دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
اشکال نداره اگه ناراحتی ، حوصله نداری ، خسته ای؛من درکت میکنم ، میدونم داریم راه سختی رو میگذرونیم؛واسه همین ازت نمیخوام که خوشحال باشی ، فراموش کنی همه چیو و به روال عادی زندگیت برگردی؛
میخوام که مراقب خودت باشی و فقط ادامه بدی 💆🏻♀🎀🪄
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
What’s yours will come.✨
هر آنچه برای توست خواهد آمد..✨
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🍃🍃 شراره خانم از زندگیش میگه....
وقتی منو بردن اتاق عمل خانوم دکتر گفت بسختی از بابای بچه رضایت گرفتن ! و گفت که چقد بی تابه ..
خیلی زود بیهوش شدم و دیگه بقیه حرفهاشو نشنیدم ...***
با شنیدن صدای شاپور بسختی چشمهامو باز کردم ..دردو.حشتناکی. روداشتم تجربه میکردم.سردرد و درد ز.خم شکمم..فقط داد میزدم که سوختم ...اصلا یادم نبود بچم دنیا اومده که یهو متوجه چشمهای قرمز شاپور شدم..انگار پتکی تو سرم خورد و همه چیز یادم اومد هیحان زده و متعجب گفتم
_:شاپووور ...شاپور...بچم کو؟دختره ؟؟ یا پسر ؟
شاپور دماغشوبالا کشید و یهوزد زیر گریه
بنددلم پاره شد
_:چیه ..چراگریه میکنی
شاپوردستمو به آرومی فشار داد و همون لحظه پرستار بچوو آورد پیشم و خواست شیرش بدم
_:با ذوق نگاهی به بچه کردم ..ملافه ای که دورش پیچیده بودن روباز کردم وای باورم نمیشد دختر بود !! محکم تو سینم فشارش دادم ...شاپور ولی گریه میکرد معنی این گریش رو نمیفهمیدم سردرگم شدم ! آب دهنموبلعیدم ..بسختی سینمو تو دهن دخترم گذاستم ..و گفتم ..
_:چیه شاپور ...دلیل این گریت چیه !؟ نکنه تودلت پسر میخواست ؟ چون دختر شده گریه میکنی آره ؟
شاپوردستهاشو روصورتش گذاشت یهو برگشت تا چشمش توچشم من نیافته و گفت
_:دوتا بودن شراره! دوقلو بودن ...
با کلی هیجان توجام نیم خیزشدم
_:کوووو...کوووواون یکی کو
_:مردده!
شاپوراینو گفت و با گریه رفت بیرون
و این سر آغاز یک بیماری و.حشتناک افسر.دگی برای من شد !زندگیم دوباره رنگ باخت مخصوصا وقتی رفتم دیدمش ..که ای کاش اصرار نمیکردم ...وقتی با شاپور توی خاک گذاشتمش..انگار یه عروسک رو خاک کردم ..اگه زنده بود حتما زیباترین دخترمیشد !
بعد خاکسپاری دخترم ..وقتی برگشتم خونه نتونستم مثل سابق زندگی کنم زد بد خلق شدم ...ناشکر شدم ...یاسمن دخترمو نادیده گرفتم ...شاه رخ رو ازخودم طرد میکردم و شاپور تو همه این مدت فقط صبر کردو صبر کرد دخترم بزرگ شد ...نزدیک تولد یک سالگیش بود که یه شب تب و.حشتناکی کرد...
سلام.التماست میکنم مشکلم رو بزاری زودتر چون زمانی ندارم
بنام خدا.الهام۱۷ ساله.من یه دختر مذهبی هستم.به ترتیب یع خواهر و برادر بزرگتر از خودم دارم.من سالها پیش عاشق پسرعموم شدم.ایشونم همینطور.خونشون روستا بود.ما هیچگونه ارتباطی(چت.تماس و..)باهم نداشتیم.حدود پنج سال هست که این علاقه شکل گرفته.ما فقط سالی یکبار اونم عید ها همدیگه رو درحد یک سلام ساده میدیدیم.ایشون۲۴سال دارن.سه سالی هست که از طریق خانوادشون اومدن خاستگاری ولی خانوادم جوابی ندادن.دوسالی هست که من یه خواستگار سمج دارم ایشونم از اقوام دور هستند.۲۸سال دارن.و کارمند سازندگی هستند فکر کنم.ادم خوبی هست ولی به شدت به زن داداشش گوش میده.و این خاستگاری هم از اول از طریق همین زن داداشش(که دختر خاله من میشه)صورت گرفت.من این اقا رو اصلا دوست ندارم.از زمستون تا حالا چند هفته ای یبار خانواده عموم میان خونمون برای هواستگاری و خانواده این اقا هم همش زنگ میزنن.پدرم هم با دوتا خانوادع رودربایسی داره.چند باری از من پرسیدند و من گفتم که پسرعموم رو میخام و اصلا نمیتونم به اون اقا جواب مثبت بدم و...تا چند ماه پیش یه مشکلاتی پیش اومد که من گفتم من مشکلی ندارم ولی باید با اون اقا حرف بزنم.من درهم شکستم برای خانوادم.ولی نگفتم که جوابم مثبت هست.همون شب خانوادم رفتن و بهشون قول منو دادن بدون اینکه من چیزی بدونم ولی خودشون فکر میکردن من میدونم😭.چند باری بعد از اون دفعه که بحثش پیش میمومد به مادرم میگفتم که دیگه نمیخام درموردشون بشنوم و من به هیچ عنوان قبول نمیکنم.یه شب که دوباره زنگ زد پدر اون اقا و من گفتم راضی نیستم پدرم گفت من بهشون قول دادم همون موقع ولی چون قبول نمیکنی خودم میبرمشون خاستگاری دخترعمت.منم خوشحال شدم و فکر کردم دیگه تموم شده.حالا دیشب که دوباره زنگ زدن بابام گفت خودم بهتون اطلاع میدم که تا قبل از رمضان بیاید(فک کنم برای نامزدی و..😭)بعد ک تلفنو قطع کرد اومد با من حرف زد و گفت که پسرخوبیه و سالمه و...بهم گفت چون از خانوادش خوشت نمیاد من خودم برات خونه اجاره میکنم.و...من هیچوقت تا الان روی حرف پدرم حرف نزدم.و پدرم منو به اندازه دنیا دوس داشته تا الان.دیشب سرمو انداختم پایین بهش گفتم من نمیتونم قبول کنم قبلا هم گفتم.ک بهم گفت یعنی چی من به مردم قول دادم و نمیشه بزنم زیرش ابروم میره و... اگر قبول نکنی من دیگه بقران قسم باهات کاری ندارم😭اخه مگه گناه من چیه.توی این چند ماه انقدی گریه کردم و فشار روم بوده که قلبم درد میگرفته و من که همیشه نمره اول کلاس بودم درسم افت کرده و حتی یه خط از کتابم رو نخوندم.😭💔بخاطر خانوادم خیلی بهش فکر کردم ولی نمیتونم.نمیشه من حتی عکس اون اقا رو میبینم حالم بهم میخوره.از لحاظ ظاهری خیلی خوشتیپ هستن ولی من نمیتونم قبولش کنم.من پسرعموم رو دوست دارم.😭
ادامه.👇
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#ادامه
.من پسرعموم رو دوست دارم.😭پسرعموم یبار که پدرم جواب منفی داد فکر کرد که منو دادن به اون اقا بخاطر همین خودکشی کرد که خداروشکر دوستش پیداش کرد و رسوندنش بیمارستان.تا اینکه بازم خانوادش برای خاستگاری اومدن.من بی اون نمیتونم دووم بیارم.دوسش دارم.من انقد سختی کشیدم تو این زندگی که خیلی پخته هستم.طوریکه همه فامیل به من احترام میزارن و منو شاه دختر صدا میکنن.شنیدم پدرم به مادرم میگقت امشب زود از سرکار میاد که بره و به اقوام خبر بده و بهشون بگه و...😭💔من تا الان دل به خدا بسته بودم و تنها امیدم این بود که خدا کمکم کنه.ولی الان انگار همه چیز تموم شده با اینکه هنوز امید دارم.من مثله هرروز الان خونه تنهام.و تنها راه حلی که برای خلاصی خودم دارم اینه که زندگیمو همینجا تموم کنم.میدونم گناهه ومن خیلی میترسم😭ولی حتی فکر کردن به این موضوع تمامم رو به اتش میکشه.داداشم گفت باید گوشیتو خاموش کنی امشب وقتی گفتم من نمیتونم قبول کنم میگفت تو خیلی پروو هستی و دهنتو ببند و ...😭من خیلی حالم بده و فکر داره دیوونم میکنه.من از این چیزا که قول دادن و اینا سردرنمیارم.من از طرفی نمیخام ابروی پدرم بره و بگن زد زیر قولش😭💔و از طرفی هیچطوری نمیتونم با این اقا نامزد کنم چون کس دیگه رو میخام.😭من ازتون خواهش میکنم به من بگید میشه به پسرعموم برسم؟چکار کنم؟فقط لطفا از فراموش کردنو و اینکه بچه هستم و این دوس داشتن نیست حرف نزنید.😭من چکار کنم خانوادم میخان اونا رو دعوت کنن بیان خونمو.هرجقد فکر میکنم تنها راهی ک ارومم کنه اینه که خودکشی کنم.من همین حالا که این کلمه رو میگم هم تنم میلرزا ولی دیگه راهی ندارم.چون خانوادمو میشناسم.و خودمو هم میشناسم.نمیتونم تحمل کنم.😭و اینو بگم که پسرعموم دیپلم داره و قول داده که بره و ثبتنام کنه دانشگاه و ادامه بده.پسرعموم تهران داخل یه رستوران حسابدار بود.این مدت اومده بود شهرمون و حالا باید برمیگشت ولی چون من ازش خواستم با اینکه شرایطش بد بود موند و نرفت.خانوادم میگن چون کارمند نیست ما دختر نمیدیم😭من چکنم.من زمان زیادی ندارم میخام قبل از اینکه اتفاقی بیفته نظراتتون رو بخونم شاید خدا کمکم کنه😭❤️ادمین لطفا بزار پیامم رو.ممنون از زحماتت.🙏🙏از همتون التماس دعا دارم.دعا کنید منو عشقمو خدا بهم برسونه😭❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام علیکم به همه عزیزان کانال وقتتون خوش💐
عروسی فرمالیته
اولا مبارکتون باشه و خوشبخت باشین دختر گلم 💐🥳🥳🥳🥳🥳😁
خب عزیزم، بله درسته مهمترین روز زندگیته، عروسی برای یه روزه و در عمرت یه بار میخوای لباس عروس بپوشی و عکس بندازی ،ولی اول مصلحت زندگیت رو ببین چی واجبه و چی واجب نیست ، از الان زندگییت رو بگیر تو مشتت و خانمیت رو نشون بده ، نه که خدای ناکرده خودت رو از همه چیز محروم کنیا نه ، با سیاست کارات رو پیش ببر
همون پول رو پس انداز کنید و طلا بخر به اسم خودت برای یه کار واجب خرج کنید مثل ماشین ، خونه و... باز به اسم خودت 😜😂😂😂
اصلا برو وسط لُس آنجلس عکس بگیر کی میدونه که این عکس کجا گرفته شده یا چقدر هزینه شده ، جز داماد بنده خدا😂😂😂😂
شما در مراسم عروسی همه این کارا رو میخوایین انجام بدین دیگه ، چه کاریه آخه برا خودتون خرج میتراشین ؟ مهم عکسه که دارین میگیرین و به یادگار می مونه ، اگه آقا داماد خودش داشت و راضی بود که ایرادی نداشت ولی ایشون هم انگار زیاد موافق نیستن و همین خدای ناکرده میشه شروع بگو و مگو
بعدش ، مطمئن باش بعدا حرفش پیش بیاد میگه مقصر تویی که نذاشتی
سعی کنید با هم همراه باشین و سخت نگیرین ، تا زندگی پر خیر و برکتی داشته باشین ،
الانه ازدواج خیلی سخت شده مخصوصا هزینه باغ تالار و فیلم و عکس ، وگرنه یه عقد و چهار تا مهمون که اینهمه خرج و ادا و اطوار نداره
والا اکثر خونه ها میبینی چندتا جوون موندن عذب به خاطر این مُدها و چشم و هم چشمی ،
مهم صداقت و همدلی و تفاهم و درک همدیگست و فاداری
عروس خانم هم خب فکر می کنه چشمش کور و دندش هم نرم میخواست زن نگیره 😁 درسته خرج پای داماده ولی خدا روخوش نمی یاد هنوز زیر یه سقف نرفته لب و لوچه ها آویزون این همه بریز و بپاش و اسراف باشه ،
الهی خوشیخت باشین🤲
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام 💐 اینقدر از خوندن پیامهای اینجوری ناراحت میشم که تا چند روز حالم خرابه
خانمی که عاشق برادر شوهرشه
میدونی چرا محبت به پات می ریزه و قهر نمی کنه ؟ چون مفت و مجانی زیر دست و پاش هستی ، چون هیچوقت باهاش زیر یه سقف نبودی و یه مدت باهاش سر نکردی تا ببینی بدتر از شوهر بنده خدات که زندگیش و بچه هاش رو دوستی تقدیم تو کرده و با خیال راحت میره یه لقمه نون در بیاره ، جانشینش ایشون هستش ، فعلا داره نهایت سوء استفاده رو با تعریف دروغین. چرب زبونی ازت می کنه و اسمش رو گذاشتین مهر و محبت ،
فکر کردی خانمهای دیگه یکی مثل من مردشون یه باد بزن برداشتن و دارن زناشون رو از صبح تاشب باد می زنن و قربون صدقه شون میرن ؟ نه عزیزجان ، ما هم مهر و محبتی نمیبینم ولی دلیل نمیشه تا شوهرمون نیست دور از چشمش خی انت کنیم ، اگه محبت می خوای خودت هم محبت کن ، باهاش صحبت کن ، یکم زنانگی و سیاست زنانه یاد بگیر شاید تو بلد نیستی چکار کنی و تقصیر رو میندازی گردن شوهر بنده خدات ،
برو توبه کن که روزی رسوا نشی ، شرم کن از سه تا بچه های طفل معصومت ، تازه منت میزاری که خ ودکشی نکردم به خاطر بچه ها؟ با وجود و بودن مادر خ یانتکار هم بیشتر عذاب میکشن ،
یه کلیپ دیشب تو اینستا دیدم ، یه خانمه همین کار رو میکرد یعنی خ یانت ، بعد شوهرش از سر کار برگشت دختر بچه اش زودتر رفت به باباش همه چیز رو گفت ، که بابا جون وقتی نیستی یه آقاهه میاد خونمون با مامان میرن تو اتاق ،من خیلی بدم میاد ازش ، مرده بنده خدا داشت سکته می کرد افتاد زمین ، بعد اون زنه به دخترش گفت چی به بابات میگی ، مرده گفت هیچی ، بعد بلند شد رفت تو خونه ، زنه هم اینقدر به خودش رسیده بود ، بعد مرده از لباسش تعریف کرد که چه تیپی زدی و دستی به شالش کشید و از پشت با شال زنه رو در جا خفه کرد ، به این میگن رسوایی ،
والا بالله ، این مهر و محبت نیست ، برادر شوهرت شیطانه که داره زندگیتون رو نابود می کنه ، حتی از برادرش هم شرم نمی کنه که داره به ناموس برادرش دست درازی می کنه
تا دیر نشده شرش رو از سر خودت و زندگیت بکن وگر نه براتو بیشتر بد میشه و روسیاه این ماجرا فقط خودتی بعلاوه از دست دادن زندگیت بعد از فهمیدن شوهرت ازماجرا 😡
🌟آقایون محترم کانال تو رو خدا مواظب زندگیتون باشین و به همسرتون اهمیت بدین ، محبت و توجه کنید ،زن شنیداریه و از نون شب بیشتر به این توجه و محبت احتیاج داره ، کوتاهی نکنید تا همچین ماجراهای تاسف باری پیش نیاد 🌟
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#تجربه_من
#فرزندآوری
#حرف_مردم
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
من یه نوجوون هیجده ساله هستم
و فرزند اول خانواده، یه داداش کوچیک تر از خودم دارم که الان کلاس هشتمه...
ما از چهار پنچ سال پیش به پدر و مادرمون میگفتیم، ما باید خواهر داشته باشیم، کلی انتظار کشیدیم، از صحبت های حضرت آقا درباره فرزند آوری گفتیم، براشون از بعضی خانواده های پرجمعیت مثال میزدیم، خلاصه بعد از کلی راه رفتن روی ذهن پدر و مادر، بالاخره فهمیدیم یه عضو جدید داره به خانواده ما اضافه میشه... 😍
ما فقط و فقط آبجی میخواستیم چون من و داداشم و بابام سه تایی مَرده خونه بودیم و مادرم بین سه تا مرد گیر افتاده بود تا بالاخره یه دختر هم داشته باشه که تو کارها کمکش کنه و....
خلاصه تا شش ماه اجازه ندادیم کسی متوجه بشه، ولی بعدش که فهمیدن حرف ها شروع شد، از یه طرف بعضی از فامیل ها به مادرم میگفتن دستت درد نکنه، ما چند سال بود میخواستیم بچه سومو بیاریم ولی جرأت نمیکردیم، حالا که شما برای سومین بار بچه دار شدی، ماهم بدون ترس و لرز بچه سومو میاریم😊😊😊
این فرزند آوری خودش یه #امر_به_معروف_عملی بود، چرا که بعد از فرزند سوم پدر و مادرم، شش تا خانواده دیگه بچه دار شدن...
دیگه حرف های بقیه رو که میگفتن تازه آسوده خاطر شده بودی، راحت شده بودی و دو تا بس بود مگه میخوای چکار کنی و... شرح نمیدم.(تو خود حدیث مفصل، بخوان از این مجمل) 😂😂😂
حالا از قسمت ناراحت کنندش بگم براتون، ما داشتیم سر انتخاب اسم خواهرمون دعوا میکردیم، که فهمیدیم بچه پسره😡😡
کلی ناراحت شدیم، ولی معتقد بودیم هرچه خدا بخواد همون میشه ولی ناامیدم، نشدیم به طوری که تا لحظه آخر امید داشتیم بچه دختر بشه تا این جا هم پیش رفتیم که وقتی برادرم به دنیا اومد، زنگ زدم مادر بزرگم گفتم بچه پسره یا دختره 😆😆😆😆 یعنی منتظر شنیدن این بودم که بگه دختره ولی😢😢😢
زندگی ما از وقتی امیر عباس اومد از این رو، به اون، رو شد... نشاط بیشتر، تحرک بیشتر و تحمل بیشتر و رزق و روزی معنوی و علمی بیشتر و هزاران چیز خوبه دیگه...
من و داداش وسطیم هنوز ناامید نشدیم و باز هم به پدر و مادرم میگیم ماااااا آبجی میخوایم 😉
شما دعا کنید خدا یه خواهر صالحه و سالم نصیب ما کنه...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام وقت همگی به خیر
من nهستم کرمانشاه زندگی میکنم حدود یک سالی میشه که با یه آقای افغانی آشنا شدم...
ایشون خانواده خودش کابل زندگی میکنن و خودش سه چهار سالی میشه که تهران کار میکنه کارش لوله کشی ساختمان جوشکاری اینا هست ایشون 23 سالشه
و واقعاً آنسان با دین ایمان هست
خیلیا هستن که میگن افغانی ها بدن
یا افغانی ها زن بچه هاشون رو ول میکننن میرن
همه آدما مثل هم دیگه نیستن
من طی این یکسال فک میکردم شاید مثل پسرای دیگه بخاد منو گول بزنه برا سرگرمی باشم یا رابط ج**س و......
ولی خانواده خودشو چند روز پیش در جریان گذاشت خودمم با پدر مادرش صحبت کردم
این آقا دو تا خاله دارن که تهران زندگی میکننن
پدر مادرش گفتن ما مشکلی نداریم
به خاله این اقا صحبت میکنیم که بیان
خواستگاری ولی شما با پدر مادرت یا کسی صحبت کن در جریان باشن
حالا من نباید خانواده بفهمن ک من این آقارو میشناسم یا باهاش در ارتباط بودم
شما میگین بیان خواستگاری
بگن منو از کجا دیدن از چه طریق آمدن خواستگاری
اصلا هم به خاله کسی اطمینان ندارم بگم
مادرمم که اصلا نمیشه بهش بگی که اینطوری بوده
فقط شما بهم راحل بدین بگید بنده بگم از چه طریق آمدن خواستگاری منو کجا دیدن
این آقا یه مهندس صاحب کارشون هست زنش
که کورد کرمانشاه میشه زنش ولی تهران زندگی میکنن به نظر شما اونا میتونن یه چیزی بگن
که خانواده من بگن از طریق اونا آمدن
ممنون میشم راهنمایی کنید 🙏😘😘
بنده رو هم دعا کنید که این موضوع به خیر خوشی ختم بشه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
مادربزرگم آلزایمر داشت
یه روز یه عکس رو دیوار دید و گفت:
✨این زن کیه که بچه ی منو بغل کرده...»✨
خودش رو فراموش کرده بود ولی پدربزرگم رو نه…
این یعنی خود خود عشق ♥️
ولی چقدر دردناک ،
قدر مادرامونو بدونیم 💐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام یه درد و دل با خانم های گروه
موقع عروسیم اصلا خانوادم بهم توجه نکردن برام هیچیییی جهیزیه نگرفتن برای داماد هم هیچی نگرفتن....
تازه مامانم هر دقیقه به شوهرم میگفت تو واسم کادو نگرفتی
دو سال بعد عروسیمون مامانم خونمون بود هر دقیقه میگفت اصلا درکت نمیکنم جارو برقی نداری بعدش که رفت من خیلی گریه کردم که از حرفش ناراحت شده بودم شوهرم گفت تو خودت گفتی فعلا خونمون خیلی کوچیکه جارو برقی نمیخام حالا که مامانت بهت سرکوفت زده بیا بریم جارو برقی بگیریم
حتی یادمه بعد عروسیم به مامانم گفتم چقدر ظرف سبزیت خوشگله گفت اگه ازش خوشت میاد یکی بگیر واسه من تا اینو بهت بدم 😐
من یدونه دخترم چرا برام هیچی نگرفتن پولم که نداشتن میتونستن قسطی بگیرن یا مثلاً چن تا تیکه ارزون بگیرن
تو عروسیمم ۲۰۰نفر لیست دادن گفتن دعوت کنید بدون اینکه یه ریال هزینه کنن.شاباشی هم که مهموناشونم دادن هم ندادن به ما😂
شوهرم خیلی مرد خوبیه خانوادشم خوبن
ولی اخلاق مامان خودم خیلی ناراحتم میکنه از کاراش و حرفاش کلافه شدم
وقتی یادم میاد روزهایی که میرفتم خرید عقد و عروسی یه ریال پول تو جیبم نداشتم که اگه شوهرمو تو بازار گم کردم تاکسی بگیرم تا خونه برم عصبی میشم
موقع عقد مامانم فقط به ای فکر میکرد نه تنها جایی برید شما هنوز عروسی نکردید نباید تنها تو اتاق باشید خواستید تعریف کنید تو پذیرایی پیش بابات بشینید
الانم که عروسی کردم
به رابطه من و مادر شوهرم حسودی میکنه همش میگه تو مادرشوهرتو چرا ایقد دوست داری به مادر شوهرم میگه ای تو رو دوست داره منو نداره به عشق و احساس منو شوهرم حسودی میکنه اولش میگفت تازه عروسی کردید ایقد باهم خوبید یکسال دیگه میبینمتون الان ۵سال گذشته رابطمون هنوز عاشقونه تر شده میگه شما هم زیادی احساسی هستید معنی ندارد زن و شوهر اینجوری باشن.
بین خودم و داداشمم فرق میزاره شدید وقتی میرم خونشون عصبی برمیگردم غذای بیشتر برا داداشمه
من و شوهرم جوون هستیم حق نداریم خسته باشیم ولی داداشم که دقیقااااا همسن شوهرمه بچس گناه داره.
هر روزم زنگ میزنه بیا نوه مو بیار چیکار میکنید نمیاید
وقتی هم میبرمش یه جوری باهاش بازی میکنه که بچه دیگه شیرمو نمیخوره بیشتر ناراحت میشم
تو رو خدا بگید چیکار کنم خونمون فاصله بینش تقریبا ربع ساعته
😔😔😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
•یه یاداوری قشنگ🍃
"قدر خودت رو بدون "خوب؟💚
____
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#قشنگه_بخونید
از آن ثانیهها برای تو آرزو میکنم که ناگهان بیشتر از هر زمان دیگری احساس زنده بودن میکنی، که در یک لحظه نور میتابد به جهانت از دریچههای نامعلوم، که ناگهان پازل بههم ریختهی دلخوشیهات کنار هم چیده میشود بدون خطا.
از آن ثانیههای پر شور برای تو آرزو میکنم که صدای آرام و لبخندهای نازنین و نگاههای مطبوع کسی، تو را از جهان تکرار و مشغلههای هر روزه میگیرد و تا افق کهکشانهای ناشناخته میبرد. از آن ثانیههای عزیزی که خبرهای خوبی میشنوی و آدمهای خوبی را ملاقات میکنی و دلپذیرترین اتفاقات ممکن را مقابل چشمانت میبینی.
از آن روزهای خوب برای تو آرزو میکنم که دائما لبخند به لب داری و در باورت نمیگنجد که همه چیزِ جهانِ یک انسان، اینقدر درست و حساب شده پیش برود.
از آن روزها که مسیر بخت، تو را هموار باشد و خِرَد با تو یار باشد و زمانه با تو سازگار باشد و خوشیهات بسیار ...
ماهور"
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام دوستان روزتون بخیر یه سوال دارم لطفا جواب بدین
من دخترم و ۱۷سالمه بعد دوسال دوستی و نارضایتی خانواده با همسرم ازدواج کردم...
همسرمم ۲۳ سالش هست
ایشون هیچ پشتیبانی نداره و خیلی شرایط واسش سخته ما ۹ ماه عقد بودیم برامون زهر مار تموم شد خانواده منم شب خرج برون حسابی سنگ جلو پاش انداختنو همه چیو انداختن گردن پسره ۲۱ ساله😞 اونم چون دوسم داشت قبول کرد خوبو بد همه چی خرید با وام ازدواج یه هزاری مادر پدرش ندادن و خانواده منم ۲۲۰ میلیون وام ازدواج گرفتن منم یه خورده خرید کردن و تمام💔 ولی ب گفته خودشون ما تمام پولو براتو خرید کردیم😞 هالا من یک ساله عروسی کردم شوهرم بکوب میره سرکار بدهیامونو میدیم زندگی میچرخونیم زیاد بهش گیر نمیدم برام لباس بخر چون میدونم خیلی گرفتاره اونم ب جز من کسیو نداره
امروز خونه مادرم بودم مامانم وایساد بهم تعنه زدن اره یه لباس نمیتونی بخری با این کهنه ها میری اینور اونور یا بابام بعضی وقتا بهم میگه بیا برات لباس بخرم 😭😞منم از خونشون قهر کردم اومدم خونه خودم اخه چند روز پیش یه لباس زیر مامانم برام گرفت روم نکرد نشون شوهرم بدم انقدر جنسش بد بود انگار که میخاسته برا گدا بخره 😔تروخدا راهنماییم کنیدنمیدونم چکار کنم ب شوهرم بگم ناراحت میشه چون زندگی واسش خیلی سخته با کمو زیاد داریم میگزرونیم اگه نگم هی تعنه میشنوم ولی من با شرایط نداشتن همسرم روز پدر مادر ب هر سختی براشون کادو میخرم😞ولی نمیدونم خدا سطح توان من تو مشگلاتو چجور دیده که تو این سن باید انقدر آزار ببینم🙃💔 ففط تروخدا هرکی که این پیامو میببنه هر انسانی تا ۲۰ سالگی بچس هر حرفیو کامل تو زهنش میمونه کهنه میشه ولی از یاد نمیره حرفایی نزنید که دلشونو ب درد بیارید🙃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام وقت بخیر توروخدا مشکل
منو زودتر بزارید من یه راهی پیش روم بزارم بلکه
من نزدیک پنج ساله باهمسرم زیریک سقف زندگی میکنم طی این چندسال خدانخاست بچه ای بمابده
ما طبقه چهارم مادرشوهرم اینا زندگی میکنیم
همسرمن شهرستانها کارمیکنه یعنی سه چهارماه میمونه ومیاد بازمیره من تک وتنها طبقه بالا میمونم نه بچه ای ک دلمو بهش خوش کنم ن کس وکاری
خانواده همسرمم با اینکه طبقه پایین از مامیشینن یکبارنمیپرسن مردی زنده ای چیزی لازم نداری حتی در خونمم بازنمیکنن
حالا اینها بکنار من واقعن ازدستشون خسته شدم وقتیم میرم دودقیقه پیششون سرهرچیزی بمن تیکه میندازن تحقیرم میکنن پیش جاری بزرگم تا اعتراض میکنم چرا اونجوری بامن رفتار میکنیدکاربه دعوامیکشه و ب همسرم ک میگم وقتی ازشون میپرسه چرا اون حرفو زدین برعلیه من پرش میکنن یادمه همسرم تازه بعد یک ماه از غربت برگشته بود سر یک مسئله بی ارزش جوری پرش کردن آمد جوری کتکم زد
عوض اینکه تازه اومده محبت کنه بخاطر دروغهای اونا منو کتکم زد و تحقیرم کرد
جاری بزرگم وقتی با مادرشوهرم اینادعوامیکنه بامن صمیمی میشه هی ازاونا بدمیگه ولی تا میبینه من راب طم با اونا بهم خورده زود میره طبقه پایین و باهاشون آشتی میکنه و صمیمی میشه و دورو ور من نمیاد خیلی دورو هست
همسرم بهم میگه یا باید هرچی خانواده ام بهت گفتن چیزی نگی و پاچه خاریشونو بکنی یا بزاربرو میگه مثل جاريت باسیاست نیستی چون اون دوروهس ولی من قلبم صافه بخاطرهمین هرچی هستم تو ظاهرم ن اینکه توروش خوب باشم پشت سرش بد، خوب وبدم یکجوره
خیلی همسرمو دوست دارم ولی من تا میام بگم خانواده ات اذیتم میکنن بهم سر نمیزنن یا حالمو نمیپرسن وقتی برم تیکه میندازن میگه توديوانه ای باید بری دکتر میگه اونا نمیان تو وظيفته بری در حالیکه مادرش خونه همه فامیلاشونو میگرده بمن میرسه میگه پام دردمیکنه تا بالانمتونم بیام
شوهرم میگه تواگر منو دوست داشتی مثل فلانی ک با پدرشوهر مادرشوهرش تویه خونه زندگی میکنه ونگهشون میداره بودی
تا از دهنم درمیاد یک کلمه راجب خانواده اش حرف بزنم فحش میده گوشی قطع میکنه وتامن سراغشو نگیرم حتی هفته هاهم طول بکشه سراغمو نمیگیره
ازیه طرف خانواده ام حمایتم نمیکنن تا برم
پیششون از یه طرفم همسرمو دوس دارم هربلاسرم بیاره نمیتونم ولش کنم
۲۳ سالمه قلبم قد قلب زن ۸۰ ساله کار کرده. همسرم جای دائم کارنمیکنه یعنی یک ماه يجاست دوماه جای دیگه
چکار میتونم بکنم چجوری رفتار بکنم ک اذیتم نکنن باجاری مارموزم که همیشه دوبهم زنی میکنه چجوری برخورد کنم یا با همسرم که همیشه از خانواده اش در مقابل اشتباهاتشون دفاع میکنه و میگه تو دیوانه ای برو دکتر .
رفتارهای این خانواده بیشتر روزبه روز افسرده ام کرده انگار من یک موجود بی ارزشم جوری باهام رفتار میکنن به محل زندگی خانواده ام تیکه میندازن به بچه دار نشدنم تیکه میندازن
تاچیزی میشه شوهرم میگه دیرنشده بچه هم که نداری بزاربرو
واقعن بریدم چندبار موقه دعوا حالم بدشده شبونه بردنم بیمارستان سرم دارو ولی میگن خودتو ب مریضی میزنی 😞
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🕊🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🕊
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام به گلی جان عزیز ممنون از گروه خوبتون.... درباره خانمی که عاشق برادر شوهرشون شدن میخاستم بگم
.
خانم تو از خدا رو بر گردوندی والان یه شیطان سفت شدین مگه زندگی شوخیه خجالت نمیکشی از بچه های طفل معصوم ت خجالت بکش از اون نونی که سر سفره شوهرت میخوری خجالت بکش... میدونی چرا اینقدر ناراحت شدم جاری من عاشق شوهرم شده بود بهش پیشنهاد راب طه داده بود شوهرم قبول نکردشوهرم اومد از سیر تا پیاز بهم همه چی رو تعریف کرد گفت از خانواده داداشم جاریت دوری کن هم کلام نشو در حد سلام خدا حافظی حرف بزن اون زن یه شیطان هست که آبروی منو هدف قرار داده.. از خدا نمیرسه با هزا ر بدبختی نداری سختی ابرو جمع کردم حالا این برادر خانمم میخاد یه شبه تباه کنه بعد شوهرم اینقدر ناراحت بود گفت بزار به برادرم بگم که زنش چه کثافتی هست. اجازه ندادم بگه.. ولی شوهرم همیشه میگه همچین آدمایی خطرناک هستن مواظب باش.. از دست همچین آدمایی خیلی کارا بر میاد. خدا از شر همیچین آدمایی حفظمون کنه.. شما هم خانم برو جای دیگه سفرت رو پهن کن. تو این خانواده خون ریزی راه ننداز.... شوهرم من بهم گفت بزار زن برادرم رو ببرم جایی بکشمش کسی هم خبر دار نشه گفتم اونو ول کن اون شیطانی شده یه جایی خودشو حراج میکنه به ما چه.. به من و بچه هام رحم کن... خلاصه خیلی از دست جاریم ناراحتم وقتی یادش میافتم قلبم درد میکنه.. شوهرم هم مدام دنبال بهونه هست که رسواش کنه.. میگه بزار به پدر ومادرش بگم. من نمیزارم خیلی میترسم. شوهرم یه روز صبرش تموم بشه میگه دلم به حال داداشم میسوزه. خانم تو هم شر نکن اگه نمیتونی از پس خودت بر بیای برو یه جوری بمیر که هیچ کس آذیت نشه خدا لعنتت کنه به حق زهرا... خواهش میکنم پیامم رو گروه بزار... خانم دل خسته
💗💗آیدی من برای دریافت پیام هاتون
👇
@Sayehwahite
💗💗لینک کانال برای معرفی کانال به دوستانتون
👇
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C4a214231f7
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#سوال_اعضا
سلام به همتون و خسته نباشید به مدیر کانال. میخوام اول بهتون التماس کنم که برای حل مشکلم دعا کنین و صلوات بفرستین😔🙏 مشکل و گرفتاری من اینکه شوهرم یک سال پیش یه کار تو یه شرکت پیدا کرد یه مدت کار کرد بعد هک گفیتم خونه مونم ببریم تویه شهر محل کارش خلاصه خونه گرفتیم و رفتیم خیلی عذاب کشیدم تو این چند ماه با دوتا بچه کوچک صاحب خونه بد خونه بد شوهرم هم کارشو از دست داد العان هم یک ماهه که خونه صاحب خانه گذاشته برای اجاره یکی اومد دیدش و چهار میلیون هم پول بنگاه داد یه هفته مهلت خواسته که پول جور کنه یه هفته گذشته چند روز هم اضافه ولی هیچ خبری ازش نیست به گوشیش هم زنگ میزنم دخترش ور میداره میگه مامانم نیس از طرفی صاحب خانه هم مدام سرما گله میکنه که مستاجر بدی اوردین برام موندم چیدار کنم دوباره بگردم دنبال مستاجر یا بمونم منتظر این که قرارد بسته ولی خبری ازش نیس از طرفی بچه هام خودم هم خیلی اینجا احساس غریبی میکنیم و هیچ کس رو رو اینجا نداریم و اینکه برای درامد و زندگی هم شهر خودمون بهتر بود برامون شمارو بخدا اول دعا کنین برام که خیلی زود این گرفاریم حلش از این خونه برم شهر خودم دوم هم اگه میدونید بهم بگین چیکار کنم 😔😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#تمرین_فراموشی
سلام گلی جون🤗
لطفا به اون خانومایی که گفتن نمیبخشن بگید برن پیش مشاور یا روانشناس اونا بدون دارو و با چند تمرین خوبشون میکنن.
اگر هم نرفتن این تمرین رو انجام بدن
یه بار احساسات و حرف دلشون رو از زبون خودشون بنویسن
یکبار از زبان یک مدافع و از خودشون در برابر اون خانوم یا معلم طرفداری کنن.
و خاطرات اونروز رو روی کاغذ بنویسن به خودشون بگن چیزی نبود. گذشت فراموشش کن.
نوشتن احساسات بهترین راه برای آرامشه.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام
بخدا دیونه شدم
من دختری ۲۱ ساله هستم
خیلی خواستگار دارم داشتم میگفتم ن میخام درسمو ادامه بدم ولی اینطور نبود من از سن ۱۷ سالگی با پسری دو سال از خودم کوچیک تر از شهر دیگ آشنا شدم ک بچه روستا هست من بچه شهر خدا زمین شرایط خانوادگی فرق داره همه زندگیم پسره شده احساس میکنم روحی هست تو بدنم با اینکه هر شب ب خاطرش گریه میکنم خیال از دست دادنش نابودم میکنه
من همه خاستگار ها رو رد کردم همه خاله عمه عمو باهام قهر هستن قیافه خوشگلی دارم اخلاقم عالیه
امسال پسری با همه شرایط شغلی خانوادگی اومد خواستگاریم ب زور منو بهش دادن
دیونه شدم افسرده شدم ولی اون پسره ول نکردم هم با اون هستم هم نامزد دارم ولی اصلا با نامزدم خوب نیستم ن میتونم با این بهم بزنم پدرم میگه تو بچه هستی من نمیخام اشتباه کنی چون آیندت تضمینه ولی عشق من نفس من ۴ ساله باهاشم تمام رویاهام با اون تصور کردم تو آینه چطور زن این بشم الان ظلم ب خودم نامزدهم اون پسره ک ۱۵ سالش بود با من بود الان ۱۹ تو این دوره کسی نداشت جز من
راهنماییم کنید چیکار کنم
من خانوادم هیچوقت منو ب یک پسر روستایی ک هیچ امکاناتی نداره نمیدن ک ۴ ساعت از شهرمون فاصله داره تو این ۴ سال شرایط نداشت منو ببینه من اصلا ملایم پول نیست خداییی ولی اگ به هم برسین بهترین زندگی تو دنیا دارم چون کنارش ارومم ولی اون دلی داره پاک مظلوم مهربون ک با هیچی عوضش نمیکن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#استاد_قرائتی
🚨عین بت پرستی...
📌 میهمانی میخواهد بگیرد، فکر میکند چهار رقم مربا است، هفت رقم ترشی است، بابا اینطور نیست، یک آبگوشت درست کنید همه بیایند بخورند. چرا صله رحم را گیر ترشی میکنید؟ چون ترشی ندارد، چون بشقابها رنگ گلهایش به هم نمی خورد من آبرویم می ریزد، عزت من این است که هشت تا بشقاب که داریم گلهایش همه ...
📌 بعضیها آخر گیر در مخشان است.
یک کسی دنبال اسب قهوه ای می گشت، گفتند چرا؟ گفت من لباسهایم قهوه ای است می خواهم اسبم و لباسم، خودم و خرم می خواهم شکلمان ...
📌 آخر بابا جان ... خیلی مردم روی میخ نشستهاند میگویند آخ، یعنی خودشان یک قیدهایی را برای خودشان درست میکنند، خودشان در قیدهای خودشان می مانند، [بعضی] آداب و رسوم عین بت پرستی است. قرآن میگوید بت پرستها: «أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ» الصافات/۹۵ با دست خودت مجسمه ساخته ای، حالا پای مجسمه ای که خودت ساخته ای گریه می کنی؟ ما با دست خودمان آداب و رسومی را تراشیده ایم، حالا پای آداب و رسوم خودمان مانده ایم.
#سبک_زندگی_اسلامی
#صله_رحم
#ساده_زیستی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075