#خاطرات_اولین_اردو_مشهد
به خاطر مشکلات خانوادگی تا اون روز مشهد نرفته بودم، تا اینکه اومدن در مدرسه مون برگه اردو مشهد دادن, یه برگه سیاه سفید بود که بالاش یه السلام علیک یا علی بن موسی الرضا داشت فقط نوشته بود عکس نداشت، بچه ها مثل تبلیغات کلاس کنکور و... تبلیغات می انداختن زمین، منم تبلیغات انداختم زمین اما چشم ام خورد به اسم امام رضا و از مادرم شنیده بودم اسم امام ها نباید زیر پا بره و برگه گذاشتم جیبم، ما انقدر مشکل داشتیم که فکر نمی کردم بشه برم مشهد،
خلاصه با هر سختی بود ثبت نام کردم، نشستم تو اتوبوس تا با اردو بریم مشهد، نمی دونستم حرم دقیقا کجاست، فقط داخل تلویزیون دیده بودم، با اتوبوس رفته بودیم و چشم از پنجره بر نمی داشتم که نکنه برسیم به حرم و من نبینم، نزدیک نیشابور مربی ام بهم مون گفته بود دیگه نخوابید، بیدار باشید، چون امام رضا از همین جا میاد به استقبال زائر هاش، اما هر چی می گذشت حرمی معلوم نبود.
دل شوره من بیشتر رو بیشتر می شد، پس چرا نمی رسیدیم، دل تو دلم نبود، که گنبد و ببینم، تا اینکه بالاخره گنبد از ته یه خیابان درخشید، همه ذکر رضا جانم گرفتیم و اشک صورت هامون نوازش کرد...
رسیدیم دم در حسینیه ساک هامون گذاشتیم و من فکر کردم حالا می ریم حرم، اما مربی مون گفت غروب بعد نماز حرم داریم، خیلی ناراحت شدم من این همه راه نیومده بودم که تو حسینیه بشینم، اما راه زیاد بود و همه خسته بودن، ناهار خوردیم و استراحت کردیم، غروب که شد گفتن هیات داریم دیگه واقعا عصبانی شده بودم امام رضا همین بغل مون بود و هیات دیگه چی بود،
با عصبانیت تو هیات نشستم و با نقش قالی حسینیه خودم رو سر گرم کرده بودم، اصلا حوصله نداشتم گوش بدم،
سخنران شروع کرد حرف زدن، فقط دلم می خواست تموم بشه تا برم حرم،
اما یه تیکه از حرف هاش نظرم و جلب کرد و گفت : شما همه تون مهمونی رفتید، بعضی مهمونی ها آدم چند ماه قبل می ره لباس می گیره آماده می کنه خودش رو، مهمون وقتی می خواد بره مهمونی بهترین لباس هاش می پوشه،
بچه کوچیک ها که نمی تونند خودشون برا مهمونی آماده کنند مامان هاشون براشون این کار می کنند، می دونم دل تو دل تون نیست برید حرم ولی با دل خراب که نمیشه، ما هیات گرفتیم تا دل هامون بدیم دست مادرمون، حضرت زهرا بگیم خانم ما بد کردیم، دل مون کثیف کردیم، بیا دل مون پاک کن تا بریم خونه پسرت امام رضا.... اینا گفت و اشکم می ریخت رو گل های قالی و ذکر رضا جانم گرفتیم و راه افتادیم سمت حرم....
یه دل سیر گنبد طلا دیدم و از آقا خواستم، تا همیشه دلم امام رضایی بمونه...
☀️از طرف کبوتر حرم
منتظر خاطرات شما هم هستیم....
@beheshtesamen
#خاطرات_اولین_اردو_مشهد
#خاطرات_خادمان_امام_رضایی
بعد مدتی از گذشت مرحله های مختلف توی زندگی با رفیقای امام رضایی و خیمه امام رضا❤️هیات رضوان الرضا ❤️ تو این شهر شلوغ اشنا شدم با اینکه لیاقت نداشتم😔 اما امام رضا بین این همه دانش اموز تو این شهر انتخابم کرد... حال و هوای دیگه ای تو دلم به پا شده بود تا اینکه تو هیات نوبت به ثبت نام اردوی مشهد الرضا رسید 😍شعر معروفی که از بزرگترمون و شنیدیم به رفیقامون منتقل کردیم ؛👌
دلم گرفته بود و هوایی نداشتم 😔
از دست روزگار رهایی نداشتم 😞
بیهوده نیست که عاشق گنبد طلا شدم 😔❤️
مشهد اگر نبود که جایی نداشتم💝
سفری که مقصدش مشهد بود برای اولین بار با جمع رفیقای امام رضایی که با دنیا عوضشون نمیکنم همسفر شدیم...😇
زائر صحن و سرای شدن امام الرئوف هم عالمی داره که قابل وصف نیست🙂 باید تجربه کنید لحظه ای که امام رضا رو سر زائراش دست میکشه و با پای برهنه وارد صحن انقلاب میشی ....😢
نگاه اول به گنبد طلا و قول و قرار و دعا ها و التماس ها ..... یادمه اقا اولین دیدار ذکر سحر رضا جانم ،نسیم سحر،سقاخونه و اب بازی ها عشق بازی با گنبد طلا و کبوتراش ، سرسره بازی توی صحن و کلی درسایی که از مربیمون یاد گرفتیم و بزرگ شدیم و تا اخر عمر بابت تمام اتفاق های خوب زندگیمون مدیون امام رضا ،شهید عبدی و مربی مجاهدمون هستیم.
😍یه جمله از شهید عبدی بهمون رسیده اینکه ماها همهمون سر سفره امام رضا نشستیم نکنه جز حرم دلمون جای دیگه ای باشه.
این مشهد یعنی اولین مشهد سر اغاز اتفاق های خوب بود برات سفر کربلا از دستای مهربون امام رضا و توفیق خادمی هایی که لیاقتشو نداشتم اما قسمتم شد....😓💜
من همانم که شروعش کردی ، نکند دل بکنی، دل ندهی ،بی سر و سامان بشوم ...
امیدوارم همیشه دستامون تو دستای مهربون امام الرئوف باشه .
محتاج دعای خوبان.🌺
☀️ ارسالی توسط همراهان کانال
🌸 شما عزیزان هم همین الان خاطرات اولین اردو مشهد یا خاطرات خادمی هاتون برامون بفرستید،
🌸 خوندن خاطرات شما خیلی لذت بخشه
🆔 @asemanharam8
🆔 @beheshtesamen
بهشت ثامن الائمه
#خاطرات_اولین_بار_اردو_مشهد_تون_برامون_بفرستید @asemanharam8 @beheshtesamen
#خاطرات_خادمان_امام_رضایی
#خاطرات_اولین_اردو_مشهد
سلام من اولین بار ک رفتم حرم قشنگ یادمه موقع نماز ظهر و عصر بود رفتم مهر بردارم وقتی برگشتم ارشدم رو پیدا نکردم کفشامم دست ایشون بود و حدود چهل و پنج دقیقه گیج و مبهوت توی حرم می گشتم . از هر خادمی که می پرسیدم باب الجواد دری ک می خوره به محله فرش فروشا و حسینیه فردوسی ها بهم نشون می دادن ولی انقد صحنا بزرگ بزرگ بود....
صحن ها بزرگ بودن منم ترسیده بودم . ولی وسط اون همه ترس اون نسیم خنک حرم . پای برهنه توی صحن بی پناه و تنها. قشنگ ترین گم شدن عمرم بود . ای کاش هیچ وقت پیدا نمی شدم..
چه زیبا گم شدنی وچه بد پیدا شده ام. کاش قسمت بشود بار دگر در حرم گم شده و پیدا نشوم....
منبع: یکی از همراهان کانال
🌟لینک فرستادن خاطرات
🌸 @asemanharam8
🆔 @beheshtesamen