eitaa logo
بهشت ثامن الائمه (ع)
1.1هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
39 فایل
اولین و بزرگترین مجموعه‌ی خودجوش مردمی،تربیتی و تشکیلاتی دختران در کشور، بهشت ثامن‌الائمه (جهان‌دخت) #کرج_تهران 🌺 پیج اینستاگرام https://www.instagram.com/m.beheshtesamen 🌺صفحه آپارات http://aparat.com/beheshtesamen 🌺خادمین کانال @seyyedeh213
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۰ دی ماه ۱۴۰۰ دخترانه ترین جشن شهر، بهانه ای شد که برگ دیگری از خاطرات موسسه بهشت ثامن الائمه، در سالن میلاد کرج رقم بخورد. ساعت از پنج گذشته بود که آرام آرام صندلی های خالی، با صورت های خندان و چهره های پر نشاط مادران و دختران پر می شد. خادمان با روسری های سبز، در لحظه ورود با طعم نسکافه شیرین و داغ به میزبانی میهمانان در یک روز برفی می رفتند. با حضور سرکار خانم فهیمه مدرس زاده، مجری شبکه قرآن سیما، در پشت تریبون، مراسم به صورت رسمی آغاز شد. عطر قرآن، در فضای سالن شهرداری کرج، پیچید و گوش جانمان را نوازش کرد. مجری ماجرای خواندنی میلاد بانوی آب و آینه را از کتاب کشتی پهلو گرفته روایت کرد، اکثریت میهمانان پیش تر آن را مطالعه کرده بودند و از این شروع لذتی دوچندان بردند. سرکار خانم فاطمه منعمی، رئیس کمیته بانوان، کودکان و خانواده شورای شهر کرج در این لحظه وارد سالن شدند. بی شک شعر طنز، سرکار خانم پاشایی که ابتدا با صدایی گرفته شروع به خواندن کردند، یکی از زیباترین بخش های مراسم بود. دست زدن های پی در پی حاضرین شاهد این مدعاست. (دختری چادر به سر قدی بلند بود زیبا صورت ش اما نه چند با ادب با اذن از آموزگار وارد مجلس شد و آغاز کار اصل حرفش حرف اردو بود و حال گفت می دانی کجا گفتیم: شمال یک نه گفت و کرد زهرمارمان ضد حال اولیش نوش جان گفت مشهد پول ۲۸ هزار ای عجب بر دولت تدبیر و کار) @beheshtesamen
36.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
، اردو مشهد، قسمت اول: به حرم دعوت دارم. همین چند روز قبل، زندگی ما به دو بخش تقسیم شد. به بهانه ی دعوتی اسم نوشتیم. ساک بستیم. قدم در راه گذاشتیم. هزار کیلومتر پشت شیشه ی قطار " به دعوت دارم" را زمزمه کردیم و ثانیه ها را شمردیم. ما دخترانی بودیم که چند روزی به قطعه ای از بهشت دعوت شدیم. و حالا نشسته ایم به شرح دعوتی که قابل وصف نیست. @beheshtesamen
26.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اردو مشهد، قسمت دوم: پنج روز !!! برای ما که صبح چشم باز نکرده دنبال گوشی مون می گردیم و شب تا شارژ داره، نمی خوابیم، پنج روز زندگی کردن بدون گوشی یه محسوب میشه و وقتی تو جلسه ی توجیه ای می فهمیم گوشی تو لیست وسایل ممنوعه اردو نوشته شده، حسابی داغ می کنیم. اما برنامه های فشرده ی اردو اجازه نمی ده، جای خالی گوشی خیلی احساس بشه. حتی نبودش تو اردوها فرصت باهم بودن بیشتری بهمون می ده و می تونیم چند روزی از دغدغه های مجازی آسوده باشیم و از رفاقت و سفرمون لذت ببریم‌. روایت این تجربه ی پنج روز رو ببینید. شما می تونید روز به گوشی تون دست نزنید؟؟؟ بازی، حلقه، خلوت، حرم دست جمعی، هیات های شبونه، بازی های قبل خواب، وداع و...که تو قسمت های بعد می بینید، بخشی از این برنامه های فشرده است. @beheshtesamen
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دین کهنه ای؟؟ ما به زور شمشیر شدیم ؟؟🧐🧐 نظرت چیه؟؟🤔 این خودکار چیه که همش میافته😂😂😂 @beheshtesamen ....
📒روایتی مادرانه از روزهای آخرسال/ به قلم اعضای موسسه بهشت‌ثامن‌الائمه مثل آخرین روزهای سال درگیر اتمام کارهای روزانه بودم. زن خانه بودن سخت است. همیشه باید حواست به همه چیز باشد. همیشه کاری برای انجام دادن داری. همیشه باید حالت خوب باشد و خودت را شادترین و قوی ترین زن جهان نگه‌داری، چون خانه‌ همواره بر مدار حال تو می‌چرخد. می‌دانستم که امسال ماه مبارک با عید نوروز همراه شده و فرصت کمی است برای مسافرت رفتن‌. به همین خاطر شاید، حتی گوشه‌های تاریک ذهنم هم خیال مسافرت را در خود نمی‌پروراند. مثل رسم هر ساله صندوق‌های کوچک صدقه‌ای که جمع آوری کرده بودیم را ریختیم کف قالی کوچک کنار اتاق خواب. تنها جایی بود که نور لامپ کوچکی سوسو می‌کرد و می‌توانستی جایی را ببینی. همیشه موقع خواب بچه‌ها اگر بنای انجام کاری داشتم که نیاز به نور بود همین جا می‌نشستم. داشتم روزم را با خودم مرور می‌کردم و ورقه‌های اسکناس و سکه‌هایی که برای خانواده‌های نیازمند جمع آوری کرده بودیم، می‌شمردم. یاد مکالمه‌ای مرا با خود برد. همان زمان که مشغول کارهای خانه بودم. صبح را می گویم. از حرم بود. یکی از اقوام نزدیکمان دو روزی بود که مشهد بودند. میگفت جایتان خالیست. حرم خلوت است. نزدیک روز آخر که می‌شویم شلوغ و شلوغ‌تر می‌شود. می‌گفت این سومین سال می‌شود که لحظه سال تحویل حرم هستم. میگفت آن سال‌هایی که با آقا امام رضا آغاز شده همیشه سالی پر از خیرو برکت برایش بوده. با حسرت و آهی از عمق وجودم گفتم:(آآآآآه! آرزو دارم یک سالی لحظه تحویل سال آنجا باشم.) این را گفتم و می‌دانستم که آرزویی است و حداقل در این سال نشدنی است. از صدای بهم خوردن چند سکه که دختر کوچکم را بیدار کرده بود از فکر وخیال بیرون پریدم و سریع به سراغش رفتم تا آرامش کنم. برگشتم پی جمع و جور کردن صدقات. تمام که شد،گفتم بگذار گذری به گوشیم بندازم شاید خبری باشد. انگاری بود. برایم فایلی ارسال کرده بودند. نگاهی کردم. (هواپیمایی ..... تاریخ ۲۹ اسفند ماه ... ساعت حرکت ۱۶ ....) برق از چشمانم پرید. نمی‌دانستم چه کنم. پرسیدم.گفتند امروز هرچقدر در سایت‌ها بالا وپایین چرخیدم خبری از بلیط یا هتل نبود. بعد از اتمام مکالمه شما یک تماسی گرفتم و همه چیز هماهنگ شد. واقعا در بهت و حیرت بودم. نگاهی به عکس گنبد امام مهربانم انداختم. اشک در چشمانم حلقه زد، از عمق وجودم جایی نامعلوم اشک‌ها بی امان سرازیر می‌شد و من، خودم را در حرم می‌دیدم. هزاران بار شکر کردم. از شوق و هیجان تا صبح نتوانستم پلک‌هایم روی هم نگه دارم. هرچند خسته میشدم اما انگار تمام شادی عالم را به دلم سرازیر کرده باشند. بیدار شدم و با سرعت نور وسائل جمع‌می‌کردم و کارهای خانه را راست و ریست. مادرهمسرم آمدند منزلمان. تعارفی کردم که من ناهار می‌پزم در خدمت باشیم. گفتند:(باشه، هرچه پختید ماهم میخوریم.) دو نفر بودند. رفتم برنج بردارم به خودم نهیب زدم که های فلانی، تعارف دروغ هم دروغ هست. اگر گفتی قطعا باید میدانستی که ممکن است مهمان شوند. پس برای رضای خدا غذارا حاضر کن. مثل آقای مهربانی قلبت بزرگ باشد و دستت دریا. وقت تنگ بود و کار بسیار. دست تند کردم و کارها به موقع تمام شد. ناهار را خوردیم و حرکت کردیم. به موقع بود همه چیز. سوار شده بودیم و در پوست خودمان نمی‌گنجیدیم. از سوالات فراوان دختر در مورد هواپیما و پرواز کلافه نشدم و شوق دیدار یار مرا آرام‌ترین فرد جهان کرده بود. هواپیما از زمین کنده شد و دل ما هم. حدود ۱۵ دقیقه‌ای بود که در آسمان می‌چرخیدیم. کمی برایم عجیب بود. سوال کردم که :(چرا همش میچرخه این؟ مگه یه چرخ نمیزد میرفت تو خط اصلی پرواز؟؟ این چرا همش میچرخه؟؟") برای همه سوال شده بود. کمی بعدتر صدای خلبان از بلندگوهای کوچیک خارج شد که:(مسافرین عزیز هواپیما دچار نقص فنی شده و من نمی‌تونم مسیریابی کنم. من با تمام شرمندگی اعلام میکنم که تمام تلاشم رو کردم اما امنیت پرواز از همه چیز مهمتره. به فرودگاه مهرآباد برمیگردیم. نگران نباشید فرود امنی رو خواهیم داشت) 🆔 @beheshtesamen
19.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جاذبه‌ی عشق!❤️ فقط تو قصه‌ی لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد شنیده بودیم یه واژه‌ای به نام عشق هم وجود داره.... اما تو واقعیت... تو واقعیت بین تمام نوشته ها و واژه‌هامون،یه واژه کم داشتیم،که اونم عشق بود...عشق به معنای واقعی کلمه... خلاصه گُم شده‌ی قصه‌ی ما عشق بود.... هر روز در به در یک در بودیم تا بالاخره،اکسیر محبت و عشق رو پیدا کنیم:) در ها یک به یک بسته میشد... دیگه دری نمونده بود... خسته بودیم خسته... بالاخره عشق رو کجا میشد پیدا کرد؟ اصلا وجود داره؟ نکنه.... نکنه اینم یه دروغ قشنگ بود تو دنیای قصه ها...🙃 ندای هر روز دلامون همین بود... تا اینکه.... تا اینکه یه نفر پیدا میشه که... یه نفر پیدا میشه که،که نشونی عشق رو میدونه... اصلا خودش، سرچشمه عشقه...❤️ ۶ روز در بهشت✨❤️ روایتی از دلدادگی دختران شهرمون❤️ @emame_mehrabaniha
🌱 مشغول کارند؛ باور می‌کنید؟! .... @beheshtesamen
24.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از یه عهد ساده شروع شد... با عشق امام حسین، راهی شدیم به سفری که دل رو از زمین جدا می‌کنه. این فقط یه سفر نیست... یه قرار عاشقانست... با صاحب دل‌ها. 🕊️ @beheshtesamen