23.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شروع سلسله آموزش های علمی نواندیش موسسه بهشت ثامن..
با حضور خانواده محترم شهید حسن مختار زاده..
#قم
#اردو_علمی
#بهشت_ثامن
@beheshtesamen
این شهید بسیجی متولد سال ۱۳۸۰، طلبه پایه ۶ مدرسه علمیه عترت قم و از بسیجیان فعال یگان فاتحین سپاه استان بود که برای جلوگیری از آسیب رساندن اغتشاشگران به اموال عمومی و حفظ امنیت مردم نقش پر رنگی داشتهاست،و در این راه به شهادت رسیدهاست...
همچنین این شهید والامقام برای تامین امنیت حرم مطهر حضرت معصومه (س) به صورت داوطلبانه فعالیت می کرد...
#شهید_حسن_مختار_زاده
#دیدار_مادر_شهید
#اردو_علمی
#قم_جمکران
@beheshtesamen
2.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دو روز اردو علمی پر باررررر گذشت 😍🥺
دیدار با مادرشهید 💔
دیدار با عالم 😍
و کلاس های تربیتی
و عهد بستن زیر قبه خواهر صاحبمون امام رضا (ع)✨✨
#اردو_علمی
#موسسه_بهشت_ثامن
@beheshtesamen
آخر هفته برنامه اردوی علمی قم جمکران رو داشتیم، اولین برنامه اردو دیدار با مادر شهید بود، از خواب پاشدم و اومدم طبقه بالا برای صبحانه، همون طبقهای که غذا میخوردیم و میپختیم هم باید کلاسها رو برگزار میکردیم، بالاخره ما یه مجموعه خود جوشیم که امکاناتمون زیاد نیست اما هر جور شده کاری رو که تصمیم میگیریم انجام میدیم.
قبل از شروع کلاس یه چند تا مولودی گذاشتیم و همه شروع کردن به همخوانی و دست زدن و این وسط یکی از دوستام (اشاره به شخص خاصی نباشه 😜)ماشالا از دل و جون مایه میذاشت و با تمام اعضا و جوارح شادیش رو نشون میداد و خلاصه که مسئول برنامه اومد و اعلام کرد که خانواده شهید اومدن زود بشینید که جلسه رو شروع کنیم و همونجا هم بهم گفت که بشین کنار مادر شهید و خوشامد بگو و صحبت کن
نشستیم و بعد از معرفی خودشون و شهید بزرگوار و چند تا خاطرهای که گفتن، ازشون اجازه خواستم که اگه کسی سوال داره بپرسه.
پریسا گفت: اگه میشه از روز شهادتشون که خبر رو شنیدید و حال و احوال اون روزتون بگید، محفل اشکی شد و مادر شهید شروع کردن به صحبت کردن و منم رفتم توی حس و حال و خاطراتم.
روی میز یه دستمال کاغذی بیشتر نبود که تو دلم گفتم اون بمونه برا مادر شهید، یادم افتاد که تو جیب وسطی کیفم دستمال دارم.
ناخودآگاه دستم رو بردم تو کیفی که وسط صندلی من و ایشون بود و شبیه کیف خودم هم بود و شروع کردم به گشتن.
یهو دیدم یه کرم با رنگ آبی تو کیفمه. تو دلم گفتم ای بابا، کی کرمش رو اشتباهی گذاشته تو کیف من؟
دوباره شروع کردم به گشتن، یهو دیدم نه سیم شارژر و نه گوشی شبیه و سایل من نیست.
تازه دوزاریام افتاد که این کیف من نیست کیف مادر شهیده، همون لحظه خیلی شیک و مجلسی انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده خودم و جمع و جور کردم تا اینکه نگاهم افتاد به ریحانه که داشت میخندید به کار من.
دوباره سعی کردم خودم رو نگه دارم و به روی خودم نیارم اما ملیکا گیر داده بود به ریحانه که چرا میخندی و اونم تو گوشش گفت.
چند لحظه بعد کل ردیف اول داشتن میخندیدن و منم هیچ جوره نمیتونستم خودم رو کنترل کنم.
حالا مادر شهید تو اوووووج احساس داشتن صحبت میکردن و گریه میکردن.
خم شدم سمت پایین و یه لیوان آب برا خودم ریختم و خوردم در حین اینکه شونههام داشت از خنده میلرزید و دعا میکردم که مهمانمون متوجه نشن که دارم میخندم.
همون موقع تو دلم به شهید گفتم تو رو خدا کمک کن آبرومون پیش مادرت نره و بتونم خودم رو کنترل کنم.
اومدم بالا و بعد از چند لحظه تونستم خودم رو جمع و جور کنم اما عذاب وجدان داشتم که دست زدم به کیف ایشون.
بعد از اینکه صحبتهاشون تموم شد گفتم حاج خانم حلال کنید من کیف شما رو با خودم اشتباه گرفتم و توش رو گشتم.
خودشونم خندیدن و گفتن این شیطنتها و خنده ها هم که تو جلسات پیش میاد میگم کار خودشه چون خودش خیلی شیطون بود و خلاصه با کل بچهها خندیدیم و خوش گذشت ...
#اردو_قم
#اردو_علمی
@beheshtesamen
17.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باید علم پیدا کرد📚
💠 تحقق فرمایشات رهبری به دست نوجوونای خودمون باید اتفاق بیوفته دیگه،درسته؟
⚜دورهمی و کارگاه ویژه اراشد
#اراشد_امنای_حضرت_زهرا (س)
#اردو_علمی
@beheshtesamen
▪️سلسله اردو های علمی ۱+۳۱۲
ویژه اراشد و سرگروه های امنای حضرت رقیه(س)
📍امروز _ خزانه
"کانون های دخترانِ بهشت امام رضا(ع)" و "کانون نورالهدی"
#اردو_علمی
#سلسله_اردو
#موسسه_بهشت_ثامن