربا‌ها بود که می‌گفت بیا خانه ما برایت آش پخته‌ام با یک وجب و نیم روغن. بلند شدم از همه جا بی‌خبر رفتم خانه مربا که خیلی آن‌طرف‌تر از سیاره ما بود.‌ مربا بیشتر از همیشه تحویلم گرفت و گفت که برای یکی از مناطق مریخ سخنران ندارند و دوران بچه‌بازی تمام شده؛ بعد چوب جادویی اش را تکان داد و گفت: اچی مچی! از همین حالا تو خودت به یک فعال‌فرهنگی تبدیل می‌شوی. مربا می‌گفت و من مثل عزیز از دست داده‌ها گریه می‌کردم. تا آن روز توی مریخ این مقدار میلی‌‌لیتر باران نیامده بود. خواهش می‌کنم این گریه‌ها را یادتان بماند بعد با آن کار داریم. وقتی فهمیدم سخنران کدام بخش مریخ شده‌ام، گریه‌هایم بلندتر شد و هرکس به دیدنم می‌آمد، می‌گفت: غم آخرت باشد. بخشی در سیاره ما بود که قبل از من سه تا سخنران کارکشته داشت، یکی از آن‌ها همین مربا بود که اشکم را درآورد. من بچه‌ی گمنامی بودم در واحد نشریه که گاهی قلم برمی‌داشتم و با اسم مستعار (منتظر) مطالبی می‌نوشتم و بعدها خودم شده بودم طراح و سردبیر نشریه که ماجرای آن هم فراوان است. سر به زیر بودم و ساکت (این را هم یادتان باشد). ولی سخنران شدن توی مریخ خیلی سخت است، مثلا شما نمی‌دانید که سخنران یک مجموعه فرهنگی بودن این نیست که بشینی روی منبر و صحبت کنی و آخرش همه قربان و صدقه‌ات بروند و بعد پاکت بدهند، ماشین بگیرند و تا خانه بدرقه‌ات کنند. سخنرانی در مریخ یعنی صفر تا صد برگزاری برنامه‌های یک کانون با تو. سخنرانی در مریخ نه تنها پاکت ندارد بلکه کتک دارد. از پول‌های جیب خودت باید خرج کنی کلی هم فحش از همه بخوری. ولی چه کنیم که همیشه مرباها می‌گویند تو که نمی‌خواهی دخترهای مردم بی‌کانون فرهنگی خراب شوند؛ و در منگنه مسؤلیت مجبوری قبول کنی. این مسئولیت به کوه‌های مریخ داده شد، آنها قبول نکردند و من دیوانه قرعه به نامم افتاد و پذیرفتم. و اینجا بود که اول بدبختی‌ما در لباس یک فعال فرهنگی شروع شد... آن گریه‌ها یادتان بماند تا قسمت بعد. 🆔 @beheshtesamen